شب « حسینعلی متین رضا» برگزار شد

امروز ، شنبه 17 مرداد 1394 ، باخبر شدیم که استاد حسینعلی متین رضا چشم از جهان فروبست. مجله بخارا 24 بهمن 1391 شب متین را برگزار کرد. امروز یادش را گرامی می‎داریم و گزارش آن شب را با هم مرور می‎کنیم : 

Matin

« شب متین ، پدر صحافی ایران» یکصد و نهمین شب از شب‎های مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی ملت و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار در عصر سه شنبه 24 بهمن ماه 1391 در محل ساختمان کانون زبان پارسی برگزار شد.

بزرگداشت استاد حسینعلی متین رضا با خوش‎آمد گویی علی دهباشی، مدیر مجله بخارا به حاضران و سخنرانان این مراسم آغاز شد.

پس از آن علی دهباشی متن کوتاهی را که برشی بود از زندگی استاد متین رضا و به قلم خود ایشان برای حاضران خواند :

« نام من حسین علی متین رضا، متولد اول اردیبهشت سال 1308 هستم . بعد از دریافت تصدیق ششم ابتدایی در سال 131 وارد مدرسه خان مروی جهت تحصیل علوم حوزوی شدم.

برای شروع می‎بایست از کتاب جامع‏المقدمات استفاده می‎شد و چون امر چاپ در ایران خیل محدود بود و اغلب کتب حوزوی با چاپ سنگی چاپ شده بود و کمیاب که بعد از گشتن بسیار یک جلد کتاب مذکور را پیدا کردم که بسیار نابسامان و درهم ریخته و کثیف بود. ناچار اقدام به ترمیم آن نمودم، لب کتاب که حداق هفتاد هشتاد سال پیش چاپ شده بود چندش‎آور بود. به فکر آن بودم که لب کتاب را چکار کنم. روزی از بازار حلبی‎سازها ( بین‎الحرمین) رد می‎شدم که دیدم ماشینی کاغذها را می‎برد از صاحب مغازه خواستم تا کتاب مرا ببرد. او قبول کرد و دور آن را برید . یکباره مثل حالت کوری که بینا می‎شود دنیا را چگونه می‎بیند، من هم همان حال را پیدا کردم و از همان زمان به کار دل بسته شدم. در حال تحصیل کتابهای استادم، مرحوم آقا سید هادی ورامینی ( مشهور به سیبویه) که مردی بسیار کریم‎النفس و معتقد و متعهد و استادی توانا بود پنهانی تک تک می‎بردم و ترمیم می‎کردم. آهسته آهسته آلوده به فن صحافی شدم تا امروز.

حسینعلی متین رضا ـ عکس از مجتبی سالک
حسینعلی متین رضا ـ عکس از مجتبی سالک

هیچ‎وقت شاگردی نکردم، اما برای رسیدن به بهترین، هنری‎ترین کارهای صحافی کتابهای قدیمی که بیشتر کار صحافان قدیمی خارجی بود بررسی می‎کردم. از سال 1347 مغازه‎ای در خیابان بوذرجمهری غربی دائر نمودم و صحافی شغل قطعی و اصلی من شد.

ابداعات و ابتکارات بسیاری دارم که از آنها صحافی تبدیل به هنر شد و امروز به جرأت می‏توانم بگویم بازی با چرم طبیعی و تولید صحافی‎های هنری را که در ایران انجام می‎شود در هیچ کجای دنیا پیدا نخواهید کرد.

پنج عضو خانواده به نام‎های شهاب، شاهین، محمدامین، مهدی و شیرین در این هنر فعالیت می‎کنند که همه آنها کارنامه زندگی منند اما کارنامه اصلی زندگیم شهاب است که خداوند حافظ همۀ آنها باشد. قضاوت دربارۀ کارهای آنها را به عهدۀ هنرشناسان و استادان ارجمند وامی‌گذارم.

همۀ موفقیت‎های من بر اثر فیوضات الهی است که نصیبم شده و در این رهگذر عزیزان دیگری هم از تعلیم دیدگان هنر صحافی‎ام می‎باشند که برای همۀ آنها هم از خدای منان آرزوی موفقیت دارم.

والسلام. حسینعلی متین رضا»

سپس آیدین آغداشلو به عنوان نخستین سخنران از چگونگی آشنایی و دوستی‎اش با استاد متین گفت :

« صحافی معاصر ما مقدار خیلی زیادی مدیون خدمات اساتیدی بزرگی مانند استادم ، جناب آقای متین رضاست. اگر در نظر بگیریم که این نوع صحافی یعنی صحافی فرنگی سازی در حقیقت از عصر ناصری شروع شده، از عصر قاجاری شروع شده، پس از مشروطیت و بعد از گذشته پنج دهه به وسیله استادانی که چه از خارج آمده بودند مانند لانکامرر و کسانی که در ایران این کار را ادامه داند متوجه می‏شویم که عمر کوتاه ولی پرباری داشته است. به نظر بسیار بدیهی می‎آید که این کتاب‎های نفیس را ما تماشا می‎کنیم ولی اغلب از ریشه و منشاء آنها بی خبر هستیم. یعنی نمی‎دانیم اغلب که چه کار عظیمی به وسیلۀ چه استادان بی‎نظیرِ بی‏توقع و هنردوستی صورت گرفته و این کار به نظر عادی و بدیهی می‎آید. در حقیقت استادان آغازگر از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی‏کند. قطعاً یکی از مهم‎ترین ، مؤترترین و پرنفوذترینشان استاد من ؛ جناب آقای متین رضا هستند. من به شخصه افتخار این را داشتم که از سالها پیش، از حدود سی سال پیش مدتی مرتباً و بعد دورادور خودم را مخلص، مدیون و دوستدار ایشان بدانم . وقتی بعد از این که کلاس نقاشی تأسیس کردم در کوچه اسکو در خیابان انقلاب، متوجه شدم که در آغاز این کوچه یک دکان جذاب و دلپذیری هست و آن محل کار استادم جناب آقای متین رضاست.  هر روز صبح که می‏رفتم سر کار اول خدمت ایشان می‎رسیدم و فرزندان برومندشان. سعی می‏کردم دست ایشان را ببوسم که نمی‏گذاشتند و من روی ماهشان را می‎بوسیدم. بعد می‎‏ایستادم یک مدتی آنجا. از هر دری سخنی در میان می‎آمد و من متوجه این شدم که ابعاد کار استادم فقط صحافی نیست. دربارۀ صحافی ایشان هم چند کلمه‎ای عرض خواهم کرد. متوجه شدم در اینجا من با انسان وارسته‎ای سر و کار دارم که آفاق و ابعادی بسیار برتر و وسیع‎تر از یک شغل ساده صحافی دارند. هر چند که در آن هم هنرشان را در بالاترین مرتبت‏ها قرار دارند. من متوجه شدم که مانند شیخ عطار دکان و شغل بهانه است و عارف و وارسته‎ای در آنجا حضور پیدا می‎کند که هر کلمه‎اش و هر اشاره‎اش و رهنمودش برای من و امثال من راهی است و آموزنده است.

