بیزل بانتینگ شاعر انگلیسی اوایل قرن بیستم/ حسن جوادی
بیزل بانتینگ (1900-1985) یکی از شعرای نسبتاً مشهور نیمه قرن بیستم انگلیس است، كه در ایران زیاد شناخته شده نیست و ترجمههای خوب و شاعرانه ای از شعرای کلاسیک ایران کرده است،
او در شهر کوچک استاکسود آن تاین[1]، اسکاتلند در خانوادهای متوسطالحال بدنیا آمد. خانواده بیزل از کویکرها بودند که صلحطلبند و مخالف جنگ، در نتیجه هنگامی که بیزل در جنگ جهانی اول بر اساس اعتقادات مذهبی از رفتن به جبهه امتناع کرد مدت هیجده ماه او را به زندان انداختند. ارزا پاوند مینویسد: » فکر میکنم بیزل بانتینگ تنها کسی است که به عنوان مخالفت وجدانی با جنگ در زمان متارکه شش ماه در زندان بسر برده است.»[2] وقتی که او را حبس کردند هیجده ساله بود و به گفته ارزا پاوند مدتی هم بعد از جنگ در زندان بود.
پس از رهایی از زندان بانتینگ به لندن رفته و در دانشکده اقتصاد ثبت نام کرد، ولی اقتصاد چیزی نبود که با طبع ادبی او سازگار باشد، در نتیجه تحصیلات خود را ناتمام گذاشته و منشی یکی از وکلای مجلس عوام انگلیس میشود. در این وقت مسافرتی به ممالک اسکاندیناوی کرده و میخواست سفری به روسیه برود که موفق نمیشود. در سال 1932 بیزل را در پاریس مییابیم که بعنوان کارگر راهسازی کار میکند و در اینجاست که با ارزا پاوند و بعدها با ارنست همینگوی آشنا میشود.
فعالیت ادبی بیزل از مدرسه کویکرها که تمام تحصیلاتش را در آنجا کرده بود شروع میشود. روزی در کتابخانه مدرسه نسخهای از برگهای علف والت ویتمن را پیدا میکند و چنان تحت تاثیر شعر آهنگین او قرار میگیرد که مقالهای درباره ویتمن مینویسد، و این مقاله بر خلاف انتظار معلمین بیزل بانتیگ برنده جایزه بزرگی میشود. او از همان زمان شروع به نوشتن شعر میکند و اشعارش در مجلات مختلف چاپ میشود. بانتينگ در اوایل دهه بیست پس از مدتی اقامت در برلن و عمدتاً پاریس به شهر راپالو[3] در ساحل مدیترانه و در فاصله کمی از جنوا رفته و به گروه شاعران و هنرمندانی که در آنجا گرد آمده بودند میپیوندد. نامدارترین شاعران این گروه یتیس، ارزا پاوند، و کارلس و ویلیام کارلوس بودند. بیزل مدتی هم در لندن بسر برد و به گروه مشهور بلومزبری پیوست که تی. اس. الیوت و دی. اچ. لارنس جزو آن بودند. یکی از دوستان گروه راپالو شاعر و منقدی آمریکایی بنام لویس ژوکفسکی بود، که بعدها آثار زیادی چاپ کرد و تا آخر عمر دوست و همدم او باقی ماند. ژوکفسکی و پاوند دو نفری بودند که از لحاظ شعری تاثیری بسزا و مشخص برروی بیزل بانتینگ داشتند.
بیزل بانتینگ مقالات ادبی مینوشت و نقد شعر و موسیقی میکرد، ولی چنان شهرتی نداشت که بتواند از بابت آنها پولی خوبی بگیرد و بتواند امرار معاش بکند، در نتیجه همیشه هشتش گرو نهاش بود و کارهای مختلفی میکرد. انتشار گزیده اشعار پويا[4] توسط ارزا پاوند در سال 1933 واقعه مهمی برای بیزل بود، چون نه تنها آنرا ارزا پاوند به او تقدیم کرده بود بلکه بسیاری از اشعارش را نیز در آنجا آورده بود. چند سال پیش از این بانتینگ ارزا پاوند را با شعر فارسی آشنا ساخته بود، و چون پاوند میخواست اشعار شاهنامه را برای او بخواند، او بطور جدی شروع به مطالعه فارسی کرده بود، و بخاطر علاقه خاصی که به شاهنامه داشت اسم دختر دومش را رودابه و پسرش را رستم گذاشته بود. چند سال پیشتر بیزل یک کتاب درب و داغون «قصههای شرقی» را به فارسی در جنوا پیدا کرده و شروع به یاد گرفتن فارسی کرده بود. بعداً همراه ارزا پاوند و زنش دروتی پاوند شروع به خواندن شاهنامه از روی ترجمه فرانسه ژول مول کرده بود. آنها به حدی به داستانهای شاهنامه علاقمند شده بودند که میخواستند بیزل بطور جدی فارسی یاد گرفته برایشان شاهنامه بخواند. در همین رابطه فرهنگ گرانبهای ولررز[5] برایش خریده و زنش ماریان نسخهای از فرهنگ فارسی اشتاین گاس را از نیویورک برایش آورده بود.
سالهای پیش از جنگ جهانی دوم بیشتر در اسپانیا و پرتغال گذشت و مدتی هم بانتینگ و خانوادهاش در جزایر قناری زندگی کردند. در سا ل 1936 در آغاز جنگهای داخلی اسپانیا بود که بانتینگ به خاطر طرفداری از مخالفین و ترس از دستگیری از طرف دولت فرانکو عازم انگلستان شد و مدتی هم در مدرسه دریانوردی نیو کاسل اسم نویسی کرد به این امید که دیپلم دریانوردی بگیرد و در کشتیهای تجاری کاری پیدا کند. در تمام مدت بانتینگ هم مقالات ادبی و هم برای مجلات معتبر مینوشت. در سال 1936 او چهار نقد کتاب و شعر «پسران فریدون» را که برگرفته از شاهنامه بود، برای چاپ در مجله کرایتریون[6] به تی. اس. الیوت فرستاد که سردبیر این نشریه بسیار معتبر بود. ولی الیوت فقط دو نقد کتاب را بعد از مدتی چاپ کرد. بانتینگ با وجود این که الیوت را سالها بود میشناخت هرگز از او کمکی ندید.
