شب دکتر مسلم بهادری برگزار شد/ آیدین پورخامنه
با کمال تأسف مطلع شدیم امروز بعد از ظهر دکتر مسلم بهادری استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران درگذشتند. آنچه می خوانید گزارش شبی است که مجله بخارا به منظور تجلیل و به افتخار او در سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۵ با حضور استادان دانشکده پزشکی و دانشجویان برگزار کرد.
شب دکتر مسلم بهادری، استاد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، از سوی مجله بخارا، انتشارات گاندی و نشر میرماه در عصر سهشنبه، هفدهم اسفندماه ۱۳۹۵در محل کانون زبان فارسی (بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار) برگزار شد. در این مراسم ابتدا علی دهباشی ضمن خوشآمدگویی به استاد دکتر بهادری و اعضای خانوادهشان و استادان و دانشجویان دانشکده پزشکی گفت: «ضرورت دارد اشاره کنم که پیشنهاد و فکر برگزاری این مجلس از سروران ارجمندم دکتر محمدکاظم ترقی و همسرشان خانم دکتر فریناز راشد مرندی، که مشوق و حامی ما در انجام امور فرهنگی هستند، بود.» سپس سردبیر بخارا گفت: «این روزها سالگرد درگذشت زندهیاد ایرج افشار است و ما پس از گذشت شش سال هنوز ناباورانه نبود او را حس میکنیم. کارنامه خدمات علمی، فرهنگی خاندان افشار، بویژه استاد ایرج افشار، امروزه بر همه عیان است.» و در اینجا سردبیر بخارا از حضار درخواست کرد که فاتحهای برای شادی روح استاد قرائت بفرمایند.
سپس سردبیر بخارا گفت: «کارنامه استاد بهادری بیش از آن است که بشود در یک جلسه درباره آنها بحث کرد. بنابراین آنچه که امشب از سوی استادان و همکاران و دانشجویان ایشان مطرح میشود آغازی است و امیدواریم در فرصتهایی دیگر بیشتر به وجوه گوناگون کارنامه زرین و زندگی پرافتخار ایشان بپردازیم. ارجگذاری به استادان علوم پزشکی و پزشکان شریف را در بخارا با برگزاری شب دکتر فریدون علا آغاز کردیم و امشب مفتخریم که دومین جلسه را به بحث و تجلیل از استاد دکتر مسلم بهادری اخصاص میدهیم.»
پس از آن علی دهباشی از دکتر ایرج فاضل به عنوان اولین سخنران دعوت کرد.
و دکتر ایرج فاضل با بیان افتخار حضور در محضر دکتر بهادری و سایر بزرگان درباره چرایی حضور در این شب چنین توضیح داد:
«من اهل سخنرانی نیستم. اینجا کانون فرهنگی و جایگاه ادیبان و سخنوران است. حضور من برای این است که یکبار دیگر بعد یک عمر شاگردی خدمت استاد باشیم. تشکر میکنم از سلیقه ممتازی که شما (اشاره به آقای دهباشی) در انتخاب شبهای بخارا دارید. امروز هم برای دکتر بهادری که از یکی از سرآمدان پزشکی مملکت، که از به قله رسیدگان و از ممتازترین افراد حرفه است، شبی برگزار میشود.
من افتخار داشتم که در زمان دانشجویی خدمت استاد باشم، نزدیک چهار تا پنج دهه از آن روزها میگذرد. خاطرات آن روزها که به عنوان دانشجو در خدمت استاد بودیم، ماندنی است. زمانی که ما دانشجو بودیم و تقریباً شروع کار استاد بود، دانشگاه، با دانشگاه امروز تفاوت زیادی داشت. این سکوت ملالآور که امروز بر دانشگاه حاکم است وجود نداشت. ما اجازه داشتیم هرروز تظاهرات کنیم و میکردیم و آن روزها استاد بهادری علاوه بر استاد آسیبشناسی، استاد جامعهشناسی ما هم بودند. یکی از افتخارات و زیباییهای آن روزها این بود که ما علاوه بر درس طب و آسیبشناسی که از دروس اصلی بودند، درس جامعهشناسی و داشتن انگیزه و دخالت در امور را از استاد آموختیم.
روابط بین استاد و شاگرد، مقداری با روابط امروز متفاوت بود؛ شاید بیش از کمی! استاد بهادری از همان روز جایگاه به خصوصی در قلب دانشجویان برای خود باز کرده بودند. اصولاً به دلیل حضور استادان برجسته در زمینه آسیبشناسی و پاتولوژی، این رشته جایگاه ممتازی بین دانشجویان پزشکی داشت. دکتر آرمین، دکتر شمسا، بهادری و کمالیان از استادان ما بودند. به خصوص به دلیل علاقه زیادی که داشتم و چند نمره بیش از سایر دانشجویان گرفته بودم، این افتخار به من داده شده بود که عصرها به طور فوق العاده به عنوان پادو در آزمایشگاه آسیبشناسی در خدمت استاد باشم.
بنابر این در سه سال آخر تحصیل طب اضافه بر زمان اصلی برنامه آسیبشناسی، این توفیق را داشتم که ساعاتی را در خدمت استاد باشم. اگر اتوپسی بود، سعی میکردم حتما حضور داشته باشم. از این ساعات آموختههای بسیاری دارم. طب به نظر من پاتولوژی است و اساس طب پاتولوژی است.»
دکتر فاضل با اشاره به وضعیت متفاوت دانشگاهها در آن سالها بیان کرد:
«میتوان گفت، در داخل نردههای دانشگاه کاملا آزاد بودیم و کسی کاری به کارمان نداشت. هیجانی در دانشگاه بود و دانشجو همزمان با اینکه دانشجو بود و درس میخواند، در صحنه سیاست هم بسیار فعال بود، به نظر من یکی از مزایای دانشگاههای آن سالها همین نکته است.
دکتر بهادری استاد آسیبشناسی، نقشی بسزایی در ساخت همه این موارد داشتند گاهی حتی ما را مامور میکردند که اعلامیهها را در جایی توزیع کنیم. یاد آن روزها به خیر. وقتی بعد از چند سالی که در ایران نبودم، برگشتم و فرهنگستان علوم پزشکی پایهگذاری شد، از استاد خواستم تابه عنوان عضو پیوسته به فرهنگستان افتخار همکاری دهند که اینطور هم شد. همینطور مرحوم دکتر آرمین و دکتر شمسا از پیشگامان ایجاد فرهنگستان پزشکی هستند. هنوز هم بهترین راهنماییها را از استاد میگیرم.»
دکتر احمد جلیلی سخنران بعدی بود که با ابراز افتخار از صحبت درباره دکتر بهادری سخنان خود را آغاز کرد :
معاشران گره از زلف یار باز کنید/ شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید (حافظ)
فرمایشات استاد دکتر فاضل مرا به روزهای خوب دهه چهل برد. عطر ونسیم آن زمان در این سالن برای من وزیدنگرفت. یاد دکتر وکیلی، دکتر شمسا، دکتر آرمین، دکتر نعمت اللهی، دکتر حفیظی، دکتر اقبال، دکتر فرهاد و بسیاری دیگر که اگر بخواهم اسم ببرم لیست خیلی طولانی میشود. یاد این بزرگان برای من تجدید شد. آن روزها ما دانشجویانی با شور و حال بودیم و کاش این حال برای معاصرین و آیندگان هم باشد که نیست.
میدیدم جوان بلند قامت و فعال به سرعت راهروهای دانشگاه را در حال پیمودن است. از قسمت مدیریت به پاتولوژی و به کلاسها، از همان ابتدا در دل همه ما نشسته بود و با وجود روزگارانی که گذشت، در دل ما و همه شاگردانشان نشسته است. فیلمی که از مصاحبه دکتر بهادری نمایش داده شد، من را یاد استاد باستانی پاریزی انداخت. استاد فرموده بودند که من دهاتی ام. میدانید که استاد پاریزی میخواست به نوعی شجرهنامه همه را به کرمان وصل کند و معتقد بود که همه بزرگان جهان و ایران از دهات آمده اند. در این مورد میبینیم که یکی از بزرگترین بزرگها از دهات آمده اند.
سعادت شاگردی در خدمت استاد بهادری و همسر ایشان را داشتم. بهادری استاد ما بودند در همان زمان سرکار دکتر پیشوا با استاد ازدواج کرده بودند، زوجی که رابطه خوبی با دانشجویان داشتند در مصاحبهای که از استاد خواندم، متوجه شدم که این رابطه فقط با ما نبوده است، نوشته بودند دکتر اقبال، دکتر فرهاد و … دکتر بهادری را به اسم کوچک صدا میکردند. استاد این اجازه را به دانشجویان خود داده بودند که همین کار را کنند. هنوز هم این حقیر بعد از بیش از ۵۰ سال شاگردی، افتخار آشنایی، نزدیکی و مشورت درباره همه مسائل عمومی و خصوصی، علمی و زندگانی را با استاد دارم.استاد بهادری و خانم دکتر این ویژگی را داشتند که شاگردپروری میکردند. یکی از کارهایی که در آن سالها صورت گرفت تشویق شاگردان و ارتباط خوبی بود که با آنها برقرار میکرد. دفتر و اتاقشان مرجع و پناهگاه دانشجویان بود.
