آثار فریبا وفی در نشست پنجشنبه صبح‌های بخارا نقد و بررسی شد/ آیدین پورخامنه

 

 

* عکس ها از: مریم اسلوبی و یاسیمن شاهدی نژاد

 

ششمین نشست پنجشنبه‌ صبح‌های بخارا به گفتگو با فریبا وفی و نقد و بررسی آثار او اختصاص داشت، این جلسه دهم خردادماه 1397 در خانه و شهرکتاب وارطان برگزار شد.

علی دهباشی، مدیر مجله بخارا این نشست را با ارائه توضیحاتی درباره فریبا وفی آغاز کرد و گفت:

فریبا وفی یکم بهمن ماه سال 1341 در تبریز به دنیا آمدند، داستان‌نویسی را از سال‌های جوانی آغاز کردند، اولین داستانشان در سال 67 در آدینه چاپ شد و هشت سال بعد مجموعه داستان خود را چاپ کردند. در مجموع پنج مجموعه داستان و 6 رمان منتشر کردند که به صورت کتاب و نشریات ادبی منتشر شده است. بسیاری از داستان‌هایشان به روسی، سوئدی، ترکی و انگلیسی، ایتالیایی، نروژی و فرانسوری ترجمه شده است. دیوان پروین اعتصامی را برای نوجوانان بازنویسی کردند، در سال 2017 برنده جایزه لیتپروم، آلمان شدند. از میان 10 نویسنده آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، به خاطر رمان ترلان که به زبان آلمانی منتشر شده به عنوان نویسنده سال انتخاب شدند.

علی دهباشی،احمدپوری، فریبا وفی، دکتر منصوره تدینی و جواد ماه زاده
علی دهباشی،احمدپوری، فریبا وفی، دکتر منصوره تدینی و جواد ماه زاده

فریبا وفی دو فرزند دارند، از سال 77 ساکن تهران اند. رمان‌هایشان «پرنده من» سال 81، «ترلان» سال 82، «رویای تبت» سال 84، «رازی در کوچه‌ها» سال 86، «ماه کامل می‌شود» سال 89، « بعد از پایان» سال 92  و مجموعه داستان‌های « در عمق صحنه» در سال 75، «حتی وقتی می‌خندیم» در سال 78، «در راه ویلا» در سال 87، «همه افق» در سال 89، «بی باد، بی پارو» در سال 95 را منتشر کردند. به خاطر رمان پرنده من جایزه سومین دوره هوشنگ گلشیری، دومین دوره جایزه ادبی یلدا، تقدیر شده از بنیاد ادبی مهرگان و تقدیر شده از بنیاد ادبی اصفهان است. لوح تقدیر هفتمین جایزه ادبی مهرگان برای همه افق‌ها، برای بی باد و بی پارو برنده مجموعه داستان کتاب سال تبریز، جایزه ادبی احمد محمود برای موارد دیگر و نشان کلمه مجله چلچراغ را دریافت کرد. پرنده‌ من به زبان‌های آلمانی، انگلیسی، ایتالیایی، کردی سورانی و ترکی استانبولی؛ رازی در کوچه‌ها به زبان‌های فرانسه و نروژی؛ ترلان به زبان‌ آلمانی؛ حتی وقتی می‌خندیم به زبان‌ ترکی آذری؛ رویای تبت به زبان‌ کردی سورانی ترجمه شده است.

احمد پوری با بیان اینکه فریبا وفی نویسنده موفقی است و برای اینکه چرا موفق است می‌توان کارنامه ایشان را شکافت، گفت:

کارنامه او ثابت می‌کند او یکی از نویسندگان موفق ما در کشور و خارج کشور است از مرزها رد شده اند. من خلاصه‌وار درباره ویژگی‌های آثار وفی صحبت می‌کنم. قهرمان‌های داستان‌های وفی اغلب زن هستند. این کار اصلا جنبه شعاری و دفاع از زن و مطرح کردن زن که هر کدام می‌تواند توجیهی داشته باشد، ندارد، او به صورت طبیعی برداشت خود از اجتماع را بسیار هنرمندانه می‌نویسد و برای همین است که آثار او برایمان خوشایند است. زن در آثار وفی زنی از طبفه متوسط است یا انطور بگوییم که زن کارمند یا خانده داری که تحصیل کرده است و کار ندارد و یک زن فرهیخته است. زنی ناآرام چون در قالب‌هایی که برایش تعریف شده نمی‌گنجد و همواره می‌خواهد که فرار کند. اینکه کجا فرار کند را نمی‌داند ولی می‌داند الان در قفسی گرفتار است و می‌خواهد از آن فرار کند. زبان آثار وفی زبانی نرم و خوب و به قاعده است به شکلی که آزار نمی‌دهد و از فارسی و زبان ایشان لذت می‌برید. در این کنش‌هایی که زن قهرمان داستان وفی گرفتار است، بزرگترین دغدغه این است که نشان دهد زن کجا قرار دارد و به چه شکلی می‌تواند فرار کند. آیا بین سنت و مدرنیسم گیر کرده است؟ دقیقا این نیست اما نویسنده این زن چه می‌خواهد و کجا می‌خواهد فرار کند را مشخص نمی‌کند ولی با خواندن می‌فهمیم که زن در قفس گیر افتاده و می‌خواهد از آن فرار کند. ریزبینی‌های بسیار قابل توجه در آثار است. توصیفات او چنان سینمایی است که لازم نیست تخیل خود را به کار ببرید. یکی از بارزترین ویژگیهای آثار وفی صمیمیت و صداقت است که در هنر بسیار مهم است. هنرمند هرچه صادق‌تر باشد و به دنیال موج زمان نباشد به همان اندازه در کارهایش موفق‌تر خواهد بود. من فکر می‌کنم وفی در همه داستان‌هایشان خودشان هستند و بسیارصادق هستند و مطلقا برای جو داستان‌نویسی چنین نوشته نشده است.

احمد پوری از موفقیت فریبا وفی در عرصه نویسندگی سخن گفت
احمد پوری از موفقیت فریبا وفی در عرصه نویسندگی سخن گفت

مورد دیگری که کمتر در نقد کارهای ایشان پرداخته شده، طنز کارهای اوست. شما با یک شخصیت طناز عمیق روبه رو هستید به هرچیزی که نگاه می‌کند لبخندی پشت آن است و کاری می‌کند که شما لبخند بزنید. روابط و گفتگوی انسان‌ها، در پشت آنها یک هاله طنز است که آثار او را متمایز و جذاب می‌کند.

در ادامه پوری برای اثبات ویژگی‌های داستانی وفی داستان «زن در ساحل» از کتاب «در عمق صحنه» را خواند.

منصوره تدینی سخنران بعدی این نشست بود. او به بررسی رمان «پرنده من» پرداخت و گفت:

رمان «پرندة من» كه در سال چاپ و انتشار خود (1381) برندة چهار جایزة مهم ادبی شد و بسیار مورد توجه منتقدین و صاحب‌نظران قرار گرفت، با سبكی واقعگرایانه نوشته شده و از نثر روان و ساده‌ای برخوردار است. اغلب جملات كوتاه و خبری هستند و پیرنگ داستان نیز بسیار ساده و بدون هیچ پیچیدگی است، اما نویسنده موفق شده است با همین نثر و زبان و پیرنگ ساده مطالب عمیق و مهمّ اجتماعی و انسانی را مطرح كند و در عین حال بسیار بر خواننده اثرگذار باشد. به سطوری از فصل آغازین كتاب توجه فرمایید:

به این خانه كه آمدیم تصمیم گرفتم اینجا را دوست داشته باشم. بدون این تصمیم، ممكن بود دوست داشتن هیچ‌وقت به سراغم نیاید. سروصدا زیاد بود و روز اول انگار برای آشناتر شدن ما با محیط، آقای هاشمی دختر چهارده‌ساله‌اش را زیر شلاق گرفت و فحش‌هایی كه معجونی از چند زبان بود، مثل سنگ‌ریزه‌هایی توی حیاط خلوت ما ریخت. مامان می‌گوید محلة شما مثل صندوق‌خانه است؛ همه چیز در آن پیدا می‌شود. (وفی،1391: 7). 

