راز گل سرخ/ شهلا حائری
راز گل سرخ[1]
«كنسوئلو از صميم دل از تو سپاسگزارم كه همسرم هستى. اگر زخمى شوم كسى هست كه مرهمى بر زخمهايم نهد. اگر كشته شوم كسى هست كه در ابديت چشم به راهش باشم. اگر بازگردم كسى هست كه نزدش روم. كنسوئلو از تمامى آن بگومگوها ديگر چيزى بر جاى نمانده است. اكنون سراپاى وجودم سرود سپاس توست.»
(آخرين نامه سنت اگزوپرى به همسرش كنسوئلو كمى پيش از مرگش)
چه شگفتانگيز است كتاب شازده كوچولو، از خواندنش سير نمىشويم و هر بار در آن نكتهاى و تعبيرى ديگر مىيابيم. شازده كوچولو در غرب با استقبال چشمگيرى روبرو و بر حسب فهرست انتشارات گاليمار به 100 زبان زنده دنيا ترجمه شده است. قصهاى كه برخلاف ظاهر ساده و كلام بىپيرايه و دلنشينش از نظر ساختار و اسبابچينى بسيار سنجيده و ماهرانه طرحريزى شده است. حتى در اينكه قصه است يا اسطوره نيز جاى بحث است زيرا به نوعى مابين اسطوره و قصه تعلق دارد كه موضوع صحبت ما نيست و مجالى ديگر مىطلبد.
حكايت بسيار ساده است: خلبانى به دليل خرابى هواپيمايش در بيابانى فرود مىآيد و ناگهان روزى پسركى كه او را شازده كوچولو مىنامد در برابرش ظاهر مىشود. داستان به سوم شخص مفرد يعنى از زاويه ديد خلبان نقل مىشود.
از اين شازده كوچولو چيز زيادى نمىدانيم. اسمى ندارد، نمىدانيم از كجا و بحر چه آمده است (البته راوى حدس مىزند كه از سياره ب 612 آمده است) ولى از اينكه چرا سيارهاش را ترك كرده و به زمين رسيده است در آغاز چيزى نمىدانيم. فقط سئوال مىكند و كمتر از خودش مىگويد. بعدها پى مىبريم كه پس از ترك سيارهاش شش سياره را درنورديده تا سرانجام به زمين رسيده است، كه البته اگر بخواهيم اين كتاب را از منظر عرفانى و رازآموزانهاش بسنجيم مىتوان گفت كه هفت شهر عشق يا هفت مرحله طريقت را پيموده تا به حقيقت رسيده است. هنگامى كه در بيابان بر خلبان ظاهر مىشود اولين حرفى كه مىزند اين است كه برايم گوسفندى بكش و راوى نيز جعبهاى مىكشد و به او مىدهد كه گويا گوسفندى در آن است.
از بركت همين گوسفند در روز پنجم ملاقاتشان، راوى با راز دل شازده كوچولو آشنا مىشود. شازده كوچولو از راوى سئوال مىكند كه اگر گوسفند علف را مىخورد پس چهبسا گل او را هم خواهد خورد! از اينجا وارد اصل ماجرا مىشويم و مىفهميم كه ماجراى شازده كوچولو چيست و در دل اين حكايت چه رازى پنهان است.
به زودى از خلال صحبتهاى شازده كوچولو و خلبان درمىيابيم كه شازده كوچولو به دليل بگومگوهايش با يك گل سرخ سيارهاش را رها كرده است و سر به بيابان گذاشته است.
اين گل سرخ دلربا روزى ناغافل بر شازده كوچولو ظاهر مىشود. البته پيش از او گلهاى زيادى در سياره شازده كوچولو دمى آمده و رفته بودند، اما هرگز چنين گلى سرِ راهش سبز نشده بود. گل سرخ نخست به صورت يك غنچه در لابلاى برگهاى سبزش ظاهر مىشود و پس از اينكه مدتها شازده كوچولو را در انتظار و در تب و تاب نگه مىدارد و خود را مىآرايد، چهره مىنمايد و دل شازده كوچولو را مىبرد. تازه وقتى از درون لايه سبزش بيرون مىآيد از اينكه ژوليده است و فرصت نداشته خود را بيارايد پوزش مىخواهد و آه از نهاد شازده كوچولو برمىآيد كه: «شما چه زيباييد!»
