شب مهدی حمیدی شیرازی برگزار شد/ پریسا احدیان
* عکس های این نشست از : مریم اسلوبی و ژاله ستار
عصر سه شنبه، دهم مرداد ماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، سیصد و یکمین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا با همراهی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار و انتشارات سخن به شب «دکتر مهدی حمیدی شیرازی» اختصاص یافت.
این شب با حضور سخنرانان: سید مصطفی محقق داماد، مهدی فیروزیان، ناهید افخم، نوشیار حمیدی برگزار شد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست، با اشاره به پایداری دکتر مهدی حمیدی در راستای بازآفرینی ادبیات کلاسیک چنین گفت:
“سی و یک سال از خاموشی استاد دکتر مهدی حمیدی می گذرد و همه می دانیم که بدون تردید ایشان یکی از نامدارترین شاعران یکصد سال اخیر هستند. ماجرای پر فراز و نشیب زندگی ادبی ایشان تنها ناشی از پایداری اشان بر روی اصول و شیوۀ ادبی بود که اتخاذ کرده بودند و تا پایان عمر بدان پای فشردند.
این نشست اولین مجلسی است که در بنیاد موقوفات دکتر افشار به منظور تجلیل از مقام علمی و شاعری دکتر حمیدی برگزار می کنیم. این مجلس به توصیه و راهنمایی استاد ارجمند جناب آقای دکتر محقق داماد برگزار می شود که همواره در این سال ها چه در برگزاری مجالسی اینچنین ما را ارشاد و راهنمایی کردند و چه در چاپ مقالاتی دربارۀ زندگی و فضل و دانش دکتر حمیدی ما را یاری فرمودند تا این مقالات نمایانگر نکات روشنی دربارۀ این شاعر بزرگ زبان فارسی برای نسل جوان باشد.”
نخستین سخنران این مجلس دکتر سید مصطفی محقق داماد از دوران شاگردی خود در نزد دکتر حمیدی شیرازی چنین سخن گفت:
پنجاه و دو سال قبل در دوران بیست سالگی شاگرد استاد مهدی حمیدی بودم. قبل از و.رد به کلاس وی از ادبیات فارسی در حد دروس دبیرستان می دانستم. شاید یک ذوق ذاتی در من وجود داشت اما ادبیات را نمی فهمیدم. شاید معلم خوش ذوقی نداشتیم که این متون را برای ما به شیوه ای هنرمندانه معنا کند تا از نظر ادبی دلنشین باشد.
با شاگردی در کلاس مرحوم استاد حمیدی فهمیدم که شعر یعنی چه . آمادگی ذاتی که در من بود اوج گرفت. ایشان در ابتدا توجهی به من نداشتند ولی کم کم به جهاتی مورد لطفشان قرار گرفتم.
در سال 1360 بود که سِمتی در جمهوری اسلامی به من واگذار شد، استاد حمیدی مطلع شده بود و یک قطعه شعری را همراه یادداشتی برای من نوشتند که شعر خطاب به پای خودشان بود که در سانحه ای شکسته بود:
نازنین پای منا صد حیف که اندر هم شکستی / گرچه نابشکسته بودی من ندانستم که هستی”
ریاست تولیت بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار در ادامۀ سخنان خود با توجه به تعریف فنون پنجگانۀ شعر پرداخت و در مورد ویژگی های نقد ادبی درست بیان داشت:
“شعر یک بعد هنری دارد ویک بعد فلسفی . در بعد نخستین هنرمندان که با صناعات ادبی ، معانی وبیان وفصاحت وبلاغت سروکار دارند باید سخن بگویند .از نظر فلسفی یکی صناعات خمسه در منطق ارسطو است. صنعت همان ترجمۀ تکنیک و فن در اصطلاح منطق ارسطو است. ارسطو فنون را به پنج قسم تقسیم کرده است. برهان، جدل، سفسطه، خطابه و شعر. ابن سینا در تفسیر حرف ارسطو می گوید که هدف انسان از استدلال های خودش چند نوع است: یا کشف حقیقت است که اسمش «برهان» است، یا تنها می خواهد طرف مقابل را در مباحثه به زانو دربیاورد که نامش «جدل» است، یا اینکه هدف اصلی بود و نبودها و انجام دادن یا ندادن کاری توسط مخاطب است که نامش «خطابه» است، یا اینکه هدف گمراه کردن مخاطب است که بدان «سفسطه» می گویند و یا تحریک احساسات طرف مقابل و پروراندن قوۀ خیال اوست تا یک امر زشتی را در خیالش زیبا جلوه کند یا بالعکس و یا زیبایی در نظرش زیباتر جلوه نماید یا زشتی را زشت تر کند. و آن »«شعر» است. این پنج فن، فن برخوردهای هر انسانی با دیگری است. شعر از نظر فلسفی این است. همهکس شعر را نمی فهمد و به هر شعری شعر نمی گویند.
استاد حمیدی هم در دوران خود از همین موضوع می نالیدکه افرادی خود را شاعر می دانستند و طرف مقابل را خود را نمی شناختند. ایشان در مکتبی پای می فشرد که مکتب شعر سنتی و دارای قافیه و عروض بود. باکی هم از صراحت لهجه نداشت. مثلا می گفت شیخ محمود شبستری عارف است ولی شاعر نیست. مشکل کار در زمان ایشان این بود که عده ای شعر را نمی فهمیدند و معنی قوۀ خیال وصورخیال را نمی دانستند ولی با این وجود به نقد شعر می پرداختند.
