شب جلال آل احمد برگزار شد، نویسنده‎ای که در آغاز خلاقیت چراغ عمرش خاموش شد.

al ahmad 50-70

شب جلال آل احمد صد و سی و دومین شب از شبهای مجله بخارا بود که غروب دوشنبه اول مهر ماه 1392 با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت و سازمان فرهنگي هنري شهرداري فرهنگسراي ملل برگزار شد.

این مراسم را علی دهباشی آغاز کرد که در یادی از جلال آل احمد چنین گفت:

« چهل و چهار سال از خاموشی جلال آل‌احمد، نویسنده و روشنفکر ما، می‌گذرد. با گذشت هرچه بیشتر زمان، حضور اندیشه‌های وی در عرصة فکر و نقد مسایل اجتماعی، بویژه رابطة ما با غرب، روشنفکران و وظایف آنان و آزادی قلم مطرح می‌شود. از فردای تشکیل جمهوری اسلامی تحقق برخی از نظریه‌های آل‌احمد به نوعی در برداشت جنبة سیاسی و اجتماعی دکترین وی مورد توجه قرار گرفت و شاید بتوان گفت که جنبة ادبی شخصیت و آثار وی در حاشیه قرار گرفت.

آل‌احمد بیش از دو دهه در سال‌های سی و چهل بیشتر حضور مستقیم و بلامنازع در جریانات ادبی و روشنفکری ایران داشت و به نوعی پیشقراول فعالیت اجتماعی و سیاسی روشنفکران زمانة خود بود.

جلال آل‌احمد روشنفکری بود که حتی مخالفانش در وطن‌پرستی و عشق او به فرهنگ ملی ایران تردید ندارند. نوشتن برای او به مثابة ‌عبادت بود. زبان و قلمش صریح بود و صراحتی که در کمتر کسی می‌توان سراغ گرفت.

چهل و شش سال زندگی کرد و بیش از 38 اثر از او به جا مانده است. حتماً در نظر دارید که چهل و شش سالگی به نوعی آغاز کار جدی و پختگی یک نویسنده است و او در این آغاز ، عمرش پایان یافت.

آثار آل‌احمد بسیار متنوع است. در حوزة‌ رمان و داستان‌نویسی آثار ماندگاری به جا گذاشته است. رمان «مدیر مدرسه» بدون تردید یکی از ده رمان مهم زبان فارسی است. داستان‌های کوتاه «گلدسته‌ها و فلک»، «خونابة انار»، و «خواهرم و عنکبوت» از بهترین داستان‌های کوتاه زبان فارسی است.

در زمینة سفرنامه‌نویسی از آل‌احمد چندین سفرنامة ‌داخلی و خارجی باقی مانده است. «سفر»،‌ »سفر به آمریکا»، «سفر اروپا» و سفرنامه‌های داخلی که سفرنامة «خسی در میقات» جایگاه خاصی دارد. شاید بتوان گفت که از سفرنامة حج ناصر خسرو تا «خسی در میقات» آل‌احمد سفرنامه‌ای چنین جذاب و عمیق و با نثر ویژه که از توانایی‌های زبان فارسی بهره گرفته نوشته نشده باشد.

در زمینة «مونوگرافی» کتاب‌های «جزیرة خارک در یتیم خلیج فارس»، «تات‌نشین‌های بلوک زهرا» و «اورازان» از مهم‌ترین مونوگرافی‌هایی می‌باشد که تاکنون منتشر شده است. و پس از آل‌احمد بود که غلامحسین ساعدی مونوگرافی «خیاو یا مشکین‌شهر» را منتشر کرد، و دیگران در سال‌های بعد آثار مهمی را در این زمینه منتشر کردند.

در زمینة مقاله‌نویسی که اوج نثرنویسی آل‌احمد را بیشتر در این زمینه می‌توان یافت آثار به یاد ماندنی باقی مانده است. مقالاتی همچون «پیرمرد چشم ما بود» که تنها مقاله‌ای است به زبان فارسی دربارة ‌نیما یوشیج که گویا شخصیت واقعی نیما است. یا مقالة ‌«هدایت و بوف کور» و یا رسالة «یک چاه و دو چاله».

علی دهباشی ـ عکس از سمیه لطفی
علی دهباشی ـ عکس از سمیه لطفی

در زمینة ترجمه هم باید از کتاب «بازگشت از شوروی » اثر آندره ژید، «دست‌های آلوده» از ژان پل سارتر و «عبور از خط» ارنست یونگر که با همکاری دکتر محمود هومن انجام داد و «کرگدن» از اوژن یونسکو و چند کتاب دیگر نام برد.

یکی دیگر از زمینه‌های نوشته‌های آل‌احمد مسایل سیاسی و اجتماعی است که بسیار بحث‌انگیز و محل داوری‌های تند و تیز از سوی مخالفان و موافقان نظریه‌های او شده است. آثاری همچون «غرب‌زدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران» در بین کتاب‌های سیاسی و اجتماعی بیشتر محل منازعه قرار گرفته است. به طوری که امروزه یکی از مباحث اصلی جریان سیاسی و اجتماعی روشنفکران مسألة برخورد با نظریات آل‌احمد در زمینة مسایل سیاسی و اجتماعی است و در این زمینه موافقان و مخالفان راه افراط را طی می‌کنند و به جز چند مورد که با انصاف به نقد آرا و عقاید آل‌احمد پرداختند، مابقی ناشی از قضاوت‌های تند و تیز است.

 بدون تردید در تاریخ اندیشة اجتماعی و سیاسی ایران معاصر آل‌احمد و نظریاتش جای ویژه‌ای دارد و چه بهتر که این داوری‌ها با معیارهای نقد اصولی باشد.»

سپس سید عبدالله انوار طی گفتاری به 46 سال زندگی جلال آل احمد اشاره کرد:

« امروز که درین مجلس عالی به یاد فرهیخته‎ای نشسته‎ایم که حدود 44 است از میان ما رخت بربسته و در آرامگاه ابدیش خفته است. عدم حضور او درین مجلس که نمی‎تواند درباره اندیشه و رفتار اجتماعی خود سخن گوید و از کرده‎ها و گفته‎های خود دفاع کند. این عدم حضور و شرافت اخلاقی بر ما ایجاب می‎کند که تا آنجا که در طاقت بشری ما اجازه می‎دهد سعی کنیم که گفته‎های خود را از کژی و کژتابی برکنار داریم و محدود به 46 سال عمر او کنیم. از 1302 شمسی شروع می‎شود و در شهریور 1348 شمسی ختم می‎شود.»

انوار در بخشی دیگر از سخنان خود به پیشینۀ جلال آل احمد اشاره کرد،« مادر جلال خواهر بزرگترین فقیه عالم شیعه بود که از اواخر دورۀ قاجارها تا اواسط دوره پهلوی دوم زیست. و جلال با این پیشینه مادری از پدری بود که عمر در امام جماعت یکی از مساجد بزرگ شیعه گذراند و به رتق و فتق امور شرعی مسلمانان پرداخت.»

سید عبدالله انوار ـ عکس از مجتبی سالک
سید عبدالله انوار ـ عکس از مجتبی سالک

و آقای انوار در ادامۀ سخنان خود چنین افزود،« جلال کودکی خود را در دامن چنین مادر پرهیزکار و حجر پدر چنین شریعتمدار گذراند و به قول روانکاوان بزرگ جون باسونز و هورنای نخواسته در ضمیر نابخود هسته‎های دینی را به گنجینه گذارد، اما او با سال تولد خود یعنی 1302 شمسی باز ناخواسته در موجی قرار گرفت که از پیدایی مشروطیت این موج پس از سالها خفا به آشکارا درآمده بود و مرتب بر قدرت خود می‎افزود به نام مدرنیت و از سالهای نخستین حکومت پهلوی اول که سالهای آغاز عمر جلال را دربرمی‎گرفت بر شدت این موج مرتب افزوده می‎شد و چنانکه خود می‎گفت تقابل مذهب‎گرایی خاندان و این مدرنیته اجتماعی او را به کارهای احمد کسروی کشید و روزگار دبیرستان او را این تقابل پر کرد.»

