نویافتههایی در باب ایرانشناسی از دیار فرنگ ـ ۷/ محمّد نادر نصیری مقدّم

ناصرالدّینشاه و دغدغه افکار عمومی در فرنگ
در میان هفت پادشاه سلسله قاجار، ناصرالدّینشاه از بسیاری جهات متمایز است: طول سلطنت (تقریباً نیم قرن)؛ قساوت و وزیرکُشی در مدّت کمی بعد از به قدرت رسیدن و تلاش مستمر برای حفظ سلطنت مطلقه در کنار تقسیم قوا و وظایف بین وزارتخانههای گرته برداری شده از دربار عثمانی؛ سفر به عتبات عالیات؛ سه بار سفر به فرنگستان و چاپ سه سفرنامه؛ نگارش روزنامه خاطرات که تا دو روز قبل از قتلش ادامه داشت؛ علاقه وافر به شکار و گلگشت در اطراف پایتخت؛ توجّه به هنرهای سمعی و بصری نظیر موسیقی، نقّاشی، عکّاسی، تئاتر از نوع فرنگی و تعزیه اسلامی؛ علاقه به آثار باستانی و تشکیل نخستین موزه سلطنتی در کاخ شاهی (کاخ گلستان).
با کمی مداقّه حتماً میتوان خصایص دیگری نیز برشمرد؛ امّا شاید نکتهای که هرگز به ذهن متبادر نشود، دغدغه ناصرالدّینشاه باشد در مورد افکار عمومی در فرنگ و نظر دولتهای اروپائی نسبت به سلطنت مطلقه او در ایران. دو سندی که در این مقاله متن آنها آورده میشود در مورد این موضوع است. این دو سند از روی نسخه اصل آنها در مرکز اسناد دیپلماتیک شهر نانت (Centre des Archives Diplomatiques de Nantes) متعلّق به وزارت امور خارجه فرانسه استنساخ شده است. اگر بخواهیم در یک جمله و به طور مختصر این مرکز اسناد را معرفی کنیم باید بگوئیم این مرکز، تمامی اصل و رونوشت اسناد بایگانیهای سفارتخانهها، کنسولگریها و مراکز فرهنگی فرانسه در سراسر دنیا از سال ۱۵۸۲ میلادی تا امروز را در خود جای داده است. به عبارت دیگر، برای دوره قاجار، مکاتباتی که سفارت فرانسه در تهران با دولت ایران و با کنسولگریهای خود در تبریز، رشت، بوشهر و شیراز داشته در این مرکز در شهر نانت نگهداری میشود.
آنچه که در بایگانی دیپلماتیک وزارت امور خارجه فرانسه در کورنوو (Courneuve) واقع در شمال پاریس نگهداری میشود رونوشت مکاتباتی است از قرن پانزدهم تا به امروز که از وزارت امور خارجه فرانسه در پاریس به سفارتخانهها، کنسولگریها و مراکز فرهنگی فرانسه در سراسر دنیا ارسال شده است. بنابر این، یکی از شروط لازم تحقیق در مورد روابط ایران و فرانسه در عصر قاجار بررسی اسناد موجود در این دو بایگانی دیپلماتیک کورنوو و نانت است. به همین دلیل، سالها پیش که اینجانب در مورد تاریخ باستانشناسی فرانسه در ایران تحقیق میکردم، به شهر نانت رفتم و در میان انبوه اسنادی که مطالعه، استنساخ و عکسبرداری نمودم، به دو سندی که در ذیل این مقاله آورده میشود، برخوردم.
