تاریخ اندیشۀ سیاسی در اسلام، میراث فرهنگی ایران و اندرزنامه‎ها/ پاتریشیا کرون/ ترجمه مسعود جعفری

فرهنگ ایرانی برای مسلمانان دورة‌ اوّل به کلّی بیگانه و ناآشنا بود و در جهان‌نگریِ آنان جایی نداشت. از دیدگاه دینی، ایران باستان عمدتاً در قالب دین زردشتی صورت‌بندی می‌شد که دینی بود مبتنی بر ثنویت و در حقیقت چندخدایی که فاقد پیامبر و کتاب آسمانی به معنای متعارفِ آن در ادیانِ ابراهیمی بود. مدّت زمان بیشتری لازم بود تا زردشت و اوستا در این نقش‌ها گنجانده شوند.[1] این دین اسطوره‌ها و آیین‌های کاملاً متفاوتی داشت و برخلاف اسلام اوّلیه، روحانیان در آن جایگاهی ممتاز داشتند و آداب و رسوم ازدواج و تدفینِ آن عجیب به نظر می‌رسید. همة این مسائل موجب می‌شد که مسلمانان نخواهند و نتوانند با این فرهنگ داد و ستد برقرار کنند. البته مانویت وضع کاملاً متفاوتی داشت و برای مسلمانان قابل‌ فهم‌تر بود. این دین گرچه از همان نام‌های اسطوره‌ای، پهلوانی و… رایج در دین زردشتی بهره می‌برد، اما به لحاظ مفهومی و نظری شبیه به سنّت یهودی ـ مسیحی بود و پیام نهاییِ آن نوعی بینش گنوسی را ترویج می‌کرد. از همین‌رو است که بیشتر مناظرات و بحث و جدل‌های مسلمانان بر ضدّ ثنوی‌گری معطوف به مانویت است.[2] مانویت طرفِ دعوا و نزاع بود، اما دین زردشتی چنان غریب و نامربوط جلوه می‌کرد که اصولاً توجّهی را به خود جلب نمی‌کرد. از دیدگاه سیاسی، ایرانیان همان نظام پادشاهی پرجلوه و جلالی را می‌ستودند و ارج می‌نهادند که از نظر مسلمانان اوّلیه در تقابل با خدا و حاکمیّت او قرار داشت. آنان امپراتور خود را شاهنشاه می‌نامیدند که از نظر مسلمانان لقبی کفرآمیز بود؛ همچنان که به نظام اجتماعی ـ سیاسی عمیقاً نابرابرانه و طبقاتی خود مباهات می‌کردند. حتی زبانشان نیز غیرقابل فهم (عجم) بود، زیرا زبانی از خانوادة‌ زبان‌های هند و اروپایی بود نه سامی.

با این همه، میراث فرهنگی ایران بسیار زود به یکی از اجزای اصلی سازندة فرهنگ اسلامی تبدیل شد. اعراب امپراتوری ساسانی را به تمامی فتح کردند و سرانجام توانستند حکومت‌های کوچک‌ترِ مستقلِّ واقع در شرقِ ایران را نیز تحت سلطة خود درآورند. بنابراین، ایرانیان پناهگاه‌هایی در درون خاک خود و یا مناطق امنی در همسایگی نداشتند که به آنجا بگریزند و در نتیجه بزرگ‌ترین گروه قومی داخل امپراتوری اسلامی را شکل دادند. علاوه بر این، ایرانیان در قیاس با دیگر اقوامی که سرزمینشان ضمیمة امپراتوری اسلامی شد، تنها قومی بودند که از سابقة نوعی حکومت فدرالی ـ امپراتوری و فرهنگ و مدنیت خاص خود برخوردار بودند و اشرافیت ایرانی نیز که حامل اصلی کمال مطلوب‌های سیاسی ایرانی بود به طور کامل تحت سلطة فاتحان قرار گرفت و بخش عمده‌ای از میراث آن به دوران اسلامی انتقال یافت. فرهنگ سیاسی ایرانیان نه تنها در خود ایران بلکه در منطقة عراق نیز مجال ظهور و بروز یافت. عراق سرزمینی بود که پایتخت ساسانیان در آنجا قرار داشت و مسیحیان ساکن در آن منطقه از جملة کارگزاران امپراتوری ساسانی بودند. حتی در عصر اموی و در مناطقِ دوردست شام می‌توان نشانه‌هایی از این پدیده را مشاهده کرد؛ چنان که هشام (خلافت: 125-105/43-724)، خلیفة اموی، دستور می‌دهد تا کتابی در باب پادشاهان ایران تدوین و به عربی ترجمه شود.[3] البته پس از آن که عباسیان پایتخت خلافت را به عراق منتقل کردند فرهنگ ایرانی به گونه‌ای وسیع و مؤثّر ظهور و بروز یافت.

 

پاتریشیا کرون در مقبره امیر تیمور در سمرقند
پاتریشیا کرون در مقبره امیر تیمور در سمرقند

نصیحهًْالملوکها و اندرزنامهها[4]

اندرزنامه‌نویسی يا ادبیات پند و نصیحت از دیرباز در ایران باستان و دیگر مناطق خاورمیانه جایگاهی ممتاز داشت و در عصر اسلامی رواج و گستردگی خارق‌العاده‌ای یافت و به نوع ادبی بسیار محبوبی تبدیل شد. این آثار در شکل کهن آن معمولاً در قالب «وصیت» تدوین می‌شدند یعنی نصایحی که پدری در بستر مرگ یا در موقعیت‌هایی خطیر خطاب به پسرش بیان می‌کند یا شخصی سالخورده خطاب به نسل آینده آنها را بر زبان می‌آورد یا می‌نویسد. در عصر ساسانی اغلب اندرزنامه‌ها و پندنامه‌ها خطاب به شاهان نوشته می‌شد و به مسائل مربوط به حکومت و سیاست می‌پرداخت. این‌ آثار حال‌ و هوایی اخلاقی و موعظه‌وار داشت. این دسته از اندرزنامه‌ها در عصر اسلامی نصیحهًْ‌الملوک نام گرفت. اسلام‌شناسان غربی، با الهام از تاریخ اروپای سده‌های میانه[5]، این آثار را «آینه‌هايی برای شهریاران» نامیده‌اند. البته در فرهنگ اسلامی، برخلاف غرب، ساختن این آینه‌ها تا قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم ادامه یافت.[6] این نام‌گذاری از آن‌رو است که گویی این نصایح آینه‌ای است که شاه خود را در آن تماشا می‌کند، عیب‌هایش را برطرف می‌کند و خود را به گونه‌ای مناسب می‌آراید. در جهان اسلام نیز همین تلقّی وجود داشته است؛ هرچند این اصطلاح را دقیقاً به کار نمی‌برده‌اند. چنان‌ که در یکی از آثار ترکی قرن پنجم/ یازدهم آمده است: «دوست وفادار می‌تواند آینه‌ای برای انسان باشد، بدین صورت که با نشان دادن و ارزیابی عادات و شخصیت او موجب اصلاح و بهبود شود.»[7]

نصیحهًْ‌الملوک‌ها با آثاری که دربارة چگونگی معاشرت با بزرگان، آیین‌‌های مرسوم در دربار، تعلیمات دینی و مهم‌تر از همه اخلاق نوشته‌ شده‌اند مرز روشنی ندارند. در فرهنگ اسلامی سیاست معمولاً به سه بخش فرعی تقسیم شده است: آنچه مربوط به شخص است یعنی اخلاق فردی، آنچه مربوط به خانه و خانواده است یعنی تدبیر منزل و آنچه مربوط به جامعه و شهر و تودة‌ مردم است یعنی سیاست مدن.[8] همة نصیحهًْ‌الملوک‌ها به تفصیل دربارة کمال مطلوب‌های اخلاقی و اصول مهمّی سخن می‌گویند که حاکم باید بدان‌ها توجّه داشته باشد. اغلب آنها شامل مقداری اندرز سیاسی نیز هستند و تعداد کمی از آنها به هر سه شاخة سیاست می‌پردازند. همة‌ نصیحهًْ‌الملوک‌ها فارغ از این که تمرکزشان بر چه باشد، در هر حال به فراوانی از ضرب‌المثل‌ها، کلمات قصار و سخنان موعظه‌گرانه بهره می‌گیرند. البته مجموعه‌های جداگانه‌ای از این نوع سخنان نیز وجود دارد که لزوماً نصیحهًْ‌الملوک نیستند. برخی از نصیحهًْ‌الملوک‌ها، اگر بتوان آنها را چنین نامید، صرفاً مجموعه‌ای از کلمات قصار و/ یا حکایت‌هایی هستند که مضمون اصلی‌شان حکومت و پادشاهی است. همچنین گاه در قالب وقایعنامه‌های تاریخی، شعر حماسی یا تعلیمی، یا مجموعه‌هایی از داستان‌های سرگرم‌کننده نیز تدوین می‌شوند. دست‌ِ‌کم در ادبیات فارسی چنین است.

