خلیج فارس، گذشته، اکنون و آینده / احمد اقتداری
(متن سخنرانى احمد اقتدارى در نشر فرزان روز، چهارشنبه 29 خرداد 87)
بنام آنكه دانش آفريده است
دوستان دانشمند، خانمهاى مكرّم، آقايان معزّز
يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب
از هر زبان كه مىشنوم نامكرر است
آقاى دهباشى، از سوى انتشارات فرزان از من خواسته است، در باب مسائل خليج فارس مطالبى به عرضتان برسانم. خوب مىدانم كه همه دوستان دانشمندى كه شرف حضور در مجلس داريد خود محقق، نويسنده، استاد، عالم، زيادهخوان و پراطلاع از فرهنگ ايرانى در همه مرز و بوم ايرانزمين هستيد، خيلى بيش از من و شايد بيش از همه آنها كه در اين جلسه حضور ندارند. و خوب مىدانم كه پس از مغالطه و مجامله عمدى و مغرضانه و سياسى مجله «نشنال جئوگرافيك مگزين امريكا» در باب نقشه خليج فارس و جعل گستاخانه ملل عرب و دانشگاههاى مغرض عربزبان و كشورهاى عربى و حتى برخى مراكز علمى اروپايى و سياستهاى مزورّانه و كور و نامعتدل و دور از انصاف و حقيقت و دروغپردازى كشورهاى پرعقده حوزه خليج فارس كه تا ديروز جيرهخوار ايرانيان بودهاند و امروز وقيحانه ادعاى ارضى بر آب و خاك خليج فارس و جزائر آن دارند، تا چه اندازه خاطر معتدل و منصف و حقيقت طلب و صادق و آگاه شما و همه ايرانيان در هر كجاى عالم كه باشند را آزرده است.
من از شصت سال پيش، اين بىانصافى و طمعورزى و كوردلى و گره دشمنى كور هزار لاى عربها با ايرانيان را كمابيش مىدانستم و از آن روزگار كه نوجوانى پرشور و شوق و اميد بودم سهلانگارى و لاقيدى مسئولين فرهنگى و سياسى مملكت را با نامه، با ملاقات و گفتگو به اين خطر قريبالوقوع آگاه مىكردم و تا به امروز 32 مجلد كتاب قطور چاپ شده و سيزده كتاب چاپ نشده و در زير چاپ در باب اين مسائل نوشتهام و در طول اين سالهاى دراز حدود دويست مقاله در باب اين مقولات در مجلات فرهنگ ايرانزمين، راهنماى كتاب، آينده، يغما، سخن و ديگر مجلات نوشتهام و چاپ شده است و در دهها كنفرانس دانشگاهى در دانشگاههاى ايران و مراكز علمى خارج از كشور شركت و در اين مباحث سخنرانى كردهام.
شايد بهتر باشد حكايتگونه از چند نمونه يعنى مشتى از خروار و اندكى از بىشمار اين نوشتهها، گفتهها، گفتگوها، پرخاشها، سخنرانىها و ملاقاتهاى شصت سال اخير عمرم را كه در واقع تاريخ شفاهى معاصر خليج فارس است براى شما بازگو كنم. تا انشاءالله شما كمتر خسته شويد و من هم از ذكر مطالب خشك با ذكر صفحه و كتاب و سال چاپ و اينگونه مطالب كه مسلماً موجب خستگى بيش از معمول شما خواهد بود دست بردارم.
اما چون مجلس، براى ايراد سخنانى درباره حقايق مستند، مسلّم، علمى و مقبول اهل نظر درباره خليج فارس و درياى عمان است؛ ناگزير بايد در سه مقوله اساسى جنجال برانگيز امروز خليج فارس، مطالبى كاملاً مستند به عرض شما برسانم و آن سه مقوله عبارتند از: 1. نام خليج فارس در متون و نقشهها 2. جزائر تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى و 3. سابقه تمدن و فرهنگ ايرانى در خليج فارس و اقيانوس هند.
چون وقت كفايت نمىكند، اميدوارم، پس از ذكر حكايتها و شايد بشود گفت تاريخ شفاهى خليج فارس كه خود ناظر و حاضر در آن صحنهها بودهام. آن سه مقوله اساسى را از روى نوشتهها و كتابهاى چاپ شده با اختصار تمام و ذكر منابع و مستندات بعرضتان برسانم و تمام آن نوشتههاى منبع در مجله بخارا چاپ شود.
خاطره يا حكايت نخست :
روزى يكى از نخستوزيران كشور را ملاقات كردم و با حضور مشاور عالىمقامش كه رئيس سازمان امنيت و اطلاعات كشور بود مطالبى در باب مداخلات اعراب در جزائر ايرانى و كشته شدن يك ايرانى در دُبى به ايشان عرض كردم و از بىتوجهى دولت ملت ايران به حوادث خليج فارس و مسئله بحرين و باسعيدو قشم و مداخلات انگليسىها كه به ضرر تماميت ارضى ايران بود مطالبى گفتم. آن مرحوم مأسوف عليه فرمود: «آقاجون، خرت برون؛ چكار دارى به نرخ نون».
