شب طنز برگزار شد/ پریسا احدیان

عصر دوشنبه، شانزدهم اسفندماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و هشتاد و پنجمین شب از مجموعه نشست های مجلۀ بخارا  با همراهی کانون زبان فارسی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،  دایرة المعارف بزرگ اسلامی، گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار، هفته نامۀ کرگدن و انتشارات گاندی به شب «طنز» اختصاص یافت.

این نشست به مناسبت انتشار کتاب «تاریخ توفیق، سرگذشت طنز در مطبوعات ایران» اثر سید مسعود رضوی با حضور اساتید سخنران: دکتر مصطفی محقق داماد، دکتر نصرالله پورجوادی، دکتر حسین معصومی همدانی، سید مسعود رضوی، سید علی میرفتاح برگزار شد.

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست از دکتر محقق داماد دعوت کرد تا با سخنرانی خویش آغازگر جلسه باشد.

دکتر سید مصطفی محقق داماد در ابتدای سخنانش به خاطرات دوران دانشجویی خود و آشنایی با مجلۀ توفیق در آن زمان پرداخت و گفت:

“هفتاد و یک سال دارم و در جوانی ام مجله توفیق را درک کرده ام. به نظرم می رسد که طنز در جوامعی رشد می کند که نیاز به نوعی مقاومت در مقابل قدرت داشته باشد. طنز نقد قدرت به زبان دیگر است. بعد از نهضتی که علیه نظام شروع شد، بیشتر روزنامه های منتقد بسته شدند. و هیچکس حق صحبت نداشت. طلبه های مدرسۀ فیضیه دلشان به روزنامۀ توفیق خوش بود. به همدیگر که می رسیدند، می گفتند که دیدی روزنامه توفیق چه نقدی علیه فلان شخص کرده بود؟ چه طنزی نوشته بود! این روزنامه مایۀ دلخوشی بود که گویا با طنزی به نقد قدرت می پرداخت. دقیقا به خاطر دارم که وقتی عَلم نخست وزیر شد، در هنگام سخنرانی وعده داد که مجلس را که تعطیل شده بود باز کند. دوران فراوانی و ارزانی از راه می رسد و گرانی از بین می رود و وعده های همیشگی قدرتمندان. به یاد دارم آن شمارۀ روزنامه توفیق مصادف شده بود با محرم. پشت مجله توفیق یک عکسی چاپ شد که دسته سینه زنی است و وسط آن علم دارد زنجیر می زند. و نوحه ای طنز آمیز از زبان عَلم چاپ شده بود. دو بیت آن شعر را به یاد دارم  و حالا که شب «توفیق» است، آن را می خوانم:

دکتر سید مصطفی محقق داماد از آشنایی خود با مجله توفیق سخن گفت
دکتر سید مصطفی محقق داماد از آشنایی خود با مجله توفیق سخن گفت

گفتی که نان ارزان شود،کو نان ارزانت؟ عَمّت به قربانت

گفتی که مجلس وا شود،کو باغ و بستانت؟ عَمُت به قربانت

طلبه های مدرسه فیضیه هم شیرین و طنازند؛ ترک هایشان این را به ترکی و عرب هایشان به عربی ترجمه کرده بودند:

دیدین چورک ارزان اولار، هانی چورک ارزان؟ عمن سنه قوربان

 دیدین که مجلس آچیلار، هانی باغ و بوستان؟ عمن سنه قوربان

این شعر به سه زبان ترجمه شده بود و به هرحال گفته می شد و سر زبان طلبه ها افتاده بود.”

ریاست تولیت بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار در ادامۀ سخنانش در مورد طنز در ادبیات و تاریخ ایران چنین بیان داشت:

“من فکر می کنم که در طول تاریخ اگر اشعار حافظ را هم ببینیم، همیشه طنزش علیه قدرت حاکم است. حافظ هرجا که نقد کرده و طنازی اش گل می کند، علیه قدرت طنز می گوید. چون قدرت زمان حافظ معمولا قدرت دینی است و طنز، شیرین تری اتفاق می افتد. معمولا علیه ما لباس های روحانیون، هرکسی طنز گفته، جالب تر از همه مورد توجه واقع شده است. حالا شانس روزنامۀ گل آقا بود که با ماها نمی توانست شوخی کند. اما خودمان در جوامع خودمان علیه  لباس هایمان چنین چیزهایی را داریم.»

نمایی از شب طنز
نمایی از شب طنز

سپس دکتر نصرالله پورجوادی با توجه به تعریف ترکیب واژۀ «عقلای مجانین» و تحلیل این موضوع اظهار داشت:

“در نیمۀ دوم قرن چهارم هجری، یکی از مفسران و ادبای نیشابور به نام «ابوالقاسم حسن واعظ نیشابوری» کتاب تصنیف کرد به نام عقلای مجانین. موضوع این کتاب چنانکه از نام آن پیداست حالات و داستان های کسانی است که در تمدن اسلامی به «عاقلان دیوانه» مشهور بودند. این اشخاص که تقریبا در همۀ شهرهای قلمرو اسلامی چه در بیمارستان ها و چه در میان مردم زندگی می کردند، مردم عادی نبودند و رفتار و کردار و گفتارشان مطابق با عادات و رسوم جامعه نبود. آن ها دیوانه بودند اما دیوانگی ایشان دیوانگی معمولی نبود. رفتار و گفتارشان به ظاهر غیر عادی و دیوانه وار بود، اما در ورای این ظاهر، مردم بخصوص خردمندان خصوصیاتی را مشاهده می کردند که حاکی از حکمت و خردمندی بود و به همین دلیل آنان را به صفت عاقلی هم متّصف می کردند. و عاقل دیوانه می خواندند. عاقل صفتی است که انسان با آن از سایر حیوانان متمایز می شود. البته همۀ افراد یکسان از عقل برخوردار نیستند. عقل در بعضی کاملتر و در بعضی ناقص تر است. کسانی که نسبت به دیگران از عقل کاملتری برخوردار باشند عاقل نامیده می شوند. و کسانی که عقل ناقص تری داشته باشند دیوانه یا ابله یا احمق و …. پس دیوانگی حاکی از نوعی بی عقلی است و بدین معنی ضد عاقلی است. چطور ممکن است این وضعیت متضاد در یکجا جمع شود و یک شخص هم عاقل باشد و هم دیوانه؟ در اینکه در تاریخ تمدن اسلامی اشخاصی بوده اند که این دو صفت را در خود جمع کرده و لذا «عقلای مجانین» نامیده می شدند شکی نیست. داستان هایی که ابوالقاسم نیشابوری در کتاب خود جمع کرده است، داستان های تاریخی است دربارۀ اشخاصی که غالبا معروف بوده اند. قبل از نیشابوری نیز چنانکه خود او تصریح کرده است، نویسندگانی چند اخبار این قبیل اشخاص را در آثار خود منتقل کرده بودند. بعد از نیشابوری نیز نویسندگان و شعرا عقلای مجانین دیگری را معرفی کرده اند. از مجموع گزارش هایی که دربارۀ این دیوانگان نقل شده است، چنین بر می آید که ترکیب «عاقل مجنون» ترکیبی شناخته شده بوده و جمع این دو صفت متضاد یعنی عاقلی و جنون در یک شخص سؤالی را در اذهان و مسئلۀ لاینحلی در جامعۀ اسلامی پدید نمی آورده است. اگرچه عقلای مجانین به معنای حقیقی به کار می رفته و نیاکان ما در گذشته مشکلی در تصور این معنی نداشته اند امروزه این ترکیب برای ما دیر هضم است. چه بسا وقتی هم این ترکیب در فرهنگ اسلامی پیدا شد تا حدودی غریب می نمود. ولی بعدها بر اثر کثرت استعمال، غرابت آن از میان رفت. ولی امروزه که چنین دیوانگانی در جامعۀ ما به صورت سابق دیده نمی شوند، غرابت این معجون بیشتر ظاهر شده است.