نقد شعر را در ادبیات عرب مشاهده کنید. خود جناب ابن سینا تلخیص رسالة شعر ارسطو را تألیف کرده اند. پس کسی حق نقادی شعر را دارد که این رساله ها را خوب فهمیده باشد. ما زمانی باید متون نقد شعر را جهت انتشار در مجلات بپذیریم که کسی چون دکتر شفیعی کدکنی آن متن را نوشته باشند. شخصی که صور خیال در شعر فارسی را تألیف کرده است و اوست که معنای نقد شعر فارسی را به درستی می فهمد. کتاب صورخیال در شعر فارسی را انسان می خواند متوجه می شود که مولف کتاب نه آشنائی که تخصص در ادبیات عرب داردوبه فلسفه ادب عرب وارد می شود وسپس به شعر فارسی سرمی زند که در عروض وقافیه با شعر عرب مشترک است.
منتقدان با هرصبغه وسابقه ای به جنگ استاد مهدی حمیدی می آمدند. اما خب همین خشم استاد در برابر این ها باعث خلق آثار قصیدۀ زیبایی شدکه مفصل است ولی در چند مورد با تلخگوئی به میدان آمده است :
سبلتی، ریشی، عصایی، عینکی / بوعلی سینا شد و بوعلی معشری
خرده بر من گیرد و بر شعر من / پیرهن از زانوان بالاتری
شعر من گفتار من حلقوم او / نعرۀ شیری و از نای خری
لا الهی گفت و الا ای نگفت / نقل عین است ارچه نقل مخبری
ایشان این مشکل دوران خود و منتقدین غیر نقاد را با این شعر زیر سؤال برد.
البته ظاهرا این جریان اختصاصی به زمان معاصر ومهدی حمیدی نداشته واز اشعار حافظ هم برمی اید که عده برایشان خرده می گرفتند که حافظ آنهارا «سست نظم» و«حسود» خوانده است :
حسد چه می بری ای سست نظم برحافظ قبول خاطر وحسن سخن خداداد است
متأسفانه دنیای نقد امروز هم همین گونه است و عده ای به ظاهر منتقدودقالب نقد در مورد کتاب یا مقاله ای اظهار نظر می کنند که در اصل متن را نفمیده اند.
دکتر محقق داماد در ادامۀ سخنان خود با اشاره به ویژگی صحنه پردازی و خلق تصویر اشعار دکتر حمیدی بخش هایی از شعر بت شکن بابل اثر ایشان را برای حاضرین خواند:
“زمانی که بت شکن بابل ایشان را خواندم تفکرم کلی تغییر کرد. و دیدم چه کرده در قوۀ خیال این بزرگوار:
افعی شب از تب دیوانگی / حلقه می زد گرد مرغ خانگی
کودکان از کشتن موران خوشند / مردمان از کودکی مردم کشند
…
گر نباشد بندگان را نذرها / سوزد از خشم خدایان بذرها
باید آنجا حلقه بستن دف زنان / دختری را ذبح کردن کف زنان
رعدها دنبال برق دشنه اند / نیست ابری تا خدایان تشنه اند
خون قربان حال ها را به کند / دانه را پر گاو را فربه کند
اول سال است و روز خیرهاست / روز رحمت خواستن از دیرهاست
…
دختری در دفتر صاحبدلی / طرفۀ بغداد سحر بابلی
بر سر دوشی چو خوابی دلنواز / گیسویی پیچنده چون یلدا دراز
و آن تن عریان که جان را داده قوت / در حریری همچو تار عنکبوت
ریخته زان صافی و برجستگی / خسته را از دوش بار خستگی
دست ها در بند همچون جانیان / بر سکویی حاصل قربانیان
…
عاقبت آن وقت جانفرسا رسید / روز آن گیسوی مشک آسا رسید
“آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت” / آن همه چین و شکن از شانه ریخت
خواست فریادی کشد یارا نداشت / ناخن بریدن خارا نداشت
خم شد آنجایی که می باید سرش / لرز لرزان همچو بیدی پیکرش
خلق یک دم چشم گشت و گوش گشت / جان هر جنبده ای خاموش گشت
ذوق خون مخلوق را بفشرد نای / وآن تبرزن پیش و پس بنهاد پای
برق زد در نور مشعل آهنی / ناله ای برخاست از پیراهنی
مردمان از خرمی ها کف زدند / پای کوبیدند و نای و دف زدند
هر کس آنجا بر سر غم خاک زد / جز یکی کز غم گریبان چاک زد
ریخت چندان سیم ها روی زمین / لیک یک تن یافت نیروی زمین
گرچه هر بیننده ای آن بیم دید / کس ندید آن ها که ابراهیم دید
…
هر چه زان پس دیده بست و باز کرد / پیش او آن پیرهن آواز کرد
هر چه در هر کوی و برزن ایستاد / پیش چشمش آن تبرزن ایستاد
…
سال ها بگذشت و در این حرف ماند / جان به تن جوشید و در این ظرف ماند
میوه نوشد شاخ را گر نارس است / افتد آن روزی که نوشیدن بس است
…
لحظه ای چشمش به موی سر نشست / آتشی سوزان به خاکستر نشست
بانگ بر خود زد که هان پیری رسید / نوبت بیزاری و سیری رسید
بت شکن برخیز بام و در شکن / بت شکن بتخانه و بتگر شکن
چیستند این ها که خود سازیمشان / سر به پای از حمق اندازیمشان
…
ناگهان از کوه بانگ ژرف خاست / از دهان دره ها این حرف خاست
آری ابراهیم آری زود باش / در پی آن ها که جان فرمود باش
…
آسمان بر کوه ها پهلو زده / کوه ها جمّاره زانو زده
باز هر جا دید هر جا بنگریست / آن تبرزن ایستاد آن زن گریست.
