در راه قونیه: حسن طاغ/ آن ماری شیمل/ ترجمه توفیق ه. سبحانی
تقدیم به دکتر محمد رضا شفیعی کدکنی
هرگز دست نخواهی یافت به آن کوهسار سیمین
که چون ابرهای شادمانی پدید می آید
در روشنای غرب
هرگز گذر نخواهی کرد از آن دریاچۀ نمک
که خائنانه به رویت لبخند می زند
در گرگ و میش سپیده دم
تو را هر گامی در این راه دورتر می کند
از آشیانه، از گلها، و از بهار
گاهی سایۀ ابرها بر صحن جاده ها می رقصند
و گاهی تو در کاروانسرایی ویران منزل می کنی
تا حقیقت را از سیاهی طرۀ دود دریابی
گاهی چند گام بر می داری
با روحی آشنا
تنها برای آنکه دوباره او را گم کنی
تو برو، و، برو
از باد شرحه شرحه شو، از آفتاب بگداز
و نی چوپان
به تو میگوید که «میانِ خون باید رفت»
تا وقتی که دیگر قادر به گریستن نیستی
تا لحظهیی که آن دریاچۀ نمک
از شوره زار اشکهای خشک شدۀ تو پدید می آید
و کوهسار شادمانی را انعکاس می دهد
و آن به تو از دلِ تو نزدیک تر است