دکتر منصوره تدینی به بررسی رمان«پرنده من» پرداخت
دکتر منصوره تدینی به بررسی رمان«پرنده من» پرداخت

نكتة قابل توجه در پیرنگ این داستان این است كه هرم فرایتاگ (Fretag’s pyramid) به شیوة معمول داستان‌های رئالیستی در آن دیده نمی‌شود. تقریباً هیچ رویداد مهمی در داستان صورت نمی‌گیرد. كشمكش (Conflict) شدید نیست. از كشمكش‌های بیرونی این داستان، می‌توان به تمایل شوهر برای مهاجرت و یا فروختن خانه اشاره كرد كه زن در برابر آن اغلب حالت تسلیم دارد. حتی كشمكش درونی این شخصیت نیز نامحسوس است. نقطة اوج (Climax) و نقطة عطف (Turning point) داستان هم زیاد مشخص نیست و فقط می‌توان به زمانی كه خریداران خانه از خرید آن منصرف می‌شوند، اشاره كرد. فضای داستان سرد و یكنواخت و فصل‌های كتاب بسیار كوتاه و به ناچار متعدد هستند. از دیگر مشخصه‌های این داستان كمبود دیالوگ (Dialogue) و برتری مونولوگ درونی (Interior monologue) است. این تك‌گویی‌های درونی، كه اغلب در فضای بسته و داخل خانه صورت می‌گیرد، نشانگر دنیای ذهنی تنها و منزوی راوی است. او اغلب در خانه تنهاست و حتی هنگامی كه تنها هم نیست، گرم كارهای خانه و بدون ارتباط عاطفی و فعّال با اعضای خانواده‌اش است. از كودكی هم با خانوادة پدری خود چنین روابطی دارد و ارتباط او با آنان در روابط بیرونی و ظاهری و در حداقل ممكن خلاصه می‌شود. به نظر می‌رسد حتی ارتباط او با دنیای بیرون نیز از طریق روایت‌های شوهرش از جهان خارج برقرار می‌شود:

امیر باز هم خبر آورده. آقاجان هم همیشه با دست پُر به خانه می‌آمد؛ با بغلی پر از میوه…. امیر هم دست خالی نمی‌آید؛ كیسه‌ای پر از خبر، حادثه و ماجرا می‌آورد. در طول این سال‌ها یاد گرفته كه كدامش را اول بگوید و كدامش را آخر. یاد گرفته كه نصف ماجرا را بگوید و برای گفتن نصف دیگرش ناز كند. می‌داند كدامش را با آب و تاب تعریف كند و از كدامش سریع رد شود. می داند كه مشتری تمام خرت وپرت‌های كیسه‌اش هستم. خالی كردن كیسه مراسم دارد. زیر كتری باید روشن باشد. چای دم‌كرده و آماده با بشقاب تخمه و پسته‌ای كه برای پوست من خوب نیست ولی برای گرم شدن چانة او عالی است. امیر می‌گوید «شهرزاد تغییر جنسیت داده. مرد شده است.»(همان: 17).    

خلاصه‌ای از پیرنگ داستان: پیرنگ داستان بسیار ساده و بدون پیچیدگی است و از این جهت شباهتی به پیرنگ‌های داستان مدرن كه بسیار پیچیده هستند، ندارد، اما از طرفی به پیرنگ‌های پرحادثة داستان‌های اولیة رئالیستی هم شبیه نیست. به همین سبب وقتی این داستان برای اولین بار چاپ و منتشر شد، برخی منتقدین آن را مورد انتقاد قرار دادند و گفتند اصلاً داستان نیست. البته در این صورت باید گفت بیشتر داستان‌های امروز هم با معیارهای قبلی اصلا داستان به‌شمار نمی‌آیند.

ماجرای محوری داستان، زندگی زنی متأهل از طبقة متوسط پایین اجتماع  است كه دو فرزند دارد و پس از سال‌ها زندگی كردن در خانه‌های اجاره‌ای، اكنون همسرش موفق به خرید خانه‌ای كوچك در یكی از محلّات فقیرنشین و پرجمعیت شهر شده است. زن از این‌كه برای نخستین بار در خانه‌ای زندگی می‌كند كه متعلق به‌خودشان است، بسیار خوشحال است و سعی می‌كند خانه و محله را علیرغم معایب و كوچكی‌اش دوست داشته باشد، اما شوهر كه بسیار بلندپرواز است و اغلب به مهاجرت و رفتن به كانادا فكر می‌كند، او را سرزنش می‌كند و نادان می‌نامد. او در گذشته، یك بار هم مهاجرت غیرقانونی را تجربه كرده، اما در نیمة راه شكست خورده و بازگشته است. وی كه همواره از اوضاع اجتماعی و از زندگی خود ناراضی است، پس از گذشت یك سال برخلاف میل زنش تصمیم به فروش خانه می‌گیرد و كسانی را برای بازدید خانه می‌آورد، ولی آنها خانه را نمی‌پسندند و می‌روند. رابطة این زن و شوهر به‌تدریج و در طول داستان به‌سوی بیگانگی و سردی می‌رود، تا جایی كه به طلاق عاطفی می‌انجامد. در پایان باز و رهاشدة داستان، زن از این كه خانه به‌فروش نرفته، شادمان است و احساس می‌كند اعتماد به‌نفسی را كه هیچ‌گاه نداشته، به‌دست آورده است. به‌موازات داستان اصلی، چند ماجرای فرعی هم پیش می‌رود كه از مهم‌ترین آنها می‌توان به زندگی پدر و مادر راوی، خالة او وهمسرش، همكار شوهرش با زنش و زندگی خواهران راوی اشاره كرد كه همگی آنها نیز حول محور اصلی مسائل زنان و مشکلاتشان در روابط خانوادگی و انسانی هستند و هیچ‌كدام مانند داستان اصلی، رویداد و حادثة مهمی را در برندارند.

دیدار و گفتگو بافریبا وفی در خانه وارطان
دیدار و گفتگو بافریبا وفی در خانه وارطان

زاویة دید و شیوه‌های روایت: زاویة دید این داستان از منظر راوی اول شخص و شخصیت اصلی داستان است و در طول داستان ثابت می‌ماند. این شیوه برای نشان دادن ذهنیات شخصیت اصلی بسیار مناسب است و خواننده از این طریق با تمام زیر و بم‌های شخصیتی او و همچنین خانواده و گذشته‌اش آشنا می‌شود. نویسنده این كار را از طریق شیوه‌های یادآوری خاطرات، خواب، تداعی‌ها و تك‌گویی‌های درونی پیش می‌برد و بدین ترتیب پیرنگ داستان اغلب در دنیای ذهن و درون پیش می‌رود، برخلاف پیرنگ داستان‌های رئالیستی اولیه كه اغلب در دنیای بیرون و رویدادهای خارجی حركت می‌كند. به نمونه‌ای از شیوة روایت این داستان توجه فرمایید:

… آن صبح پر از فریاد به كلی ناامیدم كرد. دانستم كه بین من و مامان حقیقتی ردوبدل نخواهد شد. از خانة آقاجان كه به خانه امیر آمدم نقش صندوقچه‌ای‌ام كاربرد نداشت. امیر از سكوت‌های من كلافه می‌شد. می خواست حرف بزنم از اتفاقات روز، از خبرهای محله، از شهلا، از مهین. در زندگی جدید راز جایی نداشت. جدایی می انداخت. سوءظن برمی‌انگیخت. اگر چیزی دیرتر از وقت معمول كشف می‌شد دعوا به پا می‌شد. امیر هر چیزی را شفاف می خواست. سكوت من او را می‌ترساند. كم‌كم عادت به پرحرفی پیدا كردم. حتی در مواقعی كه لازم نبود. سال‌ها بعد یاد گرفتم كه حرف می‌تواند حتی مخفی‌گاهی بهتر از سكوت باشد. (همان: 27).

نویسنده در بخش زیر حال و هوای ذهنی و عواطف شخصیت اصلی را از طریق خواب دیدن او بیان می‌كند. به این ترتیب به جای بیان مستقیم (Telling)  احساس او نسبت به مهاجرت شوهرش و ترس از دست دادن او، با نقل كردن  خواب او در این مورد، این روحیات را به خواننده نشان می‌دهد.  :(Showing)

امیر عاشق شده است. عاشق یك زن موطلایی. او را به من معرفی می‌كند “خواهرم” . زن لاغر است و قلمی و احتمالاً كانادایی. دستش را به طرفم دراز می‌كند و لبخند می‌زند. نمی‌شود تشخیص داد ایرانی است یا كانادایی. ولی غریبه است. نمی‌تواند خواهر باشد. می خواهم فریاد بزنم. ولی امیر به من نگاه نمی‌كند. به طرف زن برگشته است. هیچ كس نمی‌تواند به خواهرش این جوری نگاه كند….صدای زاری ام را می‌شنوم. مثل صدای مامان است. تنم به تنش می‌خورد. چشمانم را باز نكرده‌ام ولی از خواب بیدار شده‌ام. (همان: 53). 