 دکتر نصرالله پورجوادی به تحلیل واژۀ «عقلای مجانین» پرداخت
دکتر نصرالله پورجوادی به تحلیل واژۀ «عقلای مجانین» پرداخت

چطور ممکن است یک شخص در عین حال هم دیوانه باشد و هم عاقل؟ پاسخ این سؤال مطلب اصلی ماست و دو راه حل دارد که شامل نظریات مسلمین بخصوص عرفا دربارۀ مفهوم عقل و دیوانگی ابراز داشته اند. راه اول را که مبتنی به مفهوم عقل در صدر اسلام است. هیچ کس به صراحت بیان نکرده است. در واقع این راه حال استنباطی است که ما از نظریات عرفان مبنی بر ملاک های دوگانۀ عاقلی و دیوانگی کرده ایم. اما راه حل دوم را پاره ای از نویسندگان تا حدودی تصریح کرده اند. مفهوم عقل که از مفهوم جنون به مراتب عام تر است. یکی از مفاهیم عمده و کلیدی در فرهنگ و معارف اسلامی است. مفهوم جنون نیز اگرچه دامنۀ محدودتر از مفهوم عقل دارد اما در اصل واژه ای مربوط به علم پزشکی است. و در طب قدیم اقسامی از برای آن قائل بودند. اما از دیدگاه های مختلف از جمله دیدگاه سیاسی و اجتماعی، عرفانی و ادبی و کلامی، مورد مطالعه است. توجه ما بیشتر به سخنانی است که صوفیه و عرفا از زمان پیدایش عقلای مجانین در باب عقل و جنون به زبان آورده اند. این دو لفظ هر دو قرآنی هستند و از صدر اسلام در فرهنگ اسلامی حضور داشته اند. معنای دقیق جاهلیت هر چه باشد این مفهوم متضمن نوعی بی عقلی است. اعراب تا قبل از ظهور اسلام در شب جاهلیت و کفر که مولود بی عقلی بود به سر می بردند. ظهور اسلام به یک معنی طلوع خورشید عقل از افق دین بود. این نکته چیزی نیست که ما امروز مدّعی آن باشیم بلکه شواهدی هست که نشان می دهد این معنی در ذهن مسلمانان صدر اسلام از پیغمبر (ص) وجود داشته است. البته این معنایی در آن زمان دارای مفهوم خاصی بوده است و مفهوم مخالف این کلمات یعنی بی عقلی و دیوانگی هم معنای خاصی داشته است. لفظ عقل  در آیات و هم در احادیث به کرات استعمال شده است. علمی ترین معنای عقل چنانکه که راغب اصفهانی در معجم المفردات الفاظ قرآن نوشته قوّه ای است در انسان که آمادگی قبول علم دارد. در صدر اسلام نیز (در احادیث) به عنوان پیام اصلی دین و نقطۀ مقابل کفر و جاهلی است. جاهلیت عین بی عقلی است و اسلام عین عاقلی. عاقلی اساس یک وضع روحی و روانی است. و از دیدگاه روانشناسی قابل بررسی است. و در مقابل ضد عاقلی یعنی بی عقلی نیز امری روانی است.

هارون یشایائی و سیدعلی میرفتاح
هارون یشایائی و سیدعلی میرفتاح

وی در ادامه گفت:

“اهل صفّه یگانه کسانی نبودند که در عهد رسول(ص) به دیوانگی متهم می شدند و اهل بدر نیز یگانه کسانی نبودند که در میان صحابه که رفتارشان در نظر نسل های بعد دیوانه وار می نمودند. در میان صحابه «اویس قرنی» از عزیزترین یاران پیامبر و پیام حضرت را از دور به گوش جان شنیده بود. ولی قوم بر اساس ملاک های آن زمان او را به دیوانگی متهم می کردند. در داستانی وقتی عمر خطّاب سراغ او را از مردم قبیله اش گرفت به او گفتند:”دیوانه ای است که اندر آبادیها نیاید و با کسی صحبت نکند و آنچه مردمان می خورند نخورد غم و شادی نداند. چون مردمان بخندند وی بگرید و چون بگریند وی بخندد”. عمَر البته در وجود این دیوانه مرد خدا می دید. واکنشی که اویس در مقابل اعمال و رفتار مردم انجام می داد این بود که هنگامی که به او سنگ می زدند، می گفت:”ساق های من باریک است. سنگ کوچکتر اندازید تا پای من به خون آلود نشود. از نماز نمانم که غم نماز است نه پای من”.

اویس قرنی مظهر یک عدۀ نسبتا کثیر است که بر اساس ملاک اهل دنیا دیوانه شناخته شده اند ولی از آنجا که دیوانگی آن ها نزد اهل حقایق عین عاقلی بوده است به «عقلاء مجانین» مشهور شده که بسیاری از اشخاصی چون او در کتب صوفیه معرفی شده اند. ابوالقاسم نیشابوری ده ها تن از این دیوانگان را که تا قبل از قرن پنجم می زیسته اند معرفی کرده است. در دیگر آثار از جمله مثنوی های عطار از این دیوانگان و دیوانگان دیگر یاد شده است. همانند: سعدون معجون، ابو وهیب بهلول بن عمر و الصیر فی معروف به بهلول از مشهورترین ایشان هستند. بسیاری از دیوانگان در کتاب نیشابوری با عنوان «شاب مجنون» و «شیخ مجنون» معرفی شده اند. عشق و محبت بی ریای آن ها نسبت به خدا است که نظر صوفیه را جلب کرده است. در این میان مشایخی نیز بودند که در مرحله ای از مراحل سلوک بخصوص بر اثر زهد مفرط به دیوانگی می رسیدند. هم از آن به مقام محبت و عشق تعبیر کرده اند. ابن عربی نیز از مرحلۀ جنون و مستی عبور کرد. محمد معشوق طوسی به جنون کشیده شد. ابن عربی بحثی دربارۀ بهلول صفتان را در یکی از فصول فتوحات مکیه تا حدودی به تفصیل آورده  و حالات و درجات جنون را تحلیل کرده است. وی عنوان عقلاء مجانین را در مورد این بهلول صفتان به کار برده است. زیرا از نظر او ایشان براستی دیوانه اند. سهل بن عبدالله شوشتری یا تستری و برای اینکه مریدان خود را یا شاید عامۀ مردم را از حال ایشان واقف گرداند می گفت:”بدین مجنون ها به چشم حقارت منگرید، که ایشان را خلیفتان انبیاء گفتند”. مقام خلافت و ولایت این دیوانگان را مشایخ دیگر، بخصوص در تصوف شعر فارسی، با مفهوم دیگری بیان کرده اند و آن مفهوم «طور ورای طور عقل» است. در داستانی عطار می گوید:

دیوانه ای بیدل در همسایگی دولتمردی زندگی می کند که هر روز برایش غذا می فرستند تا روزی که آن مرد بر حسب فرمان شاه مجبور به ترک شهر می شود. دیوانه از او می پرسد چه کسی را موظف خواهی کرد تا به من نان دهد مرد می گوید خدا را. دیوانه می گوید این کار را نکن که او یقینا مرا گرسنه خواهد گذاشت. در جامعه ای که می گویند خدا روزی رسان است و اوست او درست عکس این موضوع را مطرح می کند. و این چیست؟ این نوشته را در چه مقوله ای می توان به حساب آورد این از مقولۀ آیرونی است. داستان دیگری را برایت میخوانم. در مثنوی عطار شخصی از دیوانه ای می پرسد که خدا به راستی در چه کار است؟ او در جواب می گوید نقوشی بر لوح این عالم ثبت می کند و باز محو می سازد. همانگونه که کودکان بر روی لوح چیزی می نویسند و سپس آن را پاک می کنند”. خب در اینجا نیز موضوعی مطرح است.