شما از مسائل بحرين و مشاجره يكصد و اند ساله ايران با انگلستان در باب بحرين اطلاع داريد و شايد مكاتبات مرحوم حسين علاء با سر آرنولد ويلسون نماينده مجلس عوام انگليس و نويسنده كتاب The Persian Gulf در باب بحرين آگاه باشيد كه سرانجام با يك رفراندوم ساختگى و كاملاً صورى و دروغ كه مردى از سازمان ملل به نام گيچياردى كه گويا ايتاليايى بود مدعى شد كه در بحرين رفراندمى از جانب سازمان ملل برگزار كرده است و مردم بحرين رأى دادهاند كه مىخواهند مستقل باشند و جزء ايران نباشند. محمدرضا شاه پهلوى در فرودگاه دهلى بر اين رفراندم و نتائج ادعائى گيچياردى صحّه تصديق گذاشت. بحرين از ايران جدا شد و جزء ممالك متحابه درآمد و عضو سازمان ملل شد. من در همان روزگار در نوشتههايم و كتابهايم اين اقدام را «گناه نابخشودنى شاه ايران و مجلس ايران» ناميدم، و تا آخر عمر همين عقيده را دارم. به ياد مىآورم فرداى آن روز به دفتر وزير خارجه وقت آقاى اردشير زاهدى رفتم و كتاب آثار شهرهاى باستانى سواحل جزائر خليج فارس و درياى عمان نشريه انجمن آثار ملى را براى تقديم به ايشان و كسب رخصت ملاقات با خود بردم. رئيس دفتر ايشان كتاب را به ايشان رسانيد. اما ايشان از ملاقات با من خوددارى كرد و همان روز يا فرداى آن روز به مجلس شوراى ملى رفت و بحرين را با رفراندم گيچياردى از ايران جداشده اعلام نمود. و در واقع پس از يكصد و اندى سال ايران را شكست خورده در اين دعواى موهوم اعلام كرد.
آيا شاه ايران، وزير خارجه ايران، رئيس سازمان امنيت واطلاعات ايران و رجال آن روز ايران نمىدانستند كه بحرين جزء لاينفك آب و خاك مرز و بوم ايران است و مردم بحرين شيعه اثنىعشرى و هشتاد درصد ساكنين بحرين ايرانى و ايرانىتبار و از مردمان دشتستان، تنگستان، خوزستان و لارستان و بلوچستان ايرانند. حتماً مىدانستند، اما در كف شير نر خونخوارهاى غير تسليم و رضا كو چارهاى.
سياستهاى مخرب و مرموز داخلى و فتنهانگيزىهاى احزاب آشكار و پنهان داخل ايران و رجال سياسى ايران و دولت اُمّالحيل نابكارى حامى اعراب سواحل جنوبى خليج فارس يعنى انگلستان از قديم و نديم براى رقابت با روسيه تزارى و روسيه شوروى و حفظ مرزهاى حريم هندوستان نقشهها مىكشيدند و رجال سياسى ايران را هم مىفريفتند و آنها را مجذوب و محدود مىساختند و بدون اراده ملى و شخصيت محكم ملى و سياسى مىكردند. البته نمىتوان گفت همه رجال سياسى ايران نمىدانستند يا دانسته خيانت مىكردند اما نمىدانستند كه در چه مغاك وحشتناكى فرو غلطيدهاند. روسيه هم در اين قمار سياسى با حريف خود همدست مىشد:
چون صلح شود ميانه گربه و موش / ويران گردد دكان بقال (تفصيل اين قضيه در صفحه 174 كتاب كاروان عمر، خاطرات سياسى و فرهنگى هفتاد سال عمر پرماجراى احمد اقتدارى، چاپ تهران – 1372، چاپ انتشارات علمى و فرهنگى تحت عنوان قضيه بحرين را بخوانيد).
خليج فارس يا خليج العربى در گفتگو با وزير امور خارجه كويت:
مرحوم حسنعلى منصور نخستوزير ايران بود. سرتيپ فرزانگان سفيركبير ايران در كويت بود. روزى مرحوم منصور مرا احضار كرد و گفت تيمسار فرزانگان مرتباً شكايت مىكند و به عرض اعليحضرت مىرساند كه او را در وزارت امور خارجه كويت راه نمىدهند، او با بىاحترامى رفتار مىكنند. ايرانيان را شبانه با يورش غافلگيرانه از كويت اخراج مىكنند. مجله ايران تودى (ايران امروز) را در فرودگاه كويت توقيف كردهاند و اجازه پخش نمىدهند. شما به كويت برويد و به وسيله دوستانى كه داريد علت اين قضايا را دريابيد و راهحل آنها را گزارش كنيد.
من به كويت رفتم و در كويت به وسيله دوستى ايرانىتبار و از مردم دشتستان كه دوست وزير خارجه وقت كويت بود وقت ملاقات گرفتم و به اتفاق دوست ايرانى در موعد مقرر به دفتر وزير خارجه كويت رفتيم. جوانى مصرى و عرب با بىاعتنايى ما را پذيرفت و مدتى معطل شديم تا وزير خارجه به درون اطاق آمد و ما را با خود به اطاق خاص خودش برد. پس از تعارفات معمول گفت چرا وقت ملاقات به وسيله سفارت ايران تقاضا نكردهايد و حالا فرمايش شما چيست. گفتم چون شما سفارت ايران و سفير ايران را محترم نمىشماريد و به تقاضاهاى سفير ما جواب نمىدهيد. گفت آقا سفير شما يك نظامى است و خيال مىكند ما نوكران ايران هستيم و با بىادبى روى ميز منشى من مشت مىكوبد و پرخاش مىكند. حالا فرمايش شما چيست؟ گفتم ايرانيان را شبانه بدون آنكه بگذاريد حساب و كتاب خودشان را برسند و پول و دارائيشان را بردارند و حتى با عيالات خود ديدار كنند اسير مىكنيد و به درون قايقهاى نامطمئن مىفرستيد و از كويت اخراج مىكنيد. مجله ايران تودى ما را در فرودگاه توقيف كردهايد و اجازه پخش بين ايرانيان نمىدهيد. سفير ما را هتك حرمت مىكنيد. من آمدهام از طرف نخست وزير ايران تحقيق كنم علت اين رفتارهاى غيرمنطقى و غيرصحيح شما با سفير ايران و مردم ايرانىتبار كويت چيست؟ و چرا مجله ايران تودى را توقيف كردهايد؟