پس از آن نوبت به سخنرانی آیدین آغداشلو رسید و علی دهباشی چنین یادآور شد:« اولین گفتگویی که از آل احمد در دست است آن چیزی است که با حضور آغداشلو و چند تن از دوستانش برای مجله « اندیشه و هنر» به مدیریت زنده‎یاد دکتر ناصر وثوقی انجام شد که شاید مهم‎ترین گفتگوی آل احمد باشد دربارۀ آثارش و گفتگوی عادی هم نیست بلکه آقای آغداشلو در آن هنگام که حدوداً بیست ساله بودند ، گفتگویی جدلی را در خدمت استاد آن زمان که آل احمد باشد به انجام رسانده است.

«شأن نزول این جلسه به خوبی معلوم است و هرچه در این باب بیشتر صحبت بشود، باز جای صحبت دارد.وقت‎هایی پیش می‎آید که مفاخری به صورت خودمانی درمی‎آیند، یعنی ما فکر می‎کنیم این را که می‎شناسیم، این را که می‎دانیم. اما واقعیت این است که این طور نیست و گاهی روایت‎ها که متعدد می‎شود حقیقت هم تابناک‎تر می‎شود. ‎ آن قصۀ مشهوری که هر کسی بخشی از فیل عظیمی را لمس می‎کرد و روایت خودش را می‎گفت و این روایت‎ها چقدر متفاوت بود. بحث در باب تفاوت این روایت‎هاست. ولی نتیجه‎گیری زیباست چون به هر حال این نتیجه‎گیری نشان می‎دهد که اگر این تکه‎ها کنار هم قرار بگیرند یک تصویر کلی و شاملی به دست می‎آید. این‌جا هم مطلب همین است. یعنی در طول سالهای پس از درگذشت جلال آل‌احمد، این روایت‎های متعدد به انواع صورت‌ها بیان شده و مخصوصاً بعد از انقلاب تحسین جلال آل‌احمد آشکارتر، بارزتر و گسترده‎تر بوده ولی انتقاد از او به قول خودش در «پسله» انجام می‎شده، که این حساب نیست. برخورد منصفانه برای شخص من همیشه اصل بوده. با وجود آن که آدمی که همیشه سعی می‎کند منصف باشد بالاخره لابه‌لای چرخها گیر می‎کند و چیزی از او باقی نمی‎ماند، ولی باکی نیست. به همین دلیل است که دعوت من به این جلسه باید با نکته‎سنجی خاصی صورت گرفته باشد. چون من به عنوان کسی که حضور جلال آل‌احمد را درک کرده، دارای چشم‌اندازی هستم، دارای اعتقادی هستم. اعتقاد من هم در طول زمان خیلی تغییر نکرده است. بالا و پایین نرفتم. شاید به خاطر این که عقلم همان عقل جوانی باقی ماند! ولی دو سه نکته هست که من اینجا می‎خواهم به آنها اشاره کنم چون به نظر من اشاره به اینها ضروری است.

آیدین آغداشلو ـ عکس از مجتبی سالک
آیدین آغداشلو ـ عکس از مجتبی سالک

نکتة اول، مسئله‎ی زندگی آل‌احمد است به عنوان یک چالش‎گر. آدمی که اصلاً اهل درگیری و اهل چالش بود در بسیار مواقع. این تندی را من هیچ‌وقت با بی‎ادبی و بی‎حرمتی در او  ندیدم. ولی تندی می‎کرد یعنی حرفش را با شدّت و حدّت می‎گفت و باکی هم از چیزی نداشت. و این شجاعت آل‌احمد از همان جوانی برای من الگو شد، از او آموختم ، با وجودی که به شجاعت او حتی ذره‎ای هم نزدیک نشدم. ولی دانستم که این امر بسیار پر قدری است، هر چند که نتوانم آن را در خودم نهادینه کنم.

خاطرم هست وقتی آن جلسة مصاحبه‎ای که آقای دهباشی عزیزم به آن اشاره کردند، قرار شد برویم و با آل‌احمد، یکی از مهم‎ترین روشنفکران آن دوران، مصاحبه کنیم، بسیار بیمناک بودیم، یعنی نمی‎دانستیم که او با ما چگونه مواجه می‎شود. دکتر ناصر وثوقی هم قدری ما را می‎ترساند. می‎گفت اگر اوقاتش تلخ بشود، اگر حرفی به نظرش ناجور و ناپسند بیاید، دیگر قیمه قیمه‎تان می‎کند! شما اصلاً فکر نکنید که اهل مجامله است و اهل تعارف. مطلقاً. ما فکر کردیم که بهتر است یکی از همکارانمان، خانم پوران صلج کل را که بعدها همسر سیروس طاهباز شد همراه ببریم که به یمن حضور خانمی که همراه ما هست شاید یک قدری تندی نکند! ولی تمام این تمهیدات بیهوده بود. هیچ تندی نکرد. بسیار هم مهربان بود. خاطرم هست که وقتی رفتیم برای مصاحبه، من بیست و یکی دو سالم بود، ما توسط دکتر ناصر وثوقی که از دوستان قدیمی آل‌احمد بود، به او معرفی شدیم، هر دو از کسانی بودند که همراه با خلیل ملکی انشعاب کرده بودند از حزب توده. وقتی که معرفی کرد، او یکی دو نفر را زیاد نشناخت ولی همین که اسم مرا برد، گفت آها این همانی است که راجع به نقاشی پقاشی می‎نویسد؟ معلوم بود که آن چند شماره‎ مجلة اندیشه و هنر را که مطالبی را در نقد نقاشی هنر معاصر ایران نوشته بودم، خوانده بود و نقاشی را هم خیلی دوست داشت، فوق‎العاده زیاد. شاید درست باشد که در مجموعه مقالاتش این بخش مجزا بیاید برای این که هم با بیانکینی دوست بود، هم با بهمن محصص و خیلی‌های دیگر. دربارۀ هر کسی او اظهارنظر می‎کرد و وقتی که من در همان مصاحبه از او سؤال کردم که شما چه‌طور دربارۀ هر چیزی اظهار نظر می‎کنید؟ گفت من قاعده‎ام بر این است که راجع به هر چیزی اظهارنظر بکنم. من اینجا نایستاده‎ام که مرا در اتاقک‎های کوچک و محدود بگذارند. هر جایی که احساس بکنم باطلی دارد صورت می‎گیرد فغان می‎آورم و محکم هم می‎زنم و به جایش هم می‎زنم و اشاره‎ای هم کرد ـ حالا نمی‎دانم در آن مصاحبه بود یا جای دیگر ـ که گفت که من دوست دارم مشت روی تشت مسی بزنم که صدایش دربیاید. روی عدل پنبه دوست ندارم مشت بزنم!

جلال انسان فوق‎العاده‎ای بود برای من. مقامی داشت غیرقابل تصور. این که فکر می‎کردم یک جوان بیست و یکی دو ساله‌ام در حضورش نشسته‎ام و به طور مساوی با او مباحثه می‎کنم، افتخار عظیمی بود برای من و هنوز هم هست. آل‌احمد را همیشه فوق‎العاده زیاد دوست داشتم و در طول این سال‌ها هر کاری هم که از دستم برآمده، درباره‌اش کرده‎ام: صورتش را نقاشی کردم برای ویژه‎نامة او، همان کتابی که آقای دهباشی درآورد، صورت همسر نازنینش، سیمین خانم دانشور را برای جلد کتابش نقاشی کردم و تا به حال کلامی غیرمنصفانه در باب او از من صادر نشده است و نمی‎شود، نه در باب او، و نه در باب هر کسی. این رفتاری است که من سعی کرده‎ام ـ به قیمت گزافی البته! ـ ادامه بدهم.