برخی از نصیحهًْ‌الملوک‌ها را خود حاکمان خطاب به پسر یا پسران‌شان نوشته‌اند[9]، اما معمولاً نویسندگان این‌گونه آثار از رجال دربار و به‌ویژه دبیران‌اند. گاه نیز علمای دینی دست به تألیف چنین آثاری زده‌اند. درست است که این کتاب‌ها معمولاً برای شاهان یا وزیران یا شاهزادگان نوشته می‌شده، اما مخاطبان بالقوّة آنها همه نخبگان فرهیخته و تحصیل‌کرده بوده‌اند. حکمت و بینش نهفته در این آثار حتی هنگامی که توجّهی عمیق به کشورداری و سیاست دارند از صبغه‌ای عام برخوردار است و فنّی و تخصّصی نیست. برای نمونه، همان نصیحهًْ‌الملوکی که قبلاً به آن اشاره کردیم و به زبان ترکی تألیف شده مدّعی است که «این کتاب برای همة مردم مناسب است و به ویژه برای شاهان.»[10] شاید امروز برای ما تعجّب‌آور باشد که چگونه این نوع ادبی محبوبیتی چنین گسترده یافته است، زیرا هرچند برخی شاهکارهای ادبی نیز ـ مخصوصاً در زبان فارسی ـ در میان این آثار دیده می‌شود، اما اغلب نصیحهًْ‌الملوک‌ها کلیشه‌ای و مبتذل‌اند. اما همین ویژگی را در ادبیات پند و اندرز عصر جدید هم می‌توان دید. این آثار هم خوانندگان بسیاری دارند؛ کتاب‌هایی همچون: «چگونه در شغلمان موفّق شویم، چگونه خوشبخت شویم، چگونه زندگی زناشویی دوام می‌یابد» و غیره. طبیعی است در شرایطی که بازاری پررونق برای نصیحت‌های کاربردی و مفید وجود دارد ولی هیچ‌کس عملاً چنین نصایحی در اختیار ندارد، شاهد جریانی پایدار از نوشته‌های مبتذل باشیم.

همة‌ نصیحهًْ‌الملوک‌ها حکومت و سیاست را سپهری مستقل و خودبنیاد تلقّی می‌کنند. این آثار غالباً حاکمان را به پرهیزگاری فرا می‌خوانند، آنان را از روز جزا می‌ترسانند و در مجموع لحنی موعظه‌گرانه دارند و هدف غایی‌شان آن است که شاه ـ یا دیگر خوانندگان ـ را وادار کنند که به تأمّل در باب خود بپردازند. با این همه، در مواردی که به حکومت می‌پردازند آن را حوزه‌ای اساساً غیردینی و «سکولار» تلقّی می‌کنند؛ حوزه‌ای که باید به وسیلة دین تنظیم و هدایت شود اما بخشی از آن نیست. نویسندگان این آثار از کسانی همچون پادشاهان ساسانی، فلاسفة یونان و فرزانگان اقوام مختلف نقل قول می‌کنند و به کردار آنان استناد می‌جویند و خود را به سخن و کردار پیامبر، صحابه و علمای دین محدود نمی‌کنند. تلقّی این آثار از عدالت و حق بیش از آن که شرعی باشد مصلحت‌آمیز است و دغدغة‌ اصلی‌شان در مسألة حکومت دغدغه‌ای عملی است نه مفهومی و ذهنی. هدف سیاست و کشورداری عبارت است از سعادت، رفاه، ثبات و رضایت این جهانی. آنچه در جهان دیگر روی می‌دهد باید در کتاب‌های دیگری طرح و بررسی شود.

 

عمدهترین آثار

پند و اندرز سیاسی نخستین‌بار در قالب سفارش‌ها و وصیت‌های کوتاهی ظاهر شد که بنا بر معروف خلفا خطاب به جانشینان یا حاکمان محلّی بیان کرده‌اند.[11] در اواخر عصر اموی شاهد نخستین تأثیرهای یونانی در این حوزه هستیم. یکی از کاتبان دربار هشام (125-105/43-724) به نام سالم مجموعه‌ای را تدوین کرد که شامل نامه‌هایی بود که تصوّر می‌شد ارسطو در باب حکومت و کشورداری به اسکندر کبیر نوشته است. این نامه‌ها به گونه‌ای گسترده مورد توجّه قرار گرفت و یکی از آنها مبنای اصلی تألیف اثری شد به نام سرّالاسرار. این اثر که مشتمل بر نصایح سیاسی و غیرسیاسی بود از عربی به لاتین ترجمه شد[12] و در اروپای قرون میانه محبوبیتی عظیم کسب کرد. برخی از دیگر آثار یونانی هم بعدها به عربی ترجمه شد که از همه مهم‌تر می‌توان به مقتصِد[13] برایسون[14] (قرن دوم میلادی؟) اشاره شد که به تدبیر منزل اختصاص دارد و نیز نامه‌ای از تمیستیوس[15] (درگذشت: حدود 388م.) به جولیان مرتد[16] که به حکومت و سیاست می‌پردازد. البته این آثار به طور کامل و با عناوین دقیق ترجمه نشدند، بلکه بخش‌هایی از آنها در لابه‌لای نوشته‌های دیگر ترجمه و تدوین شدند. تأثیر فرهنگ ایرانی در این حوزه نیرومندتر بود و نوع ادبی نصیحهًْ‌الملوک‌ بسیار زود تحت سیطرة سنّت ایرانی قرار گرفت. در حدود قرن چهارم / دهم پرداختن به مسائل مربوط به حکومت و سیاست آنچنان با سنت و فرهنگ ایران گره خورده بود که ابن‌دایه، از مؤلّفان مصری، خود را ناچار دید برای دفاع از یونانیان و اثبات این که آنان هم در این عرصه سخنی برای عرضه دارند، دست به کاری بزند و به همین منظور سه نصيحت‌نامه فراهم آورد که به زعم خودش ـ و دستِ‌کم مطابق با عناوینشان ـ برگرفته از تمثیل‌ها و «رموز جمهوری افلاطون» بودند.[17]

آثار ایرانی در دوران پس از انقلاب عبّاسی بازار فرهنگ و دانش را اشباع کردند. کاتب مشهور، ابن مقفّع (درگذشت: حدود 140/757) مجموعه‌ای از حکایات حیوانات را از پهلوی ترجمه کرد. این کتاب که کلیله و دمنه نامیده شده است اصل و منشأ هندی دارد. او همچنین دو کتاب در حوزة نصایح سیاسی ـ اخلاقی نوشت که عبارتند از ادب‌الکبیر و یتیمه.[18] دیگر اثر مشهور ابن مقفّع الرسالهًْ فی الصحابهًْ نام دارد. مؤلّف در این نوشته در باب یک وضعیت مشخّص تاریخی رهنمودهایی معیّن ارائه می‌دهد و نصایح او از نوع حکمت‌های جاودانه نیست. بنابراین، نمی‌توان این اثر را دقیقاً نصیحهًْ‌الملوک‌ شمرد. چندین وصیت و عهدنامة منسوب به پادشاهان ایران نیز به دست مترجمانی ناشناخته ترجمه و تدوین شده است.[19] آثار تازه‌ای نیز به دست ایرانیان اما به زبان عربی تألیف شده که تعدادشان بسیار است. طاهر، بنیان‌گذار سلسلة طاهریان در شرق ایران، به هنگامی که پسرش عبدالله را به حکومت می‌گماشت عهدنامه و وصیتی خطاب به او نوشت.[20] فرزند این شخص اخیر، عبیدالله بن عبدالله بن طاهر، نیز به نوبة خود کتابی نوشته با عنوان رساله فی‌ السیاسهًْ الملوکیه. این کتاب به دست ما نرسیده است.[21] در قرن سوم/ نهم چندین اثر دیگر در باب سیاست تألیف شده که هیچ‌کدام باقی نمانده است.[22] برخی کتاب‌های ساسانی که به رسوم دربار اختصاص دارند نیز ترجمه شده‌‌اند و مطالب آنها برای تطبیق با دربار (آئين نامه) خلافت مورد اقتباس قرار گرفته است.[23] یکی از این اقتباس‌ها را امروز در کتاب التاج در دست داریم که آن را به خطا از آثار جاحظ شمرده‌اند.[24]

از میان نصیحهًْ‌الملوک‌های عربی تألیف شده تا حملة‌ مغول که به دست ما رسیده و منتشر شده‌اند می‌توان آثار این نویسندگان را نام برد: الوزیر المغربی (درگذشت: 418/1027)، ثعالبی (درگذشت: 429/1038)، ماوردی (درگذشت: 450/1058)، مرادی (درگذشت:489/1096)، طرطوشی (درگذشت: 520/1126) و ابن ابی‌الرّجاء (تألیف در حدود 650/1252؟). باید آثاری را که به خطا به ثعالبی و ماوردی نسبت داده‌اند نیز از یاد نبریم.[25] مشهورترین آثار فارسی عبارتند از قابوسنامه، اثرکیکاووس بن اسکندر (تألیف در 475/1082)، نصیحهًْ‌الملوک منسوب به غزّالی (تألیف قرن ششم/ دوازدهم؟)[26] و سیاستنامه منسوب (؟) به خواجه نظام‌الملک (درگذشت: 485/1092).[27] البته تعداد این نوع آثار در زبان فارسی بسیار است. همچنان که پیش از این اشاره کردیم، یک نصیحهًْ‌الملوک‌ ترکی[28] مربوط به دورة قدیم هم وجود دارد که در سال 463/1070 به قلم یوسف خاص حاجب نوشته شده است.

