نقش تاریخی و خلاقیت فردی/ محمدرضا شفیعی کدکنی
سادهترین راه این است که قضیه را از اینجا شروع کنیم و با این پرسش که «هیچ فکر کردهاید که در این لحظة تاریخی و فرهنگی که ما در آن به سر میبریم، چند هزار نفر در قلمرو زبان فارسی هستند که میتوانند «شعر»ی مثل:
آهوی کوهی در دشت چهگونه دَوَدا |
او ندارد یار، بییار چهگونه بُوَدا |
بگویند؟» هر کس وزن و قافیه را تشخیص دهد، ظاهراً میتواند شبی پانصد بیت، خیلی بهتر از این شعر بگوید و به این حساب، امکان آن هست که در یک شب، دهها هزار بیت بهتر از این شعر ابوحفص سُغدی، توسط این جمع انبوهِ «دارندگان طبع موزون» و آگاه از مسألة وزن و قافیه، گفته شود. امّا از آنچه غافلیم این است که همة اين افراد به فرض اینکه صدهزار نفر باشندـ نه یک شب که اگر سالها و سالها وقت صرف کنند، نخواهند توانست یک بیت بگویند که جای این بیت سادة برهنه از هر صنعت و آرایش را بگیرد. چرا؟
قدری دقیقتر و فنیتر مثال بزنم: تصور من بر این است که بسیاری از شاعرانِ جوان ورزیده و مایهور و با ذوق امروز، اگر بکوشند و تمرین کنند شاید بتوانند شعری مانند «زمستان» اخوان بگویند، یعنی شعری که بهلحاظ وزن و قافیه و تشبیهات و تمثیلات و کنایات با آن شعر برابری کند؛ بهویژه وقتی که این شعر را در یک تحلیل ساختاری یا صورتگرایانه، به مقداری تشبیه و استعاره و فناوری [فنآوری] و صناعت، بازگردانیم و تجزیه کنیم. امّا اگر تمام استعدادهای درجه اول این نسل، تمام عمرشان را صرف کنند که شعری بگویند که جای «زمستان» اخوان را بگیرد، محال است از عهدة آن برآیند؛ با اینکه در تحلیل ساختاری یا صورتگرایانه، این شعر ترکیبی است از مقداری تشبیه و استعاره که شبیه اغلب آنها و بهتر از آنها به ذهن بسیاری از اهل ذوق و شعر ممکن است خطور کند.
اشکال عمده و یا راز اصلی کار همینجاست و آنچه جوانان را غالباً گول میزند همین است که وقتی در خلوت یا در جلساتِ دوستانه به مقایسة شعر خودشان با شعر ابوحفص سُغدی و در مراحل بالا و بالاتر، «زمستان» م.امید میپردازند، بهطور قطع و یقین نظرشان این میشود که آنها میتوانند شبی صدها بیت بهتر از «آهوی کوهی…» بسرایند، یا وقتی به اجزای سازندة «زمستان» نگاه میکنند، بسیاریشان با خود میگویند: «ما میتوانیم شعرهایی بهتر از آن بگوییم.» و ای بسا که بعضی از آنان در این اندیشة خویش صادق باشند؛ یعنی مایة ذوق و مهارت را در تشبیهات و استعارات و کنایات داشته باشند که شعری به لحاظ اشتمال بر این صناعتها، حتی قویتر از «زمستان» به وجود آورند. امّا اینان از یک امر بسیار ساده و در عین حال پیچیده غافلند و آن مسألة «نقش تاریخی» هنرمند است.
هر اثر برجستة هنری ترکیبی است از «خلاقیت فردی» هنرمند در یکسوی و «نقش تاریخی» اثر او از سوی دیگر. کسانی که میگویند: «ما در یک شب میتوانیم صدها بیت بهتر از «آهوی کوهی…» بگوییم»، یا جوانان ورزیده و با استعدادی که تصور میکنند میتوانند شعری همتای «زمستان» بسرایند، از این نکته غافلند که گیرم چنان شعرهایی بسرایند، محال است که صدهزار تای آن شعرها، بتواند جای «آهوی کوهی…» یا «زمستان» را بگیرد؛ زیرا بهلحاظ «نقش تاریخی» لاتکرار فیالتجلّی؛ و در این رودخانه ـکه بهرهمندی از نقش تاریخی است – بیش از یکبار نمیتوان شنا کرد.