زمان داستان: زمان داستان ذهنی و گاهی غیرخطّی است. اولین فصل كتاب مربوط به اواخر داستان است و بعضی از فصول كتاب نامنظم و غیرخطّی روایت می‌شوند. تقریباً همان‌گونه كه ذهن انسان به‌طور نامنظم خاطرات گذشته را به یاد می‌آورد، یا چیزی چیز دیگری را تداعی می‌كند. البته باز هم این نامنظم بودن در مقایسه با داستان مدرنیستی تفاوت دارد و فقط گاهی در هنگام تعویض فصل‌های كتاب، كه بسیار كوتاه هستند، و یا گاهی داخل فصل، در اثر یادآوری خاطره و یا تداعی صورت می‌گیرد، در حالی‌كه در داستان مدرن این تغییرات زمان گاه حتی در فاصلة بین دو جمله اتفاق می‌افتد. در داستان رئالیستی اولیه زمان به‌طور خطّی و مستقیم از گذشته به آینده روایت می‌شد و حداكثر ممكن بود فقط گاهی بخش كوتاهی از زمان حال در آغاز داستان نقل شود و بعد بقیة داستان به صورت خاطره از گذشته به آینده حركت كند. برای مشاهدة نمونه‌هایی از شکست زمان در این داستان، می‌توان به انتهای فصل هجدهم و آغاز فصل نوزدهم مراجعه كرد، (53-54) كه بدون هیچ مقدمه و هشداری به خواننده، پرشی از زمان حال به كودكی راوی صورت می‌گیرد؛ در حالی‌كه در داستان‌های رئالیستی اولیه اگر این كار صورت می‌گرفت، حتماً همراه با جملاتی بود كه به خواننده در مورد این تغییر زمان اطلاع می‌داد.

مكان داستان: مكان‌در این داستان كاملاً شبیه همان مكان‌های داستان‌های واقعگرایانة قدیمی است؛ یعنی با دقتی وسواس‌گونه و با جزییات كامل توصیف می‌شود و از این جهت تفاوتی وجود ندارد. درواقع تأثیر داستان های مدرن در داستان رئالیستی اغلب حول محورهای مهم مختصات داستان مدرن، یعنی زمان غیرخطی، شخصیت ناقهرمان، راوی، فرجام داستان و پیرنگ صورت می‌گیرد و در سایر عناصر داستان تغییرات زیادی نمی‌بینیم.

شخصیت‌های داستان: مهم‌ترین نقطة قوت این داستان شخصیت‌پردازی‌ آن است. نویسنده شخصیت‌های اصلی و فرعی داستان خود را از خلال واگویه‌های درونی راوی، كه همان شخصیت اصلی داستان است، و از لابلای خاطراتش، به‌تدریج و با دقت به خواننده معرفی می‌كند. در مورد شخصیت‌های این داستان، بخصوص شخصیت اصلی آن نیز به‌خوبی می‌توان تأثیر مدرنیسم را در داستان رئالیستی ملاحظه كرد. شخصیت اصلی داستان به ناقهرمان یا ضدقهرمان (Antihero) داستان مدرن نزدیك‌تر است تا به قهرمانان (hero) داستان‌های رئالیستی اولیه. البته تفاوت‌هایی هم با شخصیت‌های داستان مدرن، مثلاً راوی داستان بوف كور یا شخصیت‌ داستان مسخ یا محاكمة كافكا دارد.

اصلی‌ترین شخصیت‌ این داستان زنی فاقد اعتمادبه‌نفس، درخودفرورفته و ضعیف است و در طول داستان با این كه راوی داستان است، نامی از او ذكر نمی‌شود. شاید به این ترتیب نویسنده بر بی‌هویتی او تأكید می‌گذارد.  از خلال نظراتی كه خودش یا اطرافیانش در مورد او ذكر می‌كنند، خواننده متوجه می‌شود كه او ظاهر چندان خوبی هم ندارد؛ مثلاً نازیبا و نامتناسب است، دندان‌هایش از كودكی آسیب دیده، به سرووضع خود توجهی ندارد و لباس‌های قدیمی و از مدافتاده می‌پوشد.

… من استخوانی‌ام و از آقا جان دماغی به ارث برده‌ام كه همیشه موضوع صحبت است. بهتر نیست عملش كنم؟ اگر یك روز پولی دستم بیاید این كار را می‌كنم. ولی قبل از آن هزار كار دیگر باید با آن پول بكنم. شهلا استاد پیشنهاد دادن است. «قبل از عمل بهتر است چند دست لباس برای خودت بخری و این لباس‌های عهد ساسانی را دربیاوری.»(همان: 37).

و در جای دیگر شوهرش به او در مورد ظاهر نازیبایش این‌طور می‌گوید: «پس چرا این شكم تو نمی‌رود. هان؟ دلم می‌خواهد تو را آنجا ببینم با شكل و شمایل تازه.» (همان: 39).

و جای دیگری به دندان‌هایش فكر می‌كند:

همیشه یك دندان عفونی توی دهانم داشتم كه آن را متعفن می‌كرد. زمانی مرا به دندان‌سازی می‌بردند كه دندان فقط به درد كشیدن می‌خورد…. نجویدن خوب غذا و نفخ معده به جهنم. خنده را چه‌كنم؟ فكر می‌كنم دندان‌هایم را نه، خنده‌ام را خراب كرده‌اند. برای همین وقت گریه معذب نیستم ولی وقت خندیدن، غیرممكن است كسی كه مقابلت نشسته به دندان‌هایت كمتر از حرف‌هایی كه می‌زنی توجه كند. آقاجان مرا می‌دید و می‌گفت «دندان‌های مرا بده.» شاق‌تر از این كار ممكن نبود؛ درآوردن دندان مصنوعی آقاجان از توی لیوان و بعد شنیدن صدای جاافتادن آن. (همان:72-73).  

دکتر منصوره تدینی از شخصیت ها در رمان «پرنده من» سخن می گوید
دکتر منصوره تدینی از شخصیت ها در رمان «پرنده من» سخن می گوید

 او از كودكی چون عروسكی بازیچة دست اطرافیان و خانواده‌اش بوده است و پس از ازدواج نیز تسلیم خواسته‌های شوهرش است. به‌حدّی كه شخصیتش در زیر این سلطه تغییر می‌كند و سكوت و كم‌حرفیش همان‌طور كه در نمونة بالا ملاحظه شد، به پرحرفی ناخواسته‌ای تبدیل می‌شود. اگر هم اعتراضی به سلطه دیگران داشته باشد، این اعتراض فقط در ذهن و واگویه‌های درونی او خلاصه می‌شود بدون این كه هیچ نمود بیرونی داشته باشد. او در گذشته اسیر است و خود نیز از شخصیت و موقعیت خود بیزار است، به‌نحوی‌كه در جایی از داستان آرزو می‌كند هرگز دخترش مانند او نشود و از شباهت خود به مادر و خواهرش ناراحت است. از این جهات می‌توان گفت كه به زنان بسیاری از جامعة ما شباهت دارد. :

سرم را میان دست‌ها می‌گیرم. از این‌كه دخترم شبیه من بشود بیزارم. از این‌كه من شبیه مامان یا شهلا بشوم، بیزارم. هیچ وقت دنبال شباهت نبوده‌ام ولی آن را دیگران پیدا می‌كنند و حاضر و آماده تقدیمت می‌كنند. نمی‌خواهم شادی همان رفتار مرا تكرار بكند. (همان:46). 

 اما این شخصیت پویا است و علیرغم این كه وضعیت ظاهری زندگی او تا پایان داستان هیچ تغییری نمی‌كند، اما وضع روحی او از نیمه‌های داستان شروع به تغییر می‌كند و در پایان داستان او را فردی خودشناخته و متّكی به‌نفس می‌بینیم. به سطور زیر توجه فرمایید:

امیر می‌گوید «خیلی چاق شده‌ای مثل بوفالو. از دخترهایی كه قلمی‌اند و توی خیابان راه می‌روند خوشم می‌آید؛ باریك و ظریف.» … می‌خندم. خنده‌ام عصبی نیست. خنده‌ام از سر خوشحالی است. خوشحالی داشتن چیزی كه هر زنی را ثروتمند می‌كند؛ اعتماد به‌نفس. سكوتم او را جری‌تر می‌كند ولی پوست كلفت او هم نازك‌تر شده است. جوری كه قاه‌قاه شاد من از پوست تنش عبور می‌كند و به قلبش می‌رسد. «به چی می‌خندی گامبالو؟» (همان: 110).

در جایی از داستان او از موضع ضعف و سكوت همیشگی خود به فریاد می‌رسد:

سال‌ها طول كشید كه بفهمم یك فریاد برابر است با سه ساعت خواهش و تمنا كردن. كه یك فریاد به رعد می‌ماند تا یكباره همه چیز را آتش بزند. سال‌ها طول كشید كه بفهمم آدم‌ها بدون آن كه بدانند به فریاد، به یك صدای بلند احتیاج دارند تا در وقت مناسب مجبور به شنیدن بشوند و صدای موذی دور و برشان گم و گور بشود. برای این كه به یادشان بیاید آدم دیگری هم روبرویشان نشسته است. فریاد می‌زنم. بلند و خالص. بدون آه و گریه‌ای كه امیر اسمش را گذاشته است مكر زنانه. (همان: 50).

