تفکر سیار در کار شایگان/جواد مجابی

 (نگاهي‌ به‌ كتاب‌ افسون‌زدگي‌ جديد)

 

 شادم‌ از اين‌ كه‌ فرصتي‌ پيدا شد تا از كتاب‌ ارزشمندي‌ كه‌ نويسنده‌اش‌ در ذهن‌ من‌ جايگاهي‌ ويژه‌ دارد حرف‌ بزنم‌:  افسون‌زدگي‌ جديد  نوشتة‌ داريوش‌ شايگان‌.

 نخست‌ از خود نويسنده‌ بگويم‌ كه‌ نوشته‌هاي‌ او را از دهة‌ پنجاه‌ دنبال‌ كرده‌ام‌، از تحقيقات‌ گسترده‌اش‌ در هندشناسي‌ تا كتاب‌ حاضر.

 در كشوري‌ كه‌ تفكر فرهنگي‌ و فلسفي‌ در آن‌ جايي‌ ندارد و جز چند نفر ــ كه‌ متأسفانه‌ به‌ ده‌ تن‌ هم‌ نمي‌رسند ــ كسي‌ صاحب‌ عالم‌ خاص‌ خود و زايندة‌ فكري‌ نوپديد نيست‌ بلكه‌ حامل‌ و ناقل‌ افكار اين‌ و آن‌ است‌، حضور كسي‌ چون‌ دكتر شايگان‌ كه‌ عمري‌ به‌ تأمل‌ در كار فرهنگ‌ ايران‌ و جهان‌ كوشيده‌ و حاصل‌ مكاشفه‌ و انديشه‌هاي‌ عالمانه‌ را با استمراري‌ صادقانه‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ حقيقت‌ در منظر ديگران‌ نهاده‌ است‌ موهبتي‌ است‌ كه‌ نصيب‌ عصر ما مي‌شود.

 شايگان‌ بيشتر ايراني‌ و اندكي‌ فرانسوي‌ است‌. با اين‌ دو فرهنگه‌ بودنش‌ از عصبيت‌هاي‌ فرهنگي‌ ـ قومي‌ بركنار مانده‌ است‌ و بر هر دو فرهنگ‌ تا ريشه‌هاشان‌ اشراف‌ دارد. اين‌ هويت‌ مرزي‌ و ورافرهنگي‌ او را توانا ساخته‌ است‌ كه‌ حوزة‌ نوپديد چند فرهنگي‌ و تفكر سيار و رشد ريزوم‌وار را در افراد، فرهنگ‌ها و در جهان‌شهر كنوني‌ باز شناسد. بي‌ آنكه‌ دچار تحجر هويت‌ گردد به‌ اقليم‌ هويت‌هاي‌ سيال‌ چند پاره‌ و نيرومند شده‌ از چند محوري‌ بودن‌ راه‌ برد و مسايل‌ خاص‌ اين‌ اقليم‌ را كه‌ در متن‌ مدرنيته‌ نيازمند نوعي‌ معنويت‌ جديد مناسب‌ با آن‌ است‌ مورد بازبيني‌ تاريخي‌ قرار دهد و در تمدن‌ معاصر به‌ بازيابي‌ معنويت‌ گمشده‌ بپردازد.

