گزارش شب فریدریش روکرت
یکصد و یکمین شب از شبهای مجله بخارا که به فریدریش روکرت، شاعر، مترجم و ایرانشناس آلمانی اختصاص داشت در غروب دوشنبه 29 آبان ماه( 19 نوامبر 2012) با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت و سازمان فرهنگی یونسکو در محل کانون زبان فارسی برگزار شد .
در ابتدا علی دهباشی دربارۀ فریدریش روکرت چنین گفت :
« فریدریش روکرت در شانزدهم مه 1788 در شواینفورت آلمان به دنیا آمد. در دانشگاه ورتسبورگ شروع به تحصیل حقوق کرد، ولی خیلی زود به فیلولوژی و زیباییشناسی تغییر رشته داد. 1809 تحصیل او پایان پذیرفت و یک سال بعد دبیر دبیرستانی در شواینفورت شد. از 1811 در دانشگاه ینا تدریس میکرد.
دوران جوانی روکرت همزمان با دوره ناپلئون و اشغال آلمان به دست او بود. در بین جوانان شور انقلابی فراوانی وجود داشت و روکرت نیز در همین دوره سرودههایی میهندوستانه میسرود و تخلصی داشت که با ویژگیهای روحی او نیز بسیار سازگار بود. او تخلص فرایموند وایماروس را برای خود برگزیده بود که برگردان آن به زبان فارسی قافیهپرداز آزاده دهان میشود. در همین زمان روزنامهنگار هم بود و در سال 1815 مقالههای میهندوستانه مینگاشت. از بین آثار او میتوان به نمایشنامه ناپلئون، یک کمدی سیاسی در دو پرده اشاره کرد. آثار و شعرهای این دوره از زندگی روکرت امروزه به فراموشی سپرده شده است.
تحول روحی بزرگ روکرت زمانی رخ داد که در سال 1917 و تاثیرپذیرفته از راه و روش زندگی گوته تصمیم گرفت که به ایتالیا سفر کند. در راه بازگشت از این سفر و در سال 1918 روکرت به وین رسید و به دیدار یوزف فون هامر – پورگشتال اتریشی، بزرگترین شرقشناس آن دوره در کشورهای آلمانیزبان شتافت. در آن زمان هامر بسیار شهرت داشت و دیوان غرلیات حافظ را به آلمانی ترجمه کرده بود. تحث تاثیر همین اثر گوته در حال نگارش دیوان غربی – شرقی خود بود. روکرت نزد هامر زبان فارسی آموخت و کمی بعد، دست به کار ترجمه آثار ادبیات فارسی به زبان آلمانی شد. حاصل نخستین ترجمههای او، برگردان بخشی از غرلیات دیوان شمس مولانا بود که باعث شد قالب غزل فارسی به زبان آلمانی راه یابد. به این ترتیب قالب غزل فارسی را روکرت به زبان آلمانی وارد کرد. غزل تنها قالب ادبی است که از شرق به زبان آلمانی وارد شده است. در هر حال شاعران آلمانی بسیاری همچون پلاتن و بودنشتت در آن دوره به زبان آلمانی غزل میسرودند.
روکرت در سال 1826 استاد شرقشناسی دانشگاه ارلانگن شد و به این ترتیب شرقشناسی علمی و دانشگاهی را در آلمان بنیان نهاد. 1841ا به دلیل جایگاه علمی بالای خود نیز از طرف امپراتور پروس فریدریش ویلهلم چهارم به عضویت آکادمی علوم پروس در برلین درآمد.
روکرت در طی سالها فعالیت خود اثار بسیاری را از زبان فارسی به آلمانی ترجمه کرده است که از آن میان میتوان به ترانههای محلی گیلان و مازندران، شاهنامه فردوسی، بخشهایی از گلستان سعدی و رباعیات خیام، هفت پیکر نظامی و چندین اثر دیگر اشاره کرد. همچنین او سه بار در زندگی کوشید که قرآن را به زبان آلمانی ترجمه کند. حاصل این تلاشها در زمان زندگی او منتشر نشد، ولی بعدها این ترجمهها را بوبتسین گردآوری و منتشر کرد.
روکرت همچنین از زبانهای هندی، چینی و بسیاری زبانهای دیگر نیز آثاری را به زبان آلمانی ترجمه کرده است. در باب کیفیت ترجمههای روکرت همین نکته کافی است که ترجمه او از مقامات حریری چنان خوب بود که سیلوستر دو ساسی بزرگترین شرقشناس فرانسوی آن دوران به دانشجویانش گفته بود، دیگر نیازی به خواندن متن عربی دشوار مقامات ندارند، زیرا ترجمه روکرت به خوبی مفهوم و حس آن اثر را به خوانندگان منتقل میکند
بخشی از زندگی روکرت در تنهایی و انزوا گذشت و همین موضوع باعث شد که او فرصت و فراغت کافی برای بازآفرینی این همه آثار را داشته باشد. بانو آنه ماری شیمل نیز خود را شاگرد و دنبالهرو روکرت و سنت او در نگاه به شرق میدانست و جندین مقاله درباره این شرقشناس بزرگ نگاشته است.
روکرت 31 ژانویه در نویس درگذشت و همان جا او را به خاک سپردند. امروزه بنیاد فریدریش روکرت از شهرت جهانی برخوردار است و وظیفه گردآوری، تصحیح و انتشار این آثار را برعهده دارد. »
سپس خانم زارعی از دانشجویان زبان و ادبیات آلمانی سوره های 112 و 113 قرآن کریم را که روکرت به آلمانی ترجمه کرده بود قرآت کرد .
Im Namen des allbarmherzigen und gütigen Gottes
Sure 112
Bekenntnis der Einheit
1 Sprich: Gott ist Einer,
2 Ein ewig reiner,
3 Hat nicht gezeugt und ihn gezeugt hat keiner,
4 Und nicht ihm gleich ist einer.
قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ
اللَّهُ الصَّمَدُ
لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ
وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُواً أَحَدٌ
Sure 113
Die Dämmerung
Sprich: Zufluch such’ ich bei dem Herrn der Dämmerung
Vorm Bösen dessen was er schuf,
Vorm Bösen der Verfinsterung,
Vorm Bösen nestelknüpfender Weiber,
Und vor dem bösen Neid der Neider.
