آغاز وپایان یک زندگی/پریمرز نفیسی

سعید نفیسی همراه با پریمرز )همسر(, نوشین و بابک فرزندان
سعید نفیسی همراه با پریمرز )همسر(, نوشین و بابک فرزندان

از آخرين شبهاي بلند آذرماه 1308 شمسي بود تنها در اطاق كوچك گرم منزلي كه براي زندگي مشتركمان تهيه شده بود زير كرسي بلاتكليف نشسته بودم، از تغيير و تحوّل زيادي كه در ظرف چند روزة گذشته در زندگيم پيش آمده بود گيج و مبهوت و تمركز فكرم را از دست داده بودم، حتي به چيزي نمي‌توانستم فكر كنم، زيرا از آينده‌اي كه در يك قدمي من بود هنوز هيچ نمي‌دانستم.

از تمام علايق زندگيم كه با تمام وجود به آن دلبستگي داشتم بريده شده بودم (زندگي من در رفتن به مدرسه و خانه خلاصه شده بود). دوستان مدرسه، كتاب، قلم و جزوه‌هايم در خانة‌ پدري مانده بودند و به زندگي فرمايشي كه بدون ذره‌اي رضايت و تعلق خاطر برايم در نظر گرفته شده بود رانده شده بودم. سنّت اطاعت كوركورانه از بزرگتر خانواده طبيعت ثانويم بود و زهرة مخالفت و اظهار وجود نداشتم، ناچار بايد با محيط تازه خود را هم‌آهنگ كنم، ولي چطور؟ از كجا؟ ابهام در همين نكته بود. انتظارم طولاني نشد، با يك جلد كتاب لغت قطور فرانسه Petit Larousse و چند فرم چاپ شدة مطبعه و مقداري صفحات نيمه چاپ براي غلط‌گيري داخل شد و آنها را روي كرسي گذاشت و با چشماني مردد و نگران و لحني خجالت‌زده كه تقريباً به زحمت شنيده مي‌شود گفت:

اول اين غلط‌گيري‌ها را مي‌كنيم و بعد مي‌خوابيم، چرا نگران و خجالتي بود مگر چه گذشته بود؟ اين نگراني از طرف او كاملاً طبيعي و بجا بود، زيرا اولين شب آشنايي ما بود كه زير يك سقف مي‌خواست بگذرد. گر چه عقد ازدواج ما چند ماه قبل بسته شده بود، ولي تا روزي كه در آن خانه قدم گذاشتيم با هم كوچكترين آشنايي را نداشتيم، حتي به رسم زمان داماد سر عقد هم نيامده بود كه لااقل نگاهي در آ‌يينه به هم انداخته باشيم و يا آهنگ صداي يكديگر را با كلمه‌اي شنيده باشيم.

او مرد تحصيل‌كرده و باتجربه‌اي بود، چطور مي‌توانست بدون نگراني از يك جواب مثبت سئوال خود را طرح كند، چطور مي‌توانست حدس بزند كه پيشنهادش به نظر يك عروس نورس كه هيچ از او نمي‌داند عجيب و مضحك نباشد و با مخالفت يا لااقل اولين دلخوري شب آغاز زندگي تلقي نگردد. اطلاعاتش راجع به خصوصيات اخلاق و شخصيت من هيچ بود، فقط مي‌دانست تا چند روز قبل در سر كلاس مدرسه بوده‌ام و ميل به ترك تحصيل نداشته‌ام، ولي اين دليل نبود كه در چنين شبي غلط‌گيري مطبعه كند، قهراً نگراني جا داشت. من تا آن ساعت هيچوقت صورت يك غلط‌گيري چاپخانه نديده بودم. با كنجكاوي به اينكه يك نسخة غلط‌گيري چاپ چگونه بايد باشد و همچنين رهايي از دست بلاتكليفي با خوشحالي از پيشنهادش استقبال كردم. او مي‌خواند و تصحيح مي‌كرد و من مقابله مي‌كردم و چند كلمة مترادف هم كه از قلم افتاده بود و حاضر ذهن بودم تذكر دادم كه سخت موردپسند واقع شد و از امتحان خوب درآمدم!!