گفت يكى يكى شروع كنيم. موضوع سفارت و سفير شما را گفتم. موضوع ايرانيان و اخراج آنها بررسى مىكنم اما موضوع مجله ايران تودى البته بايد آن را توقيف كنيم چون مطالب خلاف واقع در آن نوشته شده است. گفتم چه نوشته شده است و چه بايد نوشته مىشد كه به نظر شما صحيح باشد. گفت همه جا نوشته شده است خليج فارس (پرشين گلف) بايد نوشته مىشد Arabian Gulf. گفتم آقاى وزير شما مسلمان هستيد به زبان عربى گفت الحمدلله. گفتم شنيدهام از قبيله يعنى بدو هستيد گفت من به بدو يعنى چادرنشينى قبيلهام افتخار مىگنم. گفتم اكنون كه مسلمان و عرب و بدو هستيد بايد داراى اوصاف اين سه قوم نيز باشيد. گفت سعى مىكنم كه دارا باشم و اين اوصاف چيست؟ گفتم مهمترين آن اوصاف راستگويى و صداقت است. گفت سعى كردهام راستگو باشم و انشاءالله هستم. گفتم شما هم سن و سال تقريبى من هستيد در مدارس جديد در كويت و اروپا درس خواندهايد. شما در مدرسه مىخوانديد Persian Gulf، خليج فارس يا Arabian Gulf و خليج العربى. دست بر دست خود زد و گفت مرا غافلگير كرديد من در كتابهايم و مدارس مىخواندم خليج فارس Persian Gulf و خليج الفارسى و بحر فارس. اما حالا شما دريائى داريد كه در شمال كشورتان واقع است يعنى درياى خزر (او گفت كاسپين سى) اجازه دهيد ما هم دريائى داشته باشيم به نام درياى عرب يا خليج عربى. گفتم شما داريد و چرا مانند قرون و اعصار ماضيه از آن نام نمىبريد گفت. كجا؟ گفتم آن دريا را كه امروز درياى سرخ، بحر احمر مىناميد. گفت مگر اين درياها در قديم نامى داشتهاند. گفتم البته اين مواضع جغرافيائى در قديم نام داشتهاند و نمىتوان اعلام جغرافيائى را در هيچ كجاى عالم عوض كرد. گفت نام بحراحمر چه بوده است گفتم تشريف بياوريد به اطاق رئيس دفترتان تا عرض كنم. به اتفاق به اطاق رئيس دفترش رفتيم. ملاحظه كرد كه بر روى سطح آبى رنگ خليج فارس در نقشه بزرگ جهان نوشته شده است سينوس پرسيكوس از استرابو و نقشه ديگرى از پلينى هم.
با من دست داد و گفت ما دوست ايران و ايران دوست ما است و ما خاطره اولين هيئت تبريك گوينده به مرحوم رئيس عبدالله مبارك اولين مؤسس كويت مستقل را كه به رياست صدرالاشراف رئيس مجلس سناى ايران به كويت آمدند فراموش نمىكنيم و سپاسگزار ايران هستيم. اما به آقاى سفيركبيرتان هم توصيه كنيد با ما مانند يك دولت برادر و مستقل رفتار كند. همان شب سفيركبير ايران و جمعى از ايرانيان را به مهمانى خواندند و مجله ايران تودى را اجازه پخش دادند و انصاف را كه فشار از ايرانيان مقيم كويت برداشتند و مرا با اعزاز و اكرام همراهى كردند.
نخستين سمينارخليج فارس وسخنرانى مرحوم دكترگيرشمن باستانشناس فرانسوى:
نخستين سمينار خليج فارس در باشگاه افسران آن روزگار، روبروى وزارت امور خارجه به دستور پادشاه ايران و با سرپرستى مرحوم سيد محمد محيط طباطبايى تشكيل شد. بيست و چهار نفر سخنران در جلسات اين كنفرانس چند شب متوالى سخنرانى مىكردند. من هم يكى از آن 24 نفر بودم. نطقها از ساعت 8 شب شروع مىشد و معمولاً جلسات مملو از مستمع بود. شبى كه نوبت سخنرانى من بود، مرحوم پرفسور گيرشمن مورخ و باستانشناس مشهور درباره جزيره خارك به زبان فرانسه قبل از من نطق كرد. مجلس را براى استماع سخنرانى خودم خسته و خوابآلود ديدم. پس از قرار گرفتن در پشت ميز خطابه از رئيس جلسه مرحوم زندهياد سعيد نفيسى خواهش كردم سخنرانى مرا به فردا شب يا شبى ديگر موكول نمايند. چون مردم خسته و خوابآلود شدهاند. مرحوم سعيد نفيسى فرمود فردا شب و شبهاى ديگر هم سخنرانانى هستند بفرمائيد سخنرانى خود را شروع كنيد. گفتم پس اجازه فرمائيد از مستمعين
سؤالى كنم. ديگر فرصت قطع سخنان من براى رئيس ميسّر نشد و مردم فرياد زدند سؤال فرمائيد سؤال فرمائيد. گفتم آقاى پرفسور گيرشمن در سخنرانى خود چند بار بجاى خليج فارس فرمودند خليج و چند بار فرمودند الكساندر لوگراند يعنى اسكندر كبير. اگر جناب ايشان در پاريس سخن مىگفتند و صحبتى از هيتلر در ميان بود آيا مىتوانستند بگويند هيتلر لوگراند. آيا نبايد به رعايت احترام دولت و ملت ايران و مهمان ايران بودن و بر سفره ايران نشستن مىفرمودند اسكندر مقدونى. چنانكه ما اسكندر را گجستك و پدرنامعلوم و حرامزاده و نابكار مىناميم. در اوستا هم به اين جوان مغرور متجاوز و خرابكننده بنيان تمدن ما و شاهنشاهى هخامنشى او را گجستك ناميده است. غريو شادى از مردم مستمع برخاست و آواى زندهباد ايران بلند شد. آنشب چون گيرشمن فرانسوى سخنرانى مىكرد از سفراء دول اروپائى دعوت شده بود در جلسه حضور يابند و آنها در صف مقدم نشسته بودند. مرحوم سيد محمد تقى مصطفوى كاشانى طاب ثراه نزد سفير فرانسه نشسته بود. از جاى برخاست و با كارت ويزيتى به پشت تريبون آمد و كارت را خواند و ترجمه كرد و گفت من از طرف آقاى سفيركبير فرانسه به آقاى گيرشمن ابلاغ مىكنم كه از دولت و ملت ايران و اعليحضرت پادشاه ايران و اقتدارى عذرخواهى كنند. گيرشمن به پشت ميز خطابه آمد و گفت من فراموش كرده بودم كه در ايران سخنرانى مىكنم. حق با فلانى است. از دولت و ملت ايران و اعليحضرت شاهنشاه ايران و احمد اقتدارى عذر مىخواهم. اما راجع به نام (خليج) بجاى خليج فارس اشتباه و عجله من در يادداشتهايم بوده است. از اين جهت هم عذر اين خطاى ناخواسته را مىخواهم. مجلس شادمان و هوراكشان مدت يك ساعت و نيم به سخنرانى من درباره فولكلور و فرهنگ عامه خليج فارس گوش داد و خسته نشد و به من آفرينها گفتند. در آن مجلس استاد ايرج افشار حضور داشتند و مجموعه آن سخنرانىها در دو جلد كتاب نخستين سمينار خليج فارس چاپ شده است.
