شب حسین شهیدی برگزار شد/پریسا احدیان
* عکس هااز: ژاله ستار، متین خاکپور و مهدی خدیری
عصر شنبه، یازدهم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، سیصد و هجدهمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی انتشارات دانه و خانۀ اندیشمندان علوم انسانی به شب «دکتر حسین شهیدی» اختصاص یافت.
در این جلسه که به مناسبت انتشار کتاب ” روزنامه نگاری در ایران” تألیف دکتر حسین شهیدی برگزار شده بود: سخنرانان: شکوفه شهیدی، حسن نمک دوست، محمدهاشم اکبریانی و علی ذرقانی، علی دهباشی به سخنرانی و گفتگو پرداختند و شکوفه شهیدی پیام هایی از همسر حسین شهیدی(رؤیا جهان بین)، محمد علی همایون کاتوزیان و عارف حجاوی را برای حاضرین قرائت کرد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس با اشاره به بخش هایی از زندگی نامۀ دکتر شهیدی اینچنین جلسه را آغاز کرد:
“دکتر حسین شهیدی ( 1393-1333)، روزنامهنگار و استاد علوم ارتباطات، ایرانی بود و جهانی زیست. در دانشگاههای خاورمیانه و انگلستان و مؤسسههای خبرگزاری بزرگ جهان تدریس کرد. با نزدیک به بیست سال کار عملی در تهیه خبر، تولید برنامههای رادیویی و روزنامهنگاری حرفه ای به پژوهش در روزنامهنگاری ایران و یافتن راهکارهایی در ارتقاء این حرفه پرداخت. حاصل پژوهش خود را در کتاب گرانسنگ روزنامهنگاری در ایران، از رسالت تا حرفه، برای روزنامهنگاران ایرانی و علاقهمندان به تاریخ معاصر ایران، به جا گذاشت.”
در بخشی دیگر سردبیر مجلۀ بخارا از دیگر سخنرانان این شب دعوت کرد تا در نشستی به گفت و گو و سخنرانی بپردازند.
شکوفه شهیدی ضمن خوشامدگویی به میهمانان، با خاطراتی از زندگی شخصی و خانوادگی برادر خود به اندیشه های حسین شهیدی و خصایل اخلاقی او اشاره و چنین بیان داشت:
“حسین برادر بزرگ و بزرگوار ما بود. بهار 1333 به دنیا آمد و بهار 1393 از این دنیا رفت.
هجده ساله بود که برای تحصیل به لبنان رفت و در دانشگاه آمریکایی بیروت درس می خواند. جنگ داخلی در لبنان آغاز شد و بالا گرفت و ما خبرها را با نگرانی دنبال می کردیم. حسین و چند تن از دوستانش جزو تنها دانشجویان غیر لبنانی بودند که با سماجت در بیروت ماندند؛ تا سرانجام دانشگاه بسته و او مجبور به ترک لبنان شد. اما نمی دانم چه عشقی به این کشور داشت که بعد از سال ها اقامت در انگلستان و تدریس در دانشگاه آنجا و خاورمیانه، باز به لبنان بازگشت و همان دانشگاه.
درس نیمه تمام لبنان را در انگلستان به پایان رساند. سال ،1357 زمان انقلاب در ایران، حسین با شوق و امید فراوان به ایران شتافت. اما نا آرامی های داخلی و جنگ، رویدادهای امید بخشی نبود. برادر کوچکترمان احسان، در 21 سالگی به جبهه رفت و چندی بعد در منطقۀ سومار مفقود شد. سرنوشت ناروشن احسان، به خونریزی چشم مادرم انجامید و سال 1362 حسین مادرم را در سفر درمانی به انگلستان همراهی کرد؛ اما خودش گرفتار نوعی سرطان لنف شد و ناچار برای درمان همانجا ماند و همسر و فرزندش نیز به او پیوستند، با همان شرایط بیماری، برای تأمین هزینۀ درمان مشغول کار شد.
در مدت اقامتش در لندن با وجود بیماری و مسئولیت زندگی پیگیر موضوع ناپدید شدن احسان در جبهه بود، با سازمان های بین المللی و صلیب سرخ تماس گرفته بود. سرانجام یقین پیدا کرد که احسان هرگز باز نمی گردد اما این مسئله را با مادرم و هیچیک از نزدیکان عنوان نکرد.
اقامت درمانی در انگلستان تبدیل به اقامتی طولانی شد؛ ولی حسین همواره در آرزوی روزی بود که بتواند به ایران بازگردد. در یکی از سفرهایش به ایران یک روز ضمن صحبت گفت:”اینجا خیلی خوشحالم خیلی. نمی دونی چه لذتی داره وقتی آدم با راننده تاکسی حرف می زنه و همه زیر و بمهای زبانی او رو حس میکنه و این که توی خیابون راه می ری و گوشِت پر می شه از آهنگ زبون فارسی.”
نام خانوادگی ما شهیدی است اما حسین بیشتر شاهد بود. شاهد عینی! در ماجرا حضور داشت اما این توانایی یا بهتر است این فروتنی را داشت که خودش و ماجرا را از بیرون گود نیز بنگرد.
حسین دانا بود اما عُجب نداشت؛ نه عجب دانایی و نه هیچ عجب دیگری. به قول یکی از همکارانش:”روزنامه نگاری ایرانی بود و آموزگار جهان.” پس می توانست گرفتار عجبی خانمان سوز شود اما نشد. شاهدی صادق باقی ماند و روایتگر جهان دانایی و آموزگار راه بهی شد.”
وی سخنانش را چنین ادامه داد:
“روزی در بیمارستان کینگز کالج لندن- که قسمتی از دو سال زندگیش را به یمن عُجب پزشک نامعالجش در آنجا سپری کرد- کنار تختش نشسته بودم و با او حرف می زدم. در همان حال لوله های متعددی به بینی و گلو و رگ و کلیه اش وصل بود با حالتی کنجکاو و جستجوگر به دیوار روبرو چشم دوخته بود. پرسیدم:”به چی فکر می کنی؟”
گفت:”داشتم فکر می کردم چرا به رنگ اتاق بیمارها بی توجهند؟”
توجه کردید؟ گفت:”چرا بی توجه اند؟” می خواست چرا را بداند. آنچه را که احتمالا تنها خودش به آن توجه کرده بود از سر فروتنی ذاتی اش، امری می دانست که حتما دیگران می دانسته اند؛ اما به آن توجه نکرده اند و حال فقط می ماند این که:چرا؟
کم تر کسی به ویژه در وضعیتی که او در آن به سر می برد، به چنین ریزه کاریهایی توجه می کند. بیشتر مردم و بیماران آنقدر گرفتار خود و بیماری و دردشانند که فرصت توجه به امری عمومی را ندارند.