 یکی پرسید از آن دیوانه ساری / که ای دیوانه حق را چیست کاری

چنین گفت او لوح کودکان را /  اگر دیدی چنان می دان جهان را

که گاه آن لوح بنگارد ز آغاز / گهی آن نقش کلی بسترد باز

این موضوع هم مسئله‌ای که مطرح می کند و هم داستانش مسئلۀ آفرینش و توجه به خداست. سرّ و حکمت آن و در واقع با قرار دادن یک نوع بی عقلی -که فراتر از عاقلی است- و بوجود آوردن یک نوع پارادوکس می خواهند انسان را با جهان رمز آمیزی  مواجه کنند که از درک آن عاجز است. مرزهای این موضوع حد دقیق نیست و بعد هم آن چیزی که ما به آن طنز می گوییم در داخل ادبیات جدید شکل گرفته است و تنها ناظر به مسائل اجتماعی و سیاسی است.”

 سپس نوبت به دکتر حسین معصومی همدانی رسید تا دربارۀ روزنامۀ توفیق چنین بگوید:

“برای من که از یک خانوادۀ سنتی بودم هر هفته نه تنها توفیق می خریدیم بلکه یک دورۀ مجلد توفیق گذشته را هم داشتیم که گاهی آن را می خواندیم و جزو کتاب هایی بود که همۀ خانواده می خواندند. این نشان دهندۀ این است که این مجله چه نفوذی در دوره های گذشته داشته است و کار آقای رضوی نیز در تدوین تاریخ توفیق کار مهمی هست. چون ما فراموش کاریم و منابع ما در دست از بین رفتن است. کافی است یک نفر فوت کند و فرزندانش به اسناد او دسترسی نداشته باشند و نجات دادن این مسائل بخشی از هویت ماست. بخصوص برای هم نسلان من این مجلات چیز بیگانه ای نیست. البته شاید مجلات شاخص دیگری همچون «باباشمل» نیز در آن زمان وجود داشتند که بسیاری از آن حمایت می کردند و آن ها را برتر از توفیق می دانستند. ولی این مجلات تأثیر توفیق را نداشتند.”

 دکتر حسین معصومی همدانی از علاقه خانواده اش به مجله توفیق سخن گفت
دکتر حسین معصومی همدانی از علاقه خانواده اش به مجله توفیق سخن گفت

وی در بخش دوم سخنان خود به تعریف طنز مدرن پرداخت و ادامه داد:

“اما در مورد واژۀ طنز و اینکه امروزه مشخص نیست این لغت را به چه منظور به کار می بریم! گویی این واژه همه چیز را در بر می گیرد. هم در برابر آیرونی به کار می رود و هم در برابر هجو و هم در برابر  شوخی و لطیفه و جوک به کار می رود. طنز گو کسی است که نویسنده ای در یکی از این شاخه های متفاوت باشد. سعی در تعریف اینکه وجه مشترکی میان انواع این فعالیت های ادبی و گاهی به دلیل اجتماعی و … وجود دارد، کار دشواری است. ما انواع ادبی مختلفی در فارسی زیر عنوان طنز داریم. همچون: گل آقا و منوچهر صفا و این ها دو بخش ادبی مختلف را منتشر می کردند. ما در گذشته هم از طنز حافظ و عبید سخن می گوییم. غیر از این انواع مختلف ادبی در زیر مجموعۀ طنز با عنوان چتر فراگیر یا فرانگیر جمع می شود.

یک تقسیم بندی دیگر این است که طنز خود به انواعی گوناگونی تقسیم می شود. همانند طنز موقعیت. یعنی صرف تجسم یک وضعیتی که این وضعیت به نوعی خلاف عرف و عادت است و بیننده و خواننده می تواند این موقعیت را بیان دارد یا لبخند بزند. نوع دیگر طنز زبانی است. یعنی با شگردهای ادبی، شخصی بین دو موضوع تقابلی ایجاد می کند. اساس وجه مشترک بسیاری از انواع طنز وجود یک عنصر تقابل است. حال این تقابل ممکن است بین اجزای یک جمله باشد. ممکن است بین حرف و عمل یک آدم و یا بین حرف یک شخص با موقعیت اجتماعی که در آن قرار می گیرد و یا میان حرف های این شخص با سخنان دیگرش باشد. ولی به هر حال یک عنصر تقابل است. مثلا وقتی عبید می گوید که:

 روز نبرد مردان در میدان جهند و ما در کهدان جهیم

دککتر کلاوس پدرسون، ایرانشناس دانمارکی در شب طنز
دککتر کلاوس پدرسون، ایرانشناس دانمارکی در شب طنز

 اگر می گفت روز نبرد دلاوران به میدان می روند و ما فرار می کنیم، آنوقت این نوشته تأثیر چندانی نداشت. اما این تقابل میان دو کلمۀ میدان و کهدان است. یا به عنوان نمونه یکی از کلمات طلایی عبید این است که البته یعنی شما باید جایگاه شخص مورد منظور عبید را در جامعه بشناسید و متوجه طنز متن او شوید.

مخنثی می گذشت، ماری خفته بر سنگ دید، گفت:”دریغا مردی و سنگی!”این یک ایجاز برای کسی است که مخنث را بشناسد و شاید برای جامعۀ امروز این واژگان مفهوم نباشند.

یا حافظ می گوید:

پیر ما گفت خطا بر  قلم صنع نرفت / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

در این بیت به نوع بی اعتقادی حافظ به وجود حساب و کتاب در عالم وجود دارد. و برداشت های مدرنی می توان از آن کرد. وجود لغت آفرین یکی از دلایلی است که سبب شده این شعر را طنز آمیز بدانیم. یکی از  چیزهایی که این تعبیر را به این شعر داده است همان کلمۀ آفرین است. پیر دو خصوصیت داشته است که یکی پاک و دیگری خطا پوش هست. ظاهرا این دو یکی نیستند. یعنی اگر آدم به واژگان حافظ توجه کند یعنی وقتی نظر پاک داشته باشید جز پاکی نمی بینید که بخواهد آن اشکالات را بپوشاند اما وقتی لقب خطاپوش را به شما بدهند به نظر می آید یک چیزی است که انگار این پیر خطاهایی می بیند و می پوشاند.”

دکتر معصومی همدانی در ادامه اظهار داشت:

“اگر انسان ها را به دو دسته تقسیم کنیم، یک بخش اشخاصی هستند که در هر چیزی غایت و نظمی می بینند. یک سری از رشته های فعالیت بشری به این سمت متمایل است. به عنوان نمونه فلسفه همیشه می گوید که هیچ چیز در دنیا بی حکمت نیست. هر چیزی آنچنان هست که می باید. خطا بر قلم صنع نرفت. اما وقتی شما از دید علمی به مسائل نگاه کنید حتی بدترین حوادث و فاجعه های بشری را هم نمی توانید تنها به اخلاق محکوم کنید؛ بلکه باید به دنبال علت آن بود و در جواب می گویید که این چیزی که رخ داده است همان چیزی است که می باید رخ می داد. به عنوان مثال اگر با توجه به علم روانشناسی و روانکاوی شخصیت اصغر قاتل را بررسی کنید. نتیجه اش شاید این باشد که او همان چیزی بود که می باید باشد. بنابراین کم و کسری ها هم توجیه می شود. قدرتمندان می خواهند بگویند که دنیا دارای ثبات و همه چیز سر جای خود قرار گرفته است و اینجاست که طنزپرداز با این تصور مقابله و موقعیت هایی را مشخص می کند که حالت ناتمام و کمبود و گسست را در آن موقعیت نشان می دهد و عموما به همین دلیل سرانجام زندگی این نویسندگان بد بوده است. چرا که به حدی تعارض دیده اند که جسم و روح آن ها تحمل این شرایط را نداشته است و به جنون کشیده شده اند.

اگر فرض بفرمایید که یک قاتل حرفه ای اشخاصی را به رحم و انسانیت دعوت کند و گویندۀ این حرف خودش باشد طنزی عجیب ساخته خواهد شد.  که مرواریدهای حکمت روزمره مطالب اخلاقی بسیار عمیقی وجود دارد.