استاد در تمام مراحل این سالها به طور جدی و فعال در تمام صحنههای پزشکی کشور شرکت داشتند و دارند. حتی در این سن و سال استاد را هیچ صبحی در خانه پیدا نمیکنید. استاد یا در بیمارستان مسیح دانشوری، کانون دانش آموختگان دانشگاه تهران، فرهنگستان یا در هیئت تحریریه مجلههای مختلفی که آنها را هدایت میکرد، به طور جدی و بیش از زمانی که بازنشسته شوند مشغول به کارند. این کار با حضور ذهن و علاقه، درایت و دانش صورت میپذیرد که برای جامعه پزشکی غنیمت است. کما اینکه الان استاد در سازمان حمایت سالمندی مشغول به فعال کردن و سرمشق تمام افرادی هستند که از سن و خستگی ناله میکنند.
یاد خانم دکتر را گرامی میدارم، پشت هر مرد موفق زن قدرمتمند و با دانش هست. استاد بهادری حافظه پزشکی امروز ما هستند . هر جایی به موضوع تاریخی بر میخوریم که برایش مدرک و سندی وجود ندارد به او مراجعه میکنیم، ایشان منابع ما در این زمینه هستند. حافظ هم حافظه فرهنگی ایرانیان است.
من امروز نه تفأل بلکه تورق کردم تا ببینم حافظ درباره استاد ما چه میگوید و چه پیامی دارد
روزگاری شد که در میخانه خدمت میکنم
در لباس فقر کار اهل دولت میکنم
تا که اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم
با صبا افتان و خیزان میروم تا کوی دوست
وز رفیقان ره استمداد همت میکنم
خاک کویت زحمت ما برنتابد بیش از این
لطفها کردی بتا تخفیف زحمت میکنم
زلف دلبر دام راه و غمزهاش تیر بلاست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم
دیده بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیریها که من در کنج خلوت میکنم
حافظم در مجلسی دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت میکنم»
پس از آن نوبت به دکتر منصور گتمیری رسید تا از سی سال انسان دوستی دکتر بهادری سخن بگوید:
«با سلام به حضار گرامی و فرهیختگان اهل فرهنگ و ادب و عرض احترام به پیشکسوتان و بزرگان جلسه و کسب اجازه از محضر استاد بهادری عرایض خود را آغاز میکنم.
در ابتدا بر خود لازم میدانم مراتب قدردانی و تشکر خود را از برگزارکنندگان جلسه وزین شبهای بخارا، بویژه مؤسسه فرهنگی ادبی بخارا و خصوصاً جناب آقای دهباشی سردبیر دوماهنامه بخارا، ادیب فرزانه و محقق ارزشمند ابراز دارم و این همه تلاش و خوشسلیقگی را مورد تقدیر و تحسین قرار دهم.
گرچه بزرگانی نظیر استاد بهادری نیاز به تقدیر ندارند اما چنین جلساتی برای ما که در مورد آنان به گفتوشنود مینشینیم آموختنی بسیار دارد. ما با مرور زندگی این بزرگان، بزرگ شدن و تکامل یافتن را میآموزیم. میآموزیم که در برابر ناملایمات نهتنها مقاومت کنیم بلکه ازآنها دستمایهای برای رشد و تعالی بسازیم… و مؤسسه بخارا در این وادی گام محکمی برداشته است و تقدیر از شخصیتهایی همچون سیدجلالالدین آشتیانی، مهدی اخوان ثالث، دکتر دبیرسیاقی، دکتر فریدون علاء و استاد بهادری و معرفی شخصیت و زندگی آنان شاهد استواری این گام بلند است.
اما استاد مسلم بهادری دانشمند خدوم و پزشک مردمی و انساندوستی است که طی بیش از ۶۰ سال خدمت در حوزه سلامت، نهتنها معلم طب و محقق عرصه آسیبشناسی بود، بلکه سیره عملیاش آنچنان بود که هزاران دانشجوی طب را شیفته خود نمود و با این جذبه، آنان را در راه کسب علم و شوق خدمت راهنما شد.
من استاد بهادری را بیش از سی سال است که میشناسم. من درک محضر استاد بهادری را برای خویش به سه دوره تقسیم میکنم: ۱. دوره پیش از درک وی به عنوان معلم پاتولوژی. ۲. دوره گذراندن کورس آسیبشناسی و ۳. در کسوت معلم و راهنما، برای بهتر زیستن!
در دوره نخست، من استاد بهادری را در روزهای اول ورود به دانشکده پزشکی و در اولین جلسه کورس جنینشناسی دیدم. استاد شکوری، معلم جنینشناسی در اولین روز کلاس خود، تنها به ذکر چند جمله بسنده کرد. او از استاد پیشکسوتی دعوت کرده بود که جلسه اول درس جنینشناسی را با گفتههای خود آغاز کند. آن روز استاد شکوری از استاد بهادری دعوت کرده بود تا مقدمهای بر جنینشناسی برای ما بگوید و نیز چند کلامی نصیحت پدرانه برای دانشجویان که تازه وارد دانشکده پزشکی شده بودند. جالب اینکه استاد شکوری آن روز با اینکه چند صندلی در کنار تریبون وجود داشت بر هیچ یک ننشست بلکه آمد و در کنار ما در جایگاه دانشجویان نشست و با این کار به ما یادآوری کرد که حتی اگر معلم دانشگاه هم بشویم در برابر اساتید خود هنوز دانشجو و دانشآموزیم.
آن روز من فهمیدم که استاد بهادری یک استاد معمولی نیست. او برای بسیاری از اساتید دانشگاه کماکان یک معلم متفاوت است.
در مرحله بعد من استاد بهادری را در کورس آسیبشناسی در دانشکده پزشکی و در کنار اساتیدی همچون، استاد شمس شریعت تربقان، استاد سموریان، استاد کمالیان، استاد شریعتی و دیگر اعضای گروه پاتولوژی درک نمودم. کلاسهای پاتولوژی، کلاسهای فوقالعاده، جذاب و دلنشینی بود.
دانشجویان شیفته کلاسهای پاتولوژی بودند. صدای رسای استاد شمس شریعت تربقان، جذبه استاد سموریان، آرامش استاد کمالیان و اینها همه جمع در استاد بهادری… کورس پاتولوژی و پاتولوژی علمی نیز طی شد و من میپنداشتم که از درک بیشتر محضر استاد بهادری محروم خواهم شد. چرا که پاتولوژی درسی نبود که ما با آن در دورههای بالینی، دوره کارورزی، و یا دوره دستیاری ارتباط مستقیم داشته باشیم.
روزها میگذشت و من خاطرات دلنشین حضور در کلاسهای استاد بهادری را با خود مرور میکردم و احساس آمیختهای از شیرینی و حسرت را تجربه مینمودم. بله… روزها گذشت و…
روزی در بخش داخلی بیمارستان سینا قرار بود دستیاران بخش، از بیماری نمونهبرداری کلیه انجام دهند. دستیاران منتظر حضور استاد بودند تا کار خود را شروع کنند. من منتظر بودم تا یکی از استادان بخش برای هدایت فرآیند نمونهبرداری کلیه در بخش حضور پیدا کند. مثلا استاد قوامیان که نفرولوژیست برجسته بیمارستان سینا بود. دقایقی گذشت و من دیدم که چهرهای آشنا وارد بخش شد… و با کمال تعجب دیدم که استاد بهادری برای هدایت فرآیند نمونهبرداری از کلیه، به بخش آمده بودند.
استاد بهادری بر بالین بیمار حاضر شد، با ابزاری که با خود آورده بود موقعیت کلیه بیمار را با توجه به عکس رادیوگرافی بیمار و موقعیت ستون فقرات و استخوان لگن بیمار معین و مشخص نمود و راهنماییهای لازم را ارایه داد و… نمونهبرداری با موفقیت انجام شد و من متعجب و البته خوشحال از اینکه ما باز هم میتوانیم حضور استاد بهادری را در بخشهای بالینی بطور مستقیم تجربه کنیم.
