رفتند راستان و … ( در سوگ دکتر محمدرضا جلالی نائینی) / دکتر احمد مهدوی دامغانی

(در سوگ دكتر محمدرضا جلالي نائيني)

مرحوم‌ سيدالشعرا اميري‌ فيروزكوهي‌ «مطلعي‌» در مرثيه‌اي‌ فرموده‌ است‌ كه‌ در بلاغت‌ و «براعت‌ استهلال‌» يكي‌ از مهمترين‌ مطالع‌ در اين‌ باب‌ است‌ و آن‌ اين‌ است‌:

رفتند راستان‌ و يكي‌ را بقا نماند

زيشان‌ به‌ جز حكايت‌ و نامي‌ به‌ جا نماند

اين‌ بنده‌ ناچيز كه‌ در آنچه‌ به‌ سياست‌ و تعهدات‌ و تكليفات‌ و تكلّفات‌ آن‌ مربوط‌ است‌ به‌ كلي‌ «عامي‌» و از دانستن‌ و به‌ كار بستن‌ و «فوت‌ و فنّ» آن‌ قطعاً عاري‌ است‌، اينك‌ در مصيبت‌ فقدان‌ مرحوم‌ استاد دكتر سيد محمدرضا جلالي‌ نائيني‌ حشره‌الله‌ مع‌ اجداده‌ الطاهرين‌ همين‌ بيت‌ مرحوم‌ اميري‌ را وصف‌الحال‌ و بهترين‌ مقال‌ مي‌پندارم‌. اين‌ سيد جليل‌ نبيل‌، اين‌ اديب‌ و محقق‌ والامقام‌، اين‌ درخت‌ پربار علم‌ و معرفت‌، اين‌ مرد نازنيني‌ كه‌ تصدي‌اش‌ به‌ مقام‌ و منصبي‌، هيچ‌گاه‌ از تواضع‌ و فروتني‌ و مردم‌دوستي‌ و ياري‌ مظلومان‌ و دستگيري‌ مستمندان‌ و مقاومت‌ او در برابر ناروا و نابجا ابداً نكاست‌ و بلكه‌ هرچه‌ درخت‌ برومند وجود شريف‌ او پربارتر مي‌شد، او بيشتر سر بر زمين‌ شكر الهي‌ مي‌گذاشت‌ و بيشتر خود را متعهد به‌ رعايت‌ معالي‌ اخلاق‌ مي‌شمرد. به‌ تعبير وارده‌ در احاديث‌ «همّ واحد» او ترويج‌ فرهنگ‌ و ادب‌ درس‌ و ادب‌ نفس‌ بود. هنوز به‌ 25 سالگي‌ نرسيده‌ بود كه‌ چهار جلد تفسير شريف‌ مواهب‌ عليّه‌ كاشفي‌ را كه‌ از بهترين‌ نمونه‌هاي‌ نثر فارسي‌ در قرن‌ نهم‌ است‌، به‌ همت‌ و زحمت‌ خود منتشر ساخت‌ و سي‌ و پنج‌ سال‌ نداشت‌ كه‌ ترجمه‌ ملل‌ و نحل‌ شهرستاني‌ را به‌ چاپ‌ رساند و اين‌ شوق‌ و شور او در بسط‌ معارف‌ تا سن‌ نود و سه‌ سالگي‌اش‌، يعني‌ تا دو سال‌ پيش‌ از وفاتش‌ همچنان‌ در وجود ذيجود او مشتعل‌ بود. همين‌ دو سه‌ سال‌ قبل‌ بود كه‌ با آن‌ حال‌ نزار و گوش‌ كم‌شنوا در تلفن‌، مرا از اينكه‌ چرا تاكنون‌ رساله‌ طلائع‌ و بوارق‌ قاضي‌ سعيد قمي‌ (رض‌) را براي‌ چاپ‌ آماده‌ نكرده‌ام‌، ملامت‌ مي‌فرمود. و در مقام‌ مقايسه‌ او با ديگران‌ نيستم‌؛ ولي‌ به‌ جرأت‌ و در كمال‌ صداقت‌ عرض‌ مي‌كنم‌ كه‌ او را در اين‌ فضيلت‌ مانند حضرات‌ علامه‌هاي‌ دوران‌ ما، يعني‌ قزويني‌ و فروزانفر و همايي‌ رحمت‌الله‌ عليهم‌ بايد دانست‌. همچنان‌ كه‌ سابقاً نوشته‌ام‌، من‌ به‌ چشم‌ خود ديدم‌ كه‌ مرحوم‌ علامه‌ قزويني‌ در مرض‌ موتش‌ كه‌ بر بستر آرميده‌ بود و مرحوم‌ عباس‌ اقبال‌ رحمه¬‌الله‌ عليه‌ فرم‌هاي‌ چاپي‌ شدّالازار را برايشان‌ ارائه‌ مي‌فرمود و آن‌ مرحوم‌ با آن‌ وسواس‌ مطلوب‌ خود كلمه‌ يا جمله‌اي‌ را اصلاح‌ مي‌فرمود و از استاد مدرس‌ رضوي‌ (ره‌) با گوش‌ خود شنيدم‌ كه‌ فروزانفر در ساعت‌ هشت‌ صبح‌ در روز پيش‌ از روزي‌ كه‌ در ساعت‌ يازده‌ آن‌ روز، ناگهان‌ از اين‌ دنيا رفت‌، در جستجوي‌ گوينده‌ بيتي‌ عربي‌ بود (رك‌: حاصل‌ اوقات‌ ص‌ 766). كمتر از دو ماه‌ پيش‌ از رحلت‌ ناگهاني‌ همايي‌ روزي‌ خدمت‌ با سعادتش‌ رسيدم‌ و او را قلم‌ به‌ دست‌ در حال‌ نوشتن‌ يادداشتي‌ براي‌ الحاق‌ به‌ ترجمه‌ حالي‌ در تاريخ‌ اصفهان‌ ديدم‌. اينان‌ همگي‌ مسخر و مأمور اطاعت‌ از غريزه‌اي‌ بودند كه‌ امر پيغمبر اكرم‌ (ص‌) را كه‌ «اطلبوالعلم‌ ولو بالصين‌ فانّ طلب‌ العلم‌ فريضه‌ علي‌ كل‌ مسلم‌» وظيفه‌ مستمر خود مي‌شمردند. همان‌ غريزه‌اي‌ كه‌ بيروني‌ را ساعاتي‌ پيش‌ از وفاتش‌ به‌ سؤال‌ كردن‌ مسأله‌اي‌ از عيادت‌كننده‌اش‌ وامي‌دارد رحمت‌الهي‌ بر روان‌ پاكشان‌ نثار باد!