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ
مِن شَرِّ مَا خَلَقَ
وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ
مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ
وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ
پس از آن دکتر علی غضنفری سخنرانی خود را با عنوان « روکرت در سایۀ گوته» آغاز کرد :
« اخیراً در یک سخنرانی این ادعا را شنیدم که بسیاری از رشتههایی که امروز در «غرب» به نحو احسن از آنها استفاده میشود و هر کدام کاربردی پیشرفته پیدا کردهاند، رهآورد «شرق» بوده و حتا نام برده شد که فلسفه، سیاست و غیره نیز از «شرق» به غرب وارد شده است.
مجلسی نبود که در آن محفل به بحث بپردازم، لیکن چند روز بعد فرصتی شد و خیلی موشکافانه موضوع را بررسی کردیم.
موضوع دیگر «جهانی شدن» است که باز هم برخی این تصور را دارند که جهانی شدن رهآورد قرن بیستم است.
هر دو این اندیشهها اشتباه هستند. نخست اینکه فلسفه و سیاست هم در غرب وجود داشته و هم در شرق. حال اگر وزن و توان اینها و سایر چیزها مانند ادبیات، هنر و غیره را میخواهیم بسنجیم، باید کاری بس عظیم صورت گیرد و این امکان وجود داشته باشد که این علوم را از کیفیت به کمیت برگردانیم، تا بتوانیم بسنجیم.
جهانی شدن هم کار قرن بیستم و بیست و یکم نیست، این امر از چندین هزار سال پیش وجود داشته، منتهی گسترش آن چندان زیاد نبوده و جاده کهربا و جاده ابریشم نمونه بسیار بارزی برای این نکته است.
حال هر چه به دنیای تبادل اطلاعات سریع و به اطلاعات فراگیر Integrated Information نزدیک شدیم و هر چه سرعت حمل و نقل بیشتر شد، جهانی شدن هم رشد سریعتری پیدا کرد.
همین پیوندهای ادبی و شاعرانه که بین ادیبان دنیا ملاحظه میکنیم، گوشهای از جهانی شدن است.
این مقدمه برای ورود به مطلب بود و ان شاء الـله دربارهی نقش ادبیات بین شرق و غرب به عنوان عامل شناخت بیشتر از ملتها برای پرهیز از هرگونه پیش داوری را جداگانه در مورد خاص مطرح خواهم کرد.
اگر به تاریخ روابط ایران و آلمان نگاه کنیم، در مییابیم که روابط فرهنگی، هنری و ادبی بین این دو ملت، در کنار روابط صنعتی- اقتصادی نقشی ارزنده در پیوند بین دو ملت داشته اند و تلاش تمام علاقمندان به روابط دو ملت، حتا در بحرانهای سیاسی بر این بوده که روابط فرهنگی به طور عام تداوم داشته باشد، زیرا همۀ ادبیان بر این باورند که سیاست مهمان تاریخ است و هنر و ادبیات میزباندار تاریخ هستند.
برخلاف تصور برخی، در میان شعرای آلمانی زبان فقط گوته نبوده که حافظ را ستوده، بلکه شاعرانی مانند: August von Platen، Gottfried Keller، Detlev von Liliencron، Theodor Storm هم با مطالعه غزلیات حافظ به غزل سرایی نشستهاند، منتهی گوته با تدوین دیوان شرقی-غربی نه تنها ارادت خود به حافظ را بیان کرده، بلکه به شاعرانی دیگر نیز پرداخته است.
فردریش روکرت در بین تمام نویسندگان و شاعران آلمانی خیلی بیشتر از همه به ادبیات شرق پرداخته است. او را که بدون اقامت در اکثر قریب به کشورها زبان 44 کشور را فراگرفته بود بزرگترین شرق شناس آلمان مینامند، منتهی باید اشاره کنم که مفهوم و برداشت از شرق شناسی چیست که در خاتمه عنوان خواهم کرد.
فردریش روکـــرت قـــرآن را ترجمه میکند، رستم و سهراب را، غزلهای مولوی، بوستان و گلستان سعدی را و به جامی میپردازد.
و سرانجام برخی غزلهای حافظ را موزون و مقفا به زبان آلمانی برمیگرداند و خود به غزل سرایی مینشیند، گرچه ترجمه غزلها در برخی موارد از مفهوم و معنای اصلی دور هستند که دلیل آن را هم همراه با مفهوم و برداشت از شرق شناسی خواهم گفت. به هرحال او نخستین شاعر آلمانی است که غزل را به ادبیات آلمان با قافیۀ aa و ba و ca و … وارد میکند.
فردریش روکرت متأسفانه در سایه گوته قرار گرفت و بایستی خیلی بیشتر درباره کارهای «شرقی» وی نوشت و به آنها پرداخت.
به جامی میگوید به سوی کعبه روان مشو که کعبه در هر خانهای هست!
جملهای که تقریباً تمام عارفان و فیلسوفان و شاعران بزرگ ایرانی از عراقی، وحشی، سعدی، حافظ، مولانا، جامی و عطار و غیره بیان کردهاند و خود این جمله نشان میدهد که روکرت گامی بزرگ در جهت شناخت عرفان شرق برداشته که نزد شاعرانی که ذکرشان رفت به درجات متفاوت وجود داشته است.
فردریش روکرت وقتی با غزل گره میخورد، گویی با تمام روشها و شیوه های شعر سرودن پیوند میخورد. قافیه پردازی را بینهایت رنگارنگ و دل پذیر میداند.
فردریش روکرت با آشنایی با ادبیــات ایران زمین از تعابیر شرقی برای دوست داشتن استفاده میکند: پیوند گل سوری با بوته هایش و عشق خورشید به نورش.
گوته در مجلهای که به نام «در باب هنر و روزگار باستان، یا در باب هنر و عهد عتیق» (Über Kunst und Altertum) اشعار روکرت در کتاب «سوریهای شرقی» را ستایش میکند. روکرت این گلچین را در سه باب ارایه میکند که باب نخست دربرگیرنده 99 شعر، باب دوم 91 شعر و باب سوم دربرگیرنده 175 شعر است. گوته در دیوان خویش فقط به حافظ اکتفا نمیکند، در حالی که روکرت در کتاب «سوریهای شرقی» فقط به حافظ میپردازد.