شخصیت دیگر این داستان، مهین، خواهر راوی است. او زندگی خود را عوض می‌كند و برای به دست آوردن آنچه كه می‌خواهد تلاش می‌كند. او خواهرش را به خاطر این عدم اعتماد به‌نفس و تسلیم شرایط شدن سرزنش می‌كند:

قدم‌هایش را تند می‌كند «من هم دلم برای تو می‌سوزد كه زندگی را در همین حد می‌بینی و همین حد هم نصیب‌ات می‌شود نه بیشتر». (همان:113).

و در جای دیگر:

مهین می‌گوید من زنی هستم كه هیچ رویایی ندارد و از این بابت برایم متأسف است. (همان:112).  

مامان آه می‌كشد. «زرنگ شماها مهین بود كه گذاشت و رفت.» و اما دختر زرنگ مامان، وقتی از زیباترین خنده‌های دنیا می‌نویسی، راستش حسودی‌ام نمی‌شود ولی هوس می‌كنم كمی عقدة دلم را خالی كنم. تو آن روزها یادت نمی‌آید. همیشه جوری زندگی كرده‌ای كه انگار زندگی از همین الان شروع شده. (همان: 72).

راوی داستان در مورد مهین این‌طور می‌گوید:

من هم مثل مامان فقط یك چراغ دارم. وقتی خاموش می‌شود درونم ظلمت مطلق است وقتی قهرم با همة دنیا قهرم با خودم بیشتر. ولی مهین چراغ‌های بیشتری دارد. چراغ‌های او مدام در حال روشن و خاموش شدن است. اگر چند تا از چراغ‌هایش خاموش باشد اهمیتی ندارد. باز هم چندتای دیگر روشن‌اند. (همان:136).

یكی دیگر از شخصیت‌های داستان، امیر، شوهر راوی است. او مردی بلندپرواز، خودخواه و پرتوقع است و مدام به مهاجرت و رفتن از ایران فكر می‌كند. او كه از وضع اقتصادی خود و شرایط اجتماعی ایران ناراضی است، فكر می‌كند كه با رفتن از ایران همه مشكلاتش حل خواهد شد. وی همسرش را به خاطر افكار و زندگیش تحقیر می‌كند و روابط این دو بعد از مدت كوتاهی از ازدواج به سردی می‌گراید. امیر یك بار هم در تلاشی ناموفق برای مهاجرت غیرقانونی شكست خورده و به ایران بازگردانده شده، ولی هنوز سودای مهاجرت در سر دارد. نویسنده شخصیت امیر و رابطة این دو را هم، از خلال خاطرات و واگویه‌های درونی راوی به خوانندگان معرفی می‌كند. راوی سرخوردگی‌های خود از این نوع رابطه را، در عالم خیال، خیانت به همسرش می‌داند:

امیر می‌رود تو نخ آدم‌ها و من هم آهسته پشت سرش راه می‌افتم. امروز رفته تو نخ حسینی و حكایت تازه‌ای برایم دارد. «زن حسینی بهش خیانت می‌كند.» … امیر خبر ندارد كه روزی صد بار به او خیانت می‌كنم؛ وقتی كه زیرشلواری‌اش به همان حالتی كه درآورده وسط اتاق است. وقتی توی جمع آن‌قدر سرش گرم است كه متوجه من نیست. وقتی سیر شده و یادش می‌افتد كه منتظر ما نمانده است. وقتی مرا علت ناكامی‌هایش به حساب می‌آورد. وقتی زن دیگری را به رخ من می‌كشد. وقتی كه می‌تواند از هر چیزی به تنهایی لذت ببرد. وقتی كه تنهایم می‌گذارد، به او خیانت می‌كنم…. خبر ندارد كه روزی صد بار به او خیانت می‌كنم. روزی صد بار از این زندگی بیرون می‌روم. با ترس و وحشت زنی كه هرگز از خانه دور نشده است. آرام، آهسته، بی‌صدا و تا حد مرگ مخفیانه به جاهایی می‌روم كه امیر خیالش را هم نمی‌كند. آن وقت با پشیمانی زنی توبه‌كار، در تاریكی شبی مثل امشب دوباره به خانه پیش امیر بازمی‌گردم. (همان:41-42).    

و جای دیگری در مورد امیر و احساسش نسبت به او این‌طور می‌گوید:

… از این كه این همه از او سیرم احساس گناه می‌كنم. ای بر پدر این احساس كه هر جا می‌روم با من می‌آید و از خواهر به من نزدیك‌تر است. شهلا و مهین بعضی وقت‌ها نیستند ولی این احساس هیچ وقت تركم نكرده است. به امیر نزدیك می‌شوم و سرم را روی سینه‌اش می‌گذارم…. امیر موهایم را نوازش می‌كند. فكر می‌كنم من همیشه آدم‌ها را به اشتباه می‌اندازم. امیر به خیالش هم نمی‌رسد كه این‌قدر از او سیر شده باشم…. مهین وقتی سیر می‌شود زن مردی كه نمی‌شناسد می‌شود و به آن سر دنیا می‌رود. من باید مفلوك‌تر از همه باشم كه وقتی سیر می‌شوم سرم را روی شكم كسی كه بیش از همه ازش سیرم، بگذارم و به صدای آب‌كشی توی روده‌هایش گوش كنم و تازه، شرمندة آن همه سیری باشم. (همان: 59 و 62).

امیر در جایی به او می‌گوید:

«تو چسبی، چسب.» من انتظار می‌كشم. وقتی امیر می‌آید به او می‌چسبم. «بمان. دیگر نرو.» «نمی‌توانم …. این‌قدر به من نچسب. تنگ دلت بنشینم كه چه؟ از گرسنگی بمیریم؟ نمی‌بینی به كجا داریم می رویم؟ كور شده‌ای؟ روزهای وحشتناكی در پیش داریم. روزهای وحشتناك و تاریك.» از خانه بیرون می روم. اگر بمانم از خودم، از او، از خانه و حتی از بچه‌ها بیزار می‌شوم. (همان:94).

دیگر شخصیت‌های این داستان اغلب زنان اطراف راوی هستند؛ مادر، خاله، خواهران و دختر كوچكش. همین طور منیژه، همسر همكار امیر، كه امیر و همكارش به او مشكوك هستند و فكر می‌كنند كه به شوهرش خیانت می‌كند. شخصیت‌های این زنان نیز اغلب از طریق تك گفتارهای درونی راوی به خواننده معرفی‌ می‌شود. هر یك از این زنان راهی متفاوت برای زندگی خود برگزیده‌اند. مادر راوی زنی است كه در برابر خیانت شوهرش تسلیم می‌شود و به دیدن زنانی كه شوهرش به خانه می‌آورد، تن می‌دهد، اما هنگامی كه شوهر زمین‌گیر و بیمار می‌شود، این خیانت‌ها را با بی‌اعتنایی به همسر بیمار تلافی می‌كند. خالة راوی، زنی خوش‌گذران است و بدون اعتنا به شوهر، زندگی پنهانی خود را دارد. شهلا، یكی از خواهران راوی، شخصیتی وسواسی پیدا كرده است و هرگز موفق به ازدواج نمی‌شود. مهین، خواهر دیگر راوی مهاجرت می‌كند و ظاهراً زندگی مطابق میل خود را به دست می‌آورد، اما راوی معتقد است كه او فردی سطحی است و هرگز موفق نخواهد شد. منیژه، همسر همكار امیر، معلوم نیست كه واقعاً به شوهرش خیانت می كند یا نه؟ اما راوی با دیدن زندگی آنان برای منیژه احساس دل‌سوزی و همدلی دارد. منیژه در بخشی از داستان اشاره‌ای گذرا به پیشدستی كردن خود نسبت به همسرش می‌كند. زندگی او و همسرش گویی وجه دیگر و واژگونه‌ایی از زندگی راوی و امیر است. فقط شادی، دختر كوچك راوی معلوم نیست كه چه راهی را برخواهد گزید، اما راوی آرزو می‌كند كه شخصیت و زندگی دخترش هرگز شبیه او نشود. به نظر می‌رسد كه شخصیت های زنان این داستان نمونه‌های كوچكی از زنان جامعه ایران باشد، كه  راوی بدون قضاوت كردن آنان را در معرض دید خواننده قرار می‌دهد.