در ذكر جميل‌ استاد دكتر سيد محمدرضا جلالي‌ نائيني‌ و علو مقام‌ علمي‌ و ادبي‌ و استمرار مجاهدت‌ او در ترويج‌ و نشر دانش‌ و فرهنگ‌، بيش‌ از اين‌ عرض‌ نمي‌كنم‌ و همين‌ بس‌ كه‌ در حال‌ حاضر بعضي‌ كتب‌ و آثاري‌ را كه‌ او به‌ زحمت‌ تحقيق‌ و تعليق‌ خود فراهم‌ فرموده‌ است‌، مرجع‌ و مستند بسياري‌ از اهل‌ فضل‌ و ادب‌ و تحقيق‌ است‌ و آينده‌ مقام‌ ممتاز او را در فرهنگ‌ معاصر ايران‌ نشان‌ خواهد داد.

دكتر جلالي‌ نائيني‌ در زندگي‌ عادي‌ و روابط‌ اجتماعي‌ خود مردي‌ به‌ تمام‌ معني‌ عادل‌ و معتدل‌ و فروتن‌ و با دوستان‌ بسيار با مروت‌ بود و در همه‌ امور معتقد به‌ «مدارا» بود و به‌ فرموده‌ نبي‌ اكرم‌ صلي‌الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلم‌ «المداراه‌ نصف‌الدين‌» همواره‌ استناد مي‌فرمود. نجابت‌ سيادت‌ او در زندگي‌ و روابط‌ اجتماعي‌ او متجلي‌ مي‌بود و در مجموع‌ در همه‌ حال‌، «سيدي‌ سَنَد» و در مقام‌ شغلي‌ كه‌ وكالت‌ دادگستري‌ بود، وكيلي‌ مؤتمن‌ و معتمد شناخته‌ شده‌ و اين‌ قولي‌ است‌ كه‌ جملگي‌ كساني‌ كه‌ سعادت‌ معاشرت‌ و مصاحبت‌ با او را داشته‌اند، برآنند.