شخصیت و خلق و خوی یک پژوهشگر را به دشواری می توان از ورای نوشتۀ پژوهشی او بازشناخت اما به نظر من، که حسین را از نزدیک می شناختم، این نگاه روشن و راهگشا و این زبان تمیز و شفاف با چاشنی دلنشین و مهربانی از طنز و شوخ طبعی، که در کتاب روزنامه نگاری ایران خواهید دید و خواهید خواند، نشان دهندۀ همان شخصیتی است که دوستان و نزدیکان حسین در او دیده اند.”
شکوفه شهیدی در بخش پایانی سخنان خود به ویژگی های آخرین اثر منتشر شدۀ برادر خود با عنوان «روزنامه نگاری در ایران» پرداخت و اظهار داشت:
“متن انگلیسی کتاب همانگونه که می دانید، پایان نامۀ دکتری اوست که در سال 2006 در انگلستان به چاپ رسید. ترجمۀ فارسی آن را هم خودش انجام داد و در سال 1389 برای چاپ به ایران فرستاد و امروز یا امشب که در خدمتتان هستیم، 7 سال از آن تاریخ می گذرد؛ اما اندیشۀ نگارش چنین کتابی به سال ها پیش بازمی گردد. چنانکه خودش نوشته زمانی که در یک بعدازظهر در تهران و زیر آفتاب دلچسب پاییزی با آقای قائد چای می نوشیده، امروز باز عصری پاییزی است اما سرد و تاریک بدون چای و بدون حضور خودش؛ با اینهمه حاصل کاوش و نگرش و پژوهش او سرانجام در اختیار خوانندگان ایرانی و فارسی خوان قرار می گیرد.
با همۀ کوششی که کردیم تا کتاب تمیز و شسته رفته و بی غلط به دست خواننده برسد، متأسفانه نشد؛ به طوریکه فهرست با شماره های نادرست در کتاب جای گرفت؛ حتی پیشنهاد شد این لغزش را نادیده بگیریم تا در چاپ بعد، اصلاح شود؛ اما چون به راستی و صداقت با خواننده و احترام به او پایبندیم، فهرست صحیحی را در کتاب جای دادیم و ترجیح دادیم به اشتباه پیش آمده اعتراف کنیم و پوزش بخواهیم.
سخن را به پایان می برم با سپاس از آقای علی دهباشی که سیزیف وار، پاسداری بخش بزرگی از گنجینۀ فرهنگ ایران را به عهده گرفته اند و به سبب همین پشتکار و پایدار تا جای ممکن سنگ جلوی پایشان انداخته می شود. امیدوارم دردمندان و زخم خوردگان فرهنگی به یاری ایشان بشتابند و تنهایشان نگذارند.
سپاسگزارم از مسئولان خانۀ اندیشمندان علوم انسانی که امکاناتشان را در اختیار این شب گذاشتند و به یاری آقای دهباشی آمدند و سپاسگزارم از استادانی که اینجا حضور دارند.
آقای دکتر حسن نمکدوست که هر چه از محبتشان برای برقراری چنین جلسه ای بگویم کم گفته ام و آقای محمدهاشم اکبریانی. همچنین سپاسگزارم از دکتر همایون کاتوزیان که با فرستادن پیامی مکتوب و مهرآمیز همراه ما شدند و آقای دکتر عارف حجاوی مدیر شبکۀ عربی الجزیره و از بنیانگذاران دانشگاه بیرزیت در رامله، دوست و همکار حسین که وقتی از برگزاری این شب آگاهشان کردیم فورا برای امشب پیامی به زبان عربی برای ما فرستادند.
و سرانجام سپاس ویژۀ من از شماست، که حضور همۀ ما به خاطر وجود شماست. شما که از راه های دور و نزدیک و با گذر از خیابان های پر دود و پر بوق و آشفته به اینجا آمدید و دعوت ما را پذیرفتید. بسیار بسیار سپاسگزارم.”
سپس شکوفه شهیدی پیام های ارسالی رؤیا جهان بین(همسر حسین شهیدی)، دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان و دکتر عارف حجاوی به مناسبت این مجلس را برای حاضرین قرائت کرد:
خانم جهان بین در پیام خود چنین نگاشته بود:
“حسین از معدود شاگردهای دانشگاه آکسفورد است که در مدت بسیار کوتاهی، تزش را تمام کرد؛ به طوری که باعث تعجب و تحسین هیأت ناظر بر دفاع تزش شد. حسین عزیز سال ها پیش از اینکه امکان ادامه تحصیلش در سطح دکترا مطرح شود، از حدود 20 سال پیش، به گونه ای ارگانیک مطالبی را که در پایان نامه اش استفاده کرده، جمع می کرد. شاید با حس غریبی می دانست که چنین فرصتی در آینده دست نخواهد داد؛ اما دریغ که درست در زمانی که باید حاصل این همه پشت کار را با دیگران شریک شود آن بیماری دهشناک او را از همۀ ما ربود.”
دکتر عارف حجاوی در پیام خود بیان داشته بود که:
“کم تر هفته ای است که یادی از حسین نکنم یا از آنچه از او آموخته ام با دوستی از دوستانم سخن نگویم. اما نه با همه. چون بیشتر آنچه از او آموخته ام شخصی بوده است. گرچه اینجا یاد می کنم. از حسین بهره مند شدم چون تجربۀ زیستن با انسانی بود نرم خو.
مثبت اندیش بود و متعادل و نقطه نظرهای شدید را خوش نمیداشت.
در خیابان کویینز در لندن، گوشه ای ایستاده بودیم و قهوه می خوردیم. نزدیک نیمه شب بود و حسین تا زمان حرکت قطار من صبر کرد. من بر نقد سخت و لجوجانۀ خود از یاسر عرفات فقید پای می فشردم. حسین از من می خواست سعی کنم موضوع را از زاویۀ روشن آن نگاه کنم، چیزی که من به آن توجه نداشتم. آن شب من و حسین به نتیجۀ قاطعی نرسیدیم اما من از آن درسی گرفتم: این که عادل باشم و هر موضوع را از همۀ زوایا بسنجم. طبیعی است که به حسین نگفتم:”این مسئلۀ فلسطین است و ما بهتر می دانیم.” نگفتم چون حسین فلسطین را به اندازۀ خود ما و حتی بیش از ما می شناخت. چون هر جا می رفت، میهمانی بود امین و دوست داشتنی. انسان دوست بود و به انسان ها ایمان داشت.
