شب دکتر عبدالحسین زرین کوب برگزار شد
یکصد و ششمین از شب های مجله بخارا به بزرگداشت دکتر عبدالحسین زرین کوب اختصاص داشت که غروب روز دوشنبه 25 دی ماه با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، کمیسیون ملی یونسکو، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار در محل موقوفات دکتر افشار ـ ساختمان کانون زبان فارسی برگزار شد.
نخستین سخنران این مراسم سید کاظم موسوی بجنوردی ریاست مرکز دایرهالعمارف بزرگ اسلامی بود . وی ضمن یادآوری سوابق همکاری دکتر زرینکوب با دایرهالعمارف بزرگ اسلامی گفت : « دکتر زرینکوب را روزگاری دراز از طریق آثار دانشمندانه گوناگونش در تاریخ ادب و تصوف میشناختم و در طی دوره همکاری با او در دایرهالعمارف بزرگ اسلامی اعتقادم نسبت به مقام شامخ علمی او و فضائل اخلاقی ایشان بیشتر شد و خود را در زمرۀ اراداتمندان وی دیدم.. » و آقای بجنوردی در بخشی دیگر از سخنان خود به یادداشتهای دکتر زرینکوب اشاره کرد: « تأثیرات فرهنگی مرحوم زرینکوب چنان گسترده بود که ما همیشه زیر سایه ایشان نیرو میگرفتیم و هنوز هم بین یادداشتهای ایشان در حال جستجو هستیم و ظاهراً یک هم بیرون آمده و قرار است که بقیه نیز بیرون بیاید و آقای روزبه زرینکوب به همراه دستیاری که دارند مشغول آماده کردن این یادداشتها هستند و به زودی این یادداشتها در اختیار عموم قرار خواهد گرفت».
« استاد عبدالحسین زرین کوب، نقد و بررسی منابع تاریخ ایران» عنوان سخنرانی دکتر صادق سجادی بود که در جایگاه سخنران دوم قرار گرفت :
« بدون شک آثار مکتوب و مطبوع شادروان استاد عبدالحسین زرین کوب، قطع نظر از کمیت، که فهرست آن به همت و قلم دوست و همکار فاضل منِ بنده، آقای عنایت الله مجیدی، خود موجب اعجاب تواند بود، به لحاظ کیفیت هم سخت ممتاز و بس پر فایده است. باز به یقین می گویم که بسیاری از آثار ایشان افقهای نو پیش چشم محققان تاریخ و ادب ایران گشود و الهام بخش صدها کتاب و مقاله و رساله های دانشگاهی شد که عجالةً در بارة آن بحث نتوان کرد. از آن میان، آثاری که مشتمل بر تاریخ ایران است، همواره برای من جالب و جاذب بود و در بارة بعضی مطالب آن آثار و یا برخی نظرات استاد، مخصوصاً تاریخ ایران در نخستین قرون اسلامی، از محضر ایشان هم شخصاً استفاده ها می کردم. آنچه در زمینه های تاریخ ایران، برای من اهمیت خاص داشت و البته هنوز هم دارد، لزوم احاطة محقق و مورخ بر منابعِ تاریخ ایران، یعنی احاطة نقادانه بر آن است؛ نه صرفِ اطلاع از نام و نشان منابع، که از هر فهرستی، مخصوصاً انواع فهارس نو، استخراج توان کرد. احاطة زرین کوب بر منابع تاریخ ایران از این نوع نبود. آثار او، مخصوصاً شیوة ارجاعاتش به منابع، و اخص از آن، رساله ای که پنجاه و پنج سال پیش،در سال 1346ش زیر عنوان «نقد و بررسی در باب مآخذ تاریخ ایران» منتشر کرده بود، نشان می دهد که زرین کوب یکایک منابع و نویسندگان آن را به تفصیل می شناخته است. یعنی ابواب و فصول و مضمون یا مضامین غالب بر اثر، آنچه از آثار متقدم اقتباس شده، و آنچه تصنیف خودِ صاحب اثر بوده، اهمیت هریک از این مواضیع بر حسب ادوار تاریخی، و حتی عقاید و دیدگاههای خود مورخ را که بی شک در شیوة تاریخنگاری او مؤثر بوده است، می شناخته است. روشن تر بگویم، برای زرین کوب، بر خلاف بسیاری از کسانی که در این سالها به گزاف دعوی تاریخدانی و تاریخنویسی دارند، نه فقط نفسِ هر منبع بر حسب موضوع و دورة تاریخی و تعلق آن به هریک از انواع تاریخنگاری و نیز شخص صاحب اثر، بلکه شیوه و ترتیب ارجاع به منابع هم معنی داشته است. چنانکه مثلاً یک حادثة مربوط به دورة میانة سامانی را به آثار متأخر از قرون چهارم و پنجم ارجاع نمی داد، مگر نکته ای تازه در منبعی متأخرتر می دید؛ یا در همین زمینه اگر به ابن الاثیرِ متوفای 630ق استناد می کرد، خوب می دانست که از مهمترین منابع ابن اثیر در این دوره، تاریخ گم شدة سلّامی، یعنی تاریخ خراسان بوده است. با این همه در همین موارد هم تواریخ محلی یا دودمانی در برابر تواریخ عمومی برای او اعتباری خاص داشت. جز اینها یکی از مهمترین پیشنهادهای زرین کوب در تحقیق تاریخی، مقایسة روایات مربوط به یک حادثه در منابع مختلف است. او خود بارها در تحقیقات خود به چنین کاری پرداخته و درجة بی دقتی یا تعمد در بی دقتی و تحریف توسط بعضی مورخان متأخر را نشان داده و محققان را از فرو افتادان در چنین اغلاطی بر حذر داشته است. به هرحال زرین کوب، به روزگاری که جز معدودی از محققان طراز اول در ایران، متوجه اهمیت تبویب علمی منابع برای تاریخ ایران نبودند، به بررسی و معرفی آن آثار با نظری نقادانه برخاست و مرادش آن بود که به محققان، مخصوصاً طالب علمان، اولاً مهمترین منابع را بشناساند، و ثانیاً شیوة نگاه به انواع منابع و دسته بندی و استفاده از آنرا نشان دهد. مثلاً در بارة تاریخ ایرانِ پایان عصر ساسانی و دورة فتوح اسلامیِ ایران تصریح کرده است که چنین تحقیقاتی اساساً متکی بر منابع پس از اسلام است؛ در حالی که پیداست که روایات عربی در این باره از عصبیت های قومی و مبالغه ها خالی نیست و مخصوصاً اطناب و آب و تاب در جزئیات حوادث فتوح ایران، که عرب را سخت خوش می آمده است، می تواند مورخ را به خلط و تحریف و اشتباه دچار کند. او در عین حال به تأثیر تاریخنگاری ایران پیش از اسلام بر جمع و تدوین نخستین مجموعه های اخبار تاریخی عصر اسلامی، مخصوصاً نقش موالی ایرانی چون وهب بن منبه در گرد آوری و نقل روایات مربوط به مغازی و فتوح ، و مورخان بزرگ ایرانی در قرون اولیة اسلامی چون واقدی و بلاذری و طبری، در تکوین تاریخنگاری این دوره، اشاره کرده است. او همچنین به درستی روایات مربوط به فتوح ایران را بر حسب راویان آن اخبار دسته بندی کرده و مثلاً آورده است که اخبار عراق بیشتر، از ابومخنف لوط بن یحیی؛ و اخبار فارس و خراسان غالباً از ابوالحسن مدائنی نقل شده است. این اشارات در واقع نوعی تعلیم به محقق است که چگونه روایات مختلف در این زمینه ها را ارزیابی کند و مورد استفاده قرار دهد.
زرین کوب از نخستین محققان ایرانی است که در بارة اهمیت متون ادب و انواع تذکره ها و آثار ادیبان، اعم از نظم و نثر، و نیز سیاحت نامه ها و مکاتبات رسمی و مهر ها و سکه ها و فرامین و وقف نامه ها و آثار مربوط به خراج و امور دیوانی و بسیاری دیگر در تحقیقات تاریخی به تصریح سخن گفته و آنها را دسته بندی کرده و ارزش هریک را بر حسب زمان و مکان تاریخی نشان داده است. دسته بندی عمومی منابع مکتوبِ تاریخ ایران توسط زرین کوب هنوز معتبر است، جز آنکه بعضی از انواع کلی تر را می توان تفکیک کرد و بعضی را در بعضی ادغام کرد یا یکی دو نوع دیگر به آن افزود. به دیدة زرین کوب این منابع زیر 29 عنوان قابل تبویب است:
01 نخستین اخبار و روایات از کهن ترین راویان اخبار تاریخی عصر اسلامی که مورخ باید خصایص آن روایات و راویان را بشناسد تا معتبر را از نامعتبر تشخیص دهد؛
02 تواریخ قرون دوم و سوم هجری که غالب آنها امروز در دست نیست، اما قسمتهایی از آنرا مورخان متأخر تر نقل کرده اند؛
03 تواریخ عومی به زبان عربی، که نویسندگان آنها غالباً ایرانی بوده اند؛
04 تواریخ عمومی فارسی؛
05 تواریخ سلسله ها و امرا، یا تاریخ دودمانی؛
06 تواریخ محلی، که زرین کوب به درستی و دقت، توجه داده است که اینگونه آثار تا پیش از صفویه بسیار بوده است؛ و پس از وحدت ایران و ایجاد حکومت متمرکز، جز به ندرت تألیف نشده است.
07 تراجم و معاجم؛ که زرین کوب دسته ای بزرگ از منابع چون تاریخ بغداد، انساب سمعانی، معجم الادباء یاقوت، تذکره ها، و تواریخ وزرا را زیر همین عنوان قرار داده است. اما نگارندة این سطور در کتاب تاریخنگاری آنها را به گونه های طبقات، انساب، فرهنگنامه های تاریخی، آثار مربوط به دیوانسالاری و وزارت، منحل و تبویب کرده است.
08 تواریخ ترکی؛
09 مآخذ غیر اسلامی چون مغولی و چینی و سریانی و ارمنی و گرجی و لاتینی و اروپایی؛
10 بنیه و آثار باستانی؛
11 اسناد رسمی و آرشیوها؛
12 کتب مربوط به مقابر و مزارات؛
13 کتب مسالک و جغرافیا؛
14 سفرنامه های شرقی؛
15 سفرنامه های اروپایی؛
16 یادداشتهای شخصی
17 سیرت های صوفیه و متون ادبی؛
18 منظومه های تاریخی؛
19 منابع تاریخ اجتماعی؛
20 احوال اداری؛
21 مالیات و خراج؛
22 زراعت و تجارت و صنعت؛
23 طبقات جامعة اسلامی؛
24 احوال خانواده؛
25 ادیان و مذاهب؛
26 تألیفات جدید اروپایی؛
27 تحقیقات جدید علمای عرب؛
28 تحقیقات جدید محققان ترک؛
29 تحقیقات جدید در ایران
بعضی تغییرات قابل إعمال در این دسته بندی را اشاره کردم، و اضافه می کنم که منابع فقهی و کلامی و کتابهای موسوم به طبقات فقها و متکلمان و اطباء و حکماء هم خالی از فواید مهم تاریخی نیست و باید در این فهرست به تفکیک جای گیرد. در مورد خود منابع هم باید متذکر شد که حالا می توان منابع متعدد به فهرست طویل استاد مرحوم افزود. از آن جمله است آثار ابوحیان، مخصوصاً مثالب الوزیرین او، آثار ابن فوطی و ابن العدیم و ابن عمرانی و مقریزی و دیگران. پیداست که زرین کوب سنگِ بنای بررسی و تبویب منابع تاریخ ایران را نهاده است و تحقیقات و دیدگاههای جدید با آنچه استاد مرحوم پیشنهاد کرده منافات ندارد و بلکه مکمل و متمم آن است. چنانکه استاد خود بعدها به تکمیل و تجدید نظر در این موضوع برخاست و شکلی مهذب تر از آنرا در نخستین فصل تاریخ مردم ایران منتشر کرد.
سپس نوبت به اسدالله امیری ، نویسنده و پژوهشگر و رایزن فرهنگی سفارت افغانستان در ایران رسید که از دکتر زرینکوب چنین یاد کرد:
« دکتر زرینکوب میراثدار و غنابخش فرهنگ و ادبی متناسب با نیازهای نوین جامعه در گسترش فضل و دانش تأثیر بسیار نهاد و مطالعهای گسترده و عمیق نسبت به بسیار از علوم داشت و به همین دلیل به آگاهی جامعه و کاملی دست یافته بود. جامعیت علمی در زبان، ادب، فرهنگ، تاریخ، عرفان، تصوف فلسفه و اندیشه بخشی از این آگاهی بود. و در هر یک فقط به معلوماتی کلی دست نیافته بود بلکه در بسیاری از زیر شاخههای آن دانش مثلاً در تاریخ، تاریخ ادیان، تاریخ تصوف ، تاریخ ایران باستان، تاریخ اسلام، تاریخ علوم و … آگاه و صاحب نظر بود. غنامندسازی فرهنگ و ادب همراه شد با خلق آثار عظیم و نفیس در زمینههای مختلف علمی. مطالعه، برداشت و دانشش را با خلق صدها اثر گرانسنگ همراه کرد. آثاری عظیم که نزدیک به 400 اثر ارزشمند علمی، ادبی و فرهنگی و تاریخی و … میرسد.