روکرت با مهارتی بینظیر در دیوان «سوریهای شرقی» خواننده را آنچنان تحت تأثیر قرار میدهد که انسان به سادگی و راحتی وارد عرفان شعر فارسی میشود و این هنریست که در میان شاعران آلمانی زبان که به شعر فارسی پرداخته اند، مختص روکرت است، گرچه پس از وی مرحوم خانم آنِ ماری شیمل (Annemarie Schimmel) نیز به زیبایی تمام این کار را کرده است، که خود را شاگرد روکرت مینامد.»
سپس نوبت به فاطمه خداکرمی رسید و عنوان سخنرانی ایشان « روکرت و شعرای پارسی گوی» بود :
ما در اینجا جمع شده ایم که در بارۀ یکی از شخصیت های به نام ادبیات آلمانی به گفت گو بپردازیم و تلاش هایش را در زمینه ترجمۀ آثار بزرگان ادبیات فارسی ارج نهیم.
مشرق زمین همواره برای روشنفکران و فلاسفۀ غرب ، خاستگاه فرهنگ و تمدن بشری و سرچشمۀ حیات فکری و معنوی انسان ها بوده است وادبیات بعنوان پلی ارتباطی بین ادیان و ملل مختلف و آئینه تمام نمای آداب و رسوم جامعۀ بشری در انتقال اندیشه و افکار صاحبان سخن نقش بسزایی داشته است. خالق آثار ادبی و مترجمان این آثاربا کلام خود گره های این پل ارتباطی را مستحکم تر می کنند. درطول تاریخ ادیبات همواره شاهد آن بوده ایم که یک شاهکارملی ادبی به واسطۀ همین پل ارتباطی، مرزهای زمانی و مکانی را در می نورد و شاهکاری جهانی می شود و روشنفکران، فیلسوفان و ادیبان سایر ملل را متاثر از کلام خود می کند. آیا نبایستی در جهانی شدن یک شاهکار ادبی به تلاش های مترجم آن اثرنیز ارج نهیم و به این واقعیت اذعان داشته باشیم که نقش مترجم در شناساندن یک شاهکار ادبی اگر بیشتر از خالق آن اثر نباشد کمتر از آن نیست.
آلمان و اروپا اولین بار در سال 1634 میلادی با یکی از شاهکارهای ادبی جهان، گلستان سعدی، آشنا می شوند. کلام نافذ استاد سخن سعدی شیرازی که بیانگر روح انسان دوستی سعدی است روشنفکران و ادیبان مغرب زمین را مجذوب خود می کند بطوریکه فیلسوف آلمانی یوهان گوتفرید فون هردر کلام اخلاقی و معنوی سعدی را می ستاید و معتقد است که اخلاق ناب، ساده و واقعی که لحنی الهی دارد از زبان سعدی جاری و ساتر شده است.
به مرور زمان توجه شاعران ، نویسندگان و مترجمان اروپایی به ادبیات فارسی روزافزون می شود ومتاثراز کلام بزرگان ادبی ایران و با الهام پذیری از صور خیال آنها به خلق آثار ادبی می پردازند. در سال 1818 که شاعر بلند آوازه آلمانی گوته ” دیوان شرقی و غربی ” خود را تقریبا به اتمام رسانده است و شرق شناس اتریشی هامر پورگشتال کتاب” تاریخ هنرسخنوری ایران ” را منتشرکرده است، شاعری جوان وپرشور برای فراگیری زبان های شرقی به اتریش می آید تا نزد بزرگترین مستشرق آن دوره هامر پورگشتال فارسی را فراگیرد. این شاعر جوان و مستعد که ظرف کمتر از چند هفته زبان های عربی ، فارسی و ترکی را فرامی گیرد فریدریش روکرت است (شیمل، 1966: 7). .روکرت جوان و پرشور در دوران جنگ های آزادیخواهانه علیه اشغالگریهای ناپلئون با سرودن اشعاری در باب عشق به وطن صاحب نام و شهرتی شده است(1814). روکرت، شاعر، مترجم نامی و یکی از بنیانگذاران شرق شناسی، درسال 1788 میلادی در شهر اشواینفورت متولد می شود و در مدارس آنجا به تحصیل می پردازد. درسن هجده سالگی برای تحصیل در رشته حقوق وارد دانشگاه ورتسبورگ می شود اما درسال 1809 دررشته فیولوژی و زیباشناسی فارغ التحصیل می شود .سپس استاد زبان های شرقی دانشگاه ایرلانگ می شود و از سال 1841 تا 1848 به تدریس زبان های عربی و فارسی در دانشگاه برلین می پردازد و حتی در سالهای آخر اقامتش در برلین تصمیم می گیرد بخش های از کتاب بوستان سعدی را براساس ترجمه انگلیسی ف . فالکنر در کالج تدریس کند (شیمل 1963: 131). روکرت از سال 1849 تدریس را کنار می گذارد و به زادگاهش باز می گردد .اوکه در این زمان در اثر مطالعات مستمر به شناخت عمیق تری از افکار بزرگان ادبی نایل شده است، با بهره گیری از قریحه و ذوق ادبی و اسعتداد و نبوغ الهی وقت خود را معطوف به ترجمۀ آثار شاعران بزرگ فارسی،عربی وغیره می کند . به همین خاطر نام او در گنجینۀ ادبی زمان به یادگارباقی خواهد ماند. درواقع هدف روکرت مصداق این شعر سعدی است :
بماند سالها این نظم و ترتیب زما هر ذره خاک افتاده جائی
غرض نقشیست کز ما بازماند که هستی را نمی بینم بقائی
روکرت که از سال 1847 به ترجمه گلستان مشغول است در سال 1850 خطاب به لاگارده می نویسد : سعدی من به زودی پایان می پذیرد و آماده چاپ می شود ولی در چاپ آن خیلی تنها هستم…”(شیمل 1968: 129). سرانجام در سال 1895 ابیاتی را که روکرت درسال 1847 از گلستان ترجمه کرده است بعد ازگذشت پنجاه سال در مجله تاریخ ادبیات تطبیقی منتشر می شود.