نوع ادبی نصیحهًْ‌الملوک‌ اساساً به اهل سنّت و جماعت تعلّق دارد. شیعیان امامی و اسماعیلیه نامه‌ای مشتمل بر نصایح سیاسی را می‌شناخته‌اند که به علی(ع) منسوب است. قاضی مشهور اسماعیلی، نعمان، کتاب الهمّه فی آداب اتباع الأئمّه را تألیف کرده که تا حدّی شبیه به نصیحهًْ‌الملوک‌ها است، اما این کتاب عملاً نصیحت‌نامه‌ای برای رعایا و عامة‌ مردم است، نه شاهان و شاهزادگان. مؤلّف از مردم می‌خواهد که با خواندن این کتاب رفتار خود را تصحیح کنند. ظاهراً روش قاضی نعمان در نگارش این کتاب پیروان و مقلّدانی نیافته است. هنگامی که اسماعیلیان دربارة‌ سیاست و شاهان می‌نویسند، بیشتر در نقش فلاسفه ظاهر می‌شوند تا فروشندگانِ حکمت عامیانه. البته باید توجّه داشت که در برخی موارد مرز روشنی میان این دو نیست. از سوی دیگر، امامیانی که در خدمت حاکمان سنّی بوده‌اند به گونه‌ای نوشته‌اند که گویی خود سنّی‌اند.[29]

 

شاهان

حدود یک قرن پس از آن که یک عرب در اسپانیا به جرمِ تاج بر سر نهادن کشته شد، زیرا این کارِ او را دلیلی بر مسیحی شدنش می‌دانستند، خلفای عبّاسی در عراق تاج بر سر فرماندهان برجستة سپاهیان خراسانی می‌نهادند بی‌آن‌که کسی آنان را به گرویدن به آیین زردشتی متّهم کند. در نیمة قرن چهارم/ دهم اغلب حاکمان مستقل که از جانب خلافت بغداد بر بسیاری از سرزمین‌های اسلامی فرمانروایی می‌کردند رسماً از القاب و عناوین شاهانه استفاده می‌کردند. حتی آل‌‌بویة عراق (448-335/1055-945) خود را شاهنشاه نامیدند. به تدریج کاربرد القاب و عناوین شاهانه در سرتاسر جهان اسلام رواج یافت.[30] نصیحهًْ‌الملوک‌ها غالباً اصطلاح‌های «امام» و «شاه» را به جای هم و در اطلاق به هر نوع حاکمی به کار می‌برند، خواه خلیفه باشد یا امیر یا سلطان؛ هرچند به طور معمول به امیر و سلطان توجّه دارند نه خلیفه.

همة‌ نصیحهًْ‌الملوک‌ها به شیوه‌ای مبالغه‌آمیز شاهان را می‌ستایند و آنان را همچون پیامبران انسان‌هایی متفاوت و متعالی می‌شمارند.[31] خداوند شاهان را برگزیده و مسئولیت دیگر مردمان را بر عهدة آنان نهاده است. شاهان از فرّ ایزدی بهره دارند و گوهرشان از آن‌رو شریف است که خداوند این موهبت را به آنان عطا کرده است که جلوه‌ای از ذات الاهی در وجودشان بازتاب یابد.[32] اصولاً لقب و عنوان «شاه» (مَلِک) لقبی است که این برگزیدگان در آن با خداوند شریک‌‌اند.[33] رودکی، شاعر ایرانی قرن چهارم/دهم، در ستایش یکی از شاهان مناطق شرقی ایران می‌گوید: «خلق همه ز آب و خاک و آتش و بادند/ وین مَلِک از آفتابِ گوهرِ ساسان.»[34]  شاهان نایب و خلیفة خدا و سایة او در روی زمین‌اند.[35] آن دسته از شاهان که اهل صلاح و هدایت‌اند بهترین دلیل وجود خداوند به شمار می‌روند و با بودن آنان مردم دیگر نمی‌توانند بهانه بیاورند و بگویند که ما خداوند را نشناختیم. در واقع، وجود آنان حجّت خداوند[36] را بر همگان تمام می‌کند[37] و هر کس بدون شاه باشد نه دنیا را دارد و نه آخرت را.[38] اگر نویسندگان این آثار سخن چارلز اوّل، پادشاه انگلستان، را می‌شنیدند که «رعایا و حاکمان هیچ شباهتی با هم ندارند و کاملاً متفاوتند»[39] بی‌تردید آن را تأیید می‌کردند.

نویسندگان نصیحهًْ‌الملوک‌ها‌، همچون مسلمانان سدة نخست، چنین می‌پنداشتند که مقام و منصب‌ والا با فضیلت اخلاقی همراه است. پادشاهان شریف‌ترین، داناترین، زیرک‌ترین و بافضیلت‌ترین مردمانند. معمولی‌ترین پادشاهان زیرک‌تر و بافضیلت‌تر از نخبه‌ترین رعایای خویش‌اند.[40] شاهان همچون رهبران دینی باید برای مردم سرمشق باشند و همگان از آنان تقلید کنند.[41] اما کسب منصب پادشاهی در گرو صلاحیت‌های شرعی و قانونی نیست و مسائلی همچون هاشمی بودن، قریشی بودن، یا تعلّق به نژاد عرب و… شرطِ لازم آن نیست؛ زیرا پادشاهان انتخاب نمی‌شوند بلکه خداوند هر کس را بخواهد به قدرت می‌رساند.[42] همچنین شاهان را نمی‌شود خلع و برکنار کرد. این نیز به عهدة خداوند است و هرگاه که شاه استبداد و جبّاریت پیشه کند و از شریعت الاهی سرپیچی کند، خداوند خود پادشاهی را به خاندان دیگری منتقل می‌کند.[43] اگر شاهی عدالت نورزد، رعایا شورش خواهند کرد، پادشاهی‌اش تباه خواهد شد و بخت از او روی برخواهد گرداند. این حکمت عامیانه پیشینه‌ای دراز دارد و در هزارة سوم پیش از میلاد نیز به آن توجّه داشته‌اند.[44]

 

اطاعت از حاکم

مردمانی که خداوند آنان را در مقابل شاهان بدکار قرار می‌دهد معمولاً سردارانِ خارجی و رؤسای قبایل‌اند نه رعایا و تودة مردم. وظیفة مردم، چنان که در نصیحهًْ‌الملوک‌ها آمده، صرفاً اطاعت از کسی است که بتواند ثابت کند که منصب پادشاهی را در اختیار دارد. البته گفتن این سخن بسیار آسان است، اما در عمل با دشواری روبه‌رو است. شاید بتوان در مقابل حاکمان ظالم صبر و تحمّل پیشه کرد، اما هنگامی که سرکردگان نظامی یا مهاجمان بیابانگرد به شهری حمله می‌کنند و غالباً حاکم یا کارگزاری‌ هم در دسترس نیست، باید دست به کاری زد. سلطان محمود غزنوی (درگذشت: 421/1030)، چنان که می‌گویند، ترجیح می‌داده است که رعایایش نقشی غیرفعّال‌ داشته باشند و در مواقعی که فرمانده یا حاکمی ندارند حتی اگر دشمن آنها را تهدید کند، دست به عمل نزنند. آن‌گاه که در سال 429/1038 مردم نیشابور به این نتیجه رسیدند که مقاومت ممکن نیست و بهتر است در مقابل سلجوقیان تسلیم شوند، قاضی شهر، با استناد به رفتار سلطان‌محمود در ماجرایی مشابه، بر این تصمیم صحّه نهاد. داستانی که قاضی نقل کرد چنین بود که به هنگام حملة‌ قراخانیان به شهر بلخ مردم مقاومت ‌کردند، اما سرانجام شهر به دست دشمن افتاد و طبعاً در این گیر و دار به شهر آسیب رسید. هنگامی که سلطان محمود شهر را از دشمن بازپس گرفت مردم بلخ را سرزنش کرد که چرا برای دفاع از خود دست به سلاح برده‌اند. بنا بر روایت قاضی، محمود گفته است: «مردمان رعیّت را با جنگ کردن چه کار باشد؟ لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلّی بدین بزرگی از آنِ من بسوختند.» او حتی تا بدانجا پیش می‌رود که می‌گوید بلخیان باید تاوان این خسارت‌ها را به او بدهند، اما از این امر صرف‌نظر می‌کند بدان شرط که در آینده از هر نیرویی که قوی‌تر بود اطاعت کنند. مردم نیشابور پس از شنیدن این داستان به همین ترتیب رفتار می‌کنند.[45] حقیقت این است که مردم نیشابور که از جانب نیروهای رقیب تحت فشار بوده‌اند تلاش می‌کرده‌اند که با اتکا به هوش و ذکاوت خود از آسیب در امان بمانند و داستانی که قاضی شهر نقل می‌کند نباید کاملاً دقیق باشد یا حتی لزوماً واقعیّت تاریخی داشته باشد. در همین واقعه یکی دیگر از بزرگان نیشابور می‌گوید: «سلطان از ما دور» است «و عذرِ این حال باز توان خواست و قبول کند.» از این سخن می‌توان دریافت که او تسلیم شهر به دشمن را برخلاف میل سلطان می‌داند. از سوی دیگر، می‌توان گفت که در داستان سلطان محمود و مردم بلخ مشکل نه در دفاع از شهر بلکه در شکستی است که روی می‌دهد. در ماجرایی مشابه آن‌گاه که مردم ری با یکدیگر متّحد می‌شوند و با این امید که در سایة حکومت سلطان مسعود وضع بهتری خواهند داشت، آل‌بویه را از شهر می‌رانند، این عمل آنان با ستایش و تحسین روبه‌رو می‌شود.[46] مردم محلّی مجبور بوده‌اند که در شرایط مختلف برای حفظ جان و مال خود چاره‌اندیشی کنند و هرگاه دشمن به آنان حمله می‌کرده است با توجّه به امکان یا عدم امکان پیروزی تصمیم بگیرند که مقاومت کنند یا تسلیم شوند. در نیشابور هم وضع به همین‌گونه بوده است.[47]