تا اینکه روز موعود می رسد ، می گوید:
از درون نالید کای زن آمدم / های ای مرد تبرزن آمدم
رو به دیر آورد و کوهی پشت او / و آن تبرزین کلان در مشت او
رفت و یک تن رفت و چون یک کوه رفت / رفت و تنها رفت و یک انبوه رفت
نه بت و نه معبد و نه عود ماند / نه تبرزن ماند و نه نمرود ماند”
وی در پایان سخنان خود به شیوۀ تدریس و عدالت ورزی دکتر حمیدی بر حقوق دانشجویان اشاره کرد و با ذکر خاطره ای گفت:
“رابطۀ دوستی بین ما بود. و ایشان گاهی به من اظهار لطف می کرد. روزی یکی از همکلاسی هایم که یک افسر شهربانی بود نزد من آمد و گفت که اگر می شود واسطه ای بین من و استاد باش تا نمرۀ قبولی به من بدهد که به این مدرک دانشگاه برای اخذ درجات بالاتر در محل کارم نیاز دارم. دکتر حمیدی در بخش حضور و غیاب بسیار مقید بوددفتر چه ای در جیب داشت وتمام حضوروغیابهارا در آن درج می کرد و به هیچ کس هم رحم نمی کرد. خب من قبول کردم و همراه او به منزل استاد حمیدی رفتیم. خانم افخم در را بازکردند گفتند استاد منزل نیست و ماشینش را به تعمیرگاه برده است. در اتاق میهمان منتظر نشستیم و من تا آقای دکتر بیاید از خانم افخم خواهش کردم که ایشان در مورد نمرۀ افسر دانشجو با استاد صحبت کنند,ومرا تایید کنند وقتی استاد آمدند، ناهید خانم گفتند که آقا سید واسطه شده که نمره ای به رفیق دانشجویش بدهی. دکتر حمیدی به شدت خشمگین شد. دفترچۀ حضور و غیاب کلاس را از جیبش بیرون آورد و به سوی خانم پرتاب کرد و فریاد زدکه ناهید!! تو به من می گویی من به همۀ بچه های این دفتر ظلم کنم؟ اینجا بود که ارادتم به استاد ده برابر شد. معلمی یعنی این.”
او یک معلم به تمام معنا نمونه بود ، لحظه ای از وقت کلاس کم نمی گذاشت ، دیر نمی آمد وزود نمی رفت . هرچند که از شغل معلمی در یکی ازاشعارش انتقاد کرده وگفته است :
دو چیز بود آنچه مرا پیر کرد وکشت / بیداد عشق بود وبلای معلمی
نفرین برآن کسی کو تحمیل من نمود / زجری بدین گرانی واجری بدان کمی !!والسلام
در این بخش از برنامه آلبومی از زندگی دکتر مهدی حمیدی شیرازی با خوانش شعر مرگ قو با صدای ایشان و پیانو استاد جواد معروفی به نمایش درآمد.
“شنيدم که چون قوي زيبا بميرد / فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي / رود گوشه اي دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب / که خود در ميان غزلها بميرد
گروهي بر آنند کاين مرغ شيدا / کجا عاشقي کرد آنجا بميرد
شب مرگ از بيم آنجا شتابد / که از مرگ غافل شود تا بميرد
من اين نکته گيرم که باور نکردم / نديدم که قويي به صحرا بميرد
چو روزي ز آغوش دريا برآمد / شبي هم در آغوش دريا بميرد
تو درياي من بودي آغوش وا کن / که مي خواهد اين قوي زيبا بميرد“
سپس علی دهباشی سخنانی از دکتر شفیعی کدکنی در نقد آثار دکتر حمیدی شیرازی را قرائت کرد:
“اگر بخواهیم از شعر سنتی صد سال اخیر ایران سفینه ای فراهم آوریم، بعد از بهار و ایرج و پروین و شهریار بیشترین حجم انتخاب از شعر حمیدی خواهد بود. حمیدی در عرصه های گوناگون سخن پارسی شاعری ورزیده و توانا بود که در چندین قالب از قوالب شعر سنتی پارسی، شاهکارهای ارجمندی به یادگار گذاشت؛ از قصایدی مانند «گیسوان سپید» و «روز آخر سال» و «بر مرگ رشید یاسمی» و «آخرین حرف» و «کعبه» و «عروس دشت» و «مصاحبه و شوخی با نیما» و «پاسخی به انجمن ادبی شیراز» و «در بستر بیماری» و «آیا هنوز هم» و «گنجشک ها» و «پس از معشوق» و مثنوی هایی مانند «جام شکسته» و «گنج» و «مرغ سقا» و «بت شکن بابل» و «موسی» و «مرغ طوفان» تا قطعاتی از قبیل «سقراط» و «پند شاعرانه» و «مرگ امیدها» و «مردم گیاه» و «چند کلمه بر یک سنگ» و «بلای معلمی» و «روز گذشته» و «بهار عمر» و «بارها از من پرسیده اند» و «دو قطره» و «قلب فرسوده» تا چهار پاره هایی مانند «مادرم در آخرین روزهای زندگی» و «در امواج سند» و «گل مریم» و «باغبان شاعر» و «آیینه شکسته» و «گل ناز» و حتی غزل هایی از جنس «آیا پرسیده اید؟» و «خیال او» و نگاه دردناکی به آسمان» و «مرگ قو» و «پس از ده سال» و «بازمانده».