آنچه در اختیار این اشخاص است، خلاقیت فردی هنرمند یا «صناعتشناسی» شبه هنرمندانه است. حتی اگر شبهه را قویتر بگیریم و به آنچه در وجود آنهاست فقط «خلاقیتِ فردی» نام دهیم و نه «صناعتشناسی شبه هنرمندانه» باز هم پنجاه درصد قضیه لنگ است؛ یعنی باید به این نکته توجه داشت که هر اثر ادبی موفق، از حدّ «آهوی کوهی…»ـ با تمام سادگیشـ گرفته تا پیچیدهترین بخشهای شاهنامه یا دیوان حافظ و دیوان شمس تبریز، همه دارای دو بخش اساسی است: یکی خلاقیتِ هنرمند و دیگری نقش تاریخی اثر. ما وقتی به ساخت و صورت یک شعرِ موفق نگاه میکنیم، غالباً از نقش تاریخی آن غافل میشویم و پیش خودمان ممکن است تصور کنیم: «ما که بهتر از این میتوانیم بگوییم، ما که تشبیهات بهتری میتوانیم بیاوریم. ما که ترکیبات جدیدتری میتوانیم ایجاد کنیم، ما که…» ولی غافلیم از اینکه «نقش تاریخی» آن شعر را نیز در نظر بگیریم. اگر امروز کسی شعری مانند «آهوی کوهی…» بگوید یا حتی شعری مثل «زمستان» بسراید، مسلماً کسی به او کوچکترین توجهی نخواهد کرد؛ درصورتیکه تا زبان فارسی باقی است «آهوی کوهی…» با همان لطافت ابتدایی و ناایو (naive)اش، زنده است و بیگمان تا زبان فارسی باشد، شعرِ «زمستان» در ردیف شعرهای برجستة قرن ما باقی خواهد بود و بسیاری از شعرهایی که در طولِ قرون گفته شده و هزار بار از «آهوی کوهی…» بهتر بوده است فراموش شده است و چه بسیار شعرهایی که در همین عصر ما سروده میشود و بهلحاظِ تمام وجوهِ خلاقیتِ فردی و مسائل ساخت و صورت، بهتر از «زمستان» مینماید، پیش از خداوندِ خویش مرده است. نمیدانم در شکلگیری یک شعر موفق و گاه جاودانه، چند درصدش «خلاقیت فردی» است و چند درصدش «نقش تاریخی»؛ ولی همینقدر میدانم که جاودانگی یک اثر یا دستکم، مطرح بودنِ آن برای اکنون و آینده، در گرو دو چیز است: «نقش تاریخی» و «خلاقیت فردی». تمام کسانی که خود را گول میزنند، چه در قوالب کهن و چه در ساخت و صورتِ شعرهای مدرنِ ماورایبنفش، اینها همه خلاقیت فردی را امری مستقل و تمامعیار میدانند و از مسألة «نقش تاریخی» غافلند. به همین دلیل وقتی تنها به قاضی میروند یا حتی در محافل و مجامع خاص خود سخن میگویند، دستکم در اعماق دلشان چنین حساب میکنند که شعر آنها از «آهوی کوهی…» مسلّماً بهتر است و زیباتر، یا پیش خودشان میگویند: «ایبابا! این هم شد تشبیه؟ «نَفَسها ابر»، یا «تابوتِ ستبرِ ظلمتِ نُه توی»، یا «چراغ باده»، یا «درختان اسکلتهای بلورآجین»، آن هم در حجمِ گستردهای به این وسعت و با این همه اطناب و دوری از هرگونه «ایجازِ» مدرنی! ما خیلی تشبیهات بهتر از این میتوانیم ایجاد کنیم.»
خلاقیت فردی امری است در اختیار ما؛ اما نقش تاریخی، چیزی است بیرون از حوزة اراده و خواست ما و بههیچوجه قابل پیشبینی نیست؛ جز اینکه بگوییم: «موهبتی است الهی» هیچچیز دیگر دربارة آن نمیتوانیم بگوییم. حتی اگر در حوزة الهیات شک داشته باشیم و یا یقین برخلاف آن.