استعداد و نبوغ روکرت در زمینه شاعری و زیباشناسی از یک سو و عشق و علاقه اش به ادبیات فارسی ازسوی دیگر باعث می شوند که این شاعرعلاقمند به ادبیات فارسی، به تنهایی به ترجمه قسمت اعظمی از اشعار شاعران برجسته ادبیات فارسی بپردازد و در شناساندن بزرگان ادبیات فارسی به جامعۀ آلمانی زبان نقش بسزایی ایفا کند. عشق روکرت به ادبیات فارسی و تاسی او از غزلیات مولانا جلا ل الدین در مجموعه اشعاری تجلی میکنند که در زمرۀ زیباترین غزلیات آلمانی بحساب می آیند. این شاعر با ذوق، دیوان اشعار خود را” گل های شرقی” می نامد. روکرت از جمله مترجمان نادری است که توانسته است به بهترین نحو ساختارزبانی و قالب محتوایی وکلامی اشعارفارسی را به زبان آلمانی منتقل کند که این امرصرفنظر از استعداد و نبوغ ادبی، نه تنها نشانگر شناخت عمیق از روح ودرک جهان بینی خالق اثراست ، بلکه حاکی از آشنایی مترجم از اوضاع و احوال سیاسی-اجتماعی حاکم بر اثر و مانوس شدنش با شرایط زمانی است. درواقع روکرت، آلمانی فارسی زبانی است که بهتر ازبسیاری ازفارسی زبانان توانسته است به عمق پیام آثار ایرانی راه یابد و جان مطلب را بیان کند بنابراین سزاست که او را ایران شناسی برجسته بنامیم. او در سال 1851 در”دفترچه اشعارش” می نویسد:
در سالی که هجوم مغولان
از بغداد فراتر می رفت
سعدی باغ گلستانش را نوشت
و ویرانی جهان را نادیده انگاشت
شعر روکرت حاکی از شناخت عمیق او از زمانۀ پرآشوب سعدی است. سعدی که به سبب کشمکش های میان خوارزمشاهیان و اتابکان فارس و هجوم مغول شیراز را ترک کرده بعد از سی سال با اندوخته و تجارب معنوی و دنیوی به زادگاه خود باز می گردد. ره آورد این سفرها خلق دو اثر جاویدان “بوستان و گلستان” است که توجه جهانیان را به خود معطوف می کند.
بابررسی کارنامۀ ادبی این شاعر، مترجم وشرق شناس بنام آلمانی در می یابیم که اوفقط مترجم بخشی های از شاهنامه فردوسی ویا اشعار گلستان سعدی ، قصاید و دیوان سعدی نبوده است، بلکه روکرت اشعاری از حافظ شیرازی، مولانا وجامی را نیز به آلمانی ترجمه کرده است. ترجمه روکرت از مقامات حریری از معجزات ترجمۀ آثار ادبی به شمار می رود. حال این سوال به ذهن متواتر می شود که هدف روکرت ازترجمۀ این آثار ادبی چه بوده است؟ بی شک روکرت به این امر اعتقاد داشته است که شعــر زبان مادری بشریت است حتی خود روکرت می گوید: “شعر است که فقط بر زبان ها جاری است.” روکرت استعداد و نبوغ خارق العاده خود را وقف ترجمۀ ادبیات جهانی می کند تا به جهانیان بگوید که فرای این زبان های صوری وقراردادی ، انسان ها فقط به یک زبان طبیعی با یکدیگر سخن می گویند و بواسطۀ همین زبان می توانند همدیگر را درک کنند و از روحیات و مکنونات قلبی همدیگر آگاه شوند و این زبان، زبان شعر است، که نه تنها زبان بشر، بلکه زبان تمام کائنات است که فقط با چشم دل و گوش جان می توان آن را شنید و بازگو کرد. درواقع روکرت به مدد کلام شعری به ندای سعدی که می فرماید:
بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
جامه عمل می پوشاند و در ترجمه هایش تلاش می کند اقوام بشری را که درقالب افکار و روحیات به آنها معنا می بخشد به یک قالب واحد در آورد وبین آنها پیوند کلامی و معنوی برقرار نماید. در شعری که از گلستان سعدی با ترجمه روکرت خواند می شود صحبت از زبانی است که فقط صاحبان دل قادر به شنیدن آن و انتقال آن هستند:
دوش مرغی به صبح می نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را مگرآواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که تو را بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خموش
Gestern sang ein Vogel in der Frühe,
daß mir Sinn und Fassung ging verloren.
Einem meiner trauten Freunde kam wohl
Mein entzücktes Rufen zu den Ohren,
Und er sprach: Ich glaube nicht, daß also
Könnt ein Vogel machen dich zum Toren.
Doch ich sprach: Es soll auf seiner Stelle
Jeder tun, wozu er ist erkoren.
Schämen müßt ich mich als Mensch, ein Vogel
Lobend Gott, und ich wie stumm geboren!
سخنران بعدی این مراسم دکتر سعید فیروزآبادی بود که با موضوع « مولانا جلال الدین و روکرت » سخن گفت :
«آشنایی با ایران و ادبیات فارسی در قلمروی کشورهای آلمانی زبان با سفرنامهی یوهانس شیلتبرگر در نیمهی قرن پانزدهم و بعدها آدام اولئاریوس آغاز شد. در جلد دوم سفرنامهای که نگاشت، بسیاری از شیوهی زندگی و مسائل زندگی مردم ایران و از آن جمله ادبیات فارسی را شرح داد. او در فصل بیست و چهارم این سفرنامه به حافظ و سعدی اشاره کرد، ولی نامی از مولانا جلال الدین رومی نیاورد. بعدها همین اولئاریوس، گلستان و بوستان سعدی را به زبان آلمانی ترجمه و منتشر کرد و با این کار باعث شد که توجه به ادبیات فارسی در غرب جلب شود.