در یکی از نخستین دورههایی که حسین با دانشگاه بیر زیت قرارداد داشت ، از یکی از شاگردان به نام مأمون با تحسین حرف زد و بعد با خندهیی شوخ و پرنشاط گفت : در ایران هیچ کسی را نداریم که اسمش مأمون باشد . آنجا مأمون مکروه است . بعد به گفتگو درباره خلیفه مأمون پرداختیم . اما چیزی که خیلی مهم است این بود که حسین ، مأمون را بسیار تشویق میکرد چون چیزی در او دیده بود که من ندیده بودم . مأمون الان در شبکه الجزیره کار میکند .
حسین در دیدارهای بسیارش از فلسطین، همیشه برای بخش دبیرخانه و اداری هدیه هایی به همراه داشت. بیش از آنچه برای مدیر مرکز می آورد پیش از سلام و احوالپرسی با کارکنان ارشد، با کارمندان رده پایین احوالپرسی می کرد. حسین میراثی گرانقدر از اخلاق نیک فلسطین، لبنان، اردن و انگلستان و البته افغانستان و ایران به جا گذاشت.
روزنامه نگاران را با همین توشه، مجهز و تربیت کرد. نه فقط با دانش و اندیشه بلکه با شیوۀ نگاه کردن به مسائل و این راه توشه-به عکس زادراهی که ومسافر با خود برمی دارد- زیاد می شود و کاستی نمی گیرد… با روزگار رشد می کند و زیاد می شود.
حسین درگذشت و میراثی بالنده، از خود به جا گذاشت.
او را یاد می کنم با سپاس”
متن پیام دکتر محمد همایون کاتوزیان بر شرح زیر بود:
“مدعوین محترم سلام عرض می کنم.
مطابق یک اصل تلویحی قرار نیست در مراسم بزرگداشت کسی نکته ای منفی درباره او بیان شود.
بنا برین اجازه دهید از همین ابتدا بگویم که آنچه من درباره حسین شهیدی می گویم کل حقیقتی است که درباره او می دانم و اگر او ضعف و نقصی می داشته من از آن بی خبرم .
همین واقعیت کار گفتگو درباره سواد, کردار و رفتار و اخلاق حسین را دشوار و باور نکردنی می سازد چون حتی یک صفت تفضیلی برا ی او نمی شناسم و آنچه از او دیده ام همه مشمول صفت عالی است.
حسین انسانی شریف, ایثار گر و نیکوکار, بردبار, فروتن, قانع و مؤدب بود. او در دانشگاه آمریکایی بیروت مهندسی برق خوانده بود ولی عشق و علاقه او هم به کار و تحقیق رسانه ای و هم به علوم انسانی بود. دو سه سال اول آن تهیه کننده برنامه های رادیوئی بود اما چنان دانش و لیاقتی از خود نشان داده بود که سالهای بعد مدیر آموزش رسانه ای برای روزنامه نگاران از هر ملیتی شد. در همین سالها او موفق شد که از دانشگاه لندن گواهی نامه فوق لیسانس اقتصاد بگیرد. اما عطش او برای دانش , خاصه در حوزه رسانه ها و تاریخ, آنچنان بود که داوطلبانه از شغلش استعفا داد و از حقوق و مزایای قبل ملاحظه آن چشم پوشید تا در دانشگاه آکسفورد برای درجه دکتری به پژوهش بپردازد. البته می خواست در حوزه رسانه و روزنامه نگاری تحقیق کند ولی وقتی درباره موضوع ویژه آن با من مشورت کرد گفتم که درباره سیر تحول روز نامه نگاری در ایران از پاره وقت و غیر حرفه ای به تمام وقت و حرفه ای هیچ تحقیقی نشده و چنین کاری به تمام معنا بدیع و ماندنی خواهد بود. و این موضوع رساله او شد.
دوره رساله نویسی برای دکتری در دانشگاه آکسفورد دست کم سه سال است ولی دانشجویان بسیار نادری به این توفیق دست می یابند و معمولا این دوره تا شش سال به طول می انجامد. اما حسین کار رساله اش را در ظرف سه سال به پایان برد و آن را با موفقیت تمام گذراند در حالی که در همان مدت چند ماه در کابل برای برنامه زنان سازمان ملل کار کرد و در دو دانشگاه جدید التاسیس لندن درس پاره وقت اقتصاد می داد.
پس از آن حسین استاد علوم رسانه ای در دانشگاه آمریکایی بیروت شد و سه سال بعد از آن به دانشگاه آمریکایی لبنان پیوست. در ضمن او گهگاه در فلسطین , اردن و الجزائر نیز درس می داد. و در همین سالها
کتابی که بر مبنای رساله دکتری اش نوشته بود با عنوانJournalism in Iran: From Mission to Profession توسط انتشاراتی Routledge منتشر شد که اکنون می شنوم روایت فارسی آن در تهران انتشار یافته است.
در سال ۲۰۰۳ میلادی که یک کنفرانس بین المللی به مناسبت سده صادق هدایت در دانشگاه آکسفورد سازمان می دادم حسین دستیاری مرا پذیرفت و بیشتر توفیق آن کنفرانس مدیون زحمت و درایت او بود.
و سال پس از آن که کنفرانس بین المللی دیگری درباره ایران در قرن بیست و یکم در آکسفورد ترتیب دادم حسین در تنظیم و ویرایش مقالات آن با من شریک شد و حاصل آن کار کتاب Iran in the 21st Century بود که آن را هم انتشاراتی Routledge منتشر کرد ولی هنوز به فارسی ترجمه نشده است.
هنگامی که من کتاب ایرانیان را می نو شتم از حسین خواهش کردم که هر فصل آن را که آماده می شد به دقت بخواند و نقد کند. او هم با آن شیوه ایثار گرانه ای که داشت پذیرفت و با نقد های خود بر غنای آن کتاب افزود. اما این پایان داستان نبود چون اوبرای ترجمه آن کتاب داوطلب شد و آن را به بهترین نحو ممکن به فارسی برگرداند.
من سیزده سال سر دبیر مجله علمی Iranian Studies بودم و حسین هشت سال از آن را دستیار سر دبیر در مقالات حوزه علوم اجتماعی بود.
کار کردن با آن دوست مطلع , دقیق و وظیفه شناس موهبتی بزرگ و اطمینان بخش بود به گونه ای که نه تنها من بلکه حتی گهگاه کسانی که مقالاتشان را رد کرده بود از حسن سلوک و روش هوشمندانه و مثبت او سپاسگزار بودند.
