شب اشتفان تسوایگ
شب « اشتفان تسوایگ» عنوان صد و بیست و پنجمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت و انجمن فرهنگی اتریش چهارشنبه 19 تیرماه 1392 در محل این انجمن برگزار شد.
نخست دکتر ارفع علوی از طرف سفیر اتریش به حاضران خیر مقدم گفت و سپس علی دهباشی این نشست را با شرح حالی مختصر از این نویسنده آغاز کرد:
« اشتفان تسوایگ بیست و هشتم نوامبر 1881 در وین و در خانوادهای بازرگان به دنیا آمد.
در دانشگاه وین فلسفه تحصیل کرد و 1904 موفق به دریافت دکتری شد. در جنگ جهانی اول در بایگانی وزارت جنگ اتریش خدمت میکرد. به رغم شرایط خاص اتریش در زمان جنگ جهانی اول، تسوایگ بسیار صلح طلب بود و همیشه با جنگ مخالفت میکرد.
در سال 1933 در آلمان هیتلر به قدرت رسید و کمی بعد اتریش نیز به این حکومت پیوست و در نهایت تسوایگ در سال 1934 مجبور به ترک این کشور شد و به انگلیس رفت. در انگلستان نتوانست مدت زیادی زندگی کند، به همین دلیل به امریکا، آرژانتین، پاراگوئه و سرانجام برزیل رفت.
اشتفان تسوایگ در زمان زندگی خود از شخصیتهای بسیار مشهور بود و آثارش علاقهمندان زیادی در سراسر دنیا داشت. از میان این آثار میتوان به کتابهای پر ارزشی همچون وجدان بیدار، لحظههای سرنوشتساز بشریت و زندگینامۀ شخصیتهای بزرگ ادبیات، اندیشه و هنر و تاریخ اشاره کرد.
در ایران نیز تسوایگ از جمله معروفترین نویسندگان اتریشی است که آثارش از چندین دهه پیش به فارسی ترجمه شده است.
درنهایت اشتفان تسوایگ در بیست و دوم فوریه 1942 در پتروپولیس برزیل به همراه همسرش از فرط ناامیدی و به این خاطر که اروپای فرهنگی آن اروپایی نبود که او میخواست به زندگی خود پایان داد.»
سپس نوبت به مهشید میرمعزی رسید که به توصیفی گستردهتر از تسوایگ با موضوع « مشهور گمنام» که برگرفته از نوشتۀ هارتموت مولر بود پرداخت:
« در نامۀ وداعش به ناشر برزیلی خود کوگان[1]، درخواست یک مراسم تدفین ساده و خصوصی کرده بود، اما دولت برزیل که هیچ اطلاعی از این خواسته نداشت، وظیفۀ خود دانست با برگزاری یک مراسم تشییع جنازۀ رسمی برای اشتفان سوایگ که نویسندهای با شهرت جهانی و دوست برزیل بود به طرز شایستهای از او قدردانی کند.
روز 24 فوریه 1942 هر دو تابوت سوایگ و همسرش لوته، غرق در گل در دبیرستانی در پتروپولیس[2] قرار داشت. مدیر آکادمی ادبیات، کارائوتا د سوزا[3] در جمعی از افراد مشهور از جمله وارگاس رئیسجهمور، وزیران، ژنرالها، ناشران، هنرمندان و پروفسورها سخنرانی کرد. سپس جمعیت عزادار در هوایی آفتابی و درخشان از میان خیابانهای مسدود شدۀ شهر گذشتند. هشت نویسنده تابوت اشتفان سوایگ را بر دوش داشتند و پشت سر آنها خاخامهایی گام برمیداشتند که از ریو دو ژانیرو آمده بودند. حدود 4000 نفر از سفیدپوست گرفته تا دورگه و سیاهپوست و سرخپوست در خیابانها ازدحام کرده بودند. مغازهداران، بلافاصله کسب و کار خود را تعطیل کردند. همهجا گل در دست مردمی بود که این کاروان را همراهی میکرد و زنگ ناقوسهای کلیسای پتروپولیس با زمزمههای مغموم عزاداران همصدا شد. سخنان کاهنرو[4]، مدیر آکادمی علمی، افراد را به فکر فرو برد که با لحنی گلهآمیز گفت: «اگر فقط کمی خودخواه و متکبرتر بود، مطمئناً نجات مییافت و ما هم این رنج را نمیکشیدیم!»