سالهای دانشجویی گذشت و نیز سالهای خدمت سربازی، طرح، خارج از مرکز… و ما تنها در دوره دستیاری گهگاه در کنفرانسها و برنامههای علمی استاد بهادری را ملاقات میکردیم. سالهای دستیاری نیز گذشت و سالهای معلمی در دانشکده پزشکی شروع شد. در سالهای معلمی رخدادی مبارک پیش آمد. استاد دکتر لاریجانی، رئیس دانشگاه (در سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲) پیشنهاد تأسیس دفتری برای برقراری ارتباط با دانشآموختگان دانشگاه را در هیئترئیسه وقت دانشگاه مطرح و مرا مأمور پیگیری تدوین دستورالعمل تأسیس و مطالعه پیرامون این موضوع نمود. دو سه ماه بعد مقدمات تأسیس دفتر ارتباط با دانشآموختگان فراهم شد. استاد لاریجانی سپس فرمودند چنین دفتری را ستونی باید محکم و افراشته تا آنچنان خیمهای برافرازد که دانشآموختگان نسلهای مختلف را زیر چتر خود درآورد و همان روز انگشت اشاره به سوی کسی نشانه رفت که نسلهای مختلف دانشآموختگان دانشگاه علوم پزشکی تهران وی را همچون پدری مهربان دوست میداشتند. از استاد بهادری برای هدایت دفتر ارتباط با دانشآموختگان دانشگاه دعوت شد و این شد که برای من فصل دیگری از آموختن آغاز گشت. از آن روز بیش از یک دهه میگذرد و من دستکم هفتهای یکی دو بار محضر استاد را در ارتباط با کاری که این دفتر انجام میدهد درک میکنم. این دوره برای من فراتر از دوره کسب دانش در کسوت دانشجوی طب در محضر استاد است. برای من این دوره، دوره آموختن برای بهتر زیستن است. آموختن از استادی که در آستانه نودسالگی، پرانرژی، مآلاندیش، بزرگمنش و باگذشت است. مستمراً مطالعه میکند، در تشویق و تمجید اندازه کافی نگه میدارد، مبالغه نمیکند، بر نفس خویش مسلط است و… و سنجیده سخن میگوید.»
قرائت پیامی که سیروس علی نژاد فرستاده بود، یکی دیگر از بخشهای شب دکتر مسلم بهادری بود و علی دهباشی این پیام را خواند:
«آقای دهباشی عزیز
یک ماه پیش، به محض اینکه باخبر شدم قرار است مجلس بزرگداشتی برای آقای دکتر بهادری برگزار کنی، از شما خواهش کردم ده دقیقه هم به من فرصت بدهی تا درباره ایشان صحبت کنم. اما بخت خواب آلود ما بیدار نشد، به سفر آمدم. بنابراین خواهش می کنم نامه مرا در آن مجلس بخوانی؛ نه برای آنکه میزان ارادت من به آقای دکتر بهادری روشن شود، آن که اظهر من الشمس است، حتا نه برای آنکه شهادت یک عاشق را بپذیری، بلکه برای آنکه شهادت یک روزنامه نگار هر قدر کوچک را برای اهمیت کاری که بدان اقدام کرده ای با خود داشته باشی. چون تا آنجا که می دانم این اولین بار است که شبهای بخارا از یک استاد دانشکده پزشکی قدردانی می کند و برای من شگفت است که چگونه دکتر بهادری را یافتی و از جایی شروع کردی که به گمان من قله است.
می دانی که من در مهر ماه ۱۳۵۶ ممنوع القلم و از روزنامه آیندگان اخراج شدم. اما باقی قضایا را نمی دانی. حکایت آن را بارها گفته و نوشته ام و مکرر نمی کنم چون موضوع این نامه نیست، موضوع این نامه مطلب دیگری است، و چیز دیگری می خواهم بگویم.
وقتی مرا از روزنامه اخراج کردند به سابقه آنکه سالها خبرنگار دانشگاه بودم، و مقامات دانشگاهی نسبت به من لطف و مرحمت داشتند، چند شخصیت دانشگاهی از من دعوت به کار کردند؛ آقای دکتر نهاوندی که آن زمان رئیس دفتر فرح پهلوی شده بود، از من خواست نزد ایشان برومِ؛ آقای دکتر منوچهر گنجی که وزیر آموزش و پرورش بود، از من دعوت کرد که رئیس دفتر ایشان بشوم؛ آقای دکتر پرویز آموزگار که رئیس دانشگاه فردوسی مشهد بود، از من خواست که ریاست دفتر ایشان را در تهران بپذیرم، و آقای دکتر مسلم بهادری که به تازگی به سمت معاون وزیر علوم و رئیس سازمان سنجش آموزش کشور منصوب شده بودند، از من خواستند که مدیر کل روابط عمومی ایشان بشوم. هر سه آن آقایان، یعنی آقای دکتر نهاوندی، آقای دکتر گنجی و آقای دکتر آموزگار، شخصیت های شناخته شده تر و نامدارتری بودند اما من از آن میان دعوت آقای دکتر بهادری را پذیرفتم. می دانی چرا؟ چون به غیر از مقام علمی شامخ تر، بر اساس تمام سنجه ها و معیارها، دکتر بهادری شخصیت مردمی تری داشت.
تقدیر بازی های عجیب و غریب دارد و بازیهای آن از افسانه های یونان جذاب تراست. داری کارت را می کنی لگدت می زنند و به جایی پرتابت می کنند که می پندارند و می پنداری که حسابت را رسیده اند. فکر می کنی بخت از تو برگشته است ولی سالها بعد می فهمی که بخت یارت بوده است و تقدیر ترا به جای بهتری انداخته است. سعادت آدمی در این است که با مردم دانا همنشین شود. داستان من ازهمین قرار است. مرا از روزنامه و روزنامه نویسی اخراج کردند و خیال می کردند حسابم را رسیده اند اما بخت مرا به همنشینی آقای دکتر بهادری برگزید. من آقای دکتر بهادری را البته از دانشگاه تهران می شناختم و سابقه ای بیشتر از آشنایی با ایشان داشتم، و گاهی برای تلمذ نزد ایشان می رفتم و خدمت ایشان می نشستم و گپ می زدیم و گفتگوهای ایشان را چاپ می کردم اما آن کاری بود از نوع روزنامه نویسی که من و شما بسیار کرده ایم و می کنیم. زمانی که با ایشان کار کردم، دریافتم که چه گوهری در وجود این مرد نهفته است. دیده ای که سنگ معدن را ذوب می کنند تا ناخالصی های آن را جدا کنند و زر ناب را از آن میان بیرون بیاورند؟ وقتی با ایشان کار می کردم دریافتم که وجود دکتر بهادری از هر چه ناخالصی پاک است، از هر چه آلایش مبراست، تماما بی نیازی و استغناست، همه سلامت نفس است، گوهر ناب و خالص و خلص است.
بعد از سالی کار کردن با ایشان فهمیدم این آقای دکتر بهادری برای من رئیس نیست، پدر است؛ و این وضعُ خاص من نیست، هر کس با او کار می کند همین وضع را دارد. حالا که چهل سال از آن زمان گذشته، گاهی که به او فکر می کنم با خودم می گویم اگر قرار باشد در این کشور کسانی مشق انسانیت بکنند، باید بروند مدتی خدمت ایشان تلمذ کنند.
کار ما روزنامه نویس ها دیدن و کشف نادرستی هاست. می گردیم تا نادرستی را در هر جا پیدا کنیم و آن را برملا کنیم. من در طول یک سال و اندی کار با آقای دکتر بهادری نتوانستم سر سوزنی عیب در کار سازمان سنجش آموزش کشور پیدا کنم، هر کاری را چنان دقیق، چنان درست، چنان خالصانه انجام می داد که مانند آن را به یاد ندارم. می توانم سوگند یاد کنم که در سازمان سنجشی که دکتر بهادری اداره می کرد یک خلاف، حتا یک خلاف کوچک وجود نداشته است. مقایسه آن سازمان با کارکرد این سالهای آن حسرت برانگیز است.
دکتر بهادری آدم خوش بینی است، آدم بی آلایشی است، آدم درویش مسلکی است. بگذارید به شما بگویم آدم دینداری است. نماز و روزه اش را هم بجا می آورد اما طوری که شما نمی بینید، جوری که شما متوجه نمی شوید، چون هیچ گونه تظاهری در عبادت او نیست، چنانکه در هیچ کار دیگرش هم نیست. به هیچ چیز این جهان جز خدمتگزاری اعتنایی ندارد و جز به کار خوب و درست نمی اندیشد. همهٔ عمرش را چه در عالم طبابت و چه در جاهای دیگر در خدمت مردم گذرانده است. برخلاف بسیاری از پزشکان این دوره و زمانه، پزشکی برای او طریق مال اندوزی نیست. پزشکی برای او طبابت است به معنای قدیم کلمه که در آن طبیبان بابت طبابت پول نمی گرفتند، بابت دارو چرا، بابت طبابت نه. دانشگاه تهران به یقین می تواند به امثال دکتر بهادری فخر بفروشد. دکتر بهادری اگر عمری را به شادکامی زیسته است برای این است که در این جهان به قول برتراند راسل « وحشتناک، وحشتناک، وحشتناک » کمر به خدمت مردمان بسته است. عمرش دراز باد. »
دکتر محمد حسین عزیزی سخنران بعدی بود که از «دکتر بهادری، استادی نادره کار درعرصۀ پزشکی نوین ایران» سخن گفت:
«با درود. از جناب علی دهباشی، مدیر گرامی مجلۀ گرانسنگ بخارا که با تلاشی ستودنی جلساتی چنین باشکوه را برپا میکنند سپاسگزاریم تا بتوان “به گفتۀ زندهیاد استاد ایرج افشار در خانه و باغ پدری او، مرحوم دکتر محمود افشار، از ”نادره کاران “ حوزۀ دانش و ادب و فرهنگ و هنر قدردانی کرد .