حمیدی حتی در قوالب نه چندان رایج عصر از قبیل مسمّط «جای تو خالی» و «ارمغان ری» و ترکیب بند «آخرین چکامه» و «در دامان البرز» هم شعرهای خواندنی و دلپذیری سرود که بعضی از ابیات آن ها جزء امثال سائرۀ عصر ما شده است از قبیل:
جای تو گل ننهد و جای تو نیست / گل به جای تو جز هجای تو نیست
شعرهای برجستۀ او غالبا محصول نیمۀ دوم عمر شاعری اوست وگرنه به هنگام فوران شعرهای جوانی شعرش اغلب دارای نقص های زبانی آشکار است، اما در نیمۀ دوم عمر شاعریش روز به روز پختگی و سختگی شعرها افزوده شده و بعضی از شاهکارهای شعری او اوج کاربرد زبان سنتی در شعر عصر ماست.
اگر ارتباط نسل های آینده با شعر گذشتۀ فارسی حفظ شود شعر حمیدی در آینده می تواند یکی از مظاهر جمال هنری زبان فارسی در عصر ما باشد و اگر ارتباط نسل های آینده از این نوع فرهنگ قطع شود – که متأسفانه بر اثر مساعی تعمدی وزارت آموزش و پرورش و دانشگاه ها قراین روزبه روز از این انقطاع خبر می دهند- شعر حمیدی و بهار و طبعا فردوسی و مولوی و سنایی و همۀ بزرگان کهن این جمال و جلوه ای را که امروز برای بعضی ماها دارد، دیگر برای آیندگان نخواهد داشت.”
سپس از این مجلس، شعر آواز قو با دکلمۀ بانو روشنک و آواز عباس مهرپویا پخش شد.
و بعد نوبت به دکتر مهدی فیروزیان رسید. وی با ذکر چند مورد از علل عدم شهرت دکتر حمیدی در ادبیات امروز آنطور که شایسته و بایستۀ مقام ادبی ایشان است، چنین گفت:
«در این گفتار میکوشم تنها به یک پرسش که برای خودم پیش آمده و دربارهاش پژوهش کردهام پاسخ بدهم. پرسش این است: «چرا حمیدی که بیگمان یکی از توانمندترین شاعران معاصر است، امروز چنانکه باید و شاید موردتوجه نیست؟». دگرگون شدنِ بنیاد بلاغت و زیباییشناسی سنتی و در نتیجه تغییر سبک شعر فارسی و رنگ باختن فنون شعر و کالبدهای پولادین آن، نخستین علت است.
سه علت سپسین، انتقادی دربارۀ شعر حمیدی است: رویکرد گزارشگونه و کمبهره از خیالپردازی و جنبۀ خصوصی بسیاری از شعرهای حمیدی، نخستین علت از علل سهگانۀ یادشده است.
علت دیگر، رویکرد واسوختی افراطی در شعر عاشقانۀ حمیدی است. او به شیوهای که با خوی نرم ایرانیان و پسند ایشان بهویژه در شعر عاشقانه سازگاری ندارد، به بدگویی بیپروا و پر از خشم و کینه دربارۀ معشوق میپردازد و حتی تا آرزوی مرگ برای او هم پیش میرود. سومین علت از سه علت انتقادی مربوط به شعر حمیدی، برخی پیچیدگیها و نارساییها در شعر وی است که زادۀ لغزشهای زبانی شاعر یا کوتاهی او در پیرایش شعرهاست.
تا کنون بر چهار علت از شش علت انگشت نهادهایم. دو علتِ دیگر با شخصیت شاعر در پیوند است: نخست اینکه سنتکهن مفاخره در روزگار ما که ادبیات مردمی شده چندان روایی ندارد و خوشایند نیست؛ اما حمیدی با بسامد و کیفیت چشمگیری که شاید تنها با خاقانی شروانی، سخنسرای سدۀ ششم، سنجیدنی باشد به مفاخره و خودستایی و حتی خوارداشت شاعران بزرگ دیگر پرداخته است. واپسین و شاید اصلیترین علت ستیز درازدامن حمیدی با نیما و پیروانش است که برانگیزندۀ دشمنی بسیاری علیه او شد. هنگامی که نوگرایان از اقلیت بهدر آمدند و گفتمان ادبی چیرۀ روزگار را در دست گرفتند به هر گونه که توانستند، نخست با بدگویی از حمیدی و سپس با نادیده گرفتن او و توطئۀ سکوت، کوشیدند شعر و نامش را از یادها بزدایند. مجلات و روزنامههایی که شب و روز نام برخی بیهنران را در بوق و کرنا میکردند هرگز نامی از حمیدی نبردند و میتوان گفت با پایین آوردن سطح پسند همگانی در حق شعر معاصر خیانت کردند.»
در این بخش آلبوم عکس هایی از دکتر حمیدی از کودکی تا بزرگسالی ورق خورد. تدوین این بخش را مریم اسلوبی به عهده داشت.
سپس ملیکا اعظمی بخش هایی از سخنان استاد مظاهر مصفا در دفاع از شعر دکتر حمیدی ( انتشار یافته در مجلۀ جهان امروز در سال چهل و سه خورشیدی) را قرائت کرد:
“بار دیگر دکتر مهدی حمیدی شاعران و شعر دوستان را به تفکر و تعمّق در شعر و ادب و مدّعیان دروغگویی شاعری را به تلاش و صف بندی و ناسزاگویی وا داشته است. گروهی از هنرمند و بی هنر برخاسته اند که یک بار دیگر قدرت مشت خود را با سندان بسنجند و بستۀ خالی خود را بگشایند.
چند جوی خرد از چشمه ای نیم خروشیده چند گامی پیش می روند و بر جای می خشکند. اما آن دریای متلاطم پرعمق، گوهرها در نهان دارد و همچنان، چه در آرامی و سکوت و چه در تلاطم و خروش، زیبا و پرمهابت و پیدا و پایدار است.