خانم و آقای سوایگ را در یک مقبرۀ افتخاری در کنار قیصر پدروس دوم[5] قرار دادند. دولت برزیل خانۀ مسکونی آنها را در پتروپولیس خرید و آن را مبدل به موزۀ سوایگ کرد.
در دههای بیست و سی قرن گذشته، کارهای اشتفان سوایگ بیش از هر نویسندۀ آلمانیزبان خوانده میشد. کتابهایش شمارگانی میلیونی داشتند و به بیش از 50 زبان ترجمه شده بودند. در خودزندگینامهاش که دنیای دیروز نام دارد، با کمی افتخار گزارش میدهد: … روزی در آمار جامعۀ ملل «کُوپراسیون انتلکتوئل[6]»، نوشته شده بود من نویسندهای هستم که آثارش بیش از هر نویسندۀ دیگری در جهان ترجمه میشود… موفقیت او با انتشار مجموعه مقالات سه استاد سخن[7] ادامه یافت؛ همچنین نوولهای آموک[8] و نامۀ یک زن ناشناس[9] که پس از آن منتشر شد، شمارگان بالایی داشتند و بعدها مانند بسیاری از نثرهای سوایگ، فیلمهایی از روی آنها ساختند. فروش کتاب کوچک ساعات طلایی بشریت در مدت کوتاهی به 250000 نسخه رسید و حتی فروش زندگینامۀ فوشه[10] که به قلم خودش اقبال چندانی نزد خوانندگان نیافت، زیرا او حتی یک جنجال عشقی هم در زندگی خود نداشت، با قلم سوایگ در عرض یک سال به 50000 نسخه رسید. در سرزمینهای متعدد، جماعت خوانندگانی وفادار به وجود آمد که بیصبرانه انتظار هر کتاب جدید این نویسنده را میکشید. مسافران، کتابهای اشتفان سوایگ را در کتابفروشیهای بزرگ از قاهره تا لیسبون و از شانگهای تا مکزیکوسیتی پیدا میکردند. «شهرت ادبی او تا دورترین نقاط جهان رسیده بود که با توجه به محبوبیت ناچیز ادبیات آلمانی در مقایسه با ادبیات فرانسوی و انگلیسی، اتفاقی عجیب به حساب میآمد. شاید از دوران اراسموس[11]… هیچ نویسندهای به شهرت اشتفان سوایگ وجود نداشته است.»
شاید دانستن این موضوع جالب باشد که خوانندگان بیشماری که چنان با هیجان کتابهای او را تهیه میکردند، از کدام طبقۀ اجتماعی برخاسته بودند. از آنجا که هیچ تحقیق تجربی وجود ندارد، باید به مشاهدات افراد و حدس و گمانهای کم و بیش منطقی استناد کرد.
آیا مخاطبان آثار او، نمایندگان طبقۀ متوسط خوشفکر بودند که میخواستند از طریق زندگینامههایی که به سبک جالبی نوشته شده بودند، به طرز مطبوع و همزمان آموزندهای سرگرم شوند؟ آیا نوولهای او که به لحاظ روانشناسانه حساس بودند و آنها را طعنهآمیز هم میدانستند، بیشتر خطاب به «جوانان روشنفکر شهری» بودند؟ این فرضیهها توسط هلموت شویر[12]، جداسازی، تکمیل و به روز شد. او به این نتیجه رسید که اشتفان سوایگ طبقۀ متوسط میان بورژواها و کارگران را مخاطب قرار میدهد که تمایل به ترقی یافتن دارند. طبقۀ پایینتر اجتماع هم با شخصیتهای تاریخی همزادپنداری میکند که سوایگ آنها را با سبکی وصف مینماید که مانند نمونههای بنیادی ظاهر میشوند. اساس اعمال آنها الگوهای اولیۀ روانشناسانۀ چشمگیر و قابل پیشبینی است که به ادبیات خشک و بیمایه نزدیک میشود. نویسنده به طرز استادانهای قادر به ارائۀ خاطرات فرهنگی به صورت بخشهای قابل تحمل و جذاب کردن آنها برای طیف گستردهای از خوانندگان است.
