بیاد سعید نفیسی /صادق رضازاده شفق
سرانجام دست ستمپيشة روزگار سعيد نفيسي را هم از ميدان زندگي و ميان زندگان در ربود و بدر برد و او يكشنبه شب 22 آبانماه در بيمارستان شوروي طهران جان بجان آفرين سپرد! چهار روز پيش از مرگش بود كه در جلسة شوراي فرهنگي سلطنتي حضور بهم رسانيد و معلوم شد براي شركت در جلسه از بيمارستان آمده است. از تنگي نفس اظهار شكايت ميكرد ولي مانند هميشه باعلاقه و زندهدلي در مسائل مورد بحث وارد گفتگو ميشد. در توديع با آقاي قدس نخعي گفت به موجب دعوتي كه از او به عمل آمده عنقريب عازم ايتاليا ميشود و در آن ديار بديدار ايشان ميشتابد. آنچه بنظر او و دوستانش نميرسيد اين بود كه از عمر پر از كار و كوشش او چهار روز بيش نمانده است!
باوجود جثّة لاغر، مقاومت فوق بشر كه همه در او سراغ داشتيم تصوّر ميشد فعاليت بينظير او در حضر و سفر ادامه خواهد يافت و هنوز جهان ادب ايران از وجود او بهرهمند خواهدشد. من نفيسي را از اوايل مراجعتم از مغرب زمين يعني از سيوپنجسال پيش ميشناختم. با اينكه از معاشران پيوسته و نزديك او نبودم و در برخي افكار و گفتار او همگامي و هممرامي با او نداشتم باز در تمام اين مدت در مجالس انس و الفت و گردشها و انجمنها و دانشگاهها با او همكار و يار بودم و مراتب فضل و خدمت او را روياروي ميديدم. او يك جاذبة اجتماعي داشت و در هر محفل با هر كسي مواجه ميشد جلبنظر تقدير و تحسين ميكرد حتي زودرنجي و تلوّن و گاهي هم حقناشناسي و غيبت دوستي او آن جاذبه را زايل نمينمود و خوشبرخوردي و نكتهسنجي و اطلّاعات پهناور و ادا و اطوار خاصّ او هر فرد را مجذوب او ميساخت. من خود در تمام مدت شناسائي او حيران كار و كوشش او بودم. ميتوانم بگويم كه در همه عمر مردي در كتابدوستي و مطالعه و فراواننويسي و كنجكاوي ادبي مانند او نديدم و بارها از اينكه چنان شخص لاغراندام از عهدة آن همه جستجو و گردآوري و تأليف برميآمد در شگفت اندر ميشدم. در عين فراواننويسي تندنويس هم بود و اگر قلم برميداشت مدتي نگذشته مقالهاي وافي و مطالبي كافي به رشتة تحرير ميكشيد. آنچه در شوق خواندن و نوشتن او خارق عادت و موجب حيرتست استمرار تحملّگزاي او بود كه حتي خواب و خوراك را در آن كششوكوشش فراموش و فدا ميكرد.
روزي نصراللـه فلسفي كه در آن ايام از معاشران او بود حكايت كرد كه شبي نفيسي و عدّهاي دوستان در باغي بودند و در آنجا يك نسخة خطي بدست او افتاد فورا بهگوشهاي كشيد و گرم رونويسي آن شد پاسي از شب گذشت و ياران همه پي راحت رفتند ولي نفيسي در كار استنساخ همي بود، بامدادان معلوم شد تا سپيدهدم كار كرده و نسخه را بهپايان رسانيده است.
شايد سجيّة عمدة نفيسي را بتوان در همين استمرار او در خواندن و نوشتن يافت و بنظر من در اين صفت او يكتاي زمان خود بود. در جرايد طهران تعداد آثار او را از تأليف و تصحيح دويستوچهل، و شمارة مقالات او را ششصد نوشتند. در كتاب «مؤلّفين كتبچاپي» آقاي مشار تنها هفتادودو تأليف و ترجمه بهنام او آمده كه متأسفانه ناقص است و مسلما بيش از آنست.
