هوا را از من بگیر؛ خنده ات را نه! / احمد تهوری

 نگاهي‌ به‌ كتاب‌ «خنده‌ را از من‌ بگير» نوشته‌ جواد ماهزاده‌

 جنگ‌ با همة‌ خشونتش‌ در همة‌ دوران‌هاي‌ بشري‌، فاجعه‌اي‌ است‌ نابخشودني‌ براي‌ كساني‌ كه‌ علت‌ و مسبب‌ آن‌ هستند. جنگ‌ جدايي‌ها را رقم‌ مي‌زند و بالاتر از همه‌ مرگ‌ و نيستي‌ را به‌ ارمغان‌ مي‌آورد، اما همين‌ جنگ‌ به‌ نوبة‌ خود حوادثي‌ را به‌ وجود مي‌آورد كه‌ گاهي‌ موجب‌ پيدايش‌ روابط‌ پيچيده‌ و رازآلودي‌ مي‌شود كه‌ احساس‌ دروني‌ انسان‌هاي‌ درگير در آن‌ را بيان‌ مي‌كند. ادبيات‌ جنگي‌ در كشورمان‌ پس‌ از پايان‌ جنگ‌ تحميلي‌ وارد عرصة‌ جديدي‌ شد و نويسندگان‌ بسياري‌ از آن‌ گفتند و نوشتند تا شايد ناگفته‌ها و نقاط‌ پر پيچ‌ و خم‌ آن‌ را به‌ تصوير بكشند. احمد محمود با  زمين‌ سوخته‌  از جمله‌ كساني‌ بود كه‌ در همان‌ دهة‌ 60 روايت‌ خود را گفت‌ و قهرمانان‌ داستانش‌ را جاودانه‌ كرد. اما بعد از او كساني‌ كه‌ جزو نسل‌هاي‌ دوم‌ و سوم‌ انقلاب‌ بودند سعي‌ كردند در اين‌ عرصه‌ ورود كنند و اينكه‌ تا چه‌ حد موفق‌ شدند، بايد قضاوت‌ دربارة‌ آن‌ را به‌ گذر زمان‌ سپرد تا نسل‌هاي‌ آينده‌ بخوانند و بدانند؛ چرا كه‌ سال‌ها بايد از اين‌ رويداد بگذرد تا بتوان‌ آنچه‌ رخ‌ داد را پخته‌ و سخته‌ كرد. آن‌ را ورز داد و به‌ شكل‌ دلخواه‌ درآورد تا مخاطب‌ بپذيرد آنچه‌ را كه‌ بايد.