جلالي‌ در سال‌هاي‌ 1316 و 1317 در دوران‌ گذراندن‌ نظام‌ وظيفه‌اش‌ در دانشكده‌ افسري‌ با دو مرد عزيز همدوره‌ و گاه‌ «هم‌اطاق‌» بودند كه‌ اولي‌ آن‌ فرشته‌ مجسم‌ به‌ صورت‌ انسان‌، آن‌ وجود پاك‌ بي‌ هيچ‌ آلايش‌، آن‌ استاد عاليقدر وطن‌دوست‌ با فرهنگ‌ و دانش‌، حضرت‌ استاد دكتر غلام‌حسين‌ صديقي‌ طيّب‌الله‌ ثراه‌ است‌ و ديگري‌ آن‌ «دائره¬‌المعارف‌» اخبار و احوال‌ ايران‌ در چهار دهه‌ 1320 تا 1360، آن‌ وكيل‌ دادگستري‌ شريف‌ و امين‌، اولين‌ استاندار فارس‌ در دوران‌ حكومت‌ جمهوري‌ اسلامي‌ يعني‌ مرحوم‌ نصرت‌الله‌ اميني‌ اراكي‌ رحمه‌الله‌ عليه‌ كه‌ قريب‌ يك‌ سال‌ است‌ روي‌ در نقاب‌ خاك‌ نهفته‌ است‌. وقتي‌ كه‌ جلالي‌ و اميني‌ در مجلسي‌ با هم‌ بودند، گفتار آنان‌ و رفتارشان‌ با يكديگر و ذكر خاطراتشان‌ بسيار شيرين‌ و جالب‌ بود. جلالي‌ نائيني‌ به‌ مرحوم‌ استاد سيد محمد فرزان‌ بيرجندي‌ (متوفي‌ فروردين‌ 1347) و استاد سيدمحمد محيط‌ طباطبايي‌ اخلاص‌ و ارادت‌ فراوان‌ داشت‌ و به‌ سعي‌ اوست‌ كه‌ مقالات‌ مرحوم‌ فرزان‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. خداي‌ آن‌ دو بزرگوار را غريق‌ رحمت‌ و قرين‌ مغفرت‌ خود سازد!

* * *

اين‌ ناچيز بيش‌ از شصت‌ سال‌ از نعمت‌ ارشاد و دوستي‌ و لطف‌ فراوان‌ او برخوردار بوده‌ام‌. ابتداي‌ آشنايي‌ و سپس‌ دوستي‌ و ارادتمندي‌ حقير با او به‌ سال‌هاي‌ 1326 و 1327 برمي‌گردد كه‌ آن‌ عزيز روزنامه‌ كشور را منتشر مي‌كرد و محل‌ آن‌ روزنامه‌ در ميدان‌ بهارستان‌ در دو اطاق‌ فوقاني‌ ساختمان‌ نسبتاً نوسازي‌ بود. از آنجا كه‌ آن‌ مرحوم‌ با سعه‌ صدري‌ كه‌ داشت‌، از دانشجويان‌ دانشگاه‌ دعوت‌ مي‌كرد كه‌ بيايند و با روزنامه‌ كشور كه‌ سبك‌ مستقلي‌ داشت‌ و مدح‌ يا هجاي‌ كسي‌ را نمي‌كرد و بيشتر سرمقاله‌ها و مقالاتش‌ اصلاح‌طلبانه‌ بود و به‌ مسائل‌ روز مي‌پرداخت‌، همكاري‌ كنند؛ و از آنجا كه‌ دانشكده‌ معقول‌ و منقول‌ با ميدان‌ بهارستان‌ تقريباً متصل‌ بود، بعضي‌ روزها مرحوم‌ مغفور دكتر احمد شهسا اولين‌ سفيركبير جمهوري‌ اسلامي‌ در آلمان‌ و اين‌ بنده‌ بعدازظهر ساعت‌ پنج‌ و شش‌ به‌ آن‌ روزنامه‌ مي‌رفتيم‌ و كمك‌ و خدمت‌ رايگان‌ و افتخاري‌ خود را خدمتش‌ عرضه‌ مي‌داشتيم‌ و گاه‌ غلط‌گيري‌ مطبعي‌ بعضي‌ از صفحات‌ آن‌ روزنامه‌ را كه‌ معمولاً در بيش‌ از هشت‌ صفحه‌ نبود، عهده‌دار مي‌شديم‌. اين‌ احترام‌ و ارادت‌ من‌ بنده‌ به‌ ايشان‌ و لطف‌ و محبت‌ آن‌ بزرگوار به‌ اين‌ ناچيز، هر روز بيش‌ از پيش‌ شد. در سال‌هاي‌ پيش‌ از دهه‌ 50، خصوصاً در دهه‌ 40 برخي‌ ايام‌ دفتر من‌ به‌ تعبير خودم‌ «نورباران‌» مي‌شد؛ يعني‌ مرحوم‌ مبرور سيد محمد سعيد جلالي‌ نائيني‌ و استاد سيد محمدرضا جلالي‌ نائيني‌ و دو پسرخاله‌ گرامي‌شان‌ مرحوم‌ سيد حسن‌ و سيد حسين‌ مصطفوي‌ نائيني‌ رحمه‌الله‌ عليهما، دو قاضي‌ شريف‌ امين‌ كه‌ اولي‌ به‌ نمايندگي‌ نائين‌ در مجلس‌ شورا هم‌ نائل‌ شد و هر دو اين‌ عزيزان‌ برادر همسر گرامي‌ و باوفا و پارسا و بسيار بسيار خوب‌ و شريف‌ جلالي‌ بودند، پيش‌ از ظهري‌ سري‌ به‌ دفتر اين‌ فقير مي‌زدند و ساعتي‌ به‌ تمام‌ معني‌ خوش‌ بر ما مي‌گذشت‌ و به‌ راستي‌ كه‌ :