اگر به آن بخش بازگردیم باید بگویم که میان این تعاریف و اشخاص با عقلای مجانین فاصله ای نیست. چرا که آن ها اشخاصی هستند که عنصری از توجه به مسائل دارند که این توجه به نوعی با توجیه همراه است. این حرف چرا از زبان این دیوانه به عنوان یک سخن جنجالی تلقی می شود؟ چون یک مکانیسم توجیه وجود دارد که دیوانه حرفی می گوید که اگر از دریچۀ عقل بشری بدان بنگرید می بینید که خطا بر قلم صنع هم رفته است! در حالی که در مورد سخنان خیام یا هر شخص دیگر این زمینۀ توجیه وجود نداشته است. شاید آن ها هم همین سخنان را بگویند اما تأثیر طنز آلودی نخواهد داشت و موقعیت و زمینۀ توجیهی وجود ندارد.

حال می توان بر اساس این بیت حافظ گفت که دو مرتبه در سلوک برای آن پیر در نظر گرفته شده است: جایی که خطا نمی بیند و جایی که خطایی می بنید و می پوشاند. و در واقع عقلای مجانین اشخاصی هستند که خطایی می بینند و نمی پوشانند.”

دکتر معصومی در پایان با ذکر نمونه ای به طنز توفیق اشاره کرد و گفت:  

“به یاد دارم که دکتر اقبال حزب ملّیون داشت و عَلم هم حزب مردم را پایه ریزی کرده بود. و آقای دکتر امینی با عنوان حزب منفردین فعالیت داشتند. این ها اعلام کرده بودند که به دلیل اینکه امکان تقلب در انتخابات وجود خواهد داشت ما می آییم و بر روی صندوق های رأی می خوابیم. توفیق نوشته بود:”بیایید به شرط اینکه بخوابید.” و این نمونۀ طنز فاخری است. به هر حال یکی از بزرگترین خدمات توفیق این است که بزرگانی در شعر طنز آلود پرورش داد و نسل دیگری همچون: کیومرث صابری، پرویز شاپور، عمران صلاحی از دل توفیق بیرون آمدند که بعدها از مکتب توفیق حتی به طنزنویسی بالاتری رسیدند.”

در بخشی دیگر این نشست، از کتاب «تاریخ توفیق، سرگذشت طنز در مطبوعات ایران» اثر سید مسعود رضوی  با حضور کلاوس پترسون(رئیس دپارتمان ایران شناسی دانشگاه کپنهاک) و مرضیه سلیمانی(همسر مسعود رضوی) رونمایی شد.

مرضیه سلیمانی با تقدیم تندیسی به همسرش بیان داشت:

“خوشحالم به دلایل متعدد که نخستین آن به دلیل چاپ کتاب آقای رضوی است که در واقع با هم و کنار یکدیگر روزگاری را سپری کردیم تا این کتاب با موفقیت چاپ شود و خوشحالم از این که علی رغم اینکه بنده عمیقا معتقدم که جهان بر مدار نظم کیهانی می چرخد و ایشان عمیقا در پس هر چیز چند نقطه چین می بیننند، بیست و پنج سال را با موفقیت زندگی عالی و پر شوری را با هم داشتیم. امیدوارم 250 سال دیگر را هم بگذرانیم و برایت آرزوی سلامتی و موفقیت و ثروت می کنم.”

رونمایی از تاریخ توفیق، سرگذشت طنز در مطبوعات ایران
رونمایی از تاریخ توفیق، سرگذشت طنز در مطبوعات ایران با حضور دکتر کلاوس پدرسون و مسعود رضوی 
مرضیه سلیمانی تندیسی را به همسرش اهدا کرد
مرضیه سلیمانی همسر مسعود رضوی تندیس ملانصرالدین را هدیه کرد

پس از آن، پیام تصویری دکتر عباس توفیق به نمایش درآمد. وی در آغاز سخنان خود از تاریخچه و توقیف توفیق و فراز و نشیب های انتشار این روزنامه چنین سخن گفت:

“به نام خداوند مهربانی که شادی و خنده را آفرید

خانم ها و آقایان بسیار دوست داشتم از نزدیک خدمتتان باشم ولی متأسفانه سعادت یاری نکرد. امروز مناسب می دانم در مورد دورۀ سوم روزنامۀ توفیق برایتان بگویم. روزنامه نگاری در زمان پس از کودتای بیست و هشت مرداد و انتقاد در زمان سانسور شدید. در کودتای 28 مرداد 1332 دفتر توفیق به آتش کشیده شد. خانۀ توفیق غارت شد. مدیرش در شهربانی و قلعۀ فلک الافلاک به زندان افتاد به جزیرۀ خارک تبعید گشت و روزنامه نگاری را به کل کنار گذاشت. پس از این دوران و شوکی که کودتا به همه بخصوص به جوانان وارد کرده بود همه نا امید از هرگونه مبارزات سیاسی معتقد بودند که دیگر هیچ چاره ای نمی شود کرد. همه سیاست را بوسیده و کنار گذاشته بودند. اما ما بدان باور نداشتیم. معتقد بودیم در هر زمانی حتی در بدترین شرایط کارهایی می شود کرد. می شود با خنده و گوشه و کنایه و در لفاف شوخی و لفافه دست انداخت و داد دل مردم را از نفرت و کیفر ستاند. می شود اگر هنرش را داشته باشیم. ولی فراموش نکنید که آری شود ولی به خون جگر شود. اما چرا و چطور با وجود  غارت و آتش زدن دفتر توفیق و چند سال زندان و تبعید مدیران ما دوباره به فکر این دیوانگی افتادیم. به قول شادروان بنایانگذار توفیق:”ندانم که عشق است این یا جنون؟ که در کار گشته مرا رهنمون؟”:

دکتر عباس توفیق، در پیامی تصویری، از تاریخچه توفیق سخن گفت
دکتر عباس توفیق، در پیامی تصویری، از تاریخچه  مجله توفیق سخن گفت

در نوروز 1337 پس از چهار سال و نیم توقیف توفیق روزنامۀ فکاهی برادران توفیق با استقبال بینظیر مردم  منتشر شد  و محمدعلی توفیق کلیۀ حقوق خود را در روزنامۀ توفیق به ما واگذار کرد. این زمان، فعالیت دورۀ سوم روزنامۀ توفیق بود. در شروع این دوره توفیق اجازۀ دخالت در سیاست را نداشت. در کاریکاتورهای صفحات اول توفیق انتقاد از بقال و یخ فروش بود و انتقاد از وزیر و وکیل و نخست وزیر اجازۀ چاپ نداشت. اما ما پس از ماه ها و سال ها تلاش با حوصله و پشتکار و با ممارست خستگی ناپذیر و با بهره مندی هوشمندانه درست و به موقع از شرایط و تحولات داخلی و بین المللی و با خطر کردن و تحمل سانسورها و توقیف ها و با نداشتن کوچکترین نقطه ضعف توانستیم به تدریج و قدم به قدم حق شوخی و انتقاد طنزآمیز سیاسی را به دست آوریم. و به گردن دولت بگذاریم. حق انتقاد طنز آمیز در کشور را که در حد صفر و حتی زیر صفر بود به صورت اعجاب انگیزی بالا ببریم. دوران بسیار مشهور پر سر و صدای توفیق در این زمان بود. پس از چند سال روزنامۀ کوچک ما روزنامه ای شد که از کودک نه ساله تا پیرمرد نود و نه ساله از فقیر تا غنی، از دست چپی تا دست راستی، از کارگر تا کارخانه دار، از دانش آموز تا استاد دانشگاه، از شیعه تا سنی، کلیمی، ارمنی و زرتشتی، از سرباز تا ارتشبد، از وکیل تا سناتور از کارمند تا نخست وزیر و به معنای صد در صد واقعی کلمه از شاه تا گدا آن را می خواندند و به آن اعتقاد داشتند و یا لا اقل به درستی نوشته های آن باور می کردند. در تمام دنیا مردم دارای سلایق و علایق و عقاید فرهنگی، مذهبی و اجتماعی و سیاسی بسیار مختلف هستند. و هر یک از این گروه ها نشریاتی طرفدار عقاید خودشان را می خواهند. شما هیچ نشریه ای را نمی شناسید که هر هفته در هر صفحه اش اقلا ده ها مطلب در مورد  تمام اخبار و وقایع و مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی آن کشور و بسیاری از دیگر کشورها بنویسد و  اظهار نظر کند و آنوقت تمام و مردم آن کشور همۀ نظریات و تمام نوشته های این نشریه را قبول داشته باشند. این غیر ممکن است ولی همۀ شما شاهد بودید که ما غیر ممکن را ممکن ساختیم. در تمام طول روزنامه نگاری هم این اعتقاد راسخ من بود که بزرگترین وظیفۀ یک روزنامه نوشتن حقایق و روشن کردن افکار عمومی است. به تفسیر دوست و دشمن توفیق بسیار بسیار بالاتر از شرایط و امکانات زمان به این دو وظیفۀ خود عمل کرده است. به ویژه اگر به قول جورج اورول توجه کنیم که می گفت:”در روزگاری که دروغ یک واقعیت عمومی است به زبان آوردن حقیقت یک اقدام انقلابی است”. توفیق به دنبال آزادی و رهایی برای انسان بود. نه فقط انسان ایرانی هم وطنش که برای تمام انسان های روی کرۀ خاک و بخاطر دلسوزی هایی که برای مردم فلسطین، ویتنام آفریقا و امریکای جنوبی و حتی سیاهان امریکا کرد، بارها و بارها سانسور و حتی توقیف شد. حد انتقادات توفیق بر اساس چوب خط دولت نبود. فقط بسته به این بود که تا چه حد زورش برسد. و تا چه اندازه هنر و ذکاوت و موقع شناسی دو پهلو گاه چند پهلو متلک گفتنش و فشار دستگاه و درک سانسورچیان بچرخد. توفیق کلی بافی نمی کرد. اغلب صریح و بدون پرده پوشی و مستقیم به قلب مشکلِ مشکل ساز می زد. توفیق در تاریکی محض و در ته چاه هم به دنبال خورشید بود. به دنبال خوبی ها و زیبایی ها و خوشبختی ها بود. به دنبال آبادانی برای کشور و سعادت برای مردم بود. خنده برای توفیق هدف نبود. وسیله بود. وسیلۀ گفتن آنچه به جد نمی توان گفت. کار توفیق نه سخن گفتن از آنچه خنده ناک است بلکه خنده ناک سخن گفتن بود از آنچه سخت غم انگیز است.