یکی از مهمترین ویژگیهای این آثار نفیس آمیختگی خلاقیت ادبی ( نثر روان و فصیح) با تحقیق درست علمی است. کار دکتر زرینکوب را میتوان همتراز بزرگ مرد فرهنگ ادب دوران غزنویان ابوالفضل بیهقی دانست و سال 2013 نیز غزنی با یادبود و اثرگزاری همان بزرگان در فرهنگ و ادب است که به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام نام گرفته است. بیهقی گوید: مرد آنگاه گاه شود که نوشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست. و دکتر زرینکوب همان آگاه بود که به پهنای فرهنگ و ادب دانست و به پهنای فرهنگ و ادب نوشت.»
دکتر روزبه زرینکوب سخنران بعدی بود که از « تقویم پارینۀ دکتر عبدالحسین زرینکوب» سخن گفت :
« گرچه شیخ اجل،سعدی شیرازی، خداوندگار زبان فارسی در باب هفتم بوستان خود می فرماید:«که تقویم پارسی نیاید به کار»این حقیر می خواهم در این مجلس عزیز والبته در «کانون زبان فارسی» به خود اجازه دهم وبه محضر آن بزرگ بی همال عرض کنم که «تقویم پارسی» یا «تقویم پارینه» اتفاقأ گاه به کار می آید!
«تقویم پارینه» عنوانی است که استاد زرین کوب،به یادداشتهای روزانه خود که از 1315،یعنی از14سالگی ایشان آغاز می شود،داده بوده است.این یادداشتها البته منظم وپیاپی نیست و میان آنها گاه وقفه های کوچک و بزرگ دیده می شود.در عین حال،«تقویم پارینه» یک عنوان محجوبانه وفروتنانه پیشنهادی برای تنظیم برخی از مقالات استاد نیز هست که در دست نوشته های ایشان موجود است و ظاهرأ قرار بوده،آن را به عنوان نام مجموعه ای از مقالات خویش به کار ببرد؛اما به هرحال از آن عنوان استفاده نکرد.
حاصل عمر دکتر عبدالحسین زرین کوب،مجموعه عظیمی از نوشته های چاپ شده وچاپ نشده در مباحث و موضوعات گوناگون است:تاریخ ایران و اسلام،ادبیات فارسی و عربی،نظم ونثر قدیم و جدید فارسی،ادبیات تطبیقی، نقد ادبی ، فلسفه اسلامی و فلسفه غربی ، عرفان و تصوف دین شناسی، تاریخ ادیان، قصه، نمایشواره و زندگی نامه خود نوشت. هر چند طبقه بندی موضوعی این نوشته ها، به سبب تعدد و تنوع آنها کاری بس دشوار است،استاد عنایت الله مجیدی با تدوین «فهرست واره موضوعی تحقیقات وآثار دکتر عبدالحسین زرین کوب» که در ذیل «فهرست آثار و تحقیقات » استاد زرین کوب تهیه شده ،کاری در خور و سزاوار ثنا انجام داده است.درعین حال ،استاد مجیدی نخستین کسی است که به گردآوری بعض مقالات دکتر عبدالحسین زرین کوب پرداخت و کتاب یادداشت ها و اندیشه ها که اول بار در 1351 به چاپ رسید،نتیجه چنین کوششی بود.
استاد زرین کوب خود نیز به تدوین و انتشار برخی از مقالات خویش پرداخت که حاصل آنها،انتشار کتابهایی است چون:
نه شرقی،نه غربی _انسانی(چاپ اول:1353ش،شامل19 مقاله)؛
از چیزهایی دیگر (چاپ اول :1356ش، شامل 19 مقاله)؛
با کاروان اندیشه (چاپ اول:1363ش، شامل9 مقاله)؛
دفتر ایام( چاپ اول:1365ش،شامل20مقاله)؛
نقش برآب (چاپ اول:1368ش،شامل17مقاله)؛ و سرانجام،
حکایت همچنان باقی(چاپ اولک1376ش،شامل34مقاله)
پس از درگذشت استاد زرین کوب نیز تعدادی از مقالات ایشان در باب زندگی وآثار خاقانی، سعدی و فردوسی به ترتیب با نامهای ،دیداری با کعبه جان(چاپ اول:1387ش)، حدیث خوش سعدی (چاپ اول:1379ش)ونامورنامه(چاپ اول:1380ش)منتشر شد که هر چند مجرد انتشار آنها خود لامحاله کاری مفید بود،بی شک در صورت وجود نظارت عالیه استاد زرین کوب این کتابها شکلی دیگر و صورتی بهتر می یافت.
به هر تقدیر،به دنبال وصیت استاد زرین کوب برای انتقال کتابخانه ایشان به مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، بجز کتابها انبوهی از دست نوشته های استاد نیز در اختیار آن مرکز علمی قرار گرفت.این دست نوشته ها در جریان چند بار جابجایی به کلی پراکنده وآشفته شده بود.آنچه پس از آن به دست این بنده انجام گرفت،ابتدا نظم بخشیدن به آنها وسپس،طبقه بندی موضوعی دست کم نیمی از این دست نوشت هاست.باشور وعلاقه ای که استاد کاظم موسوی بجنوردی،ریاست محترم مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی برای تنظیم وچاپ ونشر این نوشته ها نشان داد،کار بر روی آنها آغاز شد.در این مدت،حقیر همواره از پشتیبانی دکتر صادق سجادی،معاون پژوهشی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و نیز استاد عنایت الله مجیدی،رئیس کتابخانه و مرکز اسناد آن مرکز علمی بهره مند،و به حمایت ایشان مستظهر بوده ام.اینک،کار تدوین بخشی از این دست نوشته ها به مراحل پایانی خود نزدیک می شود.
از مجموع نوشته های موجود استاد دکترعبدالحسین زرین کوب که در کتابخانه ایشان در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نگاهداری می شود،چاپ دو عنوان کتاب پیش بینی شده است:
اول،تعدادی از مقالات،سخنرانی ها،شعرها وبرخی نوشته های دیگر استاد که انشاالله در آینده نزدیک به چاپ خواهد رسید.
و دوم، کتاب تاریخ ایران در عهد اسلامی در چهار مجلل که ویرایش نیمی از جلد اول آن به پایان آمده است. از آنچه به کتاب نخست، یعنی مجموعه مقالات استاد زرین کوب مربوط میشود، تا کنون 29 عنوان حروف چینی شده ، و چند نوشته دیگر که چندی پیش در میان اوراق به جا مانده از استاد آنها را یافتنم ونیز چند مقاله که در اختیار این بنده بود، به آنها افزوده خواهد شد. برخی از این نوشته ها البته پیشتر به چاپ رسیده، و عده ای دیگر، دست نویسهای چاپ نشده است. در این میان، نوشته های دسته اول، آثاری است که هرچند پیش از این منتشر شده، اما دسترسی به آنها دشوار است. این دشواری، هم به دلیل پراکندگی آنهاست و هم بدین سبب است که گاه برخی از این نوشته ها در کتاب ها و یا مجله هایی کمتر شناخته شده و به چاپ رسیده است.
بر سبیل اشارت، در اینجا نمونه ای از این دسته مقالات معرفی میشود:
مقاله “ادبیات در محکمه تاریخ” در دانشنامه در خرداد 1326 به چاپ رسیده است؛
مقاله ” درباره زبان فصیح فارسی” در مجله جهان نو در مرداد 1329 منتشر شده است؛
مقاله ” مرگ استاد بهار و شخصیت ادبی او” در مجله مهرگان، ارکان جامعه لیسانسه های داشنسرای عالی در اردیبهشت 1330 چاپ شده؛
مقاله “فلسفه یونان در بزم اسکندر: نظری به اسکندر نامه نظامی” در مجله ایران شناسی در آمریکا در پاییز 1370 به چاپ رسیده، و نیز سه مقاله درباره موضوع ایران و آسیای مرکزی که در نامواره دکتر محمود افشار، ج6 در سال 1370 منتشر شده است. از این سه مقاله اخیر یکی به فارسی و دو دیگر به فرانسوی نوشته شده بود، که ترجمه آنها در مجموعه مقالات استاد زرین کوب به چاپ خواهد رسید. اهمیت این سه مقاله ، به ویژه در آن است که مجملی ازمذاکرات سازمان یونسکو با استاد زرین کوب برای تالیف بخشی از کتاب تاریخ تمدن های آسیای مرکزی و نیز یادداشت و خطابه ایراد شده ایشان در مقر یونسکو در پاریس را به خواننده ارائه میدهد.
این سه مقاله به خوبی نشان میدهد که ذهن وقاد، نگاه مورخانه و احساس وظیفه نسبت به حال و آینده ایران و ایرانی که اندیشه و روح استاد زرین کوب را به خود اختصاص داده بود، چگونه می توانست در برهه ای حساس به کار آید! عدم قبول دکتر عبدالحسین زرین کوب از دعوت سازمان یونسکو برای مشارکت در تالیف تاریخ تمدن های آسیای مرکزی که به اصرار نمایندگان دولت وقت اتحاد جماهیر شوروی تدوین می شد، ناظر بر این معنا بود که با وجود ارتباط عمیق و قدیم میان تاریخ و فرهنگ ایران و آسیای مرکزی، اینک در چنین طرحی مقرر شده بود، تاریخ ادبیات فارسی ، نه فقط ذیل نامهایی چون فردوسی و فرخی و منوچهری، بلکه با ذکر شاعرانی چون سعدی و حافظ و خواجوی کرمانی نوشته شود. و حتی وضع ادبی روزگار صفویه و زندیه نیز مورد توجه قرار گیرد! استاد زرین کوب در این باره می نویسد: ” به هر حال، تمام قراین نشان می دهد که مندرج کردن ایران در تاریخ اقوام آسیای مرکزی باید مبنی بر یک طرح تازه، اما از پیش اندیشیده ای باشد که حتی در سنت های رسمی و علمی قوم هم سابقه ندارد و لاجرم باید متضمن نقشه ای باشد که در حدود سالهای 1979م یا چند سالی قبل از آن شکل گرفته باشد. باتوجه به این تأملات کشف این نکته که دعوت ایران به مشارکت در این طرح می بایست مبنی بر آن باشد که گویی در خود ایران هم به طور عادی، تمام یا بخشی از نواحی شرقی ایران را جزو حوزه آسیای مرکزی تلقی کردند و با آنچه در آن ایام برای افغنستان پیش آمده بود، فکر الحاق نواحی خراسان و سیستان و گرگان به حوزه تمدن آسیای مرکزی نیز، به نظر طراحان پشت پرده ظاهرأ وسوسه ای دلپذیر جلوه کرده بود. با آنکه حکومت جدید شوروی در مظنه اینچنین طرح نبود، حزم احتیاط در این گونه موارد، سوء ظن را عاقلانه تر از حسن ظن نشان میدهید؛ عدم مشارکت ایران را در این طرح، به نظر معقول تر جلوه میداد و تا آنجا که به بنده مربوط میشد قبول این دعوت نامعقول به نظر می آمد.”
آنچه ذکر شد نشان می دهد که برای استاد زرین کوب عشق به ایران و مصلحت ایرانی در اکنون و آینده بیش از نام و آوازه اهمیت داشت و انجام تکلیف وجدانی در قبال تاریخ و فرهنگ مردم ایران بر هر چیز دیگر ارجح شمرده میشد.
باری در آنچه به چاپ مقالات استاد زرین کوب اشاره میشود، دسته ای دیگر نوشته های چاپ نشده است. از میان آنهاست:
مقاله ” درباره کتاب الغدیر و مسئله غدیر” که به بحثی تاریخی اشاره دارد و در آن ” به سکوت حیرت انگیز تعدادی از مورخان مشهور اسلام مثل طبری ابن حشام و ابن اثیر درباره واقعه غدیر خم” می پردازد. استاد زرین کوب در این مقاله می نویسد: ” باید امید داشت که این تحقیق گرانبهای مرحوم امینی در کتاب الغدیر ایشان، ذریعه ای تلقی می شود برای ایجاد تفاهم بین مسلمین ،ونه آنگونه که بعضی کوته نظران می پندارند،بهانه ای شود برای مزید اختلاف و تزاحم فریفتن. درواقع مؤلف الغدیر نیز به همین نکته نظر داشته است و اگر در آغاز مجلد هشتم کتاب خویش به صراحت می گوید که الغدیر در دنیای اسلام صف ها را متحد خواهد ساخت،حق با اوست نه با بدبینان کوته فکر که در حقیقت کتاب وی را چنانکه باید،قدر ندانسته اند”
همچنین مقاله “زبان فارسی”متن خلاصه ای است از سخنرانی استاد در انجمن هنر و ادب؛نوشته های دیگری مانند مقاله “ماجرای فردوسی و شاهنامه گرانقدر او”؛ و مقاله “حافظ،شاعر قرنها”، هریک گوشه ای از حوزه علاقه مندی ها ودانش استاد زرین کوب را نشان می دهد.یک دست نوشته دیگر،مقاله ای است بدون عنوان که حقیر آن را “پاره ای از نردبان آسمان” خوانده و عبارت است از بخشی از شرح دفتر سوم مثنوی مولانا جلال الدین.این مقاله ،در واقع قسمتی از کتاب گم شده نردبان آسمان است.استاد زرین کوب تفسیر شش دفتر مثنوی را در کتابی به نام نردبان آسمان آماده طبع کرده بود،اما بدبختانه این کتاب و دو تألیف دیگر ایشان ،به نام های انسان الهی،درباره ی زندگی وشخصیت امام علی (ع) ونیز اسلام در نقش فرهنگ سیاست، درباره زندگی سید جمال الدین اسدآبادی،که هر سه آماده ی چاپ بوده، در دفتر کار ایشان در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران نابود شد یا به تاراج رفت .در سال های پایانی عمر استاد زرین کوب به طور اتفاقی،یادداشت های پیشنویس دفترهای اول و دوم مثنوی به دست آمد که مؤلف آن را نردبان شکسته نام نهاد. بااین همه بیماری وگرفتاری های دیگر مانع از چاپ آن شد. سرانجام چهار سال پس از در گذشت استاد،این دو بخش بازیافته با همان نام نردبان شکسته در1382 منتشر شد.مدتی بعد،درسال1385 چند صفحه از شرح دفتر سوم مثنوی که برای کتاب نردبان آسمان تألیف شده بود،توسط زنده یاد دکتر قمر آریان،همسر استاد یافت شد.
