فرما و فروغ در يك گفت وگوي ناتمام با پروفسور محسن هشترودي/اسماعیل جمشیدی

«عكسهاي دونفره» عنوان كتابي است كه به بهانه پنجاهمين سال حضور مستمر در مطبوعات آماده چاپ كردهام، يعني پنجاه گزارش و گفتگو با شخصيتهاي علمي، ادبي و اجتماعي را از ميان بيش از سه هزار اثر چاپ شده كه داراي حاشيهها و ويژگيهاي خاصي بودهاند گزينش و بازنويسي كرده و هر آنچه را كه در خاطر داشتم و در چاپ اوليه نيامده بود به آن افزودم تا حاصل عمر، اثري باشد مفيد براي نسل امروز، مخصوصاً كه اكثر اين سوژهها، كار خاص خودم بوده و در طول نيم قرن اخير دستنخورده باقيمانده است مثل گزارش گفتگو با سليمان حیيم، دیکسیونرینويس كمنظير و صاحبنام. از اين مجموعه، گزارش ديدار و گفتوگو با دكتر مهدي حمیدی شيرازي در سال 82 در مجله بخارا چاپ شد و يكي دو مورد ترجمه شده آن مطلب را ديدهام و بر من و علي دهباشي معلوم شد كه مخاطب خوبي داشته، به پيشنهاد سردبير بخارا مطلب پروفسور هشترودي را براي اين شماره انتخاب كردهايم كه ميخوانيد:
با پروفسور محسن هشترودي چندين ديدار و چهار مصاحبه اختصاصي داشتم كه هر چهارتای آن در مجلّه اطلاعات هفتگي (اوايل دهه پنجاه) چاپ شد، آنها كه پروفسور هشترودي شاعر، فيلسوف و رياضيدان (يكي از 200 رياضيدان بزرگ دنيا) و استاد مشهور دانشگاه تهران را ميشناسند و از شيوه چاپ گزارش گفتوگو در آن مجلّه خبر دارند شايد دچار تعجب شوند، چرا كه در آن روزگار و در اين مجله جاي چاپ نظريات خشك و سنگين پروفسور هشترودي نبوده است.
مجله اطلاعات هفتگي (قبل از انقلاب) مجلهاي بود پرتيراژ با مطالب نازل و سرگرمكننده، مثل همة نشريات پرتيراژ در همه جاي دنيا، اين نظر امروز من است كه صاحب تجربه و آگاهي بيشتري نسبت به آن دوره شدهام، اين آگاهي را بيشتر مديون ملاقات با «اوليويه مونژن» سردبير مجله «اسپري» چاپ فرانسه هستم كه در سفري به تهران (ژانويه 1994) به تحريريه مجله گردون آمد، قبلاً رامين جهانبگلو كه بهعنوان ميزبان و مديا كاشيگر مترجم، مسيو اوليويه مونژن را همراهي ميكردند در وصف اين مجله كه يكي از معتبرترين مجلات جدّي فرانسهزبان با 60 سال سابقه انتشار است، اطلاعات وسيع و گستردهاي به ما داده بودند.وقتي از سردبير اسپري پرسيدم تيراژ شما چقدر است، خيلي راحت گفت 10000 جلد. و توضيح دادكه مطبوعات خيلي جدي و خيلي سنگين در همه جاي دنيا تيراژ محدودي دارند، حتا در فرانسه كه شهرت بار فرهنگي و ادبياش بيشتر از كشورهاي ديگر است، اما اهميت ما بهخاطر خوانندگان فرهيختهاي است كه داريم.

از سال 1340 تا 1357 من جمعاً سه دوره در تحريريه مجله اطلاعات هفتگي كار كردم. مجلهاي به سردبيري ارونقي كرماني كه آدمي بود فوقالعاده با ذوق و مبتكر و با شمّ قوي، تيراژ ساز و مسلط به ذوق مردم. او از همان آغاز كارش بهعنوان سردبير موقت توانسته بود فقط با اتكاء بهشمّ قوي و ذوق سرشاري كه در حرفة روزنامهنگاري داشت فروش مجلّه را بالا ببرد. طوري كه همواره جزو دو سه مجله اوّل از نظر تيراژ در كشورمان باشد، همين پيروزي موجب شد عباس مسعودي مدير و بنيانگذار مؤسسه اطلاعات كه به موفقيت نشرياتش بسياراهميت ميداد او را در پُست سردبيري اين مجلّه نگه دارد، عنواني كه تا پايان سال 57 و قبل از مهاجرت به آمريكا از آن او بود.