سوایگ به حق در مقابل طبقهبندی شدن کارهایش در ژانر ادبیات سادۀ سرگرمکننده مقاومت میکرد، ولی مطمئناً اگر در قید حیات بود قاطعانهتر این سرزنش را رد میکرد که درست عکس قضاوت اول است و ادعا میکند او فقط برای تعداد معدودی افراد تحصیلکرده و دارای شناخت مینوشته و آثار او در درجۀ اول، ادبیاتی برای ادیبان است. او همواره خود را یک واسطه میدید؛ هدفش این بود که مخاطبان زیادی را با موضوعات جالب و به سبکی مؤثر و گیرا آشنا سازد. به طریقی میتوان همان قضاوتی را در رابطه با کارهای او معتبر دانست که خود یک مرتبه در بارۀ آثار یاکوب واسرمن[13] ارائه داده بود. به عبارتی … واسرمن تقریباً عناصر ملی… را آگاهانه برگزید، درست به این دلیل که احساس میکرد تنفر اشرافی مبالغهآمیز از چیزهای هیجانانگیز، یعنی این عنصر دائمی اولیه برای تعریف هر چیز و کنار زدن قاطعانۀ چیزهای خاص و منحصر بهفرد، باعث به وجود آمدن آن یرقان عجیب در رمانهای آلمانیزبان شده است که از یک قرن پیش مبتلا به آن شدهایم…
نازیها از کتابهای سوایگ یهودی متنفر بودند، آنها را سوزاندند و تقریباً به طور کامل از کتابخانهها خارج کردند. فقط در آن به اصطلاح «قفسۀ زهرها» چند نسخه از آنها را پنهان نمودند. مثلاً برای استفادۀ «علمی» که البته اکثر اوقات به هدف «ناسزا گفتن» مورد استفاده قرار میگرفتند. این اقدامات سرکوبگرانه، موجب محدود شدن امکانات تأثیرگذاری نویسنده در محدودۀ آلمانیزبان شد. اما شهرت سوایگ پس از مرگش، در کشورهای دموکرات هم شروع به رنگ باختن کرد و ظاهراً این روند طی سالهای بعد به طرزی غیر قابل توقف ادامه یافت و محبوبیت اشتفان سوایگ کمتر شد. دیگر علم رسمی ادبیات، توجه چندانی به آثار او نداشت. برخی از منتقدان او را صرفاً یک نویسندۀ آثار سرگرم کننده و یک ادیب خوشذوق و تأثیرگذارتر میدانستند که در بند دنیای دیروز بود. آثارش از لیست مطالعۀ مدارس حذف شد و حتی امروزه هم به ندرت بحثهای ادبی در بارۀ کارهای او انجام میشود. به نظر میرسد دستکم برای مدتی، آثار او تقریباً از نظرها غیب شده است.
ریشارد فریدنتال[14]، دوست و وارث سوایگ، شدیداً با این استنباط، هر چند هم که به نظر منطقی میرسید، مخالف بود. وی در 1976 و در پیگفتار نوول اولین تجربه نوشت: «هرگز اتفاق نیفتاد که اشتفان سوایگ به رسمیت شناخته نشود. آثار او فقط باید (پس از جنگ) به محض اینکه، کاغذ، چاپخانه و اجازۀ نشر مییافتند، چاپ مجدد میشدند.» البته یک نکتۀ صحیح در این موضوع وجود دارد که آثار اصلی سوایگ، هرگز از بازار کتاب محو نشدند و ظاهراً برای تعداد زیادی خواننده بارها تجدید چاپ شدند و میشوند.
اشتفان سوایگ، نویسندهای بسیار پرکار بود. او شعر، پاورقی، داستان کوتاه، نوول، یک رمان کامل و دو رمان نیمهکاره، چند زندگینامه و تکپژوهی، مقاله، درام و افسانه و همچنین یک اپرا نوشته است. به علاوۀ حدود بیست تا سی هزار نامه؛ او در بین ادیبان آلمانی نیمۀ اول قرن بیستم، بیشترین نامهها را نوشته است. هنگامیکه آنتون کیپنبرگ[15]، مشهور به «ارباب اینزل» و صاحب انتشارات اینزل[16]، مطلع شد که سوایگ مالک بخشی از یک کارخانه است، به شوخی گفت: «چی؟ یعنی سوایگ یک کارخانۀ دیگر هم دارد؟»
از چند سال پیش، آرشیو سوایگ که متعلق به انجمن بینالمللی سوایگ در وین است و مرکز سوایگ در کالج دانشگاهی ایالتی فردونیای[17] نیویورک، تلاش در ارزیابی منتقدانۀ مجدد مجموعه آثار سوایگ دارند. بیشتر این افراد نمایندگان آمریکایی تحصیل کرده در رشتۀ زبانشناسی آلمانی هستند که هدف خود را احیا و عمیقتر کردن درک آثار و شخصیت این نویسنده قرار دادهاند. دانلد ای. پریتر[18]، به مناسبت صدمین سالروز تولد اشتفان سوایگ، یک زندگینامۀ مفصل و مستند منتشر کرد که در آن چندین نامۀ منتشر نشده را ارزیابی و تحلیل میکرد و با همعصران مهم این ادیب مصاحبه مینمود.»