اما معرفی واقعی مولانا در غرب همزمان با انتشار نشریه گنجینههای مشرق زمین (Fundgruben des Orients) آغاز شد. سردبیر این نشریه یوزف فون هامر – پورگشتال اتریشی و بنیانگذار آکادمی علوم وین بود. در هر حال نخستین بار والنتین فرایهر فون هوسارد دو حکایت نخست دفتر مثنوی را بهزبان آلمانی ترجمه و در این نشریه منتشر کرد.
پس از آن در سال 1812 یوزف فون هامر ـ پورگشتال دیوان حافظ را به آلمانی برگرداند و باعث شد که گوته ناگزیر قلم به دست بگیرد تا در برابر سیل اندیشههای حافظ بتواند خویشتن را حفظ کند و از زندگی دوبارهای که حافظ به او بخشیده بود، لذت ببرد. گوته در یادداشتهای دیوان غربی ـ شرقی که برای درک هر چه بهتر دیوان نگاشته شده است، به شاعران بسیاری اشاره میکند و از آن میان از مولانا نیز نام میبرد. شرح گوته از زندگی مولانا بسیار کوتاه است و در آن حکایتی نقل میشود که حاصل دیدار بهاءولد، پدر مولانا با عطار و پیشگویی عطار دربارهی آینده مولاناست. بهنظر میرسد نگاه گوته به مولانا بیشتر انتقادی است و دلیل آن هم این است که گوته فقط ترجمه دو حکایت نخست مثنوی، یعنی طوطی و بازرگان و داستان پادشاه و کنیزک را در اختیار داشته است. در عین حال نباید از یاد برد که نگاه وحدت وجودی مولانا نیز در این زمینه تاثیر داشته است.
اندکی پیش از انتشار دیوان غربی ـ شرقی، یوزف فون هامر ـ پورگشتال بیتردید مهمترین کتاب ادبیات فارسی به زبان آلمانی را با عنوان تاریخ سخنوری ایران (Geschichte der schönen Redekünste Persiens) منتشر کرد. این اثر بسیار ارزشمند که شرح حال و ترجمه بخشی از آثار بیش از 600 شاعر بزرگ ایران از آغاز تا دوره معاصر هامر را شامل میشود، هنوز هم از کتابهای مرجع در زمینه ادبیات فارسی است. هامر در این اثر، مولانا را با سنایی و حدیقهالحقیقه او و عطار و منطقالطیر مقایسه میکند و نفوذ مولانا را از شبه قاره تا بسفر میداند و مینویسد:
او شاعری است که شور و شعفش بهدلیل مشاهدهی عظمت پروردگار، سرچشمهی عشق ازلی و پرتو هدایت الهی است. همچنین هامر از سه اثر مولانا نام میبرد: دیوان شمس، مثنوی و کتاب کوچکی به نام ادعیهی دراویش. جالب آن است که تا امروز نیز دو اثر اصلی مولانا یعنی دیوان شمس و مثنوی تاثیرهای متفاوتی را بر مخاطبان آلمانی زبان گذاشتهاند. بهتعبیر دقیقتر، دیوان شمس سراسر شور و عرفان است و زبانی بس شاعرانه دارد، ولی درک شیوهی روایت در استدلالهای مثنوی در جهان غرب چندان آسان نبوده است. حتی آخرین ترجمهی مثنوی که در سال 2002 با ترجمه برنهارد مایر، ژاله سهرابی و کاوه دلیرآذر انجام گرفته است، باعث پیدایش واکنشها و نقدهای مختلفی در آلمان شد. بخشی از این موضوع به دلیل شیوهی روایت و بخشی دیگر به دلیل پسزمینههای فکری مولانا است که به نظر میرسد هنوز هم جهان غرب راهی طولانی برای درک آن دارد و در ادامه به آن اشاره خواهم کرد.
هامر تا پایان عمر نیز به مولانا علاقهمند بود و حتی در 1851 در آکادمی علوم اتریش گزارشی از شرح کبیر انقروی را بررسی و منتشر کرد. ولی در فاصلهی بین انتشار تاریخ سخنوری ایران و گزارش یاد شده، چندین مترجم بزرگ زبان آلمانی نیز کوشیده بودند آثار مولانا را به زبان آلمانی برگردانند، از آن جمله میتوان به ونسان روزنتسویگ شوانا و گئورک روزن و بهخصوص فریدریش روکرت اشاره کنم.
درست در زمانی که گوته دیوان غربی ـ شرقی را در دست نگارش داشت، مردی به دنبالهروی از سفرهای گوته به جنوب و ایتالیا، در راه این سفر به دیدار یوزف فون هامر ـ پورگشتال در وین آمد. این متولد 1788در شواینفورت آلمان، فریدریش روکرت بود که مدتی نزد هامر زبانهای فارسی و عربی را آموخت و بعدها بزرگترین مترجم آثار این دو زبان بهزبان آلمانی شد. روکرت ابتدا حقوق تحصیل کرد، ولی خیلی زود به فیلولوژی روی آورد. 1811 موفق به اخذ دکتری شد و در دانشگاه ینا تدریس میکرد. روکرت همچنین نمایشنامهنویس و شاعری بزرگ بود. در دوره ناپلئون و پس از آن که آلمان با مشکلات فراوانی مواجه شد، روکرت شعرهای میهنپرستانه میسرود و نام فرایموند رایماروس Freimund Reimarus (آزاده دهان قافیهپرداز) را برای خود برگزیده بود. مدتی نیز سردبیر نشریههای ادبی بود. در هر حال آشنایی او با هامر و بعدها سیلوستر دو ساسی در پاریس باعث شد که او نخست رستم و سهراب شاهنامه را به زبان آلمانی ترجمه و آن را به گوته تقدیم کند. در همان زمان به سراغ ترجمه قرآن مجید رفت و تا پایان عمر سه بار برای این کار بزرگ کوشید. حاصل این تلاش را که ناقص مانده است، هارتموت بوبتسین در آلمان منتشر کرده است. این ترجمه از زیباترین ترجمههای موجود قرآن به زبان آلمانی است.