ارونقي كرماني چند حُسن داشت و چند عيب (مثل همه ما آدمها) حُسنش اين بود كه در كار سردبيري فقط به مجلهاش فكر ميكرد و براي همين دنبال آدمهاي بهدرد بخور مورد نيازش ميرفت و از بزرگ كردن و چاپ عكس خبرنگار و درشت نوشتن اسم نويسنده و خبرنگار ابايي نداشت، از هر چه كه موجب افزايش خوانندهاش و بالا رفتن تيراژ مجلهاش ميشد استقبال ميكرد، دلخوريها و رنجش را كنار ميگذاشت و بهسراغ نويسنده و خبرنگار فعال و مبتكر ميرفت، در واقع همين سردبير بود كه مرا از داستاننويسي براي مجلات (كار مورد علاقه اوّليهام) به گزارشنويسي كشاند.
در سال 40 يا 41 كه با نوشتن داستانهاي كوتاه وارد كار مطبوعات شده بودم يك روز پرويز نقيبي دوست و استاد راهنمايم وقتي از علاقه سرشارم به اين حرفه پي برد گفت، تو نميتواني فقط با درآمد چاپ ماهي دو يا سه داستان امرارمعاش كني، پيشنهادش اين بود كه عملاً وارد اين حرفه بشوم و علاوه بر داستان به تهيه خبر و گزارش براي روزنامه بپردازم، حتا گفت اگر بخواهم مرا به سيامك جلالي سردبير روزنامه اطلاعات كه از دوستان اوست معرفي ميكند، از اين پيشنهاد استقبال كردم، قرار و مدارها گذاشته شد، روزي همراه او به ساختمان روزنامه اطلاعات (ساختمان قديمي اوّل خيابان خيام) وارد شديم و به تحريريه روزنامه رفتيم، از بخت بد من در آن ساعت براي آقاي جلالي كاري مهم پيش آمد و تحريريه را ترك كرده بود، پرويز نقيبي گفت حالا كه تا اينجا آمديم سري به دفتر اطلاعات هفتگي و ارونقي كرماني سردبير آن بزنيم، ارونقي كه از قبل داستانهاي چاپ شده مرا در مجلات روشنفكر و سپيد و سياه و اطلاعات هفتگي خودش ديده بود گفت: چرا پيش ما نميآيي، تو كه داستاننويسي گزارش هم ميتواني بنويسي، بهترين گزارشنويسهاي مطبوعات اوّل داستاننويس بودند.
پيشنهاد بدي نبود، مخصوصاً كه اطلاعات هفتگي در سردبيري ارونقي خوش درخشيده بود و به سرعت مجله مهم و مطرحي شده بود و كار در آن براي جوان كمتجربه و گمنامي چون من جاذبه داشت.
دور اوّل همكاري با اطلاعات هفتگي چند ماه بيشتر طول نكشيد، سليقهاي كه او داشت با آرمانهاي من در آن روزگار جور درنميآمد، جوان بودم و احساساتي، كمالگرا و كمتجربه، افكاري داشتم كه با روش كار ارونقي جور درنميآمد، ولي در همين مدت كوتاه و حضور در آن جمع با چهرههاي سرشناس شعر و ادب و مطبوعات روز آشنا شدم و اندكي از شگردهاي كار گزارشنويسي را هم آموختم.
چهار يا پنج سال ديگر در يك ديدار تصادفي دوباره مرا دعوت به كار كرد، در اين مدت در مجلّات ديگر كار كرده و گزارشنويس نسبتاً مطرحي شده بودم، در اين دوره هم همكاري ما يكي دو سال بيشتر طول نكشيد، اين بار هم مشكل سليقهاي پيدا كرديم و من ناچار ارونقي و اطلاعات هفتگي را ترك كردم.
