یادی از سیمین بهبهانی و حضورش در شب سایه

غزلی پیشکش به سایه    سیمین بهبهانی

متن سخنرانی در شب سایه

 

سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست. مدتی رییس موسیقی رادیو بود و همه او را تحسین می‌کردند. با همین ذوق‌هاست که غزل‌هایی در اوج آسمان می‌گوید.

شعری داشتم که چنین شروع می شد « هزار امید مرا هست و هر هزار تویی/شروع شادی و پایان انتظار تویی… » و یادم هست وقتی شعر را سروده بودم آن را برای سایه خواندم. به من گفت یک پیشنهاد کوچک برای دستکاری در آغاز شعر دارم، گفتم چیست؟ گفت: « مرا هزار امید است و هر هزار تویی…. »تصدیق کردم که اتصالِ است به امید بهتر است و شعر اینگونه زیباتر شد.

سیمین بهبهانی در شب سایه ـ عکس از جواد آتشباری
سیمین بهبهانی در شب سایه ـ عکس از جواد آتشباری

به گمان من سایه ذوق الهی دارد و وقتی غزل‌هایش را می‌خوانیم، فکر می‌کنم به جایی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که می‌گوید «… دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. من به سایه عزیز ارادت خاص دارم و همیشه خیر او را خواسته‌ام. سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به‌دست می‌آید. یکی از بزرگان ادب ایران است. امید که سایه جناب سایه سال‌ها بر سر ما باشد. و این هم غزلی است که من سالها پیش به سایه پیشکش کردم:

 

دیگر نه جوانم که…         سیمین بهبهانی

پیشکش به سایه عزیزم

 

دیگر نه جوانم که جوانی کنم، ای دوست،

یا قصه از آن « افتد و دانی» کنم، ای دوست.

هنگام سبک خیزی یِ آهوی جوان است،

پیرانه سر آن به که گرانی کنم، ای دوست.

غم بُرد چنان تاب و توانم که عجب نیست

نتوانم اگر آنچه توانی کنم، ای دوست.

در مرگ عزیزان جوان فرصت آن کو

تا کار به جز مرثیه‌خوانی کنم، ای دوست؟

دل مُرد و در او شعله‎ی رقصان غزل مرد،

حیف است تغزل که زبانی کنم، ای دوست.

در باغ نه آن گلبن سرسبز بهارم

تا بار دگر عطرفشانی کنم، ای دوست.

با برف زمستانیِ سنگین چه توان کرد

گر حوصله‎ی باد خزانی کنم، ای دوست؟

در سینه هوس بود و کنون غیر نفس نیست،

جز این به نمردن چه نشانی کنم، ای دوست؟

آن است که خود را چو غباری بزدایم

می‎باید اگر خانه تکانی کنم، ای دوست.

سایه به همراه سیمین بهبهانی
سایه به همراه سیمین بهبهانی