من دو بار در بیروت میهمان بزرگواری حسین شدم و هنوز از مهمان نوازی بی حساب او شرمنده ام. او به زبانهای فارسی و انگلیسی تسلط کامل داشت , مقداری هم فرانسه می دانست و به عربی حرف میزد و درس می داد. او خیلی زود از دست ما رفت , ولی به قول سعدی:
دو چیز حاصل عمر است , نام نیک و ثواب / وزین دو در گذری کل من علیها فان.”
سپس دکتر حسن نمک دوست با نقش کتاب اخیر حسین شهیدی دربارۀ روزنامه نگاری ایران در این بخش، به بررسی روزنامه نگاری به عنوان یک منشأ شناخت و بررسی این تفکر پرداخت و چنین سخن گفت:
“حسین شهیدی وجود داشت و من خیلی خیلی افتخار می کنم که او را دیده بودم. گوهری، یگانه انسانی بسیار بسیار بلند نظر و اهل دانش و اگر بخواهم در یک کلمه او را خلاصه کنم، به زبان حرفه ای یک روزنامه نگار تمام نشدنی.
آقای دکتر شهیدی در مقدمۀ کتابی که نوشتند، بحث اصلی شان را بیان می کنند . از سال 1357 تا زمانی که کار پژوهششان انجام می شود؛ یعنی در یکی از پیچیده ترین دوران های تاریخ اجتماعی هر جامعه ای: دوران انقلاب.خب چرا این حرکت اهمیت دارد.؟ شاید به این دلیل که خیلی اوقات، ما نه بر اساس نتایج بلکه بنا بر تصورمان از نتایج است که اقدام می کنیم نه شناختمان.
حسین در همان عبارت های کوتاه این بحث را مطرح می کند که روزنامه نگاری ایران سال ها کوشیده است تا بتواند تا حد حرفه ای و مسئولانه ای از رویکرد رسالت گرا جدا شود و به سمت حرفه حرکت کند. بخاطر اینکه روزنامه نگاری به لحاظ تاریخی برای خود رسالت بزرگی قائل هست اما این بحث که ما بر اساس رسالت الزاما اقدامات روزنامه نگارانۀ بزرگی انجام می دهیم، می تواند مورد چند و چون قرار بگیرد.
و بنابراین به اعتقاد او آنچه که به روزنامه نگاران کمک می کند رفتار حرفه ای داشته باشند، تعهدات حرفه ای است و تلاش کرده اند که این روند را در کتاب نشان دهند.
مبنای قصه چیست؟ از این قرار است که در خیال بسیاری از صاحب نظران، روزنامه نگاری نمی تواند منشأ شناخت باشد و وقتی به صد سال به عقب بازمیگردید و منظر علم گراها را بررسی می کنید، می بینید که آن ها معتقدند روزنامه نگاری قطعا منشأ شناخت نیست. چرا؟ دلیلی بسیار ساده! چون آن ها در کاری که انجام می دهند از روش های معمول و متعارفی که علم گراها آن ها را علمی نمی دانند، پیروی نمی کنند. وقتی ما از روش علمی برای مثال از منظر یک جامعه شناس صحبت می کنیم، می بنیم که بایستی شیوه هایی را به کار بگیریم که به آن «روش تحقیق» می گوییم. برای نزدیک شدن به واقعیت باید به روش تحقیق توسل بجوییم.
روزنامه نگارها برای تولید روزنامه نگارانه اشان به سراغ روش های معمول تحقیق نمی روند. ما هیچگاه نه فرصت و نه امکانش را داریم که وقتی رویدادی در جامعه رخ می دهد از شیوه های متعارف علمی که علم گراها به آن باور دارند، استفاده کنیم. یکی از دلایلش ضرب الاجل است. اتفاقی رخ می دهد و ما باید امروز آن را پوشش دهیم؛ در حالی که اگر یک جامعه شناس به بررسی همان اتفاق بپردازد، شاید ماه ها و سال ها وقت صرفش کند. مثلا باید لحظه به لحظه آمدن آقای ترامپ را گزارش کنیم. حتی از لحظه ای که نیامده بود تا لحظۀ رفتن او را هم گزارش می کنیم. اما اگر یک جامعه شناس بخواهد بگوید که چرا ترامپ آمد؟ ماه ها و سال ها وقت صرف کند. از نگاه آن جامعه شناس ما روزنامه نگارها روش علمی به کار نمی بریم و به همین خاطر است که خیلی از صاحب نظران معتقد بودند و هستند و خواهند بود که روزنامه نگاری نمی تواند منشأ شناخت باشد.
خوشبختانه در میانۀ این بحث ها برخی جامعه شناسان به مدد ما رسیدند و ما خود نیز به مدد خود رسیدیم و این موضوع را مطرح کردیم که حرفۀ روزنامه نگاری و رویکرد روزنامه نگاران می تواند منشأ شناخت هم باشد. جای آقای قائد خالی! بحث جذابی در کتاب «قدرت های بزرگ مطبوعات» مطرح می شود که اگر کار ما روزنامه نگارها منشأ شناختی نداشت چرا برای پی بردن به بسیاری از موضوعات سراغ روزنامه های کهنه می رویم؟ روزنامه هایی که آنقدر کهنه شده اند که ورق هایشان خشک شده و دست که می زنیم، می شکند! چرا برای اینکه خیلی از مسائل را فهم کنیم، اتفاقا به سراغ روزنامه ها و مجلات می رویم؟ مگر برای تولید آن مطالب از روش های علمی استفاده شده است؟ با همین رویکرد هست که آقای دکتر حسین شهیدی به سراغ مطالعۀ اتفاقاتی رفت که در جامعۀ مطبوعاتی کشور در فاصلۀ سال 57 تا زمانی که کار تحقیق اشان تمام شد، رخ داده بود و بخش اعظم این مطالعه را اتفاقا از طریق خود روزنامه ها انجام داد.
شما وقتی کتاب را مطالعه می کنید انواع نقل قول ها را از روزنامه ها می بیند. از خاطرات روزنامه نگاران و نوشته هایشان می بیند. او در حقیقت در جستجوی شناخت از محتوای روزنامه نگارانه ای که تولید شده، بود. چرا چون پژوهشگران نمی توانند در زمان رخداد انقلاب به سادگی به طرح رویداد بپردازند. آن ها می گویند که بایستی زمانی به خودمان بدهیم و از تحول بزرگی به اسم انقلاب فاصله بگیریم؛ بنابراین سال ها بایستی مطالعه کنیم تا بفهمیم این انقلاب چه بود و چه کرد و منشأ آن چه بود؛ ولی ما روزنامه نگارها نمی توانیم صبر کنیم که انقلاب عبور کند و چیزی در موردش ننویسیم! تحقیق دکتر شهیدی با این رویکرد بود که ما بتوانیم از لابه لای روزنامه ها و رفتاری که با روزنامه ها صورت گرفت و از متن های روزنامه نگاران در بیابیم که در این سی و چند سال، چه بر جامعۀ ایران گذشته است.