چندی پیش هزار کس از شاعر و ناشاعر این روزگار در یک صف، طبع ها به هم آمیختند و با حمیدی درآویختند. گرد و غبار آن شکست هنوز بر چهرۀ آن هزار کس آشکار است.
شاعری به داشتن طبع موافق و برخورداری از فطرت مستقیم و موزون و قدرت خلق موضوع و مضمون و تسلط بر شیوه های گوناگون بیان و دانستن چگونگی درآمد و بیرون شد از مضیقه های سخن است، و این همه آن هزار کس ندارند و ندانند و این حمیدی داند و دارد.
آنکه عمری رشتۀ زندگی خود به شعر و ادب پیوند کرده و لحظه ای و ساعتی و روزی و شبی از آن نمی گسلد و پیوسته شعر می خواند و می سراید و می نویسد و تلقین و تکرار می کند، سخت پیداست که اگر در زمینۀ شاعری سخنی گفت، سبب بر آَشفتن طبع های ناموافق و فطرت های ناشاعران است که در حریم شاعری نشسته اند و تهمت شاعری به خود بسته اند.
هر سخن آن شاعر نقّاد سخن شناس طوفانی بر می انگیزد و هزار از این خار و خس پراکنده در هم می پیچد و هر چه بیشتر به هم می پیچند تا پیش آن گردباد سهمگین ایستادگی کنند سیلی های گران تر می خورند و دورتر می افتند.
اگر حمیدی دربارۀ شعر و شاعری هیچ نگوید، همین که شعری چنان استوار و بلند و قوی و مؤثر و جاودان می سازد بسنده است که حسدها برانگیزد و نفس ها در سینه تنگی کند.
آهنگی بدان نرمی اما درست و سنگین اگر بر دل هنرشناس می نشیند و موی بر تن شعردوست راست می کند، ناشاعر بی هنر را خشمگین می سازد. شعری همه پختگی و پرداختگی، لفظی همه خوشی و دلکشی، عشقی همه صادقانه و بی ریا، معنایی همه روشن و پاک و زلال، در آمدی استادانه، نشیب و فرازی موزون و دلپذیر تکراری همه شیرین و دلپسند، قلبی و زیر و بمی همه خوب و به جا، کلامی همه در نرمی نرم و در درشتی درشت. آهنگی در خشم گرفته و قاطع و در لطف لطیف و پرانعطاف، تحول و تغییری از حالی به حال دیگر همه موافق و مناسب بیرون شدی و پایانی همه چابکانه و جلد و شیرین چگونه خشم بی هنران مدعی هنرمندی و حسد شاعران شاعری به خود بسته برانگیخته ندارد؟
اگر حمیدی این همه را نداشت و او بود و این همه دشمنی این گروه انبوه، همین غرض ورزی پی در پی و مداوم مدعیان برهان عظمت و قدرت و اهمیت او توانست بود.
کاشکی حسد و خشم خود فروخورند و جان شاعری که جان از شاعری دارد نیازارند.
از این شعرشناسان و شاعران اگر بپرسی که حمیدی کیست و چیست، همه هنر شاعری و قدرت خیال و عظمت طبع او هیچ شمارند و بر غرور و حماسۀ شاعرانۀ او انگشت گذارند که خودخواه است و خودستای. آیا ندانند که ان شعرهای غرور آمیز و آن مفاخره ها و حماسه های حمیدی همه زیبا و دلنشین و با شکوه و پرجلال است و خود فصلی و موضوعی در شعر و شاعری است؟ و ندانند که حماسه مغتفر است؟ تو یکی شاعر قوی دست دست اول از روزگاران گذشته می شناسی که به قدرت و عظمت خود یک بار و دوبار و ده بار و بیشتر اشاره نکرده باشد؟
اگر ندیده ای، شعری نخوانده ای و شاعری نمی شناسی! آن همه غرور شیرین خوب خاقانی نخوانده ای که به یکتایی و توانایی و بی بدلی خود در شعر شعرها گفت؟ داوری های سعدی دربارۀ خود او ندیدی که سخن خویش را حد اعتلای فصاحت و کمال دانست؟ مفاخره و حماسه وقتی زشت و ناپسند است که شاعری بیت های فخر و حماسه به سستی و نادرستی گوید و یا مدّعی دروغ و غیر واقع باشد؛ همچون همام که خود را همپایۀ سعدی می شمارد و با لفظی ذلیل و پست ادای این معنی می کند و همه می دانند که پیش از او کم از قدر ذره ای نزدیک کوهی کلان و دون قطره ای پیش دریایی گران است.
اگر حمیدی به خروج از وزن در شعر بهار اشاره کرده است، نظر او صائب و درست است که هم در کار عروض از همه واردتر و رنج برده تر اوست و طبع او در درک و دریافت اختلاف ها و نقصان ها و تمیز و تشخیص سالم و ناسالم به خطا نیست و هم او از همه بهتر و بیشتر می داند که زحاف و علت در پارسی و تازی تازگی ندارد و این همه فصل ها در کتاب های بدیع و بلاغت دربارۀ زحاف به عبث پدید نیامده است.
با آنکه نمی توان منکر عظمت بهار در شاعری شد نمی توان پوشیده داشت که حمیدی بر بهار بسی ترجیح دارد و آنکه از بهار برتر است همه فرود مرتبۀ اویند و عیال و ریزه خوار خوان طبع پرقدرت و صلابت او. بر سر این دست بهار هرگز به کارهای بدیع و شیوه های تازۀ کار حمیدی نرسیده است. آن همه موضوع تازه و هنرنمایی و قدرت بیان و توصیف که در گونه های تازۀ حمیدی است و آن صلابت و استواری و تمامی و بستگی و انتظام و پیوستگی که در کار قطعه های حمیدی است و آن رنگارنگی و تنوع که در دوبیتی های خوش اسلوب و تازه و بدیع او راه دارد به بهار روی ننموده و دست طبع او از آن کوتاه بوده است.