شازده كوچولو مبهوت و مدهوش در برابر اين همه زيبايى آنچه به فكرش مىرسد و در توانش است براى خوشى و خوشبختى او انجام مىدهد، اما علىرغم تمام حسننيت و تلاشش گل سرخ هرگز راضى نيست و مدام از سياره پر باد شازده كوچولو، از غذاى بد، از بىتوجهى شازده كوچولو گله مىكند و سركوفت زندگى قبليش را به شازده كوچولو مىزند. خيلى هم دروغ مىگويد و اگر خداى ناكرده شازده كوچولو بخواهد ناخواسته مچش را در دروغپردازى بگيرد، سخت برمىآشوبد و شروع به سرفه كردن مىكند تا شازده كوچولو را وادار به عذرخواهى كند و يا تنبيهش كند. به هر حال كار به جايى مىرسد كه شازده كوچولو علىرغم عشقش به گل سرخ تاب نمىآورد و به ناچار رخت سفر مىبندد و سر به كوه و بيابان مىگذارد. از شش سياره ديدن مىكند، دلشكسته و تنها به دنبال دوست و محرمى مىگردد تا اينكه به زمين مىرسد و گاهى كه غم عشق و فراق امانش را مىبرد تنها مرهمش غروب آفتاب است. در طى سفر با گلهاى ديگرى آشنا مىشود كه هيچكدام به گل او نمىمانند. پى مىبرد كه با سياره كوچكش و دو آتشفشان خاموشى كه دارد آنچنان كه مىپنداشت شاهزاده مهمى نيست. تا اينكه سرانجام با روباه، دوست و پير راهش آشنا مىشود و درمىيابد كه گل او يكتا و بىهمتاست و در مقابل او مسئول است. به يارى مارى سرانجام جسم خاكيش را بر روى زمين رها مىكند و به سوى گل سرخش بازمىگردد اما دلنگران است و نمىداند كه چه به روز او آمده است.
قصه شازده كوچولو پر از راز و رمز است. وجود شازده كوچولو يك معماست و آن حقيقت گمشده يعنى گل سرخ نيز پر از راز و رمز است. در اين مجال اندك قصد ندارم به لايههاى تودرتوى كتاب بپردازم زيرا گفتنى بسيار است و مىتوان آن را از ابعاد مختلف مورد بررسى قرار داد. در اينجا فقط به چند نكتهاى درباره جنبههاى برگرفته از زندگى نويسنده كه الهامبخش شخصيت گل سرخ خواهد شد اشاره مىكنم.
در اينكه گل و به خصوص گل سرخ مظهر و نماد ونوس يعنى عشق و زن است جاى ترديد نيست، اما اين گل سرخ كيست كه مضمون اصلى قصهاى چنين شگفت خواهد شد؟ زيرا به اعتقاد من هر چند كه مضامين متنوع و مهمى در اين قصه وجود دارد اما مهمترين مضمونى كه شخصيت اصلى يعنى شازده كوچولو در طلب آن است و پس از طى دشوارىهاى بسيار به آن دست مىيابد، همين حقيقت عشق است كه در قالب اين گل سرخ خودنمايى مىكند.
كتاب شازده كوچولو را مىتوان برگرفته از زندگينامه خود نويسنده دانست و حتى عدهاى معتقدند كه سنت اگزوپرى به طرز شگفتى سرنوشت و مرگ خود را در اين كتاب پيشبينى كرده است. نكتهاى كه در اين كتاب جالب و شيرين است، شباهت و نزديكى اين گل سرخ با همسر نويسنده كتاب كنسوئلوست. براى پى بردن به جنبههاى برگرفته از زندگىنامه سنت اگزوپرى، بد نيست گريزى بزنيم به زندگى خود نويسنده.
مىدانيم كه سنت اگزوپرى به مدت 13 سال همسرى اهل السالوادور از آمريكاى مركزى به نام كنسوئلو داشته است. سنت اگزوپرى سومين همسر اين خانم بوده است و دو همسر پيشين كنسوئلو هر يك به دليلى فوت كردهاند (يكى به دليل تصادف يا دعوا و ديگرى از سكته قلبى). داستان زندگى مشترك و پرماجراى سنت اگزوپرى و كنسوئلو خود داستان عجيب و شيرينى است كه فرصت ديگرى مىطلبد. عشقى پرتلاطم و با قهر و آشتىهاى بسيار. آن دو بارها از هم گسستند و از نو به هم پيوستند. نه با هم سرِ سازگارى داشتند و نه تاب بىهم به سر بردن. كنسوئلو زنى پرشور و جنجالآفرين بود و سنتاگزوپرى خلبانى منزوى و اغلب افسرده.