به همین دلیل است که بسیاری از شعرها، تمام دلایل صوریِ توفیق و ماندگاری را دارند و نمیمانند و بسیاری از شعرها دلیل خاصی برای ماندنشان وجود ندارد و بر زبان مردم و در زنجیرة تاریخ همچنان جریان دارند.
گمان نکنید که این قضیه منحصر در ادبیات رسمی است. در قلمرو ادبیات عامیانه نیز چنین است. خیلیها تصور میکنند اگر بنشینند شبی صدها دوبیتی (ترانه) بهتر از آن چیزهایی که در میانِ عوام رایج است، میتوانند بگویند. و راست هم هست. اگر یک شاعر ماهر بنشیند، شبی صدها دوبیتی «درستتر» با «تشبیهات نوتر» میتواند بگوید. ولی وقتی یک میلیون دوبیتی گفت و همه را با تمام وسایلی که در اختیارش بود نشر داد، متوجه خواهد شد که جای یکی از آن دوبیتیهای عامیانه را نتوانسته است بگیرد. این دوبیتیهای عامیانه خدا میداند هر کدام چندین قرن عمر دارند و همینطور از نسلی به نسلی دیگر به ارث میرسند، با اینکه ما پیش خود فکر میکنیم: «ایبابا! ما که تشبیهات بهتری داریم، ما که حرفهای مهمتری میتوانیم بزنیم.» این تصورات غلط ما، غفلت از نقش تاریخی است و بیش از حد بها دادن به خلاقیت فردی.
از شادروان حبیب یغمایی شنیدم (و شاید هم از شخص دیگری اما از نسل او و از همان ادیبان نامدار عصر پهلوی اوّل) که میگفت: وقتی مقرر شد که به جمعآوی ترانههای روستایی ایران بپردازند، از طرف دولت قراردادی با مرحوم حسین کوهیکرمانی بسته شد که وی متصدی جمعآوری این ترانهها شود و در برابر هر دوبیتی مبلغ ناچیزی (شاید پنج ریال یا کمتر) به او بدهند. بهطوری که راوی (مرحوم یغمایی یا دیگری که از یاد بردهام) میگفت، مرحوم کوهی در اندک زمانی مقدار زیادی دوبیتی آورد و بعد از تحقیق معلوم شد که هم برای گرفتنِ پول بیشتر و هم برای راحتیِ خودش، نشسته است و در کنار دوبیتیهای روستایی، مقدار زیادی از خودش، به سبک و سیاقِ آن ترانهها، سروده است و کار را بهکلی از ارزش ساقط کرده است. بعد قرار شد که پول را به تمامی بگیرد، ولی تکتک ترانهها را بر او عرضه کنند و او قسم بخورد که این یکی یا آن یکی را از مردم شنیدهام؛ و سرانجام از مجموعة انبوهی که فراهم آورده بود، بعد از مقداری قسم خوردن، آن کتاب «هفتصد ترانه» بهوجود آمد که شادروان ملکالشعراء بهار هم بر آن مقدمه نوشته است (چاپ 1317 تهران).
اگر متوجه «جعل»های مرحوم کوهی نمیشدند، باز هم جای نگرانی نبود؛ زیرا محال بود که یکی از آن چندهزار دوبیتی برساختة کوهی (که در عالم خودش و در روزگار و نسلِ خودش شاعر ماهری بود) بتواند جایی در میان انبوه دوبیتیهای عامیانة مردمی باز کند؛ چرا که برساختههای کوهی، اگر هم بهلحاظِ ساخت و صورت، هنرمندانهتر و برتر از دوبیتیهای عامه بود، بهلحاظ «نقش تاریخی» که روی دیگر سکة «اصالت» است، نمیتوانست کوچکترین توفیقی بهدست آورد.