آیدین آغداشلو ـ عکس از مجتبی سالک
آیدین آغداشلو ـ عکس از مجتبی سالک

من بسیار آموختم از ایشان. نه تنها علاقه به صحافی، دلبستگی به این فن شریف را بلکه آن بخشی از عرفان و جهان بینی که لا به لای سخن‎های عادی روزمره ادا می‎شد و منتقل می‎شد برای من دریایی از معنا بود که من می‎آموختم . در آنجا ولی در کنار همۀ معانی که از ایشان صادر می‎‏شد، متوجه شدم که استاد کار بزرگی در این جای کوچک و تنگ که اغلب جای نشستن هم نبود و ما می‎ایستادیم در محضرشان در جریان است. آن وقت بود که متوجه شدم چقدر دقیق، چقدر با وسواس در جاهایی چقدر تند با موضوعشان طرف می‎شوند. جای مماشات نداشت و ندارد. کارشان اگر ذره‎ای، اگر خردلی و مثقالی در کارشان جای بحث می‏دیدند کار را یکسره کنار می‎گذاشتند و وقت‎های بود که من می‎دیدم که جلد و عطف کتابی را باز کردند که من فکر می‎کردم کار تمام است و افسوس می‎خوردم که چرا این کار تمام به این صورت درآمده، به این شکل درآمده. اما این نشانه عدم مماشات، رضایت ندادن به کار ناقص و ابتر بود و هیچ چیزی از ایشان نیاموخته باشم حداق این گذشتن نکردن در مقابل کار ناقص را از ایشان آموختم. در طول سالها من به عنوان بخشی از محضر ایشان درآمدم. با پسرانشان دوستی کردم، در تولد نوه‏‎هایشان حضور داشتم و دیدم که آرام آرام پسران برومندشان چطور می‎شکفند، قد می‏کشند و بلند بالا می‏شوند و چطور هر کدامشان در این فن شریف صاحب جاه و جایگاه و مقامی می‏شوند که لایقش بودند. ولی گمان می‏کنم همه اینها را مدیون پدر بزرگوارشان بودند . پدری که مهر پدری را خیلی زیاد در کار نقد و نظر و مشکل پسندی خودش داخل نکرد. جای هر چیزی را مجزا، موقعیت هر اثری را به طور خاص در نظر گرفت. مهرش نسبت به فرزندانش شاید وقت‎هایی که پای کار در میان می‎آمد، با کار ممزوج می‎شد، قدری سخت‎گیرانه به نظر می‎آمد ولی انصاف باید بدهیم که آن سخت‎گیری اگر حاصلش این فرزندان برومند توانایی باشد که در عرصه صحافی معاصر ایران نه ستاره‎هایی بلکه خورشیدهایی هستند آن وقت آدم می‎فهمد که آن رنج، آن دقت، و آن گذشت نکردن از کار ناقص جایگاه بزرگی داشته و آدم بزرگی نمی‎گذشته، رضایت نمی‏‎داده تا اثر کامل بشود. تا حقیقت این کار برقرار و ثابت بماند. باعث افتخار من است که اینجا در این جمع چند کلمه‎ای را من باب تجدید بیعت با ایشان عرض کردم. می‎دانم که وقتی کار و اثر هنرمندان مهم و چیره‎دست و در عین حال فروتن این مملکت که اغلب به شناخت عمومی نرسیده؛ می‎بینند، نمونه را می‎بینند ولی اغلب غافلند که چه جانی پشت این آثار بوده، چه جانی پشت این معنا بوده و چطور آدم‎ها خودشان را وقف این کردند که اثری بوجود بیاورند که ماندگار باشند و اسباب حرمت و عزت و افتخار فرهنگ یک مملکت باشد . من می‎دانم که این مبحث به چند کلمه نمی‎تواند اکتفا بشود . این مبحث بسیار گسترده‎ای است. جای این را دارد که بارها و بارها بحث بشود هم دربارۀ استادم و هم دربارۀ اساتید بزرگ دیگری که اغلب در هنرهای سنتی کار می‎کنند و پروای نام ندارند، پروای شهرت ندارند و پروای مال دنیا ندارند. انگار به دنیا آمده‎اند تا بار امانتی را که از پیش به اینها رسیده، با شایستگی و با کار و با دقت و وسواس حمل کنند و به دیگران وابگذارند. اگر نگاه ساده‏ای بکنیم که چه نمونه درخشان و کامل وشاملی را در پیش رو داریم ، بزرگواری که خودش خودش را ساخته، خودش هنرش را به وجود آورده، با کار یکسره، بدون تفریح، بدون هر گونه جاه‏‎طلبی کوشش را ادامه داده و شاگردان و فرزندانش را پرورده و بار امانتی را که عرض کردم به عهده آنها گذاشته و شکر خدا که این بار امانت همچنان با شایستگی و لیاقت دارد حمل می‏شود و همچنانن نباید از یاد ببریم که منشاء خیر این معنا، منشاء خیر این هنر از کجاست و از چه کسانی است. و چه کسی چه مثالی بالاتر از خود استاد بزرگوار، آقای حسینعلی متین رضا. من دستشان را می‎بوسم و آرزوی عمر طولانی، با عزت و پایدار برای ایشان دارم و انشاءالله که سایه ایشان از سر ما و امثال ما کم نشود و سایه حاصل کار ایشان همچنان در فن و هنر صحافی چندین ساله ایران باقی و مستدام بماند. »

عکس از سمیه لطفی
عکس از سمیه لطفی

دکتر مهدی محقق که دومین سخنران این بزرگداشت بود به دلیل سرماخوردگی نتوانستند در مراسم حاضر شوند و از طریق موبایل پیام خود را فرستادند و در بخشی از این پیام چنین گفتند:

« من آقای متین را از سال 1323 می‎شناسم. زمانی که آمده بودند به مدرسه مروی برای اینکه درس حوزوی بخوانند. مرحوم پدر ایشان که کارمند شرکت نفت بودند ایشان را آوردند به مدرسه مروی که درس طلبگی بخوانند . همان وقتی که آقای متین آمدند برای خواندن مقدمات، مرحوم جلال آل احمد هم که با آن استاد نسبت خانوادگی هم داشت می‎آمد تا نزد استاد عربی بخواند.