روکرت در سال 1822 چهل و چهار غزل از دیوان شمس را بهزبان آلمانی ترجمه کرد و با حفظ قافیه و آهنگ شعر توانست قالب شعری غزل را بهزبان آلمانی وارد کند. غزل تنها قالب شعر شرقی است که به زبان آلمانی وارد شده است و از چنان محبوبیتی برخوردار بود که حدود پنجاه سال شاعران آلمان همچون بودنشتت و پلاتن غزل میسرودند.
روکرت هفت پیکر نظامی، مقامات حریری، اسکندرنامه، رباعیات خیام، بخشهایی از گلستان سعدی، غزلیات حافظ و سرودههایی محلی مردم مازندران، گیلان و تالش را بهزبان آلمانی برگردانده است.
حال در ادامه خواهیم کوشید که دلایل توجه او به ادبیات شرق را بیشتر توضیح دهیم:
مهمترین و بی تردید اساسی ترین دلیل گرایش و عشق روکرت به ادبیات مشرق زمین نگرش او به زبان است. در قرن نوزدهم، یعنی در عصر روکرت، بسیاری از اندیشمندان همچون هگل و شلینگ از تاریخ جهان سخن به میان میآوردند. حتی گوته و شیلر نیز در مقام بزرگترین شاعران این دوره و با تأثیرپذیری از اندیشه های یوهان گتفرید هردر، مسأله «شعر جهانی» را مطرح میکردند. روکرت نیز در بسیاری از سروده های خود به زبان از این دیدگاه مینگرد. از دیدگاه او همه زبانها زیبا و غنی است:
کدام زبان زیباست؟ کدام غنی است؟
به رغم تفاوت در طنین و آواها، همه زبانها با هم برابر است.
Welch eine Sprache ist schön? Welch eine Sprache ist reich?
Verschieden an Getön, im Sinn sind alle gleich.
(روکرت، 1988: 192-193)
این غنا و زیبایی در همه زبانها یکسان است و از این رو مترجم وظیفه دارد که به کنه وجود این زبانها پی ببرد:
فارسی و سانسکریت، یونانی و لاتین
آلمانی و اسلاوی، تنها یک زبان هستند
هر تفاوتی که بین این زبان ها باشد،
تویی که باید از این تضادها درگذری
و به وحدت برسی.
(روکرت، همان ص217)
از دیدگاه مولانا نیز ژرفای وجود همه انسانها مشابه هم است و به همین دلیل هم بارها به شیوه های گوناگون بر آن تأکید میکند:
چارکسی را داد مردی یک درم آن یکی گفت این به انگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بُد گفت لا من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بُد و گفت این بنم من نمی خواهم عنب، خواهم اُزُم
آن یکی رومی بگفت این قیل را ترک کن، خواهیم استافیل را
در نهایت نیز صاحب سرّی با تسلط بر صد زبان می تواند این مشکل را حل کند:
پس بگفتی او که من زین یک درم آرزوی جملهتان را میدهم
چونکه بسپارید دل را بیدغل این درمتان میکند چندین عمل
یک درمتان میشود چارالمراد چار دشمن میشود یک ز اتحّاد
روکرت با تسلط بر چندین زبان و ترجمههای فراوان، حتی از گویشهای محلی فارسی همانند گیلکی و مازندرانی، کوشیده است، به مقام همین صاحب سرّ برسد و به این ترتیب امکان گفتوگوی بین فرهنگها را فراهم آورد. در این راه روکرت باور دارد که هیچ زبانی بر دیگری برتری ندارد:
نه این زبان و نه دیگر زبان ها مرا مسحور و مسرور نمیکند.
مایه سرور من خود زبان است
از این رو زیباترین به زعم هر کسی
زبان مادری است، چون آن را بهتر از دیگر زبانها میشناسد.
Nicht dies und nicht jene Sprache entzückt, erfreut mich;
Was mich erfreut, entzückt, das ist die Sprache an sich:
Drum ist die schönste Sprach und beste, die du nennst
Die Muttersprache, weil du am besten kennst.
به همین دلیل روکرت از «شعر جهانی» سخن به میان میآورد و از این اصطلاح تعبیری جز همان صلح در جهان را ندارد. از دیدگاه روکرت شعر زبان مشترک همه فرهنگها و مردم جهان است و تنها با بهره گیری از زبان شعر میتوان به «آشتی جهانی» رسید:
امید که این عادتهای مأنوس
با آواهای بیگانه از در دوستی درآیند
و شما دریابید که شعر جهانی
به تنهایی همان آشتی جهانیان است.
روکرت خود شاعری بزرگ است که به خصوص پس از مرگ به شهرت میرسد و با ترجمههای خویش و سروده هایش بر شاعران عصر خویش همانند بودنشتت تأثیری ماندگار میگذارد. با این حال او در باره ترجمه شعر چنین میگوید:
دلا دیده بر جوهر جان فکن
که جامه بود بر تن هر سخن
«از دیدگاه روکرت سخن شاعرانه به مانند جامه ای است و نباید به راحتی جامه ابریشمین شعر فارسی را به جامه کتانی زمخت» تبدیل کرد. در هر حال این نگرش زمانی مشخصتر می شود که شاعر و مترجم چنین میسراید:
هر که شناسد زبان چو منی
و باشد شاعری
ندارد بینوا جزین چارهای
که کند ترجمه آثار را همچو من
و هر آنچه در نیابد ز علم سخن
فدا کند به اقتضای شعر و فن
وزن و قافیه از دیدگاه مولانا «خار دیوار رزان» است و این عارف رسته از بند وزن و قافیه تنها معنی را میجوید تا «حرف و صوت و گفت» را «بر هم زند» و تنها «بی این هر سه» با مخاطب دم زند. حتی کار به جایی میرسد که مولانا از قواعد و سنتهای شعری شکوه میکند:
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر پوست بود، پوست بود، در خور مغز شعرا
در باب شعر، مولانا نیز سخنی بس ارزشمند دارد :
شعر چه باشد بر من ، تا که از آن لاف زنم هست مرا فن دگر ، غیر فنون شعرا
شعر چو ابریست سیه ، من پس آن پرده چو مه ابر سیه را تو مخوان ماه منور به سما
با این حال روکرت در سروده های خویش همانند مولانا معنی و مفهوم شعر و موسیقی را به نیکی میشناسد و با الهام از نفحات الانس جامی درباره مولانا می نویسد :
گفت آن رومی، استاد سخن:
نغمهی ساز است همان باب العدن
گفت در آن بین ابله این چنین:
خوش نباشد غژغژی چون سهمگین
پاسخی آمد همی ز آن فرّ دین:
نغمه ساز است مفتاح العدن در گوش من
لیک بر روی تو ای ابلهترین
بسته باشد دایما بابی چنین
اصل نوشتهی جامی چنین است :
آواز رباب صریر باب بهشت است که ما میشنویم ، منکری گفت : ما نیز همان آواز می شنویم، چون است که چنان گرم نمیشویم که مولانا. حضرت مولانا فرمود: … آنچه ما می شنویم، آواز باز شدن در است و آنچه او میشنود آواز فراز شدن.