هیچ اثری در تاریخ حاصل خلاقیت فردی محض نیست. خلاقیت فردی جدا از نقش تاریخی، کاری نمیتواند انجام دهد. تمام شعرهایی که این روزها میخوانیم و سرشار است از ایماژهای نو، ترکیبات جدید، سمبلسازیهای بدیع و هیچ چنگی به دل ما نمیزند، فاقد نقش تاریخیاند و بسیاری شعرها که در محیطِ جامعه گُل میکنند و به نسلهای بعد هم انتقال مییابند (با اینکه ما، در بسیاری از مسائل ساخت و صورت آنها، ممکن است ایرادهای بجایی داشته باشیم) شعرهایی هستند که علاوه بر خلاقیت فردی، از نقش تاریخی نیز برخوردارند.
نقش تاریخی را هیچ ناقدی گیرم افلاطون بهطور نظری نمیتواند کشف یا پیشبینی کند. این را مردم زمانه و ادوار تاریخ عملاً کشف میکنند و بس. اگر به این شعرِ به قول اخوان «مشهور» و «بد» که میگوید:
سیصد گل سرخ و یک گلِ نسرانی
ما را ز سرِ بریده میترسانی
گر ما ز سرِ بریده میترسیدیم
در کوچة عاشقان نمیگردیدیم
توجه کنید، میبینید قرنهاست که در میان مردم شهرت دارد و کدام صاحب «طبع نظم»ی است که پیش خود یقین نداشته باشد که شبی صدها «ترانه» بهتر از این میتواند بگوید. اما کدام شاعر بزرگی میتواند شعری بگوید که جای همین شعر «مشهور و بد» را بگیرد؟ بیگمان هیچکس. چرا که نشر و نفوذ این شعر نشان میدهد که در حالوهوای خاص خودش دارای نقش تاریخی است؛ اما آنکه میخواهد با «خلاقیت فردی» به جنگ و رقابت با آن برخیزد، از آن روی دیگر سکه که همان نقش تاریخی است بیخبر است.
همانطور که یک شعر دارای نقش تاریخی است (مثلا «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» دهخدای بزرگ)، گاه یک شاعر نیز در مجموع دارای نقش تاریخی است، مثل سنائی، و در عصر ما نیما. ادوار تاریخ ادبیِ یک ملت نیز ممکن است بهاعتبار نقش تاریخی، دارای درجات باشند؛ مثلاً: عصر غزنوی قیاس شود با عصر تیموریان. بنابراین همانطور که یک شعر را بهاعتبار نقش تاریخی میتوان مورد ارزیابی قرار داد، یک شاعر را نیز میتوان بررسی کرد و یک دورة تاریخی را نیز.
نقش تاریخی در مجموع، چیزی نیست جز معنا و رنگوبویی که هر شعر از هر بافت تاریخی خویش میگیرد. اگر جای شعر را در زنجیرة تاریخ، پس و پیش کنیم که البته این فقط در ذهن و در عالم خیال قابل تصور است و در عالم خارج هرگز تحققپذیر نیست آن شعر میتواند ارزش متفاوتی پیدا کند. مثلاً اگر شعر «آهوی کوهی…» جایش در دیوان انوری یا سعدی باشد، نقش تاریخی خود را از دست میدهد و چیزی مسخره خواهد بود و اگر گمنامترین شعرهای گمنامترین شعرای عصر قاجاری را ببریم به عصر رودکی، معنی و تشخّص پیدا میکند. البته همانطور که گفتم این کار فقط در ذهن قابل تصور است و این «اگر» از همان «اگرهای محالِ» تاریخی است. ولی یکطور دیگر میتوان این «اگر» را در مواردی از عالم ذهن خارج برد و نقش تاریخی را در آن مشاهده کرد. اگر شخصی یک شعر درجه چندم و گمنام یا بسیار مبتذل و عامیانه را در یک بافت تاریخی خاص، در یک واقعة معین، بهنوعی بهکار ببرد، امکانِ آن هست که همان شعر که بههنگام آفرینش و از دیدگاه طبیعی دارای نقش تاریخی مهمی نبوده است با این تمثّل و با این کاربرد جدید، نقش تاریخی به خود بگیرد. کم نیست شعرهایی که بر اثر چنین کاربردهایی، معنای تاریخی پیدا میکنند و دارای نوعی «نقش تاریخی» میشوند. در چنین مواردی، آن نوع شعر، از نو متولد میشود و معنای تازهای به خود میگیرد. در حقیقت چنان است که در نخستینبار و در نخستین تولد، فاقد نقش تاریخی بوده است و در تولد دوبارهای، دارای نقشِ تاریخی میشود؛ مثل شعری که ابنمقفّع وقتی كه از درِ آتشگاهی میگذشت و آن را زبانِ حالِ خود قرار داد، بر زبان آورد:
یا بَیْتَ عاتِکَهًِْ الّذی اَتَعزَلُ
یا غزلی که میگویند طاهره گفته است، ولی در حقیقت از او نیست و حسبِ حال تاریخیِ او شده است:
گر به تو افتدم نظر چهرهبهچهره روبهرو…
البته اینگونه موارد را نمیتوان نقش تاریخی به معنیِ درست و مطلق آن تلقی کرد؛ نقش تاریخی در معنی اصلي، ربطی به ضمایم تاریخی یک اثر ندارد.