اين برنامه مدتها سرگرمي شبهاي ماه عسل ما بود. متأسفانه من همراه چندان خوبي نبودم، زيرا بعد از يكي دو ساعت خوابم در مي‌ربود؛ ولي او تا ساعتها بعد از نيمه‌ شب به كار يا سرگرمي ذوقي‌اش ادامه مي‌داد. واقعاً عاشق كتاب و ذوق و خواست خود بود و در مقابل اين تمنا همه چيز را زير پا مي‌گذاشت. تنها مصرف مفيد و بجاي پول را در خريد كتاب مي‌دانست، چه بسا كه ضروري‌ترين احتياجات شخصي خود و خانواده‌اش را در اين راه فدا مي‌كرد. همه چيز زندگي او در كتاب خلاصه مي‌شد. با درويش‌مسلكي و علوّطبعي كه در ماديات داشت هرگز از كسي تقاضايي در هيچ مورد نمي‌كرد، مگر كتاب و مجله و مطبوعات. چنانچه كسي كتابي از او مي‌خواست هر چقدر هم نفيس بود بي‌مضايقه با بلندنظري عجيبي بدون هيچ‌گونه قيد و شرط به دوستان و دانشجويان روا مي‌داشت و عقيده داشت كتاب براي مطالعة همگان و طالبين مطالعه و علم است، نبايد او را حبس كرد و نسبت به قيمت آن، آن را ارزشيابي مي‌كرد. معشوق را با پول مي‌خريد و شبها تا سحر با آن راز و نياز مي‌كرد. با حافظة خدادادي و تمرين شبانه‌روزي، نبوغ او شكفته‌تر و حاصل كارش افزونتر مي‌گرديد. در هر زمينه‌اي كه مي‌خواند كمتر فراموشي داشت، بخصوص در ضبط اسم مؤلف كمتر حافظه‌اش خطا مي‌كرد.

سعید نفیسی در آخرین سال زندگی اش در یالتا به همراه همسر و پزشک معالج
سعید نفیسی در آخرین سال زندگی اش در یالتا به همراه همسر و پزشک معالج

اين شب‌زنده‌داريها و نامتعادل بودن زندگي، برعكس حافظة قوي، جسمي عليل و ضعيف به او داده بود كه زياد حساس و زودرنجش ساخته و به اندك ناموافق آتش‌فشان خاموشش زبانه مي‌كشيد و ناخودآگاه باعث دلتنگي اطرافيان مي‌شد كه با قلب پاك و بي‌آزارش هم‌آهنگ نبود.

نمي‌دانم دست تصادف به او كمك كرد كه وجودي روشن‌بين و مطيع و بي‌توقع به اسم زن در كنار او قرار گيرد، يا هوس‌بازي سرنوشت خواست طعم همسر مردان جاويدان را به اين زن بچشاند!!!

بدن عليل و كار زياد سعيد نفيسي مجالي براي تنظيم كتابهايي كه در ساليان دراز گرد خود جمع كرده بود نمي‌داد، وسواس اينكه اگر شخص ثالثي به آنها دست بزند نظم در هم ريختة آن را كه فقط خود مي‌دانست و مي‌توانست به آساني كتاب مورد نظرش را بيابد بر هم زند، باعث گِردآمدن گرد و خاك زياد لا به‌ لاي كتابها و يادداشتها شده بود و كم‌كم اين ميهمانان ناخوانده براي اظهار ارادت يكرنگي و يگانگي سري هم به روزنه‌هاي خانه‌هاي جگر و جهاز تنفس استاد زدند و آن راهي را كه مي‌توانست بدون ميهمان ده ساله بپيمايد به پيشباز بردندش.

با تمام ضعف مزاج زنده بودن را دوست داشت و به زندگي عشق مي‌ورزيد و اين عشق را با شوق و اميد فراوان اظهار مي‌داشت. ناملايمات را نمك اين شوريدگي مي‌دانست و با يك ديد عبرت‌آميز و چند كلمة دلچسب به آن رنگ مزاح مي‌داد. خاطر را شاد نگه مي‌داشت، بديها را زود مي‌بخشيد و فراموش مي‌كرد.

از شهر پاريس كه دوران تحصيل و جوانيش را گذرانده بود، خاطرات خوش داشت و چون ارتفاع كم آنجا كار تنفسش را سبكتر مي‌كرد، در حومة اين شهر آپارتمان كوچكي براي سكونت دوران كهولت تهيه ديده بود كه متأسفانه نتوانست بيش از سالي در آنجا از لذت زندگي بهره گيرد. خوشحالم كه اين فرصت كوتاه در تجديد خاطره و روحية او اثري نيكو و خوش‌آيند باقي گذاشت و بعد از فوت او هم اساتيد و دوستان فرانسوي با تحرير و تقديم مقالات ارزنده، اين خاطرات خوش را براي او و من زنده و جاويدان ساختند.

خوشحالم كه به يادبود پنجمين سال درگذشت او مي‌توانم باز يك «كتاب» به روح پاك و روان بي‌آزارش تقديم نموده و به روح پر فتوحش درود فرستاده و از يزدان پاك طلب آمرزش نمايم.

1351