علی دهباشی پیام تلفنی دکتر مهدی محقق را به گوش حضار می رساند ـ عکس از مجتبی سالک
علی دهباشی پیام تلفنی دکتر مهدی محقق را به گوش حضار می رساند ـ عکس از مجتبی سالک

آقای متین تحصیلاتشان را ادامه ندادند ولی از همان موقع خیلی با هم مأنوس بودیم. من همان موقع دریافتم که ایشان آدم صادق و کوشایی است. ایشان رفتند در همان کار صحافی و در هنر خودشان . ایشان مغازه‎ای داشت در خیابان بوذرجمهری که من وقتی در دبیرستان البرز درس می‎دادم سر راه به ایشان سر می‎زدم و ایشان به صحافی اشتغال داشتند و من در همین جا بود که با مرحوم بدیع‎الزمان کردستانی آشنا شدم. بدیع‎الزمان کردستانی کتاب‎هایش را می‎آورد که آقای متین صحافی بکند . وقتی من کتاب‎های ایشان را دیدم و جویا شدم ایشان گفتند که این کتاب‎ها متعلق به آقای بدیع‎الزمان کردستانی است و من شما را با ایشان آشنا می‎کنم و در یکی از ملاقات‎ها مرا به ایشان معرفی کرد. آقای بدیع‎الزمان چهره‎ای خندان داشت و همین شد که من تعریف آقای بدیع‎الزمان را به آقای مهدوی دامغانی کردم که ایشان هم نمی‎شناختند و بعد هر دوی ما، من و آقای مهدوی نزد ایشان عربی را خواندیم و بعد من رفتم به لندن و آقای مهدوی ادامه داد. و من آقای بدیع‎الزمان را در دفتر آقای مهدوی هم می‎دیدم که در آنجا دانشمندانی چون آقای جلالی نائینی و سید جلال آشتیانی را دیدم و از محضر آن مرحوم استفاده کردم.

همینطور من و آقای متین با هم در ارتباط بودیم، گاه گاهی هم در مهمانی‎ها تا اینکه ایشان در چند سال پیش برخی از کتاب‎های مؤسسه مطالعاتی اسلامی را صحافی کردند و یکی از کتابهایی که توسط ایشان صحافی شد، مثنوی معنوی و حواشی آن متعلق به مرحوم همایی بود و در همین هنگام بود که من با آقای منصوری آشنا شدم که در حقیقت از برکات حسین آقای متین بود.

مجدداً تشکر و سپاسگزاری می‎کنم. »

عبدالرجیم جعفری؛ متین رضا و حجت الله السلام ابوذر بیدار
عبدالرجیم جعفری؛ متین رضا و حجت الله السلام ابوذر بیدارـ عکس از سمیه لطفی

سخنران سوم این مراسم عبدالرحیم جعفری، بنیان‎گذار مؤسسه انتشارات امیرکبیر بود که درباره جلدسازی‏ها و چگونگی کار صحافی استاد متین سخن گفت:

« به نام خداوندی که همه کائنات در ید قدرت اوست

منت خدای را عز وجلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندش مزید نعمت ـ هر نعمتی که فرو می‎رود ممد حیات است و چون برمی‎آید مفرح ذات . پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب. باران رحمت بی‎حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی‎دریغش همه ج کشیده. پردۀ ناموس بندگان ندرّد و وظیفۀ روزی به خطای منکر نَبُرد.

سلام بر دوستان عزیز و همکاران محترم. خانم‎ها و آقایان. امروز در این مکان فرصتی دور هم جمع شده‎ایم که درباره مرد هنرمند و زحمت‎کشی سخن بگوییم و از او تقدیر نماییم که … و دستهای پرتلاش و هنرمندش کتابخانه‎های ما را به زیور هنر خود آراسته است. برای من هم کمال مسرت و خوشبختی است که در جمع شریف شما شرکت دارم. در روزگار کودکی که دوازده سالم بود، مرا به چاپخانه برده بودند که با مرد زحمت‎کشی آشنا شدم به نام اقای عباس شش انگشتی که اوراق چاپ شده از چاپخانه‎ها را کنترات می‎کرد و با چند شاگرد که من هم یکی از آنها بودم ورق‎ها را تا و مرتب می‎کردیم و به صاحب چاپخانه تحویل می‎دادیم.

صاحب چاپخانه ورق‎های تا و ترتیب شده را به خانه‎های بعضی از خانم‎هایی که زحمت می‎کشیدند می‎فرستاد تا کتابهای ترتیب شده را با نخ ته‎دوزی کنند و برای جلدسازی به صحاف‎های معروف آن زمان آقای استاد عابدین جلوه و استاد عبدالله و استاد اسدالله رضوی بفرستند. تا آنجایی که یادم هست من که شاگرد عباس شش انگشتی بودم، مانند شاگردان دیگر، روی زمین دو زانو بر روی تشک پیش پیشخوانی که یک صفحه چوبی به اندازۀ 60 سانت و رویه‎ی چوبی به ارتفاع 40 سانت داشت می‎نشستیم و ورق‎ها را تا می‎کردیم . هر ورق 16 صفحۀ پشت و رو داشت که سه تا می‎زدیم و بر روی هر هزار ورق که سه تا می‎زدیم 5 ریال می‎گرفتیم . در ده ساعت روزانه 5 تا 6 هزار ورق تا می‎زدیم . از بس انگشتانمان را روی ورق‎ها می‎کشیدیم انگشتانمان خون می‎افتاد و با چرم آنها را می‎بستیم.

عبدالرحیم جعفری ـ عکس از سمیه لطفی
عبدالرحیم جعفری ـ عکس از سمیه لطفی

در آن روزگاران یک صحافی پیدا شد به نام آقای قائم مقامی که کارگاهی در سه راه گلوبندگ داشت و بعضی از کتابها را جلد طلاکوب می‎کرد.

پس از مدتی یک صحاف که ترک زبان بود و از اسلامبول ترکیه آمده بود کارگاه صحافی به راه انداخت که کتابهای زیبایی را صحافی و طلاکوب می‏کرد. این آقا نامش غلامعلی مهرگی بود که پس از سالها از کار صحافی کناره گرفت و کارگاه صحافی خود را به آقای ابریشمی واگذار کرد و صحافی مهرگی تبدیل شده به صحافی« مهرآئین» که اغلب ناشرینی که می‎خواستند کتابهای خوب ارائه دهند کارشان را به صحافی « مهرآئین» واگذار می‎کردند.