برای اینجانب مایۀ افتخار بسیار است که در جمع شما گرامیان، در وصف استاد ارجمند آقای دکتر مسلم بهادری سخنانی بگویم. بهسبب خدمات درخشان، ایشان را میتوان بهعنوان سرمشقی در حوزۀ پزشکی معاصر ایران برشمرد. مراد من اما، از سرمشق همان اصطلاحی است که غربیها به آن Role model میگویند و در فرهنگنامههای انگلیسی آن را چنین تعریف میکنند: ” فردی است که او را تحسین میکنید و میکوشید از او تقلید کنید (نقل از فرهنگنامۀ پیشرفته آکسفورد، صفحه ۱۱۰۹، چاپ ۲۰۰۰) ” واژۀ “مدل” نیز در لغتنامۀ مرحوم معین به معنی “دلالتکننده و راهنما” است، منظور از “دلالت” همان مفهومی است که در ادب پارسی رایج بوده است و برای نمونه حافظ فرموده است: “دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات”. “خیر” هم میتواند بار معنایی گستردهای از جمله تعلیم آموزههای علمی ،اخلاقی و اجتماعی داشته باشد. ما در زندگی خود آموزگاران متعددی داشته و داریم. از پدر و مادر و آشنایان گرفته تا دیگران در مدرسه و دانشگاه و برخی افراد در جامعه. همۀ آنها میتوانند به ما چیزهایی بیاموزند، اما برخی آموزگاران، افزون بر آنکه به ما میآموزند، ما را به سوی خوبی و روشنایی رهنمون میشوند و با پندار، گفتار و کردار خود الهامبخش و سرمشق دیگران هستند. ویلیام آرتور وارد (۱۹۲۱-۱۹۹۴ )، نویسندۀ آمریکایی، دربارۀ نقش آموزگار سخنی دارد و میگوید: “معلم معمولی میگوید، آموزگار خوب توضیح میدهد، معلم برتر نشان میدهد و آموزگار بزرگ الهامبخش است.” و بیتردید استاد دکتر بهادری، از زمرۀاستادان نمونۀ پزشکی کشور ما هستند. ایشان در گفتگویی گفتهاند: “من در زندگیام برنامهای جز خواندن و نوشتن و یاد دادن و یاد گرفتن نداشتهام و حتی کارهای اداری من هم در این زمینهها بوده است”. واقعیت این است که ما در دنیای پیچیده امروز، به آموزگارانی دلسوز و دانا چون دکتر بهادری در همه زمینهها سخت نیازمندیم تا نهتنها رشتههای گوناگون را به ما آموزش دهند، بلکه شیوه بهتر زیستن و پیروی از منش و اخلاق انسانی را نیز به ما بیاموزند. وگرنه به کسانی که به گفتۀ بانو پروین اعتصامی، زبان حالشان اینست که: ” آموزگار خلق شدیم اما // نشناختیم خود الف و با را ” امیدی نیست. اما، رمز درخشش استادانی چون دکتر بهادری و همگنان ایشان چیست که میتوان از آنها سرمشق ساخت؟
نخست: پیشگامی در حوزۀ تخصصی: میدانیم که دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران در بهمنماه سال ۱۳۱۳ خورشیدی برپا شده است و بخش آسیبشناسی (پاتولوژی) نخستین بار توسط مرحوم دکتر مصطفی حبیبی گلپایگانی، در سال ۱۳۱۸ و در دوران ریاست شادروان دکتر شارل ابرلن فرانسوی بنیانگذاری شده است و دومین نسل آسیبشناسانی که در این بخش بالیدهاند شادروانان دکتر کمالالدین آرمین و دکتر حسین رحمتیان و نسل سوم دکتر عبدالمحمود شمسا و دکتر مجتبی سجادی بودهاند و سرانجام از نسل چهارم آسیبشناسان پزشکی کشور میتوان از استاد دکتر بهادری نام برد. ایشان از سال ۱۳۳۳ تاکنون، یعنی حدود شصت و دو سال، در عرصۀ آموزش و پژوهش پزشکی کشور نقشی پیشگام داشتهاند. به بیان دیگر، استاد دکتر بهادری برابر با سه چهارم عمر پربرکت دانشکدۀ پزشکی دانشگاه تهران، در آنجا حضور فعال و پررنگ و تأثیرگذاری داشتهاند و به صدها تن از دانشجویان و دستیاران، دانش آسیبشناسی آموختهاند و در نتیجه هزاران بیمار طی سالیان دراز مستقیم و یا غیرمستقیم، از دانش ایشان و شاگردانشان در تشخیص و درمان بیماریشان بهرهمند شدهاند و برای یک پزشک والای دانشور و خدوم چه نیکبختی از این بالاتر است؟
دوم: پژوهش و نشر: ایشان در دهها مقاله علمی به فارسی و انگلیسی، تجربهها و یافتههای علمی خود را منتشر کردهاند. بهعلاوه، بیش از شش دهه، در رونق مطبوعات پزشکی ایران و پراکندن بذر دانش نقش چشمگیری داشتهاند. حضور دکتر بهادری در این عرصه، از سال دوم دانشجویی ایشان در سال ۱۳۲۸ در اولین نشریه پزشکی دانشگاهی (آکادمیک)، یعنی “نامۀ ماهانه دانشکده پزشکی” (نخستین سال انتشار ۱۳۲۱) به سردبیری مرحوم دکتر نصرتاله کاسمی، دانشور ادیب و شاعر آغاز شده و پس از آن در ۱۳۳۵، به همکاری در نخستین نشریۀ انگلیسیزبان پزشکی کشور یعنی “آکتا مدیکا ایرانیکا” به سر دبیری شادروان دکتر نصرتاله عاملی، انجامید. تلاشی که همچنان تا امروز در دیگر مجلههای پزشکی کشور از جمله در مجلۀ بینالمللی “آرشیو پزشکی ایران”Archives of Iranian Medicine به سردبیری دکتر رضا ملکزاده، استاد محترم دانشگاه علوم پزشکی تهران ، در فرهنگستان علوم پزشکی، به همراه دیگر استادان گرانقدر از هیجده سال پیش ادامه یافته است. طی این سالها، ایشان با شرکت در هیئت تحریریه این نشریههای ادواری، یا بهعنوان داور همتا و یا مشاور علمی، به بالندگی مطبوعات پزشکی کمک زیادی کردهاند.
سوم: سایر خدمات برجسته: استاد دکتر بهادری در فرهنگستان علوم پزشکی، از آغاز تأسیس آن توسط استاد دکتر ایرج فاضل، عضو فرهنگستان و در مسند “ریاست گروه علوم پایۀ پزشکی” بودهاند و خدمات ایشان در این فرهنگستان همچنان ادامه دارد. افزون بر این، سالها عضو “بورد تخصصی رشتۀ آسیب شناسی” بودهاند. همچنین ریاست “انجمن دانشآموختگان پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران” را برعهده دارند. بهعلاوه ، از پنج سال پیش، همهساله در کنگره “انجمن آسیبشناسان ایران”، به نام ایشان و دکتر پرویز دبیری، استاد فقید و بنیانگذار رشتۀ آسیبشناسی دانشگاه اصفهان، جایزه هایی به پژوهشگران برتر جوان در رشته آسیب شناسی داده میشود که هزینۀ مالی آن را استاد دکتر بهادری و فرزند استاد فقید دکتر دبیری، دکتر شهریار دبیری تأمین میکنند.
چهارم: خلق و خوی پسندیده و ویژگیهای شخصیتی؛ دکتر بهادری دانشمندی خودساخته و جهاندیده، برخاسته از خطۀ سرسبز شمال (تنکابن) است که در سایۀ پشتکار و تلاش خویش خوش درخشیده و به سهم خود، در گسترش و شکوفایی پزشکی نوین در ایران بسیار تأثیرگذار بودهاند، بهعلاوه، با بزرگان بسیاری در حوزۀ علم و ادب و فرهنگ دوستی و مراوده داشتهاند و شاهد فراز و فرودها و رویدادهای بسیاری بودهاند و تا آنجا که می دانم خوشبختانه این خاطرات ارزشمند را به قلم خود نگاشتهاند تا چراغ هدایتی برای نسل جوان باشد وامید است به زودی منتشر شود.
اما آنچه در اینجا میتوان گفت، همانا گوشههایی از خلق و خو و ویژگیهای شخصیتی این استاد است که حاصل برداشتها و مشاهدات اینجانب، برآمده از دیدار و گفتگوهای مکرر با ایشان، کم و بیش هر هفته یک یا دوبار ، در یک دوره ده ساله گذشته بوده است که شاید در مجموع بیش از چند صد ساعت شود. استاد دکتر بهادری انسانی مهربان، دوستداشتنی، با خلق و خوی ملایم ، از فخرفروشی به دور است و فروتنانه و مهربانانه با همگان، بهویژه زیردستان سخن میگویند و همیشه آماده کمکرسانی هستند، با قلم ، قدم وکلام و در صورت نیاز با بخشش از کیسه فتوت خود. ایشان به فرهنگ و ادب و تاریخ دراز دامن این مرزوبوم صمیمانه عشق میورزند و از ستایش خدمتگزاران راستین و دانشمندان و هنروران افتخارآفرین ایرانِ گرامی خودداری نمیکنند. خستگی ناپذیرند و در کارها پر حوصله. عاشق کتاب و مقاله و خواندن و نوشتن هستند. نوشتههای غیرپزشکی ایشان به همان اندازه خواندنی و نکتهآموز است که نوشتههای پزشکی استاد. دکتر بهادری به سرنوشت مردم میهن خود و همه انسانها میاندیشند و برایشان بهروزی ، تندرستی، داد و آسایش آرزومندند. دانستههایشان در زمینۀ علمی تازه و گسترده است و حافظهای درخشان دارند. محضرشان شیرین است و کلامشان پربار و همه اینها سبب شده است که دکتر بهادری در شمار استادانی باشند که میتوان بهعنوان سرمشق برگزید.