از آوریل 1938 تا آغاز جنگ در سپتامبر 1939 بانتینگ شغل ناخدایی یک کشتی دو دگله[7] را بدست آورد و چند سفر به نیویورک و لوس آنجلس کرد، و درست بر عکس جنگ جهانی اول داوطلب شرکت در جنگ شد، و با عجله از کالیفرنیا به لندن برگشت. برای مدتی اوتعلیم هوانوردی دید و مامور پرواز در بالون و حفظ کشتیها از این طریق شد، که کار خطرناکی بود، و مدتی هم در ایتالیا و در جبهه سیسلی جنگید، و در این زمان بود که داوطلب شد به ایران برود. او با وجود این که اصلا فارسی صحبت نکرده بود در تقاضا نامهاش نوشت که «فارسی بسیار قدیم و کلاسیک را میداند» و بهعنوان مترجم یک واحد نظامی به ایران رفت. بگفته خود بانتینگ «فارسیزبان آسانی است» و صحبت کردن با لرها و بختیاریها برای او آسانتر از صحبت کردن با تهرانیها بود چون «آنها فارسی قدیمتری را بهکار میبردند.» خودش میگوید که «واحد من رشک همه واحدها شده بود. بختیاریها رسم میهماننوازی را چنان که رسم ایلات است بجای میآوردند و از ما با چپق و قلیان، شیرینی و مشروب و پلو پذیرایی میکردند، و در گرمای وحشتناک خوزستان، مردی بادبزن بدست مرا مرتب باد میزد.»[8]
کار مترجمی در ایران طولی نکشید و بانتینگ برای ماموریتهای جنگی به شمال افریقا رفت و مدتی در قاهره سرکرده یک اسکادران هوایی شد. بعداً به انگلیس برگشته منتظرخبری از ماموریت دوباره در ایران شد. در سال 1945 بود که شغل معاونت کنسولی در اصفهان درست شد و بانتینگ در نامهای به دوستی نوشت:
«… حس تنوع من در این جنگ کاملاً ارضاء شده است، و تقریباً در هر جبهه بدرد بخوری که بوده، بجز دونکرک، تجربه آموخته ام. از مقام افسر هوایی درجه اول به سرکردگی اسکادران هوایی (که معادل درجه سرگردی است) رسیدهام، و جاهای بسیاری را که در غیر این صورت نمیتوانستم ببینم دیدهام. ملوان، مامور بالون، مشقدهنده سربازان، مترجم، کارفرما، راننده کامیون در صحرا شده و افسر اطلاعات برای یک اسکادران هواپیماهای جنگی، و مامور گزارش امور قبایل شده و حالا هم کنسول در شهری شدهام که کم و بیش نقطه حساسی است.»[9]
بیزل بانتینگ در 1930
شغل معاونت کنسولی در اصفهان مدت زیادی ادامه نداشت، و یک سال بعد بانتینگ را در قاهره مییابیم که با تحسر به ژکوفسکی مینویسد: «در کشور ما دیگر احتیاجی به آنچه در غرب آسیا – بین اردن و هند و یا بین حضرالموت و اوکراین – میگذرد ندارند و زیاد اهمیت هم نمیدهند. دیگر روزهای خوش من، مسافرت در میان ایلات کوهستانی، سفرهای طولانی سوار بر اسب، شکارها، پذیرایی حاکمان محلی، و کاکتل دیپلوماتها سر آمده است.» در ضمن اضافه میکند که «بختیاریها یادداشتی برای دولت انگلیس فرستاده خواهان بازگشت من هستند.» ولی تحسر او زیاد موردی نداشت زیرا که در همان سال باز بعنوان مامور عالی اطلاعات در سفارت انگلیس دوباره روانه ایران گشت، و به ژکوفسکی نوشت: «شغل جدید لازمهاش هشیاری و مردمداری مطلق بود» که میبایست از خودش نشان دهد. بانتینگ خوشحال بود از این که دوباره «در یکی از متمدنترین ممالک دنیا و یکی از خوشآیندترین جاها برای زندگی کردن» خواهد زیست.[10]
رابرت پین که در آن زمان در ایران بود در کتاب خویش «سفری به ایران» (1951) درباره دیدارش با بانتینگ نوشت:
مدتی در آبشار باغ یک شاعر انگلیسی، و در استخر شنای او با کاشیهای سرخش که از شمیران فاصله چندانی نداشت، و پر بود از گلهای سرخ پژمرده، شنا کردم. دوست شاعر ما عشقی پرشور به ایران دارد، و شاعران آن را بطرزی عالی ترجمه کرده است. او بسیاری از لهجههای ایرانی را میداند، و وقتی که در باغ خود در کنار کتابها و پیپهایش هست، و همسر ظریفانه زیبای ارمنیاش در کنار اوست، دنیا و بلندپروازیهای خود را به هیچ میانگارد… شاعر ما بخاطر حکمت قضاوتهای سیاسیاش شهرت دارد و بهترین اشعار روزگار ما را سروده است، هرچند که به ندرت آنها را چاپ کرده است. میگویند او دست تنها آتش انقلابی را که بدست آلمانیها در میان بختیاریها روشن شده بود خاموش ساخته است، و شاید هم باعث شده است که مسیر جنگ عوض شود. من وقتی که در چین بودم درباره او شنیده بودم و ارزا پاوند دربارهاش گفته بود: «اگر جوان بودم تنها بخاطر دیدن او به تهران ميرفتم.[11]
«همسر ظریفانه زیبای» او سیما آدالایان بود که بانتینگ در 2 دسامبر 1948 با او ازدواج کرده بود، و ارزا پاوند در این زمان نمیتوانست با بانتینگ رابطه داشته باشد، چون بعد از جنگ بخاطر سخنرانیهایش از رادیو رُم و طرفداری از موسولینی و متحدین از طرف پاتیزانها دستگیر شده به مقامات آمریکایی تحویل داده شده بود. آمریکاییها او را مدت شش ماه در اردوگاهی نزدیک پیزا در قفصی در هوای آزاد نگاه داشته بودند و چون مریض شده بود به بیمارستان نظامی برده بودند. البته بعداً پاند را به آمریکا بردند که بجرم خیانت محاکمه شود، ولی چون از لحاظ روانی تشخیص داده شده بود قابل محاکمه نیست، او را بمدت 12 سال در یک بیمارستان روانی بستري كردند. در سال 1958 بود که بالاخره دوران بازداشت پاوند در بیمارستان روانی بسر آمد و اجازه یافت که به ایتالیا برگردد. جالب این که «سرودهای پیزا»[12]، که در بازداشتگاه پیزا شروع شده بود در بیمارستانی روانی به پایان رسید و در 1946 جایزه بزرگ بولینگن را دریافت داشت. بانتینگ از لحاظ سیاسی با پاوند توافقی نداشت ولی از لحاظ شعر و شاعری همیشه پیرو و مرید او باقی ماند. چهار سال پس از این تاریخ بود که ناشر مهمی در گالونستون تکزاس مجموعه اشعار بانتینگ را با مقدمه مفصلی چاپ کرد. این برای بانتینگ موفقیت بزرگی بود، ولی بعلت عدم تمایل تی. اس. الیویت فیبر اند فیبر، ناشر بزرگ انگلیسی، آن را در انگلستان چاپ نکرد. این گویا بیشتر بخاطر مقدمه «اشعار 1950» بود که بانتینگ در آن از بعضی از شاعران انگلیسی انتقاد کرده بود.
بعد از شغل معاونت کنسولی در اصفهان بانتینگ مدتی بعنوان خبرنگار روزنامه «تایمز» در ایران کار کرد، ولی این کار هم در آوریل 1950 به پایان رسید. بانتینگ با همسر ایرانیاش که تازه پسری زایید بود به انگلیس برگشت، و مدتی کوتاه خبرنگار روزنامه «پژواک شمالی»[13] درایتالیا شد. در این وقت بود که دیداری هم از راپالو کرد که از دوستان قدیم یکی دونفر بیشتر نمانده بودند. مخصوصاً محبوس بودن ارزا پاوند خیلی او را ناراحت میکرد.