مقاله ی”پاره ای از نردبان آسمان” حاصل جمع و تدوین همین چند صفحه است.
اما کتابی از نوشته های استاد زرین کوب که پیشتر بدان اشارت رفت ودر جزو نوشته های دیگر ایشان در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی نگاهداری می شود، تاریخ ایران در عهد اسلامی نام دارد.در واقع مجموع مقالاتی که دکتر عبدالحسین زرین کوب برای دایرةالمعارف فارسی دکتر غلامحسین مصاحب در موضوع های گوناگون از تاریخ و ادبیات و عرفان وکلام واز این دست تألیف کرده بود، در شش مجلد در جزو کتاب خانه ی اهدایی ایشان به مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی موجود است. از میان این شش مجلد ،چهار مجلد آن به طور مستقل به تاریخ ایران بعد از اسلام اختصاص دارد.به طوری که در آن مجلدات، یک دوره تاریخ صدر اسلام وتاریخ ایران از آغاز ورود اسلام به ایران تا روزگار معاصر به نگارش در آمده است. از آنجا که ظاهرأ این مقالات برای دایرةالمعارف فارسی مصاحب به رشته ی تحریر درآمده اند طبعأ به صورت مداخله مجزا از هم مشخص شده اند که در متن دایرةالمعارف فارسی هر یک، به ترتیب در جای خود قرار گرفته است. اما در چهار مجلد مورد نظر یک دوره تاریخ اسلام و ایران عصر اسلامی، همچنان به صورت مدخلی،اما با ترتیب تاریخی و با رعایت سال شماری سلسله های حکومتگر تدوین شده است.
نکته های مهم آنکه، بیشتر مداخل موجود در این چهار مجلد،نسبت به مقالات چاپ شده در دایرةالمعارف فارسی مصاحب دارای اضافات و مطالب مکمل می باشد که این مطالب تکمیلی گاه حجم مطالب موجود را به دو برابر متن چاپ شده در دایرةالمعارف فارسی مصاحب افزایش داده است.
به علاوه، در بسیاری از مقالات،مأخذ مطلب مورد نظر نیز نقل شده است.
ازین ها گذشته در ابتدای فصل های این کتاب به مناسبت موضوع، مقدمه های نسبتأ مفصلی نگاشته شده است که با وجود اهمیت آن، این مقدمه ها در متن چاپ شده ی دایرةالمعارف فارسی به ناچار به کلی حذف شده اند.
تاریخ ایران در عهد اسلامی در چهار مجلد تدوین شده و مجموعأ شامل 2303 صفحه است.
جلد اول آن “از آغاز اسلام تا پایان آل بویه” را در خود جای داده،جلد دوم ” از غزنویان تا پایان خداوندان الموت ” است، جلد سوم “از عهد مغول تا پایان عهد تیموریان ” را حاوی است و جلد چهارم “از آغاز صفویه تا دوران معاصر را شامل می شود”.
این مجموعه ی چهار جلدی به شکل تایپ شده آماده شده است، اما در انتهای جلد چهارم چند مدخل از جمله “پهلوی ، محمد رضا” و “بنی صدر ،ابوالحسن” بعدأ به صورت دست نویس به آن اضافه شده است. آخرین مدخل یعنی ” بنی صدر” به تاریخ اول تیر ماه 1360 تألیف شده است.
وجود این مقالات جدید که بعداز تألیف و انتشار دایرةالمعارف فارسی مصاحب نگاشته شده، ثابت می کند که مؤلف قصد داشته است که آن را در موقع مناسب منتشر سازد.
گواه دیگر آن است که این بنده ، سال ها پیش این چهار مجلد را نزد استاد دیدم و از ایشان شنیدم که قصد دارند براساس آن تاریخ مردم ایران را- که دو جلد آن منتشر شده در چهار مجلد تکمیل کنند که البته فرصت انجام آن به دست نیامد.
بعلاوه استاد زرین کوب در مقدمه ی کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام “ص 9″می نویسد: ” در باب آنچه تاریخ تحلیلی این دوره راجع است، طی سالیان دراز تدریس تاریخ اسلام مطالعات جداگانه کرده ام. قسمتی از این مطالعات در ضمن مقالاتی که برای دایرةالمعارف فارسی نوشته اند آمده است و قسمتی دیگر ماده یی شده است برای کتابی به نام تاریخ ایران درعهد اسلامی”.
این عبارت نشان می دهد که کتاب مورد نظر،یعنی تاریخ ایران در عهد اسلامی ،نه تنها با طرح کتاب تاریخ ایران بعد از اسلام به کلی متفاوت است بلکه صرفأ به منظور تألیف مداخل دایرةالمعارف فارسی مصاحب نیز نوشته نشده، و از نظر مؤلف خود کتابی مستقل به شمار می رفته است.
کتاب تاریخ ایران در عهد اسلامی ،مباحث مربوط به تاریخ ایران پس از اسلام را به شکل ” سال شماری- مدخلی ” روایت کرده، به گونه ای که همزمان هم ویژگی های معمول تاریخی را داراست و هم خصوصیات یک دایرةالمعارف را . ازاین رو، این کتاب ، چنان منحصر به فرد است که تاکنون کتابی در تاریخ ایران پس از اسلام ، با این ویژگی ها و با این طرح منتشر نشده است.
به هر صورت آنچه درباب مجموعه مقالات فراهم آمده ی استاد زرین کوب و نیز درباره ی کتاب تاریخ ایران در عهد اسلامی گفته شد ،بخشی از تقویم پارینه ی دکتر عبدالحسین زرین کوب بود، اما تقویم پارینه ای که به خلاف معمول به کار می آید و نه تنها از دانش مؤلف آن و از عشق و تکلیف و وظیفه ای که نویسنده به ملک و ملتش احساس می کند خبر می دهد. با وجود این شک ندارم که آنچه از زبان این حقیر شنیده شد در قیاس با آنچه با خواندن این نوشته ها از زبان استاد می توان شنید در حکم یک از هزاران بوده است و تنها تصویری محو و گنگ و کمرنگ از کاخ زیبا و باشگوهی ارائه می کند که به دست استادی بزرگ ساخته شده است.
به قول استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب” عمر مورخ و عمر کتاب…. البته به سر می آید وآنچه باید باقی بماند ،انشاالله عمر ایران است “
والسلام»
سپس علی دهباشی طی سخنانی تحت عنوان « دکتر زرینکوب و نهضت فرهنگی ایران» چنین گفت :
استاد ما دكتر عبدالحسين زرينكوب دانش آموخته و رهرو نهضت نوين فرهنگى ايران بود كه از سالهاى آغازين سده اخير با ظهور فرهيختگانى چون علامه علىاكبر دهخدا، علامه محمد قزوينى، ملك الشعراى بهار، بديع الزمان فروزانفر، مجتبى مينوى، دكتر محمد معين، دكتر ذبيحاللّه صفا، عباس اقبال آشتيانى، ابراهيم پورداود، و… آغاز گشته و مىكوشيد تا با نگاهى منتقدانه و عالمانه به ميراث ادبى و فرهنگى ايران زمين، گوهر بىهمتاى ادب و فرهنگ فارسى را از ويرانى و آلودگى رهانيده و زبان كهن فارسى را از حشو و زوائد بيجا پيراسته و نهال ادبيات نوين ايران را بارور سازد. از اين روى دكتر زرينكوب به نسلى از دانشوران ايران تعلق داشت كه مفهوم امروزين و ژرف سنّت و فرهنگ ايرانى را پرورش دادهاند. فعاليّت شبانهروزى اين مرد برجسته و كمنظير در راستاى اهداف ژرف وى و ديگر ياران متقدّم و متأخرش، شكل دهنده نهائىترين تصوير و توصيف عالمانه از فرهنگ، تاريخ و ادب ايرانزمين است.
دكتر زرينكوب در دورهاى براى تحصيل در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران قدم نهاد كه هنوز استادان بزرگ زبان و ادبيات فارسى همچون بديع الزمان فروزانفر، ملك الشعراى بهار، عباس اقبال آشتيانى، و… در قيد حيات بودند. در واقع ويژگى خاص اين گروه آن بود كه جملگى بلاواسطه دانش آموخته مدارس سنّتى و لاجرم بر مباحث و مبانى سنّتى ادب ايران كه علاوه بر لغت و معانى و بيان و بديع با علوم ديگر از قبيل حكمت، تصوّف، و قرآن و حديث سخت آميخته است، مسلّط بودند. با اينهمه آنچه بيش از همه با ادبيات كهن ايرانى و بويژه نثر فارسى پيوند خورده، تاريخ است. همين رابطه تنگاتنگ است كه موجب خلق شاهكارى عظيم چون شاهنامه گرديده كه هم تاريخ است و هم ادب، يا تاريخ بيهقى كه آكنده از ظرائف و توصيفات متعالى ادبى و همچنان از بهترين نمونههاى نثر نويسى فارسى است. و در پرتو همين سنّت بود كه استادان نامدارى چون قزوينى، تقىزاده، فروغى، نفيسى، عباس اقبال و… جملگى در هر دو زمينه ادب و تاريخ برجسته شدند و همچنان پيوستگى اين دو معنا را در بستر هويت فرهنگى ايران زمين حفظ كردند.
استاد ما نيز اديب و تاريخنگار بود. در او تاريخ و ادبيات در هم پيوسته بود، تاريخ را از چشم ادبيات مىديد و در ادبيات تاريخ را مىجست. در اين باره خود چنين مىگفت كه «در هيچ زمينه به اندازه تاريخ وقت صرف نكردم و در هيچ زمينه هم به قدر تاريخ با دشواريهاى يأس انگيز مواجه نشدم… حتى در اشتغال به حكمت و عرفان و در مطالعات راجع به كلام و اديان همه چيز را از پشت عينك تاريخ نگاه كردم. تاريخ براى من تبلور انديشهها و تجربههاى انسانى شد. در حكمت، در عرفان، در هنر و ادبيات مواردى بود كه به جدّ و با تأمل جوهر و حقيقت نكته مورد نظر را در تاريخ مىيافتم. از همان ايّام با تاريخ بزرگ شدم، با تاريخ خوگر شدم و هر جا برايم مشكلى پيش آمد جوابش را از تاريخ گرفتم. در مدارس سالها تاريخ تدريس كردم از سومر و مصر تا انقلاب اكتبر و جنگ جهانى. در دانشكدهها تاريخ اسلام، تاريخ ايران، تاريخ اديان، تاريخ علوم، و تاريخ ادبيات و هنر موضوع عمده درس و مسأله عمده تحقيق در سالهاى عمرم بود». (نقل از حكايت همچنان باقى). حاصل سالها ممارست و مطالعه وى را در متون مختلف ادبى و تاريخى عربى و فارسى در جامعيّت آثار وى مىتوان ديد.»
عظیم زرینکوب ( برادر دکتر عبدالحسین زرینکوب) به عنوان سخنرانی بعدی آخرین شعر دکتر زرینکوب با عنوان « در راه بازگشت» را برای حاضران قرأئت کرد:
خوشخوش بهپایان میرسد این روز سرگردان ما
زودا که با منزل شویم آرام گیرد جان ما
جان وارهد از دام تن دل وارهد از ما و من
وزپردة حرف و سخن بیرون فتد دستان ما
ای خواجه بازارگان از این قفسمان وارهان
بیرون فکن ما را از آن تا بشنوی الحان ما
از حبس این تنگین قفس گر وارهم وین خار و خس
پرواز گیرم یک نفس تا گلشن جانان ما
در هستی و در نیستی باشد خودی زندان من
یارب مرا زین خود رهان بگشا در زندان ما
هستی چه باشد گرد ره، بنشسته گِرد نیستی
تا خود چه سنجد گرد ره با حملة طرفان ما
گر نیست درد این زندگی مرگ از چه درمانش کند
زین درد جانم خسته شد تا کی رسد درمان ما
در سوز سودای کسی یک عمر اینجا سوختم
کو حشر تا خامش کند این شعله از دامان ما
صد جلوهاش در هر قدم آیینه کرد از چشم من
و آخر به جز حیرت ندید این آینة حیران ما
این رندی پنهان ما از کس نبد مخفی چرا
جز مدعی آگه نشد زین رندی پنهان ما
لندن/ شهریور 1377
پس از آن علی دهباشی گفتاری از زندهیاد ایرج افشار را درباره دکتر عبدالحسین زرینکوب برای حاضران خواند :
دکتر عبدالحسین زرینکوب / ایرج افشار
1
فرهنگ و هنر استان لرستان، که اکنون مرد پُرشور باکفایتی چون حمید ایزدپناه ادارة امور آن را بر عهده دارد، ضمن جشنهای فرهنگ وهنر در سال کنونی مجلسی را به تجلیل عبدالحسین زرینکوب (که در پردههای شعاری خود او را «استاد لرستانی» خطاب قرار داده بودند) اختصاص داد.