سال پیش در بهمن ماه ، نودمین زادروز استاد را در دفتر مجلۀ “آرشیو پزشکی ایران”، با حضور شماری از استادان و همکاران جشن گرفتیم و اینک امیدواریم همچنان سالیان دراز سایه استاد مستدام بماند . در پایان پیشاپیش در آستانه سال نو برای استاد دکتر بهادری و شما سروران گرانقدر ، به فرمودۀ حافظ چنین آرزو میکنم:
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
از توجه شما سپاسگزارم .»
دکتر مریم زاهدی آخرین سخنران شب دکتر بهادری بود که از سالهای شاگردی نزد دکتر بهادری سخن گفت:
«عرض سلام و ادب و احترام دارم خدمت شما سروران گرامی و با کسب اجازه اول خدمت استاد عزیزی که بهانه محفل امشب ماست و دوم خدمت همه فرهیختگانی که توفیق زیارتشان امروز نصیب بنده شده. از دست اندرکاران این برنامه وزین بخصوص جناب آقای دهباشی که این وقت گرانبها را در اختیاز بنده قرار دادند تشکر می کنم و از اینکه دقایقی وقت شما بزرگواران را می گیرم عذرخواهی می کنم.
سخن گفتن از شخصیتی که بسیاری از استادان بنام امروز به ایشان ارادت و علاقه خاصی دارند و از ویژگیهای ارزشمندشان سخنان بسیار گفتهاند کار آسانی نیست. خصوصاً برای کسی مثل من که توفیق شاگردی ایشان را در مدرسه طب نداشته و مدت زمان زیادی هم از آشناییام نمیگذرد.
تأسیس دفتر ارتباط با دانشآموختگان دانشگاه علوم پزشکی تهران بهانه ای شد که بنده برای ادامه خدمت در سازمانی که به استخدامش در آمدم در کنار این استاد فرزانه قرار بگیرم و سر کلاس کار و زندگی نکات ارزشمندی را از ایشان و دوستدارانشون یاد بگیرم. چراکه استاد بهادری فقط استاد طب نیستند بلکه استادی هستند برای همه ابعاد زندگی. و من این چند سال خدمتشون شاگردی بیش نبودم.
اولین باری که استاد را دیدم با چهره ای مصمم و جدی اما مهربان روبرو بودم. خوشحال شدم که اموری که به بنده محول خواهد شد با هدایت ایشان به بهترین شکل انجام خواهم داد که این باعث ارتقای من می شود و امیدوار بودم که مهربانی ایشان مانع از این خواهد شد که سختی ها را نتوانم تحمل کنم و همین امر باعث شد در ادامه همکاری با دفتر ارتباط با دانش آموختگان اصرار بیشتری داشته باشم.
با تأسیس دفتر ارتباط با دانشآموختگان لطف و بزرگواری ایشان شامل حال بسیاری از فارغالتحصیلان دانشگاه شد و باحمایت ایشان چندین دوره گردهمایی برای گروه های مختلف فارغ التحصیل دانشگاه درسالهای مختلف برگزار شده و می شود و بنده توفیق همراهی دانش آموختگان بسیاری در این گردهمایی ها داشتم در بسیاری از این گردهمایی ها هم خود استاد حضور دارند و در هدایت این برنامه ها نقشی بزرگ دارند. البته برپایی این گردهماییها باعث نزدیکتر شدن دانش آموختگان به هم دیگر و همچنین دانشگاه می شود و این امرمنجر به همکاری های بعدی خواهد شد که به ادای دین دانشآموختگان به دانشگاه کمک می کند. همه این ها نتیجه خوشفکری و درایت استاد بهادری است.
خب همه انسانهای بزرگ بههرحال دارای یک ویژگیهای منحصربهفردی هستند که آنها را تبدیل به افراد شاخص میکند، استاد بهادری هم ویژگی های منحصر بفردی دارند عشق و علاقه ای که به محیط علمی دانشگاه داشته و دارند باعث شده که همه دغدغه شون جلب حمایت های علمی و معنوی دانش آموختگان برای ارتقای دانشگاه باشه. رفتار متواضعانه با اطرافیان حتی افراد جوان در کنار آرامشی که در کارها دارند از ایشان یک شخصیت منحصربه فرد ساخته است.
شخصیت ایشان موجب جذب دانشآموختگان نهتنها دانشگاه علوم پزشکی تهران بلکه هردانشگاهی که ایشان را به نحوی میشناختند، میشود. آرزوی قلبی استاد این است که تمام دانش آموختگان دانشگاه به ارتقاء و رشد دانشگاهی که درآن درس خوانده اند کمک کنند از این رو با دلسوزی بسیار دفتر ارتباط با دانش آموختگان را مدیریت می کنند و هر فعالیتی که در این مجموعه انجام می شود با درایت ایشان است که با موفقیت همراه است.
استاد بهادری نمونه کامل یک شخصیت متعهد در حرفه پزشکی است. امروزه موضوع تعهد حرفه ای جزو موضوعاتی است مورد توجه بسیاری از صاحب نظران قرار گرفته همه شما بزرگوران بهتر از بنده می دانید که تعهد حرفه ای در سه زمینه تجلی می شود: ۱- کاری که ما در محیط اجتماعی خود انجام می دهیم۲- کاری که ما برای رشد علم و دانش انجام می دهیم و ۳- کاری که ما برای خدمت به مردم انجام می دهیم و تعهد ایشان در هر سه مورد در حد اعلاء است و همه سعی کنیم در این امور از ایشون الگو بگیریم. و بی دلیل نیست که شاهد برگزاری سمینار تعهد حرفه ای در حوزه سلامت با تاسی از شخصیت استاد بهادری هستیم و انشا.. روز ۵ شنبه درخدمت متخصصان و علاقمندان موضوع تعهد حرفه ای هستیم.
طی این چند سالی که خدمت استاد در دفتر ارتباط با دانش آموختگان بودم به اقتضای وظایفی که دارم گفتگوهای متعددی با بسیاری از شاگردان استاد که از پیشکسوتان جامعه پزشکی هستند داشته باشم. پای صحبت هر کدام که نشستم از رابطه صمیمی که ایشان با دوستان همکاران و بخصوص شاگردانشون داشته و دارند صحبت کردند. ایشان به تمام شاگردان خود مانند فرزندانشان توجه دارند و مانند پدری مهربان و دلسوز هستند و هیچگاه محبت و توجه خود را از هیچیک از شاگردان و دوستان خود دریغ نکردهاند. این محبت از من هم دریغ نشد و در این مدت یازده سال از چشمه محبتشان بهره های زیادی بردم و این باعث شد افسوم بخورم که چرا پیش از این و سر کلاس درس توفیق شاگردی ایشان را نداشتم. اما خب اگرچه طی این سالها از تجربیات علمی استاد چیزی یاد نگرفتم ولی از اخلاق، منش و معرفتش بسیار آموختم. آموختم که برای رضای خدا کارکنم. آموختم که مهربان باشم چرا که مهربانی بهترین هدیه زندگانی است آموختم که اگر زندگی سخت است ولی برای حل مشکلات آن باید سختتر بود. آموختم که هرچقدر که بدانم دانستههایم در این دنیای بیکران ناچیز است، پس برای کسب علم تلاش کردم. و در این مسیر هم همیشه استاد مشوقم بود و من سپاسگزار مهر و محبت ایشان هستم.
البته جامعه پزشکی و کشورمان به داشتن استادان برجسته بسیاری میبالد که خدمات بیشماری هم به مردم ارائه کردهاند و همه قدردان زحمات آنها هستیم، اما برای عمر کوتاه من همین بس که توفیق آشنایی با استاد بهادری را داشتم و توانستم محضر ایشان را درک کنم. اگر شاگردش نبودم بهعنوان کوچکترین عضو مجموعه دفتر ارتباط با دانش آموختگان در خدمت ایشان و دوستدارانشون هستم. اگر درگذشته در تلاشها و خدمات بزرگ استاد نقشی نداشتهام، از خدای متعال می خواهم که لااقل در زنده نگه داشتن نام و خدمات ارزنده این استاد بزرگ سهمی هرچند کوچک داشته باشم.