هنگامى كه سنت اگزوپرى به سفارش ناشرش اين قصه را مىنويسد، اين زن و شوهر دوران پرآشوبى را مىگذرانند. با اين حال سنت اگزوپرى خود بارها در نامههايش به صراحت اذعان كرده است كه الهامبخش گل سرخ در شازده كوچولو كنسوئلو همسر اوست:
«مىدونى كه گل سرخ تويى. ممكن است كه هميشه ازت خوب مراقبت نكرده باشم اما به نظرم هميشه زيبا بودهاى.»
و هنگامى كه با دوستانش درباره قصهاى كه مىنويسد صحبت مىكند به صراحت مىگويد كه گل سرخ يگانه براى او همان همسرش است.
يكى ديگر از دوستانش نقل كرده است كه هنگام خواندن مكالمات شازده كوچولو و گل سرخ، چنين به نظرش آمده است كه دارد حرفهاى كنسوئلو و سنت اگزوپرى را مىشنود. حتى اگر خود نويسنده نيز چنين اعترافى نمىكرد كافى بود در شباهتهاى فاحش بين اين دو يعنى گل سرخ و كنسوئلو اندكى تعمق كنيم تا اين ارتباط را دريابيم.
بد نيست نخست نگاهى به خصوصيات گل سرخ بيندازيم:
گل سرخ شازده كوچولو ضعيف، سادهانديش، پرافاده، پر توقع، دروغگو، منقلبكننده و طناز است. ضعيف و بىدفاع است اما دائماً به چند خارى كه از او محافظت مىكند، مىبالد. دائم غر مىزند و توقع دارد كه شازده كوچولو شب و روز به او رسيدگى كند. بسيار زيبا و طناز است، براى آراستن خود روزها وقت صرف كرده است اما از سرِ طنازى ادعا مىكند كه ژوليده است زيرا وقت آرايش نداشته است. بسيار خودپسند است، دائماً زيبايى و دلرباييش را به رخ شازده كوچولو مىكشد و به او سركوفت مىزند. زياد دروغ مىگويد. با بقيه گلها فرق دارد، هر چه باشد گل سرخ است و خود را بالاتر از ساير گلها مىداند. بسيار پر حرف است (به ندرت اتفاق مىافتد كه ساكت شود). از خصوصيات بارزش اين است كه سرفه مىكند و بهخصوص به محض اينكه چيزى آزردهاش مىسازد يا برخلاف ميلش است دچار سرفههاى شديد مىشود. با اينكه از هيچ جا و به صورت دانهاى آمده است، از محاسن زندگى قبليش مىگويد تا حقارت زندگى شازده كوچولو را به رخ او كشد. تازه بسيار هم مغرور و زودرنج است و اگر از قضا شازده كوچولو سئوالى كند كه دروغ گل سرخ برملا شود براى اينكه خود را از تنگ و تا نيندازد، و شازده كوچولو را شرمنده و متنبه كند حاضر است آنقدر سرفه كند تا بميرد. شازده كوچولو نيز هر بار از سرِ دلجويى برمىآيد و نازش را مىخرد، زيرا علىرغم اين معايب اين گل سرخ بسيار منقلبكننده و شورانگيز است.
كنسوئلو همسر سنت اگزوپرى نيز بسيارى يا شايد بهتر است بگوييم تمامى اين خصوصيات را داراست.
اولاً در السالوادور در امريكاى مركزى و در شهرى آتشفشانى به دنيا آمده است كه ما را ياد سياره شازده كوچولو مىاندازد. شازده كوچولو نيز در سيارهاش دو آتشفشان خاموش دارد كه هر روز به آنها رسيدگى مىكند «كسى چه مىداند…».
كنسوئلو نيز مانند گل سرخ زياد حرف مىزند و بسيار خوش صحبت و شيرين بيان است. شيرينى و حلاوت گفتارش زبانزد همه است بهخصوص وقتى به زبان مادريش سخن مىگويد همه را مجذوب مىكند. البته گفتارش با كلى خيالبافى يا دروغپردازى توأم است، اما تمام كسانى كه او را مىشناختند متفقالقولند كه كنسوئلو راوى و قصهگويى زبردست بوده است و مىتوانست درباره هر موضوعى داستانهاى مهيج و شيرين نقل كند. البته گاهى سنت اگزوپرى از اين حرف زدنهاى يك بند عاصى مىشده است زيرا مانع كار كردنش مىشد. حتى در دو آپارتمان جدا زندگى مىكردند تا سنت اگزوپرى بتواند كمى فراغت داشته باشد و به كارش برسد (البته پرچانگىهاى كنسوئلو تنها دليل جدا زيستن آن دو نبود). در نامهاى سنت اگزوپرى به همسرش چنين مىنويسد:
«وقتى اينجا نيستيد قادر نيستم فكر كنم، وقتى هم كه هستيد آنقدر حرف مىزنيد كه نمىتوانم كار كنم.»