در اکتبر 1950 بود که بانتینگ دوباره خبرنگار «تایمز» در ایران شد. زمستان این سال در بحبوبه ملی شدن نفت برای خبرنگاران خارجی و خاصه انگلیسی روزگار سختی بود. بگفته بانتینگ یک بار دو نفر برای ارعاب او بسراغش آمده بودند و زنش آنها را از سر وا کرده بود. یک بار دیگر هنگامی که او در هتل ریتز تهران بود عدهای جمع شده و فریاد میزدند «مرگ بر بانتینگ!» او مینویسد: «فکر کردم اینها که مرا ندیدهاند چطور است من هم رفته همراه آنها داد بزنم.» در نتیجه از هتل بیرون رفته همراه جمعیت داد میزند: «مرگ بر بانتینگ!» بالاخره در آوریل 1952، به گفته خودش، بخاطر این که او سابقاً معاون کنسول بود، فارسی میدانست و زن ایرانی داشت، و بیشتر بخاطر این که نمیخواست در اخباری که میدهد دخل و تصرفی بکند، دولت مصدق او را اخراج کرد. باز بانتینگ بیکار ماند.
دکتر حسن جوادی
از قرار معلوم اکثر گزارشهای بانتینگ واقعبینانه و خیرخواهانه بودند. در نامهای به ژکوفسکی مینویسد:
«سردبیر تایمز نوشته است که تمام گزارشها بیش از حد دقیق، منصفانه و مطابق حقیقت بودند. (و من) قضاوتی صحیح در حق امور ایران و دلبستگی عمیقی نسبت بمردم آن داشتم و زندگیام را صرف آن کشور کردم. در یک وقت دیگر مرا «بهترین دوست ایران در غرب» خواندند. بخاطر همین هم بچههای من باید گرسنه بمانند و خودم را هم نمیگذارند در جایی دیگر نظری درست ارائه دهم. این هفته نمیتوانیم پول قصاب را بدهیم.» (نامه به ژکوفسکی 18 جون 1953).
بخاطر نداشتن تحصیلات دانشگاهی بانتینگ نه میتوانست بعنوان شرقشناس در جایی استخدام شود و نه بخاطر مقررات وزارت امور خارجه میتوانست از تجربه دیپلماتیک خود در کاری استفاده بکند، و عاقبت در نشریه «منچستر گاردین» شغلی نیمهوقت پیدا کرد. در اکتبر همین سال بود که دخترش رودابه از آمریکا زنگ زده خبر وحشتناکی را به او داد. پسر پانزده سالهاش رستم فلج اطفال گرفته و فوت کرده بود. این برای بانتینگ ضربه وحشتناکی بود و قطعه «شعری برای رستم» نتیجه این واقعه است، که یکی از شخصیترین و با احساسترین اشعار اوست. در همین زمان بود که بانتینگ شغلی بعنوان معاون سردبیر روزنامه «ایونیگ کرونیکل» در نیوکاسل پیدا کرد و بیشتر مسئول مقالات اقتصادی بود. معذلك اين را اصلاً کار دوست نداشت و تماموقت او را میگرفت ولي از روی ناچاری مدت بیش از ده سال به این کار ادامه داد. در سال 1963 بود که در اثر مساعی دو دوست شاعرش یعنی ژوکوفسکی و توماس پیکارد، که تازه بادومی آشنا شده بود، کمکم اشعار بانتینگ شهرت یافت. شعر مشهور او بنام «غنایم»[14]، که عنوان آن از سوره «الانفال» گرفته شده است، در سال 1963 توسط پیکارد نشر یافت. یک سال بعد بود که مشهورترین شعر او بنام «بریگ فلَتس»[15] نوشته شد، که در واقع زندگی خود شاعر است از دیدی شاعرانه در محیط و سرزمین آبا و اجدادی او نوثمبرلند[16] که ایالتی است بین انگستان و اسکاتلند میگذرد. در سال 1968 مجموعه اشعار او چاپ شد و ده سال بعد انتشارات دانشگاه آکسفورد تمامی اشعار او را به طبع رسانید. بیست سال آخر زندگی بانتینگ به سخنرانیها و شعرخوانیها در انگلستان و آمریکا گذشت، و در ضمن نشر آثار خود مجموعه اشعار چند تن از شاعران همعصر خود را نیز چاپ کرد. یک بار در یک مصاحبه تلویزیونی از او پرسیدند آیا میترسید که اصلاً اشعار او ناشناخته بماند؟ بانتینگ با خونسردی جواب داده بود: «من کاملاً مطمئن بودم که روزی اشعار من شهرت خواهند یافت. اگر شما عملاً هم خوانندهای زیادی نداشته باشید، ولی خوانندگان شما کسانی چون ییتیس، پاوند، الیوت و کارلوس ویلیامز باشند، خاطر جمع باشید که دیر یا زود روزی شهرت خواهید یافت.»[17]
دربارۀ زندگی بانتینگ بیش از حد صحبت کردیم اکنون باید به شرح شعر «غنایم» و ترجمههای او از فارسی بپردازیم. او بطور کلی اشعار خود را به سه نوع تقسیم کرده است: (Ode) که بیشتر شبیه «سونت» است، و (Sonata) که همان «سونات» موسیقی است و بخاطر رابطه نزدیکی که شعر او با موسیقی دارد این کلمه را انتخاب کرده است. نوع سوم ترجمههاي او هستند. بانتینگ ترجمههای خود را (Overdraft) یا «پیشنویس» نامیده است که شرح آنها خواهد آمد. «بریگ فلتس» و «غنایم» جزوء «سونات»های او هستند و هر دو از زندگی خود او گرفته شدهاند و حرکتهایی موسیقیوار دارند.
«غنایم» سه بخش دارد و بخش میانی آن دربارۀ زندگی او در ایران است. بانتینگ در این شعر نظرات مختلف شرق و غرب را نسبت به زندگی و مرگ مورد بحث قرار میدهد. تاکید او بیشتر روی نظر جامعۀ شرقی است که میگوید «تمامیتی» دارد که جوامع غربی فاقد آنست. در ضمن نظرات متفاوتی که هریک از این دو دیدگاه دارند آورده شدهاند. بانتینگ در بخش اول گفتگوی چهار نفر را میآورد که پسران «شم» پسر نوح هستند و بطور کلی زندگی را بصورت سفری میگیرند برای رسیدن به جنت و یا «زاین». اولین این چهار نفر «آشور» نام دارد و مامور مالیات است و عاقبت هم شغل سربازی را برمیگزیند. نظرات او در مقابل نظرات کسانی که با او طرف معامله هستند قرار میگیرند، و دیدگاههای سه نفر دیگر نیز به همین ترتیب داده میشوند. نظر يك فرد شرقی نسبت به زندگی به عنوان یک سفر با مرگ مرحلۀ پایانی و اجتنابناپذیر آن از دیدگاه هر دسته و برداشت هر دسته از لذاید جسمانی بعنوان بخشی معمولی از زندگی در تابلوهای ظریف تصویر میشوند. رنگها و تجانس آهنگی کلمات در شعر بانتینگ نقش عمده دارند. شخصیت سوم که یک عرب بدوی است هنگام وصف اردوگاه کاروان بیت اول معّلقۀ مشهور عمروالقیس را میخواند و بانتینگ وصف چادرها را زیر نور نقره فام ماه بر «گسترۀ شنهای زرین و رنگ پریده صحرای عربستان» از قصیدۀ منوچهری میگیرد.