مؤلف کتاب در بخارا ، تابستان 1388
مؤلف کتاب در بخارا ، تابستان 1388

نصیحهًْ‌الملوک‌ها به جزئیات مربوط به وظایف رعایا و نحوة اطاعت از حاکم نپرداخته‌اند. این آثار اصولاً تکیه و تأکیدشان بر نقش و جایگاه حاکمان است و ضرورت اطاعت مردم از آنان را بدیهی تلقّی می‌کنند. در بحث از حاکم و ویژگی‌های او ممکن است به استبداد و مضرّاتِ آن هم اشاره کنند؛ اما به مسألة اشغال کشور از جانب بیگانگان توجّهی ندارند؛ گویی که هر حاکمی به هر حال حاکم است و باید از او اطاعت کرد. چنان که می‌دانیم، در آثار کلامی و فقهی به هنگام بحث از امامت و رهبری، جدالی دائمی و نیرومند میان‌ گرایش به فعالیت سیاسی و عدم گرایش به آن در جریان است. مؤلّفان آثار کلامی و فقهی، هم از ظلم و استبداد بیمناک‌اند و هم از فتنه و آشوب. در نصیحهًْ‌الملوک‌ها هیچ نشانی از این جدال‌ها دیده نمی‌شود. در اینجا اساساً اولویت با عدم فعالیت سیاسی است. مثلاً آیة مشهوری که می‌گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، از خدا، پیامبر و صاحبان امر در میان خودتان اطاعت کنید»[48]، چنان تفسیر و تعبیر می‌شود که گویی بی‌هیچ تردید دستوری صریح برای اطاعت از حاکمان را ابلاغ می‌کند. گویی مؤلّفانِ این آثار اصولاً نمی‌دانند که بسیاری از علمای دینی در تفسیر این آیه به شیوه‌ای دیگر عمل کرده‌اند.[49] مؤلّف ناشناختة‌ بحرالفواید که در قرن ششم/ دوازدهم می‌زیسته و پیداست که از علمای دین بوده است، به گونه‌ای دیگر می‌اندیشد و بر این نکته تأکید می‌کند که به هیچ روی نباید از حاکمی که برخلاف امر خدا و پیامبر عمل کند اطاعت کرد. با این حال، حتی او نیز صریحاً می‌گوید که «بر سلطان ظالم بیدادگر شمشیر کشیدن روا نداریم در هرچه مخالف دین نبود و معصیت نبود.»[50] از نظر برخی از نویسندگان نصیحهًْ‌الملوک‌ها، از جمله طرطوشی، مردم باید حاکم مستبدّ و ظالم را مکافاتِ گناهان خود بدانند و او را تحمّل کنند.[51] چنین حاکمی ممکن است آسیب‌هایی نیز به مردم برساند؛ همچنان که پدیده‌هایی چون باران، برف و سرما هم با همة سودمندی گاه موجب زیان و آسیب می‌شوند. نکته‌ای که نویسندگان این آثار، با همة‌ اختلاف مشربشان، بر آن اتّفاق‌نظر دارند این است که در مجموع خیری که خداوند از طریق چنین حاکمی به مردم می‌رساند بیش از شرّش است.[52] مؤلف قابوسنامه به پسرش می‌گوید که خداوند پادشاه را چنان آفریده است که «همه عالم به خدمت بندگی او محتاج»اند. نظام‌الملک نیز همین‌ نظر را دارد و می‌گوید پادشاه باید به گونه‌ای با مردم رفتار کند که آنان هرگز «حلقة بندگی از گوش بیرون نکنند.»[53] با این همه، هنوز مردم مجاز نیستند که به پیروی از فرهنگ ایران باستان یا دیگر سنّت‌های ماقبل اسلامی در این راه چنان افراط کنند که شاهان را به مرتبة خدایی ارتقا دهند.[54]

 

سیاست

اغلب نصیحهًْ‌الملوک‌ها سیاست را همچون هنر سوارکاری دانسته‌اند. سیاستمدار کاردان همچون سوارکاری ماهر باید بتواند همواره خود را بر روی زین اسبِ سرکشِ مُلک‌داری استوار نگاه دارد. پادشاه باید اطمینان حاصل کند که زیردستانش برضدِّ او توطئه نکنند، راهزنان، سارقان، شورشگران، ملحدان و منحرفان حکومتش را ساقط نکنند، حاکمان بیگانه به قلمرو فرمانرواییِ او تجاوز نکنند، هیچ‌کس به رعایای او که معمولاً به زبانی استعاری همچون گوسفندانی تصویر می‌شوند که او شبان آنهاست، دست‌درازی نکند و به طور کلّی همواره سررشتة امور را در دست داشته باشد. این وضعیت مستلزم هشیاری و تیزبینی خارق‌العاده‌ای است. نصیحهًْ‌الملوک‌ها نصایح گوناگونی در باب نگهبانان خاصّ شاه، سپاهیان، وزیران، دبیران، مأموران و محاسبان مالیات، ندیمان، همسران، اشراف و عامه یا برخی از این موارد عرضه می‌کنند و معمولاً در باب این نکته که چگونه باید این افراد و گروه‌ها را سامان داد و اداره کرد توصیه‌هایی دارند. مثلاً به شاه توصیه می‌کنند که نگهبانان خاصّ خود را از اقوام و مناطق مختلف برگزیند تا بتواند با آسودگی خیال به وفاداری آنان مطمئن باشد، واحدهای نظامی مختلف تشکیل دهد که آنها هم از نظر خاستگاه و نژاد متفاوت باشند تا بتواند در صورت لزوم یکی را در مقابل دیگری قرار دهد[55]، برای مناصب مهم و کارهای بزرگ کسانی را برگزیند که از خاندان‌های نژاده‌اند[56]، با اشراف و بزرگان به ملاطفت و رفق رفتار کند و با عامة‌ مردم با ترکیبی از درشتی و نرمی و با سفلگان و اراذل به گونه‌ای که احساس ترس و بیم کنند.[57] پادشاه هرگز نباید به سخن زنان گوش بسپارد یا با آنان مشورت کند؛ همچنان که نباید اجازه دهد آنان به مقام و منصبی دست یابند.[58] پادشاه باید به مطالعة تاریخ اهتمام ورزد تا از تجربه‌های شاهان پیشین بیاموزد، باید بدعت‌گذاران و ملحدان و مکر و حیله‌ها‌یشان را به خوبی بشناسد[59] و مهم‌تر از همه، باید همواره از تمامی امور کشور مطّلع باشد. سبکتگین (درگذشت: 387/997)، حاکم غزنوی، خطاب به پسرش می‌گوید: «مهم‌ترین کاری آن است که از کار لشکر و مواجب و روزی‌های ایشان باخبر باشی» و تأکید می‌کند که «باید که هر روز چون نماز خفتن کرده باشی مجموع احوال ممالک خود مفصّلاً معلوم کرده باشی.»[60]

نظام‌الملک نیز همین عقیده را دارد: «واجب است بر پادشاهان از احوال رعیت و لشکر و دور و نزدیک خویش بر رسیدن.» او از این که شبکة جاسوسی و پیک‌های نامه‌رسانی قدیم از میان رفته تأسّف می‌خورد و توصیه می‌کند که از جاسوسان در همه جا و با لباسِ مبدّل استفاده شود. از نظر نظام‌الملک پادشاه باید از وضعیت کارگزاران خود کاملاً مطّلع باشد و در باب آنان «از پنهان و آشکارا» تفحّص کند تا بتواند رعیّت را از ظلم و تعدّی آنان مصون دارد. پس باید بر هر کس که مقام و منصبی مهم دارد جاسوسی گماشت تا همة‌ احوالش را مخفیانه به شاه گزارش دهد.[61] همچنین پادشاه باید مراقب قدرت‌های خارجی و نیروهای خارج از قلمرو حکومتش نیز باشد. سبکتگین به پسرش توصیه می‌کند که «باید پیوسته جاسوسان را برگماری تا احوال مملکت‌ها و لشکرهای بیگانه و شهرهای دور به تو آرند.» دیگران نیز در این نکته اتّفاق نظر دارند که پادشاه باید از همه چیزِ پادشاهان کشورهای همسایه آگاه باشد؛ از جمله عادت‌های خاصّ می‌گساری و روابط جنسی‌شان.[62] اما مهم‌ترین مسأله این است که شاه باید بتواند کارگزاران خود را مطیع و گوش‌به‌فرمان نگاه دارد. اگر اوامر شاه مطاع نباشد و کارگزارانش به فرمان‌های او وقعی نگذارند، او با دیگران تفاوتی ندارد و در اندک زمان مُلک و مملکتش تباه خواهد شد.[63]