این در حالی است که مولانا خود در دفتر چهارم مثنوی مینویسد :
مومنان گویند کاثار بهشت نغز گردانید هر آواز زشت
ما همه اجزای آدم بودهایم در بهشت آن لحظهها بشنودهایم
در سروده های روکرت بارها خیالبندیهای مرسوم در شعر مولانا دیده میشود، حتی تمثیلی طرح شده در سرود های مولانا را که با مطلع مثالی خوب و نیک بد آمد که هامر نیز به آلمانی ترجمه کرده است، روکرت به قالب شعری باز سرایی میکند و در آن دقیقا همان مفهوم را مطرح میکند که مولانا می آورد.
تفاوت ترجمه های روکرت با استادش هامر –پورگشتال به خصوص در این نکته است که این شاعر و زبانشناس جوان تنها مفاهیم را مهم نمیداند ، بلکه قالبهای بیان را به نیکی میشناسد و میکوشد این قالب ها را در زبان آلمانی منعکس کند . از این رو در مجموعه شعرهایی با عنوان شعر های غربی – شرقی در سال 1819 شعری با عنوان غزل میسراید :
ای آسمان، آن قالب جدیدی که در که در گلستان تو پرورده ام
زیبندهی مجموعه گلهای پر شمار توست
حال میکوشم چون گذشته
برخی غزلهای فارسی را به همان زیبایی به زبان آلمانی برگردانم.
روکرت با این کار و ورود غزل به زبان آلمانی گامی بس مهم بر میدارد . شیمل در این باره مینویسد:
مشهورترین قالب شعری غزل است […] این وزن را در سال 1819 روکرت به زبان آلمانی وارد کرد واز آن زمان به بعد این قالب شعری در زبان آلمانی شکل یافت و در میانههای سدهی نوزدهم چنان محبوب شد که ایمرمان شاعر جسور آلمانی، در شعری عنوان داشت که شاعران گرسنهی اروپا آن قدر از میوه های بوستان شیراز ربودند و خوردند که غزل بالا آوردند.
روکرت سپس در همان مجموعه خود نمونهای از غزلهایش را با الهام از مولانا میسراید :
به بالا نگریستم و در همه جا ندیدم جز یکی
به ژرفای دریا، به کف های امواج ندیدم جز یکی
به دل نگریستم، دریایی بود، فضایی از دنیا
لبریز از هزاران رد پا و ندیدم جز یکی
تو اوّل و آخر و باطن و ظاهری
پرتوی نور تو در همه جا و به هر رنگی میدرخشد و نیست جز یکی.
Ich sah empor, und sah in allen Räumen Eines;
Hinab ins Meer, und sah in allen Wellenschäumen Eines.
Ich sah ins Herz, es war ein Meer, ein Raum der Welten,
Voll tausend Träume; ich sah in allen Träumen Eines.
Du bist das Erste, Letzte, Äußere, Innere, Ganze;
Es strahlt dein Licht in allen Farbensäumen Eines.
وحدت وجود اصل و اساس عرفان اسلامی و اندیشه مولانا است و از دیدگاه او سرمنزل مقصود منازل سلوک، عرفان واحد است. از این رو مثنوی نیز جز این هدفی ندارد:
مثنوی ما دکان وحدتست غیر واحد هر چه بینی آن بتست
در دیوان شمس نیز همین نکته تکرار می شود:
اندر میان جمع چه جان است آن یکی یک جان نخوانمش که جهانست آن یکی
اشاره به آیات قرآن نیز در مورد روکرت امری غریب نیست، زیرا او بخشی از قرآن مجید را به زبان آلمانی ترجمه کرده و ترجمهی قرآن روکرت بهترین ترجمه موجود است. ( شیمل، 1385:: شعر جهانی آشتی جهانی است،49). از این روست که در شعر بالا اشاره به آیهای از قرآن مجید را میبینیم :
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شی قدیر. (حدید 3)
در بسیاری از دیگر سرودههای روکرت نیز اشارهی مستقیم به خداجویی و اندیشه های مولانا را می بینیم:
از کجا آمدهام و به کجا میروم، هیچ نمیدانم،
ولی این سفر از نزد خدا خواهد بود، این نکته را میدانم.
Woher ich kam, wohim ich gehe, weiß ich nicht;
Doch dies: von Gott zu Gott! Ist meine Zuversicht.
این بیت نشانگر تأثیر ژرف اندیشه و تفکر مولانا بر روکرت است. در اینجا شاعر آلمانیزبان از سویی عین سخن مولانا را آورده و از دیگر سو از قرآن مجید نیز بهره جسته است.
نکته بسیار جالب دیگر در سروده های روکرت درک ژرف او از نمادها و خیالبندیها در شعر فارسی است. نمونه بارز این مهم را در مورد طبیعت، باغ و گل میبینیم:
اگر عشق تو را آزرد، مهربان باش
زیرا زمانی میدانی گلی را در دست داری که خار آن را حس کنی.