تنها وصف مناظر شرقی نیست که بانتینگ ازروی دیدهها و تجربیات خود تصویر میکند بلکه از لحاظ افکارو اسلوب شعری نیزاز ادبیات، تاریخ و فرهنگ خاورمیانه و خاصه ایران الهام میگیرد. هرچند که میگوید شعر او «بیشتر از معلومات ادبی بر کلمات و صور خیال متکی است» ولی تعداد اسامی فارسی مخصوصاَ در بخش دوم «غنایم» بحدی زیاد است که حاشیه کلی ایکه درباره آنها نوشته است کافی نیست. از ابنسینا، نظامالملک، خیام، ملکشاه، تاجالملک گرفته تا برنامۀ صبحگاهی شیر خدا و یا قصهگویی صبحی و آواز تاج اصفهانی همه در شعر او آمدهاند. بخش دوم هم از لحاظ تکنیک شعری و هم از لحاظ فضای آن با بخش اول فرق دارد. در اینجا شخصیت خاصی صحبت نمیکند فقط خود شاعر است که راوی است و تصویری غنی و پرنقش و نگار از آفریدههای هنری و ادبی این گروه شرقی را میدهد که عمدة ایرانی هستند، و هم دید آنها نسبت به زندگی و هم آنچه میسازند و یا بدست میآورند با دستۀ اول فرق دارد. در اینجا گفتگو از آفریدن زیبایی است و گویی هدف زندگی اینست:
از دست لرزان حاجی مصّور
لطافت درخت و حیوان
با خطوطی شیوا
بر روی عاج میدرخشد.
صدای نی
سایه بر چهره زمین زیر چنارها چال انداخته است
صدای نیستانی میگریزد و باز میگردد
چون دو خدا که در میان ستارگان همدیگر را دنبال کنند.
تاج قرارست بخواند، تاج،
هنگامی که تار و ضرب خاموش شوند
صدایش آرام، صاف و پرطنین بر میخیزد
گویی آهنگینی ووزن شعر را ازحافظ دارد.
هیچ چیزی نبوده است و نیست
چون ملوک ضرابی
صدایش را گویی از چاهی میکشد
که عمیق تر ازتاریخ است.
From Hajji Mosavvor’s trembling wrist
grace of tree and beast
shines on ivory
in eloquent line.
Flute,
shade dimples under chenars
breath of Naystani chases and traces
as a pair of gods might dogde and tag between stars.
Taj is to sing, Taj,
when tar and drum
come to their silence, slow,
clear, rich, as though
he had cadence and phrase from Hafez.
Nothing that was is,
but Moluk-e-Zarrabi
draws her voice from a well
deeper than history.
بیزل بانتینگ در میانسالی
در نامههای خود به ژکوفسکی بانتینگ بدقت شرح تجربیات خود در ایران را میدهد که یادداشتهای او را بر «غنایم» تکمیل میکند. مثلاً میگوید که «میر مصوّر بزرگترین مینیاتوریست معاصر ایران دچار نوعی مرض پارکینسون شده است.» یا مینویسد که یک روز از هتلی پر از جمعیت در شیراز فرار میکند و به باغی بسیار زیبا با چنارهای تنومند پناه میبرد که «سایهها بر روی زمین میرقصیدند» و نیستانی ماهرترین نینواز ایران نیاش درآورده چند ساعتی او را مسحور میکند. همینطور هم دربارۀ ملوک ضرابی، برنامههای رادیویی شیر خدا و صبحی مهتدی صحبت میکند. تنها ایران معاصر مورد نظر بانتینگ نیست بلکه با استفاده از معلومات وسیع خویش از ادبیات و تاریخ ایران دورۀ سلجوقیان را بعنوان نمونهای از تاریخ فرهنگی ایران میگیرد و تصویری ازبرداشت آنان و جانشینان فرهنگی آنان از مرگ وزندگی میکشد. این بخش با وصفی از مسجد جامع اصفهان آغاز میشود که «نمونه خوبیست از آثاردوره سلجوقی تا اوایل صفوی» و این که این گروه چگونه زندگی خود را صرف ساختن چنان بناهای ماندگار و اعجاب آمیزی کردند. از لحاظ معماری اسلامی این مسجد دارای اهمیت خاصی است و در آن مسئله نهادن گنبدی گرد بر اساسی مربع شکل حل شده و «معجزهای است در معماری.» بانتینگ با مهارت اصطلاحات معماری را هنگام وصف ساختن مسجد جامع- گنبدی که نظامالملک در ضلع جنوبی ساخته است، شبستانی که رقیبش تاجالملک بنا کرده است، و یا مقایسه ایوان با طاق گوتیک- بکار میبرد، و در ضمن به معماری غرب، و همچنین به دیدگاه غرب نظر دارد و اغلب با جناسی لطیف این دو دیدگاه را مقایسه میکند. مثلاً دو کلمه (capital) و (base) را که به معنی سر ستون و کنده کاری روی آن واساس یا ستون هستند بکار میبرد و میگوید سلجوقیان بدان دو توجهی نداشتند. در عین حال همین دو کلمه به معنی «سرمایه» و «اساس اندوخته» است که در تمدن مادی غرب اساس همه چیز است. یا میگوید: «سلجوقیان روی به زوال نهادند، اما با روحیه از میان رفتند» و با تمام اینها، هم از مبالغهکاری رومیان اجتناب کردند و مغز سربی مصر را هم نپذیرفتند که اشارهای است به سبک معماری رومی و مصری در مقایسه معماری ایرانی. بانتینگ حس تحسین زیادی نسبت به عظمت و معماری اهرام ندارد، و میگوید «مصریان اهرام را برای ترساندن مرگ ساختند.»
بانتینگ معماری ایران را نمونهای از پیروزی ایرانیان میانگارد که پر از لطف، زیبایی و نور است، و گویی هر کاشی و یا ستون آن زنده است. شعر نیز در زندگی ایرانیان اهمیت خاصی دارد و بانتینگ به مجالس شعر خوانی «بر روی ایوان کنار استخر با وافور، ودکا و چای» اشاره میکند که در آنها سعدی و عنصری خوانده ميشدند. او خیام را در رابطه با ملکشاه و بر پا ساختن گنبدی در وارمین ذکر میکند. منتهی «ملکشاه او را حسابگر بهتری از صاحب …» مییابد، که ممکنست اشارهای به تنظیم تاریخ جلالی باشد که از تاریخ هجری بهتر است و یا عقاید لاادریه و دم غنیمت شمری خیام باشد که به زندگی این دنیا اهمیت خاصی میدهد. او برای نشان دادن مخالفت قشریون با خیام به داستان آن رباعی ساختگی مربوط به تناسخ منسوب به خیام[18] اشاره میکند و مدّرسی در دانشگاه او را «خر لگام گسیخته» میخواند. در بخش سوم «غنایم» شاعر عرب ایرانیالاصل بشّار ابن بُرد مانند خیام شک میکند «به عقب برمیگردد، حدس میزند از کجا آمدهایم، و میاندیشد به کجا خواهیم رفت.» بانتینگ جدا افتادن شرق و غرب از هم را فاجعهای بزرگ میداند و بیشتر قشریگرایی دینی هر دو طرف را در این میان مسئول میداند. در مورد مسیحیت میگوید «آنها از خدا بعنوان تازیانه ای برای راندن مردم استفاده کردند.»
