مقام زبان و ادبیات در ملیت/زنده یاد مجتبی مینوی
زبان فارسی یکی از ارکان اصلی هویت ما ایرانیان است. به علت اهمیتی که زبان فارسی در همة مقولههای فرهنگ و ادبیات و سایر رشتهها دارد و مجلة کلک و نویسندگانش به اهمیت زبان و تفکر معتقدند و به این مساله با اعتقاد تمام نگاه میکنند، در پی آنیم تا آنجا که امکان دارد در راه تقویت و حفظ زبان فارسی کوشش کنیم.
امیدواریم استادان و صاحبنظران ما را در این مهم یاری دهند. بخشهایی از مقالة زندهیاد مجتبی مینوی را به نقل از کتاب «فردوسی و شعر او» چاپ تهران- 1345 در این شماره نقل میکنیم.
شاهنامة فردوسی از برای مردم ایران از سه لحاظ مهم است: اول اینکه یکی از آثار هنری ادبی بسیار بزرگست و از طبع و قریحة یکی از شعرای بزرگ قوم ایرانیزاده است و بر اثر همت و پشتکار و فداکاری او و بیست سی سال خون جگر خوردن او بوجود آمده است. دوم اینکه تاریخ داستانی و حکایات نیاکان ملت ایران را شامل است و در حکم نسب نامة این قوم است. سوم اینکه زبان آن فارسی است و فارسی محکمترین زنجیر علقه و ارتباط طوایفی است که در خاک ایران ساکنند.
مقام شعری و هنری شاهنامه بقدری بلند است که حتی اگر از جامة زبان فارسی نیز عاری شود، یعنی به زبانی از زبانهای دیگر عالم چنانکه باید و شاید آن را ترجمه کنند، باز کتانی بزرگ و دارای مقام هنری بلند خواهد بود.
ترجمه هر قدر دقیق و صحیح باشد به پای اصل نمیرسد، زیرا که نویسنده و شاعر اگر بزرگ و عالی مقام باشند کوشش کردهاند که افکار و احساسات و واردات خاطر خود را به الفاظی که به آن خو گرفتهاند بیان نمایند. اصلاً زبان هر قدر وسیع و رسا باشد از برای ادای مقصود و بیان معانی وسیلة کافی و کاملی نیست.
معانی هرگز اندر حرف ناید
|
که بحر قلزم اندر ظرف ناید
|
عبارات به منزلة رمز و نشانهایست که گوینده یا نویسنده معانی خویش را در قالب آنها میریزد و برحسب قرارداد و مواضعهای که بین متکلمین به یک زبان موجود است شمهای از اندیشة خود را به ایشان مینماید، گوئی گوشة پردهای را که بر سر درونی او کشیدهاند پس میزند و لحظهای به ایشان اذن میدهد که بر آن راز نگاه دزدیدهای بیندازند. فیالمثل میگوید:
نباشد همی نیک و بد پایدار
|
همان به که نیکی بود یادگار
|
ز خاکیم و باید شدن زیر خاک
|
همه جای ترس است و تیمار و باک
|
جهان سربسر عبرت و حکمتست
|
چرا زو همه بهر من غفلت است؟
|
یا میگوید: این چرخ بر گردش از آنست که تیرگی بر یک حال نماند، و این گیتی زود سیر از آنست که مر هیچکس را وفا نکند، و امروز میتوانیم نکوئی کردن، که فردا روزی باشد که اگر خواهیم که با کسی نکوئی کنیم نتوانیم کردن از عاجزی. یا میگوید:
این جهان در جنب فکرتهای ما
|
همچو اندر جنب دریا ساغر است
|
هر یک از این گفتهها زادة طبعی وقاد و نتیجة عمری تجربه و دقت است و خوانندة هوشمند و شنوندة دقیق میتواند در معنی آنها سالها تفکر کند، اگر چه خواندن هر یک چند لحظه بیشتر وقت نمیبرد. کمتر مترجمی است که در زبان خارجی آن اندازه اطلاع و مهارت حاصل کند که ابتدا تمام معنی و مقصود گویندة به آن زبان را ادراک کند و سپس معنی او را به زبان خود به الفاظی تعبیر کند که کاملاً نمایندة بیان گویندة اصلی باشد[1]. بنابراین در هر ترجمهای مقداری از لطف و زیبائی اصل از میان میرود.
شاهنامة فردوسی را تمام و کامل به فرانسه و انگلیسی ترجمه کردهاند، ملخص آن به زبان عربی و و ایتالیائی و آلمانی ترجمه شده است، در السنة روسی و سوئدی و گرجی و ارمنی و بعضی السنة دیگر ترجمة داستانهای طولانی و قطعههای مفصلی از آن موجود است، و این ترجمهها همگی از همان ترجمههاست که نمیتوان آنها را معرف کامل افکار گوینده دانست. علما و ادبای آلمان و ایتالیا و فرانسه و لهستان و مجارستان و مصر و بلژیک و انگلیس و چکوسلواکی دربارة فردوسی تدقیق کردهاند و مقالات انتقادی و رسالات تحقیقی عمیقی نوشتهاند. غالب این مترجمین و محققین معتقدند و متفقالقولند که شاهنامة ما از کتب بزرگ ادبی است، و فردوسی ما از بزرگان شعرای جهان است. برتراند راسل، عالم و فیلسوف مشهور انگلیسی در این عصر، مینویسد که «ایرانیان شعرای بزرگی بودهاند. فردوسی مصنف شاهنامه را کسانی که کتابش را خواندهاند همسر و همبر اومیروس یونانی میدانند». و این اقرار از یک نفر اروپائی، آن هم در زمانی که داعی و باعثی بر تملق گفتن از ایرانیان نیست تا این گفته بر مزاجگوئی حمل شود، خیلی است.