 اما روايت‌ نسلي‌ كه‌ جنگ‌ را درك‌ نكرد اما از آن‌ گفت‌، خود حديث‌ ديگري‌ است‌، آن‌ هم‌ در باب‌ قصه‌پردازي‌… يكي‌ از همين‌ افراد، نويسندة‌ جواني‌ است‌ به‌ نام‌ جواد ماهزاده‌، كه‌ روايتي‌ رئاليستي‌ از چيزي‌ كه‌ ما آن‌ را جنگ‌ مي‌ناميم‌، نقل‌ كرده‌ است‌. داستاني‌ جذاب‌، با موضوعي‌ بكر، با نام‌  خنده‌ را از من‌ بگير . پيش‌تر نويسندة‌ داستان‌ را به‌ عنوان‌ يك‌ خبرنگار رسانه‌اي‌ مي‌شناختم‌ كه‌ هوش‌ سرشاري‌ دارد و كارش‌ را خوب‌ بلد است‌. زبان‌ داستان‌ را مي‌فهمد و لحن‌ را خوب‌ مي‌شناسد. ماهزاده‌ اين‌ بار بازگوي‌ كشاكش‌ قصة‌ نوجواناني‌ است‌ كه‌ دورة‌ شادي‌ بچگانه‌شان‌ مصادف‌ شده‌ با حملة‌ ويرانگر عراق‌ به‌ ايران‌. كتاب‌ را كه‌ باز مي‌كني‌ با انبوه‌ شخصيت‌هايي‌ مواجه‌ مي‌شوي‌ كه‌ نويسنده‌ سعي‌ دارد به‌ هر نحوي‌ آنها را به‌ مخاطب‌ معرفي‌ كند. و اين‌، گذر روايت‌ داستان‌ را كه‌ راوي‌ آن‌ نوجوان‌ سيزده‌ ساله‌اي‌ به‌ نام‌ امير است‌، خيلي‌ كُند مي‌كند، و شايد اگر خواننده‌ اندكي‌ صبر و تحمل‌ از كف‌ دهد مي‌توان‌ حدس‌ زد كه‌ كتاب‌ را نيمه‌كاره‌ رها كند. اما همان‌ لحظه‌ كه‌ بيم‌ چنين‌ اتفاقي‌ مي‌رود، به‌ ناگاه‌ نويسندة‌ كاربلد داستان‌، تيرِ خلاص‌ را به‌ ترديد و دودلي‌ مخاطب‌ شليك‌ مي‌كند. اينكه‌ مي‌گويم‌ شليك‌، چون‌ دارم‌ از داستاني‌ به‌ نام‌ خنده‌ را از من‌ بگير  مي‌گويم‌ كه‌ دست‌ بر قضا، درون‌مايه‌اي‌ جنگي‌ دارد، يعني‌ مي‌خواهد داشته‌ باشد. و ابزار و لوازم‌ نوشتن‌ از جنگ‌، شايد همان‌ شليك‌ گلوله‌اي‌ است‌ كه‌ از لوله‌ تفنگ‌ مي‌تراود. ولي‌ در لحظه‌ ترديد و دودلي‌ مخاطب‌، خانواده‌ مهاجر كردي‌ به‌ نام‌ «اكرامي‌» وارد داستان‌ مي‌شوند. رايحه‌ عطر «عطيه‌» كه‌ تا پايان‌ داستان‌، همچنان‌ باقي‌ مي‌ماند خواننده‌ را سرمست‌ و پريشان‌ مي‌كند، قصه‌ دختر معصوم‌ و بيگناهي‌ كه‌ قرباني‌ نزاع‌هاي‌ قومي‌ شده‌ است‌. او همواره‌ مي‌خندد و بلد نيست‌ دروغ‌ بگويد! اينجاست‌ كه‌ خواننده‌ ديگر نمي‌تواند كتاب‌ را رها كند. و آواي‌ جغد شوم‌ جنگ‌ چنان‌، لرزه‌ بر اندام‌ او مي‌اندازد كه‌ ناگاه‌ از خود مي‌پرسد براستي‌ چه‌ كسي‌ دلش‌ آمده‌ كه‌ به‌ اين‌ دختر بي‌گناه‌ شليك‌ كند؟!

 جنگ‌هاي‌ بزرگ‌ هميشه‌ آبستن‌ حوادث‌ بزرگ‌ بوده‌اند و انصافاً صحنه‌هاي‌ پرشكوه‌ و عشق‌هاي‌ جاودانه‌ از دل‌ همين‌ نزاع‌ها و جنگ‌ها بيرون‌ آمده‌ است‌ و اين‌ روايتي‌ مشترك‌ است‌ از دردي‌ مشترك‌. همين‌ طراوت‌ و لطافت‌ است‌ كه‌ خشونت‌ جنگ‌ها را صيقل‌ مي‌دهد و آنها را تحمل‌پذير مي‌كند.