دربارۀ شعر فارسی، حمیدی هر چه گفته و نوشته خوب و سنجیده و پخته و پرداخته و درست و مطلوب است و این که تا بانگی برمی آورد غوغایی می خیزد از آن است که مدعیان شعر و شاعری از نهیب قدرت او بیم دارند. هر بار مشتی دشنام و ناسزا سر هم می کنند و نمی دانند که کار نقد و هنر به دشنام و ناسزا نیست.”
دیگر سخنران این جلسه نوشیار حمیدی، فرزند دکتر حمیدی ضمن تشکر از برگزار کنندگان این شب به بخش هایی از زندگینامه و کارنامۀ کاری پدر خویش اشاره داشت و گفت:
“در اینجا می خواستم خصوصا از بنیاد موقوفات دکتر افشار و مجلۀ بخارا و آقای دهباشی سپاسگزاری کنم که در یاد و تقدیر از بزرگان ادب و هنر ایران پیش قدم و ثابت قدم هستند. همچنین وظیفۀ خود می دانم که از استادان شعر و نویسندگان محترمی که قبول زحمت نموده اند و با ایراد سخنرانی بر ارزش و اعتبار اینگونه برنامه ها می افزایند صمیمانه تشکر کنم.
دکتر مهدی حمیدی فرزند محمد حسن ثقة الاعلام نمایندۀ مجلس شورای ملی در دوران ابتدایی آن و سکینه آغازی مؤسس اولین مدرسۀ دختران در شیراز به نام مدرسۀ «عفتیه» بود. به سال 1293 شمسی در شیراز چشم به جهان گشود، در دو سالگی پدر خود را از دست داد و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را در مدرسۀ شعاعیه و دبیرستان سلطانی شیراز به انجام رسانید. بین سال های 1313 تا 1316 در دانشسرای عالی ادامه تحصیل در رشتۀ ادبیات فارسی داد سپس چند سالی زیر نظر استادان مرحوم بدیع الزمان فروزانفر، احمد بهمنیار و سعید نفیسی دفاع کرد. و دکترِ زبان و ادب فارسی شناخته شد و سال های متمادی در دانشگاه به تدریس پرداخت. کتاب های متعددی در طول عمر از وی انتشار یافت که فهرست وار عبارتند از:
در زمینۀ شعر: شکوفه ها، پس از یکسال، اشک معشوق، زمزمۀ بهشت، طلسم شکسته، سال های سیاه، ده فرمان، فنون شعر و کالبدهای پولادین آن.
تألیف: دریای گوهر در سه جلد، بهشت سخن، شاهکارهای فردوسی، شعر در عصر قاجار.
تصنیف: عروض حمیدی، عطار در آثار گزیدۀ او و گزیدۀ آثار او، بحثی دربارۀ سعدی.
نثر: سبکسری های قلم، عشق در به در در سه جلد، شاعر در آسمان، فرشتگان زمین.
ترجمه: ماه و شش پنی اثر سامرست موام و به علاوه تعدادی مقالات متفرقه که در نشریات معتبر آن زمان به چاپ رسیده اند.
در تاریخ 23 تیرماه 1365 جان به جان آفرین تسلیم کرد و در حافظیۀ شیراز به خاک سپرده شد.
او به واقع و به تمام معنی عاشق شعر و ادب بود. عشق بی آلایش و نافرجام وی در زمان جوانی نسبت به دختری از خطۀ فارس طبع روان و جوشان وی را به غلیان درآورد که کتاب های طلسم شکسته و اشک معشوق حاصل این دوران است. اشعار این کتاب های شاید به دلیل آنکه از دل برآمده لاجرم بر دل می نشیند و شاهد آن چاپ های متعددی است که از آن ها به عمل آمده است. شاید اهمیت این پدیدۀ احساسی بیشتر از آن جهت باشد که محرکی قوی برای طبع گویای شاعر بوده و خود شاعر در قطعه ای تحت عنوان ملکۀ عریان به این معنی پرداخته است. مطلع این شعر این چنین است:
کس به در انگشت زد گفتم که ای / بانگ شهوت زای نرمی گفت من
برخی به این اشتباه افتاده اند که آنکه انگشت به در زده و به شاعر وارد شده معشوق بوده ولی این سمبل چیزی جز طبع زیبا و افسونگر شاعر نبوده است.”