همانگونه که یک شعر یا یک شاعر یا یک دورة شعری، دارای نقش تاریخی است، هر یک از سبکها و قالبها نیز دارای نقش تاریخیاند و گاه ممکن است در تکامل تاریخی یک فرهنگ نقش تاریخی خود را از دست بدهند یا نقش تاریخی از دسترفتة خود را بازیابند. مثلاً قالب قصیده از عصر سلجوقی به بعد، نقش تاریخی خود را از دست داده بود و با مشروطیت و بهویژه در آثار بهار، نقش تاریخی خود را بازیافت؛ یا قالب قطعه در آثار پروین اعتصامی. این نکته را صورتگرایانِ روسی بهنیکی دریافتهاند که گاه یک قالب فراموششده یا فاقد نقش تاریخی، در یک وضعیت خاص و بهوسیلة یک هنرمند، تجدید حیات میکند و مثال این نکته را در تاریخ ادبیات دیگر ملل شاید بهتر از ما و فرهنگ ما بتوان یافت؛ زیرا ملل اروپایی دارای «تکامل تاریخی» طولیند، ولی «تحول تاریخی» ما حالت پاندولی دارد. با اینهمه، مثال این نکته را در تاریخ ادبیات سرزمین خودمان هم میتوانیم بیابیم.
تصور نکنید که قضیة نقشِ تاریخی تنها مرتبط با امور تاریخی و اجتماعی است. خیر، نقشِ تاریخی، مفهومی بسی فراتر از کاربرد اجتماعی و تاریخی دارد. بگذارید مثالی از شعر عاشقانه بزنم و از یک شاعر عصر خودمان: اخوان در آخر شاهنامه غزلی نیمایی دارد (غزل شمارة 3) که اینگونه آغاز میشود:
ای تکیهگاه و پناهِ
زیباترین لحظههایِ
پرعصمت و پرشکوهِ
تنهایی و خلوتِ من.
بعدها همین حال و هوا و تجربه را در همین ساخت و صورت، در چندین غزل دیگر تعقیب کرد و گسترش داد که در کتاب پاییز در زندان او با عنوان غزلهای شمارة 6 و 7 و بهصورتِ «برگزیده و ترکیب شدة 6 و 7» در جای دیگر چاپ شده است. اگر از لحاظ ساخت و صورت و عناصرِ سازندة شعر به آن غزلها نگاه کنیم، تمامی آنها هم بهاعتبار اجزا و هم بهاعتبار کل و ترکیب بر این شعر رجحان دارند؛ اما هیچکدام از آنها نتوانسته است جای غزل شمارة 3 را بگیرد، زیرا آنها فاقدِ نقش تاریخی غزل شمارة 3 بودند.
میبینید که در یک نوع خاص از شعر و در یک شاعر خاص، آن هم در قلمرو غنا و غزل و امور کاملاً شخصی، نقش تاریخی چه اهمیتی دارد. بنابراین باید توجه داشت که مقصود از نقش تاریخی، بههیچوجه، کاربرد یک شعر در زمینة مسایل اجتماعی و تاریخی نیست. امری است فراتر از همة اینها.
شاملو در هوای تازه شعری دارد به عنوان «افق روشن» که اینگونه آغاز میشود:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد.