صحنه ای از شب حلال آل احمد ـ عکس از سمیه لطفی
صحنه ای از شب حلال آل احمد ـ عکس از سمیه لطفی

حضور آل‌احمد به عنوان یک روشنفکر، حضور فوق‎العاده‎ای بود. همه از او حساب می‎بردند و اگر حکم می‎کرد که چیزی نباید انجام بشود، کسی در فلان مجله نباید کار بکند، یا با فلانی نباید آمد و شد بشود، همان طور می‎شد، اجباری در کار نبود، احترامی بود به شجاعت آدمی که صاحب‌نظر هم بود. یعنی فقط شجاع خالی نبود. نظریه پشت شجاعتش بود و با شجاعت می‎ایستاد و نظریة خودش را عنوان می‎کرد. همیشه افسوس خورده‌ام که آدمی چنین صاحب‌نظر ـ به معنای کسی که «صاحب‌نظر» هست و حالا ممکن است کسی مثل من یا امثال من از نظریه‌اش خوششان بیاید و یا نیاید ـ همیشه افسوس خورده‌ام در طول این سالها، که چرا آدمی به بزرگی جلال آل‌احمد نویسندگی را به عنوان اصل مسلم کارش اختیار نکرد و نویسندگی را وسیله کرد برای اشاعۀ نظریه‌هاش. برای تببین و توجیه نظرش. اما این به خودی خود اشکالی ندارد؛ به خاطرم هست که یک بار اشاره کرد به آرتور کوستلر ـ من آن موقع آرتور کوستلر را درست نمی‎شناختم و فقط کتاب «اسپارتاکوس» یا «گلادیتورها»یش را خوانده بودم ـ و با تحسین از او یاد کرد. حق هم بود برای آن که آرتور کوستلر نویسندۀ بزرگی بود. حالا می‎توانم بگویم حیف که مانند کوستلر نوشته‎هایش به خودی خود و به استقلال هم بنیان ادبی نداشتند. شاید خودش مایل نبود این بخش را عمده کند. مایل بود از ادبیات و از نویسندگی، از قصه‎نویسی و از هر چیزی که به قلم مربوط می‎شد ـ او خودش را به درستی صاحب قلم می‎دانست ـ مایل بود به کار ببرد قلم را برای اظهار نظر، برای گفتارهایی که فکر می‎کرد باید گفته بشود و می‎گفت. به همین دلیل است که ـ به عنوان خوانندۀ همۀ آثارش و تعقیب‎کنندۀ هر چیزی که در باره‌اش می‎نویسند ـ همیشه این افسوس برایم باقی ماند، چرا فکر نکرد که قصة کوتاه، که رمان، فی‎نفسه و به تنهایی قادر است حامل نظریاتی باشد که غیرمستقیم جهان‌بینی نویسنده را بیان کند. درنتیجه آدمی که کتابی مثل مدیر مدرسه را نوشته، کتاب نفرین زمین را هم نوشت! کتاب نفرین زمین نشانه‎ای بود از «غیر آرتور کوستلری» نوشتن. یعنی نوشته بهانه بود و «نظریه» اصل بود. کوستلر هم این کار را می‎کند، منتها با چه نبوغی و با چه درایت شگفت‎انگیزی اصل ادبیات را، اصل قصه‎گویی را و اصل داستان‎نویسی را محفوظ و مرکزی و محترم نگه می‌دارد. هرچند اینها خدشه‎ای بر قامت تاریخی آل‌احمد نیست. آل‌احمد در دوره‎ای ظهور کرد که باید ظهور می‎کرد و از عهده هم برآمد. حالا بعد از فرونشستن این گرد و خاک عظیمی که به پا کرد، بعد از همة این چالش‎گری‎هاش، حالا شاید تصویر واضح‎تر شده باشد، حالا شاید نقاط قوّت و نقاط ضعف کارش را بهتر بتوانیم ببینیم. وچه خوب است که این‌چنین به نیکی ـ هم ـ از او یاد می‎شود؛ چرا که او توانست تأثیری شگفت‎انگیز بر همۀ جریان‎های روشنفکری دوران خودش باقی بگذارد.

من خاطرم هست، با آن شوق و با آن اشتیاق جوانی خودم، نقدی نوشتم در تصحیح بعضی از اشتباهات تاریخی کتاب غرب‌زدگی که در شمارة مخصوص جلال آل‌احمد در اندیشه و هنر منتشر شد و بعضی از استنادهای تاریخی آن را مورد تردید قرار دادم و اصلاً خود این فی‎نفسه کار غریب و کار باورنکردنی بود. مسئلة آل‌احمد این نبود که در فلان جا، فلان قصة تاریخی را جور دیگری نقل کرده‎اند و یا فلان تاریخی که اشاره کرده غلط است. آل‌احمد برای خودش رسالت بسیار مهمی قائل بود که وقتی پاسخ داد به آن مقاله ـ که در آن مقاله نزدیک به 20 مورد قابل تشکیک را در مقاله‎ها و نوشته‎های او ذکر کرده بودم ـ اشاره کرد به این که تاریخ مگر چیست؟ تاریخ یک بازیچه است، و مهم نیست که کجایش راست و کجایش دروغ است و من با تاریخ کاری ندارم. اشاره کرد که من با «برداشتم» از تاریخ سر و کار دارم. یعنی تاریخ را در جایی خرج می‎کنم که منظورم از این طریق و به این واسطه برآورده بشود. در آن ذهنیت چهارگوشِ و با چارچوبه‎های مشخص دوران نوجوانی من این قابل درک نبود اصلاً. شاید ما به ضرورت گسترده‌تری دقت نمی‎کردیم و نگاه نمی‎کردیم، و همینطور هم بود. اما جز این بالا و پایین‌ها، نکتة اصلی در این است که پیکرة اصلی جلال آل‌احمد محفوظ ماند. پیکره‎ای که که محفوظ مانده حتی اگر در جایی از او به نادرستی یاد کنند، و یا یک بزرگراه را به نام او اسم‎گذاری کنند. امروز که گرد و خاک‌ها فرو نشسته است می‎توانیم در باب آل‌احمد در شقوق مختلفش صحبت کنیم: آل‌احمدِ نویسنده، آل‌احمدِ مبارز، آل‌احمدِ منقد، آل‌احمدِ مقاله‎نویس ـ که به زعم من آل‌احمدِ مقاله‎نویس یکی از مهم‎ترین آل‌احمدهایی است که در جمع این آل‌احمدها وجود دارد. او قطعاً یکی از مهم‎ترین مقاله‎نویسان دوران خودش بود و کم‌تر کسی را به یاد دارم که مقاله‎هایش این‌چنین تکان‌دهنده باشد. پیش از او بودند کسانی که مقاله‎هایی با فحاشی می‎نوشتند ـ مثل محمد مسعود ـ و اسم خودشان را روزنامه‎نگار می‎گذاشتند. نه منظور من درستی، صحت، پاکی و شرافت آل‌احمد است به عنوان مقاله‌نویس، به عنوان آل‌احمدِ نثرنویس. کمتر دربارة اهمیت نثر آل‌احمد بحث شده. من شاید یکی از کسانی باشم که اجازه داشته باشم در این باره صحبت کنم ـ نه به عنوان متخصص، بلکه به عنوان کسی که سال‌ها نثر مقاله‎ها و نوشته‎هایم از آل‌احمد تأثیر گرفته ‎است. و مدت‎ها این تأثیر باقی مانده بود و به آن می‎بالیدم. بعدها وقتی که عمرم زیاد شد، سنم زیاد شد، و صاحب نثر شخصی و متفاوت‎تری شدم اما همچنان و هنوز هم ردی از آن معنا و آن نثر باقی ماند، از آن نثر قوی منسجم. دکتر ناصر وثوقی بعضی اوقات شوخی می‎کرد و می‎گفت که این نثر زیادی تلگرافی است. این را به خود آل‌احمد هم در آن جلسه گفت و حتی چنین اشاره کرد: « من»، نقطه. «می‎آیم»، نقطه. « منتظر باشید»، نقطه!. نه فقط مزاح بود. بحث سر این است که نثر آل‌احمد از کجا می‎آمد و فقط با اشاره به این که از ناصر خسرو و از گلستان سعدی می‎آمد کافی نیست. نثر آل‌احمد نثری بود که دقیقاً در خدمت منظور او حرکت می‎کرد و فقط «نثرش» را عرض می‎کنم، شاید وقتی دربارة داستان کوتاه و رمان‌های بحث بشود، این نکته آشکارتر شود. هیبت او هیبتی انکارناشدنی بود، چه از جانب دوستانش و چه از جانب کسانی که معاند او بودند و او را برنمی‎تابیدند ـ به دلایل درست و یا به دلایل غلط. این هیبت را وقت‎هایی جوانترها دلشان تنگ می‎شد، می‏توانستند بروند در کافۀ فیروز و تماشا کنند که با آن سبیل سفید و موی پرپشت و قیافۀ اخم‎آلودش نشسته و عده‎ای را دور خودش جمع کرده. همه می‎گفتند آل‌احمد مرید جمع کن است. مرید جمع کن نبود، مریدها دورش جمع می‎شدند! مگر می‎شد دور او جمع نشد؟ مگر آن شجاعت و صراحت لرزانندة نثرش را می‎شد نادیده گرفت؟ مگر می‎شد به آن محضر تمسک نجست؟ مگر او در مقاله‎ای که در اوج اقتدار شاه نوشت و اشاره کرد که اسم این تئاتر را گذاشته‌اند «بیست و پنج شهریور»، و مگر بیست پنجم شهریور چه روزی است؟ و اسم این تئاتر را باید بگذارند تئاتر « سنگلچ» دست از جان نشست؟ در آن روزگار افتخار عظیمی بود که به حضور او می‌شد ‎رسید و سهمی از او ‎گرفت. و او این سهم را به راحتی و به سادگی و بدون هیچ مانی میان اطرافیانش تقسیم می‎کرد.