ندیمان شاه نیز باید دوراندیش باشند. این نکته‌ای است که در بسیاری از نصیحهًْ‌الملوک‌ها بر آن تأکید شده است. ندیم نباید با شاه ستیزه و مخالفت کند، نباید خود را از خطر او در امان بداند و باید از همة کسانی که صاحب قدرت‌اند برحذر و بیمناک باشد.[64] به سخنِ مؤلّفِ قابوسنامه: «هر که از کسی فربه شود، نزار گشتن هم از آن کس باشد.» او به پسرش می‌گوید به یاد داشته باش که «هر درمی که در خدمت و عمل سلطان جمع شود از غبار عالم پراکنده‌تر شود.» و به او توصیه می‌کند که در مقام عامِل و خادم شاه هرگز به ثروت و مکنت خود نبالد، اما بخشی از آن را صرف دوستانش کند. ندیم شاه نباید چشمش به دنبال غلامان و کنیزان شاه باشد. مؤلّف قابوسنامه به پسرش می‌گوید اگر روزی کاتب پادشاه شدی بهتر است بتوانی خطّ هر کسی را تقلید و جعل کنی، اما نباید برای هر چیز بی‌ارزشی از این هنر خود استفاده کنی بلکه در جایی آن را به کار گیر که «منافعی بزرگ» نصیب تو شود. و اگر وزیر شدی هر جا که پادشاه می‌رود با او همراه شو و «او را تنها مگذار تا دشمنان تو با وی فرصت بدی نجویند و فرصت بد گفتنِ تو نیابند… غافل مباش… از حال او آگاه بودن چنان که نزدیکانِ او جاسوسِ تو باشند تا هر نفسی که او زند تو آگاه باشی.» در مجموع، درستکار باش، وظایفت را به دقّت انجام بده و هرگز خیانت مکن، اما به هیچ‌کس اعتماد مکن و همواره هشیار و مراقب باش.[65]

 

عدل

نصیحهًْ‌الملوک‌ها تقریباً به همان اندازه که با بی‌اعتمادی و سوءِظن‌ به صاحبان قدرت می‌نگرند، تودة‌ مردم را گوسفندانی بی‌دفاع و محتاج شبانی می‌بینند. فقط اشراف، بزرگ‌زادگان، بدعت‌گذاران و ملحدان می‌توانند منشأ خطر و شورش باشند. اشراف و بزرگ‌زادگان به ویژه هنگامی خطرناک خواهند بود که در تنگنا و دشواری قرار گیرند. ابن‌مقفّع و برخی دیگر از مؤلّفانِ نصیحهًْ‌الملوک‌ها به شاه هشدار می‌دهند که مراقب باشد که اشراف  و بزرگ‌زادگان[66] دچار فقر و تنگدستی نشوند. آن‌گاه که اشراف و بزرگ‌زادگان گرسنه باشند و تحت سلطه قرار گیرند و تحقیر شوند باید از آنان هراسید و برعکس سفلگان و فرومایگان زمانی خطرناک‌اند که سیر باشند و به قدرت و مقام دست یابند. طاهر همین نصایح را خطاب به پسرش بیان می‌کند و چنان‌که معروف است یکی از حاکمان اسلامی آندلس در قرن چهارم/ دهم در منطقة‌ قرطبه به جست‌وجوی اشراف و بزرگانی برمی‌آمد که دچار فقر شده بودند تا به آنان کمک کند.[67]

وظیفة اصلیِ شاه در قبال تودة‌ مردم این است که با آنان به عدالت رفتار کند. این سخن به خلیفه منصور منسوب است که «عامة مردم فقط به سه چیز نیاز دارند: نخست این که کسی بر اجرای قوانین و شریعت نظارت کند تا عدالت در میان آنان حاکم باشد. دوم این که راه‌های آنان را امن گرداند تا شب و روز به ایمنی آمد و شد کنند و سوم این که از مرزها حراست کند و از ساکنان سرزمین‌های دوردست حمایت کند تا دشمن نتواند بر آنان دست یابد. و من همة این امور را برای آنان صورت خواهم داد.»[68] عدالت عبارت است از انجام دادن کارها مطابق با قوانین، دادن حق مردم به آنان، نگرفتن چیزی بیش از حدّ لازم از آنان و اطمینان یافتن از این‌ که هیچ‌کس دیگری نیز به حقشان تجاوز نکند. پادشاه عادل کسی است که اگر به دلیل بی‌کفایتی موجب ضرر و زيان رعیت شد به آنان غرامت بدهد. زیاد بن ابیه به هنگامی که از جانب معاویه حاکم عراق بود، اعلام کرد که لازم نیست مردم شب‌ها در خانه‌هایشان را قفل کنند و خسارت هر زیان و ضرری را که بر اثر دزدی اموالشان به‌ آنان وارد شود خواهد پرداخت.[69] مطابق با داستانی دیگر، هنگامی که زنی به سلطان محمود غزنوی شکایت کرد که دزدانی از ولایت کرمان اموالش را ربوده‌اند، سلطان ابتدا گفت آنان در سرزمین دور به سر می‌برند و او نمی‌تواند کاری صورت دهد. سپس زن با خشم و اندوه به او گفت: «تو چه شبان باشی که میش را از گرگ نگه نتوانی داشت؟ پس چه من با این ضعیفی و تنهایی و چه تو با این قوّت و لشکر؟» محمود از این سخن منقلب شد و اشک در چشمش آمد و گفت تاوان و خسارت تو را می‌دهم و برای مجازات آن دزدان نیز در حدّ توان خواهم کوشید.[70]

بازداشتنِ صاحبانِ قدرت از سوءِ استفاده از قدرتشان حتی از سرکوب دزدان و راهزنان هم مهم‌تر است. حاکم عادل هیچ‌گاه از ثروت ملّی و بیت‌المال برای مقاصد شخصی خود بهره نمی‌برد[71]، در نزاع‌های میان افراد متموّل و سرشناس با افراد ضعیف و گمنام جانب دستة نخست را نمی‌گیرد، اجازه نمی‌دهد که زیردستانش به مردم ستم کنند و اگر مأموران او به کسی اجحاف و ستمی روا داشتند آن را جبران می‌کند. در بسیاری از دوره‌ها دادگاه خاصی برای رسیدگی به این مسائل وجود داشته که اصطلاحاً آن را «مَظالم» و «ردِّ مظالم» می‌نامیده‌اند. نصیحهًْ‌الملوک‌ها عموماً بر این نکته تأکید می‌کنند که حاکم باید شخصاً در این دادگاه حاضر شود یا تمهیدی بیندیشد که مردم به آسانی به او دسترسی داشته باشند.[72] چنان که پادشاهان ساسانی در ایّام مهرگان و نوروز بارِ عام داشتند و همة‌ مردم بدون استثنا می‌توانستند به نزد آنان بروند و دادخواهی کنند.[73]

بر اساس دیدگاه کلّی حاکم بر نصیحهًْ‌الملوک‌ها ساسانیان از این لحاظ حکمیانه عمل می‌کرده‌اند، زیرا عدل و داد به رونق و آبادانی کشور منجر می‌شود. از یک سو، اگر پادشاه حقّ مردم را به آنان بدهد هم آنان از رفاه و بهروزی بهره‌مند خواهند بود و هم حکومت به آسانی امور را اداره خواهد کرد. بی‌عدالتی موجب می‌شود که مردم دچار پریشانی شوند، کشاورزان و تولیدکنندگان مهاجرت کنند و از عواید حکومت هم کاسته شود. در مجموع، «داد آبادانی» است و «بیداد ویرانی.»[74] عدل و داد علاوه بر اینکه برای مردم سودمند است، به ثروت و توانگری شاه می‌افزاید. سبکتگین خطاب به پسرش می‌گوید: «اگر تو را مال و زر و نعمت نباشد هیچ‌کس فرمان تو نبرد و مال حاصل نشود الّا به امارت و تدبیر عقل و امارت میسّر نشود الّا به عدل.» و اصولاً‌ «هیچ خلقی مطیع چون خودی نشود الّا بدان که او را نباشد و تو بدهی.»[75] از سوی دیگر، این اعتقاد کاملاً رایج بوده که پادشاهان تأثیری ویژه بر نظام طبیعت می‌گذارند. پادشاهان همچون چشمه‌هایی تصوّر می‌شده‌اند که خلوص یا آلودگی آبی که از آنها می‌جوشد وابسته به ماهیّت آنهاست. «اگر شاه عدالت پیشه کند، فراوانی و برکت قلمرو پادشاهی‌اش را رونق می‌دهد.» در دوران پادشاه عادل باران بهنگام و به فراوانی می‌بارد، رودها و چشمه‌ها پرآب می‌شوند، کشاورزان محصول بیشتری برداشت می‌کنند، راه‌ها امن می‌شود و حکومت نیز از این همه بهره می‌برد. اما اگر شاه بیدادگری پیشه کند کشور دچار قحطی و خشک‌سالی خواهد شد، باران نخواهد بارید، قتل و راهزنی و فساد شیوع خواهد یافت و حکومت نیز دچار ضعف و تباهی خواهد شد.[76] به هر حال، صرف‌نظر از اینکه سیرة پادشاه بر نظام طبیعت تأثیر بگذارد یا نه، راست‌کیشی و دوری از بدعت با ثبات سیاسی پیوندی آشکار دارد. اگر شاه خواهان حفظ حکومت خود است باید از راه شرع که عدالت نیز بخشی از آن است، منحرف نشود.[77]