تا آن جایی که یادم هست یک صحاف تک جلدی در تهران شروع به کار کرد که از آلمان آمده بود ولی اول در تهران به رانندگی کامیون پرداخت، کامیونهایی از که از بندر خرمشهر و در زمان جنگ بین‎الملل دوم برای ارتش روسیه با کامیون‎های آمریکایی سلاح  و مهمات به مرز بازرگان می‎برد.

ولی پس از چند سال حرفۀ پدر را که صحافی بود در پیش گرفت و توانست اوج موفقیت خود را در هنر صحافی تک جلدی به منصه ظهور برسند. این شخص فردریش لانکامرر بود که مورد توجه دانشمندان و نویسندگان قرار گرفت. کارگاه صحافی او در کنار پل هوایی خیابان حافظ بود.

در همین زمان‎ها بود که دوست فاضل و هنرمند و نجیب و مقدس ما، جناب آقای حسینعلی متین رضا که مردی مذهبی و متدین بود و در مدرسۀ مروی درس طلبگی و حوزوی و اسلامی می‎آموخت و با آقایان دکتر مهدی محقق و حاج سید مرتضی جزایری و آقای دکتر مهدوی دامغانی همکلاس بود. عشقش کشید کتابی را که با آن درس عربی می‎خواند ( علوم المقدمات) اگر فراموش نکرده باشم به خانه برد و آن را با سلیقۀ خود صحافی نماید و کم کم علاقۀ او به این کار او را واداشت که دنبال کار را بگیرد و به کار صحافی کتابهای تک جلدی مشغول شود که صحافی و تعمیر کتابهای کتابخانه مجلس از کارهای او بود که با هنر او مزین گردیدند.

اولین باری که با این چهرۀ محجوب و نجیب آشنا شدم سال 1350 بود که شاهنامه معروف امیرکبیر از چاپ درآمده بود و ما به دنبال صحافی بودیم که بتواند برای آن شاهنامه یک جعبه زیبا و مجلل بسازد که جناب متین این کار را قبول کردندو مرا قرین مهر خود قرار دادند.

در حال حاضر متین با کمک دو تن از فرزندان خود، محمد امین و خانم شیرین متین یک کارگاه صحافی سری سازی کتاب را اداره می‎کند و همان طور که عرض کردم تولیت صحافی کتابهای قدیم و خطی کتابخانه مجلس را نیز بر عهده دارند.

فرزندان دیگر آقای متین آقایان شاهین و مهدی با سرپرستی برادر دیگرشان آقای شهاب گروه صحافی ترنج را تأسیس کرده و ضمن کارهای سری سازی شاهکارهای بدیعی از هنر تک جلد سازی را هم فراهم آورده‎اند که بسیار درخور تحسین است. باید در پایان عرایضم این نکته را هم بگویم که جناب متین علاوه بر هنر جلدسازی با هنر موسیقی هم آشناست و ساز مورد علاقه‎شان سه تار است که در محافل خصوصی دوستان خود را مورد لطف قرار می‎دهند.

من برای این دوست زحمتکش و هنرمند و نجیب آرزوی سلامتی دارم و امیدوارم سایه او بر سر ما و خانوادۀ گرامی مستدام و برقرار باشد.

         به کعبه رفتم و آن جا دعای تو کردم جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم

         چو حلقۀ کعبه به صد نیاز گرفتم                   دعای حلقه گیسوی مشک‎بوی تو کردم

به موقوف عرفات ایستاده خلق دعا خوان         من از دعا لب خود بسته گفتگوی تو کردم

مرا به هیچ مقامی نبود قدرت کافی               طواف سعی و حرم را به جستجوی تو کردم

در بخشی دیگر از این مراسم پیام دکتر احمد مهدوی دامغانی توسط علی دهباشی قرائت شد:

« به نام خدا

با عرض سلام و تقدیم احترام به حضار گرامی که برای تکریم و قدردانی از هنرمند ارجمند شیرین‎کاری که بیش از شصت سال به فن شریف خود که به معنای واقعی هنری بسیار ظریف است عشق می‎ورزد و از آنجا که به مناسبت همین هنر سروکارش با اهل علم و ادب است و بحق او را باید از فرهنگیان برجسته شناخت به این محفل شرف حضور بخشیده‎اید.

  هم چنانکه در فرهنگ اسلامی گاه از آنچه ما بدان صحاف می‎گوییم در قرون سوم و چهارم به تسامح به آن « ورّاق» اطلاق می‎کردند و محل کسب و کار این صحافان مثل محل کار « ورّاقان» حرفه‎ای یعنی آن گرامی مردانی که آثار دانشمندان و ادیبان و شاعران و لغویان را با خط خوش خود می‎نوشتند، محفل اُنس صاحبان و پدیدآورندگان آن آثار که گاه با برخورد و معارضه و مباحثات تند آنان موقع و محل خاصی می‎شد می‎بوده است ـ لابد اکنون نیز مثل پنجاه شصت سال قبل ـ برخی کتابفروشی‎ها، یعنی جانشین کتابخانه‎های طهران و شمس و جعفری و ادبیّه و اسلامیّه انشاءالله هم چنان است.

دکتر احمد مهدوی دامغانی ـ عکس از علی دهباشی
دکتر احمد مهدوی دامغانی ـ عکس از علی دهباشی

برای این ناچیز نعمت دوستی جناب آقای متین حفظ‏الله تعالی ، نیز مثل نعمت‎های بزرگ دیگر مرهونِ برکت استاد ارجمند بزرگوارم آن نازنین دانشمند و ادیب عربی‎دان بی‎مانند که این فقیر بی‎بضاعت اگر بهرۀ مختصری از عربیّت دارد از آنست که سعادت خوشه‎جینی از خرمن فضل او را داشته است، یعنی مرحوم مغفور خلد آشیان استاد عبدالحمید بدیع‎الزمانی کردستانی اُطاب الله ثراه است، بدین معنی از آنرو که این بنده از سالهای دهۀ سی که بی‎آنکه در رفع حُجب بکوشد در جمع کتب می‎کوشید و بسیاری از آن کتابها نیازمند اصلاح ظاهری و ترمیم و شیرازه‎بندی و تجلید بود، حضرت بدیع‎الزمانی که برای آن منظور به صحاف امین و شریف و درست‎کاری مراجعه می‎فرمود ـ که همین جناب حسین متین حاضر که خدای عمرش را دراز فرماید ـ من بنده را نیز به ایشان معرفی کرد و بر من منتی نهاد که مرا از قید اجرت نسبتاً سنگینی که مرحوم « فردریش لانکامرر» مطالبه می‎کرد رهانید و از آن پس روز به روز نه تنها مراجعه‎ام به صحافی جناب متین افزوده شد که آن به مراتب دوستی و مودّت خالص پاکیزه‎ای منتهی گشت. خداوند متعال به شما عزیزانی که توفیق تقدیر و تشویق جناب متین را با حضور خود در این مجلس یافته‎اید مزید سعادت و توفیق عطا فرماید و به آقای متین و فرزندان گرامی‎اش که به سنت معهود اینک جای پدر محترم خود را در صحافی گرفته‎اند و به برکت حسن تربیت پدر هنر صحافی را به بهترین وجه تکمیل ساخته‎اند طول عمر و دوام عزت و سعادت رحمت فرماید. و دریغ است که در پایان این عرایضم، از بانی این بنیاد کثیرالخیر یعنی مرحوم مغفور دکتر محمود افشار رحمت‎الله علیه و از خلف الصدّق او آنکه در این شصت ساله اخیر هیچ شخص حقیقی یا حقوقی، به اندازه او به بسط و ترویج و نشر فرهنگ ایران اسلامی خدمت نکرده است یعنی آن فقید سعیدی که اینک قریب دو سال است که داغِ فراقش دل دوستان و ارادتمندانش را می‎سوزاند ـ زنده‎یاد ایرج فشار رحمت‎الله علیه سخنی به میان نیاید.