دور سوم اوايل دهه پنجاه بود، سال 52 كه در تحريريه سپيد و سياه تحولات اجتنابناپذيري پيش آمده بود و من مجلهاي كه سالهاي طولاني در آن كار كرده و محكمترين پايگاه كار حرفهاي من بود ترك كردم.
حضور چند ساله در سپيد و سياه فرصت خوبي پيش آورده بود كه گزارشها و گفتوگوهاي ادبي و فرهنگي و اجتماعي زيادي بنويسم، فضاي تحريريه مجلّه سپيد و سياه با روحيه من سازگاري داشت، بسياري از گزارشهاي مهم ادبي كه بعدها بهصورت كتابهاي موفق چاپ شد حاصل كار مداوم در اين مجله بوده است، ارونقي بهمحض آگاهي از ترك كار در سپيد و سياه بهسراغم آمد، حالا او در اوج موفقيت حرفهاياش بود، من هم در كارم صاحبنام و آوازهاي شده بودم.
در دور سوّم هر دو ميدانستيم كه با چه روشي ميتوانيم بههمكاري خود استمرار بدهيم، ارونقي سعي ميكرد از من نخواهد روي سوژهاي سبك و از نظر خودم مبتذل كار كنم، من هم سعي ميكردم شرايط مجله را در نظر بگيرم و از او نخواهم مطالب خيلي جدّي و خشك مرا چاپ كند، در اين دوره، تجربه و پختگي سالها كار به كمكم آمد، هر وقت سوژه نسبتاً مهم و سنگيني داشتم با كمك تيتر هيجانانگيز و پرداخت ساده و قابل فهم عامه ميتوانستم نظر سردبير را تأمين كنم، با همين شگرد بود كه موفق شدم چندين گزارش و گفتوگو از جمله گفتوگوهايي با پروفسور محسن هشترودي بهچاپ برسانم. تيتر آخرين مطلبي كه از پروفسور هشترودي نوشتم و چاپ شد اين بود:
مردي كه زياد ميدانست و حيف كه زود مُرد!
پروفسور محسن هشترودي را كه در دهه چهل يكي از مشهورترين شخصيتهاي علمي و دانشگاهي بود اوّلينبار در برنامه «مرزهاي دانش» راديو ايران كه استاد محيط طباطبايي تهيهكنندهاش بود در استوديوي ميدان ارك از نزديك ديده بودم، نام پروفسور هشترودي بهعنوان يكي از 200 رياضيدان بزرگ دنيا ثبت شده بود، در فرانسه دكتراي رياضي گرفته و در رشته فيزيك، فلسفه و ادبيات نيز چهره دانشگاهي متشخصي داشت. علاوه بر اين بهعنوان استاد و رييس دانشكده علوم دانشگاه تهران در زمينه علوم كيهاني در راديو و تلويزيون سخنرانيها كرده بود، در يكي از سخنرانيها درباره پديد آمدن نابغه در سنين خاص نظرياتي داده بود، همين را موضوع يكي از گفتوگوها كرده بودم، يا درباره كامپيوتر در قرن بيستويكم، يا انسانهاي فضايي و زندگي در كرات ديگر كه آن روزها مردم كوچه و بازار هم به آن توجه داشتند و هر چه خبر و گزارش علمي و غيرعلمي كه در مطبوعات چاپ ميشد ميخواندند. در مورد اين مسائل حرفها و نظريات پروفسور هشترودي خواننده بيشتري داشت.