در بخش سوم «غنایم» شاعر به خاور میانه و شمال افریقا در زمان جنگ برمیگردد و صحنههایی سوررئالی از جنگ و ویرانی، سرگشتگی و آوارگی را تصویر میکند. او از تجربه سفر خود در شمال افریقا در سالهای پایانی جنگ استفاده میکند و در جملهای که هفده خط است شرح ویرانی شهرها و سرگشتگی و درماندگی اهالی را میدهد و پس از شرح گورستانی از زمان رومیان در لیبی متوجه غرب میشود و شرح بمباران گلاسکو را میدهد. بانتينگ بیشتر علت این فاجعه را مادیگرایی و سود جویی بیمهابای غرب میداند.
اکنون باید اندکی هم به ترجمههای او بپردازیم زیرا که ترجمههای او از فارسی، لاتینی، چینی و ژاپونی قسمت قابل توجهی از آثار او را تشکیل میدهند و بعلاوه خود او میگوید «هرچه از هنر شاعری آموختهام از شاعرانی بوده است که سالهاست مردهاند و اسامی آنها هم معلوم است.» او در واقع تحتتاثیر ارزا پاند بود که به ترجمه منظوم روی آورد، و مسئلۀ ترجمه را بارها و بارها با پاند، الیوت، ژکوفسکی و دیگر دوستانش بحث میکند. پاند معتقد بود که در ترجمۀ شعر اول باید زبان واقعی و معمولی انگلیسی باشد. البته منظور زبان عامیانه نیست بلکه زبان ادبی محاوره ایست. در ثانی وفاداری به اصل هم از لحاظ معنی و هم از لحاظ «آتمسفر» یا به اصطلاح «فضای» شعر و آهنگینی و روانی جملات بیشتر مدّ نظر است تا تحتالفظی بودن[19]. خود بانتینگ با این روش ترجمه کاملاً موافق بود و در مقالهای که دراین باره مینویسد روشهای ترجمههای چوسر و درایدن را از لاتینی مقایسه میکند، و از درایدن نقل قولی میآورد که «بعضی از ترجمهها آثاری هستند که بر پای خود میایستند، آثاری هستند در زبان خودشان برابر اصلشان هستند و لزومی ندارد که بر اهمیت اصلشان تکیه کنند، خودشان ادعای استقلال میکنند و مسئولیتی را میپذیرند که از دوام اصلشان جدا نیست.» بانتینگ علاوه میکند که او بجای جمله به جمله ترجمه کردن روش چوسر را قبول دارد که کل شعر را در نظر دارد وعلاوه میکند «ما باید از ترجمههایی بحث کنیم که باقی میمانند و در ادبیات اثر میگذارند.» از این نقطهنظر ترجمههای فیتز جرالد و ارزا پاند را قابل بحث میداند و روی مزایا و خصوصیات روش هریک از این دو مفصلاً توضیح میدهد. او «زبان محاورهای» را ترجیح میدهد ولی زبان محاورهای که در ضمن تسلسل فکری هم داشته باشد. بانتینگ معتقد است که از این جنبۀ فیتز جرالد بر پاند برتري دارد. باز به گفته بانتینگ «ادراک و فهمی که برای همه آشناست» بهتر است از «وضوح فرهنگستانی.» فاما این که دست کاری اصل شعر درست نیست بانتینگ میگوید «وقتی که هدف ما نوشتن یک شعر انگلیسی است و نه بیان و توضیح یک شعر خارجی این مسئله مطرح نیست: و بنظر میرسد که بین این دو راه راهی وسطی را نمیشود در پیش گرفت.» [20]
بانتینگ مرید ازرا پاند بود و او مقدمهای بر «مجموعه اشعار»ش[21] نوشت. از لحاظ ایجاز کلام، موسیقی و بهکار بردن با مهارت کلمات او شباهت زیادی به پاند دارد، و تأثیر بانتینگ در شعر مدرن انگلیسی قابل ذکر است. ترجمه و تقلیدهای او از شعر فارسی نسبتاً زیاد هستند ولی فکر میکنم همه آنها از مجلات مختلف جمعآوری نشدهاند. او را میتوان با آرثوروالی[22] دوست دیگر ازراپاند که با ترجمه بسیار زیبای آثار چینی و ژاپونی انقلابی در معرفی آن کلاسیکها در انگلیسی بوجود آورد، مقایسه کرد. از ترجمههای مشهور او قصیده رودکی «مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود»، شعر فردوسی در مورد پیری و چند غزل حافظ را میتوان نام برد. در اینجا من بعنوان نمونه یک رباعی رودکی را میآورم که بانتینگ بصورت شعر مدرن ترجمه کرده است. البته باید گفت که در ترجمههای دیگر بانتینگ بیشترصورت و فورم شعر فارسی را نگه میدارد.
یک نمونه از ترجمۀ بانتینگ رباعی زیر از رودکی است که با زیبایی تمام ترجمه کرده است و مثال خوبی میتواند باشد از آنچه بعضی از منتقدین «ترجمه خلاّقه «(creative translation) نامیدهاند:
آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر
|
ترسنده ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر
|
دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر
|
لب بُد؟ نه، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چو شکر
|
Came to me
Who?
She.
When?
In the dawn, afraid.
What of?
Her father’s.
Confide!
I kissed her twice.
Where?
On her moist mouth.
Mouth?
No.
What then?
Cornelian.
How was it?
Sweet.[23]
همین رباعی را دیک دیویس، استاد ایرانشناسی دانشگاه اوهایو و یکی از بهترین مترجمین شعر فارسی به شعر انگلیسی، در مجموعه ترجمههایی که از رباعیات فارسی در 1997 منتشر کرد آورده است و آن را از عنصری میداند[24]. مقایسۀ این دو ترجمه جالب است:
Who came to me? She did. And when? At dawn.
Afraid of whom? An enemy. Who is…? Her father.
I kissed her twice. Where? On the lips. The lips?
Say rubies rather. And they were? As sweet as sugar.
در وهله اول فورم دو ترجمه متفاوت است. در حالی که شعر بانتینگ چون آبشار فرو میریزد شعر دیویس چون چشمهساری روانست. خود دیویس هم در مقدمه کتابش میگوید که فرق ترجمههای او با ترجمههای بانتینگ در قالب شعری است. ترجمه بانتینگ شعر آزاد است و ترجمۀ دیویس مصرع پنج ضربیست (pentameter)، که فورمیست سنتی. ضرب آهنگ این دو نیز متفاوت است: اولی سریع و فشرده است، و دومی به آرامی حرکت میکند هرچند که تمام مکالمه در چهار مصرع جای میگیرد. زبان این دو هم متفاوت است.توجه میکنید که در اصل کلمۀ (confide) نیست و بانتینگ با افزودن آن که به معنی «سرّ خود را بکسی گفتن» است و این که شاعراز معشوقش میخواهد راز خود را بگوید و آوردن علامت تاکید به فضای شعر هیجان بیشتری داده است. ترجمۀ دیویس هم زیباست، ولی انتخاب کلمات و نحوه آوردن آنها گیرایی ویژهای به ترجمۀ بانتینگ میبخشد. مثلاً (cornelian) به جای عقیق هم دقیقتر و هم رساتر است از (rubies).