خدا را شکر می کنم برای این که این توفیق را به من داده که این سالها در کنار استاد عزیز و مهربان جناب آقای دکتر بهادری تجربه کسب کنم. از استاد گرامی هم تشکر می کنم که این سالها پدرانه من را راهنمایی کردند و به من مسیر پیشرفت را یاد دادند. از همه عزیزانی هم که بهانه بودن من را در این جمع فرهیخه فراهم کردند صمیمانه سپاسگزاری می کنم امیدوارم لایق این لطف خدا، مهر استاد و محبت دوستداران استاد باشم.»
در پایان نوبت به دکتر مسلم بهادری رسید تا با حاضران از زندگی خود سخن بگوید:
از روستای زنگیشا محله تا استادی ممتاز دانشگاه تهران وعضو پیوسته فرهنگستان
«از جناب آقای علی دهباشی دانشمند فرهنگ گستر ومجله وزین بخارا نهایت تشکررا دارم که بر من لطف فرمودند واین ناچیز را قابل برای برنامه شب بخارادانستند.من خود از خوانندگان مجله بخارا هستم وپس از ان که از لطف اقای دهباشی خبردار شدم دوباره به شماره های گذشته رجوع کردم وده ها عنوان شب بخارا بررسی کردم در مقابل آن همه دانشمندان علم وادب ، دیدم ، مسلم بهادری جائی در این خیل عظیم ندارد امشب می بینم عزیزان بسیار محترمی در باره من صحبت کردند که از همه انها خجلم. جناب دهباشی فرمودند که لازم است در پایان سخنرانی هامنهم مطلبی بگویم. برای اجابت این امر مدتها فکر کردم که چه بگویم وچه دارم بگویم که در خور این محفل مقدس باشد. در آخر فکر کردم که فقط به ذکر شرح زندگانی وتلاشهای خودم در این حیات بالغ بر هشتاد واندی سال به پردازم و چون روستا زاده ای بیش نیستم عنوان صحبتم را از روستای زنگیشا محله تا استادی ممتازدانشگاه تهران وعضو پیوسته فرهنگستان علوم پزشکی بنا نهم
من در ده زنگیشامحله ازقرای گلیجان شهر شهسوار شهرستان تنکابن استان مازندران از یک خانواده مسلمان متدین وروستائی زحمتکش به دنیا آمده ام. تاریخ تولد من در شناسنامه اول بهمن ۱۳۰۵ شمسی نوشته شده است.پدرم رعیتی بنام حاج علی بهادری از اخیار تنکابن ومورد اعتماد کلیه افراد منطقه وشهر های مجاور بود مادرم حاجیه فاطمه نیزاز اهالی اکبرآبادتنکابن زنی بسیار مومنه وتقریبامشکل گشای بانوان منطقه بود. ما خانواده پرجمعیتی بودیم چون مرحوم پدرم علاوه بر اداره عایله ده نفره خود ، سرپرستی برادران وخواهران خود وکلیه اقوام ساکن محل را به عهده داشت . همیشه سفره پربرکتش پهن وحتی رهگذران میتوانستند از خوان نعمت او استفاده کنند.
من تحصیلاتم را از پنج یا شش سالگی از قرآن شروع کردم ودر مکتب خانه ده به معلمی مرحوم سید ابوالقاسم طالقانی در مدت شش ماه قران را یاد گرفتم وحتی تعدادی از سوره های ان را حفظ کردم .با انکه از خانواده عائله مند بودیم وامکان تحصیل بیشتر برای من که هشتمین فرزند بودم فراهم نبود به توصیه معلم مکتب مقرر شد برای ادامه تحصیل نزد خواهرم وشوهرش که پسر عموی من بودودر تهران زندگی میکردند بفرستند در تابستان ۱۳۱۵به اتفاق خواهر وشوهر خواهر که برای دیدن اقوام به تنکابن امده بودند از راه جنگل تنکابن ، طالقان وآبیک وبا استفاده از اسب وقاطر ونهایتا ماشین باری به تهران امدم تا با زندگی با انها در تهران به تحصیل ادامه دهم و لا اقل دوره ابتدائی را بگذرانم.
به این صورت دوران نوجوانی وجوانی را در دامان آقا شیخ علی اصغر بهادری دانشمندی عارف وادیبی فاضل ودارای پروانه اجتهاد ازمحضر علمای قم وخواهری دلسوز ومهربان سیر نمودم وهمین امر باعث علاقه مفرطم به کسب دانش وگوناگونی علوم شد مرا در دبستان خیام برای دوره ابتدائی ثبت نام کردند وتوانستم دوره شش ساله ابتدائی را با موفقیت وبه عنوان شاگرد ممتاز بگذرانم. برای من در این شش سال امکان سفر به تنکابن ودیدن پدر ومادر بجز یکبار وجود نداشت تابستانهاچون مدارس تعطیل بودبه عنوان شاگرد و پادو در مغازه های محل کار میکردم در پنجم ابتدائی سال ۱۳۲۰ کشورماتوسط دولتهای روس وانگلیس اشغال شد ولی در س دبستان متوقف نشدوخانواده با وجود مشکلات فراوان اجتماعی واقتصادی در ادامه تحصیل کوتاهی نکردند با آن که قرار بود فقط دوره ابتدائی را بخوانم ولی با وجود کوتاهی امکانات معیشتی ودرد سرهای ناشی از اشغال وغیره همین موفقیت در تحصیل واصرار مدیر محترم مدرسه مرحوم خلیل ستوده که خود نام مرا در دبیرستان ادیب ثبت کرد به تحصیل ادامه دادم.
باوجود جنگ جهانی دوم وهجوم متفقین به ایران وچپاول منابع اقتصادی کشور وبه ویژه تصرف بخش اعظم استانهای شمالی ایران ارتباط من با خانواده ام در تنکابن دچار اشکال فراوان شد.. زندگی در تهران نیز بسیار سخت بود وما در منتهای مشقت وگرفتاری زندگی میکردیم با این حال دلسوزیهای وافر خواهرم وشوهرش که همه چیز را برای من می خو استند به تحصیل ادامه میدا دم ودوره اول ودوم متوسطه را در دبیرستان ادیب واقع در کوچه نکیسا منشعب از فردوسی وکلاس دوازده را در دبیرستان مروی به پایان بردم ودر تمام سالها جزو شاگردان ممتاز ودر امتحانت نهائی نفر اول تاسوم بودم.وبه اخذ جوایزی در این ارتباط نایل شدم. همکلاسی های من در این دوران مرحومان نادر نادر پور فریدون مشیری ، یزدگردی ومجید دوامی بودند. نکته قابل ذکر ان که در اکثر تابستانهای این دوران در مغازه های محل شاگردی میکردم که سه سال اخردبیرستان شاگردی ونسخه پیچی در داروخانه احسان واقع در خیابان خیام داشتم وبا واسطه داروخانه همکاری با استاد دکتر آرمین وسایر پزشکان محل ، امپول زدن به بیماران آنها در محله سید ناصرالدین واطراف وحتی در ایام سال عملا بصورت یک داروساز خد متگزار مردم ونیمچه دکتر درامدم
اشغال ایران توسط متفقین ودخالتهای روسیه در امور ایران وفعالیتهای ناسالم حزب توده در کشور واغتشاش ناامنی وفساد ، اکثر جوانان را در این زمان به صحنه مبارزات سیاسی کشا ند ومن هم از این قافله عقب نماندم وبه همراه دانش آموزان ملی مدارس در مبارزات سیاسی به خصوص علیه اشغالگران وحزب توده نماینده انها شدیدا وارد صحنه مبارزه شدم بطوری که از سال ۲۳ و در دوره دوم دبیرستان وسالهای پزشکی ازعناصر موثر مبارزات دانشجوئی ملی شد م . در مبارزه جبهه ملی به رهبری دکتر مصدق وایت الله کاشانی برای ملی شدن صنعت نفت ازرهبران دانشجوئی مبارزات بودم . فرصت مناسبی بود که از مصاحبت ودروس مرحوم خلیل ملکی بهره مند شوم ودر شاخه نیروی سوم با ایشان همکاری نزدیک داشته باشم. همکاری با دانش آموزان در خدمت جبهه ملی وحزب زحمتکشان از یکطرف برای ملی کردن صنعت نفت واز طرف دیگر مبارزه با عناصرحزب توده وشاخه های جدائی طلب ان وانتشار روزنامه دانشجویان ودانش آموزان و نهایتا مبارزه با عناصر ارتجاعی یک زندگی دانش آموزی – سیاسی پر مشغله وپربار داشتم
در سال ۱۳۲۷ درکنکور دانشکده پزشکی،دندان پزشکی وداروسازی دانشگاه تهران شرکت کردم واز میان چهار هزار نفر داوطلب نفر بیستم شدم . مطابق مقررات توانستم دررشته پزشکی ثبت نام کنم والبته دنباله فعالیتهای سیاسی را در دانشکده نیز ادامه دادم خصوصا پس از ترور نافرجام شاه در ۱۳۲۷واختناق شدید ، در این زمان دو گروه قوی سیاسی دانشجوئی در دانشگاه حکمفرمابود گروه توده ایها وگروه ملیون وعده ای هم بیطرف بودند در دانشکده پزشکی بخصوص در کلاس ما رهبری توده ایها با خانخانان رسولی وملیون با من بودوهردو گروه روزنامه دانشجوئی داشتیم.ودائما چه در کلاس وچه درمحوطه دانشگاه و در خیابانهای اطراف باهم بگومگو واکثرا برخورد فیزیکی داشتیم در تابستان سال پنجم یعنی سال ۱۳۳۲ کودتا علیه دکتر مصدق انجام گرفت من همراه عده ای دستگیر وزندانی شدم و البته نتوانستم در کنکور انترنی شرکت کنم ولی استادان دکترقریب پروفسور شمس پروفسورعدل ودکتر صادق عزیزی هریک به مدت سه ماه مرا به عنوان انترن پذیرفتند. سال ۱۳۳۳ دانشکده پزشکی را به پایان رساندم و برای خدمت به درمانگاه کاخک واقع در گناباد رفتم وبسیار مورد محبت مردم قرار گرفتم ولی عشق به آموختن اجازه نداد که زیاد بمانم وفقط کار درمانی کنم خانواده ام و مرحوم دکتر آرمین هم اصرار داشتند بعلت نیاز به من به تهران برگردم ودرامتحان دستیاری رشته آسیب شناسی که اعلام شده بود شرکت وبه عنوان دستیار درآزمایشگاه مرکزی آسیب شناسی دانشگاه تهران مشغول شدم. چون در دوره عمومی پزشکی هم با کرسی آسیب شناسی همکاری میکردم ودر این زمان هم فعالیتم زیاد بود درسال ۱۳۳۶ متخصص و پس از امتحانی رئیس درمانگاه یعنی استادیار شدم.