این که سعی شد از او اسطوره‎ای بسازند، سعی باطلی بود، چون او خود اسطوره‎ بود. آدمی بود که در طول حیاتش همانطور زندگی کرد که فکر می‌کرد درست است. حالا ما چیزی را برمی‎تابیم یا برنمی‎تابیم و یا فکر می‎کنیم این اعتقادش غلط بود یا درست، این امر ماست این امر او نیست. همانطور که استادم انوار اشاره کردند آل‌احمد را باید در طول سالهای عمرش ، در طول 46 سال زندگی‎اش دید. این را باید درست دید و درست نگاه کرد. باید دید او چه می‎خواست و چه کرد. رسید به خواستش یا نرسید و یا چه‌قدر نزدیک شد.

پرحرفی نمی‎خواهم بکنم. فقط دوست دارم به این اشارة مختصری بپردازم و آن این که سهم آل‌احمدِ نویسنده، سهم آل‌احمدِ نثرنویس، در پسِ ابر قطور شخصیت او پنهان ماند. این ابر بر آن سایه انداخت. و اگر بشود و اگر ممکن باشد که دوباره نگاه کرد به قصه‎هایش و به نثرش، شاید به نتایجی برسیم که بر خلاف نظر او و نظریه‌های ضد و نقیض همان دوره باشد. به زعم من شخصیت ادبی آل‌احمد، ادبی که می‎گویم منظورم قصه‌نویسی است، منظورم ادبیات است، منظورم ادبیات خالص است، منظورم از ادبیات از نوع تعهد ژان پل سارتری نیست، ادبیات در خدمت تعهدات گذرا نیست، بلکه منظورم خالص و خلّص ادبیات است. منظورم قصه‎نویسی است که چه امر شریفی است و چه امر شگفت‎انگیزی است . از این منظر اگر بخواهیم به کار آل‌احمد نگاه کنیم، به زعم من که هیچ هم ادعای اصابت نظرم را در این مورد ندارم، دو قوس پرانتزی که مجموعه آثار آل‌احمد را دربرمی‎گیرد دو کتاب است که کتاب‎های مفصلی هم نیستند. یکی مدیر مدرسه است که آقای دهباشی اطلاق رمان به آن کردند، اما خُب حجمش کمتر از آن است که بتوانیم اسم رمان روی آن بگذاریم. شاید بتوانیم بگوییم قصة کوتاه بلند، یکی مدیر مدرسه است و دیگری کتاب درخشان سنگی بر گوری. هر دو هم بسیار به هم شبیه‎اند، هر دو حدیث نفس‎اند. هر دو وجوه مشترکی دارند که من می‎خواهم اشارۀ مختصری به آن بکنم و بگذرم.

مدیر مدرسه در دورۀ خودش با استقبال خیلی زیادی مواجه شد، به نظر اثر تند و گستاخی آمد که بود. ولی کمتر به جوهرۀ کتاب توجه شد. آن بخش‎های دیگری که مورد توجه قرار گرفت باعث شد تا بارقة خلاقیت آل‌احمد مسکوت و مغفول بماند. اما کتاب به هر حال شناخته شد، و مورد تقلید و مورد علاقه هم شد. اما کتاب دیگر ـ یعنی آن قوس دیگر پرانتزی که صحبتش را کردم، روند مناسبی را طی نکرد. وقتی این کتاب چاپ شد صداهای مختلفی در ضدیت با او بلند شد که اشاره‎ای نمی‎خواهم به اینها بکنم. ولی به نظر من این قصۀ فوق‎العادۀ آل‌احمد ـ که بعدها مورد مشاجره شد که منتشر بشود یا نشود ـ دنبالۀ همان سعی در تطهیر اسطوره‎ای بود که در اصل کار بیهوده و بی‎حاصلی است چون لازم نیست برای یک حفاظت از یک اسطوره تمهید به خرج بدهید تا اسطوره بی‌خدشه به نظر بیاید و بماند. او هست، موجود است. این نظر که بخش‎هایی از این کتاب حذف بشود و اصلاً اجازة چاپ پیدا نکند، کار لغو و بی‌معناییست. رفتار غم‎انگیزی بود که دربارۀ این کتاب اعمال شد و به همت و به پافشاری همسر عزیزش بود که این کتاب منتشر شد. و باز هم او ـ یعنی خانم سیمین دانشور ـ بود که برای رفع این شبهۀ اسطوره‎سازی از آل‌احمد کتاب غروب جلال را نوشت، یعنی نسخۀ واقعی آخرین روزهای زندگی آل‌احمد را. این کتاب هم همچنان اسباب اعتراض شد و مورد شک و هر جور مخالفتی. این دو کتاب قصة آل‌احمد ـ که کوتاه هستند و موجز ـ برای من همیشه آل‌احمدِ نویسنده را از زیر سایة سنگین شخصیت مبارزش بیرون می‌آورد و به یمن نثر درخشان و با شکوهش به عنوان یک نویسنده تثبیت می‎کند. یعنی در کنار همۀ مباحثی که دربارۀ دیدگاه‎های سیاسی و اجتماعی، عقاید مختلفش، جنگجو بودنش، حضور جذابش و یا هر چیزی که دربارۀ او اظهار می‎شود، برای من کفایت می‎کند که چهرۀ حقیقی آل‌احمد را در این دو قصه جستجو بکنم.

این چهره چیست؟ و واقعاً در این مجال کوتاه چطور می‎شود اهمیت این دو قصه را در کارنامه ادبی آل‌احمد بازگو کرد و از عهده برآمد. وقتی که من مدیر مدرسه را می‎خواندم و می‎خوانم، مرد جوانی را دیدم که به مدیریت یک دبستان، در یک جای دور و پرتی منصوب می‎شود. خودش هم بدش نمی‌آید که به آنجا برود. می‎رود و مدیر آنجا می‎شود. مدتی کوتاه در آن مدرسه می‌ماند و بعد آخر قصه آن‌جا را رها می‎کند. چون متوجه می‎شود در تغییر فساد و جهالت و حماقت و بددلی، یک‌تنه کاری از دستش برنمی‎آید. تمام این قصۀ کوتاه مشحون است از سعی و تلاش یک معلم به عنوان یک مدیر مدرسة ناظر یعنی یک کار اداری که در آرمان او نیست و او نمی‎خواهد این کار را به عنوان کار اصلی خودش بپذیرد. یعنی مدرسة کوچکی را اداره کند که آدم پولداری ساخته تا به خاطر مدرسه مردم بیایند و زمین‎های اطراف آن را بخرند و تا آن منطقه آباد بشود و پولش جیب جیب او برود. این آدم  در انتهای قصه کارش را رها می‌کند چون متوجه می‎شود که کار او نیست و از پس این قصه برنمی‎آید. پس نیروی تازه و جوشان و آرمان‌گرای او در مواجهه با سیستم نمی‎تواند دوام بیاورد، نمی‎تواند اصلاح کند، و در آخر کتاب بیم آن را دارد که خودش هم بخشی از چیزی بشود که با آن دارد می‎جنگد، که از آن نفرت دارد.