كنسوئلو هم مانند گل سرخ زياد دروغ مىگويد. گاهى براى آب و تاب دادن به ماجراهايى كه تعريف مىكند و اغلب در زندگى روزمره. مثلاً سنش را از همه مخفى مىكند و حتى در زمان ازدواجش با سنت اگزوپرى سنش را يك سال كمتر اعلام مىكند. كتاب خاطراتش نيز به نام «خاطرات يك گل سرخ» و «اُپد» پر از دروغپردازى است.
اما از مهمترين خصوصيات مشترك كنسوئلو و گل سرخ سرفههاى هر دوست. كنسوئلو از بچگى دچار بيمارى آسم بود و تمام عمرش را در وحشت خفگى به سر برده است. به همين دليل نيز از تنهايى هراس داشت زيرا مىترسيد هر لحظه در يك حمله شديد دچار تنگى نفس و خفگى شود. يكى از مواردى نيز كه در زندگى با همسرش سنت اگزوپرى عذابش مىداد، شغل خلبانى او بود كه باعث مىشد مدتهاى طولانى تنها بماند. بهخصوص كه سنت اگزوپرى هنگامى نيز كه از سفر بازمىگشت ساعتهاى زيادى را به تنهايى صرف مطالعه يا نوشتن مىكرد. كنسوئلو نيز از وحشت تنهايى دائماً در مهمانىها و شبنشينىها به سر مىبرد. سنت اگزوپرى اين رفتار را نمىپسنديد و باعث اختلاف بين آن دو مىشد.
كنسوئلو خود نوشته است:
«همسر يك خلبان بودن به خودى خود فداكارى است. همسر نويسنده بودن عذاب و مصيبتى حقيقى است.»
سنت اگزوپرى نيز از غيبت همسرش رنج مىكشيد و رفتار او باعث شده بود كه از زندگى سير شود (جالب اين جاست كه كنسوئلو به معناى مرهم و تسكين است!). سنت اگزوپرى در جايى مىنويسد:
«نمىدانيد چقدر تشنه كمك هستم. كمك يك زن. كه ديروز، امروز، فردا غذايى به من دهد. استكان چايى برايم بريزد. دستى بر پيشانيم نهد. هنگامى كه مُردم تازه قدر مرا خواهيد دانست. شما مرا از زندگى بيزار كردهايد.»
سنت اگزوپرى نيز مانند شخصيتش شازده كوچولو هرگز بيمارى نفس تنگى همسرش را جدى نگرفت و گمان مىكرد كه اين نيز ترفند و حيلهاى زنانه از طرف كنسوئلو براى به زانو درآوردن اوست.
در سال 1942 در نامهاى به پزشك نيويوركى، سنت اگزوپرى علائم بيمارى زنش را بىاهميت مىخواند و چنين مىنويسد: «او بيمار نيست فقط مثل همه زنها مىخواهد كه ما مردها دائماً نگران سلامتىاش باشيم.»
در كتاب شازده كوچولو هم مىبينيم كه گل سرخ دائم سرفه مىكند بهخصوص وقتى كه از دست شازده كوچولو ناراحت مىشود سرفههايش را به عمد تشديد مىكند و حتى براى اينكه تنبيهش كند قادر است واقعاً از سرفه بميرد!
مىتوان خيلى موارد مشابه بين گل سرخ و كنسوئلو پيدا كرد، اما از همه مهمتر نامههاى نويسنده به همسرش است كه در آنها صريحاً اين نكته را اذعان مىكند. در بسيارى از نامهها سنت اگزوپرى او را “pimprenelle mon amie” مىخواند كه در واقع همان گل سرخ است.
البته همينجا بايد خاطرنشان كنم كه سنت اگزوپرى معمولاً بر نامههايش تاريخ نمىگذاشت و نمىتوان دقيقاً دانست كِى نوشته شدهاند اما در بعضى نامههايش به صراحت نوشته است «مىدانى كه گل سرخ من تو هستى».