این مجلس دلپذیر در شهر خرمآباد منعقد شد. استاندار لرستان سخنانی به عنوان افتتاح مجلس ایراد کرد. بعد از او حمید ایزدپناه چند کلام در غرض و هدف مجلس بیان کرد. سپس حبیب یغمایی خطابهای در بیان فضایل و آثار زرینکوب برخواند و لطف خیال و دقت تحقیق و استواری کلام او را ستود. ایرج افشار هم از طرف اعضای گروه تاریخ دانشگاه تهران (که زرینکوب یکی از اعضای وابستة آن است) از تجلیل زرینکوب اظهار مسرت کرد و گفت تحقیقات زرینکوب، بخصوص در زمینة تاریخ ایران و انتشار آرای او در مغربزمین، موجب سرافرازی همکاران او در گروه تاریخ است.
بعد غلامرضا سمیعی، همدرس دیرین زرینکوب، قطعهای کوتاه و عالی و دلچسب و پُراحساس که دربارة زرینکوب سروده بود، خواند. و نیز آقای حزین، از ادبای سالخورده و پیران صاحب صفای بروجردی، قطعهای در مقام عالی زرینکوب قرائت کرد.
***
به یادم آمد که زرینکوب را از سالهای 6 ـ 1325 میشناسم. آنگاه که به تهران آمده بود و در همان سالها حسین حجازی به انتشار مجلة جهان نو شروع کرده بود. دفتر جهان نو پاتوقی بود از جمعی که نویسندة جهان نو بودند و زرینکوب یکی از آنها بود. از چند نفری که هنوز از خط خارج نشدهاند چون محمدعلی اسلامی ندوشن، سیروس ذکاء، محمدجعفر محجوب، خانبابا طباطبایی نائینی (که در همین زمستان فوت کرد) نام میبرم و برای رفتگان طلب آمرزش میکنم.
جمعی دیگر هم بودند که اسامی آنان را در دورههای اول مجلة جهان نو میتوان دید.
در همان جلسة تجلیل یادم آمد که زرینکوب نویسندگی و شوق راستین بدان را از بروجرد آغاز کرد. در سال 1323 کتابک فلسفة شعر یا تاریخ تحول شعر و شاعری در ایران را با نام «عبدالحسین زرینکوب دژم» انتشار داد. این کتاب اول بار در مجلة سخن (شماره شهریور 1324) مورد معرفی و نقد قرار گرفت و چون در آن کتاب مقولهای غیر از آنچه تا آن زمان در تواریخ ادبی مطرح بوده است، سخن گفته شده است طبعاً نام زرینکوب دژم برای همدورگان و همسن و سالان او عنوانی پیدا کرد.
من هم از آنجا با نام او آشنا شدم. چندی نگذشت که با هم آشنا شدیم و دوستی ما قوام گرفت و بدین پایه رسید که امروز من به الطاف او مستظهرم.
در همان جلسة تجلیل به یادم آمد چرا به من اعتماد پیدا کرده بود. یادم آمد یکی دو تابستان که به بروجرد میرفت به من وکالت داده بود که حقوقش را از مدرسة مروی که در آنجا درس میگفت، بگیرم و به بروجرد حواله کنم.
در همان جلسة تجلیل به یادم افتاد گردش یکی از جمعههای حدود بیست و پنج سال پیش که به اصرار او را برای کوهنوردی به کوههای ولنجک کشاندیم. چون تمرین نداشت و کفشش نامناسب بود، هنگام بازگشت پایی پُر آبله و حالی نزار یافته بود و ما با شور جوانی و سابقة دوستی سربهسرش میگذاشتیم.
در همان جلسة تجلیل به یادم آمد که زرینکوب همیشه به من در انتشار مجلات علمی مدد رسانیده است، خواه در مجلة مهر و خواه در آغاز انتشار مجلة فرهنگ ایران زمین و به راستی گردنم زیر بار منت اوست. به یادم آمد که خودش مدتی روزنامة مهرگان را اداره میکرد و روزنامة خوبی بود.
در همان جلسة تجلیل به یادم آمد در سال 1335 چون عازم فرنگ بودم برای آنکه گرفتاری امور بنگاه ترجمه و نشر کتاب را که یارشاطر بر عهدة من گذاشته بود و به امریکا رفته بود به گردن دوستی صاحب سلیقه بیندازم، جز زرینکوب را نیافتم. او هم به لطف تمام پذیرفت. و مرحوم تقیزاده هم که سمت مشاور آن مؤسسه را داشت بسیار خوشحال شد، چه به زرینکوب حسن اعتقاد تمام یافته بود.
در همان جلسة تجلیل به یادم آمد که باز در سال 1342 که به قصد اقامت یک ساله به امریکا میرفتم، گرفتاری ادارة مجلة راهنمای کتاب را بر گردنش انداختم. قبول کرد و با بینش و دانش کممانند خود فصل خاصی برای ارائة ادبیات معاصر ایران در مجله به وجود آورد.
وقتی در جلسة تجلیل حمید ایزدپناه گفت که آخرین اثر زرینکوب به نام تاریخنگاری زیر چاپ است و یک نسخه نیمهتمام آن را در نمایشگاه آثار میبینید، به یادم آمد که چون اولین اثر او در بروجرد در سال 1323 به نام فلسفة شعر نشر شده است، حق بود که این تجلیل را به مناسب سی سال فعالیت علمی او برگزار میکردند.
دوستانی که از تهران به قصد دیدن زرینکوب به خرمآباد رفتند (حبیب یغمایی، محمدابراهیم باستانی پاریزی، محمدامین ریاحی، کاووس جهانداری، جواد مجابی، جلال ستاری، کاوه دهگان، غلامرضا سمیعی، ضیاءالدین سجادی و جمعی دیگر) همه به پای شوق و اخلاص طی طریق کردند و همه زحمات حمید ایزدپناه را قدر میدانند.
اینک قطعة غلامرضا سمیعی درج میشود:
ای که در کاخ ادب صدرنشینی به عیان
وی که در ملک سخن عقدهگشایی به خبر
دفتر شعر دلاویر تو عاری ز دروغ
اثر نثر دلارای تو حاکی ز عبر
صوفی از نعمت تحقیق تو شد صافی دل
عارف از کلک گهربار تو شد نامآور
حافظ از کوچة رندان به سلامت بگذشت
تاش گشتی تو به مکیال درایت داور
تا نکت یابد زان نقد گرانمایة تو
شد غزالی به ره مدرسه یک بار دگر
فری آن نقد گرانمایة عاری ز عیوب
و آن همه موی شکافیت به تاریخ و سیر
زر ناب است همه آنچه برآری از دل
خاطر آگنده به زر داری ای دوست مگر
تو به یک دفتر خود روفتهای راه ادب
باش تا عبره کنی راه به یکصد دفتر
چون ز پنجاه فزون داری و در پنجه و اند
از رسالات و مقالات و مقامات و سمر
دیر زی ای هنریمرد و گرانمایهروان
تا به پنجاه دگر، آری پنجاه دگر
دوم آبانماه 1354[1]
دوست دیرینهام دکتر عبدالحسین زرینکوب درگذشت. او از سال 1353 دچار بیماری قلبی شد. چند تن از افراد خاندانش هم به همین درد درگذشتند. او چند بار برای رهایی از رنجوری، تن به تیغ جراحان سپرد. درین چارهجویی سفرهای ناگواری را به امریکا و اروپا رفت. هر بار همسر بردبارش با او همراه بود. درین سه چهار سالة اخیر بیماری دیگری چنگ در جان ناتوان او زد. این بار بیش از یک سال آزگار رنج و درد کشید. پیکرش چند بار بُرش برداشت، شاید دور نباشد اگر بگویم زجرکُش شد.
او متولد 27 اسفند 1301 بود. دو سال و نیم با من تفاوت سن داشت. دیپلم متوسطه را در تهران گرفت (1319). پس از آن چندی در خرمآباد و بعد بروجرد درس گفت. آنجا معلم شده بود. تا اینکه برای تحصیل در دورة لیسانس ادبیات به تهران آمد و در این شهر ماندگار و دانشجوی رشتة ادبیات شد. همزمان با او من دانشکدة حقوق را میگذراندم.
من از سال ورود او به شهر تهران که برای تحصیل به دانشگاه آمد، از دوستی پایدارش بهرهور شدم و به لذت مصاحبت و شنیدن ظریفههای او و همسخنیاش در کوه و شهر و سفر و همکاری فرهنگی رفیقانه در چند مرحله مفتخر آمدم. یعنی پنجاه و چهار سال و شاید اندکی بیش با هم بودیم.
1324 ـ 1330
پیش از اینکه با او ربهرو شوم و او را دیده باشم، نامش رادر مجلة سخن دیده بودم. به سال 1324 بود. استادم پرویز ناتل خانلری (در دبیرستان فیروز بهرام) در سال دوم مجلة سخن، کتابی را معرفی کرده بود (در بخش «انتقاد کتاب») به نام فلسفة شعر یا تاریخ تحول شعر و شاعری در ایران از نویسندهای به نام عبدالحسین زرینکوب دژم. (مجلة سخن، سال دوم، شماره 8، شهریور 1324). آن کتاب در بروجرد چاپ شده بود. هشتاد صفحه بیش نبود. تا آن زمان نام نویسندهاش به گوش کسی نخورده بود. اما اهمیت مندرجات و ابتکاری بودن موضوع آن موجب شده بود که خانلری سخنشناس سه صفحه و نیم دربارة آن به بحث پرداخته و نقد بیپروا بر آن نوشته بود. مطلب را در خورد چنان میدانی دانسته بود. شاید تعجب کرده بود ازین که ناشناسی در شهرکی چون بروجرد آن روز، در جزوهای کوچک به مبحثی بزرگ که ارسطو پایهگذار طرح آن مباحث بود، پرداخته است. خانلری در ایامی که زرینکوب آن دفتر را نشر کرد دورة دکترای ادبیات فارسی را به پایان رسانیده بود. رسالة دکترایش هم مرتبط بود به مباحث شعر. او عالم و متوغّل درین بحث و رشته شده بود. پس میتوانست و محق بود که دربارة نوشتة ارزشمند زرینکوب بنویسد: «کتاب فلسفة شعر شامل مباحث تازهای است که در ادبیات قدیم ما نبوده. پیداست که از ادبیات خارجی اقتباس شده است…» در نوشتة خانلری نکتههای اساسی و آموزنده نسبت به مندرجات دفتر زرینکوب دژم عنوان شده بود. خانلری آن را به سر صبر و به ژرفایی خوانده بود و به صلابت و درستی بر آن محک نقد زده و مورد به مورد نظریات انتقادی خود را برشمرده بود.
زرینکوب در آن ایام در مرحلة دانشجویی بود و خانلری در مرتبت تدریس دانشگاهی. طبیعی است نشر چنین مقالهای در مهمترین مجلة ادبی و پیشرو زمان، موجب آن شد که جوهر استعداد زرینکوب شناسانده شود. آن نقد موجب فخر زرینکوب میبود. زرینکوب از آن نقد هم نکتهها آموخت و هم در نوشتن دلیر شد. او از همان آغاز دانشجویی به نگارش مقالههای مستحکم و دلپسند و خواندنی پرداخت. پروایی نداشت اگر بر او خردهای هم گرفته شود.
اگرچه خانلری یکی از استادان رسمی زرینکوب در دانشگاه بود، به گمان من نخستین کسی است که قابلیت ادبی زرینکوب را نمایان ساخت و با نگارش نقد معلمانهای بر جزوة او، او را برکشید و با درج مقالات او در سخن طبعاً از بالندگان او بود.
نخستین بار زرینکوب را در اواسط بهار 1325 در دفتر مجلة جهان نو دیدم. دفتر مجلة جهان نو در بنبستی بود که خانة پدری من آنجا بود و من به آن دفتر آمد و شد روزانه داشتم. یکی از غروبها که زرینکوب به آنجا آمده بود با او آشنا شدم. مجلة جهان نو به مدیریت حسین حجازی از همان سال به طور ماهانه در تهران آغاز به نشر کرده بود. مجلهای بود بیشتر برای درج مباحث اجتماعی و اخلاقی و علمی ساده. ولی مقالههای ادبی و ذوقی و شعر هم چاشنی آنها میبود. حجازی پیش از نشر جهان نو سردبیری مجلة راه نو را عهدهدار بود. پیش از آن دفتر آن مجله هم در همین محل و روبهرو بود با دفتر مجلة آینده (سال 1323).