و در روزگاری که ملل به ایجاد کارهای هنری زندهاند و از تصدق سر نویسندگان و شعرا و نقاشان و آهنگسازان خود معروف خاص و عام اقوام دیگرند، ما باید هر چه بتوانیم به تجلیل و تعظیم گویندگان و نویسندگان و دانشمندان بزرگی که داشتهایم بپردازیم. البته نمیگویم که به این پشتگرمی که پیش ازین چیزی و کسی بودهایم امروز دست روی دست بگذاریم و افادة خشک بفروشیم. خیر، کار نو باید بکنیم و هر روز هنری تازه بنمائیم و به عالمیان ثابت کنیم که امروز هم از ما کار نیک و بزرگ برمیآید.
ولی همچنانکه دیگران از هومیروس و دانته و شکسپیر خود دم میزنند و موتزارت و بتهوون و شوپن و دورژاک و برلیوز و الگار را به رخ جهانیان میکشند، و راسین و اناتول فرانس و میلتن و ایبسن را دلیل علو قریحة قوم خود میشمارند، حق اینست که ما هم به امثال فردوسی و ناصرخسرو و سنائی و مولوی و سعدی و حافظ خود بنازیم و بیرونی و ابن سینا و ابوالوفا و خیام و نصیرالدین طوسی را تعظیم و تجلیل نمائیم و نشان بدهیم که اگر چندین هزار سال در زمین خدا سکونت کرده و از نان و آب زمین تمتع بردهایم وجود ما بیحاصل نبوده است و مجوزی برای بقا و نام نیکو داریم. بگوئیم که ما هم ادبیات و شعری داریم که پای کمی از ادبیات و شعر دیگران ندارد و عرفان و تصوفی داریم که راه نجاتی پیش پای آدمی میگذارد و میتواند انسان را به مقام فرشتگی برساند.
شاهنامه این خدمت را به ایرانیان کرده است که پهلوانان قدیم ایرانی را احیاء کرده و ادبیات ماقبل اسلامی ایران را از نو متداول ساخته است. اما در این باب مبالغه نباید کرد و فردوسی را در این خدمت یگانه نباید شمرد و کوششی را که دیگران از زمان ابنالمقفع تا عهد رودکی و دقیقی در این راه کردهاند از یاد نباید برد.
تنها یک جهت جامعه و یک وسیلة اتحاد کلمه بین این جماعتها موجود است و آن زبان فارسی است، آن هم نه در محاوره و تکلم، زیرا که ترکمن و شاهسون و کرد و لر و گیلک و مازندرانی و ارمنی و آسوری و یهودی و خوزستانی برای تکلم مابین خود هر یک زبان و لهجة خاصی دارد که بر دیگران مفهوم نیست. زبان فارسی که زبان رسمی و زبان تحریر و تقریر تربیت شدهها و زبان مراسلات دولتی و تدریس مدارس است فقط از این حیث زبان مشترک عموم اهالی است که هر وقت میخواهند به یکدیگر نامه بنویسند، یا رشتی با عراقی میخواهد تکلم کند، یا ترکمن میخواهد از دست مظالم فلان و بهمان به اولیای دولت شکایت ببرد، یا همة این طوایف میخواهند کتابی و روزنامهای بخوانند، این زبان را بکار میبرند، همگیشان زبانی را که این رساله به آن نوشته شده است (انشاءالـله) میفهمند، زبان اشعار حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی از برای همهشان (حتی تحصیلکردههای مدارس) مفهوم است. و از این مقدمات نتیجه چنین میگیرند که چون فردوسی بود که این زبان را زنده کرد، و چون زبان فردوسی و شعرا و نویسندگان دیگر ایران وجه جامع ایرانیان است، پس شاهنامة فردوسی اساس و پایة استقلال ایران است، و اگر او این زبان را زنده نکرده بود امروزه ما هم مانند مردم مصر و عراق و شام شاید به زبان عربی سخن میگفتیم و مینوشتیم.
[1]) بعضي معتقدند كه انسان تمام معني يك جمله يا عباراتي را كه به زباني غير از لسان مادري او نوشته شده است نميتواند بفهمد مگر آنكه ابتدا آن را به زبان خود ترجمه كند. به عبارت ديگر در فكر انسان برحسب ترتيب طبيعي اول ترجمه كردن است و سپس فهميدن. حال اين نكته با روانشناسان است و اينجا جاي بحث نيست.