گل و خار را معمولا گروهی خصم یکدیگر میپندارند، ولی هر دو از اجزاء گیاه است و وجود هیچ یک را نمیتوان جداگانه در نظر آورد و عشق نیز بدون رنج مفهومی ندارد. روکرت در سرودهی خود بیتردید از این خیالبندی مولانا بهره جسته است:
چون گل از خارست و خار از گل چرا هر دو در جنگند و اندر ماجرا ؟
همچنین در تعبیری بسیار زیبا همین خیالبندی را دوباره میبینیم:
در خار ببین گل را، بیرون همه کس بینند در جزو ببین کل را، این باشد اهلیت
همین نگرش خاص را روکرت در سرودهای دیگر نیز تکرار میکند:
عادت اوست دیدن اجزا
لیک بیند کل را از اجزا
همین تعبیر را در جناس خطی گل به کل در شعر مولانا نیز می بینیم :
هر گلی کاندر درون بویا بود آن گل از اسرار کل گویا بود
روکرت در بهره گیری از نماد گلها و باغ در سروده های خود به اوج کمال میرسد، به گونه ای که در این زمینه هیچ همتایی در شعر آلمانی ندارد:
بنفشه ربوده بویی ز مشک زلفان تو
آموخته سرو روان راه رفتن ز گام تو
فرموده نسیم خاوری به یاسمن
که کند تقلید تبسم لبان تو
نهفته هزاران راز نهان
در غنچه نیم بسته لبان تو
چشم مست نرگسان
ربوده نگاهی ز چشم تو
ای سراسر غرق گل، ای بوستان
ای گلستان، جمله امیالم ز تو
خورشید نیز که در خیالبندیهای مولانا تداعیگر وجود باریتعالی است، در سروده های روکرت جایگاه پراهمیتی دارد:
از ذرات خورشید، خورشید پدید نیامده است
وجود ذرات تنها به دلیل وجود خورشید است.
ذرات خورشید در نهایت جزیی از وجود خورشید است و پس از ظهور خورشید دیگر وجود نخواهد داشت:
چه جای ذره که چون آفتاب جان آمد ز آفتاب ربودند خود قبا و کلاه
و به این ترتیب سالک که ذره ای از آفتاب وجود حق است، با ظهور خورشید به مرحله بقای بعد از فنا میرسد و این همان تحقق کلام الهی در قرآن مجید است:
«ما از خداییم و به سوی او باز می گردیم.» (بقره 156)
بازی نور و سایه نیز در سروده های روکرت مشاهده می شود:
تو نور شب ها و سایه روزهایی
چون تمام امور را نمیتوان مستقیم شناخت، برای آشنایی باید به اضداد هر امری پناه برد و با این کار به وجود آن پی برد:
همچو سایه در طوافم گرد نور آقتاب گه سجودش می کنم گاهی به سر می ایستم
این نمونه ها به خوبی نشان میدهد که مولانا جلال الدین به زمان و مکان خاصی تعلق ندارد، بلکه انسانی است با هزاران هزار شعاع گوناگون و درخشنده که هر جلوه آن در گوشه ای از جهان تلألویی خیالانگیز دارد و در باب اندیشه هایش که برگرفته از اندیشه ناب عرفان اسلامی است، به جرأت میتوان ادعا کرد که هنوز هم پس از گذشت قرنها الهامبخش روح جستوگر بشری در کنکاش برای یافتن پرسش وجودی خویش است و به راستی این کلام و شعر و سروده ها نمونه ای نیک از همان شعر جهانی است که روکرت آن را زبان آشتی جهانیان می نامد.»
سپس دکتر غلامپور ، مدیر مؤسسه فرهنگی هنری ملت با اشاره به آنکه روکرت اشعار گیلکی و مازندرانی را به آلمانی ترجمه کرده بود از وحید دانا دعوت کرد تا اشعاری را که به مازندرانی سروده و به این شاعر تقدیم نموده برای حاضران قرآئت کند که این ابیات توسط دکتر فیروزآبادی به آلمانی ترجمه شد و ما نیز ترجمه فارسی آن را می خوانیم:
مازنداران عزیز من، من فدای تو بشوم
دل پر از غم و تشویش مرا چاره کن
در کنار سرزمین تو غربت به پایان میرسد
چرا که آفتاب از خویشان و بستگان تو و باران یار و همدم توست
شبیه تو ای دختر زیبا دیگر پیدا نمیشود
همراه با نگاه زیبای چشمهای تو خوشههای برنج و گندم به رقص در میآیند
دست تو به مانند رنگینکمان هفترنگ پر از زیباییست
و من برای روز عروسی تو از آفتاب شادباش خواهم گرفت
دلم میخواهد که شبیه من عاشق بشوی
و در درون دلها نهال انسانیت را بکاری
نگاه کن در دنیای دیگر خواهی دید که دست در شانه هم
روکرت و امیر پازواری با هم قدم میزنند
ای آرزوی دل من، من فدای تمنای تو بشوم
فدای خوشحالی آفتابی و اندوه بارانی تو بشوم
مسافت تمام دنیا برای تو کوتاه است
از آلمان تا ایران فدای چشمهای تو شود
برای من یکسان است ای دلبر عزیزم
خوشههای برنج سرزمین آلمان و محصول برنج سرزمین مازندران
گندم اینجا(ایران) و گندم آنجا(آلمان)
همگی به یک شیوه عاشق میشوند
همدلی و باهم بودن نیاز به معرفت برآمده از جان دارد نه ظاهر آدمها
و آن کسی که دلت را نخواهد هیچگاه دوست تو نخواهد شد
در این دو روز کوتاه عمر یار و یاور همدیگر باشیم
زیرا یک دست تنها هیچگاه صدا ندارد
سپس دکتر غلامپور قابی را که مزین بود به این سروده ها و توسط آقای گودرزی به خط خوش نوشته بود از سوی مؤسسه فرهنگی هنری ملت به دکتر برند اربل ، سفیر آلمان در تهران هدیه کرد و پس از آن کمال گلستانی به نمایندگی از سوی بازرگانی گلستانی قلم خیام را به دکتر برند اربل ، سفیر آلمان در ایران اهدا کرد و محمود دولت آبادی قلم یاد شده را به دکتر اربل تقدیم نمود . و سرانجام دکتر اربل به عنوان آخرین سخنران از نزدیکی ملت ها فارغ از تمام سیاست ها سخن گفت و به ویژه نزدیکی مردم ایران و آلمان به واسطۀ چهارصد سال پیوند ادبی که با هم داشته اند و اظهار امیدواری کرد که این پیوند همچنان باقی بماند و هر روز بیش از گذشته شود.