سنگی بر گوری هم به نوعی حکایتی دیگر و روایتی دیگر است از این نومیدی. آل‌احمد اصلاً نویسندۀ نومیدی نیست، ولی وقتی به آثار او نگاه می‌کنیم می‎بینیم چه‌طوری دارد جستجو می‎کند تا به درون خودش برسد و در سنگی بر گوری، چطور پنجه‌اش را در درون خودش فرو می‎کند، و پاره‌پاره می‎کند پوسته‌اش را، تا عیان کند درونه‌اش را. بی آن که بخواهد چیزی را مخفی کند و هر چه را که ممکن است اسباب ایراد و نقصانی باشد، خودش به صراحت می‎گوید. سنگی برگوری همیشه مرا به یاد بوف کور صادق هدایت می‎اندازد، به یاد نویسنده‎ای که دارد برای سایۀ خودش می‎نویسد. مکالمۀ آل‌احمد در سنگی بر گوری مکالمه‌ای با خودش است، با سایۀ خودش است. این امر در کتاب در کنار اشاره‎های دیگری که در آن می‌آید؛ حوادث، برخوردها، قصه‎های فرعی از قبیل فوت خواهر سیمین، همه در حول یک محور اصلی عمل می‎کنند. حول آدمی که از پس تقدیری عظیم‎تر و عمده‎تر برنمی‎آید. اینجا دیگر فقط قصة یک مدرسه و یک سیستم در میان نیست. اینجا مسئله بسیار گسترده‎تر است. اینجا آدمی را داریم که دائماً دارد به خودش می‎گوید: تو در این چرخۀ حیات چه جایی داری؟ تو که عقیمی! و تمام سعی باطل و دیوانه‎کنندۀ این آدم که می‎خواهد از عقیم بودن بگریزد، و حرکت این چرخۀ حیات را ادامه بدهد و نمی‎‏خواهد به خاطر عقیم بودن از آن بیرون بیفتد ـ سعی باطل و کوشش فوق‎العاده‌ای که در تمام کتاب، لرزاننده است. آدمی که به هر چیزی تمسک می‎جوید: از داروهای خرافی، تا نسخه‌های پزشکان، تا زنان دیگر و اگر قصه را درست نگاه کنیم، این ماییم که از پس عقیم بودن خودمان در یک دورۀ تاریخی برنیامده‌ایم، پناه بردن او به فلان پزشک در فرنگستان هم احتمالاً اثر زیادی هم نخواهد کرد. این دغدغة اصلی آل‌احمد است. که دائماً دارد به آن فکر می‎کند، مسئله‎اش است. می‌تواند در جای دیگری علاج را پیدا کند؟ نمی‎تواند پیدا کند. سعی می‎کند خودش را قانع کند، سعی می‎کند همسرش را قانع کند. سعی می‌کند قضیه را مهم نگیرد. حتی شاد باشد که عقیم است! این کتاب یکی از تکان‎دهنده‎ترین، و عمیق‎ترین کتاب‎هایی است که آل‌‌احمد نوشته. شاید به نظر خودش یک کار سرسری و مختصر بوده. ولی اینطور نیست. حالا که ما همین قصه را، همین قصه ساده تکان‌دهنده را می‎خوانیم و با کتاب پرمدعایی مثل نفرین زمین مقایسه می‎کنیم، می‎بینیم حسرت و غیظی است ته‌نشین شده در درون نویسنده که دارد دنبال مفری می‎گردد . قصۀ چرخة حیات است، قصۀ عقیم بودن بی بر و ساکن است، بحث این است که من کجای این چرخۀ حیات قرار دارم؟ و در جایی خودش را دلداری می‎دهد که اصلاً این چرخۀ حیات مگر بی من نمی‎گذرد. من چه کاره‎ام اصلاً. اما اگر این‌طور فکر را می‎کرد که اصلاً این کتاب را نمی‎نوشت! پس شرح حال انسانی است که دارد با خودش مکالمه می‎کند. دنبال معنا و مفهوم خودش است. و اینجا دیگر بحث بر سر این آدم و آن آدم و این رژیم و آن رژیم نیست. در اینجا صاحب دیدگاه خیامی بسیار گسترده‎ای می‎شود که یکی از عالی‎ترین نمونه‎های نثر و قصه‎نویسی آل‌احمد را حاصل می‌دهد. من نیت کردم صفحۀ آخر این کتاب را در اینجا بلند بخوانم و ذره‌ای از ادای دینی که واقعاً ادا نشده است، ادا کنم:

«تو تا سه چهار سال دیگر حتی سنگی بر گوری هم نخواهی بود، اما پدرم هنوز فرصت دارد. هم سنگی دارد بر گوری و هم نوه‎ها دارد و پسرها و در خانه‎اش هم هنوز باز است. اما این نوۀ پناه آورده به گذشتگان چنان از این گذشته و  آن آینده بیزار است که نگو. نمی‎دانی چقدر خوش است عمقزی از این که عاقبت این زنجیر گذشته و آینده از یک جایی خواهد گسست. این زنجیر را که از ته جنگل‎های بدویت و بلبشوی تمدن آخر کوچه فردوسی تجریش آمده، آن بچه که شنوندۀ قصه‎های تو بود با خود تو به گور رفت و امروز من آدم اَبترم که پس از مرگم هیچ تنابنده‎ای را به جا نخواهم گذاشت تا در بند اجداد و سنت و گذشته باشد و برای فرار از غم آینده به این هیچ گستردۀ شما پناه بیاورد، پناه بیاورد به این گذشتگان و این ابدیت در هیچ و این سنت در خاک که تویی و پدرم و همه اجداد و همۀ تاریخ. من اگر بدانی چقدر خوشحالم که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم. اگر شده در یک جا و به اندازۀ یک تن تنها نقطۀ ختام سنتم. نفس نفی آینده‎ای هستم که باید در بند این گذشته می‎ماند، می‎فهمی عمقزی؟ اینها را دلم نیامد به پدرم بگویم ولی تو بدان. براستی می‎دانی چرا، تا دست کم این دل‎خوشی برایم بماند که اگر شده به اندازۀ یک تنِ تنها در این دنیا اختیاری هست و آزادی، به این زنجیر ظاهراً به هم پیوسته که بر گُردۀ بردباری خلایق از بدو خلقت تا انتهای نفیر، هیچی را به هیچی می‎پیوندند ، اگر شده به اندازۀ یک حلقۀ تنها بسته است و این همه چه واقعیت باشد و چه دل‎خوشی، من این صفحات را همچون سنگی بر گوری خواهم نهاد که آرامگاه هیچ جسدی نیست و خواهم بست به این طریق درِ هر مفری را به این گذشتۀ در هیچ و این سنته رفته.»

یکی دیگر از بخش‎های این مراسم قرائت پیام دکتر محمد علی همایون کاتوزیان بود که توسط غلامرضا امامی قرائت شد. امامی پیش از قرائت پیام دکتر کاتوزیان، از جلال آل احمد سخن گفت:

« جلال آنچنان که از نامش برمی‌آید، روشنی بود و شکوه . باغبان بود و بیش از همه انسانی مهربان. دریغ که عمر کوتاهی داشت و نتوانست  تمامی آنچه  را  می‌اندیشید و به آن دل بسته بود را عرضه‌کند

روزی در خرمشهر در باغ هتل آناهیتا در کنارش بودم. با هوشنگ پورکریم آمده بود. او را از تدریس در دانشسرای عالی محروم کرده بودند. در نامه‌ای برایش نوشته بودم: اگر هوای تهران سرد است، خرمشهر گرم است و دل‌های مهربان و دیدگان کاوشگر منتظر شمایند. هفته بعد نامه‌اش رسید و در آن نوشته بود: از وقتی از مدارسه بیرونم روانده‌اند، خیال سفر  دارم.. اما کی و به کجا ؟ نمیدانم .