خداوند ایرج افشار را بیامرزاد و روح شریف او را به درجات قُرب ارتقاء دهاد.

احمد مهدوی دامغانی ـ  فیلادلفیا»

پس از آن نوبت به محمد مجتبی حسینی ، مدیر کتابخانه و موزه ملک رسید که کار حسینعلی متین رضا را با شعر یکی دانست و گفت:

« سخن گفتن آدمی را می‎نمایاند، چنانکه هست بر باطن خویش. در چنین جمعی برای من خاموشی بِه! اما اگر تجلیل بزرگان بهانۀ گرد هم آمدن باشد چه باک اگر از پرده برون افتد راز جهلم و شوقم به آموختن نمایان شود.

عرض من مرور خاطرات جمعی است، خاطراتی هزاران ساله، خاطرات سالخورده‎ای که جوانان نیز آن را زیسته‎اند و نیک می‎شناسند. پیر و جوان می‎دانند که این سرزمین، خاکی از شعر دارد، تاروپودی به شعر بافته. سرزمینی که در آن همه شاعرند یا می‎کوشند به شاعری. مردمان این نجد کاری جز شاعری نمی‎دانند و همه چیز حتی برگ درخان سبز بهانۀ شاعری است و هر که شاعرتر، محبوب‎تر… بوالعجب سرزمینی است ایران.

یکی از بوالعجبی‎ها اینکه شعر نیز شعر نیست. شعر ایرانی جادویی جاودانه است، منشور شگفی که جهان‎نمایی می‎کند حتی به جامی. در این منشور ساده‎ترین عبارات در قبای نغزی قامت می‎آرایند که هم تاریخ است هم قصه و حکایت، هم حکمت و درایت. می‎خواهد بگوید از فرط محبت تنها در تو می‎نگرم، می‎گوید: دگر به روی کسم دیده برنمی‎باشد، خلیل من همه بت‏های آزری بشکست. درس توحید می‎دهد، بیداری می‏دهد، هشیاری می‎دهد، پند می‎دهد، پندی چنان قند، دلپذیر و خواستنی. شعر چندان شبکۀ لایه بر لایه‎ای دارد، چندان تو در توست که شور زندگی ایرانی در شعر نشسته است. بلندای شاعری تا آنجاست که خلاق المعانی حکیم گنجه نظامی فرموده:

نکته نگهدار ببین چون بود                                    نکته که سنجیده و موزون بود

خاصه کلیدی که در گنج راست                 زیر زبان مرد سخن سنج راست

آنکه ترازوی سخن سخته کرد                    بخت وران به سخن بخته کرد

بلبل عرشند سخن‎پروران                          باز چه مانند به آن دیگران

زآتش فکرت چو پریشان شوند                   با ملک از جمله خویشان شوند

پرده رازی که سخن پروری است                سایه‎ای از پرده پیغمبری است

پیش و پسی بست صفت کبریا                  پس شعرا آمد و پیش انبیا

این دو نظر محرم یک دوستند                   این دو چو مغز آنهمه چون پوستند

هر رطبی کز سر این خوان بود                   آن نه سخن پاره‎ای جان بود

مجتبی حسینی ـ عکس از سمیه لطفی
محمد مجتبی حسینی ـ عکس از سمیه لطفی

شعر حتی در متل‎ها، در محاورۀ مردمان وارد شده ، در گفتگوهای ساده و موزون و متضمن حکمتی و حکایتی.

شعر ساری شد و تنها به کلمه و کلام بسنده نکرد. هر پدیده‎تی باید در قامت شعر درآید. مگر پل برای ارتباط این و آن سوی رود نیست و مگر تنها یک تنۀ درخت نمی‎تواند پل باشد. دل ایرانی است که آرام نمی‎گیرد، نقش می‎زند و شور می‎آفریند تا پل غزل شود و ملکوت پل گوئیا اینگونه رخ می‎نماید. و مگر می‎توان گفت که سی و سه پل یا پل خواجو شعر نیست! کدام مسجد تاریخی ایران را می‎توان سراغ کرد که تجسم شعر نباشد، کبود تبریز، عتیق شیراز، فهرج یزد یا شیخ لطف الله و گوهرشاد.

شعر گوئیا ملکوت اشیاء است، صورت آسمانی هر پدیده. در حیات ایرانی وسایل و ابزارها نیز شعر شدند. گاهی به شعر نزدیک شدند، به شعر آراسته شدند تا انگشت اشارتی باشند که ما، همۀ ما، تنها یک کار آموخته‎ایم و آن شاعری است . می‎توانیم پاره‎هایی از  آن را مرور کنیم.