بنا بر توصیه استاد آرمین در مسابقه بورس شورای فرهنگی بریتانیا که برای کلیه دانشگاهیان بودشرکت وپس از قبولی برای کسب فوق تخصص در مهر ماه سال ۱۳۳۷ عازم انگلستان شدم در مدت ۱۸ ماه تحصیل در کاردیف ولندن فوق تخصص پاتولوژی قلب وریه را که تا آن زمان در ایران سابقه نداشت کسب کردم بعلاوه بسیاری از کارهای کلینیکوپاتولوژی که در ایران مرسوم نبود آموختم از جمله اینها بیوپسیهای ازراه پوست برای بیماریهای ریه کبد کلیه استخوان. فعالیتهای علمیم در انگلیس باعث شدکه به عضویت رسمی انجمن پاتولوژیستهای انگلیس درآیم که هنوز هم عضو ارشد آنم بعلاوه در همین زمان اقامت با توصیه پاتولوژیستها وپزشکان لندن وکاردیف وموافقت کالج سالطنتی انگلیس به عنوان فلوی کالج FRCM(England)برگزیده شدم این امتیاز برای کسی که تحصیلات پزشکی اش درانگلیس نبود کاملا استثنائی بود.
پس ازبازگشت در سال ۱۳۳۹ به عضویت در دانشگاه تهران ادامه دادم وبسیاری از کارهای نوآورانه را درایران راه انداختم وچندین مقاله در نامه دانشکده پزشکی منتشر کردم. به علاوه مسئولیت آموزش آسیب شناسی گروه را عهده دارشدم وچون تا آن زمان کتب در سی وجود نداشت به کمک همکاران آسیب شناسی برای همه مباحث آسیب شناسی پلی کپی تهیه کردم ولذا بین دانشجویان موقعیت خاصی پیدا کردم در سال ۱۳۴۲ دانشیار وبا امتیازعلمی پژوهشی بسیاربالا در سال ۱۳۴۷ به مقام استادی تمام رسیدم و مدت سی سال نیز به عنوان استاد تمام وقت در آزمایشگاه مرکزی دانشکده و آزمایشگاه بیمارستان سینابه خدمت وآموزش پرداختم. با این حال در تمام مدت خدمت بعلت سابقه ام در دوران ملی شدن صنعت نفت وطرفداری از حکومت ملی دکتر مصدق وهمکاری با مرحوم مهندس بازرگان مرتب ازمزاحمتهای ساواک در امان نبودم
در سال۱۳۴۰ با خانم دکتر ناهید پیشوا که دستیار آزمایشگاه آسیب شناسی ما بود ازدواج کردم. دکتر پیشوااز خاندان معروفی از آذربایجان وپدرش مرحوم پیشوا رئیس کانون وکلای تبریز بود. مشار الیها پس ازاخذ تخصص استادیارکرسی اسیب شناسی شد ودوشادوش من در اموزش وپژوهش شرکت داشت. دکتر پیشوا مراحل ارتقا راتا ا ستادی تمام طی کرد. ایشان مدت طولانی مسئول آموزش آسیب شناسی عمومی برای دانشجویان پزشکی دندان پزشکی وپرستاری بودند. اکثر دانش آموختگان آن دوره خاطره ها ی بسیار خوشی از اودارند.ایشان برای ده سال مسئول آزمایشگاه بیمارستان فارابی نیز بودند حاصل این ازدواج سه فرزند میباشد که همگی تحصیلات عالیه داشته وازدواج کرده اند دختر دوم من خانم ندا بهادری با شوهرش آقای مهندس اسمعیلی در جلسه حضور دارند.دوتا از فرزندانم با خانواده شان در آمریکا مقیم اند. دکتر پیشوا به علت بیماری سرطان کولون در ۱۳۷۶ فوت کرد وهمان سال هم من بازنشسته شدم
مختصری از اقدامات متنوع من در دوران خدمت
تا ۱۳۴۷ آزمایشگاه آسیب شناسی فقط دردانشکده پزشکی بود وتمام بیمارستانهای دانشکده فاقد این آزمایشگاه بودنداولین اقدام من در استادی ایجادآزمایشگاه دربیمارستان ها بود وخود به تاسیس این آزمایشگاه در بیمارستان سینا اقدام نمودم وچون معاون دانشکده هم بودم اقدام کردم در بقیه بیمارستانها هم تاسیس واز استادان ودانشیاران مقیم در آزمایشگاه مرکزی خواهش کردم وپذیرفتندکه آن آزمایشگاههارااداره کنندواکنون در کشوربیمارستان دانشگاهی نیست که فاقداین آزمایشکاه باشد
استفاده از بورس فولبرایت وپژوهش در دانشگاه سان دیگو کالیفرنیا فرصتی بود که توانستم چندین طرح پژوهشی از جمله بیماری گرانولوم پلاسموسیتی ریه باهمکاری پروفسور لیبو معرفی کنم که اکنون در کتابهای کلاسیک پاتولوژی بنام من ثبت است وباعث دریافت جایزه هم از دانشکده مذکور وهم دانشگاه تهران شدم واین باعث شد که برای بار دوم نیز به دانشگاه سان دیگو به عنوان استاد مدعو با خرج دپارتمان آنجا برای یکسال دیگر خود وخانمم دعوت شد یم
نقش فعالم در پاتولوژی جهانی منجر به عضویتم در چندین موسسه بین الملی شد که فهرست بزرگی را تشکیل میدهد واز مهمترین آن استادی افتخاری انجمن بین المللی بیماریهای ریهFACP وعضویت دایمیIUATLD ، عضویت در کالج بین المللی پاتولوژیستها و انجمن HLA وتعدادی انجمنهای دیگر میباشد ودربسیاری بدون پرداخت حق عضویت میباشم ریاست شاخه ایرانی کالج را نیز دارم
فعالیتهای من منحصر به مسایل علمی وابسته به رشته تخصصی ام نبود. توسعه وگسترش دانشکده های پزشکی کشور یکی از اقدامات من بود. بعد از مراجعت سفر علمی دوم از آمریکا به دعوت وزارت علوم وسازمان سنجش اموزش کشور وموافقت دانشگاه تهران در سمت معاونت امور دانشگاههای سازمان سنجش به فعالیتهای خود در توسعه دانشگاهها ادامه دادم ودر این زمان توانستم هفت دانشکده پزشکی به دانشگاهها ی فاقد دانشکده پزشکی ( کرمان، کرمانشاه ، ارومیه ،همدان ،گیلان، زاهدان ومازندران) اضافه کنم وتا انقلاب مجموع دانشکده های پزشکی را به چهارده برسانم
دیگر از دغدغه های من کمبود یانبود امکانات پزشکی در کشورخصوصا استانهای دور افتاده بود واین خود بارها وقتی برای دیدن خانواده به تنکابن میرفتم به چشم میخورد. به این مناسبت وقتی متوجه شدم که گروهی در سازمان خدمات اجتماعی به سرپرستی اقای دکتر مجید رهنما وزیر علوم سابق در صددندبرای این کمبود پزشک وخدمات سلامت چاره اندیشی کنند با ملاقات با آقای دکتر رهنما به صف آنها پیوستم ودرگروه به عنوان عضو موثرشرکت وشبکه بهداشتی وتربیت بهورز را راه انداختیم وحتی شخصا برای اموزش بهورزان چندین سفر به فارس کردم وبه سفارش دکتر رهنما در AAAS سخنرانی وشبکه را معرفی کردم وبه توصیه انجمن اولین مقاله را در این مورد در سال ۱۹۷۳ در مجله JAMA منتشرکردم . بعدهااین شبکه توسعه یافت واکنون یکی از افتخارات خدمات سلامت در ایران است