هر بار در يك گفتگوي تلفني تقاضاي ديدار و مصاحبه ميكردم، بدون ادا نشاني منزلش در خيابان وزرا را ميداد و در دفترش در طبقه اول در را به رويم باز ميكرد. تا بهياد دارم همة ديدارها و گفتوگوهاي ما ساعت چهار بعدازظهر در همين دفتر انجام گرفته بود. يكبار وقتي در را گشود متوجه خستگي و آزردگي خاص در چهرهاش شده بودم كه با ديدارهاي گذشته فرق داشت، طبيعي است از پروفسور هشترودي انتظار نداشتم مثل سياستمدارها يا هنرپيشهها با من چاق سلامتي گرم بكند، اما اين انتظار را هم نداشتم با توجه بهسابقه دوستي و آشنايي برخوردش چنين خشك و سرد باشد، نشستيم و اولين استكان چاي را كه خورديم مسأله را مطرح كردم:
آيا نارضايتي از من داريد؟ آيا در چاپ گفتوگوهايي كه با هم داشتيم رعايت امانت را نكردهام؟
هشترودي با حوصله حرفهايم را شنيد، لبخندي كمرنگ بهلب آورد و گفت:
«اين استنباط جنابعالي است، ما شرقيها مخصوصاً ايرانيها و شما جوانان روزنامه و مطبوعات، زيادي اهل استنباط و استنتاج هستيد، هر دو تا غلط است فقط بايد متكي بهاستدلال بود، مثلاً در را كه باز كرديد و قيافهام را ديديد استنباط كرديد از ديدارتان خوشم نيامده، چند دقيقه هم كه گذشت لابد بهاين نتيجه رسيديد كه اگر هشترودي ميدانست جنابعالي پشت در هستيد در را باز نميكرد (استنتاج) ولي حالا كه چاي را ميل كرديد و مشغول صحبت شديم شايد به شما بگويم هيچ از اين حرفها درست نيست، وقتي از قبل به شما وقت دادم منتظرتان هم بودم مثل هميشه سر ساعت هم آمديد، چرا فكر نكرديد وقتي صداي زنگ را شنيدم و بلند شدم كه در را باز كنم شايد زانويم به لبه ميزخورده و دردش بهجانم افتاده و يا زنبوري در همان لحظه بهمن نيش زده و آن قيافه را پيدا كردم؟»
از اين توضيح خوشحال شدم و بلافاصله پرسيدم: يعني آقاي هشترودي وقتي صداي زنگ در را شنيدید پاي شما به ميز خورده و يا زنبوري بهشما نيش زده؟
چهرهاش نارحت شد و با كمي عصبانيت گفت:
قبل از اينكه شما تشريف بياوريد (ساعت چهار) شخصي براي ساعت سه و نيم بعدازظهر وقت گرفته بود اما اين آدم بدون توجه به اينكه احتياج به اين ملاقات و گفتوگو دارد از ساعت سه تا حالا نيامده و مرا اينجا منتظر گذاشت، البته حالا اگر بيايد يا تلفن بزند (حالا يا هر وقت ديگر) بهاو خواهند گفت كه هشترودي نيست. پرسيدم: يعني وقتنشناسي آن شخص تا بدين حد شما را آزردهخاطر كرده؟
با عصبانيتي كه تاكنون از او نديده بودم گفت:
بله، فكرش را بكنيد من اينجا بايد منتظر يك آدم سهلانگار و بيتربيت باشم كه حتا آنقدر فهم نداشته براي ملاقاتي كه خودش با آنهمه اصرار وقت گرفته قبلاً توضيح يا خبري بدهد، لابد وقتي خواسته پيش من بيايد يكي از كسانش از راه رسيده و اين آقا پيش خودش گفته بگذار دكتر هشترودي هم مدتي منتظر باشد. البته اين استنباط من است كه ميتواند درست نباشد!
فروغ فرخزاد
يكي از عادات ديرينهام در ديدار با شخصيتهاي مهم اين بوده كه قبل يا بعد از مصاحبه از موضوع خارج ميشدم و مسائلي خارج از محور گفتوگو مطرح ميكردم، معمولاً اين بخش را ضبط نميكردم، در مورد هشترودي چنين نبود غالباً دگمه ضبط را ميزدم و حتّا قبل از وارد شدن بهاصل موضوع آنچه را ميخواستم بدانم مطرح ميكردم، در مورد هشترودي حواسم بود كه قبل از اصل مصاحبه بايد از فرصت استفاده كنم و كمي از اين در و آن در حرف بزنم، چون مصاحبهها بهخاطر معلومات و محفوظات گستردهاي كه داشت گاه چنان طولاني ميشد كه در آخر هر دو خسته ميشديم و ديگر حوصله خارج شدن از موضوع مصاحبه را نداشتيم.