ايام‌ خوش‌ آن‌ بود كه‌ با دوست‌ به‌ سر رفت        باقي‌ همه‌ بي‌حاصلي‌ و بوالهوسي‌ بود

باري‌، استمرار محبت‌ و مرحمت‌ جلالي‌ نائيني‌ ادامه‌ داشت‌ و خصوصاً بعد از انقلاب‌ و تحول‌ احوال‌ الزامي‌ آن‌، معاشرت‌ و مراودت‌ ما بيشتر شد. براي‌ بيان‌ شدت‌ محبت‌ او به‌ اين‌ ناچيز، كافي‌ است‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ ايشان‌ در سال‌هاي‌ 1991 و 1993 به‌ آمريكا تشريف‌ آوردند و در هر دو بار چند روزي‌ به‌ اين‌ بنده‌ و همسرم‌ افتخار بخشيدند و به‌ فيلادلفيا آمدند و في‌الواقع‌ ايام‌ خوشي‌ را با آن‌ حضرت‌ به‌ سر برديم‌ و به‌اصطلاح‌ با توجه‌ به‌ اين‌ ملاقات‌ها، خيلي‌ بعيدالعهد از يكديگر نبوديم‌. با اين‌ همه‌ دو سه‌ سال‌ پيش‌ و به‌ نظرم‌ در عيد غديري‌ كه‌ حسب‌العمول‌ خواستم‌ از دور بر سينة‌ شريف‌ بي‌كينة‌ او بوسه‌ زنم‌، در تلفن‌ به‌ من‌ فرمود: «مي‌خواهي‌ برايت‌ بليت‌ بفرستم‌ كه‌ به‌ دوبي‌ بيايي‌ و من‌ هم‌ آنجا بيايم‌ و ديداري‌ تازه‌ كنيم‌؟» همسر محترمه‌اش‌ قطعاً شاهد اين‌ مكالمه‌ بود و ملاحظه‌ فرمائيد تا چه‌ حد محبت‌ و صفا و سخاوت‌ در وجود نازنين‌ او بود. او فقط‌ نسبت‌ به‌ من‌ اين‌ چنين‌ مهربان‌ و دست‌ودلباز نبود، بلكه‌ مانند خورشيد به‌ همه‌ دوستانش‌ يكسان‌ مي‌تابيد و پرتوافكني‌ مي‌كرد. در همين‌ دو سفري‌ كه‌ به‌ آمريكا فرمود، همه‌ يا بيشتر نقدينه‌اي‌ كه‌ با خود داشت‌، به‌ دو دوست‌ صميمي‌ كه‌ افتاده‌ بودند، دستگيري‌ فرمود. كه‌ آن‌ هر دو عزيزان‌ ارجمند از قضات‌ شريف‌ نامدار بودند و در امانت‌ و متانت‌ آنان‌ شكي‌ نبوده‌ و نيست‌. در آن‌ جسم‌ خستة‌ نحيف‌ و در پشت‌ آن‌ سينة‌ استخواني‌ ضعيف‌، استاد دكتر سيد محمدرضا جلالي‌ نائيني‌ دلي‌ سخت‌ توانا و مقاوم‌ و با ايمان‌ و اعتقاد راسخ‌ به‌ حق‌ و عدالت‌ و آزادي‌ جاي‌ داشت‌. جلالي‌ هيچ‌گاه‌ وكالت‌ كسي‌ را كه‌ مختصر احتمالي‌ مي‌داد كه‌ شايد حق‌ به‌ جانب‌ او نباشد، نپذيرفت‌. دو سه‌ مورد را من‌ خود شاهد بودم‌ و بسيار اتفاق‌ افتاد كه‌ فقط‌ در راه‌ احقاق‌ حقوق، وكالت‌ مردان‌ صورتاً ضعيفي‌ را كه‌ گردن‌كلفتان‌ وقيحي‌ حقشان‌ را پايمال‌ كرده‌ بودند و براي‌ رضاي‌ خداي‌ متعال‌ و آرامش‌ وجدان‌ پاك‌ خود بپذيرد و هزينه‌هاي‌ لازم‌ طرح‌ دعوي‌ را خود بپردازد.