سنت اگزوپرى علىرغم جدايىها و گاه بىوفايىهايش، همواره شديداً دلباخته همسرش بوده است. در نامههاى آخر پيش از مرگش، تقريباً همزمان با نوشتن شازده كوچولو اين دلبستگى گويا شديدتر شده است، يا شايد سنت اگزوپرى نيز مانند شازده كوچولو به جايى رسيده است كه با حسرت و روشنبينى بگويد:
«حقش بود به حرفهايش گوش نمىدادم. هرگز نبايد به حرفهاى گلها گوش كرد. بايد نگاهشان كرد و بوييدشان. گل سرخ من سيارهام را عطرآگين مىكرد اما بلد نبودم از آن حظ برم. ماجراى چنگالهاى ببر كه آنقدر كلافهام كرده بود مىبايست دلم را به رقت مىآورد… آن وقتها عقلم نمىرسيد… حقش بود از رفتار و نه از روى حرفها دربارهاش قضاوت كنم… هرگز نمىبايست از او بگريزم. حقش بود عشقش را در پس اين حيلههاى ساده مىديدم. آخه گلها خيلى ضد و نقيض هستند… اما در آن وقت خيلى جوان بودم و بلد نبودم دوستش بدارم.»
سنت اگزوپرى نيز مانند شخصيت قصهاش سرانجام پى مىبرد كه حقيقت و عشق گمشدهاش، كنسوئلو، گل سرخ اوست. براى همين نيز مهمترين مضمون داستان، عشق گل سرخ و شازده كوچولوست. مىتوان گفت كه همه درونمايههاى ديگر كتاب دور محور گل سرخ مىگردد و به نسبت و در مقياس با او ارزيابى مىشود. در مقايسه با گل سرخ است كه جغرافىدان، فانوس افروز يا تاجر، سطحى و خام به نظر مىرسند: يعنى اينكه در دنيايى كه گل سرخى وجود دارد، پرداختن به هر چه جز او خامى و جهالت است. جغرافىدان ابله است زيرا به چيزهاى فانى مانند گل نمىپردازد، تاجر ابله است زيرا گل سرخى ندارد، بر روى زمين انسانها جز انعكاسى از گفتار ديگران نيستند در حالى كه هميشه گل سرخ اول حرف مىزند. حقيقتى كه انسانها و شازده كوچولو به دنبال آنند همان گل سرخ است. حتى دوستى نيز به گل سرخ ختم مىشود زيرا روباه او را به گل سرخ رهنمون مىشود. مار رهايىبخش نيز كه در نقش مرگ ظاهر مىشود، وسيلهاى است براى رساندن شازده كوچولو به گلش. شازده كوچولو نيز نادم و پشيمان است، پى برده كه مسئوليتى دارد، گلى دارد كه رهايش كرده است و مىترسد. مىترسد كه گوسفند گل را از بين برده باشد و هرگز به او نرسد.
در زندگى واقعى، گل سنت اگزوپرى كنسوئلو است، گلى كه قدرش را ندانسته است و حرفهاى سادهاش را به دل گرفته و تنها رهايش كرده است. گويى كه اين كتاب طلب بخشش اوست از همسرش.
«در او [كنسوئلو] چيزى منقلب كننده هست، و در تاريكى قلبش بالهاى پرندگان را به خون مىكشاند، و از من مىهراسد مانند روباههايى كه بر روى شنهاى كوير به سويشان تكههاى گوشت مىگرفتم و آنها مىلرزيدند، گاز مىگرفتند، و گوشت را از دستان من مىكندند تا به مخفيگاهشان برند» و با دعا از خدا مىخواهد كه: «كمكش كن كه بگريد. به او اشك ارزانى كن. كارى كن كه خسته از خود سر بر شانههاى من نهد».
سنت اگزوپرى در بيستم ماه آوريل 1943 درست پيش از اينكه براى آخرين بار به آفريقا سفر كند به همسرش چنين مىنويسد:
«كراواتم را درست كن، دستمال كوچكت را به من بده تا ادامه شازده كوچولو را بر آن بنويسم. در آخر داستان، شازده كوچولو اين دستمال را به شاهزاده خانم هديه خواهد كرد. تو ديگر هرگز گل سرخى با خار نخواهى بود، تو شاهزاده قصهها خواهى بود كه همواره در انتظار شازده كوچولويش خواهد ماند. و من اين كتاب را به تو هديه خواهم كرد.»
پس از ناپديد شدن سنت اگزوپرى در 31 ماه ژوييه 1944، هرگز چيزى از سنت اگزوپرى و هواپيمايش بدست نيامد، فقط در پاييز سال 1998 در تور يك ماهيگير، دستبندى از او در آبهاى مديترانه پيدا مىشود كه بر آن نام او و كنسوئلو براى ابد حك شده است. سرانجام گل سرخ، سنت اگزوپرى را اهلى كرده بود.
[1] متن سخنرانى خانم شهلا حائرى در دانشكده زبانهاى دانشگاه آزادى اسلامى (با همكارى فرهنگستان هنر) در بهار 1387