بانتینگ در اکثر موارد آزادی بیشتری در ترجمه شعر دارد و هدف او بیشتر رساندن فضای شعر است. مثلاً در شعر زیر از سعدی بانتینگ «چشم پر خون» را ترجمه نمیکند و میگوید «این نامه را مینویسم درحالی که اشکم با مرکب درمیآمیزد.» بنظر میرسد که او این اغراق شاعرانه را مطابق ذهنیت خواننده انگلیسی زیاده از حد مبالغهآمیز یافته است:
من این نامه که اکنون مینویسم
|
به آب چشم پر خون مینویسم
|
ازین در بر نوشتم نامه لیکن
|
نه آن سوزست کاکنون مینویسم
|
به عذرا درد وامق مینمایم
|
به لیلی حال مجنون مینویسم
|
نگارا قصة خود را به خدمت
|
نمیدانم که تا چون مینویسم
|
تو بپذیر، ارچه من عذری نیارم
|
تو خوشخوان، گرچه من دون مینویسم
|
This I write, mix ink with tears,
And have written of grief before, but never so grievously,
To tell Azra Vamiq’s pain,
To tell Laila Majnun’s plight,
To tell you my own
Unfinished story.
Take it. Seek no no excuse.
How sweetly you will sing what I so sadly write. [25]
در ترجمۀ این شعر- که زیاد هم شعر با محتوایی نیست – زبان بانتینگ فوقالعاده موجز و رساست ولی فورم اصلی شعر را از لحاظ قافیه و ردیف رعایت نمیکند. اصولاً بانتینگ حتی در غزل و قصیده نیز رعایت فورم و قافیه را نمیکند. ترجمههای او بشعر آزاد است و بصورتهای مختلف چون قافیه داخلی، تجانس آوایی، قرینهسازی ریتم شاعرانه مصرعها را حفظ میکند. در اغلب موارد که فکر میکند بعضی از قسمتهای یک شعر بخصوص برای خواننده انگلیسی زبان زیاد جالب نیست آنها را حذف میکند. مثلاً قصیده زیر از منوچهری، که خیلی مورد علاقۀ بانتینگ بود، سی و شش بیت دارد، و او فقط ابیات 1 تا 12 را ترجمه کرده است. پس از بیت دوازدهم منوچهری به مدح ممدوح میپردازد که برای خواننده خارجی ممکنست زیاد جالب نباشد. مصرع دوم بیت دوازدهم که گریزیست به مدح ممدوح، یعنی (سلطان مسعود) نیز عوض شده است تا تمامیتی به ترجمه داده شود:
ابر آذاری چمنها را پر از حورا کند
|
باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند
|
گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش
|
گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند
|
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
|
باغ چون صنعا کند چون روی زی صحرا کند
|
نالة بلبل سحرگاهان و باد مشکبوی
|
مردم سرمست را کالیوه و شیدا کند
|
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
|
روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کند
|
من دژم گردم که با من دل دوتا کردهست دوست
|
خرم او باشد که با او دوست دل یکتا کند
|
هر زمان جوری کند بر من به نو معشوق من
|
راضیم راضی به هرچ آن لالهرخ با ما کند
|
گر رخ من زرد کرد از عاشقی گو زرد کن
|
زعفران قیمت فزون از لالة حمرا کند
|
ور همیچفته کند قد مرا گو چفته کن
|
چفته باید چنگ تا در چنگ ترک آوا کند
|
ور همی آتش فروزد در دل من، گو فروز
|
شمع را چون برفروزی روشنی پیدا کند
|
ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
|
نوبهاران آب باران باغ را زیبا کند
|
The thundercloud fills meadows with heavenly beauty,
gardens with plants, embroiders plants with petals,
distills from its own white pearls brilliant dyes,
makes a Tibet of hills where its shadow falls,
San‘a of our fields when it passes on to the desert.
Wail of the morning nightingale, scent of the breeze,
frenzy a man’s bewildered, drunken heart.
Now is the season lovers shall pant awhile,
now is the day sets hermits athirst for wine.
Shall I sulk because my love has a double heart?
Happy is he whose she is singlehearted!
She has found me a new torment for every instant
and I am, whatever she does, content, content.
If she has bleached my cheek with her love, say: Bleach!
Is not pale saffron prized above poppy red?
If she has stooped my shoulders, say to them: Stoop!
Must not a harp be bent when they string it to sing?
If she has kindled fire in my heart, say: Kindle!
Only the kindled candle sends forth light.
If tears rain from my eyes, say: Let them rain!
Spring rains make fair gardens. And if then
she has cast me into the shadow of exile, say:
Those who seek fortune afar find it the first.[26]
چنانچه میبینید بانتینگ پنج بیت اول که را وصف بهار است و شکوفایی طبیعت از بقیه یعنی شکایت عاشق از معشوق جدا کرده است. او بعضی از صفات سنتی چون «حورا» و «لاله رخ» و یا اوصافی چون «لولوی حمرا» و یا «لولوی بیضا» را انداخته است و زبان او سادهتر و معمولی است و به فخامت زبان منوچهری نیست، با این همه فضای اصلی شعر را تا حد زیادی درآورده است. باید در نظر داشت که زبان منوچهری زبان هزار سال پیش است و مشکل است معادلی برای آن در انگلیسی پیدا کرد که هم به زبان امروزی باشد و هم نشانهای از خصوصیات قدیمی در آن باشد. او بعضی از کلمات را بصورت زیبایی آورده است. مثلاً «دُژَم بودن» از «دل دوتا کردن» معشوق و یا «خرم بودن» کسی که دوست با او «دل یکتا» کرده است چنین آورده است:
Shall I sulk because my love has a double heart?
Happy is he whose she is singlehearted!
بانتینگ علاقه خاصی به شاعران سبک خراسانی داشت، و از آن میان منوچهری و فردوسی شاعران محبوب او بودند. علاوه بر این که یاد گرفتن فارسی را در آغاز برای خواندن شاهنامه شروع کرده بود در بعضی از اشعار خود از فردوسی الهام گرفته است. مثلاً درشعر «بگذار بیاد آرند سمنگان را/ آن پل و برج و بارو را» سمنگان عشرتگاه رستم و تهمینه و زادگاه سهراب است، و شاعر به ایام خوشی که «یک شب و یک ساعت» داشتند و «بخوشی خوردند و آرمیدند» اشاره میکند، و سپس به تراژدی زندگی اشاره میکند و میگوید: «آنان از یاد آوردن آن یک شب و یک ساعت گریستند.»
بانتینگ قسمتهای زیادی از شاهنامه را ترجمه کرده بود و امیدوار بود که لااقل چند داستان از آن را کامل کرده به چاپ برساند. پاند نیز بانتینگ را به ترجمۀ شاهنامه ترغیب میکرد و هردوی آنان مکاتبات زیادی با تی.اس. الیوت داشتند که ویراستار عمدة شرکت نشر مشهور فیبر اند فیبر بود. متاسفانه از تمام ترجمههایی که بانتینگ از شاهنامه کرده است فقط دو قطعۀ در دست است. یکی «پسران فریدون» است که در آن سر ایرج را برای فریدون میآورند، و درد پدر از مرگ فرزند را نشان میدهد. این ترجمه را اول تی.اس. الیوت در مجلۀ با نفوذ «کرایتریون» منتشر میکند، و پس از مرگ بانتینگ ناشر او آن را جزوء مجموعۀ اشعار میسازد. خود او فقط قطعۀ مشهوری را که فردوسی بمناسبت شصت سالگیاش سروده است جزوء اشعارش گذاشته است و چند بیت اول آن چنین است:
چو آمد به نزدیک سر تیغ شست
|
مده میکه از سال شد مرد مست
|
به جای عنانم عصا داد سال
|
پراکنده شد مال و برگشت حال
|
کشیدن نداند ز دشمن عنان
|
اگر پیش مژگانش آید سنان
|
همان دیدهبان بر سر کوهسار
|
نبیند همی لشکر بیشمـار
|
پر از برف شد کوهسار سیاه
|
همی لشکر از شاه بیند گناه…
|
When the sword of sixty comes nigh his head
Give a man no wine, for he is drunk with years.