داستانى ديگر مجعولات عربى درباره خليج فارس :
دكتر مصطفى عقيل الخطيب استاد تاريخ در دانشگاه دوحه قطر كتابى منتشر ساخت به نام: «التنافس الدولى فى خليج العربى و كتاب ديگرى» به زبان عربى نوشت و چاپ كرد به نام «سياست ايران در خليج عربى فى عهد ناصرالدين شاه». من نقدى بر آن دو كتاب نوشتم و نوشتم كه همه جا اين آقاى استاد دانشگاه قطر ايرانىتبار همه جا در كتابش ايرانيان سواحل خليج فارس و جزائر آن را عرب و عربتبار خوانده، اميرالامراء شاه عباس امام قلى خان صفوى را مردى ظالم سفاك و ضدعرب خوانده. خليج فارس را خليج عربى نوشته و گاوبندى را قابندى و بلوك بهمنى را بهامنه و خوزستان را عربستان و اعلام جغرافيائى ايران را تحريف كرده است.
به همان زمانها كتاب ديگرى در كويت منتشر شد با نام: «كتاب تاريخ لنجه حاضرة العرب على الساحل الشرقى للخليج» تأليف مردى ايرانىتبار به نام حسين بن على الوحيدى الخنجى العباسى. پيش از آنها كتابى ديگرى كه بسيار مشهور است و من خود آن را تحشيه نمودهام و با مقابله با نسخه انگليسى آن كه جى. آر. تيبتس آن را به انگليسى ترجمه نموده و اوتاف گيب در لندن چاپ كرده است با نام الفوائد فى اصول علم البحر والقواعد. و اين ترجمه و تحشيه من را انجمن آثار و مفاخر فرهنگى چاپ كرده است و من نام دومى هم بر آن گذاشتهام تحت عنوان (دريانوردى كهن در اقيانوس هند و خليج فارس). در دو كتاب عقيل الخطيب و كتاب خنجى عباسى مؤلفين كتابها همه جا به نحو آشكارى منكر حضور تمدن و فرهنگ ايران در خليج فارس شدهاند و اقوام ايرانى را عرب خوانده و اعلام جغرافيائى فارسى را و حقايق تاريخى را احمقانه و نابخردانه تحريف كردهاند. اما در كتاب الفوائد كه نسخه عربى آن در دانشگاه ظاهريه دمشق سوريه و بوسيله عزت حسن و ابراهيم خورى چاپ شده است. در سخن از تأليفات ابن ماجد آمده است (ارجوزة برّ العرب و العجم فى خليج العربى و بنحو آشكار در ذيل صفحه در پاورقى بشماره 1 توضيح دادهاند كه: «فى اصل خليج الفارسى» يعنى اين آقايان عرب استاد دوست ايران هم اعتراف كردهاند كه جعل كردهاند و نام خليج فارس را كه در اصل نسخه بوده به خليج العربى مجعول تحريف و تبديل ساختهاند. من در بهمن ماه 1368 يعنى بيست سال پيش نامهاى سرگشاده به معتبرين مسئولين فرهنگى و سياسى كشور مراتب جعل و خبط و خيانت و گناه اين مؤلفين مغرض را معروض داشتم و براى آقايان دكتر على اكبر ولايتى وزير امور خارجه وقت، مهندس عباس ملكى مدير مجله سياست خارجى دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى، مرحوم دكتر جواد شيخالاسلامى رئيس گروه علوم سياسى دانشگاه تهران، دكتر احسانالله اشراقى رئيس گروه تاريخ دانشگاه تهران، مرحوم استاد محمد تقى دانشپژوه، مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايى، مرحوم دكتر سيد جعفر شهيدى، مرحوم دكتر عباس زرياب خوئى، آقاى دكتر محمد امين رياحى، استاد ايرج افشار، آقاى سيد محمود بروجردى، آقاى سيد كاظم بجنوردى دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، آقاى دكتر نصرالله پورجوادى رئيس مركز نشر دانشگاهى و دكتر احسان نراقى مشاور مديركل يونسكو، فرستادم. (اين نقد و اين نامه در پيوست دوازدهم كتاب تاريخ مسقط و عمان و بحرين و قطر و روابط آنها با ايران از صحه 525 تا صفحه 553 در 32 صفحه چاپ شده است، چاپ تهران، دنياى كتاب، 1370 شمسى).