پس از آن پژند سلیمانی بخشی از کتاب « وجدان بیدار» را قرائت کرد و سپس نوبت به دکتر علی غضنفری رسید تا به بخشی دیگر از ویژگیهای تسوایگ بپردازد:
« در این مدت کوتاه نمیتوان حتی به ذکر بیوگرافی اشتفان سوایگ پرداخت و شاید یادآوری چندین ویژگی او کافی باشد.
جوانی از خانوادهای بسیار متمول و سرشناس و از قشر یهودیانی که از حیث ادبی در دربار آن زمان اتریش بسیار تأثیرگذاربودند، و در کنار اشتفان سوایگ ادیبان بزرگ دیگری را نیز میتوان برشمرد، مانند «هوگو فُن هوفمازتال» و «آرتور شنیتزلِر».
او از نوجوانی وارد جرگه ادیبان میشود و با وجودی که آن زمان تحصیلات عالیه برای فرزندان افراد متمول تقریباً نکتهای بدیهی و به جرأت اجباری بود، او تحصیل در دانشگاه را به عنوان کاری جنبی انجام میداد و پیوسته به دنبال آن بود که جهان بینی خویش را گسترش دهد.
در سن نوزده سالگی نخستین اثر خویش را تحت عنوان “Silberne Saiten” «تارها یا زههای نقرهای» منتشر میکند. اشعاری که عطر سرکشی، آزادی خواهی و صلح و عشق دارند.
انتقاد هم بر او وارد هست، آنجا که میگوید:
«پرداختن به سیاست کار یک نویسنده نیست» و این جمله از انسانی که پس از مدت کوتاهی از خدمت سربازی در جنگ جهانی اول، واقعیتهای تلخ جنگ و خونریزی را درمییابد بعید است و به جرأت میتوان گفت که فعالیتهای وی در جهت ایجاد دوستی و تفاهم بین کشورهای اروپایی در جهت دستیابی به صلح مغایر آن جمله است.
و در همین پیوند است که دوستی عمیق وی با «رومان رولاند» و سپس با «توماس مان» و «ریشارد اشتراوس» آغاز میشود.
ایراد اساسی این است که چگونه میتواند یک نویسنده که در فضای سیاسی نازیها و در دوران سمبولیسم زندگی میکند، افکار «پسیمیستی» داشته باشد.
خیلی کوتاه بررسی کنیم که در دوره حکومت هیتلر چه بر سر ادبیات آلمان و اتریش آمد. ادبیات مستقل و آزاد و نقدآمیز بههر شکل و گونهای، چه نظم و چه نثر ممنوع میشوند. چیزی که درسال1938در اتریش نیز بروز میکند. حکومت نازیها پشتیبان اشعاری بود که از خون و سرزمین و از خون و تسلط و برتریجویی سخن بگوید.[19] آنان که مخالف رژیم نازیها بودند، یا به کشورهای دیگر سفرکرده و پناهنده شدند و یا جان خودرا ازدستدادند، که هُودیس یکی از آنانست. شاعران دیگری که درآلمان ماندند، یا «شعرهایی کشویی» یعنی شعرهایی که پنهان میماندند میسرودند و یامطالبی مینوشتند و شعرهایی میگفتند که بوی سیاسی ـ اجتماعی نداشتند.