يكبار در پيشدرآمد مصاحبه، از آنجا كه ميدانستم با شعرا و نويسندگان مهم و صاحبنام دوستي دارد، نظر او را درباره فروغ فرخزاد پرسيدم كه آن روزها كتاب «تولدي ديگر» بالاترين فروش در زمينه شعر را داشت. پروفسور هشترودي پس از اندكي صحبت درباره شخصيت فروغ گفت:
از فروغ فرخزاد خاطرهاي دارم كه هيچ وقت فراموشم نميشود، يك شب در يك ميهماني كه فروغ هم بود، تصادفاً براي لحظهاي روي لبه كُتم نشست، با لبخند گفت:
آه استاد غبار شدم و روي كُت شما نشستم
گفتم: كاش اشك بوديد و در چشم من مينشستيد.
گفت: كاش لبخندي ميشدم و روي لبتان مينشستم.
پروفسور هشترودي وقتي اين خاطره را نقل كرد متأثر شد و من كه خيلي نزديك او نشسته بودم ديدم چند قطره اشك حلقه چشمهايش را خيس كرده، سيگاري از توي پاكت بيرون آورد كبريت زدم و يكي دو دقيقهاي هر دو ساكت مانديم.

خودكشي فرزند
يكبار مدتي پس از خودكشي دخترش در اروپا، با قرار قبلي بهديدارش رفتم، بسيار خسته و افسرده بود، ميدانستم از بابت اين حادثه غم سنگيني بر دل دارد، وقتي از هر دري صحبت ميكرديم به اين مورد (خودكشي دخترش) اشارهاي كردم، گفت:
خودكشي دخترم يك مقدارش تقصير خودم بود، اشتباهاتي كه من و مادرش كرديم… شايد اگر رفتار من و مادرش بهتر از اين بود دختر جوان خودكشي نميكرد.
براي خارج شدن از اين بحث كه خود او چندان تمايلي به ادامه آن نداشت گفتم:
استاد آيا بهنظر شما علم تأثير مستقيمي در خوشبختي انسان دارد؟
گفت: سؤال شما را نميفهمم، يعني چه؟
گفتم: يعني يك شخص عالم و دانشمند ميتواند حتماً خانوادهاي خوشبخت داشته باشد؟
گفت: يعني رنج آنچه كه مردم عادي در زندگي روزمره داخل خانه و زندگيشان با آن درگيرند نداشته باشند؟ بايد عرض كنم انسان نيمه دوم قرن بيستم در بدترين دوره تاريخ بشر زندگي ميكند، كثيفترين و پليدترين موجودات جامعه انساني در اين نيمه آخر قرن سر و كلهشان پيدا ميشود، روي هم رفته بايد بگويم بعضي از آدمها زندگي بشر را كثيف و آلوده كردهاند، شما جوان هستيد ما پير و فرسوده، وقتي قرن جديد شروع بشود دوره زندگي خوب و نسبتاً بهتري آغاز ميشود و اين كثافتهاي نيمه دوم قرن بيستم هم از بين ميروند!
گفتوگوي نيمهكاره
از او شنيده بودم (و در كنار ميزش ديده بودم) كه كتاب پليسي ميخواند، اين يكي از تفريحات و سرگرميهاي او بود، هفتة اوّل شهريورماه 1355 با قرار قبلي بهديدارش رفتم از آن كتابها دم دستش نديدم، محور گفتوگو را كامپيوتر و تحولاتي كه در علوم و فنون پيدا شده و اغراقهايي كه از اين پديده سر زبانها افتاده بود قرار دادم، هشترودي گفت:
بهنظر من كامپيوتر فقط در وقت انسان صرفهجويي ميكند، كارش محاسبه است نه اثبات، مثلاً اگر دانشآموزي براي حل يك سري مسائل چهار عمل اصلي با رقمهاي زياد بايد ساعتها وقت صرف كند، حالا در يك لحظه جوابش را بدون غلط از كامپيوتر ميگيرد، آنچه مهم است و بايد به آن توجه داشته باشيم كامپيوتر در هيچ شرايطي نميتواند اعمال مغز انسان را انجام بدهد، كامپيوتر رياضيدان نيست، وسيلهاي است كه بهكارها سرعت ميدهد و انسان ميتواند با چنين وسيلهاي هدفهاي خود را سريعتر دنبال كند، اگر ميليونها سال بگذرد محال است كامپيوتر بتواند براي ما يك نيم مصرع شعر فارسي يا انگليسي بگويد.