وی در ادامه دربارۀ آموزش و توضیح صفات روزنامه نگار در بخش های مختلف کتاب دکتر حسین شهیدی چنین گفت:
“در حقیقت برای او فضای مطبوعاتی یک فضای کشف بود؛ ولی با صفت هایی کار کرد که خود به عنوان معلم سال های سال تدریسشان کرده بود. این کلماتی که من خدمتتان عرض می کنم در ادبیات روزنامه نگارانه رایج است؛ ولی نزدیک شدن به آن ها بسیار دشوار و واقعا رسیدن به این کلید واژه ها احتیاج به اساتیدی مثل آقای شهیدی دارد. کلمه ای بسیار ساده و در عین حال فوق العاده پیچیده. واژۀ فوق العاده دشوار «دقت» که اگر ما می خواهیم رویدادی را گزارش کنیم کدام رویداد را با دقت تمام گزارش کنیم؟ این کتاب یکی از مثال های بارز دقت روزنامه نگارانه در سطح عالی است. توصیه ام به دانشجویان این رشته این است که اگر می خواهند به مفهوم دقت در کار روزنامه نگاری پی ببرند، این کتاب را مطالعه کنند.
کلید واژۀ دیگر «عدم سوگیری» است که بسیار بسیار کار دشواری است. ما می دانیم که انسان نمی توانند سوگیر نباشد. به همین خاطر است که ما در آموزه های روزنامه نگاری می گوییم که روزنامه نگاران باید بکوشند که سوگیری نکنند.
کلیدواژۀ سوم «انصاف» است. اینکه چیزی را که برای خودمان نمی پسندیم برای دیگران هم نپسندیم. بنابراین می شود گفت که این کتاب از نگاه آدمی مثل من یک گزارش دقیق، بی طرفانه و منصفانه از رخ دادهای فضای رسانه ای روزنامه نگاری کشور در فاصلۀ سال های 1356 تا زمانی است که کار پژوهشی ایشان تمام شده است.
به همین خاطر هم هست بهاضافۀ درایت و هوشی که داشت -که چگونه واقعیت ها و این صفات را رعایت کند- وقتی کتاب را می خوانید، بسیار بسیار دقیق، به مسائلی فراتر از اتفاقاتی که در تاریخ روزنامه نگاری ایران افتاده، پی می برید.
شاید برای ناظر بیرونی انتشار این کتاب عجیب باشد آن هم در این موقعیت؛ اما من اطمینان دارم آن دوستِ بَررسی که این کتاب را بررسی می کرده مدام با خود کلنجار می رفته که کجای این کتاب غلط است که من رویش انگشت بگذارم!
به همین خاطر از نظر من یک الگوی بسیار خوب کار روزنامه نگاری است و اگر من بودم در نظام آموزشی رسمی کشور این کتاب را به عنوان یک کتاب سطح بالای آموزشی تدریس می کردم. نه بخاطر محتوا و روایت رویدادها، بلکه به دلیل شیوۀ شناختی که او تلاش کرده بدان نزدیک شود و یک رویکرد شناختی خوب در اختیار ما قرار دهد.
به نظرم اگر ما بخواهیم ادلّه هایی در جامعۀ مطبوعاتی برای کسانی که معتقدند روزنامه نگاری نمی تواند راهی برای شناخت باشد یا بدتر از آن روزنامه نگاری شناخت را تقلیل می دهد، بیاوریم کتاب حسین شهیدی است.”
دکتر نمکدوست در پایان سخنان خود اظهار داشت:
“در این کتاب دکتر شهیدی از آقای مهدی سحابی و کتاب «تسخیر کیهان» به کرات یاد می کنند. من ایشان را هم دیده بودم. ایشان وجود داشت و بسیار بسیار هم وجود داشت.
مهدی سحابی جزو بیست نفری بود که از روزنامۀ کیهان اخراج شد و به همراه چندی 9 شماره روزنامه ای به نام «کیهان آزاد» را منتشر کردند افتخار داشتم کنار آقای سحابی باشم. ایشان این کتاب را نوشتند؛ چرا که معتقد بودند این رویدادها باید ثبت شود. کتاب آقای سحابی و حسین شهیدی از بسیاری جهات شبیه به هم هستند. رویکردهای شناختیشان همانند هستند. انتهای کتاب فصلی با نام ضمیمه ها: «اختناق آریامهری بر چه پایگاهی متکی بود؟» نویسندۀ این متن شخصی با نام مستعار «صمد» است. و در تمام این سال ها گفته نشد که ایشان کیست؟ اما این نفر سوم، خیلی شبیه آن دو نفر بود. او هم روزنامه نگار و اقتصاددان بود و چند سال پیش از دنیا رفت و کتاب های بسیار خوبی ترجمه کرد مثل: تاریخ اندیشه های اقتصادی و … . ایشان آقای حبیب الله تیموری هستند که جزو روزنامه نگاران اخراجی از کیهان بودند. این فصل آخر کتاب آقای سحابی را نوشتند. برای نوشتن این فصل، بحث های متعددی با آقای سحابی داشتند. درست است که در این بحث ها نظراتشان را با هم در میان می گذاشتند، اما اگر بنگرید می بینید بین رویکردی که آقای تیموری با آقای سحابی دارند، تفاوت وجود دارد. ولی مهدی سحابی آنقدر اهل آزاداندیشی بود که خود این فصل را در کتابش گنجاند و جای خالی آن را در کتاب حس می کرد.
آقای تیموری هم در کار روزنامه نگاری انسان یگانه ای بود؛ مهدی سحابی هم در کار روزنامه نگاری انسان یگانه ای بود؛ حسین شهیدی هم در کار روزنامه نگاری انسان یگانه ای بود؛ در حقیقت می شود گفت که این آدم ها آمدند تا ما آن ها را ببینیم و به ما یادآوری کنند که انسان، انسان وظیفه است.”