وی در ادامۀ سخنان خود به توصیف خصوصیات اخلاقی و صفت آزادیخواه پدر خویش پرداخت و بیان کرد:
“از خصوصیات بارز وی منش والا و انقیاد ناپذیر او بود. هرگز مدیحه سرائی نکرد و هیچگاه مشاغل و مقام های بلند اجتماعی سیاسی را که گه گاه به آن ها دعوت می شد، نپذیرفت، چون نمی خواست به ملاحظاتی از بیان ملاحظات خود در تنگنا بماند. کتاب سال های سیاه مجموعه ای از نظرات و اشعار اجتماعی و سیاسی وی است. بهجرئت می توانم بگویم که آنچه در مورد اشخاص و آثار چه از جهت موافقت و چه مخالفت گفته، نظر واقعی و بی شائبۀ او بوده است. او همیشه نظرات و اندیشۀ خود را بدون پرده پوشی ابراز می داشت و دوست نمی داشت عنکبوت وار در تارهای مراودات و معادلات گرفتار آید. از این جهت مصداق واقعی این کلام خواجۀ شیراز بود:
فاش می گویم و از گفتۀ خود دلشادم / بندۀ خویشم و از هر دو جهان آزادم
او هنگامیکه در یک مسابقۀ شعر در سال 1335 تحت عنوان «وطن» که از سوی اداره کل انتشارات و تبلیغات به مدیریت آقای محمد حجازی و داوری فرهنگستان انجام شد، مقام اول را از بابت شعر «در امواج سند» بدست آورد. از طرف رادیوی بی.بی. سی برای مصاحبه به لندن دعوت شد. و بدو لقب پادشاه بی تاج و تخت شعر فارسی داده شد و چون خواستند شعری در رادیو بی. بی. سی بخواند، شعر «ایران چه می گوید» را خواند:
میکِشندم از دو جانب این به سویی آن به سویی / مفتیان عقدم به شوئی بسته، قاضی ها به شوئی
این گرفته دامنم، آن یک گریبانم خدا را / هر دو گویندم گلی، گل را نباشد پشت و رویی
ای خدا! ای آسمان! ای آسمان ها! ای خدایان! / همنشین سنگ خارا کی شود کی شد سبوئی
او در نقد ادبی همیشه شعر را از شاعر و نوشته را از نویسنده جدا می کرد. یعنی سعی فراوان داشت که چگونگی روابط خود با شاعر و نویسنده یا مقام و موقعیت او را در نقد ادبی آثار وی دخالت ندهد که این خود موجب چند و چون های بسیار بود.
مطلب دیگری که در اشعار حمیدی به چشم می خورد و شاید گروهی را خوش می آید و گروهی را ناخوش، مفاخره در شعر اوست. او در اینجا و آنجای اشعار خود که گاه از طبع و شعر خود تمجید می کند. اما می خواهم بگویم که این کار او مبتنی بر نوعی اعتقاد بود. یعنی وی معتقد بود کسی که متاعی را به جامعه عرضه می دارد ابتدا خود او باید به کیفیت استحکام و ارزش آن اعتماد داشته باشد، و اگر چنین نیست نباید آن را عرضه دارد، و اگر چنین است و به آن اعتماد و اطمینان دارد چرا آن را بیان نکند؟ چیزی شبیه آنچه امروز در صنعت به «مهر استاندارد» تعبیر می شود. بدون تردید مفاخره در شعر فارسی بابی قدیمی است که در آثار بزرگان شعر و ادب فارسی بهکرات به چشم می خورد. شعرای نام آوری چون فردوسی، سعدی، حافظ، نظامی، خاقانی و بسیاری دیگر در آن وارد شده اند. تنها چند نمونه می آورم:
فردوسی:
بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند / که از باد و باران نیابد گزند
سعدی:
زمین به تیغ بلاغت گرفته ای سعدی / سپاس دار که جز فیض آسمانی نیست
بدین صفت که در آفاق صیت شعر تو رفت / نرفت دجله که آبش بدین روانی نیست
و یا:
گه گه خیال در سرم آید که این منم / ملک عجم گرفته به تیغ سخنوری؟
پروین اعتصامی:
اینکه خاک سیه اش بالین است / اختر چرخ ادب پروین است
گرچه جز تلخی از ایام ندید / هر چه خواهی سخنش شیرین است
خاقانی:
به تعریض گفتی که خاقانیا / چه خوش داشت نظم روان عنصری
ولی شاعری بود صاحبقران / ز ممدوح صاحبقران عنصری
ز معشوق نیکو و ممدوح نیک / غزل گو و شد متن خوان عنصری
جز از طرح مدح طراز غزل / نکردی ز طبع امتحان عنصری
شناسند افاضل که چون من نبود / به مدح و غزل درفشان عنصری
که این سحرکاری که من می کنم / نکردی به سحر بیان عنصری
و حمیدی هم در این باب در شعر «هذیان» می گوید:
گر نیست اندرخانه ام آلات خوان عنصری / یا در کنار مطبخم آن دیگدان عنصری
صد بار بینی پخته تر جانم زجان عنصری / این دختران طبع من و آن دختران عنصری
فردا که من پنهان شوم این گفته ها پیدا شود
گسترده همچون نور مه در شهر و بیدا شوم
گر در زبان دیگری چندین گهر می ریختم / وین کاخ های بر شده از سیم و زر می ریختم
یا این همه در لفظ ها خون جگر می ریختم / اکنون ز هر بام و دری گل ها به سر می ریختم
در خانه روزی اینچنین گنجی گهر می داشتم
وین بار درد از دوش خود با سیم بر می داشتم
او بسیار حساس بود و به دوستان خود خصوصا آن هایی که در راه شعر و ادب بودند صمیمانه علاقه داشت و تقریبا از هیچ چیزی به اندازه نشست و برخاست های ادبی و شاعرانه لذت نمی برد. به انصاف باید بگویم که دوستانش نیز نسبت به او و خانوادۀ وی محبت فراوان داشتند و هیچگاه از ابراز محبت نسبت به او و خانواده دریغ نمی کردند. به اغلب تفریح های معمول مثل مسافرت، یا مهمانی های و مراسم معمول علاقه ای نداشت مگر آنکه به خاطر شعر و ادبیات باشد و البته بیشتر اوقات وی به تدریس سرودن شعر و نوشتن کتاب می گذشت.