نماییی دیگر از شب طنز
نماییی دیگر از شب طنز

در تاریخ مطبوعات ایران هیچ نشریه ای به اندازۀ توفیق عمر نکرد و پس از توفیق نیز تاکنون هیچ نشریه ای با حفظ یک روش سیاسی ثابت به اندازۀ توفیق عمر نکرده است. راز بقای نیم قرن این نشریه به علت اینکه نه  تنها کهن سال ترین روزنامۀ فکاهی و طنز آمیز بود بلکه قدیمی ترین نشریۀ موجود ایران بود. آن بود که همیشه با مردم و در میان مردم و برای مردم بود. اگر زبانِ زبان بریده ای بشوید چقدر خوشحالش می کنید؟ توفیق برای مردم زبان بریده و ترسیده، زبان در کام کشیده و برای مردم زبان بریدۀ در کنجی نشستۀ صمّ و بکم، زبان شجاع و فصیح شیرینشان شد و حرف دلشان را زد. حرفی که نوک زبانشان بود اما جرئت ابرازش را نداشتند:

بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود

فکاهیات و طنز در توفیق کاربرد دیگری هم داشت. علاقه مند کردن مردم به روزنامه خواندن و توجه به سیاست و سرنوشتشان. چیزی که فراموش کرده بودند. همیشه در سخت ترین شرایط فرهنگی، اجتماعی و سیاسی عمیق ترین و قوی ترین انتقادات را در سرزمین ما شاعران شیرین سخن همچون سعدی و حافظ و ترانه سرایان بزرگی چون: مولانا و یا خیام در رباعیات و طنز پردازانی چون: عبید به لطف زبان پر از کنایه و پر از ایهام و گاه به شکل صریح و شیرین خود توانسته اند ناگفتنی های بسیاری را بگویند. توفیق شاگرد شیطانی در محضر آن بزرگان بود.

رمز موفقیت توفیق به دلیل حضور ادیبانی از جمله استاد عبدالحسین زرین کوب، استاد محمد جعفر محجوب، استاد مسعود فرزاد، استاد پژمان بختیاری و دیگران چنین بود: مسائل واقعی عصر را به درستی درک کردن، با خنده به دشمن حمله بردن و هیچگاه جانب انصاف را رها نکردن، با نیشخند و نوشخند پرده های فریب را دریدن، نمایندۀ نبوغ طنز ایرانی بودن، چشم و وجدان بیدار جامعه بودن، قهقهه در سکوت مغز بودن، به مصلحت مردم فکر کردن و به فکر مصلحت خود نبودن، درد آشنا بودن و مردمی بودن، خریدنی نبودن و نیم قرن گفتن و جز مردم نگفتن. اینچنین بود که توفیق ماندگار شد. حتی تا به امروز. ده ها سال پس از توقیف و تعطیلی ناجوانمردانه اش. سخنی که از دل برآمده بود لاجرم بر دل ها نشست و در قلب جامعه رسوخ کرد و توفیق محبوب پیر و جوان گشت. اینچنین بود که توفیق، توفیق شد. ولی از توفیق مهم تر برای ما عقیده امان بود که حاضر نشدیم آن را بفروشیم. هنگامی که کارد بر حلق ما گذاشتند که یا بسازید و یا بمیرید فردوسی وار گفتیم:

اگر مایۀ زندگی بندگی است / دو صد بار مردن به از زندگی است

و مرگ پر افتخار را بر زندگی ننگین ترجیح دادیم. پس از نیم قرن انتشار توفیق حاضر شد ناحق بمیرد ولی ناحق ننویسد! ما با افتخار و سربلندی روزنامۀ توفیق را منتشر کردیم و با سربلندی بیشتر برخلاف قانون و بسیار ظالمانه توقیف و تعطیل شدیم. ولی تسلیم نگشتیم. افتخار می کنیم که کمرمان شکست اما در مقابل هیچ مقامی خم نشد.”

دکتر توفیق در مورد اثر تازه منتشر شدۀ مسعود رضوی تصریح کرد:

“اکنون چند کلمه ای در مورد کار بزرگی که نویسنده و پژوهشگر جوان آقای مسعود رضوی با نوشتن کتاب تاریخ توفیق کرده است برایتان بگویم. در این فرصت کوتاه متأسفانه فرصت نکردم تمام این کتاب نزدیک به هزار صفحه را بخوانم. ولی با نظر اجمالی که انداخته ام باید بگویم که پژوهشگر جوان ما برای نگارش کتاب تاریخ توفیق زحمت بسیار کشیده است. و من این را تحسین می کنم. به ویژه مقدمۀ فاضلانۀ آن را. بر اساس آنچه که من دیدم. کتاب بزرگ تاریخ توفیق در اغلب موارد کاملا بی طرفانه نگاشته شده است. البته برخی از نظرات و گمان های دیگران در این کتاب آمده است با آنچه بر اساس آن نظرات و گمان ها نوشته شده چندان آگاهانه نیست. زیرا حدود نیم قرن از توقیف توفیق گذشته و غبار نیم قرن فراموشی و شایعات و حدس و گمان ها بر این نشریه نشسته است. گرچه هر کس از ظن و گمان و خاطرات خاک خوردۀ خود و شایعات دربارۀ آن نوشته است. جواب چند انتقادی که در کتاب تاریخ توفیق به عمل آمده است، پیشاپیش در دو کتاب من با نام های:«چرا توفیق توقیف شد؟» و «توفیق چگونه توفیق شد» آمده است. این دو کتاب به زودی در تهران به همراه هزار شعر و مقاله و کاریکاتور پر سر و صدای توفیق و اسرار پشت پردۀ غیر قانونی این روزنامه و به همراه صدها سند سرّی شهربانی و ساواک و بستن و مهر کردن چاپخانۀ توفیق منتشر می شود. چندی پیش در سخنرانی ام گفتم اگر شما پنجاه سال توفیق را خوانده باشید اما داستان پر آب چشم توقیف ظالمانۀ توفیق و مبارزۀ شرافتمندانه و بسیار ایثارگرانه آن را ندانید، آن را نشناخته اید. پس از توقیف آخر شایعات شفاهی فراوان در جامعه مطرح شد. که دلیل توقیف توفیق چاپ کاریکاتور بسیار تندی علیه نخست وزیر وقت است. کاملا برخلاف تمام آن شایعات هیچ چیز تند و خلاف اخلاقی علیه نخست وزیر وقت چاپ نکرده بودیم. شمارۀ ماقبل آخر توفیق منتشر شده و همه دیده اند. آخرین شماره نیز بی دلیل توقیف شد. بسیار ساده انگارانه است که تصور شود این روزنامه به علت ناشی گری از دستش در رفته و یک یا چند کاریکاتور زننده چاپ کرده و بهانه برای توقیف به دست دولت داده است. توفیق را به علت راه و روش ملی و مستقل و آزادیخواهانه اش توقیف کردند. چون نتوانستند بخرند، توقیف کردند. کسانی که این شایعات را گفته اند اصلا یادشان رفته است که این روزنامه هر هفته بعد از چاپ سانسور می شد و اگر کاریکاتور زننده ای در آن چاپ شده بود اصلا اجازۀ انتشار نمی دادند. کاریکاتورها و لطیفه های شیرین ولی بی ادبانۀ تندی که به عنوان علت توقیف آن شایع شد مبارزۀ طنزآمیز شفاهی خوانندگان بسیار خوش ذوق ولی عصبانی آن علیه نخست وزیری بود که روزنامۀ محبوبشان را توقیف کرد. اگر ما توهین کرده بودیم و یا کار خلافی انجام داده بودیم دولت از ما به دادگاه شکایت می کرد. نه اینکه عکس این موضوع اتفاق بیفتد. که این کار را انجام دادیم و در کتب مستند من خواهید خواند. ما بدون هیچ جرمی و حتی بدون هیچ اتهامی توقیف شدیم.

وی در خاتمه به تعریف واژۀ طنز پرداخت و چنین افزود:

“در خاتمه چند کلمه ای در موردطنز برایتان بگویم. قبل از هر چیز آیا طنز دریچۀ اطمینان است؟ در تمام طول تاریخ بشر در بین تمام قبایل و ملل طنز وسیلۀ مبارزه بوده است. هنوز در بسیاری از قبایل انسانی که همچنان به صورت ابتدایی زندگی می کنند بسیاری از خلاف ها و خلافکارها را با خنده و تمسخر مجازات می کنند. و این مجازات طنز آمیز آنچنان کارساز  و خُرد کننده است که گاه خلافکار از شرم مجبور به ترک قبیله و سر به بیابان گذاشتن می شود. در تمام طول جنگ جهانی دوم  یکی از وسایل مبارزه با نازیسم و فاشیسم مبارزۀ طنز آمیز بود. صدها کاریکاتور و شعر و مقاله و انیمیشن و فیلم سینمایی از جمله فیلم دیکتاتور بزرگ چارلی چاپلین در انتقاد به هیتلر بود. نخست وزیر دوران جنگ انگلستان در مورد این فیلم گفت:”فیلم دیکتاتور چارلی چاپلین در دوران جنگ به اندازۀ یک لشکر  به پیروزی ما کمک کرد. در تمام دوران طولانی جنگ سرد شرق و غرب پس از پایان جنگ جهانی دوم  هزاران کاریکاتور کشیدند آنوقت در میهن عزیز ما طنزپردازانی می گفتند طنز سوپاپ و درجه اطمینان است و نوشتند ما سوپاپیم و عده ای هم معصومانه این حرف را باور کردند. متأسفانه در ایران نه نقش و کارکرد طنز شناخته شده است نه فرهنگ پدید آورندۀ طنز و نه خود طنز. حتی برخی از ادبای معاصر ما به طنز که رسیدند نوشتند که ما طنز را از اعراب آموختیم. چیزی که با وجود تمدن کهن ما نه به سادگی پذیرفتنی بود و نه در کَت من ایرانی می رفت. این بود که مرا به تحقیق در این باره برانگیخت. کاری بسیار مشکل بوده و هست چون در حملات خارجیان اکثریت آداب فرهنگی و ادبی و فولکلوریک باستان ما از بین رفته است. این پژوهش سخت، سال ها طول کشید ولی خوشبختانه منجر به نگارش کتابی شد با نام چندهزار سال طنز پر افتخار ایرانی. توجه کنید نمی گویم طنز فارسی بلکه طنز ایرانی قبل از اسلام که با دسترسی به کتاب های باستانی ایرانی و سفرنامه ها و …  و تحقیق در موزه های بزرگ جهان آثار ادبی و هنری و نمایشی و مجسمه سازی و حتی زیرخاکی به مایه های طنزآمیز بسیار جالبی دست یافتم. که برای من بسیار شیرین و شادی آور بود.

و اما طنز چیست؟ چون طنز مُد شده، چند دهه است که متأسفانه هر فکاهی آبکی را طنز می نامند و به خورد مردم می دهند. طنز قالب نیست بلکه محتوا است. طنز زبان شیرین پر از نیش و نوش رندان قلندری است که نه دست طمع سوی صاحبان زر دراز می کنند و نه سر در مقابل زور فرود می آورند. طنز ز هر چه رنگ تعلق بگیرد آزاد است. طنز شادی، روحیه، امید و اعتماد به نفس می آورد. طنز زبان دل مردم است. طنز با مردم می آمیزد و به مردم می آموزد. طنز تعلیم است. طنز در خدمت حق است نه نا حق، طنز رام نیست خام نیست زبان در کام نیست. طنز قهقهه ای است بیدار کننده. لالایی خواب کننده ای نیست. طنز شمشیر است. طنز ترس مردم بی زبان، ترس محتسب خورده است. طنز را نه می شود خرید و نه می شود فروخت و طنز خریداری شده به لعنت حق نمی ارزد. تنها طنزی که از دل برآید بر دل نشیند و تنها اینچنین طنزی است که درد می بیند و بر سر می نشیند.

دلتان شاد و لبتان خندان باد! توفیق همگی اتان را آرزو می کنم و نوروز باستانی دوست داشتنی ما که به زودی از راه می رسد بر همۀ ایرانیان مبارکباد!

در بخشی دیگر استاد بهأءالدین خرمشاهی که به دلیل کسالت در جمع حضور نداشت از طریق خط تلفن شعر طنزی از آثار خویش را برای حاضرین خواند و گفت:

” هر کس بگوید من طنز پردازم طنزپرداز نیست و هر کس بگوید من باهوشم باهوش نیست و هر که بگوید من رندم  رند نیست حال من نمی گویم طنزپردازم اما شعری با نام هوالباقی برای کامران فانی گفته ام که برایتان می خوانم:

کامران هم کامرانی می کند / تکیه بر دنیای فانی می کند

هر چه می بیند جفا از دهر دون / در عوض هی مهربانی می کند

متنهای ناقص و مغلوط را / یا ادیت یا بازخوانی می کند

پخش کرده خویشتن را در سه جا / ادّعای لا مکانی می کند

پیش خود بنهاده یک میز بزرگ / روز تا شب میزبانی می کند

بارهای سخت و سنگین می برد / کارهای قهرمانی می کند

اهل قزوین است و تهرانی پسند / کار در سطح جهانی می کند

گلّه ای از اهل علم و فضل را / همچو پیغمبر شبانی می کند

چون سلیمان نبی با وحش و طیر / حشر و نشر و همزبانی می کند

نیست پیغمبر ولی دارد کتاب / گفتگو از من رأنی می کند

بسکه دارد صبر و آرام قرار / بی قراران را روانی می کند

با هزاران پیر چون محشور شد / دائم احساس جوانی می کند

می پراند نکته ها را تک به تک / تکروست و تک پرانی می کند

از نظر بازی نمی ورزد دریغ / چشم را گاهی چرانی می کند

نامه های فوری عشّاق را / وا نکرده بایگانی می کند

آبروی کارها را برده است / بس که کار رایگانی می کند

آپ تُودِیت است در هر رشته ای / ظاهراً بسیار خوانی می کند

عینک نازک تراش خویش را / بی جهت ته استکانی می کند

محو سیگار است و بیزار از خوراک / پس چگونه زندگانی می کند

قدر کار او نمی دانند خلق / او ز مردم قدردانی می کند

چون که اهل کام و اهل ناز نیست / هم از این رو کامرانی می کند

گرچه طنز آورده اند در کار او / لطف ها با عبدِ جانی می کند”