بیش از1500 تن از ادیبان آلمان به کشورهای دیگر پناهنده شدند و تنی چند نیز مانند توخولسکی[20] و سوایگ[21] که تاب تحمل نداشتند، خودکشی کردند. دراین میان 88 نویسنده و شاعر آلمانی از آن جمله گوتفرید بِن[22] «تعهدنامهی وفادارترین پیروان[23]» را در برابر هیتلر امضا کردند، که برخی از آنان بعدها از این عمل خویش از مردم پوزش خواستند. این تعهدنامه در 26 اکتبر 1933 منتشر شد.
حال در آن شرایط خفقان وظیفه شاعر و نویسنده با توجه به آن دورهای که دوره سمیولیسم است، چیست؟
یک شاعر و یا یک نویسنده سمبولیست در عمل به سوی ایدهآلها هدایت نمیشود و هدایت نمیکند، او از تکهتکهها دنیای واقعیت سمبولها را و یا به تعبیری دیگر تصاویری عقلانی خلق میکند و کنار هم میگذارد یا میچیند.
این دنیای واقعیت باید زیبا باشد، سرشار از هنر و پر از محتوای معنوی برای پیمودن مسیر تکامل انسانها در جهان! برخلاف رآلیسم، برخلاف ناتورالیسم، برخلاف ایدهآلیسم!
اجازه بدهید دو جمله معروف او را بازگو کنم:
– یک هنرمند در تمام بیست و چهار ساعت روز لاینقطع هنرمند است. آنچه که مهم است و از او به جا میماند فقط در لحظهای شکل میگیرد. لحظهای که او غرق در معنویت و عرفان است.
Sternstunde der Menschheit (لحظههای سرنوشتساز بشریت)
– ملت آلمان هیچ ندارد. این نکته را باید پیوسته یادآوری کرد که چگونه تابع هیتلر شدهاند، پر از نفرت و کینه و پیوسته در حال افزایش اینها.
Die Welt von gestern (دنیای دیروز).
قطعه شعر کوتاهی از او انتخاب کردهام:
O Kindheit, wie ich hinter deinen Gittern,
Du enger Kerker, oft in Tränen stand,
Wenn draußen er mit blau und goldnen Flittern
Vorüberzog, der Vogel Unbekannt.
O Nächte Ungeduld, da sich die Hand
Am Riegel wundriß-schon fühlt ich das Zittern
Verfrühter Wünsche mir im Blut gewittern-
Bis ich ihn brach und frei die Ferne fand!
Kaum daß ich blickte, war ich schon entsprungen.
Mein war die Welt! In hundert heißen Schauern
Verlor sich das verbreiterte Gefühl.
Und doch, Entsinnen bringt mir oft Bedauern:
“O süße Angst der ersten Dämmerungen!
O könnt ich heim! Wie war ich rein und kühl!”
ای کودکی، ای زندان کوچک
یاد داری اغلب چگونه پشت نردههایت
گریه آلود ایستادم
زمانی که پرندهای ناآشنا
با پولکهای آبی رنگ و زرین
بیرون از اینجا گذر میکرد.
آی شبها، هنگامی که دستم
در دستگیره جِر خورد
بیصبرانه لرزیدن آرزوهای زودرس
در خون من تندر زدند
تا اینکه دستگیره را شکستم
و آزاد دور دستها را یافتم.
چشم وا نکرده بودم، که چشمه وار جوشیدم،
دنیا زانِ من بود،
و در صدها هیجان داغ
احساس گسترده گمراه شد.
و با این همه، به یادآوردن
اغلب برایم اسفبار است:
آی ترس شیرین شفقهای نخستین!
وای کاش به خانه باز میگشتم،
آن زمانها چه ناب و چه آرام بودم.»
و دکتر سعید فیروزآبادی آخرین سخنران این مراسم بود که از « اشتفان تسوایگ محبوبترین نویسندۀ آلمانی زبان نزد ایرانیان» گفت:
« نخستین ورود ادبیات و آثار ادبی آلمانی به ایران از راه ترجمه بود و درست در زمانی رخ داد که ایران در تب و تاب انقلاب مشروطه میسوخت. در آن حال و هوای انقلابی که عطش مردم برای آگاهی از سرنوشت انقلابهای دیگر جهان روزافزون بود، بدیهی به نظر میرسید که مترجمان به سراغ شاعران و نویسندگان انقلابی بروند و در ادبیات آلمانیزبان هم تا آن زمان مشهورتر و انقلابیتر از شیلر نبود. این نمایشنامهنویس انقلابی که طی عمر کوتاهش یکسره در گریز بود، می¬توانست در روزگاری که تئاتر مهمترین رسانۀ مردمی فارسیزبانان شده بود و روزنامهها هم به دلیل تعداد اندک باسوادان چندان خواننده¬ای نداشت، سرمشقی خوب برای نویسندگان باشد. بیتردید به همین دلیل یوسف اعتصامی، پدر پروین اعتصامی، در سال 1285 ترجمهاش از نمایش «خدعه و نیرنگ» شیلر را منتشر کرد. این ترجمهها فقط به نمایشنامه محدود نشد و برای مثال شعری با نام جام و انگشتر را ایرج میرزا در دیوانش به فارسی چنان بازسرایی کرد که اگر اصل اثر را نشناسیم، در اصالت شعر فارسی آن تردیدی نخواهیم کرد.