نوشیار حمیدی در پایان سخنان خود به اهمیت صنعت شعر و زیبایی ها و ظرافت ها و قدرت خلق تصاویر بی بدیل آن پرداخت و گفت:
“به واقع و همینطور که می دانیم شعر و ادبیات فارسی بسیار کهن زیبا و پرمعناست و خصوصا شعر فارسی در دنیای امروز جایی خاص و والا دارد. شعرایی چون فردوسی، سعدی، حافظ، مولانا، خیام، و بسیاری دیگر در جهان شناخته شده هستند و آثار آن ها مورد توجه بسیار است. اجازه دهید نکته ای دربارۀ شعر کهن فارسی عرض کنم که شاید جالب باشد. صنعت سینما یا هنر هفتم که امروزه بسیار مورد توجه است و عمر چندانی هم ندارد از صنعت خاص و پر خرجی بهره می برد که در زبان انگلیسی “special effects” خوانده می شود و در فارسی به جلوه های ویژه ترجمه شده است. اهمیت این صنعت که سالانه میلیون ها دلار خرج آن می شود در این است که می تواند امکان نمایش صحنه های خاص و دشواری را بر روی پردۀ سینما به وجود بیاورد. برای مثال آن هایی که «ده فرمان» را دیده اند صحنه ای را مشاهده کرده اند که در آن حضرت موسی و قوم وی در حال فرار از دست لشکریان مسلح فرعون هستند و در این تعقیب و گریز قوم یهود به رود نیل می رسد. و در واقع راه گریزشان مسدود می شود. حضرت موسی که به دنبال چاره است و با لشگر فرعون فاصلۀ چندانی ندارد چند لحظه ای با خدا راز و نیاز می کند و سپس عصای خود را به آب می زند. نا گهان موج های عظیم در هم می جوشند و آب رود نیل دو پاره می شود تا راه باریک برای گریز قوم یهود پدید آید. قوم حضرت موسی با شادی فراوان به سرعت از این گذرگاه داخل آب عبور می کند و به طرف دیگر می رسد، اما لشکریان فرعون که با ساز و برگ فراوان خود به نیمه این گذرگاه رسیده اند بر اثر هم آمدن مجدد دو پارۀ آب زیر خروارها آب نیست و نابود می شوند. خب برای نمایش این صحنه لازم است از صنعتی خاص به نام جلوه های ویژه بهره برد.
حال می خواهم بگویم که در برخی اشعار کهن ایرانی که عمری بیش از هفتصد هشتصد سال دارند، یعنی خیلی قبل از به وجود آمدن سینما، این صنعت ظریف و دشوار را به کار برده اند آن هم تنها با استفاده از ترکیب ها و تعبیرها و تشبیه های بسیار دلنشین و استادانه. نمونۀ بارز آن را می توان در برخی از شعرهای منوچهری دامغانی یافت. برای مثل در قصیده ای که یک خم یا خمرۀ باستانی را به روی پرده می برد که الفاظ چنان دلفریب و با استادی جلوه های ویژه ای را به وجود می آورند که انسان به این نتیجه می رسد که سحر سخن تعارف نیست و سخن به اوج می رسد و واقعا می تواند مسحور کننده باشد:
چنین خواندم امروز در دفتری / که زندهست جمشید را دختری
بود سالیان هفتصد هشتصد / که تا اوست محبوس در منظری
هنوز اندر آن خانۀ گبرکان / بماندهست بر پای چون عرعری
نه بنشیند از پای و نه یک زمان / نهد پهلوی خویش بر بستری
نگیرد طعام و نخواهد شراب / نگوید سخن با سخنگستری
مرا این سخن بود نادلپذیر / چو اندیشه کردم من از هر دری
بدان خانۀ باستانی شدم / به هنجار چون آزمایشگری
یکی خانه دیدم ز سنگ سیاه / گذرگاه او تنگ چون چنبری
گشادم در او به افسونگری / برافروختم زروار آذری
چراغی گرفتم چنانچون بود / ز زر هریوه سر خنجری
در آن خانه دیدم به یکپای بر / عروسی کلان، چون هیونی بری
سفالین عروسی به مهر خدای / بر او بر نه زری و نه زیوری
ببسته سفالین کمر هفت هشت / فکنده به سر بر تنک معجری
چو آبستنان اشکم آورده پیش / چو خرمابنان پهن فرق سری
بسی خاک بنشسته برفرق او / نهاده به سر بر گلین افسری
بر و گردنی ضخم چون ران پیل / کف پای او گرد چون اسپری
دویدم من از مهر نزدیک او / چنانچون بر خواهری خواهری
ز فرق سرش باز کردم سبک / تنکتر ز پر پشه چادری
ستردم رخش را به سرآستین / ز هر گرد و خاکی و خاکستری
فکندم کلاه گلین از سرش / چنان کز سر غازییی مغفری
بدیدم به زیر کلاهش فراخ / دهانی و زیر دهان حنجری
مر او را لبی زنگیانه سطبر / چنانچون رجوعی لب اشتری
ولیکن یکی سلسبیلش سبیل / گشاده بد اندر دهانش دری
همی بوی مشک آمدش از دهان / چو بوی بخور آید از مجمری
آخرین سخنران این شب ناهید افخم، همسر دکتر مهدی حمیدی شیرازی، ضمن تشکر از علی دهباشی و حاضرین، شعری از همسر شاعر خود را برای حاضرین خواند:
“اول از آقای دهباشی مدیر مجلۀ بخارا نهایت تشکر را دارم که مجلسی به این خوبی را برای شادی روح حمیدی فراهم آوردند و دوم از همگی دوستان که در اینجا تشریف دارند تشکر می کنم. شعری از حمیدی می خوانم:
روز گذشته خسته و نالان ز پیش کوه / رنگ پریده با رخ چون زعفران گذشت
فرسوده از گرانی باری که می کشید / آهسته همچو مور به کوه گران گذشت
لغزید و نرم رفت و ز رفتن نایستاد / چون رهروی که نیمه شب از کاروان گذشت
برگ گل و نشاط جوانی و شور عشق / پنهان نهفته بود به صحرا عیان گذشت”