خلاصه داستان این است که روز قبل از شروع سفر دوّم ناصرالدّینشاه به فرنگ، یعنی چهارشنبه ۲۹ ربیعالاوّل ۱۲۹۵ (۱۴ فروردین ۱۲۵۷ برابر با ۳ آوریل ۱۸۷۸)، قبله عالم برای زیارت وداع، راهی حضرت عبدالعظیم میشوند. در طول مسیر راه، به دنبال اعتراض گروهی از فوج سربازان اصفهانی، اتّفاقاتی رقم میخورد که چهار روایت در مورد آنها موجود است. نخست، روایت عبّاس میرزا مُلکآراء برادر ناتنی ناصرالدّینشاه را نقل میکنیم:

«در این ایّام خبر رسید که در طهران دو فوج اصفهان که سپرده محمّد ابراهیمخان نوری ملقّب به سهامالدّوله شوهر همشیره شاه، عفتالسّلطنه است، به علّت نرسیدن مواجب، روزی که شاه به شاهزاده عبدالعظیم به جهت وداع میرفتهاند، نزدیک کالسکه به عرض آمده، شاطران مانع شده؛ سربازان بنای سنگ انداختن گذاردند و سنگی به آئینه کالسکه شاه خورده، شکسته و شاه به تعجیل فرار فرموده به طهران آمده، فوجی از سربازان را حاضر کرده ده نفر را طناب انداخته و جمعی را به تازیانه بسته است. شکر خدا را کردم که در طهران نبودم.» (۲)
حال، روایت ناصرالدّینشاه را که به طور سربسته به این حادثه اشاره میکند در اینجا میآوریم؛ این روایت به نقل از روزنامه خاطرات شاه است در سفر دوّم فرنگستان:
«روز پنجشنبه سلخ ربیعالاوّل [۱۲۹۵]
پانزده روز از عید گذشته، صبح زود توپِ اعلامِ سفر انداخته شد. در این مدّت از خارج و داخل، زنانه، مردانه آن قدر کار کردیم و زحمت دادند و کشیدیم که اگر بخواهیم شرح آن را بدهم امکان ندارد. بخصوص، واقعه روز ۴شنبه که رفتم زیارت حضرت عبدالعظیم و آمدم به شهر و چه نحو کج خُلق شدم و چه شد و چه قِسم اوقاتها تلخ شد و چه قِسم شب را صبح کردم و صبح چه قِسم سوار شدم، به شرح و بیان و تحریر و تقریر نمیآید. خلاصه رخت پوشیدم. با احوال عجیبی که نمیدانم چه بود. زنها، کنیزها [و] خواجهها، طوری حالت پیدا کرده بودند، مثل دیوانهها و مثل اینکه حالا خواهند مُرد. من حیران، مات، دهن تلخ، خشک، متحیّر، نگاه نمیتوانستم به کسی بکنم. بسیار حالتهای غمانگیزی داشتند که به شرح نمیآید. خدا انشاءالله دیدارها را مجدداً تازه نماید. انشاءالله.» (۳)
همانطور که مشاهده میشود، ناصرالدّینشاه وقایع روز پیش از سفر را که در مسیر تهران – شهرری رُخ داده، به نوعی در روزنامه خاطرات خود مسکوت گذاشته و ترجیح داده شروع سفرنامهاش را با ذکر این حوادث، بدشگون نکند و به نوعی از کنار آنها گذاشته است.
امّا در سوّمین روایت که آن نیز از سوی ناصرالدّینشاه برای مطّلع نمودن وزیرمختار وقت فرانسه در تهران، آلکساندر مِلینه (Alexandre Mellinet) تهیه شده، اطّلاعات جالبی وجود دارد که به گونهای حاکی از دغدغه شاه در مورد نگاه دولتهای فرنگی و فرنگیان است نسبت به حوادث اتّفاق افتاده در روز پیش از سفر او به فرنگستان. متن این «یادداشت» که در مرکز اسناد دیپلماتیک شهر نانت وجود دارد به شرح ذیل است:
صورت تقریرات مبارکه همایونی است:
«دیروز برای زیارت به حضرت عبدالعظیم برای وداع میرفتم. در کالسکه بودم؛ جمعیت بسیار قلیلی همراه من بودند. در میدان توپخانه به قدر پنجاه نفر به لباس سربازی دیدم ایستادهاند که یکی از آنها عریضه در دست دارد. گفتم عریضه را گرفته آوردند. عرض بیمعنی کرده بودند که باید ما را مرخص خانه بکنند، بدون اینکه در این عرض حقّی داشته باشند. من گفتم که عرض شما قبول است؛ بعد از مراجعت از سواری قرارش را میدهم. به این جواب متقاعد نشده توی کوچه و در ازدحام مردم و عابرین، پشت سر کالسکه ما فریاد میکردند. میگفتند حالا باید جواب داده شود و سنگهای کوچه را برداشته به نوکرهائی که عقب سر میآمدند، زدند. یک سنگ بر سر نایب امیرآخور خورد که بد حال شده از اسب افتاد و سنگهای دیگر به همه ملتزمین رکاب انداختند. پسر علاءالدوله (۴) که در رکاب بود، صدمه سنگ برداشت و همانطور به اجماع توی کوچه از عقب کالسکه میآمدند و سنگ میانداختند. من به کالسکهچی گفتم اسبها را بدواند چون یک سنگ هم به شیشه کالسکه ما خورد. اگر کالسکهچی تند نمیرفت یقیناً کالسکه را احاطه میکردند، نمیدانم چه واقع میشد. باز هم از عقب همانطور آمدند تا به نزدیک سربازخانه فوج آذربایجانی رسیدند. آنجا من فرستادم صد نفر سرباز از آن سربازخانه آورده و حکم شد اینها را بگیرند. بیست نفر از آن اشرار که در حقیقت یاغی شده بودند و کمال بیاحترامی به شأن سلطنت ما کرده بودند، گرفتار شدند؛ بردند به محکمه نظامی. بعد از تحقیق معلوم شد که ده نفر از آنها سرباز نبودند و از طایفه بابیه بودهاند و خیال شرارت زیاد داشتهاند. این خبر فوراً در شهر نشر کرد و بلافاصله به جمیع ممالک و سرحدات ایران میرسید. چون ما هم فردای آن روز باید ترک پایتخت را کرده به سفر شش ماهه برویم، اگر حکم به تنبیه و سیاست آنها صادر نمیشد، من چطور میتوانستم به سفر بروم؟ یا سفارتخانههای شما به چه اطمینان در همچو شهری میماند؟ کسانی که جرأت بکنند در کوچه پایتخت سنگ به کالسکه من بیجهت بیندازند، البته بعد از آن، خانه شماها را غارت میکردند و نظم پایتخت و نظم مملکت ایران کلیه ضایع و خراب میشد. در شهر، شما و همه کَس میداند که من راضی نیستم به مورچهای اذیّت برسانم. اما وقتی که بر سر من در پایتخت بریزند سنگ بیندازند، چارهای بجز تنبیه و سیاست نداشتم.
چون شما را دولتخواه خودم میدانم، این بود که تفصیل را به خدا قسم بیکم و زیاد گفتم به معتمدالملک (۵) به شما بیان نماید. میل دارم که از این قرار به دولت خودتان همینطور راپورت بدهید که طور دیگر نوشته نشود که اولیای دولت شما ما را ظالم ندانند بلکه مظلوم بودهام.» (۶)

این یادداشت بدون تاریخ، درست در صبح روز حرکت ناصرالدّینشاه برای دوّمین سفر فرنگستان، یعنی پنجشنبه ۳۰ ربیعالاوّل ۱۲۹۵ (۱۵ فروردین ۱۲۵۷ برابر با ۴ آوریل ۱۸۷۸) توسّط برادر میرزا حسینخان سپهسالار یعنی میرزا یحییخان معتمدالملک کفیل موقّت وزارت امور خارجه به سفارت فرانسه حضوراً داده میشود و مترجم اوّل سفارت سریعاً آن را به فرانسه ترجمه مینماید. در کمتر از ۴۸ ساعت، آلکساندر مِلینه، وزیرمختار فرانسه در تهران، شخصاً گزارشی خطاب به ویلیام هانری وادینگتون (William Henry Waddington) وزیر امور خارجه وقت فرانسه تنظیم میکند و در آن، علیرغم اصرار ناصرالدّینشاه، روایتی متفاوت از آنچه در یادداشت شاه آمده، ارائه میدهد. ترجمه متن این گزارش را به عنوان روایت چهارم در ذیل میخوانیم:
«سفارت فرانسه در ایران
تهران، ۶ آوریل ۱۸۷۸
مقام محترم وزارت، جناب آقای ویلیام هانری وادینگتون،
درست در زمان عزیمت شاه به فرنگ حادثهای اتّفاق افتاده که اغلب در ایران روی میدهد، امّا این بار تبعات آن به مراتب جدّیتر است و اینجانب لازم میداند که جنابعالی را از آن مطّلع سازد.