زرینکوب در مجلة جهان نو مقالههای زیادی دارد. اگر حافظهام به اشتباه نرود شعر هم از او در آن مجله چاپ شده است. حجازی یک روز در هفته اجلاس داشت. نویسندگان و فضلا به دفترش میآمدند. سعید نفیسی، علی جواهرکلام، خانبابا طباطبایی نائینی، عباس شوقی از کسانی بودند که در آن مجلس شرکت میکردند. از جوانها محمدجعفر محجوب، مرتضی کیوان (مدتها سردبیری جهان نو را عهدهدار شده بود)، امین عالیمرد (او هم مدتی سردبیر بود)، جمشید بهنام، مصطفی فرزانه، سیروس ذکاء، محمدعلی اسلامی ندوشن، حسین کسمایی، خواهران ناظمی، محمدعلی صادقیان و.. سر میزدند. زرینکوب یکی از کسانی بود که گاهی به آن جمع میپیوست. حجازی گروه کوچک کوهنوردی هم داشت. از جمله زرینکوب چند بار با ما همراه شد. ولی دلبستگی واقعی به ورزش نداشت. اگر میآمد برای آن بود که همراهان سخنی از تاریخ و شعر و ادب میگفتند. یادم است آن باری را که از کوههای ولنجک سرازیر شده بودیم. هوا گرم بل سوزان بود. زهوار گیوة زرینکوب در رفته بود. پایش آزرده و آبله شده بود. نزدیکیهای تجریش از پا افتاد. گفت دیگر نخواهد آمد و نیامد.
به گمان من مجلة جهان نو نخستین «تریبون» عمومی برای نشر نوشتههای ادبی زرینکوب بود. زرینکوب پس از اینکه به دانشجویی در رشتة ادبیات پرداخت توانست خود را به تهران منتقل کند. تدریس در دبیرستانهای تهران به او ارجاع شد. سالهایی در مدرسة مروی درس میگفت. چون هنوز متأهل نشده بود و در تهران زندگی پابرجایی نداشت، تابستانها به بروجرد میرفت و پاییز برمیگشت. اما بروجرد دیگر برای او دلانگیز نبود. تهران نبود که زرینکوب هر بامدادش را در کتابخانهای میگذارنید و کتابهای تازهای را میشناخت و عصرها را با پرسه زدن رفقا در خیانهای نادری و فردوسی و سر زدن به دفتر سخن و جهان نو و احیاناً جلسات سخنرانی «وُکس» خود را سرگرم میکرد. از کتابفروشی «ابن سینا» درآمدن و به کتابفروشی «دانش» رفتن و سری به «معرفت» و «شمس» زدن و از دیدار کردن با دانشمندان و استادانی چون: ملکالشعرای بهار، عباس اقبال، ابراهیم پورداود، سعید نفیسی، محمد محیط طباطبایی، محمدتقی مدرس رضوی، جلال همایی و دیگران که آن دکهها میعادگاهشان بود، ذوقها میکرد و لذتها میبرد. در نامهای به من نوشت (مورخ 12 تیر 1327):
«… در این تنهایی دردناک و کسالتانگیز آنچه گاه و بیگاه خاطر ملول را تسلی میبخشد مکتوبهایی است که از دوستان میرسد و «خاطرة عهد قدیم» را زنده میکند. تعارف نیست، نامة شما مدتی مرا سرگرم کرد. خیلی خاطرههای عزیز و فراموشنشدنی «ایام صحبت» را در من بیدار کرد…»
همچنین در نامة 14 مرداد 1329 نوشت:
«… کاش این تابستان زودتر سپری میشد تا دوباره در تهران به زیارت دوستان عزیز موفق میشدم و از این دوزخ کشندة تنهایی رهایی مییافتم…»
تدریس در تهران او را با فعالیتهای فرهنگی و سیاسی جامعة لیسانسههای دانشسرای عالی (معلمان) آشنا ساخت. پس از اینکه لیسانسیه شد به آن جمع پیوست. شمع آن جمع شد. پنج سال سردبیری روزنامة مهرگان را میان سالهای 1327 ـ 1334 که به صاحبامتیازی محمد درخشش منتشر میشد و نشریة رسمی و پرآوازة آن جامعه بوده عهدهدار شد. چه کسی بِه از او که صاحب طبعی شاعرانه و قلمی استوار و شیرین و دارای مایة علمی و دانشگاهی بود. پنج سال در نشر مهرگان پای فشرد و همکاری کرد.
زرینکوب پس از اخذ درجة لیسانس فاصلة دورة دکتری ادبیات فارسی را به شتاب گذرانید و با جدیت و استعداد استثنایی خود آن مرتبه را به پایان رسانید. رسالة دکتری خود را در موضوع نقدالشعر نوشت. بعدها آن را به چاپ رسانید. زرینکوب در دورة دکتری ادبیات بیش از هر کس از فروزانفر آموخت. چنان مجذوب شده بود که پس از درگذشت فروزانفر قلم برگرفت و در رثای او مقاله نوشت. دربارة استادان و برکشندگان دیگرش چنان نکرد. بیگمان فروزانفر معلم بنیادی و عمدة زرینکوب و زرینکوب در سراسر عمر به حق ستایشگر فروانفر بود.
فروزانفر زرینکوب را به تدریس در دانشکدة الهیات و معارف اسلامی برگمارد. اگرچه زرینکوب رشتة ادبیات را به پایان رسانده بود، در دانشکدة الهیات در قلمرو تاریخ ادیان و کلام و تاریخ اسلامی و تصوف و تاریخ علوم قدیم درس میگفت. به راستی به چندین هنر آراسته بود.
زرینکوب چون خود کتابخوان و بسیارخوان و کتابشناس و کتابجو بود کمتر از کلاسهای درس دانشگاه بهرهور شد. محققاً از بعضی استادان خود بیش و بهتر در مباحث ادبی آگاه بود. مقالههایی که از زرینکوب در همان اوقات تحصیل نشر میشد برازندهتر و پرمایهتر بود از نوشتههای برخی از مدرسان دانشگاه.
آثار قلمی زرینکوب در این دوره عبارت است از مقالههایی که در مجلههای تمدن، جهان نو، دانشنامه، سخن، پشوتن، فروغ علم، دانش منتشر کرد و فصولی از کتاب دو قرن سکوت که نخست در روزنامة مهرگان به طبع رسانید. همچنین چهار کتاب از زبان فرانسه به زبان فارسی ترجمه کرد که هر چهار نشر شده است.
از سالهای دانشجویی و همسخنی با زرینکوب یادم آمد آن سالی را که به ابتکار محمدامین ریاحی (دانشجوی همزمان با زرینکوب) سید حسن تقیزاده برای سخنرانی به تالار دانشکدة ادبیات دعوت شده بود. تقیزاده از لندن به ایران بازگشته بود و نمایندة مجلس شورای ملی شده بود و معمولاً جوانان و منوّران نسبت به عقاید او سخت منتقد بودند. تقیزاده دربارة «زبان فصیح فارسی» سخنرانی کرد. خطابهای مفصل خواند که متنش را عباس اقبال در مجلة یادگار چاپ کرد. سخنان تقیزاده نقدهای متعددی را در پی داشت. پس از نشر آن انتقادها، غروبی که به معمول آن ایام با زرینکوب در خیابان شاه (نام قدیم آن) قدم میزدیم، صحبت از آن سخنرانی و مقالههای شدید انتقادآمیز دربارة آن شد. زرینکوب را موافق دیدم با آنچه منتقدان دربارة آن خطابه در جریدهها از جمله در ایران ما نوشته بودند. دکتر محمد مقدم، دکتر لطفعلی صورتگر و شاید صادق هدایت از منتقدان عمده و آتشین بودند.
1331 ـ 1340
در آغاز این دهه، زرینکوب درجة دکتری ادبیات دریافت کرد و از سال 1335 تدریس دانشگاهی را در دانشکدة الهیات بر عهده گرفت. از دبیری وزارت فرهنگ به دانشیاری دانشگاه و در پایان همین دهه به مرتبت استادی ارتقای درجه یافت. در آغاز همین دهه با خانم سخنسنج دانشمند، قمر آریان، پیمان همسری بست.
در این دهه بود که زرینکوب با سیدحسن تقیزاده آشنایی پیدا کرد. در این دهه بود که تقیزاده به دعوت جامعة لیسانسیهها در باشگاه مهرگان در دو موضوع «انقلاب مشروطیت» (1337) و «اخذ تمدن خارجی» (1338) خطابه ایراد کرد. در همین دهه بود که زرینکوب به عضویت کتابخانة مجلس سنا درآمد. در آن اوقات عباس زریاب خویی که رئیس کتابخانه بود، به سفر تحصیلی آلمان میرفت. و کیکاوس جهانداری در آن کتابخانه دستتنها مانده بود. ظاهراً به معرفی زریاب بود که زرینکوب به عضویت کتابخانه درآمد.
قصد تقیزاده از پذیرفتن چنین مردان شایستة باجوهر و دانشمند، کار کشیدن از آنها نبود، میخواست با کمک مادی به آنها امکانات خواندن و پژوهش کردن را برایشان فراهم کند. در حقیقت «کمک مالی پژوهشی» (فلوشیپ) بود که به آنها داده میشد. (زرینکوب و بعدها دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و دکتر ابوالحسن جلیلی از این مساعدت بهرهور شدند).
تقیزاده به زریاب و جهانداری تأکید کرده بود که زرینکوب با آسایش خاطر و رفاه نسبی که برایش فراهم کردهایم، باید در محل کتابخانه به تحقیق و تجسس مورد تمایل خود بپردازد. زرینکوب حدود هشت سال از این فرصت استفاده کرد. به این دوره به طور مفصل پرداختم از بابت اینکه در شمار نامة عمر او (در درخت معرفت و در یادگارنامه) ظاهراً ادنی اشارتی به مساعدتهای تقیزاده در پرورش علمی زرینکوب نشده است.
عبدالحسین زرینکوب در این مدت، که حدود هشت سال طول کشید، جز ساعاتی که درس میداد، اوقات را در کتابخانة مجلس سنا به مطالعه و نگارش و پژوهش میگذارند. یادداشتهای وافری از این دوان ثمربخش فراهم کرد. مقداری زیاد از نوشتههای او حاصل این ایام است. تقیزاده در بالیدن زرینکوب مؤثر بود. موضوع تدریس زرینکوب در رشتة تاریخ علوم همان درسی بود که تقیزاده، در دانشکدة الهیات داشت.
از کارهای عمدة علمی که در این دهه زرینکوب عهدهدار شد، ترجمه کردن مقالاتی از دائرةالمعارف اسلامی (به زبانهای فرانسوی و انگلیسی) تألیف مستشرقان بود که در هلند به چاپ میرسید و میان دانشمندان ایران آوازه در افکنده بود. چون استفاده بردن از آن گنجینة معارف مورد نیاز جامعة ایران بود، سید حسن تقیزاده از جمله کارهای فرهنگی که پیش گرفت ترجمة آن مجموعه بود با همکاری گروهی از فضلای وقت. عباس زریاب که از اروپا بازگشته بود رابط و مدیر این کار شد. از جمله کسانی که برای همکاری در ترجمه انتخاب شده بودند یکی هم دکتر عبدالحسین زرینکوب بود. سرنوشت اوراق ترجمهشدة آن گنجینه چه بوده است نمیدانم.
در همین دهه از پاییز 1335 تا تابستان 1336 مدیریت امور بنگاه ترجمه و نشر کتاب را پذیرفت. به این مورد هم ناچارم روشنتر بپردازم. مدیرعامل رسمی (دکتر احسان یارشاطر) چون از سال 1334 تدریس در دانشگاه نیوریورک را پذیرفته بود، قائممقامی آن مؤسسه را بر عهدة اینجانب قرار داده بود و من هم از مهر 1335 برای استفاده از بورس کتابداری یونسکو مسافر خارج شده بودم. پس با کسب نظر تقیزاده که مشاور و عضو اصلی و از مؤسسین بنگاه بود، از مرحوم زرینکوب درخواست شد تا باز آمدن مدیرعامل کارهای علمی آن مؤسسه را عهدهدار شود. او لطف کرد و پذیرفت و چند ماه با علاقهمندی و بصیرت علمی بر آن مؤسسه اشراف داشت و از این راه در کار نشر تجربههای تازه اندوخت. نگاه کنید به دو سه نامة او در این باره که از تهران به پاریس به من نوشت و من آنها را در یادنامة او به چاپ رسانیدهام.
در همین دوره به عضویت انجمن فلسفه و علوم انسانی انتخاب شد. این انجمن از تشکیلات وابسته به یونسکو و شعبهای از انجمن بینالمللی فلسفه و علوم انسانی بود. چندی تقیزاده و پس از او دکتر علیاکبر سیاسی رئیس آن بودند. پس از ده دوازده سالی که دایر بود انحطاط پیدا کرد و از میان رفت.
درین دوره مقالههای زیاد از زرینکوب مخصوصاً در مجلههای سخن، مهر، علم و زندگی، راهنمای کتاب، کتابهای ماه، نقد کتاب، انتقاد کتاب، صدف و نشریات دیگر به چاپ رسید. همچنین دو کتاب ازو (یکی ترجمه و یکی تألیف) و سه مجلد متن درسی انتشار یافت.
1341 ـ 1350
مهمترین کاری که زرینکوب در این دوره بر عهده گرفت همکاری با مجتبی مینوی در سازمانی بود که در مؤسسة انتشارات فرانکلین به ابتکار همایون صنعتی برای تألیف لغت فارسی تأسیس شد. همچنین همکاری بود در تألیف و ترجمة دائرةالمعارف فارسی که به سرپرستی دکتر غلامحسین مصاحب توسط همان مؤسسة انتشارات فرانکلین به وجود آمده بود.[2]
زرینکوب به این مناسبت از سوی مؤسسة انتشارات فرانکلین به همراه مجتبی مینوی سفر درازی به کشورهایی که سابقة اساسی و علمی در فرهنگنویسی داشتند رفت. آن دو دانشمند مؤسسات مهم فرهنگنویسی را در کشورهای فرانسه و انگلیس و آلمان و امریکا دیدند و چون از اصول و روش کارها و نظام علمی و اجرایی آن امور اندوختهها یافتند بازگشتند. مؤسسة لغت تشکیل شد و هر دو به کار پرداختند. زرینکوب در دائرةالمعارف فارسی هم همکاری مؤثری داشت و مقالات زیادی برای آن کارِ پایهای بااساس نوشت.