غلامرضا امامی ـ عکس از سمیه لطفی
غلامرضا امامی ـ عکس از سمیه لطفی

پس از آن بود که هوشنگ پورکریم به در خانه ما در راه‌آهن خرمشهر آمد و گفت: جلال در هتل آناهیتا منتظر توست. به دیدارش رفتم و هفته‌ای  همراهش بودم. در آن دیدار این سخن را آن نوجوان دیروز گفت :

  آقای آل‌احمد کم بوده‌اند نویسندگانی که بخت آن را داشته باشند که در زندگی‌شان بدرخشند و سکه ادب را به نامشان بر ورق و صفحه تاریخ نقش و رقم زنند. شما این شانس را داشته‌اید و ما این شانس را که در زندگی‌تان شما را بشناسیم.

هر چند که جلال در زندگی‌اش خوش درخشید، اما شهرتش پس از پایان حیاتش فزونی گرفت.   از چه رو؟

به گمان من ویژگی بزرگ جلال آن بود که در هنر با خود و مردمش صادق و صمیمی بود و جانش   ز هر چه رنگ تعلق پذیرد   آزاد  بود. با دکان‌های دو نبش بیگانه بود. کلام را بر جیفه زر و  زور و تزویر نفروخت و مهم‌تر آنکه همیشه خودش بود.

کار جلال در ادب فارسی این بود که زبان گفتار و شفاهی را به نوشتار نزدیک کرد. نیک می‌دانیم که در زبان ما فاصله بسیار است میان فرهنگ شفاهی و مکتوب اما وقتی نوشته‌ها یش را می‌خوانیم، گویی او با   ما سخن می‌گوید.

هرگز از او قدیسی نسازیم بی‌نقد، اما از یاد نبریم که او همیشه دل به مردمش داشت و در راه آگاهی و آزادی همدلان و همزبانانش به جد و جان کوشید

از او  بیاموزیم که چگونه می‌توان گوهر کلام و آزادی را پاس داشت»

 و سپس به قرائت پیام محمد علی همایون کاتوزیان پرداخت:

به یاد جلال آل احمد                                 همایون کاتوزیان

« جلال آل احمد در سال 1339 در منزل خلیل ملکی آشنا شدم، اگر چه او را از روی نوشته‎هایش خوب می‎شناختم، و در همان دیدار و آشنایی نخست او را آدمی رُک و صمیمی و خوش بیان و خونگرم یافتم. او بر خلاف گذشته‎اش در حزب توده و نیروی سوم کار سازمانی سیاسی نمی‎کرد و به جامعۀ سوسیالیست‎ها که ملکی و یارانش همان روزها تشکیل داده بودند نپیوسته بود. امّا علاقه و ارادات بی‎کرانی به شخص ملکی داشت و نسبت به او نرمی و فروتنی بسیاری از خود نشان می‎داد، و در جلساتی هم که هفته‎ای یک بار در منزل ملکی برای بحث و گفتگو دربارۀ زیباشناسی و تاریخ هنر، از جمله با حضور هوشنگ کاووسی، بهرام بیضایی، داریوش آشوری و سیروس طاهبار تشکیل می‎شد شرکت می‎کرد.

به یاد دارم که شادروان رضا ملکی برادر کوچک‎تر ملکی که به او سخت ارادت می‎ورزید در ولنجک که در آن تقریباً بیابان دوردستی بود خانه‎ای ساخته و ملکی و چند تن از ماها را ( به اصطلاح آل احمد) به شامی و گپی دعوت کرده بود، ملکی و صبیحه  خانم و من با اتوموبیل پسرشان پیروز به خانه « داداش رضا» رفتیم. اکنون که این سطور را می‎نویسم می‎بینم که جُز من دست صاحبان خانه و همۀ مدعوین که چند تن بیش نبودند از این جهان کوتاه شده است : ملکی و صبیحه  خانم و پیروز، رضا ملکی و خانمش، آل احمد و خانم سیمین، منوچهر صفا، مرتضی مظفّری و دکتر هوشنگ ساعدلو. ما را به سخت جانی خود این گمان نبود، ولی این هم هست که من در آن زمان هیژده سال بیشتر نداشتم.

دکتر علی امینی تازه نخست وزیر شده بود و هیأت دولتش را اعلام کرده، ولی جای وزارت فرهنگ را ( که در آن زمان فرهنگ و علوم و آموزش را دربرمی‎گرفت) خالی گذاشته بود. محّمد درخشش رهبر جامعۀ معلمیّن بود که اعتصاب گسترده اخیرشان یکی از علل بلافصل نخست وزیر شدن امینی بود، و حالا در محافل بحث بر این بود که چه کسی را وزیر فرهنگ می‎کند، اگرچه بیشترین احتمال به درخشش بود. وقتی آل احمد این سئوال را طرح کرد ملکی اطلاع داد که درخشش وزیر فرهنگ شده زیرا عصر همان روز با لباس رسمی وزارت یکسره به منزل ملکی رفته و مصرااز او برای اصلاح وزارت فرهنگ درخواست کمک کرده است. و وقتی ملکی در پاسخ آل احمد گفت که او حاضر به ارائۀ برنامه‎های اصلاح شده است ، آل احمد به اعتراض از جا پرید که در این صورت چرا خودتان وزیر فرهنگ نمی‎شوید. این حرف به ملکی برخورد و سخت بر آل احمد تاخت و حتی به او ( که پیدا بود پیشمان است) اجازه عذرخواهی نمی‎داد، چنانکه وقتی سیمین دانشور برای فرو نشاندن تنش به ملکی گفت،« شما که می‎دانید ما چقدر به شما ارادت داریم.» ملکی بی‎تابانه گفت،« سیمین خانم من روشنفکر جماعت ]را[ خوب می‎شناسم؛ با قدرت می‎آید و با قدرت هم می‎رود.» اشاره اش به یادداشتی بود که آل احمد اندکی پس از ٢٨ مرداددر یکی از روزنامه ها  نوشته بود که فعال سیاسی نیست و در سیاست دخالت نمی کند، درست  در زمانی که ملکی در زندان بود.

دکتر محمد علی همایون کاتوزیان
دکتر محمد علی همایون کاتوزیان

آن شب آشتی نشد و لی دو سه روز بعد که به دیدار ملکی رفتم صدای غش غش خندۀ آل احمد بلند بود. چیزی هم نگذشت که آل احمد تشخیص ملکی را که به رغم روش جبهۀ ملی دوم نباید با امینی « مبارزۀ حیاتی مماتی» کرد پذیرفت و خود او به برنامۀ اصلاح فرهنگ پیوست، چنانکه تا دو سه ماه بعد که من به انگلستان رفتم ملکی و درخشش و آل احمد هفته‎ای یک بار در منزل مکی دربارۀ پیشرفت کار و برنامه‎های بعدی ملاقات می‎کردند. آخرین باری که آل احمد را در ایران دیدم دو سه روز پیش از سفر بود، ملکی جمعی از دانشجویانی را که از اروپا بازگشته بودند به چای و شیرینی دعوت کرده بود به علاوه چند تن از دوستان، از جمله دکتر رحیم عابدی، آل احمد و من. به یاد دارم که دکتر هوشنگ شیرنیلو که تخصص گرفته و پس از سالها به ایران بازگشته بود، از دوستان قدیم آل احمد در نیروی سوم بود . در ارتباط با همان موضوع « با قدرت آمدن و رفتن روشنفکران»، شوخی ای با آل احمد کرد با خنده و شوخی، و آل احمد خنده‎کنان گفت،« گه خوردم، گه خوردم، دست از سرم برداریددیگر.»