بر قاشق ایرانی می‎نوشتند:

         تیشه‎ها خوردم به سر فرهادوار                      تا رسیدم بر لب شیرین یار

***

         این قاشق افشره که پر نقش و نگار است         چوب است ولی مایل لعل لب یار است

بر سفره قلمکار می‎نوشتند:

         ادیم زمین سفرۀ عام اوست                                     بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

***

         ای این بساط سفره جود تو بر قرار                 وی شرمسار خوان عطای تو روزگار

         اندر کنار خوان تو خورشید قرص نان وندر بساط بذل تو جمشید ریزه خوار

روی پیاله چنین نقش می‎بست:

         ساقی تو می به جام بلوری چه می‎کنی           گل را پیاله ساز لب یار نازک است

***

         گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی    بیا و همدم جام جهان نما می‎باش

بر پرده می‎آمد :

         باش چون پرده رازدار کسان                         تا نگردند از تو افسرده

         پرده راز کسی نگفته به کس                         هیچکس را خود نیازرده

بر ترازوها حک می‎شد:

         چون نامۀ جرم ما بهم پیچیدند                     بردند و به میزان عمل سنجیدند

         بیش از همه کس گناه ما بود ولی                  ما را به محمد و علی بخشیدند

روی قاب آینه نقاش خط می‎کشید که :

تجلی کوه را بگداخت ای آئینه حیران

که با این تازکی چون طاقت دیدار آوردی

و بر روی جلدها:

         بهتر ز کتاب در جهان یاری نیست                 در غمکده زمانه غمخواری نیست

         هر لحظه از او به گوشۀ تنهایی                     صد راحت هست و هرگز آزاری نیست

روی جلد چرمی عمل حاجی احمدشاه ابن شیخ علی قراتاش به تاریخ 1212 هجری قمری آمده:

         پیشی طلبی و هیچکس پیش مباش              چون مرهم و موم باش چون نیش مباش

         خواهی که زهیچکس گزندت نرسد                بدگوی و بدآموز و بدانیش باش

روی جل چرمی دیگری به تاریخ 1255 چنین ضرب شده:

         در دل نتوان درخت اندوه نشاند                    همواره کتاب خرمی باید خواند

         می باید خورد و کام دل باید راند                  پیداست که چند در جهان خواهی ماند.

بر جلد دیگر آمد:

         دفتر صوفی سواد و حرف نیست                    جز دل اسپید همچون برف نیست

روی جلد لاکی به تاریخ 1281 که با گل و مرغ آراسته نوشته‎اند:

سخر بلبل حکایت با صبا کرد

و می‎رسد تا آنجا که :

غلام همت آن نازنینم که کار خیر بی‎روی و ریا کرد.

وچندان می‎دانیم که هر که با شعر خویشی و پیوندی می‎یابد در حلقۀ نازنینان می‎نشیند چنانکه نازنینِ امشب استاد حسین علی متین رضا به راستی از تبار شاعرانی است که کلمه و عباراتش جلدهای رنگین و زرینی است که از مرتبۀ جلد خارج شده‎اند و به شعر رسیده.

شب متین ـ عکس از سمیه لطفی
شب متین ـ عکس از سمیه لطفی

خواستم بگویم مهارت باهر و استادی کامل او چنین کرده. دیدم غفلت است اگر که بر معرفت دیده بپوشم. برای به شعر رسیدن باید دل گرم باشد و دل را فروغ معرفت بیدار می‎کند و در جان هنرمند راستین ایرانی مهارت فرغ بر معرفت است و چه معرفت است که هزار کرشمه و دلبری در جان نداشته باشد. « آن » عزیز و عظیمی که در اخلاق متجلی می‎شود در مشی و منش بروز می‎یابد و کار را به انتظام و ادب.

چه بی‎نصیب است جان آدمیان این ایام که شمار شاعران را در کاهش می‎بینند و چه بخت یار است که هنوز می‎توند بایستد و سینه ستبر کند که آری من ـ این منِ خستۀ امروز ـ مصاحب و محشور و معاشر شاعرانی از  دوده و تبار شوریدگان تاریخ آنها که غرضشان شاعری است جلد و خط و ربط و نقش و نگار و کلمه و کلام بهانه و دستمایۀ کار و بار اصلی‎شان است.

وقتِ وقت است که دست بر ادب گذارم . قامت بشکنم به تعظیم و تجلیل یکی از مفاخر روزگار ما، استاد حسینعلی متین رضا. سرش سلامت و عمرش دراز. »

پس از آن اردشیر مجرد تاکستانی که از استادان نقاشی مینیاتور است و به کار تدوین اصول مینیاتور برای دانشجویان و مشتاقان این رشته همت گذاشته از تجربه خود در کار صحافی گفت:

« هر کسی از دیدگاه خودش به مسئله صحافی نگاه می‎کند، عین خود من. برای اینکه هرگز نمی‎توانستم صحافی را درک بکنم تا زمانی که خودم آن را تجربه کردم. من سال 59 که نمایشگاهی داشتم با دوستان عزیزی آشنا شدم که غیر از خوش‎نویسی با فنون دیگری هم آشنا بودند از جمله صحافی. خیلی برای من جالب بود. خوش‎نویس‎هایی که خوش‎نویسی می‎کنند سعی دارند که سنگین‎تر از قلم چیزی برندارند تا مبادا دستشان به لرزش بیفتد. برای من خیلی عجیب بود که این دوستان صحافی می‎کردند و خیلی هم خوب خوش‎نویسی می‎کردند.

تجربه‎ای کردم تا فهمیدم صحافی یعنی چه. من سال 70 مجبور شدم به دلایلی به کارگاهی در قم بروم برای تعمیر و مرمت نسخه‎های خطی. همیشه آرزو داشتم که جلدهای قدیمی در اختیارم باشد. حوصلۀ موزه رفتن را هم نداشتم گاهی اوقات هم که می‎فتم با دلخوری از موزه برمی‎گشتم. ولی در اینجا بیش از 3000 نسخه خطی از قرن چهارم تا اواخر قاجاریه و پهلوی اول در اختیار من بود. و من مجبور بودم روی اینها کار کنم، نسخه‎های خطی را تعمیر کنم. جلدها را هم نگاه می‎کردم . صحافی آنجا داشتیم که ما را خیلی اذیت می‎کرد. مجبور شدیم اخراجش کنیم . به همین دلیل من مجبور شدم صحافی یاد بگیرم ولی استاد صحافی را نمی‎شناختم. پیش اولین کسی که رفتم آقای جوادی بود و ایشان گفت که از شاگردان استاد متین بوده. مختصر و مفید چیزی به من گفت و من هم ازش گرفتم. پس از مدتها با آقای لانکامرر آشنا شدم . خیلی دیر آشنا شدم ولی خوب آشنا شدم و کسب فیض کردم . هر چه بیشتر جلو می‎رفتیم بیشتر متوجه می‎شدم مسئلۀ صحافی که خیلی‎ها به عنوان جلد کردن کتاب می‎دانند به آن سادگی‎ها نیست. در آن موقع بود که یواش یواش برای من روشن شد که صحافی خودش یک هنر مجزاست برای حفظ کردن نسخه‎های خطی که اگر صحاف‎ها این هنر را نداشتند و این کتاب‎ها و نسخه‎های خطی را با آن جلدهای نفیس خودشان تزیین نمی‎کردند، شاید این نسخه‎ها حالا به دست ما نمی‎رسید. آهسته آهسته با نسخه‎های خطی آشنا شدم . آن موقع فهمیدم که چقدر کسانی که صحافی می‎کنند به کارشان عشق می‎ورزند. الان که خدمت آقای متین رسیدم و این استاد بزرگوار را از نزدیک دیدم بیشتر مشتاق شدم.