دیگر سخنران این شب، محمدهاشم اکبریانی به بررسی فصل عدم تعامل مطبوعات و حکومت ها در طول تاریخ روزنامه نگاری در کتاب دکتر شهیدی اشاره و چنین اظهار داشت:
“من همیشه به دوستان می گویم که من از فعالیت های آقای دهباشی در حیرتم! که با این همه اراده و انرژی با تمام مشکلات جسمی و مالی چنین تلاشی را از خود نشان می دهند! جای حیرت دارد و تحسین و آفرین و .. کارکردی ندارد!
اما کتاب دکتر شهیدی بیشتر به دنبال گزارش بی طرفانه و کم تر به تحلیل پرداخته است. این امر خود خواسته بوده و نویسنده خود حاضر به تحلیل نبوده است. این کتاب می تواند منبع بسیار خوبی در بخش تحقیقاتی در حوزۀ روزنامه نگاری از سال های 56 تا دهۀ 80 باشد.
آن چیزی که برای من در این کتاب اهمیت داشت تنش و اختلاف و ستیزی بود که بین خبرنگاران و حکومت ها وجود داشت. این برای من خیلی عجیب بود که چرا هیچگاه این دوپدیده با هم تعامل نداشتند! چرا هیچوقت با هم گفت و گو نکردند! چرا همیشه با هم ستیز داشتند؟ من فکر می کنم دلیل عمدۀ آن به عدم شناخت دو طرفه بازمی گردد. این عدم شناخت هم منحصر این دو پدیده نیست؛ چرا که خبرنگار، خبرنگار را هم نمی شناخته است!
آنطور که از این کتاب بر می آید و در گزارش ها می خوانیم، خبرنگار هیچگاه نخواسته، محدودیت هایی را که یک حکومت با آن درگیر است را بشناسد و برای تحلیل یک حکومت آن را مورد نظر قرار دهد. به هر حال هر حکومتی همانند هر پدیدۀ اجتماعی دیگری در حیات خود محدودیت دارد. این محدودیت ها است که در بسیاری از اوقات، حکومت ها را وادار به عملی می کند که از نظر یک خبرنگار باید شناخته و در نظر گرفته شود. یا هر حکومتی یک ساختاری دارد و این ساختار درونی خودش هم برایش محدودیت ایجاد می شود. اگر بخواهیم با حکومتی مواجه شویم باید بدانیم از چه ساختاری برخوردار است. آیا می شود از آن انتظار این را داشت که هر آنچه از آینده و از دور دست می توانیم داشته باشیم، در کوتاه مدت در اختیار بگیریم؟ این ساختارها هستند که باید شناخته شوند تا نوع برخورد ما دقیق تر و علمی تر باشد.
به خاطر همین است که انتظار خبرنگارها از حکومت ها، انتظاری غیرواقعی است. انتظاری نیست که بر مبنای واقعیت های یک حکومت شکل بگیرد و در واقع انتظاراتی آرمانی است. به عنوان مثال: «آزادی» چیزی نیست که یک حکومت به راحتی آن را در اختیار جامعه بگذارد. بالاخره آن هم با محدودیت هایی مواجه هست و این ها بدین معنا نیست که خود نمی خواهد؛ بلکه زادۀ آن شرایطی است که در آن قرار دارند. طبیعتا یکی از عوامل تنش، همین است. شناخت کافی از یک پدیده به نام حکومت وجود ندارد. به همین خاطر است که ما در این کتاب می بینم. رفتار خبرنگاران نسبت به حکومت ها عقلانی نیست. شاید دلیل این هم این است که خبرنگارها در حوزۀ کاری خود شناخت کافی نداشتند.”
وی در ادامه چنین گفت:
“در این کتاب می خوانیم که در سال ،1377 نود درصد روزنامه نگاران کشور از هیچ کارآموزی و آموزش مربوط به روزنامه نگاری برخوردار نبودند. و یا کسانی که در دانشکده های خبرنگاری درس می خواندند به هیچ وجه به شکل عملی با دنیای رسانه ارتباطی نداشتند. در واقع خبرنگار ما کسی نبوده که مبانی خبرنگاری را بداند. اگر ما در این کتاب می بینیم که یک بی طرفی و انصاف وجود دارد؛ به این دلیل است که خبرنگار واقعا می دانسته خبرنگاری یعنی چه. البته منظور من بیشتر جامعۀ خبرنگاری است؛ چون ما در دوره هایی اشخاصی را داشتیم که درست عمل کردند. نشریاتی همانند «صنعت حمل و نقل» و «فیلم» را داشتیم که در شرایط سختی توانستند منتشر شوند و به دور از آرمانگرایی های غیر واقعی بتوانند حرف خود را به جامعه منتقل کنند.
خب از طرف دیگر حکومت ها هم شناخت کافی نداشتند. چراکه به دنبال ان نبودند که بده بستانی پیش بگیرند. در حقیقت حکومت به این معناست؛ یعنی امتیازی دادن و امتیازی گرفتن. حکومت ها این موضوع را در عالم مطبوعات در نظر نمی گرفتند و همیشه می خواستند که رسانه ها در اختیار خودشان باشد. حکومت ها به دنبال این موضوع در مطبوعات نبودند که بخشی از قدرت را در اختیار مطبوعات قرار دهند. همۀ قدرت را از آن خود می دانستند. این عدم شناخت دو سویه باعث می شده که رابطه همیشه تنش زا باشد و همیشه شاهد ستیز دو طرف باشیم. هیچگاه شاهد آن نبودیم که تعاملی وجود داشته باشد و اینکه حکومت ها و مطبوعات در کنار هم بنشینند و مسائل و مشکلات یکدیگر را بررسی کنند. البته در دوره هایی کوتاهی این اتفاق افتاده اما آنقدر کوتاه بوده و دوباره به ستیز رسیده ایم.
در ساعاتی دیگر از این شب، به بحث و گفت و گو سخنرانان اختصاص داشت.