Age claps a stick in my bridle-hand:
Substance spent, health broken,
Forgotten the skill to swerve aside from the joust
With the spearhead grazing my eyelashes.
The sentinel perched on the hill top
Cannot see the countless army he used to see there:
The black summit’s deep in snow
And its lord himself sinning against the army. [27]
موسیقی شعر برای بانتینگ خیلی مهم بود و او این مطلب را هم در ترجمهها و هم در اشعار خودش در نظر دارد. او ترجمههای خود را (Overdrafts) مینامد که میتوان «پیشنویس» و یا «مسوده» ترجمه کرد، و بنظر میآید که میخواست روی آنها بیشتر کار کند. او از فردوسی و منوچهری یک شعر از هر کدام و از رودکی و سعدی دو شعر برای مجموعۀ آثار خود را برگزیده است. در صورتی که از ترجمههایی که کرده است و پس از مرگ او جمعآوری شدهاند یک شعر از فردوسی، پنج شعر از منوچهری، سه شعر از سعدی و چهار شعر از حافظ هستند. البته «موش و گربه» عبید را نیز باید به این لیست اشعار اضافه کرد که بطور کامل ترجمه کرده است. اکثر ترجمهها از فارسی تمامی اصل نیستند و بانتینگ میخواست یک قسمت غزل یا قصیده را برداشته و آن را تبدیل به واحد مستقلی بکند. مثلاَ در ترجمه غزل حافظ «ای نور چشم من سخنی گوش کن/ چون ساغرت پراست بنوشان و نوش کن» ابیات آن را پس و پیش کرده است و خواسته است در آن سه واحد مستقل فکری درست کند.[28] متاسفانه ترجمههای بانتینگ از حافظ زیاد نیست والا از لحاظ انسجام کلام و آهنگینی با وجود این که بصورت شعر آزاد هستند خیلی خوب ترجمه شدهاند.
چنانچه گذشت بانتینگ علاقه خاصی به منوچهری داشت و در نامههای خود چند بار مفصلاَ از سبک شاعری او بحث میکند. میگوید: «تنوع شعر او فوقالعاده است و هر کاری که کرده است بهتر از دیگران کرده است. اگر صراحت کاتولوس را بخواهی باید بروید سراغ منوچهری. سرعت آناکرئون را فقط در منوچهری میتوان پیدا کرد. موسیقی پیچیدۀ اسپنسر را میتوان در منوچهری دید. قصیده رسمی با تمام فخامت و شکوه زبان و طرز بیان آن را نه در پندار بلکه در منوچهری میشود یافت. طنز منوچهری مستقیم و کوبنده است»[29] سپس بانتینگ مفصلا دربارۀ منوچهری در دربار غزنوی و رابطه او با سلطان محمود و مسعود بحث میکند. او معتقد است که خیلی بیشتر از اکثر شرقشناسان انگلیسی و اروپایی دربارۀ شعر فارسی خصوصاً شعرای اولیه «چون فردوسی، رودکی، منوچهری، فرخی وغیره» مطالعه کرده است، و درک و تحلیل آثار این شاعران برای درک اساسی ادبیات ایران ضروریست. خصوصاَ مطالعه سبک این شاعران را برای درک بهتر عناصر شعری حافظ ضروری میداند، و میگوید «من معتقدم که موسیقی شعر منوچهری و عنصری همیشه در گوش حافظ بوده است.»[30]
جزوء ترجمههای بانتینگ «موش و گربۀ» عبید زاکانی را نیز نباید فراموش کرد که تحت عنوان «گربه عابد» جزو «مجموعۀ اشعار» آورده است و اولین ترجمه ایست به انگلیسی از این اثر. پیش از بانتینگ ادوارد براون قسمتهایی از «موش و گربه» را در تاریخ ادبیات خود (جلد سوم) آورده است، و آرتور کریستنسن تمامی آن را با توضیحات زیاد به دانمارکی ترجمه کرده بود. گذشته از ترجمۀ بانتینگ «موش و گربه» تاکنون چهار بار به انگلیسی ترجمه شده است: توسط عمر پاند، آربری، مسعود فرزاد و دیک دیویس.[31] مقایسه این پنج ترجمه از لحاظ سبک و نزدیکی به لحن طنزآمیز عبید جالب است. البته بغیر از آربری و مسعود فرزاد دیگر مترجمین متذکر اهمیت سیاسی اثر و این که گربه میتواند مبارزالدین مظفر «عابد و زاهد» خون آشام عصر عبید و حافظ باشد نمیشوند. بانتینگ آن را داستانی بسیار خواندنی برای کودکان میداند که تا بیست سال پیش (از زمان بانتینگ) بچهها آن را در مدرسه میخواندند و «نه همه چیز آن بلکه بسیاری از نکات آن واقعیت دارد.»[32] «گربه عابد» یگانه ترجمه بانتینگ از فارسی است که در آن با موفقیت فورم مثنوی و ردیف قافیه را در آورده است، و با وجود این که داستان را از بعضی لحاظ مدرن کرده است، و مثلاً برای «محتسب» کلمه «پلیس» را بکار برده است، طنز عبید را خوب در آورده است.