در هر صورت اينگونه ثمر بخشي حيرتآور از نفيسي عجب نيست و در اينكار هيچيك از نويسندگان و مؤلفان زمان ما بهپايه او نميرسيد و بايد او را از حيث تعداد آثار با امثال ياقوتحموي يا ابوعلي سينا يا غزالي و از متأخرين با مؤلف ناسخالتواريخ مقايسه كرد.
تتبّعات او در بعض آن آثار نظير حواشي لبابالالباب يا تاريخ بيهقي يا شرححال رودكي قابل هر نوع تمجيد است تا برسد به آخرين تأليف مهم او بهنام «تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسي» در دو جلد و 1200 صحيفه كه پارسال يعني به سال 1344 در طهران چاپ شد.
منتقدين سعيد نفيسي كه گاهي از نظر صحت اسناد نوشتهاي او بر او خرده گرفتند گويي حجم و گسترش كار او را فراموش كردند البته دقّت و صرف وقت به حد وسواس مانند آنچه مرحوم علّامة قزويني را بود با اينكه قول و خبر مؤلف را معتبر ميسازد از طرف ديگر تعداد آثار اورا محدود ميكند چنانكه از يك عمر تحقيقات علّامة قزويني جز مقدمه و تعليقات چند كتاب مانند لبابالالباب و تاريخ جهانگشاي جويني و نقطهًْالكاف و چهار مقاله و مقالاتي چند كه خوشبختانه هماكنون در كار چاپ و انتشار است، به وجود نيامد.
و عجب آنكه با آن همه دقّت و پژوهشي كه از خواصّ ذاتي مرحوم قزويني بود باز هم در مواردي اشتباهاتي ولو نادر ازو مشهود گشت همه موضوع عبارت «تلوينا» بجاي «تِلونُبا» يا «تلونبي» را (در لبابالالباب) ميدانيم كه آن دانشمند بزرگ را در آن باب ذهولي روي داده بود و تا آنجا كه بياد دارم اولينبار آقاي خانملك ساساني به آن اشتباه برخورد.
پس اگر در آثار وافر نفيسي لغزشهايي ديده شود هرگز شگفتآور نبايد باشد. هر شخص منصف دانشپرور حقشناس موظف است ارزش علمي كار نفيسي را كه اكنون ديگر خودش در ميان ما نيست بخوبي دريابد و اين حقشناسي نه تنها براي شادي روان اوست بلكه براي تشويق جوانان فاضل كشور است كه بخواهند از روش نفيسي پيروي كنند گر چه پيروي از پشتكار و پركاري بهتآور او براي كمتر كسي مقدور و ميسور است.
از جهات ديگر صرفنظر كنيم بطوريكه متذكر شدم تندنويسي او خود استعداد نادري بود كه من در همه عمر در آن باب هم بر او ثاني نديدم قلم در لاي انگشتان باريك او ساز سيّال و سيّار و منبع فيّاضي بود كه ايست نداشت و اگر آغاز به نوشتن ميكرد ساعتي نميگذشت كه ستونها و صحيفههايي مشحون از عباراتي شايان و فارسي استوار روان روي ميز تحرير پخش ميگشت و شخص آنچه را كه سحر قلم عنوان دادهاند به چشم ميديد.
چنانكه گفتم شيوة فارسي او بسيار شيرين و نغز بود. ما در وصف سبكهاي مختلف از طرز انشاي ابوالمعالي نصراللـه در كليله و بيهقي در تاريخ مسعودي و سعدي در گلستان نام ميبريم اينان بيترديد استادان نثر بديع فارسي هستند ولي سبك هيچيك در زمان حاضر عينا قابلپيروي نيست از آن سوي هم نويسندگان تازيمنش يعني «قلمبهنويسان» از طرفي و سرهنويسان و فرنگي مآبان از طرف ديگر حق انشائي را كه هم بيان مقصود كند و هم زيبايي لحن و آهنگ جملهبندي زبان را نگهدارد و در عين حال از افراط و تفريط بپرهيزد و سره را از ناسره بشناسد، نميتوانند ادا كنند.