فوج اصفهان که از سال پیش در تهران اردو زده، سه ماه است جیره و مواجب دریافت نکرده؛ این فوج نسبتاً بیانضباط و سرکش، پیش از این نیز چندین بار علیه فرماندههای نظامی خود سر به شورش برداشته است. در روز پیش از عزیمت شاه، زمانی که اعلیحضرت با کالسکه راهی زیارتگاه شاه عبدالعظیم بودهاند، پنجاه نفری از این فوج به کالسکه شاه نزدیک میشوند تا عریضهای را در مورد درخواست پرداخت جیره و مواجب عقب افتاده خود به او بدهند و از وی قول بگیرند که به جای اعزام به شاهرود، همچنان در اردوگاه خود در تهران بمانند و چنانچه این امر امکان نداشته باشد، با ترک خدمت و استعفاء آنها موافقت شود. بعد از آنکه عریضه به سمع و نظر همایونی رسید، اعلیحضرت به جوابی سربالا اکتفاء نمودند و همین امر باعث شد که سربازان در پی کالسکه شاهی بدوند. پسر علاءالدّوله وزیر دربار که فرماندهی این فوج اصفهان را برعهده دارد(۷) و کالسکه شاهی را همراهی مینمود، تلاش کرد تا سربازان عاصی را به ضرب باتوم متفرّق نماید. زد و خورد بین فرّاشان شاهی و سربازان عاصی درگرفت، سنگهائی از سوی طرفین پرتاب شد؛ یکی از فرّاشان، مصدوم و در این اثناء سنگی نیز به داخل کالسکه شاهی پرتاب شد و اعلیحضرت به کالسکهچی دستور دادند به تاخت از محل دور شود و با دیدن دستهای از فوج تبریز، دستور جلب معترضین صادر شد. هیجده نفری از ایشان دستگیر و به سوی کاخ شاهی تحتالحفظ برده شدند، امّا چند نفری توانستند در طول مسیر فرار کنند. از آنهائی که به کاخ رسیدند، ده نفرشان در حضور شاه به دار آویخته شده و سایرین، بعد از آنکه مثله شدند، هر کدام ۳۰۰۰ ضربه چوب خوردند. بسیاری از ایشان، در پی این ضرب و شتم و مجازات، جان باختند و فوج عاصی مذکور، وحشتزده به سرعت، سر به اطاعت نهاد.
فردای آن روز، شاه همانطور که از قبل اعلام کرده بود، پایتخت را به عزم سفر فرنگستان ترک نمود. معتمدالملک، کفیل موقّت وزارت امور خارجه به دیدن من آمد و یادداشتی حاوی تقریرات شخص اعلیحضرت در مورد وقایع اخیر را به دست من داد. جنابعالی با خواندن این یادداشت که بنده ترجمه آن را نیز به پیوست الصاق کردهام، ملاحظه خواهید فرمود که روایت رسمی اعلیحضرت با اطّلاعاتی که به اینجانب رسیده، تفاوت اساسی دارد. احتمالاً، اکنون که شاه راهی اروپاست، خواسته پیشاپیش خود را از هرگونه اتّهام به سنگدلی و قساوت مبرّی سازد؛ آن هم بعد از تحمیل مجازاتی چنین وحشیانه به سربازانش که البته در این کشور امری عادیست چرا که در این مملکت، عدالت به طور طبیعی در هیچ سطحی وجود ندارد. البته بنده باید اضافه کنم که به نظر اینجانب، اتّخاذ تصمیماتی با این شدّت و حدّت از سوی شاه لازم بود، چون او که در نگاه ایرانیان نماد قدرت است، عازم سفریست که وی را برای مدّتی از کشور دور میسازد.
جناب آقای وزیر، احترامات فائقه اینجانب را پذیرا باشید.
[امضاء] آ. مِلینه» (۸)
همانطور که مشاهده میشود، در این گزارش، وزیرمختار فرانسه در تهران به دغدغه ناصرالدّینشاه نسبت به افکار عمومی در اروپا و نظر دولتمردان غربی، در آستانه سفرش به فرنگ، اشاره میکند و صریحاً مینویسد: «اکنون که شاه راهی اروپاست،» میخواهد «پیشاپیش خود را از هرگونه اتّهام به سنگدلی و قساوت مبرّی سازد». هر چند آلکساندر مِلینه در آخر نامهاش یکی به نعل میزند و یکی به میخ، امّا در مجموع، گزارش وی با روایت عبّاسمیرزا مُلکآراء تطابق بسیاری دارد. جالب است که این برادر ناتنی شاه در آن زمان به عنوان حاکم زنجان، ساکن این شهر بوده ولی کاملاً از حوادث تهران به سرعت واقف و مطّلع میشده است. شاید هم میرزا حسینخان سپهسالار مشیرالدّوله وزیر امور خارجه که با وی رابطه صمیمانهای داشته او را در جریان حوادث قرار داده است.