داستانى ديگر و جعلياتى ديگر «نوشدارو پس مرگ سهراب»
آقاى دكتر نصرالله پورجوادى رئيس مركز نشر دانشگاهى در سال 1382 نامهاى به ضميمه 3 جلد كتاب به زبان عربى چاپ ابوظبى برايم فرستاد. آن 3 كتاب به اين نامها بود: «الآثار فى خليج العربى، منطقة الخليج العربى، كتاب الرساله و المبعوثين عن منطقة الخليج العربى عبرالعصور» و تقاضا كرده بودند بر اين كتابها نقدى بنويسم. با آشفتگى و دلسوزى به آقاى دكتر پورجوادى جواب دادم و در مجله نشر دانش منتشر شد. تنها به چند جمله آن جواب نامه اشاره مىكنم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
(… نوع من و امثال من كه خانهنشين و پسدرى هستيم، شماها كه داخل در معركه هستيد، رئيس جمهور، بالاتر از رئيس جمهور، وزير، وكيل، بازرگان، استاد، مدير و… هر كه را مىشناسيد و مىدانيد حرفتان را مىپذيرد را بياگاهانيد كه آقا، عرب دشمن شماست، توسل به تعصبات عربى و افتخار به فرهنگ عربى زهر قاتل براى ملت ايران است. اسلام حسابش با عرب جداست. راستى را حالا با سخنرانىهاى استادان آذربايجان جديدالتأسيس در دانشگاههاى واشنگتن و مريلند و اينهمه زمزمههاى ناميمون پان توركيزم كه عمرى صد ساله دارد، بل بيش و اينهمه ژاژخائى عربها كه با پول نفت و براى رضايت امريكا و انگليس و اسرائيل هر روز تقريباً يك كتاب بر ضد ايران منتشر مىشود تا خليج فارس را از ايران جدا كنند، تا حتى پاكستان و افغانستان و عراق و لبنان را از ايران دور كنند، تا به بهانههاى واهى جزائر تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى را اشغال نظامى كنند، تا اسرائيل و امريكا و انگليس در خليج فارس مستقر شوند و دائماً بخورند و ببرند و بچاپند، ديگر اگر از سهراب نگونبخت يعنى (ايران) رمقى و نفسى كم اثر باقى مانده باشد، شايد آن نوشدارو دواى درد و علاج واقعه قبل از وقوع باشد [پيشنهادهايى براى تأليف و ترجمه كتبى كرده بودم.]
با عذر تصديع، سه مجلد كتاب را براى حضرتعالى برگرداندم، اگر پيشنهادات مرا پذيرفتيد و با وزارت امور خارجه و دانشنامه فارس و بنياد فارسشناسى در كار عملى تشريك مساعى سريع و صحيح برآمديد و كتابهايى را كه عرض كردم چاپ و منتشر كرديد و به زبانهاى فارسى و انگليسى و عربى چاپ كرديد آن وقت من آماده نقدنويسى و از عهده انجام وظيفه ملى خود برخواهم آمد. من در برابر وطنم ايران وظيفه دارم و با همه پيرى و خستگى و افسردگى و نوميدى وظيفهام را تا آخر عمر انجام خواهم داد. (مأخذ مكتوب و مطبوع در مجله نشر دانش، سال 1382، چاپ شده است). اكنون پس از ذكر مصيبتها با سر سخن بازآئيم و از سه مقوله اساسى بگويم:
1. نام خليج فارس در متون و در نقشهها:
در سال 1383 مركز ايرانشناسى و به خواهش مستقيم و شفاهى آقاى دكتر حسن حبيبى در تالار صدا و سيما اولين سخنران جلسه بودم و به مدت 112 ساعت درباره نام خليج فارس در متون و نقشهها سخن گفتم.
در همان لحظات سخنرانى، به زبانهاى مختلف ترجمه و پخش مىشد. متن اين سخنرانى در كتاب ماه تاريخ و جغرافيا، با عنوان اصالت نام خليج فارس در متون و نقشهها در شماره مخصوص خليج فارس چاپ شده است. نمىدانم در نشريهاى از مركز ايرانشناسى هم چاپ شده است يا نشده است و نمىدانم آن مركز نشريهاى دارد و يا ندارد چون هيچگونه رابطهاى با آن مركز ندارم. تنها خلاصهاى از آن سخنرانى آمارمانند از متون كهنهاى كه از خليج فارس نام بردهاند ياد مىكنم مفصل آن را در كتاب ماه، تاريخ و جغرافيا، شماره مخصوص خليج فارس بخوانيد.
در كتيبه داريوش بزرگ در كانال سوئز مصر از درياى پارس نام رفته است، در استرابو (پرسيكون كااى تاس)، در تواريخ هرودوت (پرسيكون كاى تاس) در كلوديوس پتوله مااوس (بطلميوس) پرسيكوس سينوس، در كوين توس كورسيوس (آكواريوم پرسيكوس) در زبان انگليسى پرشين گلف، در فرانسه گلف پرسيك، در آلمانى پرزيشر گلف، در ايتاليايى گلفو پرسيكو، در روسى پرزيش زاليو. در ژاپونى پروشادان، در اكثر قريب به اتفاق متون عربى كهن در دانش جغرافيا و تاريخ، خليج الفارسى، بحر فارس، بحرالفارسى آمده است. در ابن فقيه، درياى پارس در ابن رُسته خليج الفارس در عجائب الاقاليم بحر فارس، در المسالك و الممالك ابن خرداذبه خليج فارس، در بزرگ بن شهريار رامهرمزى در عجائب الهند بحره و برّه و جزائره بحر فارس. در استخرى معروف به الكرخى بحر فارس، در مسعودى در كتاب مروج الذهب و در التنبيه و الاشراف، بحر فارس، در مقدسى در كتاب البدء و التاريخ خليج الفارسى. در ابوريحان بيرونى درياى پارس و خليج فارس، در حدود العالم من المشرق الى المغرب درياى پارس، در ابوعبدالله مقدسى البشارى شامى در احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم بحر فارس، در جهان نامه محمد بن نجيب بكران بحر پارس. در ابن البلخى درياى پارس، در شرف الزمان طاهر مروزى در كتاب طبايع الحيوان الخليج الفارسى در ادريسى در نزهةالمشتاق و اختراق الآفاق بحر فارس، در ياقوت حموى در معجم البلدان زراه كاميسر، بحر فارس. در زكريا محمد بن محمود قزوينى بحر فارس. در تقويم البلدان ابوالفداء بحر فارس. در كتاب نهاية الارب فى فنون العرب خليج فارس. در حمدالله مستوفى قزوينى خليج فارس و در كتاب نزهة القلوب حمدالله مستوفى بحر فارس. در ابن الوردى در كتاب خريدة العجائب و فريدة الغرائب بحر فارس. در كتاب صبح الاعشاء فى كتابة الانشاء كاتب چلبى قسطنطينى مشهور به حاج خليفه و در كتاب ديگرى، جهان نامه تركى سينوس پرسيقوس، در دائرةالمعارف البستانى خليج العجمى، در چند نقشه كه بوسيله درياسالاران ترك در زمان جنگهاى عثمانى و صفوى تهيه شده به جاى خليج فارس خليج بصره نوشتهاند تا خصومت سياسى و دينى خود با صفويان شيعه ايران شيعى، دشمنى خود را نشان دهند. اما خليج بصره در سفرنامه ناصرخسرو (خورباالله) ناميده شده است و در همه نقشههاى بينالمللى خليج فارس نوشته شده البته در چند نقشه جديد چاپ عربستان يا مصر يا امارات ذكر خليج العرب انگشت شمار است و تازه چاپاند.