شکوفه شهیدی با نقدی بر سخنان محمدهاشم اکبریانی در خصوص الزام تحصیلات آکادمیک در دنیای روزنامه نگاری چنین گفت:
“تلقی شما این بود که حسین دوره های خبرنگاری را گذرانده در حالیکه اینگونه نبوده است! او از سالی که وارد ایران شد، در دانشگاه بیروت مهندسی می خواند و در انگلستان هم مهندسی برق خواند و یک فوق لیسانس در زمینۀ اقتصاد از انگلستان گرفت. در ایران از سال 57 تا زمانی که کشورش را ترک کرد، مدت زیادی کار ترجمۀ خبر می کرد و کار خبرنگاری تجربی انجام می داد. در انگلستان هم کار این حرفه را دنبال نکرد و از زمانی که به بخش رسانه های خارج از کشور رفت، باز به عنوان خبرنگار تجربی بود و تحصیلات آکادمیک نداشت. سؤال من این است که آیا می توانیم بگوییم چنین نویسنده ای دوره های خبرنگاری را طی کرده است؟ و الزامی برای این دوره ها جهت رسیدن به بخش حرفه ای این رشته وجود دارد؟
محمد هاشم اکبریان در پاسخ چنین بیان داشت:
“البته منظور من تحصیلات خبرنگاری در دوره های دانشگاهی نیست. خود من و شاید بتوانم بگویم خیلی از بچه هایی که خبرنگار هستیم، اصلا خبرنگاری نخوانده ایم. حرف من در مورد سال 77 به این بازمی گردد که مطبوعات به یکباره زیاد شد و خبرنگارانی که وارد این حوزه شدند، بیشتر جوان ها بودند که نگاهشان به کار خودشان تجربی نبود. این نگاه را داشتند که حرف اول و آخر در اختیارشان است. البته باید بگویم در چنین وضعیتی گردانندگان و سردبیران مطبوعات ما هم نقش داشتند. کسی که بخواهد تجربی این کار را انجام دهد و به درجۀ خبرنگار حرفه ای برسد از همان ابتدا به شکل خبرنگار حرفه ای به میدان آمده بود. و اینجاست که این شیوه باعث لطمه زدن می شود و سبب عدم شناخت نسبت به حرفۀ خبرنگاری و شرایطی که در آن زندگی می کند. حتی در اینجا بسیاری از کسانی که دوره های دانشگاهی را گذرانده اند، دوره های تجربی را نگذرانده اند و هیچوقت وارد رسانه ای نشدند و در این کتاب هم دقیقا به این قضیه اشاره شده است.
منظور من از دوره، دوره های تجربی بود یا دوره هایی کلاسیک و آکادمیک. ولی به هر حال آقای شهیدی این دوره ها را به صورت تجربی گذراندند و در دوران ابتدایی ادعایی از شناخت دنیا و حکومت ها و نقد بر آن ها نداشتند. چهارچوب هایی برای خود قائل بودند و بر اساس این چهارچوب ها عمل می کردند. تا به نقطه ای رسیدند که بتوانند تحلیل کنند و نظری داشته باشند.”
حسن نمک دوست در پاسخ به این پرسش اظهار داشت:
“ما مدعی هستیم حرفۀ روزنامه نگاری از حرفه های خاص است. چرا این ادعا را می کنیم؟ به خاطر اینکه می گوییم روزنامه نگاری همانند آزادی بیان حق همه است؛ یعنی هر کسی می تواند روزنامه نگار شود؛ حتی بدون گذراندن یک روزۀ کلاس های این حرفه. از این فراتر اینکه ما معتقد هستیم که انتشار روزنامه اصلا احتیاج به مجوز ندارد. هر کسی می تواند برود و روزنامه اش را منتشر کند. گرچه در قانون مطبوعات نیاز به مجوز است اما بخشی از آزادی بیان، آزادی مطبوعاتی است. خب با این دیدگاه آیا الزاما کسی که می خواهد روزنامه نگار شود باید دوره های روزنامه نگاری را گذرانده باشد؟ نه! من به این اعتقاد ندارم؛ گرچه گذراندن این دوره ها برای او خیلی خوب خواهد بود ولی الزاما می تواند نباشد. بسیاری از آموزش ها را ما در محیط کار می بینیم.
مبنای اینکه ما در محیط کار آموزش می بینیم چیست؟ یکی از تفاوت هایی که حرفۀ ما با دیگر حرفه ها دارد این است که دانشمندان حرفه های دیگر از محیط های آزمایشگاهی شروع می کنند و خیلی از اتفاق ها در لابراتوارهای آن ها رخ می دهد و بعد از آن است که به بازار نزدیک می شود. مثلا ساخت یک دارو سال ها طول می کشد و بر روی نمونه های حیوانی و سر آخر انسانی تست می شود و بعد به بازار می آید. اما ما بسیاری از چیزهایی که نظام دانشگاهی امان تدریس می کند، خود خلق نکرده و اینگونه نبوده که دانشمندان ما جایی بنشینند و بگویند که اگر خبر را اینطور تنظیم کنیم، بهتر است و یا این روش گزارش نویسی را در محیط آزمایشگاهی تأیید کردیم؛ بلکه در محیط دانشگاهی ما تصمیم می گیریم که کار رسانه های اصلی را جمع بندی کنیم. بنابراین این فرمایش کاملا درست است که محیط کاری می تواند به قدرت محیط دانشگاهی چه بسا فراتر از آن محلی برای آموزش باشد.
خب در خیلی از محیط های حرفه ای دنیا استانداردهای آموزشی جزو لاینفک نیازهای شغلی اشان است. این دوره ها در ایران در محیط های کاری مرسوم نیست. ما آموزش را وارد فرآیند های روزنامه نگاری امان در بسیاری از سطوح نکردیم.
آموزه هایی که در محیط حرفه ای و در آن ساختارهای آموزشی که این محیط طراحی کرده بود به آقای شهیدی کمک کرد که دید دقیق تر و عمیق تر و منصفانه تر و بی طرفانه تری داشته باشند. بر این باور هستم چون ایشان به خوبی این مطالب را تدریس می کرد. ما افتخار داشتیم تا در جاهای مختلف دوره هایی که ایشان داشتند را به عنوان شنونده شرکت کنیم. کنش های حرفه ای را آموزش می دادند. بنابراین فکر می کنم اگر در نظام آموزشی، آموزش ندیدند اما خیلی خیلی خوب در مباحث کاری، روزنامه نگاری آموخته بودند.
سطح آموزش و مهارت در جامعۀ ما بدون مشکل نیست؛ اما این نکته را عرض کنم که تعامل روزنامه نگارها با حکومت تابع یک متغیر دیگری هم هست و آن عبارت از این است که وقتی به تاریخ مطبوعات و رسانه ها در ایران نگاه می کنید می بینید که سهم حضور دولت و حکومت به عنوان مالک و مدیر رسانه ها در تمام طول تاریخ رسانه های مدرن ایران بسیار بالاست. و این ایجاد یک نابهنجاری جدی کرده است. اولین روزنامه ای که در ایران منتشر شده است، متعلق به حکومت بوده است. این فرآیند تا همین الان هم ادامه دارد. ما رادیو و تلویزیون انحصاری داریم. و هیچکس رقیب آن نیست. عموم خبرگزاری های اصلی متعلق به حکومت هستند. وقتی حکومت مالک و مدیر اصلی رسانه ها می شود، انتظاری که از رسانه ها دارد، انتظار رفتار حرفه ای نیست. این هم همان مطلبی است که در این کتاب به نقل از تحقیقات آقای دکتر محسنیان راد اشاره شده است. که روزنامه نگاران خود را «قلم به مزد» می نامند. آیا واقعا روزنامه نگاری که قلم به مزد است، وقتی شغلش را می پرسند همین عنوان را در پاسخ به کار می برد یا این واژه حادترین شکل اعتراضی است؟ این وضعیت از روزهای آغازین تا به امروز مشکل ایجاد کرده است.