اکثر نصیحهًْ‌الملوک‌ها به روشنی می‌گویند که حکومت نیازمند ثروت است؛ زیرا بدون ثروت شاه قادر به حفظ و ادارة نیروهای مسلّح نیست و از سوی دیگر، ثروت نیز تنها از طریق حکومت شایسته و خوب فراهم می‌آید که عبارت است از حکومت عادل.[78] در این نکته است که حکمت و فرزانگی شاهان ایران خود را نشان می‌دهد. آنان به خوبی می‌دانستند که هر چه ثروت و رفاه در قلمرو حکومتشان بیشتر باشد، دوران فرمانروایی‌شان طولانی‌تر و پایدارتر خواهد بود[79] و از همین‌رو چهار هزار سال پادشاهی کردند و علّت عمدة‌ این حکومت طولانی این بود که آنان بر پایة عدل و داد عمل می‌کردند و از بیداد پرهیز داشتند.[80] حتی فرعون از بیدادگری دوری می‌جست و به همین دلیل خداوند مدّتی طولانی مُلک او را دوام بخشید.[81] در مقابل، ملک بنی‌امیه بسیار زود ساقط شد؛ زیرا خلفای اموی سرگرم لذّت‌جویی شدند و کارهای حکومت در دست افرادی ناصالح قرار گرفت که فقط در اندیشة منافع خود بودند. در نتیجه، حقّ مردم پایمال گردید و گذران معیشت بر ایشان دشوار شد، خزانة مملکت خالی شد و نظامیان دیگر از حکومت اطاعت نمی‌کردند چون حقوق و مقرّری کافی به آنان پرداخت نمی‌شد.[82] حکومت ممکن است با کفر و بی‌دینی دوام بیاورد، اما با ظلم و بیداد تداوم نخواهد یافت.[83]

نصیحهًْ‌الملوک‌های ایرانی که در حدود قرن پنجم/ یازدهم تألیف شده‌اند، با ذکر برخی داستان‌ها و حکایت‌ها نشان می‌دهند چگونه صاحبان قدرت،‌ با سوءِ استفاده از اقتدار خود، به مردم ستم می‌کنند: قاضیانی که دارایی‌هایی را که نزدشان به امانت نهاده شده تصاحب می‌کنند، کارگزارانی که چشم‌شان به دنبال زمین‌ها و اموال مردم است و به هر صورت ممکن آنها را در اختیار می‌گیرند، صاحب‌‌منصبانی که اموال بیوه‌زنان، کشاورزان و ماهیگیران فقیر را غارت می‌کنند، سربازانی که به زنان مردم تجاوز می‌کنند، بزرگانی که دیون خود به بازرگانان را نمی‌پردازند، وزیرانی که به همگان ستم می‌کنند و قربانیان خود را به زندان می‌فرستند زیرا به حمایت شاه پشت‌گرم‌اند… و داستان‌هایی از این دست. در این آثار ماجرای مردمانی را می‌خوانیم که مسافت‌های بسیار طولانی را می‌پیمایند تا از ظلمی که بر آنها رفته شکایت کنند. یکی از آنان از آذربایجان به تیسفون می‌رود و دیگری از نیشابور به غزنه و آن‌گاه که به دربار می‌رسد حاجبان او را می‌رانند یا اگر حکمی به نفع  او داده شود پس از بازگشت به دیار خود درمی‌یابد که عاملان محلّی از اجرای آن حکم سر باز می‌زنند و دوباره از نو راهی دربار می‌شود.[84] این داستان‌ها به تباهی زندگی مردم در این گیر و دار اذعان دارند، هر چند غالب آنها پایانی خوب دارند و همه‌چیز ختم به خیر می‌شود. در سیاستنامة نظام‌الملک حکایت‌های خوش‌عاقبت معمولاً با چنان احساسات‌نمایی غلیظی همراه است که ما را به یاد لحن سوزناک رسانه‌های امروزی می‌اندازد که مثلاً ماجرای موفّقیّت‌آمیز یک عملیات هوایی را گزارش می‌دهند که به منظور خارج کردن کودکی مجروح از مناطق جنگی صورت می‌گیرد و کودک پس از آنکه تحت‌ عمل جراحی قرار می‌گیرد از مرگ حتمی نجات می‌یابد. نجات غیرمنتظرة یک پیرزن یا دیگر قربانیان نگون‌بخت از چنگ ظلم و بیداد صاحب‌منصبان به نویسنده امکان می‌دهد تا اشک ترحّم بریزد و به خود و خوانندگانش اطمینان دهد که همه‌چیز خوب است. این در حالی است که خود او به عنوان یکی از رجال متنعّم و مقتدر حقیقتاً خوش نمی‌دارد که مردمان بی‌نزاکت در اطراف دیوان مظالم و محلّ دادرسی ازدحام کنند و پیشنهاد می‌‌کند که برای کاستن از انبوه آنان «این در بر ایشان در باید بست» تا شکایت‌هایشان را بنویسند و چند تن آن شکایت‌ها را به دیوان بیاورند و پاسخ بگیرند.[85]

 

نصایح اخلاقی

نصیحهًْ‌الملوک‌ها به نصایح اخلاقی نیز عنایتی ویژه دارند. چنین به نظر می‌آید که این کتابها با اتکا به این پیش‌فرض نوشته شده‌اند که مسائل سیاسی را می‌توان با توصیه‌های اخلاقی حل کرد.[86]  همچنان که یکی از صاحب‌نظران در باب گونة بیزانسی نصیحهًْ‌الملوک‌ها می‌گوید، کارکرد اصلی این آثار را می‌توان به تأثیر مسکّن‌هایی تشبیه کرد که در مقابل بیماری اجتناب‌ناپذیر قدرت مطلق به کار روند و به جای تغییر نظام سیاسی، شاهان را دچار تحوّلی درونی کنند.[87] کمال اخلاقی از مهم‌ترین فضایلی است که حاکم باید از آن برخوردار باشد، زیرا بدون این فضیلت امکان ندارد که او بتواند عدالت پیشه کند. علاوه بر این، عموماً چنین تصوّر می‌شده که خصایل اخلاقی پادشاه بر ویژگی‌های اخلاقی مردم نیز تأثیر می‌نهد. حتی برخی تحت تأثیر فلسفه تا آنجا پیش رفته‌اند که سیاست را چنین تعریف کنند: «ارشاد مردم به جانب اعمال ستوده و مقبول و هدایت آنان به راه درست که به دست پادشاهان صورت می‌گیرد.» در واقع، این افراد تلاش کرده‌اند به حاکمان غیردینی نقش هدایتگرانه‌ای را عطا کنند که خلفای اهل سنّت نتوانستند آن را برای خود حفظ کنند.[88] به هر حال، این نکته‌ای بدیهی است که شاه برای این که به زیردستان خود و مردم آسیب نرساند باید دست‌ِکم خویشتن‌دار باشد. این‌که  شاه پیش از فرمان راندن بر دیگران باید فرمانروایی بر خویشتن را بیاموزد مضمونی بسیار رایج در ادبیات اندرزنامه‌ای یونان نیز بوده[89] و در فرهنگ اسلامی بیش از پیش بر آن تکیه شده است. این سخن در آثار نجم رازی، عارف قرن هفتم/ سیزدهم، بدین صورت تکرار شده است که تا پادشاه بر خودش حاکم نباشد نمی‌تواند بر دیگران حاکم شود.[90] می‌توان خرد را به شوهر تشبیه کرد، نفْس را به زن و بدن را به خانه‌ای که آنها مشترکاً در آن زندگی می‌کنند. بر مبنای این تمثیل، خرد باید نفْس را تحت فرمان خود داشته باشد تا نفْس خود را وقف امور بدن کند؛ همچنان که زنِ فرمانبر و مطیع به خانه‌داری مشغول می‌شود. واضح است که زن سرکش می‌تواند آسیب‌ها و زیان‌های بی‌شماری به بار آورد.[91] به زبان ساده‌تر و ملموس‌تر، پادشاه باید بیاموزد که چگونه خشم و عصبانیتش را مهار کند، آرامش خود را حفظ کند، پیش از هر عملی در باب پیامدهای آن بیندیشد، از نوشیدن مسکرات بپرهیزد یا در صورت نوشیدن زیاده‌روی نکند و در هر حال از مستی اجتناب کند، به زنان مردم تعرض نکند و…[92] البته مؤلف قابوسنامه در بحث از آداب میزبانی، به پسرش توصیه می‌کند که اگر قصد گناه دارد بهتر است همراه با شراب خوب و مصاحب‌‌ دلپذیر باشد![93] در مجموع، پادشاه باید عادل، راستگو، پایبند به شرع، صبور، خطابخش، کریم و باسخاوت در حق همگان، شجاع، باذکاوت و در سوارکاری ماهر باشد. او باید بتواند از گذشته درس بگیرد و از تجارب خود و دیگران بهره ببرد. پادشاه نباید ثروت‌اندوزی کند و نباید خسیس و تنگ‌نظر باشد و اگر اندامی برومند و چهره‌ای زیبا داشته باشد بر توفیق او افزوده خواهد شد.