صحنه ای دیگر از دیدار و گفتگو با فریبا وفی
صحنه ای دیگر از دیدار و گفتگو با فریبا وفی

همچنان كه ملاحظه شد نحوة شخصیت‌پردازی در این داستان نه شباهتی به شخصیت‌پردازی در دورة اول رئالیسم دارد و نه شخصیت‌پردازی داستان مدرن است. در واقع این شخصیت‌ها كاملاً منطبق با واقعیت موجود در اجتماع هستند و می‌توان گفت كه رئالیسم از شكل ناپخته و خام اولیه خود به شیوه‌های بهتری برای بازتاب واقعیت رسیده است و البته این اعتلای خود را بسیار مرهون جریان مدرنیسم است.

مضامین داستان: مضمون اصلی این داستان، حول محور مسایل زنان و مشكلات آنان در محیط خانواده و اجتماع است. در وهلة بعد، مشكلات اقتصادی و اجتماعی نیز از مضامین مهم این داستان است. در كنار این مضامین مسأله مهاجرت و علل آن نیز طرح می‌شود. نویسنده به اعماق جامعه می‌رود و سیاهی‌های روابط انسانی را به نمایش می گذارد. عشق می‌تواند نجات‌بخش باشد و بر این تیرگی غلبه كند، اما نشانی از آن نیست. راوی می‌گوید:

… فكر می‌كنم می‌شود با عشق مثل برگ عبوری به همه جا رفت و در هرجایی زندگی كرد. راستش من چنین برگی را در جیبم ندارم. می‌ترسم به آن طرف‌ها بیایم و با جیبی خالی گم بشوم. (همان:71). 

نكات ادبی و بلاغی داستان: نویسنده علیرغم سبك نگارش ساده و روان خود و در كنار استفاده از زبان سادة روزمره، از كاربرد برخی نكات بلاغی در داستان خود غافل نمانده است و گاه از آرایه‌های ادبی چون تشبیه، استعاره، متناقض‌نما، نماد، تشخیص، جناس و ایهام استفاده می‌كند. این استفاده گاهی موفق و گاهی ضعیف است. به نمونه‌های زیر توجه فرمایید:

تشبیه: اینجا چین كمونیست است. من كشور چین را ندیده‌ام ولی فكر می‌كنم باید جایی مثل محلة ما باشد. نه، در واقع محلة ما مثل چین است؛ پر از آدم. (همان:7).

  … جا خوردم و سرخوردگی مثل هوویی فاصلة بین من و امیر را اشغال كرد. (همان: 16).

… راز مثل حیوان كوچكی به خانة ما آمده است و من آن را نمی‌شناسم. حتی نمی‌توانم دستی به سرش بكشم. (همان: 68-69).

حس می‌كنم كه نباید حرفی بزنم. اعتمادش ناقص است. ممكن است بترسد و مثل لاك‌پشت سرش را توی لاكش فروكند. (همان: 83).

همچنین نویسنده با ایجاد صحنه‌های موازی در مورد روابط پدر و مادرش و خودش و همسرش، بین این روابط تشبیه ایجاد می‌كند و به این ترتیب آنها را با هم مقایسه می‌كند. به عنوان نمونه می‌توان به فصل 21 كتاب و صفحات 60-61 مراجعه كرد.

متناقض‌نما یا پارادوكس: روی صندلی آشپزخانه می‌نشینم  و به حیاط خلوت كه كه هیچ وقت خلوت نیست – پر از بو و صدا و پشه – نگاه می‌كنم. (همان: 11).

تشخیص: برای همین بود كه یك شب از آن شب‌هایی كه توهّم چیره است و صمیمیت باكره، از جانور آویزان شده از كولم برای امیر گفتم. (همان: 16).

ایهام و جناس:

… منیژه پیش‌دستی را تا نزدیك صورتش آورده و به گل‌های آن خیره شده است. بچه‌ها بازی پرسروصدایی راه انداخته‌اند. می‌گوید «یك‌جور پیش‌دستی است.» منظورش را نمی‌فهمم. به بشقاب توی دستش نگاه می‌كنم. می‌خندد. «او می‌رود. می‌دانی كه می‌رود. تو زودتر این كار را می‌كنی، قبل از این كه تنها بمانی و بازنده بشوی.» با پیش‌دستی خودش را باد می‌زند. (همان: 82-83).

كاركردهای نمادین: نمادهای اصلی به كاررفته در این داستان پرنده، زیرزمین، چراغ و صدای دف هستند که برخی را با همان مفاهیم سمبل‌های عمومی به‌كار می‌گیرد و بعضی را هم به‌صورت نماد خصوصی.

زیرزمین: روان‌كاوان زیرزمین را در اغلب موارد در تعبیر رویا و در روان‌كاوی به معنای ضمیر ناخودآگاه (Unconsciousness)  تلقی می‌كنند و در این داستان نیز نویسنده آگاهانه این نماد را به همین مفهوم عمومی به‌كار می‌برد. در پایان كتاب هم تقریباً آن را رمزگشایی می‌كند:

زیرزمین را دوست دارم. بعضی وقت‌ها دوست دارم به آنجا برگردم. گاهی اوقات تنها جایی است كه می‌شود از سطح زمین به آنجا رفت. مدت‌هاست كه فهمیده‌ام همیشه زیرزمینی را با خود حمل می‌كنم. از وقتی كشف كرده‌ام كه آنجا مكان اول من است زیاد به آنجا سر می‌زنم. این دفعه شهامتش را پیدا كرده‌ام كه در آن راه بروم و با دقت به دیوارهایش نگاه كنم. حتی به صرافتش افتاده‌ام چراغی به سقف كوتاهش بزنم. زیرزمین دیگر مرا نمی‌ترساند. می‌خواهم به آنجا بروم. این دفعه با چشمان باز و بدون ترس. سی و پنج سال مستأجر این ملك بوده‌ام و حالا دیگر احساس مالكیت می‌كنم…. همیشه از توی تاریكی نگاه كرده‌ام و فقط سایه‌ها و اشباحی در آن دیده‌ام. چطور می‌توانستم چیز دیگری ببینم وقتی كه ترس چشمانم را كور می‌كرد و بیزاری راه نفسم را می‌برید….می‌دانم كه هر وقت دوست داشتم، می‌توانم به آنجا برگردم، مثل مسافری كه به زادگاهش برمی‌گردد. (همان:138-139).

چراغ: به‌نظر می‌رسد نویسنده در این داستان از چراغ به‌عنوان سمبلی از شادی، امید، انرژی و توان روحی استفاده می‌كند:

… فكر می‌كنم مامان فقط یك چراغ دارد كه با خاموش كردن آن، همه جا تاریك می‌شود. شهلا یكی بیشتر دارد. برای همین حتی وقتی عزادار است و شیون و زاری می‌كند از میان اشك و فریاد هم می‌تواند به دختر جوانی كه سرپاست بگوید فلان خانم چای ندارد…. امیر هم چراغ‌هایش زیاد است. وقتی مال خانه خاموش است می‌تواند بیرونی‌ها را روشن كند. برای همین وقتی از من قهر است می‌تواند استخر برود. صبحانه كله‌پاچه بخورد. خودش را به یك آب‌میوة خنك مهمان كند و با دوستانش به كوه و دشت بزند. من هم مثل مامان فقط یك چراغ دارم. وقتی خاموش می‌شود درونم ظلمت مطلق است. وقتی قهرم با همة دنیا قهرم با خودم بیشتر. ولی مهین چراغ‌های بیشتری دارد. چراغ‌های او مدام در حال روشن و خاموش شدن است. اگر چند تا از چراغ‌هایش خاموش باشد اهمیتی ندارد. باز هم چندتای دیگر روشن‌اند. (همان:136).

پرنده: پرنده نیز در متون قدیمی فارسی سمبل روح و آرزوهای شخص است و در متن و عنوان كتاب هم بدان اشاره شده است. در واقع می‌توان آن را به مفهوم میل یا آرزو (Desire) در روان‌شناسی لاكان در نظر گرفت. به نمونه‌های زیر توجه فرمایید:

«مامان، امیر می‌رود.» «پرندة او رفته است. خودش هم دیگر نمی‌تواند بماند. باید دنبال پرنده‌اش برود. بگذار برود.» مامان می‌گوید كه هر كسی پرنده‌ای دارد. اگر پرواز كند و جایی بنشیند صاحبش را هم به دنبال خودش می‌كشد . پرندة امیر در شهر باكوست. قبل از خودش رفته و منتظر اوست. باكو اورست نیست. نزدیك‌تر است. با ماشین چند ساعت راه است. (همان: 86).

و راوی در مورد پرندة خودش این‌طور می‌گوید:

 آیا من هم پرنده‌ای دارم؟ پرندة خودم. ولی مگر ممكن است كسی پرنده نداشته باشد. این جعفر عشقی هم كه با عینك دودی و كاكل فرفری سر خیابان ایستاده، پرنده دارد. حالا هم دارد زیر لبی سوت می‌زند، لابد برای پرنده‌اش. (همان: 141).