علاقه من به پاتولوژی قلب وعروق وشهرت من در این زمینه باعث شد که در سال ۱۳۷۰ جناب اقای دکتر ولایتی وجناب اقای دکتر مسجدی با موافقت ریاست دانشگاه شهید بهشتی از من خواستند که در تشکیلات نوین انهابه عنوان مرکز تحقیقات سل وبیماریهای ریوی در بیمارستان مسیح دانشوری شرکت کنم و موافقت دانشگاه تهران را خودبرای این ماموریت گرفتند واین کار عملی گردید وهفته ای دو تا سه روزبه مرکز مزبور میروم وعلاوه برمشاوره در پاتولوژی به عنوان عضو موسس وعضو شورای علمی در ان بیمارستان مشغول کارم بطوریکه کلاس درس بیمارستان را دانشگاه شهید بهشتی باپیشنهاد بیمارستان بنام من نامگذاری کرد ند. این بیمارستان امروزه ازمراکز مهم درمانی وپایه گذار ومجری پیوند ریه وقلبPET_SCAN میباشدوازمایشکاه های جامع آن یک مرکز رفرانس خصوصا برای بیماری سل وایدز برای کشور و سازمان بهداشت جهانی است
همانطورکه عرض کردم کمتر فرصت رفتن به تنکابن ودیدار خانواده داشتم. با این حال در فرصتهای مناسب که به زاد گاه خود میرفتم سعی وافری برای توسعه وابادانی روستا میکردم ازجمله با ترغیب اهالی ده وروستاهای مجاور وبا استفاده از زمینی از مزرعه پدرم ، اقدام به تاسیس مدرسه ابتدائی کردم واین کاربا هزینه خانواده ام واهالی ده انجام پذیرفت چون درتمام قرای گلیجان مدرسه وجود نداشت . از اقدامات دیگرم تشویق به ایجاد یک حمام عمومی درمحوطه مجاور خانه پدرم بود در ان زمان در روستا اصلا حمامی وجود نداشت وازرودخانه یا وسایل اب گرم دستی برای شست وشو استفاده میکردنددیگر از اقدامات مفید ایجاد مسجد در ده زنگشامحله بودچون قبلا از خانه پدرم به عنوان حسینیه استفاده میشد. درتمام این فعالیت ها خود اهالی روستاها بودندکه به پیشنهاد من واقدام خانواده ام کمک کردند
کمک در توسعه وانتشار کتب درسی پاتولوژی یکی دیگر از اقداماتم بوددر بیش از چهل سال معلمی چندین کتاب تالیفی ماخذ بصورت تیمی در رشته انجام دادم دو کتاب مستقلم یکی قبل از انقلاب ودیگری بعد از انقلاب به عنوان کتاب سال شناخته شدوجایزه کشوری گرفتم.در ترجمه کتب ماخذ کلاسیک در رشته های علوم پایه چه شخصا اقدام نمودم ویا در ترجمه ای که دانشجویان ویا همکاران جوان میکردند نظارت وکمک میکردم این گونه تر جمه ها بالغ بر ۱۵۰ جلد وهر سال دو یا سه کتاب است که هنوز هم ادامه دارد وهمه را بدقت خوانده وبرای همه پیشگفتار نوشته ام.و در پشت جلد نام من بعنوان ناظر ترجمه نوشته میشود
پژوهش یکی از علاقمندیهای من است. از همان شروع دانشکده طب در امر پژوهش وانتشارات مجله علمی وارد شدم در ۱۳۲۸ شمسی شروع دوره جدید ماهنامه دانشکده پزشکی به عنوان غلط گیر وعضو اجرائی مجله انتخاب شدم بعدا مجله انگلیسی زبان اکتامدیکا در سال ۱۳۳۵ به حوزه کاری ام ونیز اداره کتابخانه دانشکده پزشکی ومسئولیت درپلی کپیهای درسی که مرسوم زمان بود اضافه شد. در عین حال تحقیقات بنیادی چه در حیوان چه موارد بیماری انسانی باعث شدکه بیش از ۱۵۰ مقاله علمی پژوهشی در مطبوعات داخلی وخارجی داشته باشم که تعداد کثیری از انها در اندکسهای معتبر ضبط است وتعدادی نیز موفق به اخذ جایزه شده اند.
من از نخستین کسانی بودم که دربدوتشکیل وزارت علوم از سال ۱۳۴۸ همکاری کردم ودر ایجاد اداره آموزش پزشکی وتخصصی واداره آزمون شناسی نیز شرکت داشتم ود رسامان دادن به اموزش پزشکی که قبلا در دانشکده پزشکی عهده دار ان بودم نقش داشتم از سال ۱۳۵۲ عضو هیئت ممتحنه وارزشیابی رشته پاتولوژی بودم که تا سال ۱۳۹۳ ادامه داشت ومدتی رئیس دبیرخانه اموزش پزشکی وتخصصی ورئیس سازمان سنجش آموزش کشور (بجای اداره آزمون شناسی ) ویا در مرتبه معاونت وزارت علوم بودم در طول تمام این سالها حتی تا کنون پیوسته کارشناس،عضو کمیته ها ، وکمیسیونهای متعدد در هردو وزارتخانه دانشگاهها ،پزشکی قانونی ،سازمان نظام پزشکی میباشم تقریبا از تمام وزرای بهداشت وروسای دانشگاهها تقدیر نامه دارم وا کنون نیز مشاورت ریاست دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران را به عهده دارم ودرجلسات هفتگی هیئت رئیسه شرکت میکنم.در سال ۱۳۹۱ از طرف دانشگاه علوم پزشکی به استاد ی ممتاز مفتخر شدم
از سال ۱۳۷۴ به دعوت استاد دکتر فاضل ریاست فرهنگستان علوم پزشکی ابتدا عضو مدعو سپس عضو وابسته وانگاه عضو پیوسته وریاست گروه علوم پایه را عهد ه دار شدم که ادامه داردودر این گروه از همکاری تعداد کثیری از استاد ان شاخه های پزشگی دانشگاههادر گروه وزیر گروههای متنوع برخوردارم ونیز از طرف فرهنگستان علوم پزشکی در گروه واژه گزینی فرهنگستان زبان وادب فارسی نیز انجام وظیفه میکنم. در سال ۱۳۸۳ به پیشنهاد فرهنگستان علوم پزشکی کشور مفتخر به دریافت نشان درجه اول دانش از مقام ریاست جمهوری وقت شدم
مقبولیت بسیارزیادم در بین دانشجویان علوم پزشکی واین که چندین بارنماینده انتخابی هیئت علمی در هیئت ممیزه دانشگاه بوده ام وبخصوص ارتباط فراوانی که با دانش آموختگان داشته ودارم در سال۱۳۸۵ جناب اقای دکتر لاریجانی ریاست وقت دانشگاه به تشکیل دفتر ارتباط با دانش اموختگان TUMS_ALUMNI اقدام نمود و مرا به عنوان رئیس دفتر مزبور انتخاب واین وظیفه را با همکاری دوستانم بیش از ده سال است ادامه میدهم وهمایشهای سالانه وارتباط نزدیک با دانش آموختگان با ایجاد شبکه ازکارهای مهم این دفتر ودفاتر وابسنه اش در دانشکده ها وبیمارستانها است
در خاتمه با انکه سالیان درازی است که باز نشسته ام ولی فعالیت اموزشی ام با گروه آسیب شناسی دانشگاه تهران وگروه آسیب شناسی دانشگاه شهید بهشتی در بیمارستان مسیح دانشوری ادامه دارد کلاسهای در س عمومی آسیب را سالی دوجلسه برای دانشکده پزشکی تهران شروع میکنم. عضویتم در مطبوعات پزشکی په بصورت عضویت در هیئت تحریریه( مثل مجله علمی فرهنگستان مجله علمی نظام پزشکی، مجله حکیم واکتامدیکا) و به صورت داور سایر مجلات علمی پزشکی ادامه دارد
این عرایض که طولانی هم شد حاصل تلاش هفتاد و سه ساله از نود سالگی سنم در آموزش ، پژوهش، مبارزه و خدمت گزاری به مردم ایران است که امیدوارم مورد رضایت خداوند باشد.»
در این مراسم آقای دکتر علی یزدینژاد، مدیر مؤسسه میرماه، لوح ابنسینا را به استاد بهادری و سخنرانان اهداء کرد. همچنین رضاعلی قنادان، یکی از همکاران دکتر بهادری در گروه پاتولوژی دانشکده پزشکی، ابیاتی از مولانا را که خود خوشنویسی کرده است به استاد اهدا فرمودند. و لوح سپاس جامعه جراحان ایران نیز توسط استاد دکتر ایرج فاضل اهدا شد. همچنین دستهگل بزرگی از طرف هیئتمدیره، مدیرعامل و پزشکان بیمارستان آریا به استاد اهدا شد.