شيوة نفيسي در نتيجة نيم قرن آزمايش دمادم و نويسندگي پياپي توأم با مطالعه و مقايسة سبكهاي گوناگون ادوار مختلف در نغزنگاري و تنسيق لغات و عبارات به مرحلهاي رسيده بود كه ميتوان آن را بياغراق بهترين نمونة نثر فارسي شمرد.
آنچه بيشتر جالبنظر است اينست كه او در هنر انشاء تا به اندازهاي ورزيده و چيرهدست و ماهر شده است و خامهاش چندان در فرمانش بود كه غالبا مطالب لازم را با اينكه تند به رشتة تحرير ميكشيد و اوراقي را تسويد ميكرد جملهاي را حكو اصلاح نميكرد. اگر خطّ ريز مخصوص او را در نظر گيريم كه تمام مقالات و شايد بيش از پنجاه كتاب و ديوان را بدست خود با آن خط نوشت از نيروي ديد و تيزبيني آن مرد لاغر اندام به همان اندازه در شگفت خواهيم ماند كه از ساير فضايل او به حيرت اندريم و آن نيرو را تا آخرين روز حياتش همراه با عشق مطالعه و شوق تحرير نگاه داشت.
جناب آقاي دكتر عباس نفيسي حكايت كرد همان يكشنبه شب (كه صباحي براي نفيسي در پي نداشت!) در حالتي كه بر تختخواب بيمارستان شوروي تكيه داده بود از همسر محترمش درخواست كرد كتابي را كه لازم داشته شبانگاه براي او بفرستند. در آن دم سعيد نفيسي نميدانست كه كتاب عمر او به صحيفة آخر رسيده و مجال تمتّع ملّتي از فيض وجود او در حال سپري شدنست!
نفيسي عمري نيز در تدريس فارسي گذراند. سالها استاد دانشگاه طهران بود و در دانشگاههاي هند و پاكستان و افغانستان و شوروي و فرانسه وساير نقاط مغربزمين نيز ادب فارسي ياد ميداد. افسوس سر درس او حاضر نشدم ولي مشهور است مجالس درسش گيرنده و جالب و انسآميز بود. چهار روز پيش از پايان عمرش كه اظهار ميداشت براي تدريس فارسي به دانشگاههاي ايتاليا دعوت شده نميدانست راه ديگري در پيش دارد كه پايان آن برخلاف مثل اروپايي به «رم» نميرسيد. اينراه آخرت، راه ديار ياران، راه جهان جاويدان بود.
اين وطن مصر و عراق و شام نيست اين وطن شهريست كاورا نام نيست!
جمله بشر كاروان اين راهست قافلههاي بيشماري از بزرگان و دانشمندان و قافلهساران و آدمي عاقبت ازين راه رفتند و به حق پيوستند و بازماندگان هم دير يا زود ميروند! خوشابحال كسانيكه وجودشان در اين سراي خاكي مانند درختان پر برگ و بر منشأ خير و اثر شود. وجود سعيد نفيسي در عالم ادب اين سرزمين مسلّما ارزنده و ثمربخش بود و با رفتن او زياني جبرانناپذير به ادبيات ما وارد آمد. دريغا و دردا كه امثال او بسيار نادر است و سالهاي سال لازمست تا چنان مرد دانششعار كوششكار پرآثاري بار ديگر در اين كشور ببار آيد. من وظيفة خود ميدانم به ملّت ايران و هواخواهان ادب و دانش و به تمام دوستان و خويشان و بازماندگان آن مرحوم بخصوص به همسر ارجمند و فرزندان دلبند و برادران دانشمند او تسليت قلبي بگويم.