 

 

[1]) چنان‌که به نقل از یک ایرانی در تاریخ طبری آمده است: «ما کتاب ناطق و نبی مرسل نداریم» (طبری: تاریخ، ج2، ص1636، حوادث سال 120/738). مقایسه شود با کاربرد واژة «مجوس» برای دلالت بر پیروان آیین‌های مربوط به دوران ماقبل ادیان آسمانی و نه صرفاً زردشتیان.

 

[2]) Cf. Monnot: Penseurs musulmans et religions iraniennes, pp, ix, 102 ff.

 

[3]) مسعودی: تنبیه‌الاشراف، ص106

 

[4]) برای آشنایی با این نوع ادبی، رجوع شود به

Lambton:Islamic Mirrors for Princes”; Fouchécour: Moralia; Leder: “Aspeke”; Daneshpazhuh: “Bibliography in Government and Statecraft”, 214 ff.

 

[5]) Latin: Specula regis.

 

[6]) لمبتون نمونه‌ای را ذکر می‌کند که در سال 1909 تألیف شده است. نک:

Lambton: “Islamic Mirrors for Princes”, 420.

 

[7]) Yūsuf: Wisdom, 222. دربارة این کتاب، نک: مقدمة مترجم آن و نیز

Inalcik: “Turkish and Iranian Political Theories”.

 

[8]) در واقع اینها سه شاخة‌ حکمت عملی مطابق با فلسفة مشّاءاند. (نک:EL2, “tadbir”) برای بازنمود این سه در نصیحهًْ‌الملوک‌ها، نک: الوزیر المغربی: کتاب‌السیاسه، ص 56؛ ابن‌ابی‌الرجاء: سلوک، ص 81 و بعد؛ نصیحهًْ‌الملوک‌ِ منسوب به ماوردی، عنوان‌های ذکر شده در ص 113، 159، 193.

 

[9]) از این قبیل‌اند: وصیتِ طاهر،  پندنامة سبکتگین و قابوسنامة کیکاووس.

 

[10]) نک: Yūsuf: Wisdom, 259 و مقایسه شود با عنوانِ «کتاب پند و اندرز برای شاهان و همگان اعم از  فقیر و غنی» که در یکی از روایت‌های عربی نصیحهًْ‌الملوک منسوب به غزّالی ذکر شده و حتی عالمی شیعی همچون ابن‌طاووس نسخه‌ای از آن را در کتابخانه‌اش داشته است. در این‌باره نک:

Kohlberg: A Medieval Muslim Scholar at Work, 373-4; Crone: “Did al-Ghazāli Write a Mirror for Princes?”, 175.

 

[11]) نک: طبری: تاریخ، ج1، ص 2740 و بعد؛ ابن‌سعد: طبقات، ج3، بخش اول، ص 6-245 (چاپ بیروت، ج3، ص 339) که توصیه‌های عمر به حاکمان محلی و جانشینش را دربردارد؛ البلاذری: انساب‌الاشراف، ج4، بخش a، ص 13، 186؛ جاحظ: البیان و التبیین، ج 2، ص 131 که شامل توصیه‌های معاویه به زیاد و یزید است؛ طبری: تاریخ، ج 3، ص 443 و بعد، 1136 و بعد که به سفارش‌های منصور عباسی به مهدی و نیز توصیه‌های مأمون به معتصم می‌پردازد.

 

[12]) با عنوان Secreta Secretorum

 

[13]) Oikonomos

 

[14]) Bryson

 

[15]) Themistius

 

[16]) Julian the Apostate

 

[17]) ابن‌الدایه: کتاب‌ العهودالیونانیه، ص 4-3. ادعای اقتباس این کتاب از آثار افلاطون در خودِ متن ذکر نشده است.

 

[18]) ادب الکبیر امروز در دست است، اما از یتیمه فقط منقولاتی بازمانده است. احسان عباس («نظرهًْ جدیدهًْ»، ص 555) معتقد است که این هر دو در اصل یک کتاب بوده‌اند و ادب‌الصغیر نیز از آثار ابن مقفّع نیست. دربارة مؤلّف ادب‌الصغیر، همچنین رجوع شود به M.Zakeri: “Ali ibn  ‘Ubaida ar-Raihani”, 93-6.

 

[19]) ابن‌ندیم: الفهرست، ص 377؛ مقایسه شود با احسان عبّاس: عهد اردشیر؛ نیز نک:

Grignaschi: “Quelques Spécimens de la Littérature Sassanide”.

 

[20]) مقایسه شود باBosworth: “Early Arabic Mirror for Princes”s.

 

[21]) ابن‌ندیم: الفهرست، ص 131.

 

[22]) Cf. EL2, “Sahl b. Hārūn”; F. Rosenthal: “Abu Zayd al-Balkhi on Politics”, 295-6.

محتمل است که یکی از آثار ابوزید به خطا به ماوردی منتسب شده باشد.

 

[23]) گویا یکی از این کتاب‌ها را ابن‌مقفّع ترجمه و تدوین کرده است. نک: ابن‌ندیم: الفهرست: ص132.

 

[24]) مؤلّف راستین آن احتمالاً یکی از رجال دربار خلافت به نام محمّد بن حارث تغلبی/ ثعلبی است که در سال 250/864 درگذشته است (Schoeler: “Kitab al- Tağ”).

 

[25]) نک: کتاب‌شناسی.

 

[26]) بخش نخست این کتاب به قلم غزّالی است، اما نصیحهًْ‌الملوک محسوب نمی‌شود. بخش دوم هر چند نصیحهًْ‌الملوک است، اما ازآنِ غزّالی نیست. در این‌باره، نک:

Crone: “Did al-Ghazāli Write a Mirror for Princes?”

 

[27]) برای بحثی در باب اصالت یا عدم اصالت انتساب این کتاب به نظام‌الملک، نک:

Glassen: Mittlere Weg, 122 ff.;Simidchieva: “Siyāsat-nāme Revisited”.

 

[28]) Kutadgu Bilig.

 

[29]) از این جمله است المغربی. دربارة او نک: EL2, S.V.

 

[30]) Busse: “The Revival of  Persian Kingship”; Madelung: “Assumption of the Title Shāhanshāh”.

 

[31]) Cf. Marlow: “Kings, Prophets and ‘Ulamā”, 106.

 

[32]) نصیحهًْ‌الملوک‌ِ منسوب به غزّالی، ص 81؛ مقایسه شود با قابوسنامه، ص147؛ ثعالبی: آداب‌الملوک، ص29؛ نجم رازی: مرصاد‌العباد، ص 411.

 

[33]) نصیحهًْ‌الملوک‌ِ منسوب به ماوردی، ص62؛ دیدگاه افضل‌الدین کرمانی در Fouchécour: Moralia, 433.

 

[34]) قصیدة «مادرِ می‌»، بیت 40، در تاریخ سیستان، ص 320، سطر 1، این اندیشه که «پادشاه» نامی همانند «خدا» است در فرهنگ خاورمیانه ریشه‌هایی کهن دارد و نمودهای کهنِ آن را از جمله در Philo: De Vita Mosis, i, 158 می‌توان دید که موسی را «خدا و شاه همة‌ ملّت» می‌خواند و عنوان خدا را عیناً به او اطلاق می‌کند. همین نکته این گمان را به ذهن می‌آورد که این اندیشه در عقاید مرتبط با مفهوم «پادشاهی هلنی» ریشه دارد.

 

[35]) ثعالبی: آداب‌الملوک، ص 52، 136 (پاراگراف 73، 366) و مقایسه شود با ص 29؛ ماوردی: تصحیح‌النظر، ص 202؛ نصیحهًْ‌الملوک منسوب به ماوردی، ص 51؛ نصیحهًْ‌الملوک منسوب به غزّالی، ص 131؛ نجم رازی؛ مرصاد العباد، ص 411، 429؛ دیدگاه فخرالدین رازی و افضل‌الدین کرمانی در Fouchécour: Moralia, 226-8, 433.

 

[36]) حجّةٌ علی خَلقِه.

 

[37]) رودکی در ستایش شاه ممدوح خود به همین نکته اشاره می‌کند (همان، بیت 39) و نیز نک: نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به ماوردی، ص 52.

 

[38]) ثعالبی در مقدمة‌ غرر، ص xlvii، سطر 4: «فَلا دین إلّا بِهِم و لا دنیا إلّا مَعَهُم».

 

[39]) نقل شده در، Waltzer: Regicide and Revolution, 17. او این سخن را در پای چوبة دار گفته است.

 

[40]) ثعالبی: آداب‌الملوک، ص 32، 63 (مقدمه و پاراگراف 114).

 

[41]) نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به ماوردی، ص 71، سطر 1.

 

[42]) در این‌باره معمولاً به آیه‌ای از قرآن (26/3) استناد می‌شود.

 

[43]) نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 82؛ نظام‌الملک، سیاستنامه، ص 12-11، 58، 325 و دیدگاه ابن‌بلخی در Lambton: “Internal Structure”, 205.

 

[44]) Driver and Miles: Babylonian Laws, i, 5.

 

[45]) نک: Bosworth: Ghaznavids, 253. مؤلف این کتاب از تاریخ بیهقی (ص 729) نقل قول می‌کند.