سال بعد ـ 1341 ـ آل احمد در لندن پیدایش شد. سفری به فرنگستان آمده بود ، گمان می‎کنم با بورسی ، و پس از سویس و آلمان و فرانسه و هلند به لندن رسیده بود. تلفن که زد با حمید محامدی به دیدارش شتافتیم ، در هتل متوسطی در مرکز لندن. در آینه بزرگ تالار انتظار هتل او را دیدم که تقریباً دوش به دوش با خانمی که هلندی به نظر می‎آمد از پله‎ها پایین می‎آمد. من فکر کردم که آن خانم راهنمای اوست، ولی به پایین پله که رسیدند خانم از سوی دیگر رفت و آل احمد لبخندزنان به سوی ما آمد. بعدها که سنگی بر گوری را خواندم کل داستان به دستم آمد و مسئله عقیم بودن آل احمد که اصلاً به خاطرم نرسیده بود و مسائل و مشکلات آن برای او و دانشور.

آل احمد هشت نسخه از کتاب غرب‎زدگی را به من داد و با خنده گفت، « یکی چهار شلینگه» چون بهای شلینگ انگلیس در آن زمان یک تومان بود. شوخی می‎کرد ، و توضیح داد که این کتاب در چاپخانه توقیف شده بود و آنها دویست نسخه آن را بیرون زده بودند که سی نسخه باقیمانده را با خود به فرنگ آورده بود. و اینک این هشت نسخه آخر . قرار شد به سرعت آن را بخوانم تا پیش از بازگشتش دربارۀ آن گفتگو کنیم.

من صِرف مقوله غرب‎زدگی را موضوع جالبی یافتم که دست کم بر عکس تحلیل‎های متداولی که مدام از بورژوازی و خرده بورژوازی و پرولتاریا سخن می‎گفتند، وارداتی نبود و پایش روی زمین ایران بود و مسائل ملموس را مطرح می‎کرد. امّا در عوض ارائۀ مطلب را هم تندروانه هم ضعیف یافتم: از تئوری توطئه تا عدم اطلاع درست از تاریخ تا فریاد و فغان مکرر از دست « ماشین». به او گفتم که این دشمنی با ماشین یادآور انگلیس در صد و پنجاه سال پیش است که گروه‎های کارگران صنایع دستی به راه می‎افتادند و با چوب و چماق ماشین‎های صنعتی جدیدالاختراع را می‎شکستند. او به کلی انکار کرد و عیناً گفت،« من عاشق اتوموبیلم هستم و وقتی در سربالایی جاده شمیران ناگزیر از دنده سه می‎گذارم دنده دو و می‎گوید غووم، من می‎گویم آخ جون!» جواب دادم، در این صورت باید به دنبال هر نسخه از کتابش راه بیفتد و این نکته را به هر که آن را می‎خواند بگوید. به هر حال از همان پاسخ او پیداست که خودش دریافته بود که تندروی کرده بود، و این گونه دور برداشتن‎های ناخودآگاه در بعضی از کارهای دیگرش نیز دیده می‎شود.

اما برای رعایت انصاف و توجه به واقعیت باید بگویم که تز غرب‎زدگی آل احمد که کمتر کسی در زمان حیات کوتاهش خواند امری بود و شعار فراگیر غرب‎زدگی که در دهان پیر و جوان و دارا و ندار و مدرن و سنتی و چپ و راست افتاد امر کاملاً دیگری. شعار غرب‎زدگی یک مانیفست ضد غربی بود، یعنی نه فقط مخالفت با سیاست غرب در ایران بلکه ضِدیّت با کل دستاوردهای غربی حتی در خود غرب. حال آنکه آل احمد مردی کاملاً مدرن و امروزی بود که حتی در آخر همان کتاب غرب‎زدگی از رُمان لولیتا و فیلم مُهر هفتم که تازهدر غرب به بازار آمده بودند سخن می‎گوید. او داستان مدرن می‎نوشت و از نقاشی و تئاتر و سینما ( علاوه بر شعر و داستان) نقد مدرن می‎کرد. و دربارۀ هدایت و آثارش مقاله نوشته بود و یکی از بزرگترین دوستان و دوستداران و پشتیبانان نیما یوشیچ بود. و مهم‎تر این که به رغم تحقیر و تمسخری که طبق مد روز از « آزادی‎های بورژوایی» و « آزادیهای غربی» می‎کردند آزادیخواه بود.

از نقش اساسی‎اش در انشعاب حزب توده و تأسیس حزب نیروی سوم و تشکیل کانون نویسندگان چیزی نخواهم گفت. ولی دست آخر آل احمد نویسنده بود و ناقد هنری و اجتماعی. نثری که او ابداع کرد ـ اگرچه هیچ کس دیگر نخواست یا نتوانست از آن تقلید کند ـ برای داستان‎ها و گزارش‎هایش بسیار مناسب بود و اگر چنین ابداع بدیعی در جامعه پیشرفته‎تری صورت گرفته بود در همان زمان توفیق بزرگی تلقی می‎شد. بعضی از داستان‎های اولیه‎اش، خاصه « گناه » و « بچه مردم» آثار زیبا و قابل اعتنایی بودند. رُمان مدیر مدرسه که در زمان خودش سخت موفق شد کار قابل ملاحظه‎ای بود. اما داستان‎های کوتاه « جشن فرخنده» و « خواهرم و عنکبوت» ـ اولی کمدی اجتماعی، دومی تراژدی شخصی ـ هر یک شاهکار کوچکی بودند.

اما شاهکار آل احمد که سالها پس از مرگش منتشر شد، همان سنگی بر گوری است، زیرا که حدیث نفسی است که با آن صراحت و صداقت و صمیمت فقط ممکن بود که در جهان معاصر غرب نوشته شود، وجوهرۀ آن با شعار غرب‎زدگی در تضاد بود. بی‎جهت نیست که دیگر مجوز انتشار نیافت.

سخنران بعدی این نشست احسان شریعتی بود که متأسفانه به دلیل تصادفی که در همان ساعت برایش در بزرگراه صدر و صدمه دیدن اتومبیلش رخ داد، نتوانست در این شب حضور داشته باشد. اما متن سخنرانی‎اش را با موضوع « آل احمد از نگاه شریعتی» که برای این مراسم آماده کرده بود برای مجله بخارا فرستاد:

هر خط او خطری، هر قدمش اقدامی

هر نگه نایرهء نور و ذکا بود جلال

پیشگامانِ خطر، گاه خطا نیز کنند

گرچه گویند که معصوم‌نیا بود جلال

دمِ عصمت نزد اما، قدمِ عبرت زد

جایِ کتمان پی جبرانِ خطا بود جلال

قلمش پیک خطر پویه، که بر لوحِ سکوت

تازه صد سینه سخن، بل‌که صلا بود جلال

(م. امید، در سوگ جلال آل قلم، ۱۸ شهریور)

در چهل و چهارمین سالگرد درگذشت و بزرگداشت جلال آل‌احمد افتخار دارم که به دعوت جناب دهباشی، مسئول محترم مجله‌ی وزین بخارا، در جمع دوستان باشم و از ارزیابی‌های صاحب‌نظران بیآموزم و به نوبه‌ی خود نکاتی را از باب یادآوری با دوستان حاضر در میان گذارم، از جمله مناسبات میان جلال آل‌احمد و علی شریعتی. اما من در اینجا از جایگاه یک اندیشه‌پژوه، که پیرامون تاریخ اندیشه معاصر ایران نیز جستجو می‌کنم، به نقل خاطراتی می‌پردازم و برای نقد و بحث از عقاید در خدمت شما خواهم بود تا  در پایان این شهریورماه، بتوانیم یاد بزرگانی چون جلال (و صمد بهرنگی و اخوان ثالث و طالقانی و.. ، که به‌نحوی با یکدیگر هم مرتبط بوده‌اند)، را زنده بداریم.