زمانی که موکب همایونی در مسیر سفر، به قزوین میرسد، عبّاسمیرزا مُلکآراء برای استقبال، تا قریه قروه که سر حدّ زنجان و قزوین بوده، پیش میرود. وی، شرح شرفیابی و همراهی با شاه و میرزا حسینخان در عبور از حوزه حکمرانی خود یعنی زنجان را در خاطراتش چنین آورده است:
«همین که خبر ورود شاه به قزوین رسید، من به همراهی سرتیپان از زنجان به استقبال شتافته تا قریه قروه که آخر خاک زنجان است رفتم. موکب همایونی وارد شدند. در عرض راه، پیاده ایستادم. شاه در کالسکه بودند. اظهار التفاتی فرموده، حُکم به سواری فرمودند. سوار شده نزدیک کالسکه قدری راه رفتم. بعضی فرمایشات متفرّقه فرمودند.
بعد، رفته در کالسکه میرزا حسینخان سپهسالار دخول کردم و این کالسکه از کالسکه شاه تقریباً صد قدم عقب میرفت و علی الاتّصال میرزا حسینخان به شاه فحش میداد و هر قدر صحبت متفرّقه به میان میآوردم، ترجیعبند همه فحش به شاه بود. هر چه میگفتم مگو؛ خوب نیست. آخر حالا ما نان و نمک این مرد را میخوریم. میگفت: «تو نمیدانی این چقدر حرامزاده است. یک صفت از شاه مرحوم [محمّدشاه] ندارد. هر چه دارد از مادرِ قحبه خودش [مَلَکجهان خانم مهدعلیا] دارد و یک کلمه حرف راست نمیگوید و با هیچکس خوب نیست و روی هیچکس را سرخ نمیتواند ببیند. غالب، میلش به اشخاص رذل و سفله و نانجیب است. از آدم معقول بدش میآید. هیچ کاری را منظّم نمیخواهد، مگر قورق شکارگاه و امر خوراک خودش را که کباب را خوب بپزند و نارنگی و پرتغال حاضر باشد. قدر خدمت احدی را هم منظور ندارد و آخرالامر، من و هر کَس را که قاعدهدان باشد، یا نیکی در ذات او باشد، خواهد کُشت یا تمام و کالمعدوم خواهد نمود و در اطراف، غیر از چند نفر جوان نانجیب رذل دنی باقی نخواهد گذاشت. و ساعت به ساعت، نگاه به کالسکه شاه کرده میگفت: «گور به گور بیفتد قاسمخان. سگ بریند به گور قاسمخان. آتش بگیرد روح قاسمخان. این پسر محمّدشاه نیست. نمیدانم از کدام قراول در اندرون یا کدام شاگرد بزّاز یا کلّهپز این را به عمل آورده است.» و از این مقوله لاینقطع میگفت.» (۹)

احتمالاً دلیل دلخوری میرزا حسینخان سپهسالار از ناصرالدّینشاه به وقایع بعد از سفر نخست فرنگستان برمیگردد که پنج سال پیش از آن در ۱۲۹۰ق. (برابر با ۱۲۵۲ش / ۱۸۷۳م) اتّفاق افتاد. در این سفر، انیسالدّوله سوگلی شاه تا مسکو در قلب روسیه همراه موکب همایونی بود و فکر نمیکرد دلبند تاجدارش به توصیه میرزا حسینخان سپهسالار که آن زمان صدارت عظمی را بر عهده داشت، وی را ناچار را به بازگشت به پایتخت نماید. کینه انیسالدّوله نسبت به میرزا حسینخان، یکی از دلایل سقوط این صدراعظم اصلاح طلب عهد ناصری شد. امّا از آنجا که ناصرالدّینشاه نمیخواست اصلاحات سپهسالار گسسته شود، او را به مقام وزارت جنگ و وزارت امور خارجه گمارد. این ابقاء در دولت، هدف دیگری نیز داشت و آن جلوگیری از نمایش ضعف حکومت در برابر مخالفان و به ویژه روسیه تزاری بود که از سر قضیه امتیاز رویتر، عجیب کینهای از میرزا حسینخان سپهسالار به دل گرفته بودند.