دف: دف در این داستان سمبلی خصوصی و بنا بر این کشف مفهومش دشوار است. صدای دف شاید مظهر همة آن شور و هیجان و میل به زندگی و فردیتی است كه راوی داستان از آن بی‌بهره است. این صدایی است كه سكوت دنیای یكنواخت او را می‌شكند و هر آنچه كه می‌خواهد باشد و نمی‌تواند، به گوش می‌رساند. به جملاتی كه هنگام شنیدن این صدا می‌گوید، توجه فرمایید:

ولی این صدا، شبیه هیچ كدام از صداهای این زندگی نیست. انگار از دنیای دیگری می‌آید؛ از همان تكه آسمان خیلی دور. مثل صدای قلب است. ضبط صوت نیست. صدا زنده است. صدای دف است. یك نفر دارد دف می‌زند. این ساختمان و دف؟ صدا بلندتر می‌شود. بلندتر از تمام صداها. مثل جنینی كه در دور تند دوربین، كامل شود، به سرعت رشد می‌كنم. بزرگ می‌شوم و از صندلی كنده می‌شوم. حیاط خلوت جان گرفته است. دیوارها عقب رفته‌اند. صدای دف از پنجرة طبقة چهارم می‌آید. دست و بالم را تكان می‌دهم و چرخ می‌زنم و به پنجرة طبقة چهارم كه حالا شبیه پنجره‌های دیگر نیست، نگاه می‌كنم. (همان:12).   

فرجام باز و مبهم: پایان این داستان مانند پایان داستان‌های مدرن باز و مبهم و ناتمام است و خواننده نسبت به سرنوشت شخصیت‌ها بی‌اطلاع می‌ماند. از این جهت هم داستان‌های رئالیستی بسیار شبیه داستان‌های مدرن شده‌اند و در واقع می‌توان گفت بسیار تحت تأثیر آن تغییر یافته‌اند. فصل پایانی كتاب در جایی رها می‌شود كه زن و شوهری كه امیر برای بازدید و خرید خانه آورده است، به خاطر صدای دف، خانه را نمی‌پسندند و منصرف  می‌شوند. داستان همین‌جا پایان می‌یابد، ولی خواننده نمی‌تواند حدس بزند كه عاقبت كدام یك از این دو زن و شوهر موفق به پیش‌برد نظر و خواست خود خواهند شد؟ آیا امیر بالاخره موفق به فروش خانه و مهاجرت می‌شود؟ آیا راوی به این زندگی ادامه خواهد داد؟ سرنوشت او وبچه‌هایش چه خواهد شد؟ و بسیاری پرسش‌های دیگر خواننده كه بی‌جواب می‌ماند، زیرا نویسنده آنچه كه می‌بایست بازتاب می‌داده، به تصویر كشیده و دیگر لزومی ندارد بیش از این به نوشتن ادامه دهد.     

… صدای دف بلند می‌شود. زن و مرد به یكدیگر نگاه می‌كنند. مرد بنگاهی می‌گوید: «چه خبر شده؟» پشت سر زن و مرد بیرون می‌رود. امیر به دنبال مرد بنگاهی راه می‌افتد و بعد از چند دقیقه برمی‌گردد. بچه‌ها یك نگاه به او می كنند و یك نگاه به من كه آمادة رفتن می‌شوم. امیر جلو آشپزخانه ایستاده و شبیه جنگجویی شده است كه باور نمی‌كند حریفش بی‌صدا راهش را بكشد و میدان را ترك كند. (همان:140).

جواد ماه‌زاده در این نشست ابتدا نگاهی تاریخی به آثار وفی کرد و گفت:

وفی را جز جریان اصلی ادبیات ایران می‌دانم، زنان نویسنده ای در ایران بودند که بیشتر در حوزه ادبیات روشنفکرانه و روان‌شناختی فعالیت می‌کردند اما دوره‌ای که وفی اوج گرفت به خصوص با کتاب پرنده من را می‌توانیم از نیمه دوم دهه هفتاد بدانیم تقریبا همزمان با شکل‌گیری و قوت گرفتن طبقه متوسط در جامعه بعد از دوران پس از جنگ و آزاد شدن فضای اقتصادی و سیاسی؛ بعد از سال 76 نویسندگان زن ما خیلی فعال شدند شاید این به دلیل تعداد زیاد خوانندگان زن بود. تحولاتی که در جامعه صورت گرفت موجب رشد ادبیات زنان شد، از تعبیر ادبیات زنانه طلقی نمی‌کنم. ادبیات زنان اسم می‌گذارم چون به کمیت نویسندگان زن برمی‌گردد. این دوران با کتاب «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» نوشته زویا پیرزاد شروع شد ولی چون پیرزاد تقریبا با همین اثر موفق شناخته شده و آثار بعدی به آن اندازه موفق نبود و نتوانست کار خود را ادامه دهد و همینطور پرینوش صنیعی که با کتاب «سهم من» شناخته شد، این جریان توسط وفی ادامه پیدا کرد چون تقریبا موفقیت را تکرار کرد و هر اثر بهتر از آثار قبلی به ثمر رسیدند که این موفقیت را می‌توان در جوایزی که به یک اثر محدود نمی‌شود، جستجو کرد. ایشان در دوره‌هایی جایزه گرفتند که فضا از غول‌های ادبی خالی نشده بود ولی جوایز مهمی را بدست آوردند.

جواد ماه زاده از زنان نویسنده در ایران سخن گفت
جواد ماه زاده از زنان نویسنده در ایران سخن گفت

اگر بخواهم بیشتر درباره این سبک نوشتن توضیح دهم باید بگویم سبکی است که تعداد زیادی از زنان را به نوشتن ترغیب کرد. موج بزرگی از نوشتن بیرون از محدودیت‌های پیشین شکل گرفت که در آن نویسنده به نوشتن تجریبات خود روی می‌آورند، از زندگی مردم معمولی نوشته می‌شود، تا پیش از آن بیشتر سویه‌های روشنفکرانه مانند آثار سیمین دانشور، منیرو روانی‌پور، غزاله علیزاده، شهرنوش پارسی‌پور وجود داشت. اینان زنانی بودند که زبان نوشتن آنها با زبان بعد از سال‌های 76 مانند زبان وفی و پیرزاد و جریان غالب متفاوت است. در واقع نگاه تاریخی، هویتی، یاس آلود و روشنفکرانه به سنت و خشونت از آنها خارج شده است و فضای جدیدی را تجربه می‌کند که می‌توان آن را زاییده تحولات اجتماعی بدانیم و هم نسل جدیدی که در این دوره شکل گرفت و دغدغه‌های تازه ای را روایت کرد. این دوره از ادبیات زنان بیشتر شکل قصه‌گو دارد، تابع ایدئولوژی و خط و رسم‌های پررنگ سابق نیست طرفدار زیادی پیدا می‌کند چون زنان آن دوران وارد اجتماع شدند از دانشگاه یا فضای هنری خوانندگان زیاد شدند و آنها خود را در آثار وفی بیشتر می‌بینند و این باعث می‌شود مخاطب‌های ایشان پا به پای او می‌آیند و وقتی جامعه به آثار او مهر تایید می‌زند ما می‌بینیم که ایشان تاییده را هم از جوایز گرفتند و بیشتر مخاطبان آثار ایشان را زنان و دختران تشکیل می‌دهند.

ماه‌زاده در مقایسه آثار وفی با نویسندگان کلاسیک توضیح داد:

آثار وفی با کتاب‌هایی مانند آثار گلی ترقی یا سیمین دانشور که از جریان‌های سیاسی و تاریخی می‌گویند، تفاوت دارد، فرخنده حاجی‌زاده که در آثارش استعاری نویسی و ذهن گرایی داشت. جریان جدید یک رئالیستی دارد که اسماعیل فصیح همیشه به آن پایبند بود که بدون ایدئولوژی یا رئالیسم سوسیالیستی پیش برود. فصیح خیلی تک صدا بود و در میان صداهای زمان خود گم شد. اکنون دوره‌ای که آثار وفی و پیرزاد مخاطب دارد، دیگر دوره ای است که ایدئولوژیها چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی رنگ و بویی ندارند و مردم خود و زندگی عادی را در رمان‌ها دنبال می‌کنند.

ویژگی دیگر که میخواهم به آن اشاره کنم نثر ساده وفی است که باعث ارتباط خوب می‌شود. پیچیده‌گویی  و استعاری نویسی دهه 60 و هفتاد که شاید به دلیل ممیزی‌هایی بود که اعمال می‌شد، در این دوران وجود ندارد و  آثار نثر نرم شده و زبان تمیزی دارد که باعث اقبال مخاطب شده است. این مساله ضمن اینکه وفی راوی همان طبقه متوسط است باعث شده کارهای وفی ترجمه پذیر هم باشد. اثری برای ترجمه باید به گونه ملموس برای دیگر جوامع باشد، خیلی خاص و پیچیده گفتن، واژه پردازانه نوشتن باعث می‌شود که در ترجمه به آثار توجه نشود برای همین آثار وفی قابل ترجمه به زبان‌های دیگر است چون از زندگی عادی مردم عادی صحبت می‌کند.