همین نمونۀ شیلر نشان میدهد که یکی از دلایل محبوبیت و ترجمۀ آثار ادبی سایر کشورهای جهان در ایران شرایط اجتماعی، تاریخی و سیاسی است. اندکی پس از این موضوع ترجمههای بعدی آثار ادبیات آلمانی که در دورۀ پهلوی اول انجام شد، دارای حال و هوای دیگری بود. ترجمۀ رنجهای ورتر جوان گوته در حوالی سال 1303 و 1304 به قلم دو مترجم گوناگون موضوع بسیار جالب توجه است. این رمان دوران جوانی گوته، حال و هوای فکری نابغهای را توصیف میکند که به دلیل عشق نافرجام به زندگی خود پایان میبخشد. در همین جا باید به این نکته نیز اشاره کنیم که این ترجمهها تا این زمان همگی از زبان فرانسوی انجام میشد و همین موضوع نشان از نفوذ زبان فرانسه در ایران داشت.
از دیگر نمونههای جالب ترجمۀ آثار ادبی آلمان، ترجمۀ «در غرب خبری نیست» اثر اریش ماریا رمارک در سال 1309 است. این اثر را که یک سال پس از انتشار آن هادی سیاح سپانلو به فارسی ترجمه کرد، باید از جمله آثار ضد جنگ دانست. در آن برهه، ایران غیر مستقیم درگیر شرایط پس از جنگ جهانی اول بود و شرح عریان وقایع جنگ بر خوانندگان فارسی زبان تأثیر فراوانی داشت. همزمان کتابهای دیگری از رمارک نیز به فارسی ترجمه شدند. این ترجمهها باز هم نشان از تأثیر وقایع تاریخی بر سیر ترجمه دارد.
در شرایطی که مظاهر مدرنیته به ایران وارد میشد، به نظر میرسید که حال و هوای فکری نیز برای ورود نمونههای ادبی مدرن بسیار مناسب باشد. با این حال سانسور شدید مطبوعات در این دوره مانع اساسی در طرح اندیشهها بود. برای گریز از این حلقۀ تنگ سانسور، بسیاری از روشنفکران آن دوره به دنبال راه گریزی بودند. نمونۀ بارز این موضوع هم نشریهای با نام «دنیا» است که تقی ارانی به تقلید از لوموند فرانسوی آن را با همکاری بزرگ علوی و ایرج اسکندری منتشر میکرد. درظاهر موضوع مطالب این نشریه مسائل علمی و فرهنگی جهان معاصر بود، ولی در بین صفحات آن تبلیغات کمونیستی انجام میپذیرفت. این کار با چنان مهارتی همراه بود که فقط وجود این نشریهها در خانۀ ارانی باعث شگفتی مأموران شد و بعد از همراه بردن مجلهها و بررسی بعدی به اهمیت آن پی بردند. نکتۀ جالب آن است که بزرگ علوی که به احتمال زیاد نخستین معرف اشتقان تسوایگ در ایران است، با نام مستعار فریدون ناخدا داستانی با عنوان «گلهای سپید پاییزی» را در همین نشریه ترجمه و چاپ کرد. این داستان را بعدها به نام تقی ارانی به چاپ رساندند. درواقع این ترجمه سرآغاز ترجمههای بعدی از اشتفان تسوایگ در ایران بود. پس از پایان حکومت پهلوی اول و باز شدن فضای سیاسی ایران، بهرغم اشغال کشور به دست متفقین، امکان ترجمه و انتشار آثار ادبی بسیار بیشتر از گذشته فراهم بود.