شش سند مكتوب براى سه جزيره خليج فارس، تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى
متن مكتوب اين شش سند را در مجله فصلنامه روابط سياسى و تاريخ، وزارت امور خارجه جمهورى اسلامى ايران در چند سال پيش چاپ كردهام آن را بخوانيد. و در مجله يغما تحت عنوان «سرگذشت تاريخى چهار جزيره در خليج فارس» هم چاپ شده است. ذكر علل اختلاف اعراب و ايرانيان بر سر اين جزائر، مداخلات انگليسيان، مسئله باسعيدوى قشم (لافت) و انبار ذغال و سيم تلگراف بحرى، پائين كشيده شدن پرچم انگليس در لافت و باسعيدو، مذاكرات مجلس شوراى ملى، مذاكرات آرنولد ويلسون و حسين علاء در لندن و مشاجرات درازمدت اين قضيه در مجالس قانونگزارى انگلستان و ايران، ادعاى شيخ رأس الخيمه و شيخ شارجه كه هر دو از نوادگان طايفه جواسمى حكام اجارهدار و فرمانبردار كريم خان زند و سپس حكومت قاجار در بندر لنگه بودهاند را در مقدمه مفصل آن مقاله نوشتهام تا سرانجام به شهادت رسيدن دريادار غلامعلى بايندر فرمانده وطنپرست فداكار نيروى دريائى ايران در خرمشهر در حمله كشتىهاى انگليسى در سحرگاه سوم شهريور 1320 در جنگ دوم جهانى به خرمشهر و كشته شدن آن افسر دلير در كشتى پلنگ در آخرين «به دستور او به انتقام پائين كشيدن پرچم انگليس در آخرين روز سلطنت رضاشاه و هنگام اشغال ايران بوسيله قواى متفقين. براى احتراز از تطويل كلام و رعايت وقت آنها را نمىگويم آنها را بخوانيد و انشاءالله در مجله بخارا بخوانيد. اما مرحوم محمد على خان سديدالسلطنه بندرعباسى مينابى كبابى در آثارش نوشته است (در كتاب مقاص اللثالى و منار الليالى) كه من با نام (سرزمينهاى شمالى پيرامون خليج فارس و درياى عمان در صد سال پيش) چاپ و منتشر كردهام و امسال مؤسسه اميركبير آن را چاپ دوم نموده است، گفته است پدرم حاج احمدخان سديدالدوله بندرعباسى شش سند به خط و زبان عربى و به امضاء شيوخ و معتمدين ساكنين جزائر مزبور و بندر لنگه و جزيره قشم كه بيشتر اقوام و اجداد همين شيوخ مدعى مالكيت اين جزائرند نوشتهاند كه اين جزائر مرتع مردم بندر لنگه و رأس الخيمه بوده و با اجازه حاكم لنگه و پرداخت حقالتعليف گوسفندان خود را در هنگام بهار در آنها مىچرانيدهاند و ماليات غوص و صيد مرواريد در اين سه جزيره را حاكم بندر لنگه براى دولت ايران وصول مىكرده و به آنها عطايا و بخشش از طرف دولت ايران مىداده. متن عربى اين شش سند و ترجمه فارسى آن را در فصلنامه وزارت امور خارجه بخوانيد.
آغاز ژاژخائى اعراب
پس از جنگ اعراب و اسرائيل 8 – 1967 و كودتاى سرهنگ جمال عبدالناصر مصرى و برانداختن ملك فاروق پادشاه مصر. سرهنگ ناصر كه جوانى ماجراجو و گويا كمونيست و پرطمع و بىمنطق بود نطقى در قاهره ايراد كرد و گفت: «امشب شام را در بغداد و فردا ناهار را در اهواز در كنار خليج عربى صرف مىكنيم.» از آن روز كلمه مجعول خليج عربى در زبان و قلم اعراب افتاد. اعراب كه به شهادت تواريخ كهن از زمانهاى آشوريان و كلدانيان بابلى و سومرى و اكدى و ايلاميان و هخامنشيان و اشكانيان و ساسانيان و حتى در دوران خلافت اموى و عباسى دشمنى خود را با ايرانيان (عجم) پنهان نمىكردند، در اين ماجراى پرغوغاى اسفانگيز وارد شدند. ارتش ايران سه جزيره تنب بزرگ و تنب كوچك و ابوموسى را با قدرت قهريه نظامى در سال 1350 بازپس گرفت و بر تنگه هرمز استيلا يافت. چنانكه در دوران صفوى به فرمان شاه عباس بزرگ امام قلىخان اميرالامراء صفوى پرتغاليان را از جزيره هرموز و خليج فارس و شرق افريقا اخراج كرد. با بازپس گرفتن جزائر ايرانى و پيوستن به مادر بوم كهن خود ايران اعراب به جنجال و غوغا و شكايت پرداختند، دولت عراق و رئيس آن دولت صدام حسين و كشور كمونيستى عدن (يمن جنوبى) و دو سه كشور ديگر عرب به سازمان ملل شكايت كردند و اقدام ارتش ايران را براى غصب حقوق اعراب در خليج فارس اعلام كردند. خوشبختانه در سازمان ملل آن روزگار مردمان صالح و عاقلى عضويت داشتند و دعواى اين كشورهاى ماجراجوى عرب را بىوجه خواندند و قضيه را با توجه به نقشههاى جغرافيايى كهن مسكوت و غيرقابل بحث اعلام كردند. از آن روز كشتىهائى كه به مقصد ايران بارگيرى مىكردند در بارنامههاى آنها نوشته مىشد مقصد ايران در خليج عربى. ايران از قبول اين محمولات خوددارى مىكرد و مىگفت ما خليج عربى نمىشناسيم و اعراب مىگفتند ما خليج فارس نمىشناسيم. اين مشاجره بىامان تا به امروز ادامه دارد حتى دوستان عرب ايران هم مانند سوريه در نشستها و جلسات رسمى شوراهاى اعراب اين سه جزيره را متعلق به اعراب مىدانند. و ذيل بيانيهها را امضا مىكنند.