وفی در سالهای قبل از 76 تک داستان‌هایی در مجلات چیستا و زنان نوشتند ولی چون به عنوان منتقد تاریخ ادبیات، من آثار ایشان را از سال 81 که آثارشان با موفقیت روبه رو شد در نظر گرفتم، چنین مواردی را ذکر کردم. چنین موفقیتی و جریانی که از سال 75 به بعد شکل گرفت و توسط وفی ادامه پیدا کرد به راحتی در ادبیات قابل ثبت است درست است که پیرزاد به عنوان رمانی که در زمان خود پدیده شد به عنوان جرقه اول می‌تواند لقب بگیرد ولی وفی با تداومی که در نوشتن داشت اسمش به عنوان نویسندگان جدید و زنان متحول و متجدد بعد از انقلاب که از دغدغه‌های جدید صحبت کردند می‌تواند یاد شود.

علی دهباشی در ادامه با اشاره به اهمیت  مساله زبان در آثار ادبی، گفت:

کاستی‌های زبانی که خود را بیشتر در شعر نشان داده، علت اصلی عدم آشنایی با سرچشمه‌های زبانی است که نویسندگان و شاعران با آن کار می‌کنند. در نسل‌های قبل این مساله خیلی جدی‌تر مورد بررسی قرار می‌گرفت و ارتباط نویسنده و شاعر با سرچشمه‌های زبان فارسی بیشتر بود به همین دلیل توانایی‌های نویسندگان و شاعران را در بیان مکنونات ذهنی خود در قالب شعر و داستان بیشتر مد نظر می‌گرفت، از احمد پوری می‌خواهم که درباره زبان وفی صحبت کنند.

احمد پوری توضیح داد: ما در واقع به دو شکل می‌توانیم بگوییم که یک زبان ساده است، یکی با توجه به جملات کوتاه و مستقیم بدون واسطه استفاده می‌شود که می‌تواند در حین سادگی خسته کننده و کلیشه ای باشد و دیگری زبان ساده ای که دست انداز ندارد و از واژگان مهجور استفاده نمی‌کند اما از واژه‌های موجود به خوبی و ظرافت استفاده می‌کند. نثر وفی بخش دوم است. در عین حال که زبان ساده را می‌خوانید ولی با نثر بسیار بسیار تاثیرگذاری روبه رو هستید. واژگان دم دستی نیستند به عمد به شکلی کنار هم چیده که بیشترین تاثیر را داشته باشد.

علی دهباشی به سرچشمه های زبانی اشاره کرد
علی دهباشی به سرچشمه های زبانی اشاره کرد

امیدوارم در موقعیت‌های بعدی طنزی که در آثار وفی است را بتوانم بیشتر بشکافم نویسنده چنان با انتخاب واژگان درست عالی منظور خود را بیان می‌کند که شما متوجه نمی‌شوید که نویسنده با شما شوخی می‌کند یا طنزی را بیان می‌کند اما لبخندی بر لبان شما نشسته است. استفاده درست و هنرمندانه از واژگان نثر وفی را می‌سازد که به نظر من این نثر، یکی از بهترین نثرها برای این نوع داستان‌ها رئالیستی است. شما را خسته نخواهد کرد و لطافت هنری دارد. من بعد از چندین سال کتاب خواندن کتابی خواندم که سه یا چهار بار برای فهمیدن معنی واژگان به لغتنامه رجوع کردم، از نظر نویسنده کتاب این حسنی بود برای متفاوت بودن اما هم برای چیزی که می‌خواست بداند سنگین بود و هم برای خواننده مشکل بود چون با زبان خود درگیر می‌شود، درگیری در واقع زمانی لازم است که با واژگانی روبه رو می‌شوید که عمدا به وسیله نویسنده به کار برده می‌شود و خود آن واژگان کار را ساخته است که بحث دیگری است ولی زمانی است که نویسنده فقط نفسکش می‌طلبد که نویسنده میگوید که ببینید من چقدر واژه می‌دانم. در نوشتن وفی چنین چیزهایی نیست. گاهی فراموش می‌کنید که در حال خواندن هستید آنقدر شفاف و صمیمی است که بعد از تمام شدن است که شما فکر می‌کنید که این همه را خواندید و این ویزگی ساده نویسی هنرمندانه وفی است.

دهباشی در بررسی اهمیت زبان ادبی در آثار به چند نمونه اشاره کرد و گفت:

مساله زبان را یکبار از جمالزاده پرسیدند که از کجا به این نثر رسیده است؟ او گفت در جمعی بودم که همه آکادمیسین بودند و من جوان بودم ما باید هر چهار شنبه چیز تازه‌ای می‌نوشتیم و من چون جوان بودم و با آثار نویسندگان آن موقع فرانسه آشنا بودم وقتی اولین داستان کوتاه خود را نوشتنم دائم نگران بودم که علامه قزوینی بگوید که این مزخرفات چیست که تو نوشتی ولی علی رغم اینکه با نثر آنها نزدیکی نداشت (البته آنها محقق و پژوهشگر بودند) من را مورد تشویق قرار دادند. چوبک معتقد بود که من مدیون این بودم که در کودکی داستان‌های گلستان سعدی خوانده شده و داستان‌های قدیمی که در فردوسی به عنوان داستان‌های نقالی نوشته شده بود. آل احمد نوشته که من بیش از صد بار سفرنامه ناصرخسرو را  درس دادم. دانشور معتقد بود که مدیون تلاش پدر مادر است که در کودکی او را با گلستان سعدی و فوایدالادب که مجموعه ای بود که الان دانشجوی دکتری زبان فارسی نمی‌تواند بخواند را در دبستان خواند.

این ویژگی کارهای وفی در میان سایر کارهای رمان و داستان‌نویسی برای مخاطبانشان مهم است چون باید مکنونات ذهنی با کلمات بیان شود که با خواندن روزنامه بدست نمی‌آید و لازم است مجموعه‌های دیگری خوانده شود تا تجربه خانم وفی به عنوان نویسنده در نثرشان جالب شود.

فریبا وفی در ادامه جلسه در مورد تجربه خود در داستان‌نویسی توضیح داد و گفت:

داستان‌نویسی را 38 سال پیش آغاز کردم، شاگر پوری در تبریز بودم و هنوز هم آموزش می‌بینم. داستان‌هایم را که به شکل طرح بودند را به ایشان نشان دادم و او اولین فردی بود که به من گفت تو نویسنده می‌شوی! کاغذی دارم که با اینکه اطرافش پاره پاره شده ولی آن را نگه داشتم چون در آن پوری نوشتند که حساسیت بالایی داری و به این دلیل می‌توانی نیوسنده شوی.

یادی کنم از آقای واعظ که 10 سالی در تبریز به کلاس‌های مثنوی او می‌رفتم و در حقیقت مرا وادار کرد که حدودا 14 سالی مرتب آثار کلاسیک خواندم تا زبانم درست شود و فکر کنم نثر داستانی من آنجا شکل گرفت. بارها کتاب‌های کلاسیک را می‌خواندم و سیر نمی‌شدم البته امروز دوباره خواندن آنها برایم دشوار است ولی در آن روز برای گذرکردن از نثر ژورنالیسیتی و ساده به نثر عمیق‌تر چنین کاری کردم. بعدها که به تهران آمدم برای اینکه فارسی زبان دومم بود سعی کردم که فارسی بی نقصی داشته باشم و تلاش کردم تا قبل از اینکه پرنده من چاپ شود روی آن کار کردم.

فریبا وفی از تجربه داستان نویسی خود سخن گفت
فریبا وفی از تجربه داستان نویسی خود سخن گفت

علیرضا سیف‌الدینی  با بیان اینکه فرصت کمی برای مرور کتابهای وفی داشت، و اینکه سالها پیش نقدی نوشته اند و با همان ذهنیت صحبت می‌کنند، گفت: دو کتابی که از وفی خواندم را بیان کنم. به نظر من در رمان‌نویسی ایران ما دو نوع برخورد با محتوا داریم، این یعنی محتوایی است که اتفاقی شکل می‌گیرد و رمان‌نویس درباره اتفاق بیرونی صحبت می‌کند اکثر رمان‌های ایرانی به این شکل است. بعضی رمان‌ها هستند که اتفاق رادر خود شکل می‌دهند و بعد رمان، دور آن اتفاق ساختارش را می‌سازد در رمان وفی هر دو هست. پرنده من رمانی است که اتفاق بیرون افتاده و رمان درباره آن حرف می‌زند که جز رمان‌های اکثریت ایرانی است. رمان مانند مونولوگ است و با اتفاق بیرون صحبت می‌کند. رمانی بین رمان‌های وفی است که اتفاقی در خود رمان می‌افتد و در واقع ساختمان را در رمانش می‌ساز مانند رمان ترلان، اتفاقی که در این رمان می‌افتد، تجربه زیستی است که هرکسی نمی‌تواند داشته باشد برای همین است که با دیگر رمان‌ها متفاوت است. خواننده همیشه صاحب پیش فرض است، رمان‌هایی که با تکیه بر این پیش فرض نوشته شده است، رمان‌های ناقصی هستند. ترلان تجربه زیستی مستقل است.