در این دوره، زرینکوب همکاری قلمی با مجلة راهنمای کتاب آغاز کرد. راهنمای کتاب از سال1337 آغاز به انتشار کرده بود. زرینکوب در بعضی از شمارههای سال اول و دوم مقداری از معرفیهای کوتاه کتابهای تازه را بیامضاء نوشت. به من یاری میداد. مقالة بلند او با نام «سیاحت بید پای» در چند شماره از سال 1341 نشر شد. در سال بعد «بخش مخصوص ادبی» را با نام «هنر و فرهنگ معاصر ایران» زیر نظر گرفت. این بخش از شمارة 4 و 5 سال ششم (1342) تا اسفند همان سال در مجله دنبال شد. خانم قمر آریان هم زحمت سردبیری را در همان مدت بر عهده داشت. زیرا من در این مدت از ایران دور بودم و لطف و محبت آنان موجب نشر منظم مجله شده بود. از زرینکوب در دورههای راهنمای کتاب مقالههای زیاد چاپ شده است، چه در زمینة انتقاد کتاب و چه مطالب پژوهشی. از جمله نقد محکمی است که بر کتاب فکر آزادی تألیف فریدون آدمیت نوشت، ولی صورت نامهای بدان داده بود و آن را به امضای «حسین عبدی» نوشته بود و با همین امضاء در سال پنجم (1341) صفحات 468 ـ 473 به چاپ رسید. نوشتم تا آیندگان آگاه باشند.
در این دهه سفرهای دور و دراز از اشتغالات زرینکوب بود. به هشت سفر رفت و همه برای مشارکت در کنگرههای علمی و بازدیدهای فرهنگی و تحقیق در کتابخانهها و تدریس در دانشگاههای کالیفرنیا و پرینستون در امریکا بود.
در این دهه او خود را از دانشکدة الهیات به دانشکدة ادبیات ـ آنجا که خانة واقعی و معنوی او بود ـ منتقل کرد و به عضویت گروه ادبیات فارسی درآمد. البته به گروه تاریخ هم پیوستگی یافت. از سفرهای دلپذیری که در این دهه کرد دو سفری بود که افتخار همراهی بدیعالزمان فروزانفر را داشت. چند بار و چند جا به ذکر آن پرداخته است (که یکی به پاکستان بود و یکی به عراق).
در این دوره هفت کتاب از او نشر شده است (سه تا در قلمرو ادبیات و سه تا در تاریخ و یکی در زمینة عرفان)
1351 ـ 1360
در این دهه دو بار سخت بیمار شد. نخستین بار در سال 1353 عارضة قلبی در او ظاهر شد و به خیر گذشت. بیماری دلشکنی که در تن او خانه کرده بود در بهار 1357 با هیبتی سختتر بر او حمله آورد. در آن حال به من گفت فلانی حال خوشی ندارم و نمیدانم چه باید کرد. من به دکتر هوشنگ نهاوندی گفتم. ایشان بی هیچ تأملی ترتیب بستری شدن او را داد و پزشکان قلب را به معالجة او واداشت. زرینکوب پس از این که بهبودی نسبی یافت، به امریکا سفر کرد. نخستین جراحی بر روی قلبش در آنجا انجام شد. در نامة 20 مردادماه پس از خروج از بیمارستان به من نوشت:
«… نمیدانی اقدام سرکار به بستری کردنم در بیمارستان دکتر اقبال چقدر به موقع بود. چون بعد از چندین هفته که آنجا بستری بودم در کلیولند بلافاصله بعد از ورودم به کلینیک، ضرورت و فوریت جراحی قلب تأیید شد. اینکه باید چقدر از تو متشکر باشم البته بستگی به باقیماندة عمر دارد که چه کاری بتوانم کرد. احتمال دارد اوایل مهرماه انشاءالله عازم ایران شوم. فعلاً از دوستان هرکس آنجا هست، یک به یک سلام برسان. قربانت.»
پس از باز آمدن چندی مسئولیت ترتیب برنامة دورة دکتری ادبیات فارسی را عهدهدار شد و طرح نوینی را برای استواری علمی کار پیش آورد و دروس تازهای را پایه گذارد که رشتة ادبیات فارسی جان بگیرد. از آن جمله «شرقشناسی و ادبیات فارسی» بود که تا او بود در آن دوره درس گفته شد و آن را بر عهدة من گذارده بود. در هیأت سرپرستی مجلة دانشکدة ادبیات هم، سالی با او و مرحوم دکتر احمد تفضلی میانمان همکاری وجود داشت.
وزارت فرهنگ و هنر در آبان سال 1354 مجلس بزرگداشت و تجلیل نسبت به مقام علمی او در شهر خرمآباد برگزار کرد و حمید ایزدپناه آن مراسم گرم را به دلپذیری به اجرا درآورد. بعد مجموعهای به نام ارمغانی برای زرینکوب بدان مناسبت انتشار یافت (1355). دوستان او شاد بودند از اینکه نسبت به زرینکوب در سرزمین خاندانیش به سزاواری تمام ادای احترام شد.
1361 ـ 1370
در 1360 سفر دیگری برای مداوا به اروپا رفت. در پاریس اقامت گزید. این سفر دو سال مدت گرفت. در این دوره هفت کتاب از او به چاپ رسیده است (سه مجموعة مقاله، یک کتاب در مبحث تصوف، یکی در زمرة مباحث تاریخ و دیگری در زمینة اندیشه، یکی مخلصی از نقد ادبی، و یکی صورت تجدید نظر شده بود از کتاب فن شعر ارسطو).
زرینکوب به سال 1363 از سفر دوساله به تهران بازگشت. تدریس دانشگاهی خود را در دورة دکتری ادبیات فارسی آغاز کرد. چون بیماروش بود دانشجویان به خانة او میرفتند و از محضرش برکات علمی نصیب میبردند. او همیشه نسبت به دانشجویان صمیمی و پذیرای حضور آنان بود. نشست و خاست با جوانان برایش دلپذیر بود.
در خلال این دهه هم چند بار مجبور به سفر درمانی به اروپا شد. چند سفر هم برای سخن راندن در مجامع علمی و فرهنگی به آن صفحات رفت.
یازده کتاب حاصل این دهه از عمر اوست. سه مجموعة مقالات، یک کتاب در تصوف و دو کتاب در تاریخ، سه کتاب در مولویشناسی، یکی در زمینة ادبیات و یکی در قلمرو اندیشه.
1371 ـ 1378
در این هشت سال به تدریس دانشگاهی معهود خود ادامه میداد. عضویت هیأت امنای «فرهنگسرای فردوسی» را پذیرفت. دعوت سازمان نقشهبرداری کشور را برای تهیة متن تاریخی اطلس تاریخی ایران اجابت کرد. از سال 1375 به عضویت شورای عالی علمی مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی درآمد و مدیریت بخش ادبیات آن را با همکاری همسر خود پذیرفت. به آن خدمت دلبستگی پیدا کرده بود. همچنین عضو شورای مشاوران کتابخانة ملی بود.
کتابخانة خود را در این دوران به شهر بروجرد اهدا کرد و قرار بر آن شده است که جای خاصی برای آن ساخته شود. باز چند سفر برای سخنرانی به ممالک مختلف و از جمله به شهرهای ایران رفت. ولی سفرهای عمدهاش برای رهایی از بیماریهای قلب و چشم و پروستات بود. چند بار خود را به نیش تیغ جراحان سپرد. دو سال پایان عمر را دچار گرفتاریهای بدنی ناگوار و دشوار و بحران بیماریهای مذکور بود. در یک سال آخر دستش و فکرش از خدمت کردن به فرهنگ ایران باز مانده بود. در شهریور 1378 پس از رنجهای فراوان درگذشت.
در سال 1377 مراسم تجلیلی برای او توسط «انجمن آثار و مفاخر فرهنگی» برگزار شد. بدین مناسبت کتابی به نام یادگارنامه به اهتمام علی دهباشی چاپ و نشر شد. همچنین کتاب دیگر حاوی مقالههای ادبی و تاریخی به نام درخت معرفت به اهتمام علیاصغر محمدخانی در سلسلة انتشارات سخن ـ که از ناشران کتابهای زرینکوب است ـ به چاپ رسید.
زرینکوب در مراسم تجلیل خود، با اندیشگی همیشگی سخنرانی متین و موقری در آن مراسم ایراد کرد و به روشنی معترض نارواییهایی شد که به نام «هویت» نسبت به او شده بود. آنجا گفت فرهنگ ایران «چندصدایی» است.
درین هشت سال پنج کتاب از تألیفات تازة او انتشار یافت، دو تا در زمینة ادبی، یکی مجموعة مقالات، یکی در تاریخ که خود در سه مجلد است، و هر یک از آن سه جلد نامی دارد.
***
حاصل عمر زرینکوب عبارت است از پانزده سال تدریس در دبیرستانهای خرمآباد و بروجرد و تهران. چهل و دو سال تدریس در دانشگاه تهران و دانشگاههای دیگر. چهل عنون کتاب در قلمروهای نقد ادبی، تاریخ ادبیات، تاریخ ایران و اسلام، کلام و فلسفه و عرفان و نقل کتابهایی از زبانهای دیگر به فارسی. تعداد زیادی مقاله و خطابه (شاید چهارصد تا) که خوشبختانه اغلب آنها به سلیقة خودش در مجموعههای ششگانه تجدید چاپ شده است. مدیریت روزنامه و مجله، همکاری در تألیف دائرةالمعارفهای فارسی (مصاحب)، ایرانیکا (امریکا)، اسلامی (هلند)، بزرگ اسلامی (تهران) و تاریخ ایران کمبریج.
زرینکوب دارای شوقی وافر به آموختن و دریافتن، همتی بیوقفه به پژوهش و نمایاندن دریافتههای خود، قلمی توانا و نکتهپرداز در نوشتن و باز نمودن، طبعی شیوا و گزیدهگو در سخنسرایی (شعر)، بصیرتی گسترده در دستیابی به منابع و مآخذ، بالاخره زبانی مسلط و قدرتی کممانند در تلفیق و آمیختن منطقی مطالب و عرضه کردن آنها به طور وسیع به قصد بهرهوری عموم بود.
و « روایت یک شاهد عینی» نوشتهای بود از دکتر قمر آریان ( همسر دکتر عبدالحسین زرینکوب که توسط فاطمه جعفری قرائت شد:
« از هفتاد و شش سالي كه اكنون از عمرش ميگذرد من چهل و پنج سالش را با او در زير يك سقف گذراندهام. هفت، هشتسالي هم پيش از آن در دانشكده با او همدرس بودهام. در حقيقت بيش از نيم قرن شريك عمرش بودهام.
از همان آغاز سالهاي آشنايي او را يك دانشجوي واقعي يافتم: دقيق، پركار و در عين حال محجوب و متواضع. هنوز مثل همان سالهاي آغاز عمر غالباً آرام، مهربان و بيسر و صداست. وقتي كه به جوش ميآيد و دچار خشم و خروش ميشود به زودي به آرامش عادي برميگردد و در اندك زمان خشم و خروش خود را فراموش ميكند.
اوّلبار كه در خانهمان خواستم او را به يك نام خودماني خطاب كنم «عبدي» به زبانم آمد و او بيهيچ ترديد و تأمل به آن جواب داد. پدرم كه فكر ميكرد ممكن است دوستانش و نزديكانش آن را به صورت طنز و مزاح تفسير نمايند اين نام را نپسنديد و ترجيح داد او را به همان نام «عبدل» يا «عَدُل» كه مادرش او را آنگونه خطاب ميكرد صدا بزنم امّا او خودش به اين هر دو سه نام يكسان جواب ميداد و رفتهرفته نام او در زبان من «عبدي» شد. كسي از نزديكانش هم آنرا به صورت طنز يا شوخي تفسير نكرد. از دوستانمان يكبار صبحي مهتدي كه به خانة ما رفت و آمد بيشتر داشت از روي طنز به من گفت:
– عبدي يعني چه؟ بگو ارباب، بگو خداوندگار!
سالها بعد از آن يكبار هم مجتبي مينوي نظير اين اعتراض را كه باز جنبة شوخي داشت بر زبان آورد.
براي او بين اين نامها هيچ تفاوت نبود. حتّي عنوان عبدالحسينخان هم كه غالباً از جانب همدرسهاي سابق يا دوستان همكارش به او خطاب ميشد به نظرش جالبتر نميآمد. امّا اين نام را او فقط از زبان من شنيد. يادم نيست هيچيك از دوستانش يا خويشانش اين نام را در خطاب به او بر زبان آورده باشند.
سالهاي اوّل كه به دانشكده ميآمد جوانكي ريزنقش، سيهچرده و لاغر اندام بود. نسبت به لباس و سر و وضع خود نيز توجّهي نداشت. بعدها كه تدريجاً از سالهاي جواني دور شد به سر و وضع خود هم توجّه نشان داد.