آقاى تونى بلر نخست وزير قبلى انگلستان در آخر حكومتش سفرى به دُبى در امارات عربى كرد و رسماً بدون هيچگونه پردهپوشى اعراب منطقه را به بازپس گرفتن اين جزائر و حفظ حقوق اعراب در خليج فارس دعوت كرد. گستاخى و بىپروائى تونى بلر مرا به ياد سخنان لرد كرزن نايبالسلطنه انگلستان در هندوستان و وزير خارجه بعدى انگلستان كه با كشتى مجلل و پر زرق و برق كوكونات در خليج فارس سفر مىكرد و در دُبى و شارجه رؤساى شيوخ عرب را با اعطاء شمشير و خنجر و ساعت طلا مفتخر مىساخت انداخت كه در نطق مفصلى كه در شارجه ايراد نمود و متن نطق او چاپ شده است گفت: «ايران تنها دشمن صلح و دوستى بين شما است و بايد نفوذ ايران را از جزائر خود محو كنيد.»
همين لرد كرزن با كشتى به بوشهر مىرسد در زمان مظفرالدين شاه و به حاكم بوشهر علاءالدوله كه از تهران از طرف پادشاه قاجار براى پذيرائى از او اعزام شده بود پيغام مىدهد كه به كشتى كوكونات بيائيد و از من دعوت كنيد تا بطور رسمى به اتفاق شما به بوشهر وارد شوم. علاءالدوله جواب مىدهد شما نائبالسلطنه پادشاه انگليس هستيد و من نماينده شخص شاهنشاه ايرانم. نخست بايد شما به ديدن من بيائيد من بعد به بازديد شما مىآيم و كرزن قهر مىكند و در بوشهر پياده نمىشود.
خليج فارس مركز تمدن دنياى قديم بوده است، و نشانه هنر و صنعت و اخلاق و فلسفه ايرانى در ژاپون امروز.
حمزه اصفهانى نوشته است: «چون اسكندر بر بابل يعنى (ايرانشهر) غلبه يافت، چون ديد كه هيچ امتى را چنان دانش و علومى كه ايشان دارند مسلّم نيست، رشك برد و آنچه را كه توانست و در دسترس خود يافت از كتب ايشان بسوخت و سپس به كشتن موبدان و هيربدان و علماء و حكماء اشارت كرد و هر چه را كه از علوم آن زمان بايسته بود، به زبان يونانى نقل نمودند.»
در كتاب حدود العالم من المشرق الى المغرب (تأليف سال 372 هجرى قمرى) آمده است: «… سخن از جزيرهها… دهم جزيره لافت است و اندرو شهرى خرم است مر او را لافت خوانند و اندر او كشت و بذر است و نعمت بسيار و آبهاى خوش و از همه جهان به بازرگانى به آنجا روند و اين جزيره برابر پارس است. يازدهم جزيره (نارّه) است و خط استواست و در ميانه آبادى جهان است. طول آن از مشرق تا مغرب نود درجه است و زيجهاى قديم و رصدها و جاى كواكب سيار و ثابتات بدين جزيره راست كردهاند اندر زيجها قديم و اين جزيره را استواء الليل و النهار خوانند.» ابوريحان هم در كتاب ماللهند و از اين جزيره نام برده است. مسعودى هم در كتاب مروج الذهب و معادن الجوهر به نقل از دينورى به مركزيت ستارهشناسى خليج فارس اشاره كرده است. كه در دنياى قديم بمانند امروز گرينويچ لندن اين جزيره و اين منطقه مركز تقويم و ستارهشناسى بوده است يعنى استواء الليل و النهار. اين جزيره در نزديكى جزيره هنگام كه نام اين جزيره نيز خود جزئى از هنگام و وقت در بر دارد قرار داشته است و جاى ترديد نيست كه اين جزيره جزيره قشم بوده است چه نزديكترين جزيره به هنگام همين جزيره قشم است اما آثار تمدن ايران ساسانى در ژاپون كه از راه خليج فارس به درياى چين و سپس به درياى ژاپون و شهر نارا در ژاپون رفته است داستان دلكشى است كه خوب است بشنويم و به شگفتى اندر شويم چه حكايتى از تمدن و هنر و صنعت و تفكر و فلسفه و اخلاق و دينپژوهى ايرانى دارد.