 به‌ باور او هر فرد لايه‌هاي‌ متعدد آگاهي‌ در ذهن‌ دارد كه‌ با حفظ‌ تفاوت‌ در حال‌ سازگاري‌ با يكديگرند و غلبة‌ هر لايه‌ شخص‌ را عمدتاً به‌ جهاني‌ و قلمرويي‌ مي‌كشاند. حتي‌ حضور مكاني‌ نيز هم‌چون‌ احاطة‌ زماني‌، ما را دچار كيفيت‌هاي‌ متفاوت‌ مي‌كند. كسي‌ را مي‌بينيم‌ كه‌ در زمان‌هاي‌ مختلف‌ يا مكان‌هاي‌ جداگانه‌ يا در وضعيت‌هاي‌ متفاوت‌، رفتارهاي‌ خاصي‌ بروز مي‌دهد كه‌ با شناخت‌ هميشگي‌ ما از او مغايرت‌ دارد، چرا كه‌ لايه‌اي‌ از شناخت‌ و آگاهي‌ در او بر لايه‌هاي‌ ديگر غلبه‌ كرده‌ و او را در اين‌ وضعيت‌ با خود برده‌ است‌. وضع‌ حيرت‌زاي‌ ملحدي‌ كه‌ هر شب‌ جمعه‌ به‌ زيارت‌ اهل‌ قبور مي‌رود از اين‌ منظر فهميدني‌ است‌. حتي‌ سفر براي‌ دورگه‌ دو نوع‌ رفتار نقيض‌ در محيط‌ مي‌آفريند كه‌ مهاجران‌ و افراد مرزي‌ اين‌ جمع‌ نقيضين‌ را نخست‌ به‌ دشواري‌ و بعد به‌ عادت‌ اندكي‌ آسان‌تر برمي‌تابند. وي‌ مي‌نويسد: «اين‌ جابه‌جايي‌ دوگانه‌ تنها يك‌ تبعيد دوگانه‌ نيست‌ بلكه‌ شيوه‌هاي‌ متفاوت‌ هستي‌ را نيز در بر مي‌گيرد. شيوة‌ بودن‌ من‌ و رابطه‌ام‌ با «ديگري‌» در ايران‌ و فرانسه‌ بر مبناي‌ معيارهاي‌ معرفتي‌ و عاطفي‌ واحدي‌ متحقق‌ نمي‌شود. گويي‌ هر اقليمي‌ از هستي‌، نوع‌ خاصي‌ از حساسيت‌ و شيوة‌ عمل‌ خاصي‌ بر ذهن‌ دارد. به‌ همان‌ حد كه‌ در سرزمين‌ خود غرقه‌ در روابط‌ احساسي‌ شديد و مبالغه‌آميزم‌، در سرزميني‌ كه‌ به‌ خود «ديگرم‌» تعلق‌ دارد، يعني‌ در فرانسه‌، اين‌ روابط‌ در قلمرو ارتباطات‌ ذهني‌ متحقق‌ مي‌شوند، يعني‌ در آن‌ جا همزباني‌ بر همدلي‌ غلبه‌ مي‌كند.»

 شهروند جهان‌شهر معاصر داراي‌ سطوح‌ متعدد آگاهي‌ است‌، انگار آگاهي‌هاي‌ متفاوتي‌ كه‌ از عصر نوسنگي‌ تا زمان‌ حاضر در تاريخ‌ جهان‌ حادث‌ شده‌ نه‌ به‌ صورت‌ لايه‌هاي‌ عمودي‌ و با توالي‌ تاريخي‌ بلكه‌ به‌ صورت‌ افقي‌ و با ظرفيت‌ جايگزيني‌ و التقاط‌، در فرد معاصر حضور دارد و اين‌ حضور لايه‌هاي‌ متفاوت‌ و گاه‌ متضاد زمان‌ گذشته‌ در منظر اكنون‌، شخص‌ را دچار خلجاني‌ كرده‌ كه‌ او از هويتي‌ واحد به‌ صورت‌ شخصيتي‌ چهل‌ تكه‌ ارتقا يافته‌ است‌. در جهان‌ مهاجم‌ ارتباطات‌ كه‌ اكنون‌ تمامي‌ تاريخ‌ با كيفيت‌هاي‌ مشابه‌ در ذهن‌ و بر پيرامون‌ ما جريان‌ دارد و يك‌ نوع‌ بينش‌ مسلط‌ يا سلوك‌ واحد نمي‌تواند ذهن‌ انسان‌ متجدد را زير سلطه‌ تباه‌كننده‌ و يكسان‌سازش‌ فرو بگيرد.

 همان‌ طور كه‌ نمي‌توان‌ از فرديتي‌ يكپارچه‌ سخن‌ گفت‌، نمي‌توان‌ ادعاي‌ فرهنگي‌ مستقل‌ را هم‌ مطرح‌ كرد. فرهنگ‌ها در پايان‌ هزارة‌ پيشين‌ اختلاطي‌ ناخواسته‌ داشته‌اند و در جهان‌ ارتباطات‌ و اطلاعات‌ در ساز و كاري‌ بر هم‌ كنشگر فعال‌ بوده‌اند چنان‌ كه‌ هر فرهنگ‌ به‌ نسبت‌ نيروي‌ تابش‌ و تأثيرش‌ چيزهايي‌ به‌ فرهنگ‌هاي‌ ديگر داده‌ و از آن‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها نيز بنا به‌ ظرفيتش‌ تأثير پذيرفته‌ است‌. بنابراين‌ ما با چند فرهنگه‌ بودن‌ هر فرهنگي‌ روبه‌روييم‌ كه‌ تناسبات‌ آن‌ دايم‌ تغيير مي‌كند. نويسنده‌ باور دارد كه‌ زمينه‌ساز اين‌ تأثيرات‌ متقابل‌ و تفاهم‌ فرهنگ‌ها وجود فضاي‌ مدرنيته‌ است‌ كه‌ دستاوردي‌ بشري‌ و بالاخص‌ غربي‌ است‌. بدون‌ مدرنيته‌، امكان‌ تفاهم‌ فرهنگ‌ها به‌ دليل‌ عصبيت‌هاي‌ قومي‌ و جزميت‌هاي‌ خودمحور ناممكن‌ بوده‌ است‌. در اين‌ جهان‌ چند فرهنگي‌ كه‌ با فضاي‌ مدرنيته‌، انواع‌ موانع‌ ارتباطي‌ را درمي‌نوردد تفكر سيار مي‌تواند به‌ شكلي‌ ريزوم‌وار بخش‌هاي‌ زنده‌ و ارگانيك‌ اين‌ مجموعة‌ پرتنوع‌ را در محوري‌ افقي‌ در معرض‌ گزينش‌هاي‌ آگاهانه‌ قرار دهد.