 ادبيات‌ اصيل‌ جنگ‌، چنين‌ وظيفه‌اي‌ دشوار بر عهده‌ دارد، چيزي‌ كه‌ نويسنده‌ به‌ خوبي‌ تا اندازه‌اي‌ از عهدة‌ آن‌ برآمده‌ است‌. سايه‌ جنگ‌ بر سطر سطر داستان‌ سايه‌ افكنده‌ است‌. اما حضورش‌ به‌ جز جايي‌ كه‌ ناله‌ و نفرين‌ و فحشي‌ نثار صدام‌ مي‌شود يا از موشك‌باران‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد، احساس‌ نمي‌شود و يا آنجا كه‌ دايي‌هاي‌ دو نوجوان‌ قصه‌ يكي‌ اعدام‌ شده‌ است‌ و ديگري‌ در جبهة‌ دهلران‌ به‌ سر مي‌برد و… اينها علائم‌ و كدهايي‌ است‌ كه‌ به‌ خواننده‌ گوشزد مي‌كند كه‌ حضور جنگ‌ را دريابد.

 اما جدايي‌ و دورافتادگي‌ عاشق‌ از معشوق‌ كه‌ قصة‌ پرغصة‌ همه‌ تاريخ‌ پرتلاطم‌ بشريت‌ است‌ اين‌ بار هم‌ در داستان‌ ماهزاده‌ رخ‌ مي‌دهد. «اصغر بالاخره‌ با سپيده‌ ازدواج‌ كرد و همان‌ شب‌ اول‌ عروسي‌اش‌، هم‌ داماد شد هم‌ پدر. خيلي‌ دنبال‌ سپيده‌ بود (اصغر رقيب‌ عشقي‌ دايي‌ راوي‌ داستان‌ ـ امير ـ است‌ كه‌ او هم‌ بي‌محابا عاشق‌ سپيده‌ بود) ولي‌ نمي‌دانم‌ اين‌ دختر كه‌ هر دفعه‌ بدجوري‌ توي‌ كاسه‌ اصغر گذاشته‌ بود بالاخره‌ چطور تن‌ به‌ وصلت‌ داد.» شرح‌ و توصيف‌ اين‌ دلدادگي‌ كه‌ فصل‌ دلدادگي‌ همة‌ عشاق‌ است‌ نه‌ وصل‌، خيلي‌ خوب‌ توضيح‌ داده‌ نمي‌شود. يعني‌ ناكامي‌اش‌ در وصل‌. و اين‌ را دايي‌ احمد خوب‌ مي‌داند كه‌ وقتي‌ مي‌فهمد سپيده‌ از اصغر بچه‌دار شده‌ خود را به‌ نفهميدن‌ مي‌زند.

 به‌ نظر من‌ داستان‌  خنده‌ را از من‌ بگير  هر چند روايتي‌ از بچه‌هاي‌ جنگ‌ است‌ اما همه‌اش‌ از جنگ‌ نيست‌. جنگ‌ يك‌ حادثه‌ است‌ كه‌ در طول‌ روايت‌ داستان‌، شبح‌ خود را هر لحظه‌ نشان‌ مي‌دهد. اما مثل‌  زمين‌ سوخته‌  از جنگ‌ و براي‌ جنگ‌ نيست‌. يك‌ جور روايت‌ صادقانه‌ و كودكانه‌ از بچه‌هايي‌ است‌ كه‌ دوست‌ داشتن‌ را صرف‌ مي‌كنند، اما دلدادگي‌ را درنمي‌يابند. واژه‌ها را مي‌فهمند اما چگونگي‌ نوشتن‌ آن‌ را نمي‌دانند و خود و خانواده‌شان‌ اسير تقدير و سرنوشت‌ مي‌شوند. با اين‌ همه‌ نويسنده‌ در آفرينش‌ فضايي‌ دل‌انگيز موفق‌ بوده‌ چرا كه‌ مي‌داند چگونه‌ خواننده‌ را در حسرت‌ رؤياهاي‌ از دست‌ رفته‌ كودكانه‌ قصه‌اش‌ بگذارد و همبستگي‌ و دلبستگي‌ صادقانه‌ آنها را به‌ تصوير بكشد.