دکتر احسان شریعتی
دکتر احسان شریعتی

می‌دانیم که امروزه، نسبت به آل‌احمد از دو سو اجحاف می‌شود: از سویی، تصویری مصنوعی است که رسانه‌های رسمی‌ از او به‌عنوان روشنفکری ضد روشنفکر، گرویده به سنت و..، ارائه می‌کنند؛ و از دیگر سو، روشنفکرانی که او را کمابیش به همین دلیل‌ها می‌کوبند، در حالی‌که هر دو گروه نیک می‌دانند که آل‌احمد در زمان خود چهره‌ی نمادین و گل سرسبد روشنفکری غیرمذهبی ایران در دهه‌ چهل بوده است. مطرح‌ترین نویسنده‌ی صاحب «سبک»، سخنگوی «کانون نویسندگان»، و از همه مهم‌تر نماد روشنفکر «متعهد»، به‌معنای سارتری مفهوم. روشنفکری حاضر در صحنه و در خدمت خیر جهان‌روا و زیبایی و گوینده‌ی «حقیقت رودرروی قدرت»، به تعبیر ادوارد سعید. اگر آل‌احمد با طرح «غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکران»، به نقد سنتِ خود می‌پردازد، به وظیفه‌ی خود در مقام روشنگر عمل کرده است، به خلاف نیروی سنتی که بنا به تعریف چنین کاری نمی‌کند. اما معنای کار او به هیچ‌وجه بازگشت به مرجعیت‌های سنت و قدرت نبوده و نیست. زیرا برغم همه‌ی ضعف‌ها، ارزیابی‌های شتابزده، بریده، متناقض، و گاه سطحی و عکس‌العملی، صورت مسئله و پرسش‌های وی همچنان معتبر و مطرح‌اند، اگرچه پاسخ‌ها گاه بی‌پایه ونه از سر پژوهش و سنجش بوده باشند یا بنمایند. وانگهی از همه حرف‌های جلال مهم‌تر، شیوه‌ی وجود و حضور نمونه‌ی اوست در آن مقطع تاریخی. چیزی که جامعه‌ی ما امروز از کمبودش رنج می‌برد: روشنگرانی متعهد و حاضر در همه‌ی صحنه‌ها.

صورت مسئله اصلی درک چگونگی برقراری نسبت هستی‌شناختی ـ تاریخی با گذشته و آینده‌ی خود و دیگری، هویت و تحول، سنت و تجدد، و جهات نمادین شمال وجنوب (یا شرق و غرب سابق)، در عصر مواجهه‌ی جهان‌ها و گسترش افق‌ها و نیاز به ملاک‌های نو است. در این میان و میدان آل‌احمد می‌دانست که مبانی فلسفی و معنوی محکمی لازم است، از این‌رو به سراغ ترجمه تاریخ فلسفه و حتی اساتیدی چون فردید رفت. اما برغم وام‌گیری کلیدواژه‌ی او، «غرب‌زدگی»، نگرش جلال از اساس هیچ‌گونه گرایشی به ذات‌انگاری متافیزیکی و هویت‌گرایی فرهنگی نداشت. لذا علیرغم اشتراک لفظی، پاسخ‌های او به این مسئله نیز ماهیتی متفاوت داشتند. نقد بیماری غربزدگی و فراخوان «بازگشت به خویش» آل‌احمد را باید در کادر آنچه در امریکا «مطالعات پسا-استعماری» می‌خوانند، یعنی چنان‌که شریعتی می‌گفت، در ردیف چهره‌هایی چون امه‌سزر و فانون و نی‌ره‌ره و کنیاتا و سنقر، و کاتب یاسین و عمر اوزگان و نیز ادوارد سعید و …، بالاخره خود شریعتی، بررسی کرد. و نه چنان که رواج یافته در چارچوب گفتمان هویت‌اندیش فردیدی و اهل فرهنگ متاثر از آراء او در نظام‌ گذشته یا پس از انقلاب، و امثال سنت‌گرایی (از سنخ دکتر نصر و..)، و به طریق اولی، انواع بنیادگرایی دینی.

به این نکته، نخست، از تبارشناسی تاریخی و خانواده‌ی فکری ـ سیاسی آل‌احمد می‌توان و می‌باید پی برد، یعنی نیروی سوم یا «سوسیالیسم ملی» خلیل ملکی و منشعبین از حزب توده (و نیز انشعاب در حزب زحمتکشان بقایی)، که از دوران نهضت ملی با نیروهای «ملی ـ مذهبی» (به اصطلاح امروزی) همسویی داشتند. در دهه‌ی چهل، پس از سرکوب ۱۵ خرداد، نیروی موسوم به «روحانیت مبارز» آنزمان نیز وارد صحنه شده بود، و این طبیعی بود که جلال، و طیف فکری نزدیک به او مانند حاج‌سیدجوادی‌ و هزارخانی‌ و (بعدها آشوری)..، و نیز چهره‌هایی چون مصطفی شعاعیان و ..، (چنان‌که بعدها براهنی و احمدی و..) تحولات فکری جنبش نواندیشی مذهبی یا نوزایی و دین‌پیرایی (رنسانس و رفرماسیون اسلامی) را با علاقه و سمپاتی پیگیری کنند. این بود که مثلا جلال از سال‌های ۴۶ با شریعتی تماس می‌گیرد (برای نمونه رجوع کنید به خاطرات غلامرضا امامی درباره دیدار دکتر شریعتی و جلال) و در ۱۳۴۷ به مشهد و گویا به کلاس درس او در دانشگاه می‌رود (و در این شهر با روحانیونی چون آ..خامنه‌ای نیز دیدار می‌کند)، و در اثرش «در خدمت و خیانت» نیز کار شریعتی را با خود همسو می‌داند و تایید می‌کند. به یاد دارم که در آنزمان، جلال در محیط روشنفکری چنان قطبی بود که وقتی دکتر در یک سخنرانی مثلا در نقل خاطره‌ای از رفتن با جلال به حرم امام رضا و گقتگویش با یک روستایی، متلکی به جلال می‌گوید، مریدان بر نمی‌تابند و در مجله فردوسی به شریعتی می‌تازند که چرا با این لحن از او سخن گفته، و دکتر پاسخی می‌نویسد زیر عنوان «تیری از فلاخن دوست!»

طنز تاریخ اما امروزه این است که برخی از آن نوع روشنفکران با ساختن زوج «آل‌احمد ـ شریعتی» این‌دو را به‌عنوان مسببین شوم‌بختی اقبال جامعه نسبت به ملغمه‌ی دین و سنت و بنیادگرایی، به یکسان می‌کوبند. و فراموش می‌کنند که این دو نیز در کنار سه تن دیگر، نیما و هدایت و صمد، همان پنج چهره‌ای بودند در شب‌های شعر کانون در دوران انقلاب و علیه سانسور از آنان تقدیر شد.

از این نفرین و آفرین و فراز و نشیب‌های تاریخی که بگذریم، نقد نقاط ضعف فکری و منشی و ..روشنفکران نامدار گذشته، در راستای ازسرگیری و آغاز مجدد، ضرورتی است اجتناب‌ناپذیر. و سنجش و ارزیابی اثر آل‌احمد به‌عنوان یکی از مؤثرترین چهره‌های روشنفکری پیش از انقلاب، اگر در بافتار دوران و گفتمان زمانه‌ی خود، یعنی نزدیک به نیم قرن پیش، با همدلی پدیده‌شناختی-هرمنوتیکی انجام شود، راه را برای فهم بسیاری از کاستی‌های کنونی جریان روشنفکری ایران باز خواهد کرد. اما این نقد به لحاظ اخلاقی وظیفه دارد که با تفکیک نقاط قوت آن میراث و ماجرا و آموزه‌های نمونه‌ی زوج «آل‌احمد ـ دانشور»، به آغازی نو و از سنخی دیگر یاری رساند.»

آخرین برنامه شب آل احمد نمایش فیلم مستند ساختۀ مصطفی آل احمد بود که با گفتاری از محمدعلی عمویی، لیلی گلستان، انور خامه‎ای و دیگر شخصیت‎های مطرح ادبی ـ فرهنگی به زندگی و آثار جلال آل احمد می‎پرداخت.