گویا تاریخ شعر سال 1334 است و این اولین شعر از اولین شعرهای بیوزن اوست که از توفیق نسبی و قابل ملاحظهای برخوردار شده است و هرجا بخواهند چند شعر برجسته از او انتخاب کنند بهویژه با توجه به سیر تاریخی کارهای او در قلمرو شعر منثور بیگمان آن را انتخاب میکنند.
حتی بهطور مطلق هم میتوان آن را در ردیف شعرهای خوب او قرار داد. امروز در میان مقلدان بیشمار شاملو یا بهتر بگوییم، در میان نویسندگان «شعر»های منثور، کمتر کسی است که نتواند به لحاظ ساخت و صورت، چنین شعری بهوجود آورد. اما اگر تمامی آن خانمها و آقایان نویسندة شعرهای منثور، تمام نیروی خود را صرف کنند تا اثری بهوجود آورند که جای «افق روشن» را بگیرد، بیگمان ناکام خواهند ماند. در صورتیکه هریک از آن «شاعران» در خلوت و تنهایی خویش، وقتی به مسایل ساخت و صورت و تشبیه و استعاره و تمثیل و کنایه و الفاظ و تراکیب میاندیشد، یقین دارد که دهها شعر بهتر از «افق روشن» میتواند بنویسد و حق نیز همان است، اگر فقط مسأله، مسألة ساخت و صورت و تشبیه و استعاره بود و نقش تاریخی قابل از یاد بردن. اما آنچه «افق روشن» را همچنان زنده نگاه میدارد و در ردة بهترین شعرهای منثورِ عصر ما، تنها ساخت و صورت و اجزا و تراکیب آن نیست، بلکه ورای همة آنها، نقش تاریخی این شعر است که به آن حیات و تداوم تدریجی میدهد.
شاید بعضی از خوانندگان تصور کنند که رابطهای برقرار است میان نقش تاریخی یک شعر و آگاهی خواننده یا شنونده از تاریخ سرودهشدن آن؛ در صورتیکه چنین نیست. اصلاً چنین نیست. اگر اخوان مجموعة غزلهای 3 و 6 و 7 و «ترکیب برگزیدة 6 و 7» را یکجا و بدون تاریخ منتشر میکرد، تردیدی ندارم که باز هم غزل شمارة 3 موفقتر از آنهای دیگر میشد. به همین دلیل، یقین دارم که اگر شعری واجد نقش تاریخی باشد و در روزگارِ سرودهشدن، انتشار نیابد، جای نگرانی نیست. هر وقت که نشر شود، نقش تاریخیاش ضمیمة غیرقابل انفکاک آن خواهد بود. اگر شعرهایی مانند «کارون» از توللی یا «باران» از گلچین گیلانی تا همین الان انتشار نیافته بود و حالا این روزها، چندین دهه بعد از تاریخ سرایش آنها انتشار مییافت، باز هم آن شعرها از همان میزان توفیق برخوردار بودند که اکنون برخوردارند.
هر شعری که دارای نقش تاریخی باشد در هر شرایطی که عرضه شود، از اصالت برخوردار خواهد بود. شاید هم بشود گفت: «نقش تاریخی، همان اصالت است.» به هرحال، تأثیر خاص خود را خواهد داشت.گیرم در تاریخ سرودهشدنش نشر نیابد یا تاریخی که زیر آن نهاده شده است. تاریخ راستین آن شعر نباشد. ممکن است مورخان ادب یا ناقدان شعر، تاریخ نشر یا سرودهشدن یک شعر را مهم تلقی کنند و ابداعیبودن یک مضمون یا یک تصویر را از این رهگذر مورد نقد و بررسی قرار دهند؛ اما آنچه نقش تاریخی یک شعر است و مایة استمرار حیات آن در زندگی اجتماعی و فرهنگی یک ملت، چیزی است که ارتباطی به این حرفها ندارد. مردم کاری به این ندارند که فلان تصویر یا فلان مضمون را حافظ از سلمان ساوجی گرفته يا از اوحدی مراغهای. آنها به تمامیتِ شعر حافظ مینگرند و در پرتو اصالت یا نقش تاریخی آن -ناخودآگاه – از آن لذت میبرند و با آن زندگی میکنند. همین.