 جهان‌ مدرن‌ پس‌ از عبور از مراحل‌ روشنگري‌ و دستاوردهاي‌ خردگرايش‌، به‌ افسون‌زدايي‌ از دنياي‌ كهن‌ و آيين‌ها و عرفان‌ روح‌ دست‌ يازيد اما آنچه‌ كنار گذاشته‌ شده‌ بود از بين‌ نرفت‌ بلكه‌ حضور غايب‌ خود را در زواياي‌ روح‌ افراد و تمدن‌ها حفظ‌ كرد و اكنون‌ به‌ گونه‌هاي‌ متفاوت‌ در جهان‌ متجدد فعال‌ شده‌ است‌. كار خردورز درگيري‌ با اين‌ حضور غايب‌ است‌.

 نويسنده‌، حد سازگاري‌ مدنيت‌ مادي‌ با قارة‌ گمشدة‌ روح‌ را (كه‌ برآيند نياز انسان‌ تاريخي‌ بوده‌ است‌) به‌ صورت‌ مسأله‌اي‌ ضرور در زمينة‌ طيف‌ تفسيرهاي‌ متفاوت‌ مطرح‌ مي‌كند و احتمالات‌ وجودي‌ آن‌ را با خواننده‌ در ميان‌ مي‌گذارد:

 «جهش‌هاي‌ بزرگ‌ تكنولوژيكي‌ در پايان‌ قرن‌ بيستم‌، پيوستگي‌ متقابل‌ شبكه‌هاي‌ ارتباطي‌، خاصيت‌ موبيوس‌ و نسبي‌ شدن‌ زمان‌ و مكان‌، سبب‌ كشف‌ دوبارة‌ اين‌ عالم‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ (و با اين‌ حال‌ فعال‌) نخواهد شد. اما اين‌ جهش‌ها هر يك‌ به‌ شيوه‌ و سياق‌ خود نشان‌ مي‌دهند كه‌ شايد ماوراء پديده‌ها، نظم‌ مستوري‌ كه‌ بوهم‌ از آن‌ سخن‌ مي‌گويد، قوانيني‌ پنهان‌، روابطي‌ فاقد علّيت‌، هم‌زماني‌ و مقارنه‌ و پس‌زمينه‌ها و فراسويي‌هايي‌ كشف‌ نشده‌ وجود دارند كه‌ كليد آنها در دست‌ ما نيست‌. و با اين‌ حال‌ وجود دارند، زيرا ما مدام‌ با وجه‌ منفي‌ آنها روبه‌روييم‌. شبح‌سازي‌ وجه‌ نفي‌ عالم‌ مثالي‌ است‌ و قدرتش‌ ناشي‌ از آن‌ است‌ كه‌ مستقيماً از ناخودآگاه‌ ما برمي‌خيزد… اكنون‌ جهان‌ به‌ سوي‌ آخر زماني‌ پيش‌ مي‌رود كه‌ عاري‌ از استحاله‌هاي‌ معنوي‌ است‌، آخر زماني‌ بدون‌ غايت‌. از همين‌ رو به‌ اعتقاد من‌ انكشاف‌ وجه‌ ديگر چيزها شايد بتواند به‌ اين‌ جهان‌ خالي‌ از معنا روحي‌ بدهد و تعادل‌ از ميان‌ رفته‌ را از نو برقرار كند.»