اصرار بر ابقای میرزا حسینخان سپهسالار در هیئت دولت دلیل دیگری نیز داشت و آن، دغدغه ناصرالدّینشاه بود در مورد افکار عمومی در فرنگ چرا که معتقد بود عزل صدراعظم و اخراج او از هئیت دولت به مجرّد بازگشت از نخستین سفر فرنگستان موجب آبروریزی در اروپا خواهد شد.
استراسبورگ ـ شنبه ۶ اسفند ۱۴۰۱ / ۲۵ فوریه ۲۰۲۳
این مقاله در مجله بخارا شماره
پینوشتها:
۱) استاد تاریخ و مدیر دپارتمان زبان و ادب فارسی و پژوهشهای ایرانشناسی دانشگاه استراسبورگ فرانسه
۲) عبّاس میرزا مُلکآراء، شرح حال عبّاس میرزا مُلکآراء، با مقدّمهای از: عبّاس اقبال، به کوشش: عبدالحسین نوائی، تهران، بابک، ۱۳۶۱، ص۱۲۳.
۳) ناصرالدّینشاه، روزنامه خاطرات ناصرالدّینشاه در سفر دوّم فرنگستان، به کوشش: فاطمه قاضیها، تهران، سازمان اسناد ملی ایران، ۱۳۷۹، ص۲-۱.
۴) منظور میرزا احمدخان قاجار دولّو پسر ارشد میرزا محمّد رحیمخان علاءالدّوله وزیر دربار است. از جمله مشاغل و مناصب میرزا احمدخان، ریاست سواران زرّین کمر، مهدیّه و منصور (گارد شاهی) است. به همین دلیل وی شاه را در طول مسیر به حضرت عبدالعظیم همراهی میکرده است.
۵) میرزا یحییخان معتمدالملک در ایّام سفر دوّم ناصرالدّینشاه به فرنگ، از سوی برادرش میرزا حسینخان مشیرالدّوله وزیر امور خارجه، به کفالت موقّت وزارت خارجه تعیین شد. او که سالها در پی آن بود تا جای برادرش را در مقام وزارت بگیرد، سرانجام در روز یکشنبه سلخ جمادیالاولی ۱۳۰۳ (۱۷ اسفند ۱۲۶۴ برابر با ۷ مارس ۱۸۸۶) به این مقام منصوب شد و آن را تا چهارشنبه ۱۲ ذیقعده ۱۳۰۴ (۱۲ مرداد ۱۲۶۶ برابر با ۳ اوت ۱۸۸۷) بر عهده داشت. برای اطّلاع بیشتر بنگرید به: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران، زوّار، چاپ چهارّم، ۱۳۷۱، ج۴، ص۴۴۸.
۶) CADN, A/Téhéran/Amb./60*, f°۵۲ [۳ avril 1878].
۷) بنابر تصریح عبّاسمیرزا مُلکآراء، فرماندهی فوج اصفهان را محمّد ابراهیمخان نوری ملقّب به سهامالدّوله شوهر همشیره شاه، عفتالسّلطنه برعهده داشته است. مهدی بامداد نیز در کتابش به این نکته اشاره دارد و چنین مینویسد: «محمّد ابراهیمخان دارای القاب (سهامالملک، سهامالدّوله و نظامالدّوله) پسر میرزا رضاخان پسر میرزا زکیخان نوری بوده و در سال ۱۲۷۳ قمری که سرتیپ سه فوج (هنگ) اصفهان بود، به لقب سهامالملک ملقّب گردید و در سال ۱۲۹۱ق. ملقّب به سهامالدّوله شد.» برای اطّلاع بیشتر بنگرید به: مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران، زوّار، چاپ چهارّم، ۱۳۷۱، ج۳، ص۲۹۱.
۸) CADN, A/Téhéran/Amb./60*, f°۵۲, ۶ avril 1878, [A. Mellinet à Waddington].
۹) عبّاس میرزا مُلکآراء، پیشین، ص۱۲۴-۱۲۳. مقصود از قاسمخان که نامش سه بار تکرار شده، امیر قاسمخان اعتضادالدّوله پدر مهدعلیا و جدّ مادری ناصرالدّینشاه است.