گلگشت در ایران با ایرج افشار
از آتشکده تا آب انبار -1
( سفرنامه ای منتشر نشده از ایرج افشار)
به کوشش میلاد عظیمی
هدیه نوروزی مجله بخارا به خوانندگان فرهنگ پرور و ایراندوست خود سفرنامه منتشر نشده ای از استاد ایرج افشار بود.( بخارا، شماره111 ، فروردین و اردیبهشت 95،صص6-50). نوروز موسم تفرج است و چه چیزی دلاویزتر از گلگشت در وطن زیبا و جاودانه مان ایران و چه خوش است که در این گلگشت همگام باشیم با ایران شناس بزرگ ایرج افشار… مجله بخارا برای اینکه عیدانه به دوستداران فرهنگ ایران که احیانا شماره نوروزی به دستشان نرسیده تقدیم کند، سفرنامه استاد افشار را در چند بخش و البته با تلخیص در سایت بخارا منتشر می کند. برخی از عکسهای این سفر نیز با کیفیت اصلی برای اولین بار منتشر می شود. نوروزتان پیروز.
چون سهشنبه هفتم آبان 1385 دکتر علی خواجه[دهی] از میانه آمده بود و از دکتر هوشنگ دولتآبادی خواستم شب بیاید که با هم باشیم، بیشتر صحبت دربارة کتاب دیابطیس[1] عبداللطیف بغدادی [ (557-629)] است که چندی پیش در کویت به همراه رسالة «حواس» او چاپ شده است[2] و دکتر غلامرضا بنابی (مقیم امریکا) کپی آن را به دکتر خواجهدهی (مقیم میانه) داده است که ترجمه کند[3]. زود خوابیدیم که بامداد پگاه بتوانیم برخاسته، به سفری که برایم در پیش بود بروم. چای و نان صبحگاهی را با دکتر خواجهدهی ساعت شش خوردیم و نشست تا تورج دریایی رسید و سه نفری راه افتادیم به طرف غرب تهران. دکتر خواجهدهی را نزدیک بیمارستان هزار تختخوابی پیاده کردم و با تورج به سوی سفر تازه راه افتادم. هنوز ده روز از سفر پیش نمیگذرد که باز راهی سفر شدم.
لنجهرود قم
تورج دریایی ساسانیشناس است و گوشههایی از ایران را دیده نه همة منطقهها را. حال که با هم سفری شدیم گفتمش که این بار نخستین چیزی را که نشانت میدهم یک ستون از چهارطاقی آتشکده لنجهرود (لنگرود) قم است؛ درست چسبیده به قم. این چهارطاقی که حدود دو متر از پایهاش برجا مانده و مقداری از سنگهای این را هم کنده و کنارش دسته کردهاند که ببرند. آثار یک ستون شرقی هم مشهود است ولی دو ستون دیگر را محو کردهاند.
اگر کسی بخواهد این مقام را ببیند از قم – در راه قدیم کاشان- که بیرون میآید، پس از ده کیلومتر، روبهروی باغی پردرخت کاج و سرو (دارالایتام) باید بایستد؛ دویست مترکه به طرف شمال برود، بقایای جرز سنگی باقی است. از کسی [که] آنجا بود پرسیدم شما این را چه میگویید؟ گفت: پدرانمان میگفتند لنگهها و دوتا بود. سنگهای یکی را به تدریج بردهاند. دریایی دید و عکس برداشت تا ببیند که فرنگیها از آن یادیها کردهاند یا نه.


میان قم و کاشان
افتادیم به راه اتوبان. تابلوی مشکوت[4] را رد کردیم و معلوم شد این نام بر مشکان تاریخی مرجّح دانسته شده است؛ نمونة دیگری از خدشهدار کردن تاریخ. پنجاه سال دیگر اگر کسی مشکانی نام خانوادگیاش باشد به حسب و نسب خود نمیتواند پی ببرد.
نزدیکیهای کاشان کنار چند درخت اکالیپتوس سربلند و سرزنده، ناهارمان را خوردیم و راه افتادیم