تقریبا در فاصلۀ بین سالهای 1323 تا 1328 بیست و سه عنوان از کتابهای اشتفان تسوایگ به فارسی ترجمه شده است. از این میان ترجمۀ 12 اثر در سال 1327 انجام شده است. این آمار نشانگر استقبال شدید از آثار تسوایگ، آن هم مدت کمی پس از مرگ او در سال 1942 (برابر با 1320 شمسی) است. در کل از بین نویسندگان آلمانیزبان تسوایگ محبوبترین نویسنده در تاریخ ایران بوده است، زیرا این نویسندۀ اتریشی با 48 عنوان اثر ترجمه شده، حتی از برشت (با 40) و هسه (با 27) و هاینریش بل (با 22 عنوان) محبوبتر بوده است. از یاد نبریم که بسیاری از این آثار چندین بار به زبان فارسی ترجمه شدهاند.
حال فرصت آن است که کمی به دلایل این محبوبیت بپردازیم. به نظر من نخستین موضوع جذاب در آثار تسوایگ نگاه خاص او به انسان و کندوکاو در زوایای روح آدمی است. در این راه تسوایگ از همشهری معاصر خود زیگموند فروید بسیار تأثیر پذیرفته است. توجه به روانکاوی و شرح موشکافانۀ وقایع از زوایای مختلف، بسیار بر خواننده اثرگذار است. از نمونههای این آثار موضوع میتوان به «داستان شطرنجباز» اشاره کرد. در این داستان که تا کنون سه بار به فارسی ترجمه شده و چندین بار تجدید چاپ شده است، فردی که سالها در زندان انفرادی فقط خود را با شطرنج سرگرم میکرده است، در مسابقه با قهرمان شطرنج جهان بر عرشۀ یک کشتی او را شکست میدهد. اما در رویارویی دوم برندۀ مسابقه اول از نظر روحی درهم میشکند و همین موضوع تعادل او در زندگی را بر هم میزند. همین شیوۀ روایت را در رمان ارزشمند بزرگ علوی «چشمهایش» هم میتوان مشاهده کرد، با این تفاوت که در آن رمان شرح ماجراها بخشی از زندگی استاد ماکان نقاش است. درعین حال اشارۀ علوی در این اثر به زندگی هنرمندی است که در دورهای خاص عشق و چشمهای معشوق او نماد نقاشیهایش میشود. از دیگر آثار او در این زمینه به «بیست و چهار ساعت از زندگی یک زن»، «آموک» و «عشق و نومیدی» اشاره کرد.
در اینجا باید به این نکته نیز اشاره کنیم که در دورۀ پهلوی اول نخستین رمان نویسان ایرانی نیز آثار خود را منتشر میکنند. از آن میان میتوان به ذبیح بهروز، شین پرتو، حسین مسرور و درنهایت سعید نفیسی اشاره کرد. بدیهی است که نخستین رمانهای تاریخی باعث علاقۀ مردم به این گونۀ ادبی شدند و بعدها نیز ترجمههای آثار تسوایگ همچون «لحظات سرنوشتساز»، «کالون و قیام کاستلیون» و «لحظههای سرنوشتساز بشریت» نمونههایی خوب برای آنان بوده است. از یاد نباید برد که تسوایگ در روزگار رایش سوم و دورهای میزیست که بسیاری از نویسندگان مخالف حکومت هیتلر ناگزیر رو به شخصیتها و ماجراهای تاریخی آورده بودند که از آن عده میتوان به برتولت برشت و توماس مان اشاره کرد.