بعد از چهل و پنج سال زندگي مشترك حالا هر دو پير شدهايم. با انواع بيماريهاي كلانسالي كه نشان ردّ پاي عمر بر تن و جان ما است درگيريم. عبدي ديگر آن جوان سيهچرده باريك و نزار سالهاي دانشكده نيست، وزنش افزوده شده است، موهاي سرش به سپيدي گراييده، دست و صورتش چروكيده و زير چشمهايش پف كرده است. چقدر با آن دانشجوي شاد و سرزنده و سرشار از شوق زندگي كه آن روزها وجود خود را زير نقاب حجب و سكوت پنهان ميكرد تفاوت پيدا كرده است. نگاه خستهاش از پيري كه هر دومان را غافلگير كرده است پرده برميدارد. حالا قدش كشيدهتر به نظر ميرسد و وقتي توي باراني گشاد و سرمهاي رنگش دست و پا ميزند و سر به زير و آهسته از كنار خيابان رد ميشود به نظرم ميآيد، پدربزرگ آن جوان سالهاي دانشكده را در وجودش مشاهده ميكنم. اكنون موهاي سرش ريخته است اما سرش طاس نشده است فقط پيشانيش از آنچه بود بلندتر و باشكوهتر به نظر ميآيد.
يك چيزش امّا عوض نشده است: بينظمي و شلوغي نوميدكنندهاي كه در كارهايش هست. هنوز مثل بچهمدرسهايها دايم كاغذ و قلمش را گم ميكند مثل شاگردان دبستاني دايم دنبال يادداشتها و دفترهاي گمشدهاش ميگردد و با دستپاچگي و اضطرابي كه هميشه در اين جستجوها از خود نشان ميدهد حوصلة خود، حوصلة من، و حوصلة هر كس را كه در خانة ماست سر ميبرد. گاهگاه با خود فكر ميكنم اگر اين شلوغي و بينظمي در كارش نبود حاصل كارش چقدر غنيتر و سرشارتر بود.
دربارة كارهاي او كه در بعضي از آنها نيز سهم كوچكي داشتهام دوست ندارم چيزي بنويسم. قضاوت در آنباره كاريست كه بايد ديگران آنرا برعهده بگيرند. در مورد اين كارها چيزي كه براي من جالب است حوصلة فوقالعادة او در جستجو است. عبدي ماهها و سالها با آنچه موضوع كار اوست زندگي ميكند، همه چيز را در آنباره ميخواند و بررسي ميكند، در هرچه به آن مربوط است مدتها فكر و تأمل ميكند و با هر عبارت كه مينويسد حسابي جداگانه دارد.
وقتي ميبينم او در كارهاي خويش نام كساني را كه پيشرو او يا استاد او بودهاند با حرمت و تكريم ياد ميكند به شيوة كارش با نظر تحسين مينگرم. از اينكه حتّي نام شاگردانش را نيز همهجا با احترام و علاقه ياد ميكند و كارهاي آنها را در متن يا حواشي نوشتههاي خود معرفي ميكند وسعت نظر و بيغرضي او را درخور تمجيد مييابم.
يك عادت ديگرش كه گمان دارم ميتواند براي بعضي شاگردانش سرمشق باشد استغراق شديد او در كارهاست. وقتي در يك موضوع مشغول كار است از تمام وسايل و تمام اوقات ممكن استفاده ميكند. يك لحظه فراغت را هم كه در بازگشت از كار به خانه برايش حاصل ميشود از دست نميدهد. بارها اتفاق ميافتد كه ميز چيده شده است، غذا آماده است، حتّي مهمان كنار ميز نشسته است و او در يك گوشة ديگر اتاق همچنان آخرين جملهاي را كه در زير قلم دارد دنبال ميكند و انگار صداي مرا كه براي چندمين بار او را صدا ميزنم نميشنود. در اينگونه اوقات گمان ميكنم خودش را بيشتر از من و مهمان خسته ميكند اما اين استغراق باعث ميشود كه در كار خود كمتر دچار اشتباه يا شتابزدگي شود.
به هر تقدير، عبدي همين است كه هست، دوستان و ستايشگران بسيار دارد معدودي هم هستند كه به هر علت هست از بودن او، از كار كردنش و از كار نكردنش رنج ميبرند. امّا او به اين حرفها اهميت نميدهد كار خود را آنگونه كه در نظر دارد دنبال ميكند و دوستي و دشمني ديگران را در حساب كار خود داخل نميكند.
هر قدر از سالهاي جواني فاصله ميگيرد كمحرفتر، پركارتر و بردبارتر ميشود. از اين حيث بعضي اوقات جداً برايش نگران ميشوم. امّا چه ميتوان كرد؟ براي آنكه او بتواند كارهايش را آنگونه كه دوست دارد دنبال كند نبايد او را از اينكه سلامت خود را هم گهگاه به خطر مياندازد ملامت كرد.
غالباً صبور، و با حوصله و پر تحمّل است. به ندرت از كسي ميرنجد و تقريباً از هيچكس كينهاي به دل نميگيرد. با اين حال يك چيز هست كه تا ياد دارم از همان سالهاي جواني برايش تحمّلناپذير بوده است: اينكه رودرروي او از او تعريف كنند. از همين روست كه او با شدّت و قاطعيت تمام تقريباً به همة كساني كه از او تقاضاي مصاحبة مطبوعاتي داشتهاند جواب منفي داده است در اينگونه موارد اگر از او علّت را بپرسي جواب ميدهد كه كار خود را به خاطر كنجكاوي علمي انجام ميدهد و تحسين يا انتقاد ديگران برايش اهميت ندارد.
با چنين روحيّهيي كه او دارد عجب نيست كه برنامة ضدّفرهنگي كه تلويزيون پخش كرد، هيچگونه احساس ناشي از ناخرسندي يا اعتراض در او برنينگيخت. نام خيليها در آن برنامه برده شد و بعضي هم بر آن اعتراض كردند امّا عبدي آن آوازهگري را بياهميتتر از آن تلقّي كرد كه حاضر شود بر آن اعتراض كند يا درصدد جواب به آن برآيد.
آن عبدي كه من ميشناسم نميدانم نسبت به اين بزرگداشت كه واقعاً صميمانه هم هست كه احساسي ميتواند داشت؟ بدون شك نسبت به محبت و عنايت دوستان و دوستداران بيتفاوت نخواهد بود.»
بهاءالدین خرمشاهی نیز در بخشی دیگر از شب دکتر زرینکوب با یادآوری از جایگاه زرینکوب در تاریخ ادب و فرهنگ ایران، یک قصیده و چند رباعی را که برای ایشان سروده بود قرائت کرد.
پس از آن بخشی از سخنان دکتر عبدالحسین زرینکوب با عنوان « فرهنگ چند صدایی و فرهنگ تکصدایی » پخش شد که سخنرانی ایشان بود در مراسم بزرگداشتی که مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در بیستم اسفند ماه 1376 برای دکتر زرینکوب برگزار کرده بود.متن کامل این سخنرانی را با هم میخوانیم:
فرهنگ چندصدایی و فرهنگ تکصدایی
آنچه را که میخوانید متن سخنرانی دکتر عبدالحسین زرینکوب است در مراسم بزرگداشت ایشان که از سوی مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی و انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در محل آن انجمن در عصر بیستم اسفندماه 1376 ایراد شده است.
در این مراسم که با حضور گروه کثیری از استادان و دانشجویان و علاقمندان زبان و فرهنگ فارسی برگزار شد، دکتر فتحالله مجتبایی، دکتر مهدی محقق، سید کاظم موسوی بجنوردی، دکتر کمال حاج سید جوادی، احمد مسجدجامعی و… سخنرانیهایی دربارة جنبههای گوناگون شخصیت و آثار دکتر زرینکوب ارائه کردند. قبل از خاتمه این نشست حضار از دکتر زرینکوب خواستند که پشت تریبون قرار بگیرد. سپس از سوی برگزارکنندگان این بزرگداشت لوح یادبود وهمچنین کتاب «یادگارنامه» که به همت علی دهباشی منتشر شده بود، تقدیم ایشان شد و دکتر زرینکوب ضمن تشکر از گروه برگزارکننده این بزرگداشت سخنانی خطاب به حضار بیان کردند که میخوانید:
اللّهم اجعلنا خیرً مما یقولون و اَغْفر لنا ما لایعملون
به قدری تحت تأثیر همدلی و یکرنگی این مجلس قرار گرفتم که زبان تشکر ندارم و ترجیح میدهم سکوت کنم. اما این سکوت، اظهار عجز از بیان است. به معنای رضا به حضور در این موقف نیست، چرا که این موقف جای من نیست و اگر بعد از بیست و پنج سال که چنین مراسمی به وسیلة دوست عزیزم آقای حمید ایزدپناه و دوستانش در خرمآباد در حق من برگزار شد، کسی ببیند که من بعد از آن عرایض که در آنجا کردهام دومرتبه در چنین مجلسی حاضر شدهام، خیال میکند از گیجی و گمراهی راهم را گم کردهام و از آنجایی که دیگر قرار نبوده است ظاهر بشوم بار دیگر ظاهر شدهام. سخنانی که در این مجلس گفته شد و آنچه دوستانم در «درخت معرفت» و در «یادگارنامه» به افتخار من گفتهاند، همچنین حضور پُرفیض شما عزیزان در اینجا برای من موجب افتخار شد. نه، بهتر است بگویم برایم غرورانگیز شد.
عزیزان دعا کنید که این غرور را من از اینجا همراه خود به خانه نبرم. پشت همین در آن را باقی بگذارم و باز با همان فروتنی و خاکنهادی که شیوه و رسم عادی من است از اینجا خارج بشوم. البته آن اندازه هم خام نیستم که تمام این حسنظنهایی را که اینجا در حق من اظهار شد به حساب خودم بگذارم. کسانی که راه را، راه دانشجویی را برای این دانشجوی پیر باز کردهاند و آن را در پیش پایم هموار کردهاند بر این بزرگداشتها، بر این نکوداشتها حق بیشتری دارند و عجب که در اینجا زودتر از این حقشان ادا نشده است.
به هر حال از اینکه حالا یک چیز تلخی را در محضر شما عزیزان به یاد میآورم امیدوارم مرا ببخشید. بله خانمها و آقایان الدَّهر یومان یُوم لَکَ و یومُ علیک. یک روز نشستهای از همهجا بیخبر به تو خبر میدهند که برنامهای به نام «هویت» درست شده و تو را هو کردهاند. یک روز دیگر در خانهات هستی و میبینی دوستان میآیند و با اصرار و الزام از تو میخواهند که از تو قدردانی بکنند.
یک روز چنان فراق عالمسوزی
یک روز چنین وصال جانافروزی
گویا هر کدام جای خودش را دارد و نه به آن جای اعتراضی هست و نه به این جای افتخاری. از خدا میخواهم که در همه حال همان باشم که هستم و از آن بدگوییها و این نکوداشتها در حالم تغییری پیدا نشود. به هر حال من آنم که خود دانم و بلکه در واقع خدای من است که بر نفس من از من داناتر است. دیگران هرچه میگویند از پندار خودشان است.
من فقط یک جویبار خُردم که از چشمه «انه کان ظلوما جهولا» جدا شدهام و به گرداب «کُلٌ مَن علیها فان» با شتاب و سرانداز دارم پیش میروم. کسانی که از کنار این جویبار خُرد رد میشوند، نگاه میکنند و جویبار را که زیاده خُردست نمیبینند، خودشان را میبینند، تصویر خودشان را که به هر حال در نظر خودشان بزرگ است مشاهده میکنند.
شما عزیزان که اینطور حُسن ظن در حق من ابراز میفرمایید در حقیقت آنچه میگویید و آنچه مینویسید تصویر ضمیر شماست. اما این جویبار خُرد چه کند که یک رهگذر تصویر فرشته را درش میبیند و رهگذر دیگر تصویر دیو را درش مشاهده میکند. این جویبار خُرد نمیتواند کار دیگری بکند جز اینکه راه خودش را ادامه بدهد و جز اینکه تصویرکسانی را که در آن نگاه میکنند همچنان که هستند صادقانه ارائه بکند. اگر کسانی به خشم بیایند، برآشوبند و خس و خاشاک تهمت و افترا به این جویبار خُرد بریزند و مشرب صافی در این جویبار را بیالایند که جویبارک خُرد هرگز نمیتواند تصویر آنها را عوض کند. آنها همانند که هستند، این جویبار خُرد هم همان است که هست. البته میبخشید، من خود از اینکه این نکتهها را به یاد بیاورم ناخرسندم. ولی عمر حکایت دارد به پایان میرسد و سرانجام باید یک وقتی، یک جایی این نکتهها را در پیش عزیزان یاد کرد.
عیبجویانی دارم، دوستان دلنوازی هم دارم که محبتشان شامل حال من است و به آنها افتخار میکنم. به علاوه با وجود محبت این دلنوازان و با همة سخنان دلگرمکنندة آنها از آنچه عیبجویانم میگویند، از آنچه که در آنچنان برنامهای در حقم اظهار کنند، باکی ندارم و میدانم حقیقت آشکار خواهد شد و قدر هر کسی به موقعش معلوم خواهد شد. البته من قدری ندارم و اینکه عرض میکنم از روی تواضع نیست. در حقیقت مدعی هیچ مزیتی نیستم. در واقع اینطور احساس میکنم که آنجایی که دوستانم مرا در آنجا قرار دادهاند، من آنجا نیستم. اما آنجا هم که در برنامهای مثل برنامة هویت قرارم دادهاند، من آنجا نیستم. اما آنجا هم که در برنامة هویت قرارم دادهاند خوشبختانه آنجا هم مرا نمیتوانند پیدا کنند.