 طرح‌ مسايل‌ عمدة‌ كتاب‌ نه‌ از من‌ برمي‌آيد و نه‌ ضرور است‌ كه‌ دكتر شايگان‌ خود به‌ شيوايي‌ معجزه‌واري‌ آن‌ را بيان‌ كرده‌ است‌ و بايد خود كتاب‌ را خواند تا هر كس‌ فراخور تأملات‌ و نيازهاي‌ ذهني‌اش‌ از هر جاي‌ كتاب‌ توشه‌اي‌ برگيرد. غرض‌ من‌ فقط‌ اداي‌ دين‌ به‌ نويسنده‌اي‌ است‌ كه‌ از كتابش‌ بسيار بهره‌ يافته‌ام‌ و شادمان‌ام‌ و پر از رضايت‌ كه‌ هم‌وطن‌ من‌ با چنين‌ سعة‌ مشرب‌ و تأملات‌ نوآورانه‌ به‌ مسايلي‌ پرداخته‌ كه‌ مبتلا به‌ جامعة‌ ملتهب‌ جوياي‌ ماست‌. جامعه‌اي‌ كه‌ پرسشگر و پر از مسأله‌ است‌ در نوشته‌ها و گفته‌هاي‌ فرهيختگان‌ معاصر پاسخي‌ درخور نيازش‌ مي‌جويد و كمتر مي‌يابد چرا كه‌ روشنفكران‌ اين‌ دوره‌ بيشتر پاسخ‌هاي‌ از پيش‌ آمادة‌ سياسي‌ در بساط‌ دارند نه‌ راه‌ و رسمي‌ برخاسته‌ از تأملات‌ فرهنگي‌ ـ اجتماعي‌. مهم‌ نيست‌ كه‌ اين‌ راه‌ و رسم‌ بومي‌ و منطقه‌اي‌ باشد، مي‌تواند چون‌ اين‌ كتاب‌ پاسخ‌هاي‌ خود را در سطح‌ مسايل‌ فرهنگي‌ ـ اجتماعي‌ جهان‌ مطرح‌ كند، اما بتوان‌ از آن‌ همه‌ كليد در اين‌ گوشه‌ نيز دري‌ گشود. كم‌كاري‌ اهل‌ نظر در اين‌ زمينه‌، چندين‌ دهه‌ فرهنگ‌ را زير مجموعة‌ سياست‌ كرده‌ است‌. كاش‌ تفكر سياسي‌ حضور داشت‌، دريغا بازي‌ سياسي‌ است‌ كه‌ غلبه‌ دارد. طرح‌ مسايل‌ حاد فرهنگي‌ به‌ معناي‌ فيصله‌ دادن‌ به‌ آن‌ امور نيست‌ بلكه‌ شتاب‌ بخشيدن‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ متفكرانه‌ در يك‌ جامعه‌ است‌ كه‌ هر كس‌ ديدگاه‌ خود را در كنار هم‌ نه‌ به‌ نفي‌ حضور ديگران‌ مطرح‌ كند و در اين‌ صورت‌ است‌ كه‌ برخورد آرا و عقايد مي‌تواند به‌ گونه‌اي‌ دمكراتيك‌ به‌ خرد جمعي‌ مدد برساند.

 جايي‌ در تقسيم‌بندي‌ روشنفكري‌ ايران‌ اشاره‌ كرده‌ام‌ كه‌ روشنفكر مي‌تواند در سه‌ بخش‌ مستقل‌ اما مرتبط‌ با هم‌ فعال‌ باشد. تفاوت‌هايي‌ مي‌بينم‌ بين‌ روشنفكر سياسي‌ كه‌ اراده‌اي‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ دارد با روشنفكر فلسفي‌ كه‌ به‌ تأملات‌ بنيادين‌ هستي‌ بشري‌ و بن‌مايه‌هاي‌ حيات‌ جامعه‌ مي‌پردازد و اين‌ دو فرق‌ دارند با روشنفكر فرهنگي‌ كه‌ حيات‌ معنوي‌ انسان‌ را بي‌ سود و زيان‌ متصور بازگو مي‌كند. شايگان‌ در اين‌ كتاب‌ به‌ عنوان‌ يك‌ انديشندة‌ فرهنگ‌مدار اگرچه‌ فارغ‌ از زمينة‌ گستردة‌ سياسي‌ ـ اجتماعي‌ (در متن‌ جامعه‌اش‌ و جهان‌ فراگير) نيست‌، توانسته‌ است‌ منظري‌ تازه‌ از برخوردهاي‌ يك‌ متفكر را با موضوعاتي‌ كه‌ ما هم‌ چون‌ ديگر ملل‌ درگير آن‌ هستيم‌ چون‌ هويت‌ و مليّت‌ و معنويت‌ و مدرنيته‌ و بعد آن‌، مطرح‌ كند، كه‌ بيشتر طرح‌ مسأله‌ است‌ نه‌ اثبات‌ آن‌ و همين‌ ديدگاه‌ آن‌ را آزادمنشانه‌ جلوه‌ مي‌دهد.

 تهران‌ ـ 12/11/80