اردشیر مجرد تاکستانی ـ عکس از مجتبی سالک
اردشیر مجرد تاکستانی ـ عکس از مجتبی سالک

من خیلی به آقای لانکامرر ارادت داشتم. یک بار هم ایشان به من زنگ زد، یک سال قبل از درگذشتش و به من گفت که کسی را می‎‏خواهم به تو معرفی بکنم چون عمر همیشگی نیست . می‎خواهم استاد خیلی بزرگی را به شما معرفی کنم که شاید او را بشناسی و آن وقت استاد حسینعلی متین رضا را به من معرفی کرد و گفت که استاد بسیار بزرگی است. و یک سال بعد ایشان درگذشت. بعد از آن هم قرار بود که من خدمت آقای متین برسم و بزرگداشتی هم داشته باشیم که نشد .آری مدتی این مثنوی به تأخیر افتاد. شاید قسمت ما نبود. وقتی به من گفتند که بزرگداشتی برای استاد متین دارند با کمال میل پذیرفتم تا حتی یک بار هم که شده ایشان را ببینم. به خصوص خانوادۀ گرامی‎شان و فرزندانشان را که هر کدام یلی هستند در کار صحافی.

خاطرۀ دیگری را هم بگویم. روزی ( دو سال پیش) به دیدار استاد فرشچیان رفته بودم و تعدادی کتاب روی میز ایشان بود که کار صحافی آقای متین بود. من از استاد فرشچیان دربارۀ کتابها جویا شدم . گفتند که این کتابها هدیه است. دو سال پیش هم تعدادی از این کتاب‎ها را به آمریکا برده و به دوستان خود هدیه کرده بود و آنها تعجب کرده بودند که در ایران هم چنین کارهایی می‎شود و اکنون می‎خواست دوباره این کتابها را برای دوستان خود در آمریکا هدیه ببرد.

من با این مقدمه کوتاه می‎خواستم بگویم که صحافی را یک هنر می‎دانم و شکی در این باره ندارم. چون خودم آن را تجربه کرده‎ام. البته نه به عنوان کار حرفه‎ای. بسیار بسیار ابتدایی البته خوب کار کردم. خوشحالم که چهارده سال کار کردم و فهمیدم کار صحافی چیست . کسی که فقط می‎نویسد چیزی از این هنر نمی‎داند. کسی که فقط کار می‎کند آن را به درستی می‎شناسد.

در پایان امید سلامتی برای استاد متین و خانواده گرامی‎شان دارم.:»

در بخشی دیگر از این بزرگداشت، پیام هادی شفائیه توسط علی دهباشی قرائت شد:

«درود بر حضار محترم، درودی از این سوی دشتها و کوهها و دریاهای شسته و رفته. چه سعادتی بر شما که در کنار رادمردی گرد آمده‎اید و چه افسوس بر من از این نعمت محرومم.

من از این سعادت روزی برخوردار شدم که در فرهنگسرای نیاوران به تدریس هنر عکاسی دعوت شدم. روزهایی بود که می‎کوشیدم درهای دانشگاه تهران را بر روی این هنر بگشایم و خوشبختانه چهل و دو سال پیش در این سعی خود توفیق یافتم. در میان حاضران کلاس فرهنگسرا ذاتی حضور داشت که به گمان همان یکتا، با داشتن لطف بر من او را به این امر تشویق کرده بود.

این ذات کسی نبود جز جناب حسین علی متین رضا. تقریباً در تمام مدتی که در تهاران بودم هر هفته دو سه بار از حضورشان کسب فیض می‎کردم و این استفاضه از راه دور تا مدتی که امکانات پستی وجود داشت برقرار بود که از آن بسی خرسندم و یادگارهای گرانبها دارم. سعادت و سلامت و نیک روزی برایشان آرزومندم .

هادی شفائیه، دابلین اوهایو، بیست و سوم بهمن ماه 1391 »

هادی شفائیه
هادی شفائیه ـ عکس از نیما شفائیه

سپس اسماعیل دمیرچی، از متخصصین و پژوهشگران صنعت چاپ از صحافی و حسینعلی متین رضا حکایت کرد:

« مجلس به مناسبت بزرگداشت از استاد فرزانه و هنرمند تادر و چیره‎دست صنعت چاپ و صحافی جهان  برقرار شده است، توجه داشته باشید تنها رقیب ایشان، فرزندان خلف و هنرمندشان می‎باشد/ و قرین شدن این برگزاری ،جهت قدردانی از استاد متین رضا در این مکان مقدس ، به ذهن من کارگر چاپخانه اینطور می‎رسد که بین واقفین این مکان مقدس، خانواده زنده یاد ایرج افشار ـ تنها کسی که در بیش از 70 سال پیش درباره تاریخ هنر وراقی، صحافی و وصالی در ایران، کتابها به رشته تحریر درآورده است و برای نسلهای آینده از خود به یادگار گذاشته‎اند، بین این دو استاد، استاد افشار و استاد متین رضا، رابطه‎ای الهی وجود دارد و شاید هم این جلسه در این مکان پیامی برای ما دارد… نمی‎دانم.

خدا را شاکرم که فرصت کوتاهی برای این کارگر حروفچین چاپخانه پیش آورد تا در این مکان و جایگاه کلام ـ که به خاندان بزرگ افشار تعلق داشته ـ قرار گیرم. لذا لازم می‏دانم یادآوری نمایم که بنده در دهه‎های 30 شمسی در چاپخانه بهمن، خیابان ری تهران افتخار حروفچینی کتب زنده‎یاد ایرج افشار ـ این ایرانبان سرزمینم را ـ به عهده داشتم و چقدر خوشبختم من که حضور در مراسم استاد حسینعلی متین رضا نصیم شد و بتوانم در فرهنگستان خانواده افشار به حضور و زیارت شما برسم و بدین وسیله ادای دینی هم به ایشان بنمایم، بار دیگر خدا را شاکرم .