سپس مسعود رضوی با تشکر از برگزارکنندگان این مجلس و علی دهباشی اظهار داشت:

برای بزرگداشت مقام حکمای حاضر در جمع و با اشاره به صفت آزادگی در حکما، حکایتی را از کتاب “خواندنی های ادب فارسی” اثر آقای دکتر علی اکبر حلبی نقل می کنم:

کاروانی می رفت و فیلسوفی در آن کاروان و این فیلسوف کهنسال بود و تنی نحیف داشت. راهزنان به کاروان زدند و علاوه بر غارت اموال، همه اهالی کاروان را اسیر کرده و به بازار برده فروشان شام بردند. در آنجا تاجری از حکیم پرسید:”با تو چه میتوان کرد؟”

گفت:”هیچ”.

پرسید:”تو به چه کار آیی؟”

حکیم گفت:”آزادی!”

درمورد مسئله چاپ و نشر کتابم باید بگویم که در هنگام کار بر روی کتاب، نظر من نسبت به طنز تغییر کرد.

مسعود رضوی از تالیف کتاب سخن گفت
مسعود رضوی از تالیف کتاب سخن گفت

یک قسمت از سخنان دکتر پورجوادی بسیار مهم است و آن این است که ما اصطلاحات کافی درباره طنز نداریم. اصطلاحات ما دقیق نیستند و می بایست در این زمینه کار کنیم. همان طور که منابع کافی هم در این باره نداریم. تمایز بین اصطلاحات مشخص نیست و بسیار لغزنده است. اما در زبان انگلیسی مشخص است که “satire”و”irony”دقیقا چه چیزی است. وقتی منابع و مراجع تولید و اشاعه طنز و مکاتب طنز وجود ندارد، طنز، شفاهی می شود و وقتی شفاهی شود، به سمت رکیکت و طنزهای قومیتی و جنسیتی می رود و بین مردم تفرقه می اندازد و به جای خنداندن،ب ه ضد خود تبدیل می شود.»

آخرین سخنران این شب سیدعلی میرفتاح بود که دربارۀ سرگذشت طنز در سال های اخیر سخن گفت:

” سلام عرض می کنم و متشکر و ممنونم که به عرایضم توجه می کنید. دانشمند نیستم. فاضل ارجمند هم نیستم، صاحب نظر هم به طریق اولی نیستم، اما به دلیل تجربه ای که در کار و بار نوشتن و مطبوعات و طنز مطبوعاتی دارم، هر چند از سر بی نمکی و خالی بودن عرصه ی بزمگاه از حریفان، دستی در طنز و مطایبه دارم، چند دقیقه ای سرتان را درد می آورم و نکته هایی را به عرضتان می رسانم. بخصوص بعد از این که کتاب دوست بزرگوارم مسعود رضوی فقیه را در دست مطالعه گرفتم، این فکر در ضمیرم قوت گرفت که در سال های اخیر طنز – بخصوص طنزی که آن را مطبوعاتی می خوانیم- کارکردش را از دست داده و به بی راهه رفته است. در یک جاهایی طنز مترادف شده است با مبارزه ی سیاسی، بی پروایی در گفتار و نوشتار، زخم زبان و عملیات محیرالعقول و ماجراجویی های اجتماعی … منظورم را بیشتر توضیح می دهم.

می دانم که در معنی و مفهوم طنز اتفاق نظر وجود ندارد. بخصوص مسئولین فرهنگی و سیاسی که اغلب مخاطب یا موضوع طنزپردازان هستند، تعریفشان از طنز چیزی متفاوت از مفهوم و معنایی است که ما در ذهن داریم. بار یکی از مسئولین طنزپردازان دعوت کرده بود تا از آن ها بخواهد که برای مقابله با آمریکا و اسرائیل طنز بنویسند و شوخی بسازند. وقتی به آن ها گفتیم طنز و مطایبه از سر خیرخواهی و دوستی است، متوجه عرایضمان نشدند. وقتی گفتیم هجو با طنز فرق دارد، نمی توانستند متوجه این فرق شوند. از یک جهت حق هم داشتند. وقتی در ذهنشان طنزهای مطبوعاتی مرور می کردند وقتی لطیفه های پراکنده در فضای مجازی را بالا پایین می کردند، نشانی از دوستی و خیرخواهی نمی دیدند، یا کمتر می دیدند و بیشتر طعنه و تمسخر و نیش و کنایه به ذهنشان متبادر می شد. نمونه هایی که ذکر می کردند اکثرشان هجو بود نه طنز. اما ما معمولا این هجاها را با نام طنز می شناسیم و هجاگوها را نیز طنزپرداز می نامیم. اتفاقا چیزی که باعث شده است از مشروطه به این طرف طنزپردازان هزینه های سنگینی بپردازند و زندگی شان توأم با گیر و گرفتاری شود همین است که کار از طیبت و خشونت کشیده شده و کینه و عداوت به جای خیرخواهی نشسته اند. یادمان باشد که مخاطب طنز معمولا صاحب قدرت ها هستند. ما با کسانی شوخی می کنیم که با اشاره دستی می تواند زبان از قفایمان بیرون بکشند یا روزگارمان را سیاه کنند. لذا عقل حکم می کند که زبان و ادبیات مناسب طنز و طیبت را پیدا کنیم و کمی دست به عصا تر راه برویم. البته لابد کسی که زبان به هجو می چرخاند، پیشاپیش پیه خیلی چیزها را هم به تنش می مالد. کما اینکه در دوره ی مشروطه بین شاعران و طنزپردازان رقابت افتاده بود تا در راه وطن یا هر چیزی که آن ها وطن می پنداشتند، هزینه بپردازند، بلکه سر بدهند. سر هم دادند، اما آیا منشاء اثر خیر هم شدند؟”

 سیدعلی میرفتاح به سرگذشت طنز در سال های اخیرپرداخت
سیدعلی میرفتاح به سرگذشت طنز در سال های اخیرپرداخت

وی در ادامه تصریح کرد:

“درست است روزنامه نگاری سابقه ای طولانی ندارد و ما از روی دست اروپایی ها این فن شریف را آموخته ایم، اما طنز به معنی عام و ادیبانه اش سابقه ای هزار ساله دارد و هر کس که سر در شعر و ادبیات و عرفان داشته دستی هم در طنز داشته است. شعرا و ادبا از آن جهت که در افق بالاتری ایستاده اند و از منظر بالاتری بر مور تپه انسانی نظر کرده اند، بهتر توانسته اند، حماقت و بلاهت را به تعبیر امروزی “های لایت” کنند و به قصد اصلاح نشانش دهند. وقتی می گویم ارتفاع بالاتر منظورم ارتفاعی است که از برکت لم و فضل و دانایی حاصل می شود نه ارتفاعی از سر تفرعن و خودبزرگ بینی. سعدی و فردوسی و مولانا چون از ارتفاعی بالاتر به جهان ما نگاه می کنند می توانند حماقت ها و حقارت ها را ببینند. اما حماقت و حقارت ما _خودم و امثال خودم را عرض می کنم_ دور از جان شما، از آن جهت که چندان منشأ اثر نیست، خیلی هم محل اعتنا نیست. اگر به آن اعتنا می کنند جنبه ی تربیتی و معلمی دارد. اما حماقت و حقارت ارباب قدرت مؤثر است و می تواند در فرم و محتوای جامعه اثر بگذارد. خصوصا این که قدما بر این باور بودند خوی شاهان در رعیت جا کند، چرخ اخضر خاک را خضرا کند. به نظرم امروز دیگر چنین نسبتی برقرار نیست. برقرار هم باشد از شدت و غلظت آن کم شده، اما به هر حال قدما باورشان این بود اگر در اصلاح و فلاح ارباب قدرت بکوشند، به دنباله در صلاح و فلاح رعیت هم کوشیده اند. برای همین هم تا آنجا که مقدور بود و نفوذ کلام داشتند با زبان ملیّن و البته با بهره گیری از فنون طنز و طیبت جلوی حماقت ها را می گرفتند و بار رنج ظلم را که بر گرده توده ها سنگینی می کرد را کم می کردند. ظاهرا مفروض بود که ظلم و پادشاهی خویشاوندند و کسی نمی تواند از هم بیگانه شان کند، بلکه شدنی نیست. به تعبیر سعدی:”تو هر آن ستم که خواهی بکنی پادشاهی”. اما به جهت نفوذ کلام یا به جهت نیک محضری، کاری می کردند و حرفی می زدند که ظلم را به حداقل برسانند. آن حکایت معروف گلستان معنی نیک محضری و طنز را به ما می فهماند. “پادشاهی را شنیدم به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در آن حالت نومیدی ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتی که گفته اند هر که دلت از آن جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید. قرآن مجید هم به مظلومان سخت گرفته اگر ناسزا بگویند. ناسزا که چه عرض کنم. سزا. اما این ناسزا کار عوام است. کار مردم عادی است. کار مظلومان به ستوه آمده است. پیش می آید که نویسندگان به ستوه بیایند. طبیعی است که روشنفکران هم دست از جان بشویند و هر چه در دل دارند بگویند. کما اینکه گفته اند و می گویند. اما فایده اش چیست؟ فحش و فضیحت تنها لطفش این است که دل ما را خنک می کند. بعضی هجوها و طعنه ها و نیش زدن ها هم حتی اگر در هنرمندانه ترین شکل اجرا شوند، فایده ای جز خنک کردن دل ندارند. ما گاهی به اسم طنز طعنه هایی می زنیم، بعضی اشخاص را دست می اندازیم، به ریششان می خندیم، از تپق ها و اشتباهات و زمین خوردن هایشان فیلم می گیریم و برای می فرستیم که دلمان خنک شود. در مواجهه با ارباب قدرت، مضمون هایی کوک می کنیم که اتفاقا جالبند اما متاسفانه اثر خیر ندارند. سهل است، اثر سوء دارند و باعث گیر و گرفتاری و دردسر می شوند. باعث دوخته شدن لب شاعر می شوند. باعث به زندان افتادن می شوند. باعث لجاج کودکانه می شوند. اگر دنبال اثر خیر هستید باید به دهان وزرای نیک محضر نگاه کنید که در بزنگاه تاریخی فحش رعیت را در گوش پادشاه ترجمه می کنند به والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس. به تعبیر مولانا صاحب سری حکیمی صد زبان/ گر بدی آنجا بدادی صلحشان. صاحب سرّ و حکیم صد زبان که توان ترجمه دارد، همان وزیر نیک محضری است که پادشاه را از صرافت کشتن اسیری بیگناه می اندازد. آیا می خواهم بگویم طنزپرداز هم همان صاحب سر و حکیم صد زبان و وزیر نیک محضر است؟

سردبیر هفته نامۀ کرگدن در پایان سخنانش چنین گفت:

“شاید به من بگویید در دنیای مدرن ارباب قدرت، مثل سابق همه کاره نیستند و مقید به قیود دموکراتیک و حقوقی هستند. شاید بگویید این ها با اسلافشان فرق دارند و باید که اهل مدارا باشند و از روی عصبانیت کاری نکنند و حرفی نزنند. شاید بگویید حاکم قرن بیست و یکم موظف است مخالفان و منتقدانش را بیشتر و بهتر تحمل کند. من هم با شما هم‌رأی و نظرم. اما متأسفانه واقعیت های دنیا با ما موافق نیستند و تجربه نشان داده که لااقل در بعضی جغرافیاها، این ها همچنان بر مدار سابقند. یک چیز دیگر هم هست. آن ها از ما حرف شنوی ندارند و نصیحت های ما باد است به گوششان مگر آنکه من هم بتوانم از روی دست وزرای نیک محضر نفوذ کلام پیدا کنم و بر ارباب قدرت تأثیری بگذارم که باعث توسعه صلح و مدارا شود. به نظرم اگر طنز و شوخی دوستی و خیرخواهی صادرش، می تواند مؤثر واقع شود و به تقویت خیر بینجامد. ما وزیر نیک محضر نیستیم. به حضور صاحب قدرتان راه نداریم. کسی از ما مشورت نمی خواهد. ما به یک اعتبار تنها کسانی هستیم می توانیم به واسطه با ارباب قدرت سخن بگوییم. ما حتی به ضمیمه روزنامه و مجله همراه وزرا و وکلا به خلوتشان راه میابیم و به آن ها چیزهایی می گوییم که هیچ کس دیگر نمی تواند. شاید در عبارت باعث خنده و تعجب شود، اما نویسنده ها تنها کسانی هستند که حتی به رختخواب ارباب قدرت راه دارند. می توانیم آن ها را عصبانی کنیم و سر خشمشان بیاوریم، می توانیم بر آتش عصبانیتشان آب بریزیم و مهربانشان کنیم. می توانیم بسراییم “این مجلس چارم به خدا ننگ بشر بود” و با این جمله مجلسی ها را به خون خود تشنه کنیم. به نظرم اتفاقاتی که در این صد ساله افتاده، این است که در خیلی از جاها به اسم طنز نفت روی آتش خشم و غضب قدرتمندان ریخته ایم. بله، از خود قهرمان ساخته ایم. دلمان خوش است که زندان و شکنجه و تبعید در کارنامه داریم، اما آیا منشأ اثرات خیر هم بوده ایم؟ کتاب آقای رضوی فرصت خوبی است تا ببینیم چقدر از طنزهای ما آمیخته با لجاجت و نیش و فحش و تحریک است. خدایی نکرده اجر نویسندگان و شاعران طنزپرداز تاریخ معاصر را ضایع نمی کنم. بعضی از این ها به حافظه ی مردمی راه یافته اند و این توفیق کمی نیست. اما آن قدری که دلت به خواب قالی “مردم” کشیده اند و برای خوشامد یا دل خنک کردن رعیت شعر گفته اند سعی در اصلاح امور نداشته اند. کافی بود با این همه ذوق و ادبیات همان حرف های حکیمانه سعدی را که او به ارباب قدرت گفت و تا حدود بسیاری باعث اصلاح امور شد، می گفتند و آشتی برقرار می کردند. اما بر عکس تخم کینه کاشتند. این حرف چیزی از بار گناه ظالمان کم نمی کند. اما وقتی می شود امیرانکیانو را سر عقل آورد، شک نکنید که دیگران را هم می شود. گاهی ما متعجبیم که چرا ارباب قدرت – با همه زبان نفهمی شان- سعدی را تحمل می کردند که نوبت و مرگ و عدل را تز کارشان دهد. چرا به سیاهچالش نمی انداختند؟ چرا زبان از قفایشان در نمی آوردند؟ چون وقت نیست جواب این سؤال را می دهم و از حضورتان مرخص می شوم. بعداٌ خودتان قضاوت کنید ببینید سعدی حرف مهم تری زده یا معاصرین ما. نکته در این جاست که سعدی اتفاقا از موضع طنز و شیرینی و ملاحت و مصلحت و خیرخواهی زبان سخن گفتن با حاکمان را بلد بوده و ما نه. ما بعد از هزار سال، نمی دانیم که در قرن بیست و یکم با چه زبانی و با چه ادبیاتی با حاکمان سخن بگوییم. ما زبان سخن گفتن با حاکمان را بلد نیستیم. زیاده جسارت، ایام بکام. والسلام…

واپسین لحظات این نشست به مراسم امضای کتاب «تاریخ توفیق» با حضور نویسندۀ اثر مسعود رضوی و علاقه مندان اختصاص داشت.

  • عکس ها از: ژاله ستار و مریم اسلوبی