 

[46]) بیهقی: تاریخ بیهقی، ص 5-44. (این نکته را محسن آشتیانی یادآوری کردند.)

 

[47]) برای بحثی جامع در باب این موضوع، نک: Paul: Herrscher, Gemeinwesen, Vermittler, 117 ff.

 

[48]) قرآن: 59/4.

 

[49]) از جمله، نک: کتاب‌التاج، منسوب به جاحظ، ص 2؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به ماوردی، ص 53؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 82 و 171؛ ابن‌ابی‌الرّجاء: سلوک، ص 78 و بسیاری دیگر. نیز نک: ص 242 کتاب تاریخ اندیشة سیاسی در اسلام و مقایسه شود با Marlow: “Kings, Prophets and the ‘Ulamā”:, 108.

 

[50]) بحرالفواید، ص 321، 365؛ و مقایسه شود با Lambton: “Islamic Mirrors”, 430.

 

[51]) 2) نک: Lambton: “Islamic Mirrors”, 424

 

[52]) ابن‌قتیبه: عیون، ج 1، ص 4-3؛ ثعالبی: آداب‌الملوک، ص 57 (پاراگراف 99) (هر دو منبع از یتیمة ابن مقفّع نقل قول می‌کنند.)؛ ماوردی: ادب‌الدّنیا، ص 137، سطر 14؛ و نیز سخن المعرّی نقل شده در Nicholson: “Meditations”, no. 115 و مطلب منقول از کتاب‌الاربعین (ص 328) و جامع‌العلومِ فخر رازی در

Lambton: state and Government, 135

 

[53]) کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، ص 147؛ نظام‌الملک: سیاستنامه، ص 252 نقل شده در  Lambton: «Dilemma», 59 (هیوبرت دارک در ترجمه‌اش به جای «حلقة بندگی» عبارت ملایم‌ترِ «حلقة خدمت» را آورده. رعایای شاده در کتاب‌التاج (ص 76) منسوب به جاحظ نیز «بنده» نامیده شده‌‌اند.)

 

[54]) ثعالبی: آداب‌الملوک، ص 8-36، پاراگراف 17-11.

 

[55]) کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، ص 171؛ مرادی: اشاره، ص 125.

 

[56]) برای نمونه، نک: نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 143.

 

[57]) از جمله به نقل از بزرگمهر در اسکافی: لطف‌التدبیر،  ص 4؛ ابن وَهْب: برهان، ص 421 (که از رساله‌ای منسوب به ارسطو نقل قول می‌کند)؛ مرادی: اشاره، ص 155. در این زمینه از قول انوشیروان نیز سخنانی نقل شد است. نک: Rosenthal: «Abū Zayd al-Balkhi on Politics», 294 and note, 32

 

[58]) نظام‌الملک: سیاستنامه، ص 242 (نمونه‌های دیگری نیز در این فصل هست)؛ نصیحهًْ‌الملوک منسوب به غزّالی، ص 3-282، تحفهًْ‌الوزراءِ منسوب به ثعالبی، ص 92؛ بحرالفواید، ص 430؛ مقایسه شود با حدیث منقول در ابن‌قتیبه: عیون، ج2، ص1. مکر زنان و توابع سوءِ آن موضوع اصلی سندبادنامة‌ ظهیری سمرقندی (قرن ششم/ دوازدهم) است. نک: Fouchécour: Moralia. 421-3.

 

[59]) به‌ویژه نظام‌الملک در سیاستنامه بر این نکته تأکید می‌کند و نسبت به بدعت‌ها و حیله‌های باطنیان هشدار می‌دهد. (فصل 46) ثعالبی نیز در باب خطر اسماعیلیه به شاهان هشدار می‌دهد. نک: آداب‌الملوک، ص 168 و بعد، پاراگراف 458 و بعد.

 

[60]) ناظم‌: «پندنامه»، ص 616، 620 و مقایسه شود با سخن طاهر در تاریخ طبری، ج 3، ص 1055.

 

[61]) نظام‌الملک: سیاستنامه، ص 85، ص 17، ص 42 و نیز رجوع شود به Lambton: “Dilemma” 56,63 و مقایسه شود با سخن نجم رازی منقول در Lambton: “Justice” 112-3

 

[62]) ناظم: «پندنامه»، 620؛ کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، ص 1611، 173؛ نظام‌الملک، سیاستنامه، 128.

 

[63]) کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، ص 171.

 

[64]) مقایسه شود با Richter. Fürstenspiegel, 8-9 که در باب ادب‌الکبیر ابن‌مقفّع بحث می‌کند.

 

[65]) کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، 144-146، 150، 157، 161.

 

[66]) الأخیار و الأحرار.

 

[67]) ابن‌المقفّع: الادب‌الکبیر، ص 116 (برای نمونه‌های دیگری از این سخنان در آثار ابن‌مقفّع، نک: احسان عبّاس: «نظرهًْ‌ جدیدهًْ»، ص 544 و نیز نک: مرادی: اشاره، ص 155)؛ طبری: تاریخ، ج3، ص 1058، سطر 12؛ ابن‌وهْب: برهان، ص 423، سطر 4 از آخر؛

Marin: “Muslim Religious Practices”, 884.

 

[68]) طبری: تاریخ، ج 3، ص 422.

 

[69]) نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 134؛ قس: ابوهلال العسکری: الاوائل، ج 2، ص 38 (ورق a 165).

 

[70]) نظام‌الملک: سیاستنامه، ص 87؛ مقایسه شود با Plutarch: Lives: Demetrius, 42.

 

[71]) نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 120 (مطابق با این متن، عمر بن عبدالعزیز هنگامی که غلامی به نزد او می‌آید و دربارة‌ مسائل شخصی سخن می‌گوید، شمع متعلّق به بیت‌المال را خاموش می‌کند.)

 

[72]) نظام‌الملک، سیاستنامه، ص 18، 59، 323؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 9-158؛ ابن جوزی: شفاء، ص 67؛ بحرالفواید، ص 119، 430.

 

[73]) کتاب التاجِ منسوب به جاحظ، ص 159 و بعد؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به ماوردی، ص 2-211؛ نظام‌الملک، سیاستنامه، ص 57؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 8-167.

 

[74]) کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، ص 171؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 1-100.

 

[75]) ناظم: «پندنامه»، ص 615. مقایسه شود با مرادی: اشارة، ص 156 که می‌گوید مردم تا زمانی که نیازهایی دارند که تو می‌توانی آنها را برآورده کنی بندة تواند و چون به تو بی‌نیاز شوند دشمن تو خواهند بود.

 

[76]) نک:

Lambton: «Islamic Mirrors for Princes», 424-432,435,438-9

که از بحرالفواید، طرطوشی و فخرالمدبّر نقل قول می‌کند. همچنین نک:

Al-Azmeh: Muslim Kingship, 157

و برای بحثی کلّی، نک:

Crone: Pre- Industrial Societies, 47-8.

 

[77]) Lambton: “Justice”, 100.

 

[78]) ناظم: «پندنامه»، ص 5-614؛

Inalcik: “Turkish and Iranian Political Theories», 4 ff. sadan: “A Closed-Circuit Saying on Practical Justice”, 330 ff.

 

[79]) نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 100؛ مقایسه شود با سیاستنامه، ص 45.

 

[80]) نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 3-82.

 

[81]) نک:

Lambton: “Islamic Mirrors for Princes”,435,437

که از بحرالفواید و افضل‌الدین کرمانی نقل قول می‌کند.

 

[82]) اسکافی: لطف‌التّدبیر، ص 12 (و روایت دیگری از آن در شیزری، نهج، ص 76).

 

[83]) نظام‌الملک، سیاستنامه، ص 15؛ نصیحهًْ‌الملوکِ منسوب به غزّالی، ص 82؛ و دیدگاه افضل‌الدین کرمانی نقل شده در

Lambton: “Islamic Mirrors for Princes”, 437

و مقایسه شود با

Sadan: “Community and Extra Community”, 108 ff

و ص 605 تاریخ اندیشة سیاسی در اسلام.

 

[84]) نظام‌الملک: همان، ص 116-18 که به مسائل دیگر نیز می‌پردازد، اما ص 40-31 تماماً به این بحث اختصاص دارد.

 

[85]) همان، 325. مقایسه شود با نظر نظامی عروضی (چهارمقاله، حکایت 6) در باب کشاورزانی که خواهان جبران ظلمی هستند که بر آنان رفته.

 

[86]) Cf. Nagel: Staat und Glaubengemeinschaft, ii, 95-6.

 

[87]) Dagron: Empereur et Prêtre, 38.

 

[88]) قدامهًْ: خراج، ص 427، نقل شده در

Rosenthal: “Abu Zayd al-Balkhī on Politics”, 297.

 

[89]) Dvornik: Political Philosophy, ii, 540, 543, 668, 713.

 

[90]) نجم‌ رازی: مرصادالعباد، ص 433.

 

[91]) شیزری: نهج، ص 71.

 

[92]) برای نمونه، نک: کیکاووس بن اسکندر: قابوسنامه، ص 163، 167؛ بحرالفواید،

435؛ Yūsuf: Wisdom, 50.

 

[93]) کیکاووس بن اسکندر: همان، 51.