در مجله بخارا شماره 39 و 40 آذر و اسفند 1383 صفحات 127 و 128 به نقل از آقاى دكتر هاشم رجبزاده استاد دانشگاه اوزاكا ژاپون آمده است: «چندى پيش در سلسله برنامههاى ملى سراسرى تلويزيون ژاپون K.H.N ، از تنديس (داى بوتيسا) يعنى مجسمه بزرگ بودا در شهر نارا سخن رفته است. دااى بوتسا بزرگترين مجسمه بودا در دنيا است كه در شهر تاريخى (نارا) برپا است و زيارتگاه مردمان است در معبد تودا ايچى در شهر نارا. در اين برنامه تلويزيونى گفته شده است كه برابر تحقيقات علمى دانشگاهى «كئودارا جين يك ايرانى بوده است كه در سده ششم ميلادى به ژاپن آمده و اين تنديس كوه پيكر را ساخته است. نتائج تحقيق نشان مىدهد كه اين پيكره از پائين به بالا لايه به لايه و بر رويهم در هشت طبقه ساخته شده است. چنانكه مىتوان آن را داراى هشت برش افقى ديد. وزن آن حدود 380 تن است و جدار آن فلزى است. قالب آن را نخست با خيزران ساخته و سپس تكه تكه فلز گداخته ريخته و كار گذاشتهاند و كنار آن را خاك ريخته و بالا رفتهاند و پس از پايان كار، خاكها را فروريخته و به احتمال خيزرانهاى درونى را هم برداشتهاند. در چشمه نزديك آنجا هم سنگ مرمرى يافتهاند كه از نوعى سنگ مرمر است كه در ژاپن يافت نمىشود و بايد (كئو داراجين) آن را از كشورش همراه آورده باشد.»
كئو داراجين كيست و از چه كشورى است و در چه زمانى به ژاپن رفته است و چرا به ژاپون رفته است؟ مرحوم حاج مخبرالسلطنه هدايت مهديقلى مخبرالسلطنه در سفرنامهاش به نام سفرنامه تشرف به مكّه از طريق چين و ژاپون طبع چاپخانه مجلس 1318 خورشيدى صفحه 102 نوشته است:
به اتفاق ميرزا على اصغر خان اتابك امينالسلطان در ضيافتى رسمى و دولتى در ژاپون شركت مىكند. و مىنويسد: «مقررات پروگرام يكى هم بازديد از بندر نظامى است. به ناهار وعده داريم رئيس قورخانه (نيشى مئورا) است رفتيم. حضار: اميرال يوشيكا اينوئه، ليوتنان ژنرال وزير جنگ (اوطى اِاُديث)، اميرال باژن، گ. ياماتو، در سر ميز ناهار يكى از حضار عنوان كرد كه وزير علوم ژاپون در طومارى كه از جوف هيكل بودا درآوردهاند معلوم كرده است كه در غلبه اسكندر يكى از شاهزادگان ايران به ژاپون آمده است و رشته سلاطين ژاپن بدو منتهى مىشود و پرسيد آيا در تاريخ ايران خبرى از اين مسافرت هست يا نيست؟ براى اتابك ترجمه كردم و جواب داده شد كه در آن هنگامه مىدانيم كه شاهزادگان ايرانى متفرق شدهاند، به كجا رفتهاند نمىدانيم.»
آنچه هدايت نوشته است و از قول وزير علوم ژاپون نقل كرده است مربوط به آخر دوره ساسانيان (يعنى قرن ششم ميلادى) است نه دوره هخامنشيان و حمله اسكندر گجستك. به خوبى مىدانيم كه جمعى از ايرانيان از راه جزيره هرموز به هندوستان رفتهاند و از آنجا به چين و سپس به ژاپون رسيدهاند در تاريخ چين در دوران سلسله پادشاهى مينگ چين از يك شاهزاده ايرانى و چند نفر همراه او سخن رفته است كه زبان چينى آموخته و به شاهزادگان دربار مينگ زبان فارسى ياد داده است.
در زمان حمله عرب و شكست ساسانيان عدهاى از بازرگانان و شاهزادگان ايرانى گريخته و به آسياى جنوب شرقى رفته و به ژاپون رسيدهاند. در ژاپون قطعه پارچه ابريشمين زردوزى پيدا شده است كه بعنوان كفن يك ايرانى بكار رفته است و اكنون در موزه نگهدارى مىشود اين كفن داراى طغراى شاهانه بوده است آنهم مانند طغراهاى ساسانى.
اما كئو داراجين شاهزاده ايرانى سازنده معبد و مجسمه بودا در شهر نارا به آنهمه هنرمندى و ظرافت و قداست كه امروز مورد پرسش ميليونها ژاپونى بودايى است از دو كلمه كئو – دارا مركب است كه كئو همان كى است و دارا لقب پادشاهان تاريخى و اساطيرى ايرانى است و جين به معناى مرد مقدس و معلم و هنرمند و دانا و خردمند در آئين بودا و كلمه سنكسريت است. سنگ مرمر يافته شده در چشمه نزديك مجسمه (داى بوتسا) در شهر نارا يادگارى از پرستش عقايد ايرانيان ساسانى و احترام به آب و چشمه و آئينهاى آناهيتا فرشته آب است و پارچه زردوزى مكشوفه در آنجا نشانگر اقامت درازمدت شاهزاده ايرانى در ژاپون و فوت او و دفن او در آن ديار است.
با عذر تصديع. بر من فرض است كه از مرحوم دكتر محمد جواد مشكور استاد فقيد دانشگاه تهران كه عالمانه و صادقانه در استقصاء نام خليج فارس از روى كتب و متون كهن فارسى و عربى زحمت كشيده و فهرستى دقيق و بصير و مستند طى مقاله مفصلى چاپ كرده است ياد كنم و شادى و آمرزش روح پاك او را از خداوند مسئلت نمايم.
از خداوند جان و خرد مسئلت دارم كه كهن بوم ما ايرانزمين را و فرهنگ و مليت و ادب و هنر تاريخى ما را و زبان فارسى ما را و خليج فارس ما را كه جزئى از آب و خاك سرزمين كهنسال كهنبار ايران لايزال ماست جاودانه حفظ فرمايد. به منه و كرمه.
در پايان عرايضم به ياد اين شعر زيباى خيالانگيز و فلسفى شاعر صادق دكتر شفيعى كدكنى افتادم: آخرين برگ سفرنامه باران اينست: كه سرزمين چركين است.
پس :
هر كه نه گوياى تو خاموش به
هر چه نه ياد تو فراموش به
سپاسگزارم