من ادعایی ندارم و کاری هم اگر کردهام به خاطر آن به هیچکس منّتی ندارم. در واقع جواب کنجکاویهای ذهن خودم را دادهام و اگر هیچ قدردانی هم نشوم فرقی برایم نمیکند. من همانم که هستم. البته این اندازه بیحس نیستم که از لطف و محبت فوقالعادة شما عزیزان و از همین مجرد حضورتان در اینجا که افتخارآفرین است احساس خرسندی نکنم. برای هر کسی که اینجا باشد و ببیند نخبة دانشمندان و طلّاب علم در اینجا حاضرند و به دلنوازی و به اصطلاح دلجویی از یک طلبة پیر آمدهاند همین خودش افتخاراست. ولی من میدانم که این دلنوازی و محبت برای خاطر من و برای چند جلد کتابی که نوشتهام یا چند سالی که صرف تدریس و تعلیم کردهام نیست. اگر من چشمداشتی به کمترین مقدار این نکوداشتها داشته باشم برای خاطر عشق سوزانی است که نسبت به فرهنگ و دانش و هنر ایرانی داشتهام. البته خودم با میل خود تمام عمرم را تا اندازهای که برایم مقدور بوده است صرف این کار کردهام و از اینکه چنین عشقی داشتهام و چنین لذتی از عمرخود بردهام خدا را سپاس میکنم و بر هیچکس هم منّت ندارم و از شما عزیزان هم که اینجا تشریف حضور ارزانی داشتهاید و از سخنان غرورانگیزی که بعضی از شما عزیزان در حق من گفتهاید البته تشکر میکنم. ولی میدانم که این محبت شما در حق من نیست، در حق فرهنگ ایران است. در حق این فرهنگ پرمایهای که از زمانگاهان زرتشت از دورة کیان تا امروز سی قرن از عمرش میگذرد و هر روز رو به فزونی و بالندگی بوده است. در حق این فرهنگ عظیمی است که هویت ماست، عشق مشترک همة ماست. همین فرهنگ و عشق به آن فرهنگ است که شما عزیزان را به اینجا کشانده است. این فرهنگ است که شما از آن قدردانی میکنید. لاجرم کسی که عاشق این فرهنگ است، کسی که به این فرهنگ عشق میورزد به اندازة عشقی که به این فرهنگ میورزد چشمداشت این را هم میتواند داشته باشد که از جانب دوستداران این فرهنگ قدردانی بشود.
حاجت به استدلال و بیان نمونه نیست. در واقع آنچه فرهنگ میگویند بطور بارز و واضحی وامدار فرهنگ ایران است، و برای ما اسباب افتخار است که فرهنگ ما به تمام عالم نور داده است و حالا اگر گاهی چیزی از فرهنگ غرب به ما برگردانده میشود نباید تصور کرد چیز بیگانهای است. با کمال جرأت میتوانیم از زبان فرهنگ خود در باب آن بگوییم. «هذه بضاعتنا رُدّت علینا».
هرگز نباید آن را به چشم یک چیز بیگانه نگاه کرد و روی در هم کشید و خیال کنیم این فرهنگ بیگانه است و فرهنگ ما را آلوده میکند. اگر فرهنگ ایران که سی قرن تاریخ را پشت سر گذاشته است آنچه را به این بانک جهانی علم و دانش بشری وام داده است و در آن سرمایهگذاری کرده است بازپس بگیرد دنیای دانش و فرهنگ دچار عسرت خواهد شد. پس بنازیم به این فرهنگ عظیم، ببالیم به این فرهگ پرمایه، که یادگار کسانی چون سعدی، حافظ، خیام، فردوسی و بزرگانی چون ابن سینا و شیخ اشراق و دیگران هستند.
بله، خانمها و آقایان این فرهنگ برای ما فوقالعاده عزیز است و این قدردانی که اینجا از یک دانشجوی سالخورده، از یک خانهپرورد فرهنگ انجام میشود در حقیقت قدردانی از خود این فرهنگ است. این فرهنگ یک میراث انسانی است. در هیچیک از فرهنگهای بزرگ جهانی به قدر فرهنگ ایران صدای انسانیت، صدای عدالت، صدای محبت بلند نیست. این فرهنگ چندصدایی است. این فرهنگ در تمام دوران اسلامی خود فرهنگ چندصدایی بوده و این چندصدایی بودن یک مزیتی است که اسلام به او داده است. بکوشیم این هدیهای را که اسلام به فرهنگ ما داده است، این جنبة چندصدایی بودنش را قدر بدانیم. سعی کنیم تا در این فرهنگ چندصدایی صدای عدالت، صدای انسانیت و صدای حقیقت بلندتر، رساتر و طنیناندازتر باشد. این مزیت را سعی کنیم حفظ کنیم.
اگر کسانی هستند که شاید از روی حسن نیت به هر حال تصور میکنند که یک فرهنگ تکصدایی میتواند جای چنین فرهنگ عظیم جهانی را بگیرد، اشتباه و البته مایة تأسف است. فرهنگ تکصدایی به معنای خاموشی است، به معنای خاموشی فرهنگ است. فرهنگ تکصدایی صدای انسانیت است. صدای روح نیست. بکوشیم تا این فرهنگمان را همچنان چندصدایی نگه داریم. البته در حال حاضر با علاقهای که اولیای امور نسبت به حفظ حیثیت این فرهنگ دارند احتمال اینکه یک فرهنگ منحط تکصدایی جای فرهنگ چندصدایی ما را بگیرد خیلی کم است ولی فرهنگ چندصدایی ما بایستی با همین حیثیتش حفظ بشود. کوششهایی که بعضی اشخاص احتمالاً از روی حسن نیت برای تکصدایی کردنش میکنند، بدون شک منجر به بازگشت به قرون وسطی، به دورههای زبونی و بیمایگی فرهنگ خواهد شد و جای دریغ است. اما اگر امروز چنین احتمال تکصدایی کردن فرهنگ مشهود نیست باید در نظر داشت که سعی برای تکصدایی کردن فرهنگ همیشه به یک شکل و یک گونه نیست. شکلهای مستقیم دارد، شکلهای غیرمستقیم دارد. شکلهای مستقیمش را شاید در حال حاضر تا حدی مهار کرده باشند یا به حداقل رسانده باشند ولی شکهای غیرمستقیمش مهار نشده است و ادامة آن ممکن است زیانهای بدی برای ما داشته باشد. یک نمونهاش که متأسفانه خود من با آن درگیر هستم این است که ناشران دولتی، نیمهدولتی، غیردولتی مراجعه میکنند به انسان و نویسنده را با هر وسیلهای که هست راضی میکنند تا با آنها قرارداد ببندد و کتاب خود را در اختیارشان قرار بدهد. آنها هم بعد از اینکه کتاب را در اختیارشان گرفتند حبسش میکنند، هروقت دلشان بخواهد آن را چاپ میکنند و هروقت دلشان نخواهد چاپ نمیکنند و اختیار از دست نویسنده بیرون است. (البته این مورد خاصی است که بنده با آن درگیر هستم و نزدیک به سیزده ـ چهارده جلد از کتابهای من، از پرحجمترین کتابهای من در آنجا در نزد یک ناشر نیمهدولتی به اسارت افتاده است، به حبس افتاده و بدون هیچ حکمی و هیچ مستندی در واقع مصادره شده است. تازه این مؤسسة نیمهدولتی یا تمامدولتی هروقت هوس بکند یکی دو جلد از این کتابها را منتشر نماید بنده گرفتار پیامها و اعتراضهای این و آن هستم که چرا با این مؤسسه همکاری میکنم در حالی که همکاری نمیکنم. ملاحظه میفرمایید که این مؤسسه به این طریق در حقیقت راه را برای تکصدایی کردن فرهنگ دارد آماده و هرچه را با فرهنگ تکصدایی مورد نظرش موافق نیست توقیف، حبس و حذف میکند.) حالا اگر خدای ناکرده ناشران خصوصی و غیرخصوصی دیگر هم کمکم به این فکر بیفتند و این شگرد غیراخلاقی را به اصطلاح برای خودشان الگو قرار بدهند، کتابها را از نویسندگان بگیرند، آنها را با وعده و وعید دلخوش کنند و بعد کتابها را حبسس کنند، میبینید که این کار تمهید کردن و صاف کردن راه تکصدایی برای فرهنگ است.
دوستان و عزیزان این مسأله اگر به خودم مربوط نمیشد بیشتر از این نیاز به بحث و بررسی داشت ولی من همینجا به این بحث خاتمه میدهم و به این مقدار اکتفا میکنم. نمونة دیگر از سعی در تکصدایی کردن فرهنگ ما این ماجرای برنامهریزی است که در مورد کتابهای درسی در این چند ساله انجام شده است و انجام میشود. به رشتههای دیگر فعلاً هیچ کار ندارم، اینجا به رشتة تاریخ و به رشتة ادبیات فارسی نظر دارم. ملاحظه میفرمایید کسانی که از کودکی به سال اول مدرسه وارد میشوند و طی مدت دوازده سال یک دورة کامل دبستان و دبیرستان را طی میکنند و از مدرسه خارج میشوند فرصت بسیار محدودی دارند تا با گنجینة عظیم فرهنگ ما که اصل هویت ما، سند وجود ما، یعنی فایده وجودی ماست آشنا بشوند. اما کتابهای درسی را از سالها پیش از همان وقتها که درج کردن «مأموریت برای وطنم» در کتابهای درسی فارسی متداول شده بود، از همان سالها، هر سال و هر سال چیزهایی را وارد این کتابها کردهاند که ربطی به میراث فرهنگ ایران ندارد و در طی یک دورة ده دوازده ساله که فرزندان ما در دبستان و دبیرستان فرصت دارند با میراث ادبیات ایران، با فرهنگ ارجمند فارسی، با فرهنگ فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و مولوی و امثال آنها آشنا بشوند خیلی محدود است. وقت آنها را صرف تدریس چیزهایی میکنند که مربوط به مسایل روزست و فهم آنها حاجت به تدریس معلم ندارد. وقتی این کتابهای درسی فارسی و یا کتابهای تاریخ را شما ورق میزنید میبینید هزار چیز توی آنهاست که همان حرفهای روزست، زبان آنها طوری نیست که به تعلیم معلم محتاج باشد، ما را هم با گنجینة فرهنگ ما مربوط نمیکند. دوستان و عزیزان این که ما چهارده قرن است این فرهنگ چندصدایی را توانستهایم که حفظ کنیم برای این بوده است که کتابهای درسیمان ناظر به حفظ ارتباط ما با گنجینة میراث فرهنگی ما بوده است. من بچه که بودم کتاب «فرائدالادب» مرحوم میرزا عبدالعظیمخان قریب را میخواندیم و این کتاب هیچ صفحهاش نبود که بخشی از درخشانترین نمونههای فرهنگ گذشتة ما را ارائه نکرده باشد. اما این کتابهایی که من حالا میبینم یا تصویر است یا مطالب اجتماعی و مطالبی که در روزنامهها هم همیشه نظایرش را میشود خواند. چرا باید برنامهریزی ما اینطور باشد و اینگونه راه تکصدایی را برای فرهنگ ما آماده بکند.
متأسفم که سینهام اجازه نمیدهد و حالم مقتضی نیست بیشتر از این در اینجا حرف بزنم ولی در آنچه عرض کردم خواهشم این است که اولیای عزیز فرهنگ که خودشان اینجا حضور دارند یا نمایندگانشان اینجا حضور دارند و خودشان شأنشان نبوده است که توجه به این دقایق داشته باشند متوجه باشند که ما از لحاظ فرهنگ خویش در لبة پرتگاه قرار داریم. اگر همین امروز و فردا این طرز برنامهریزیمان عرض نشود رابطه فرزندان ما با فرهنگ عظیممان قطع میشود.
خداوند شما را حفظ کند. بنده را برای پرحرفی که کردم انشاءالله خواهید بخشید.»
در پایان این مراسم شماره تازه منتشر شدۀ مجله بخارا ( شماره -90-89) توسط دکتر ژاله آموزگار، بهاءالدین خرمشاهی، دکتر کارلو چرتی، دکتر ماحوزی ، دکتر صادق سجادی و سید کاظم موسوی بجنوردی رونمایی شد.
همچنین به همراه این بزرگداشت نمایشگاهی از عکسها، کتابها و دستنویسهای دکتر عبدالحسین زرینکوب برقرار بود که نگاهی داریم به برخی از عکسهای این نمایشگاه :
[1] راهنمای کتاب، سال 18 (1354)، صص 714 ـ 716، با عنوان: «زرینکوب سیساله»
[2] فکر نگارش فرهنگ فارسی از سیدحسن تقیزاده بود که به مؤسسه انتشارت فرانکلین القاء شده بود. عباس زریاب خویی صورت طرحی دربارة آن نوشته بود که اصل آن را به خط او در اوراق سیدحسن تقیزاده دیدم. عکس آن را در مجلة کلک چاپ کردهام. آن طرح که فرهنگ فارسی نام دارد حاوی چهار اصل است که سه اصل اول آن به خط زریاب است و اصل چهارم نوشتة عبدالحسین زرینکوب. این طرح برای فرهنگی بود جامع اصطلاحات دائرةالمعارفی و لغات فارسی. (مجلة کلک، شماره 71 ـ 72 (اسفند 1374) صفحه 241 ـ 242).