محمد هاشم اکبریان در ادامۀ صحبت حسن نمکدوست تصریح کرد:
” بله این درست است ولی مقطعی که من در دهۀ 70 اشاره کردم، اکثر نشریه ها مستقل بودند؛ گرچه دولت هم برای خود رسانه های مختلف داشت. و ما همین مشکل را داشتیم.
در واپسین لحظات این مجلس شکوفه شهیدی با سپاس از علی زرقانی برای همکاری در چاپ کتاب دکتر شهیدی چنین سخن به میان آورد:
“حسین در کتابش از آقای زرقانی و آقای مهرابی به عنوان دو نمونه از روزنامه نگاران حرفه ای یاد کرده است. نام چهار نشریه را ذکر کرده: حمل و نقل وکشاورز و آدینه و فیلم. از این ها به عنوان مطبوعات حرفه ای ایران و نمونۀ روزنامه نگاری سلامت و روشنگر یاد می کند. می خواهم از آقای زرقانی خواهش کنم در مورد جلسۀ امروز و بحث هایی که شد صحبت کنند.”
علی زرقانی با اشاره ای به مشکلات و تنش های دنیای مطبوعات ایران چنین بیان داشت:
“بحث روزنامه نگاری را باید به رابطۀ نقش روزنامه نگار بین حکومت کنندگان و حکومت شوندگان بررسی کنیم. جایگاهش چیست و چه وظایفی دارد؟ ما هنوز جایگاه خود رانمی دانیم. خیلی از خبرنگارها می گویند، خبرنگار تنها یک ناقل از حکومت شوندگان و حکومت کنندگان است. نظام روزنامه نگاری ما یک نظام سردرگم است؛ چرا که هنوز این جامعه خود را جدی نگرفته و آگاهی لازم را نسبت به نقش خود پیدا نکرده است؛ دوم اینکه خود حکومت با روزنامه نگاران همکاری نداشته است.”
وی در مورد کتاب دکتر شهیدی چنین گفت:
“از همان ابتدا در جریان این کتاب بودم که نویسنده در واقع به نوعی می خواهد بگوید که این روزنامه نگارها باید نگاهی حرفه ای به موضوع داشته باشند تا بتوانند با آن درست برخورد کنند. آن زمان که نطفۀ کتاب ریخته می شد با آقای دکتر شهیدی و آقای قائد در جلساتی صحبت می کردیم. به یاد دارم آقای شهیدی دو بار کلاس روزنامه نگاری در محل دفتر مجله گذاشته بود و در هر بخش 15 تا 20 نفر را تربیت کرد که در داخل و خارج کشور در این حرفه مشغولند. فکر می کنم این کتاب، دانشگاهی است و نمونۀ بارز تدریس روزنامه نگاری است. که امیدوارم بازتاب خوبش را ببینیم.”
پایان بخش این مجلس، سخنان محمد سجادی و شعری بود که در وصف دوست دیرینش حسین شهیدی سروده بود. او چنین بیان داشت:
“حضور بنده در این بزرگداشت به قول بیهقی از لونی دیگر است. من نه روزنامه نگار و نه حتی روزنامه خوان حرفه ای هستم. آنچه باعث شده که در اینجا حاضر باشم، این است که خودم را عضوی از خانوادۀ استاد دکتر سیدجعفر شهیدی می دانم؛ به این معنی که از سال 55 تا 86 که هنگام رحلت حضرت استاد بود، این افتخار را داشتم که هر هفته حداقل یکبار محفل گرم و نورانی استاد دکتر سید جعفر شهیدی را درک کنم. خواه ناخواه در این مدت که به درازا کشیده، می توانم به خود این اجازه را بدهم و بگویم که من واقعا فرزند روحانی دکتر شهیدی بودم.
در این چهل سال شاهد مسائل فراوانی بودم که در جاهای مختلف نوشته ام. فقط اشاره دارم به یک نکته که در بین فرزندان ذکور استاد شهیدی؛ یعنی شهید احسان، مهندس محسن، دکتر سید حسین و دکتر سید حسن، جناب دکتر حسین شهیدی شباهت بسیاری به پدر داشت و آنچه در آن پدر بود، به معنی تمام در حسین بود. و این اواخر بخصوص در خانوادۀ دکتر رهنما برای من بسیار مغتنم بود درک محضر دکتر سید حسین. در سال 93 که در لندن به رحمت ایزد رفتند، من شعری را برای بیان احساساتم در فقدان حسین سرودم :
دریغا حسین شهیدی دریغ
که دردار غربت ز دنیا برفت
چو از ارجعی بانگ رحلت شنید
پی کاروان بی محابا برفت
چو مادر برفت و پدر نیز رفت
پسر از پی مام و بابا برفت
چو آغوش زالش نه در خورد بود
به قاف فلک همچو عنقا برفت
چو خورشیدش از مهر بگشاد رخ
سر از پا ندانسته شیدا برفت
چو از بی کرانش یقین ره نمود
از این قلعۀ بوک و اما برفت
چون آن رشتۀ عقد پروین گسست
جوی خون ز چشم ثریا برفت
چو گل گشت پرپر و یا چون گلاب
که از شیشۀ دیدۀ ما برفت
نسیم بهارش چو شبنم ربود
و یا قطره ای سوی دریا برفت
چمن شد فسرده چو آن سروناز
ز باد خزانی به یغما برفت
سرشک غم از چشم یاران چکید
چو آن گوهر پاک رخشا برفت
گران آمدش نوحۀ بوم شوم
سبکبال، پروانه آسا برفت
حسین بن منصور حلاج شد
رها از خود و از من و ما برفت
مبین کو ز چنگال اندوه رست
ببین تا چه ها بر معزا برفت
جهان را نَبُد گوش دل لاجرم
خموشانه با جان گویا برفت
زسجادیش رحمت حق نثار
چو باران که بر کوه و صحرا برفت