در مقالهای که پروین لولوی و گلین پورسگلاو نوشتهاند چند ترجمۀ بانتینگ را از فارسی با اصلهای آنها مقایسه کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند که باوجود این که بعضی از خصوصیات بدیعی و کلامی اشعار فارسی از میان رفته است ولی باز «خیلی بیشتر از بسیاری از ترجمههای تحتالفظی لحن و خصوصیات شعری اصل را میرسانند.» بعلاوه این ترجمهها قسمت قابلتوجهی از موفقیتهای شعری بانتینگ میباشند، و قسمتی مهم، ولی فراموش شده ازترجمههای ممتاز ادبی انگلیسی از فارسی هستند.»[33] خود بانتینگ در ترجمۀ شعر با ازرا پاند هم عقیده بود که باید آن «انرژی» و زیبایی آهنگین شعر حفظ شود و با ترجمههای «دانشمندانه» و یا «آکادمیک» موافق نبود. بانتینگ مینویسد:
«شعر فارسی به صورت بسیار بدی، و شعر عربی تاحدی کمتر از دست استادان نو افلاطونی که میخواهند همه چیز را به طرزی خودپسندانه به تصوف بچسپانند صدمه دیدهاند… در راه برگرداندن موفق آمیزتر شعر فارسی مشکلاتی هست. مثلاً حافظ تقریباً تماماً متکی بر استادی او برآهنگ و تلویحات ادبی میباشد، که هیچ یک قابل ترجمه نیست. قدرت و تنوع بسیار زیاد منوچهری اغلب بصورت طرحهایی بیان میشوند که مانند نقش و نگار ظریف و پیچیدۀ فرش ایرانی میباشند. بزرگی دیوان سعدی حتی آن استادان را میترساند که غزلهای کلیدی را پیدا کنند… در این ادبیاتها [يعني ادبيات فارسي و عربي] حدالاقل همانقدر تنوع هست که در ادبیات هر زبان اروپایی که بگیرید… اگر نخواهیم که از کمخونی فرهنگی هلاک شویم باید دیر یا زود از (فرهنگ) اسلامی مایه بگیریم. این هم با پیدا کردن سمبولهایی در شعر مولوی [كه شبيه سمبلهاي] پلوتینوس هستند و یا در آوردن بعضی از شعرهای معمولی که در همه جا پیدا میشوند به انگلیسی بد میسر نخواهد شد.[34]»
بیزل بانتینگ این مطلب را در مقدمهای که بر «اشعار عربی و فارسی در ترجمه انگلیسی»(1970) پسر ازرا پاند منتشر کرد مینوشت، و در اشارهای که به «استادان» میکند کلمه «دان» (Don) را بکار میبرد که معمولاً به استادان دانشگاههای کیمبریج و اکسفورد اطلاق میشود. بهنظر میرسد منظور بانتینگ در اینجا نیکلسون است. بانتينگ زیاد توجهی به تصوف نداشت و در ترجمههایی که از حافظ کرد کاملاً جنبه عرفانی اشعار او را نادیده گرفته است. با این همه بانتینگ میگوید که عمر پاند وجوه تشابهی بین شعر عربی و فارسی و شعر انگلیسی پیدا کرده است که «درخور توجه و دلپذیر» است و باید بدان سوی رفت. عمرپاند نیز میگوید که ترجمۀ شعر «مرا بسود و فررویخت» و یک رباعی رودکی توسط بانتینگ باعث شد که او بسوی ترجمه از فارسی و عربی روی آورد.
«فصلی از کتاب «تاثیر ادبیات فارسی بر ادبیات انگلیسی» تالیف حسن جوادی
اصل انگلیسی این کتاب یک بار در 1985 در کلکته و بار دیگر در 2005 در کالیفرنیا چاپ شده است، متن فارسی آن نیز قرار است منتشر شود.»
Hasan Javadi, Persian Literary Influence on English Literature, Mazda, Costa Mesa, 2005.
[1]) Stockswood-on- Tyne
[2]) Victoria Forde, The Poetry of Basil Bunting, Bloodaxe Books, Glascow, Scotland, 1991, p. 19.
[3]) Rapallo
[4]) Active Anthology (London: Faber & Faber, 1933)
[5]) Vullers
[6]) The Criterion
[7]) Schooner
[8]) خاطرات 9 مه 1940
[9]) نامه به ژكوفسكي به نقل از كتاب ويكتوريا ص 49.
[10]) همان کتاب ص 49 ( 21 آوریل 1945)
[11]) Robert Payne, Journey to Persia, 1951, p.
به نقل از كتاب:
Basic Bunting Man and poet, edited carrol Terrek, pp. 58-59.
[12]) Pisan Cantos (1946), Bollingen Prize
[13]) Northern Echo
[14]) The Spoils
به گفته خود بانتینگ عنوان شعر از سوره الانفال( (یَسلونک عَن الانفال قُل اَلانفالِ لله و الرسول) گرفته شده است.
[15]) Briggflatts
[16]) Northumberland
[17]) «Measure of Words», interview with Basil Bunting in Tynne Tees TV, 21 July 1983 and 21 April 1985.
[18]) داستان این رباعی مضحک که به خیام منسوبش کرده اند از تاریخالفی است و از این قرار است. عمر خیام در حیاط مدرسهای چند خر را میبیند و میگوید كه یكی از آنها شخصی بوده است كه بدان صورت دوباره به این عالم آمده است:
ای رفته و بازآمده (بل هم) گشته
|
نامــــت ز میان نـــامها گم گشته
|
ناخن همه جمـــع آمده و سُم گشته
|
………..
|
احمد حامد الصراف، عمر الخیام، بغداد، 1949، ص 33. «بل هم» اشاره است به آیۀ قرآنی «بل هم کالانعام او اضّل»
[19]) از نامۀ ازرا پاوند به دوستش رواس مورخ آوریل 1935 به نقل از مقالۀ ویکتوریا فورد در کتاب زیر:
“Translations and adaptations of Basil Bunting” by Sister Victoria Marie Forde in “Basil Bunting” Man and Poet, ed. Caroll F. Tercell, University of Maine, 1981, p. 302.
[20]) Criterion,XV (July,1936),pp 715-716.
[21]) Basil Bunting, Colleted Poems, (London: Fulcrum Press, 1968).
[22]) Arthur Waley
[23]) Collected Poems, p. 144.
[24]) Dick Davis, Borrowed Ware:Medieval Persian Epigrams, Washington, D.C., Mage 1997. P. 63.
[25]) Basil Bunting, The Complete Poems,Oxford University Press, 1994, p. 141.
[26]) Basil Bunting, Uncollected Poems, ed. Richard Caddel, Oxford University Press, 1991, p. 39.
[27]) Basil Bunting, The Complete Poems, ed. Richard Caddel, Oxford University Press, 1994, p. 136.
[28]) محمود کیانوش در نقدی که بر کتاب خودش (Modern Persian Poetry ) تحت عنوان «اشتباه در شنیدن زبان: ایرانشناسی غربیانه» کرده است ایراداتی بر همین ترجمه بانتینگ از حافظ گرفته است. یکی دو تا از ایرادات کیانوش وارد است ولی وی فقط دقیق بودن ترجمه را ملاک قرار داده است و به این که بانتینگ میخواسته است شعر خوب انگلیسی بوجود آورد توجه نکرده است. نگاه کنید به بررسی کتاب، شماره 27، سال هفتم، پائیز 1376، صص 309-310.
[29]) نامۀ بانتینگ به مجلۀ (Nine) مورخ 28 ژوئیه 1949 به نقل از کتاب «بازیل بانتینگ: مرد و شاعر» ص 322.
[30]) نامه به ژکوفسکی مورخ 29 اکتبر 1953 به نقل از کتاب فوق، ص 315.
[31]) در مورد این ترجمهها و اهمیت تاریخی «موش و گربه» نگاه کنید به مقدمة ترجمۀ من از آثارطنزی عبید زاکانی. در نشر اول این کتاب من ترجمۀ «موش و گربه» از مسعود فرزاد را آورده بودم ولی در چاپ دوم آن دیک دیویس اجازه داد که ترجمۀ او را بگذارم.
Obeyd-e Zakani, Ethics of the Aristocrats and Other Satirical Works, tr. Hasan Javadi, Mage , Washington D.C., 2008.
[32]) یادداشت بانتینگ بر «گربۀ عابد» در مجموعه اشعار، ص 212.
[33]) Parvin Loloi and Glyn Pursglove, Basil Bunting’s Persian Overdrafts in Basil Banting Man and Poet, 353.
[34]) Basil Baunting, “Foreward”, in Omar Pound, Arabic and Persian Poems (New York, 1970), p. 11.