با توجه به همین نکتة بدیهی و در عین حال پوشیدة «نقش تاریخی و خلاقیت فردی» است که میتوان دریافت که شعرهای اصیل و واجد نقش تاریخی هیچگاه تزاحمی برای یکدیگر ندارند، یعنی در تاریخ ادبیات یک ملت وقتی شعری از اصالت برخوردار بود، با تحول و تکاملی که نوع آن شعر یا حال و هوای معنوی آن به خود میگیرد و با ظهور نمونههای پیچیدهتر (یعنی متکاملترِ) آن شعر، باز هم نیاز به وجود نمونة آغازین همچنان باقی میماند و میتوان در کنار نمونههای تکاملیافتة آن شعر، از نمونههای نخستینِ آن شعر نیز لذت برد؛ لذتی که از غزلهای سنائی میبریم باوجود دیوان شمس تبریز یا التذاذی که از غزل انوری حاصل میشود با بودن غزلهای سعدی. حتی میتوان مثالی محسوستر و معاصرتر زد: لذتی که از شعر «باران» گلچین گیلانی امروز میبریم بیگمان آیندگان نیز خواهند برد، با اینکه همین «نوع» از شعر هم در این پنجاه سال تکامل خاص خود را داشته و بهلحاظ ساخت و صورت، تحولات چشمگیری به خود دیده است.
غفلت از نقشِ تاریخی یک اثر و خیرهشدن در اجزای سازندة ساخت و صورت آن، مهمترین عاملِ گولِزنندة نسلهایی است که در هر عصری خود را تباه کردهاند و بهتصور اینکه «تشبیهات» ما یا «الفاظ» ما یا «افکار» ما بهتر از فلان نمونة موفق و معروف «غزل» یا «قصیده» یا «شعر نو» است، آنان را به مجرداندیشی و انتزاعگرایی و اصالتدادن به ساخت و صورت (و بهخصوص بهاجزای سازندة ساخت و صورت) واداشته است. بسیاری از ناقدان پیر و جوان شعر نو نیز امروز گرفتار همین بلیهاند و با تجزیة یک قطعه شعر به مقداری تشبیه و استعاره و تمثیل، به آن نمره میدهند و از موجودیت «نقش تاریخی» یا غیابِ «نقش تاریخی» آن بهکلیِ غافل میشوند، در نتیجه «باران» گلچین گیلانی یا «کارون» توللی یا حتی «زمستان» اخوان، در تحلیل تجریدی آنان، نمیتواند ارزش «شعر» فلان جوانکی را پیدا کند که مقداری «تصویر» را از ذهن خویش، یا با گلچین کردن و دخل و تصرف و قرینهسازی در تصاویر دیگران (اعم از فارسی و فرنگی) بر روی هم انباشته است؛ در صورتیکه با گذشت چندماه، یا حداکثر چند سال، تمام موجودیت آن جوان و حتی نسل آن جوان، فراموش میشود و باز شعرهای «باران» و «کارون» و «زمستان» به حیات طبیعی خود، در ذهن و ضمیر جامعه، ادامه میدهد. این خطای باصره که متأسفانه اغلبِ ناقدان مطبوعاتی ما گرفتار آن هستند، هيچ علتي ندارد، بهجز غفلت از مسألة «نقش تاريخي» يك شعر و پرداختنِ بيش از حد به «تجزية» عناصر سازندة ساخت و صورت آن و از همه بدتر، بها دادن به تكتك آن عناصر، مجرّد از «كلّيت و تماميت» شعر كه بر روي هم «اصالت و نقش تاريخي» آن را به وجود ميآورد. شايد بشود گفت: «مقتضاي حال» بر دو گونه است: مقتضاي حال فردي و مقتضاي حال اجتماعي. مقتضاي حال فردي، آن نياز روحي و فضاي روانشناسانهاي است كه هركس بهعنوان مخاطبِ يك خطاب (خواه هنري و خواه غيرهنري) داراست و مقتضاي حال اجتماعي آن حال و هواي حاكم بر نيازهاي روحي كلّ جامعه است كه وقتي يك شعر با آن مقتضاي حال هماهنگي داشت، داراي «نقش تاريخي» ميشود.