صیت سخن سعدی / محمدعلی موحد
در حدود سی و پنج سال پس از وفات سعدی، درست در ایامی که علیبناحمد بیستون به جمع و ترتیب دیوان شیخ همت گماشته بود، مسافری از مغرب مهمان شهر شما بود. مقصودم بزرگترین و نامدارترین رحّالة عالم اسلام ابن بطوطة طنجی از کشور مراکش است. مهماندار او قاضی معروف شهر شما، قاضی مجدالدین اسمعیل ممدوح خواجه حافظ، بود که او را در مدرسة مجدّیه –که به نام خود قاضی مجدالدین تأسیس شده بود- منزل داد. قاضی وجهۀ مردمی قوی داشت. حرمت و منزلت عظیم او نزد دیوانیان و دولتمردان عصر نیز در مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل الله انعکاس دارد. تاریخ فوت او را حافظ در عبارت «رحمت حق» رقم زده است:
کنف رحمت حق منزل او دان وانگاه
سال تاریخ وفاتش طلب از «رحمت حق»
ابن بطوطه دوبار، به فاصلة کما بیش بیست سال، به شیراز آمد. در مسجد جامع این شهر پای درس قاضی مجدالدین نشست و مُسند ابو عبدالله محمد مؤسس مذهب شافعی (متوفی 204) را با مشارق الانوار صاغانی (احمد بن عمران متوفی نیمه اول قرن پنجم) از او سماع کرد. شیراز ابن بطوطه را مجذوب خود کرده بود. وی از باغهای زیبا، چشمهسارها، بازارها، و خیابانهای شهر، از نظم و آراستگی آن تعریف میکند و میگوید شیرازیان مردمانی خوش انداماند، جامههای پاکیزه میپوشند. شهر در زمین مسطحی واقع شده و گرداگرد آن را باغها فرا گرفتهاند. از آب خوشگوار نهر باصفای رکن آباد یاد میکند ولی توصیف او از زیبایی و آراستگی شیراز و رفاه و تنعم مردم آن خالی از اغراق نیست. در نوشتههای حمدالله مستوفی که تقریباً با سیاح مغربی همزمان و مسلماً به وضع و حال شیراز واردتر از او بوده اشارههای دیگری نیز هست که بدون توجه به آنها نمیتوان تصویر درستی از وضع اجتماعی آن شهر به دست آورد. مستوفی با آنکه مینویسد: «شهر در غایت خوشی است» از ذکر این مطلب نیز فروگذار نمینماید که «بیشتر اوقات سعر (بهای) خوردنی بالا بُوَد» و با اهمیتتر از همه این اشارة گزنده که شیراز را «برج اولیا گفتهاند اما اکنون به سبب ناانصافی و طمع پیشوایان، مَکْمَن (کمینگاه) اشقیاست». رونق بقاع و مساجد شیراز که ابن بطوطه با چندان شور و حرارت از آن سخن گفته مورد تأیید مستوفی است اما او متذکر میشود که از موقوفات بیشمار این بقاع «کم به منصب استحقاق میرسد و اغلب در دست مستأکله است» یعنی درآمد موقوفات بیشتر لوطیخور میشود…[1]
باری، ابن بطوطه در گزارش خود از مزارات شیراز نیز سخن میگوید: مزار شاهچراغ، مزار ابوعبدالله خفیف، شیخ شطاح روزبهان بقلی، شیخ عزالدین زرکوب اصفهانی، و آنچه امروز مورد نظر من است گزارش او از مزار شیخ صالح معروف به سعدی است که میگوید سرآمد شاعران زمان خود بوده است. ابن بطوطه میگوید مزار شیخ در خانقاهی است که او در زمان حیات خویش بنا کرده، زاویهای نیکو است با باغی نمکین، نزدیک سرچشمههای نهر معروف رکن آباد، و شیخ در آنجا حوضچههایی از مرمر برآورده است. اهالی شهر که به زیارت تربت شیخ میآیند، از سفرهخانه شیخ غذا میخورند و جامههای خود را در آن حوضچههای مرمرین میشویند. ابن بطوطه میگوید: من نیز چنین کردم که رحمت خدا بر او باد.
* * *
ابن بطوطه یک بار دیگر در سفر چین سعدی را به یاد ما میآورد. در گزارش سفر خود به شهر خنسا (گنجنفو که در تاریخ وصاف به صورت خنزای و در جامع التواریخ رشیدی به صورت خینگسای ضبط شده، و در آن روزگار شاید بزرگترین شهرهای روی زمین بوده است) میگوید امیرزادة آن شهر به موسیقی ایرانی علاقة زیاد داشت و روزقبانان که برای تفریح و تفرج مهمانان امیرزاده نمایشهایی میدادند به درخواست او آوازی به فارسی میخواندند که از بس تکرار کردند من آنرا به خاطر سپردم. ابن بطوطه آن سرود را به صورت شکسته بسته در روایت خود آورده و ما امروز میبینیم که در آن شعری است از سعدی:
تا دل به مهرت دادهام
در بحر غم افتادهام
چون در نماز استادهام
گوئی به محراب اندری
گزارش ابن بطوطه از مزار سعدی ظاهراً قدیمیترین گزارشی است که ما از این مکان شریف داریم و نیز گزارش او از سرود روزقبانان چین قدیمیترین گزارشی است که از صیت سخن سعدی در اقصای عالم حکایت میکند. گنجنفو تا شیراز خیلی دور است و سی سال برای رسیدن شعر فارسی از شیراز تا گنجنفو خیلی دیر نیست. گرچه سعدی خود مدعی است که صیت سخنش در بسیط زمین رفته و میگوید:
شنیدهام که مقالات سعدی شیراز
همی برند به عالم چو نافة ختنی
یا
هفت کشور نمیکنند امروز
بیمقالات سعدی انجمنی
اما «بسیط زمین» و «عالم» و «هفت کشور» که او گفته منصرف به قلمرو زبان فارسی در محدوده عالم اسلام است و ربطی به چین و ماچین و صقلب و زنگ و فرنگ ندارد و ما شواهدی داریم که نشان میدهد سعدی را در حیات خود او تا هر جا که زبان فارسی رفته بود میشناختند و شعرش را میخواندند. یک شاهد معتبر سپهسالار است که در گزارش مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری مولانا میگوید:
«عزیزی از عاشقان این دو بیت را در آن درد وردِ جان ساخته میخواند:
کاش آن روز که در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر
تا درین روز جهان بی تو ندیدی چشمم
این منم بر سر خاک تو؟ که خاکم بر سر»
وفات مولانا در 672 بود و سعدی نزدیک به بیست سال پس از مولانا زنده بود و از شیراز تا قونیه کم راهی نیست، و شواهد معتبرتر دیگر از کلام خود آن دو بزرگوار میتوان ارائه کرد آنجا که سعدی گفته:
سرمست اگر درآیی عالم به هم درآید
خاک وجود ما را گرد از عدم برآید
و مولانا گفته:
ای آنکه پیش حسنت خور بیقدم درآید
در خانة خیالت شاید که غم درآید؟
و آنجا که مولانا گفته:
پا تهی گشتن به است از کفش تنگ
رنج غربت به که اندر خانه جنگ
و سعدی گفته:
تهی پای گشتن به از کفش تنگ
بلای سفر به که در خانه جنگ
و مولانا گفته:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
و سعدی گفته:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست
زنّار نابریده و ایمانت آرزوست
[1]) برای تفصیل روایت ابن بطوطه از شیراز رک: محمدعلی موحد، ابن بطوطه، نشر طرح نو. ص 80-85 و 217-222.