یکی از دیگر دلایل بسیار مهم در محبوبیت اشتفان تسوایگ، نویسندۀ اتریشی، برای ایرانیان در آن دوره رواج داستانهای پاورقی بود. انتشار رمانهای بلند در مجلههای مطرحی همچون «خواندنیها» به صورت پاورقی بسیاری را با مترجمی آشنا کرد که بیتردید هنوز هم نام او در خاطر بسیاری مانده است، منظورم ذبیح اله منصوری است که بهرغم ترجمههای اقتباس گونه سهم بسیاری در علاقهمندی قشر متوسط اجتماع به مطالعه و داستان بلند داشته است و شاید بتوان هنوز هم ادعا کرد که دارد. منصوری نیز با درکی درست از مخاطبان تسوایگ و آثارش چندین اثر از او را با عنوان «تولستوی»، «سه استاد سخن»، «کاشف هیپنوتیزم»، «ماژلان»، «نخستین مردی که برای گردش به دور کرۀ زمین حرکت کرد» و «جراح دیوانه، پرفسور زاوربروخ» به فارسی ترجمه و ابتدا در نشریهها و بعدها به صورت کتاب منتشر کرد. در اینجا جا دارد که سخن از مفهومی در علم ترجمه با عنوان «شبه ترجمه» به میان بیاوریم. منظور از «شبه ترجمه» آثاری است که نویسنده آن را به جای ترجمه معرفی میکند و مدعی است که این اثر را خودش ننگاشته است، بلکه آن را ترجمه کرده است. شبه ترجمهها به دلایل مختلف اجتماعی، تاریخی و سیاسی و معمولاً در دورانهای دستخوش تحول نگاشته میشوند. برای نمونه میتوان به «نامههای ایرانی» اثر مونتسکیو اشاره کرد که تا مدتها همه فکر میکردند که نویسندهاش یک فرد ایرانی است. تعداد بسیار زیاد آثار منسوب به تسوایگ و نوع ترجمه در آن دوره باعث میشود که احتمال بیشتری بدهیم که در این دوره آثاری به نام اشتفان تسوایگ و به قلم نویسندگان ایرانی منتشر شده است. البته این موضوع نیاز به تحقیق دقیقتر دارد.
دلیل دیگری که باعث محبوبیت آثار تسوایگ در جهان و ایران شده است، موضوعهای ضد جنگ او و مبارزهاش با خشونت طلبی است. هرچند این نویسنده خودش باور دارد که «صلح طلبی در زمان صلح کاری بیهوده، در زمان جنگ نشان جنون، در زمان صلح نشان فقدان قدرت و در زمان جنگ حاکی از درماندگی» است، در همۀ آثارش میکوشد که جنگ و خشونت را نفی کند. تردیدی نیست که بهرغم این گفته، در آن دوران اشغال ایران پس از جنگ دوم جهانی و پیامدهای ناشی از جنگ انگیزهای برای مترجمان آثار اشتفان تسوایگ بوده است.
این صلحطلبی، قلمی روان و نگارشی مناسب طبقۀ متوسط اجتماع بیتردید از دلایل محبوبیت اشتفان تسوایگ بوده است و هنوز هم میتواند به رغم گذشت بیش از هفتاد سال از مرگ او، برای خوانندگان جذاب باشد.»
[1] – Koogan
[2] – Petropolis
[3] – Carauta de Souza
[4] – Carneiro
[5] – Pedros II
[6] -یک کمیتۀ بینالمللی که گفتوگو و رد و بدل کردن نظرات بین روشنفکران، دانشمندان و محققان از اهداف آن بود. این کمیته در 1922 تشکیل شد و مقر آن در ژنو بود. افراد مشهوری از جمله آلبرت اینشتین، ماری کوری، توماس مان و پل والری از جمله اعضای آن بودند. فعالیت این گروه تا سال 1946 ادامه داشت و سپس یونسکو وظیفۀ آن را بر عهدۀ خود گرفت.
[7] – ترجمۀ محمد علی کریمی، نشر نی
[8] – ترجمۀ جواد شیخالاسلامی، انتشارات توس
[9] – ترجمۀ ضیاءالدین ضیایی، مؤسسۀ انتشارات علی
[10] – Joseph Fouché ژوزف فوشه (1759-1820) سیاستمدار فرانسوی که اشتفان سوایگ زندگینامۀ او را با نام ژوزف فوشه: تصویر یک فرد سیاستمدار نوشت.
[11] – Desiderius Erasmus دسیدریوس اراسموس، مشهور به اراسموس روتردامی (1467-1536) نویسندۀ هلندی
[12] – Helmut Scheuer
[13] – Jakob Wassermann یاکوب واسرمن (1873-1934) نویسندۀ آلمانی
[14] – Richard Friedenthal
[15] – Anton Kippenberg
[16] – Insel Verlag
[17] – Fredonia
[18] – Donald A. Prater
[19] Dichtung über „Blut“ und „Boden“
[20] Kurt Tucholsky – (1890-1935)
[21] Stefan Zweig – (1881-1942)
[22] Gottfried Benn
[23] Gelöbnis treuester Gefolgschaft