گفتم: استاد درباره فرما و خيام رياضيدان گفتهاند معادلات حل نشدهاي از آنها در دست است، مثلاً از دبير حساب استدلالي خود شنيدهام كه گفته فرما يكسري معادلات مهم را حل كرده ولي چون در آن زمان بين رياضيدانها رقابت و حسادت وجود داشت، فرما حل و اثبات آن را مخفي كرد و حالا اميدوارند كه كامپيوتر اين كار را بكند.
گفت: اين ادعا غلط است؛ البته فرماي رياضيدان و وكيل دعاوي يك چنين چيزي را مدعي شده بود و در حاشيه كتابش نوشته كه قضيه را حل كردم ولي در اين حاشيه جاي نميگيرد كه همهي آن را بنويسم.
فرما تصور ميكرده اثبات كرده مجموع دو قوّه «ان ـ ام» يك عدد صحيح قوه انـ ام صحيح نميشود، اين ادعا درست نيست، در مورد قضاياي خيام هم چنين چيزي گفته شده كه درست نيست، از كامپيوتر هم در حل اين معما كاري برنميآيد.
آن روز، آخرين ديدار ما، با وجود اينكه گفتوگوي ما دو ساعت طول كشيد و من دو طرف نوار ضبط صوت را از حرفهاي پروفسور هشترودي پُر كرده بودم، اما بهنتيجه مطلوبي نرسيدم. هر دو خسته شده بوديم، من بيشتر، براي اينكه بحث بيش از حد سنگين شده بود و بعضي از اصطلاحاتي كه بهكار ميبرد نميفهميدم، وقت خداحافظي يادآور شدم مصاحبه قبلی ما پس از چاپ در اطلاعات هفتگي در نشريه ديگر مؤسسه اطلاعات «الاخاء» بهزبان عربي ترجمه و چاپ شده آيا آن را ديده و مايل است برايش بياورم. گفت:
نه، حوصله ندارم، مجله شما را هم نميبينم و نميدانم چه چيزهايي از حرفهاي من را چاپ ميكنيد ولي قبليها را ديدهام، درست عمل كرديد، همين كافي است.
خستگي و دلزدگي آخرين مصاحبه ما كمنظير بود، سابقه نداشت اينطوري حرف بزند، روز بعد كه نوار مصاحبه را گوش كردم ديدم البته نكاتي دارد ولي در مجموع آن چيزي نيست كه بتوانم در چنين مجلهاي چاپ كنم، بيشتر حرفهاي اين ديدار را خودم نميفهميدم، فكر كردم مدتي بگذرد شايد در يك ديدار ديگر بخشهاي غيرقابل فهم را تكميل كنم، اين فرصت پيش نيامد، چرا كه پروفسور محسن هشترودي متولد سال 1286 تبريز ساعت چهار بعدازظهر روز شنبه سيزدهم شهريورماه 1355 در طبقه اول آپارتمانش در خيابان وزرا در سن 69 سالگي بر اثر سكته قلبي درگذشت.
در تشييع جنازه او كه در دانشگاه تهران برگزار شد جمعيت بسياري آمده بودند، شعرا، نويسندگان، ناشران كتاب، بعضي از سياستمداران بازنشسته و از همه مهمتر دانشجويان و دانشگاهياني كه در جلسه سخنراني او با وجود ازدحام جمعيت سرتا پا گوش بودند و كنجكاو. جمعيت بسيار متأثر و ناراحت بود، و تشييع جنازه در محوطه دانشگاه تهران حالت خاصي داشت، هر كس به خاطرهاي و اثري از او فكر ميكرد و من به مصاحبهاي ناتمام!