دومین نکته اطلاعات نویسنده درباره اجتماع، سنت و زن و … است.  در اوایل وقتی وفی درباره دوران زنان صحبت کرده، شاهد شهامت و شجاعتی در نوشتار هستیم که جذاب است ولی به مرور اتفاق‌هایی که اطراف رمان درزندگی ما می‌افتد از آن رد می‌شود و نگاه وفی عقب می‌ماند برای اینکه نویسنده عقب نماند باید خود را به روز کند باید معلومات خود را درباره زن، سنت و اجتماع به روز کند رمان‌نویس حتما باید چنین کاری کند چون جامعه در حال رشد و پیشرفت است من در رمان‌های وفی این پیشرفت را نمی‌بینم و او بر اساس اطلاعات قبلی می‌نویسد.

مساله مهمی که وجود دارد به راوی بر می‌گردد، 99 درصد رمان‌هایی که در ایران نوشته شده است، راوی‌های حق به جانب دارد راوی‌ها خود را جلوتر حس می‌کنند و فکر می‌کنند باید دیگران را راهنمایی کنند. دوره‌ای قبل از انقلاب نسلی این کار را کردند و شوخی هم نکردند و حتی خیلی خود را حق به جانب می‌دیدند این وضعیت ادامه داشته و به امروز رسیده و راوی‌های رمان‌های ایرانی با نگاه حق به جانب می‌نویسند. این راوی‌ها را با قصه‌های بهرام صادقی مقایسه کنید طنزی در آن هست ولی خود تخریبی ندارند خود را مسخره نمی‌کند از نقاط ضعف خود حرف نمی‌زنیم. ما زمانی بشر هستیم که خود را مسخره کنیم. کتاب «سنگی بر گوری» نوشته آل احمد حالت خود تخریبی دارد و راوی را تبدیل به آدمی ملموس می‌کند که با نقاط ضعف و قوت زندگی می‌کند. در کارهای وفی طنزی وجود دارد که نیش‌دار هم هست ولی حق به جانب است. ممکن است در مقابل مردها این زن این حالت را داشته باشد ولی راوی می‌تواند نگاهی کلی در مقابل هر جنسیتی این وضعیت را داشته باشد.

علیرضا سیف الدینی از خودتخریبی در داستان نویسی سحن گفت
علیرضا سیف الدینی به ارکان مهم در داستان نویسی اشاره کرد 

ما هنوز در جامعه ای زندگی نمیکنیم که راوی خودتخریبی و با خود شوخی کند. امروز همه دانشمندند و هیچ ایرادی ندارند نگاه ایدئولوژیک اجازه نمی‌دهد. جمله‌های نوشته‌های وفی ملموس و گاهی شعریت پیدا می‌کند و دلنشین است و به نظرم اینها چون برای تجربه زیستی است اینقدر شیرین و دلنشین است. اینها جمله‌هایی است که وقتی وارد قصه می‌شود، از جمله بودن خارج می‌شوند و تکه ای از روح است و برای همین دلنشین است البته تمام کتاب اینطو رنیست ولی جمله‌هایی چنین دارد.

سیف‌الدینی در ادامه سخنانش به نکات دیگری اشاره کرد که به گفته او شاید مهمترین نکات باشد:

مورد خیلی مهمی که باید اول می‌گفتم، سه رکن وجود دارد که مهم اند، دانش، صداقت و شهامت. هرکدام از اینها از قصه حذف شود، قصه می‌لنگد. شهامت در کتاب‌های وفی وجود دارد. این رکن را مانند آشپزی باید در داستان بریزد تا ساختمان قصه را درست کند. باید بسنجیم که دانش در چه حدی است دانش، پژوهش و تحقیق  در آثار وفی کم است و ما به اندازه تجربه زیستی می‌نویسیم و باید بیشتر درباره موضوع دانش داشته باشیم. صداقت دو لبه دارد یعنی در ساختار داستان چقدر صادق بودم و توانستم این عناصر را برخورد ادبی کنم و اینکه من برای چه می‌نویسم برای چه گروهی می‌نویسم؟ مجموعه اینها داستان نویسی است و چیزی که در رمان‌هایی که از وفی خواندم دیدم که تجربه زیستی وجود دارد و باید دانش بیشتری وجود داشته باشد و جمله‌ها به راحتی بدست نیامده اند و پشت آنها عمر خوابیده و باید بیشتر ارتقا یابد.

در ادامه سوالات سخنرانان به سوالات حضار پاسخ دادند:

  • درباره راوی خودتخریبگر، اگر مثال دیگری در ادبیات فارسی داریم لطفا بیان کنید.

سیف‌الدینی گفت: رمانی با نام « بازی‌های خطرناک» ترجمه کردم. هنوز منتشر نشده امیدوارم بخوانید تا ببینید راوی با خود چه می‌کند نمونه ایرانی این را نداریم. این با کار طنز فرق می‌کند و نوع نوشتن طنز متفاوت است و قضیه حساس است وقتی قصه‌های بهرام صادقی را می‌خوانید می‌بینید که آدم عجیبی است طنز دارد ولی حق به جانب است و نیش می‌زند، ولی راوی باید نیش به خود و به مردم بزند تا متعادل شود.

چیزی را در کتاب‌های شما پیدا نمی‌کنم، از جایی که هستیم عذاب می‌کشیم ولی به کجا فرار خواهیم کرد؟

وفی توضیح داد: این صحبت همیشه درباره کارهای من بوده که چرا اعتراض به آن شکل نبوده و چرا مبارزه درآن نیست. تا حدی نظر شما وارد است فقط می‌توانم توضیح دهم که این برمیگردد به صفحه ذهن آدم. حساسیت، تجزیه و تحلیل، مدل دیگری از زن و جامعه را دیدن در دراز مدت تاثیر بیشتری نسبت به اعتراض سخت دارد. نگاه من به آن صورت نیست. نویسنده باید تجربه زیستی خود را بیان کند.

فریبا وفی به پرسش حاضران پاسخ گفت
فریبا وفی به پرسش حاضران پاسخ گفت
  • نظر شما درباره کلاس‌های داستان‌نویسی و جای خالی واحدادبیات داستان نویسی در دانشکده ادبیات چیست؟

احمد پوری پاسخ داد: من شخصا اخیرا چنین کلاس‌هایی را مرتکب شدم و به یاد دارم که در ابتدا گفتم که یک نویسنده هنرمند از کلاس بیرون نمی‌آید، اول بادی فرد نویسنده باشد و دید هنری داشته باشد و کلاس می‌تواند به آن کمک کند. من شخصا تیتر کلا‌س‌هایی که داشتم را گذاشتم « نترس از نوشتن» اما این کلاس‌ها اسم دیگری در اروپا و کشورهای انگلیسی زبان دارد «کلاسهای نویسندگی خلاق» یعنی شما خود نویسنده هستید و به شما شگردهایی را یاد می‌دهند که از تجربیات دیگران به شما یاد می‌دهند تا از استعداد خود به بهترین شکل استفاده کنید. تا جایی که به یاد دارم اکنون در دانشگاه کلاس‌های نویسندگی خلاق نداریم البته که بهتر است داشته باشیم. در دانشگاه کلاس ادبیات جدید نداریم، در درس‌های دانشگاهی احمد محمود را نمی‌بینید و شعر امروز را نمی‌بینید. بخش اعظم هنر را باید با خود بیاوریم و بعدها آن را نظم دهیم.

دهباشی: کنجکاوی بنده است که معمولا چه زمانی می‌نویسید و به چه روشی می‌نویسید.

وفی پاسخ داد: من خود را نویسنده حرفه ای نمی‌دانم چون شرایط زندگی ام اجازه نداده به صورت حرفه ای کار کنم از هر فرصتی حسن استفاده کردم که بنویسم. در مورد عادت نوشتن از سنین پایین‌تر با کامپیوتر کار کردم، تایپ می‌کردم که در نوشتن خیلی مهم است و سرعت نوشتن و تصحیح آن را بالا می‌برد. الان روی رمانی کار می‌کنم که گرفتار افت و خیز زیادی هستم و امیدوارم بتوانم تا سال آینده تمامش کنم.