سپاسگزار از آقای علی دهباشی، مدیر مدبر مجله فرهنگی و ادبی و ماندگار بخارا که با تمام گرفتاری‎های مادی و معنوی که در انتشار مجلۀ وزین خود برای نسل معاصر دارند، این مهم را فراموش نکرده و با اینکه خیلی دیر شده، اقدام به ثبت چهرۀ ماندگار استاد متین رضا را نمودند. سپاسگزاری از چنین اشخاصی که با داشتن عِرق ملی ـ سنتی از بزرگان مؤثر در علوم و فنون و جامعه چاپ قدردانی و ایشان را ثبت تاریخ می‎نمایند. داشتن نعمت اشخاص و افرادی این چنین در بین نویسندگان و صنعت‎کاران هنرمند رشته چاپ باعث مباهات می‎باشد و همچنین از بانیان اقدام به برگزاری چنین بزرگداشت‎هایی، قدردانی‎های مضاعفی باید انجام داد که نمی‎دهیم.

اسماعیل دمیرچی ـ عکس از سمیه لطفی
اسماعیل دمیرچی ـ عکس از سمیه لطفی

جناب دهباشی به نام یک کارگر چاپخانه دست مریزاد.

استاد متین رضا، انسان وارسته و خودساخته‎ای است که هر آنچه که آموخته و اندوخته‎های فنی، علمی و عرفانی که دارد، از سرچشمه ذات خالق خود و کاملاً خالص و دست اول به دست آورده است و تازه از همه اینها گذشته با چنین پشتوانه معنوی اعتقاد دارند که :

                                             چگونه سر ز خجالت برآورم بر دوست

                                             که خدمتی به سزا برنیامد از دستم

وای به حال من و امثال من…

استاد متین رضا از عمر پربرکت 83 ساله خود ، 70 سال آن را در خدمت فرهنگ کتاب و کتابت ایران زمین بوده و از چشمه‎های پرفروغ و پرفیص علوم الهی و فنون کتابت بهره‎ها برده و بهره‎ها به علاقمندان رسانده‎اند و هم اکنون وجود منور ایشان پدیده‎ای نادر در میان ما می‎باشد . خوشحالم از اینکه به اطلاع برسانم در مسیر زندگی و حرفه‎ای خود شاهد بودم که استاد متین، افراد لایقی را بدون چشم‎داشتی بهره‎مند از همکاری فنی و علم خود نموده. ایشان از جمله استادکارانی می‎باشد که خمس آموزه‎های علمی و فنی خود را هم به جامعه صحاف ایران ادا فرموده‎اند.

در خط سیر زندگی ، به خصوص در این زمان که کمتر شاهد بودم شخصی با خالق و پروردگار خود توسط حرفه‎اش وصل بوده باشد و خوشبختانه اینجانب استاد متین رضا را در همیشه ایام و در همه حال وصل شده به « او » دیدم و از این وصلت لذتها برده و فیض‎ها می‎برند و کسی را هم به بارگاه و حریم خلوتش راهی نیست.

در این برهه از زمان که اخلاق آلوده به ثروت بر همه شئونات زندگی افراد و امور صنعت، اشراف پیدا کرده شاهدم که فرزندان صاحبان حرفه‎های مختلف صنعت چاپ، صحافی و لیتوگرافی به خاطر ارثیه، مال و ماشین‎آلاتی که پدرانشان برایشان گذاشته‎تند منجر به اختلافات فراوانی شده و وراث اعتراض دارند که اولاً چرا کم گذاشتی و ثانیاً اصلاً چرا در میان این همه رشته این رشته پردردسر را انتخاب کرده‎ای؟!

در چنین جوی، در خانواده استاد متین رضا، سرچشمه هنر ماندگار، همراه با فیض الهی مدام در حال قلیان است . علیرغم مشکلات اقتصادی، هنرهای شاهکار در رشته صحافی هنری سری سازی در همیشه ایام فوران دارد . دو کار صحافی وجلد سازی کتاب به یک شکل از هنرکده صحافی استاد متین خارج نمی‎شوند. دختران و پسران هنرمند استاد، شاگردان نمونه در این صنعت می‏باشند و در برهه‎ای هستیم که افراد این خانواده برای صنعت بزرگ چاپ ایران موهبتی الهی به شمار می‎آیند.

صحنه ای دیگر از بزرگداشت استاد متین رضا ـ عکس از مجتبی سالک
صحنه ای دیگر از بزرگداشت استاد متین رضا ـ عکس از مجتبی سالک

استاد متین رضا، هنرمندی است واقع بین که در تمام لحظات زندگی و کار و زمانهایی که در خلال شبانه‎روز برایشان پیش می‎آید، تمام افراد و برخوردها و موقعیت‎ها را در ذات تحریر خودشان امتحان و محبت الهی می‎دانند. فارغ از بیم ، فارغ از منم و نام، با تفکر و آینده‎نگری روشن، تولید می‎کنند و قلم می‎زنند و به خلق آثار هنری در این صنعت عظیم و ماندگار برای آیندگان با افتخار قدم برداشته و برمی‎دارند و بحمدالله بعد از این هم برخواهند داشت.

در خاتمه بر خود لازم می‎دانم که از این تریبون توجه مسئولین و مقامات فرهنگی را به این نکته جلب نمایم که خدمتگزاران و هنرمندان صحاف و صنعت چاپ کشور که عمر پربرکتشان را همراه با تخصص، هنر و ثروت خود در راه پر فروغ کردن بیشتر رشته فرهنگ و هنر ایرانی ـ اسلامی برداشته و برمی‎دارند در این برهه از زمان نه تنها استفاده نمی‎برند بلکه در زیر ضرر مضاعف هم به سر می‎برند. از نقطه نظرات و پیشنهادات مفید ایشان به نفع کشور استفاده نمی‎شود لذا تا دیر نشده  این به خود تنیده شدگان و عمر گذاشته در راه هنر و فرهنگ سرزمینمان را دریابید که در غیراین صورت این روند به ضرر کل خادمین این رشته و صنایع چاپ و صحافی کشور خواهد بود. »

سپس آقای مهندس بانکی  سروده‎ای از فریدون مشیری را با ادای دین به استاد متین قرائت کرد.

عکس از مجتبی سالک
مهندس بانکی عکس از مجتبی سالک

پس از آن حسینعلی متین رضا در برابر دوستداران و همکاران خود قرار گرفت و از مجله بخارا و مؤسسه فرهنگی هنری ملت، بانیان این مجلس بزرگداشت قدردانی کر  و نیز از خانواده و به ویژه همسر فداکارش سپاسگزاری کرد.

در پایان این مراسم، نشانی که از سوی صحافان برای ادای دین نسبت به یک عمر کار و تلاش استاد متین تدارک دیده شده بود توسط جلیل غفاری، ریاست اتحادیه و محمد کلاری، ریاست سابق صنف چاپخانه و حجت‎الله‎السلام ابوذر بیدار به ایشان اهدا شد.

اهدای نشان به استاد متین ـ عکس‎ها از سمیه لطفی

_MG_5445 copy

_MG_5466 copy