جلالي‌ نائيني‌ آن‌ طور كه‌ خود در همان‌ ايام‌ به‌ من‌ فرمود و بار ديگر اينجا در فيلادلفيا با حضور مرحوم‌ مغفور دكتر ناصر يگانه‌ رئيس‌ آن‌ زمان‌ ديوان‌ عالي‌ كشور آن‌ را تكرار كرد، صبح‌ اول‌ وقت‌ فرداي‌ شبي‌ كه‌ آن‌ ناپاك‌زادة‌ بي‌شرمي‌ كه‌ نام‌ احمد رشيدي‌ مطلق‌ را بر خود نهاده‌ بود، مرتكب‌ آن‌ جنايت‌ و جسارت‌ به‌ ساحت‌ مقدس‌ رهبر والامقام‌ راحل‌ انقلاب‌ رضوان‌الله‌ عليه‌ شد و چون‌ سگي‌ هار به‌ درياي‌ عظيم‌ باشكوه‌ آن‌ بزرگوار، دهن‌ نجسش‌ را زده‌ بود، اين‌ هر دو با كمال‌ خشم‌ و به‌ نشانه‌ اعتراض‌ و مخالفت‌ و بلكه‌ مخاصمت‌ نزد نخست‌وزير وقت‌ مي‌روند و او را عتاب‌ و سرزنش‌ مي‌كنند و قصد خود را براي‌ استعفاي‌ از سناتوري‌ و رياست‌ ديوان‌ كشور و لزوم‌ استعفاي‌ او را از نخست‌وزيري‌ و يا تعقيب‌ جدي‌ مسأله‌ و عذرخواهي‌ و اظهار شرمساري‌ از بروز آن‌ حادثه‌ در برابر ملت‌ ايران‌ و آن‌ مرجع‌ بزرگوار اعلام‌ مي‌دارند؛ ولي‌ آموزگار با هزاران‌ قسم‌هاي‌ غلاظ‌ و شداد بي‌اطلاعي‌ قبلي‌ خود و وزير اطلاعاتش‌ را از آن‌ عمل‌ ننگين‌ شرم‌آور بيان‌ مي‌دارد و قول‌ تعقيب‌ فوري‌ قضيه‌ و معذرت‌خواهي‌ رسمي‌ دولت‌ را مي‌دهد و با استدعا و اصرار آن‌ دو فقيد را از استعفا باز مي‌دارد.

دو روز بعد از آن‌، همرديف‌ آقاي‌ جلالي‌ در سنا، سرلشكر ايرج‌ مطبوعي‌ پيغامي‌ توأم‌ با تهديد شديد از ناحيه‌اي‌ به‌ جلالي‌ مي‌رساند و جلالي‌ به‌ رعايت‌ ادب‌ و اينكه‌ پيغام‌آورنده‌ بسيار سالخورده‌تر از اوست‌، فقط‌ به‌ او مي‌گويد: «جناب‌ عالي‌ پيغامتان‌ را رسانديد، متشكرم‌.» و چون‌ آن‌ سرلشكر مطالب‌ و دورنماهاي‌ ديگري‌ از تهديد و تطميع‌ به‌ جلالي‌ عرض‌ مي‌كند، جلالي‌ مي‌گويد: «هم‌ به‌ خود جناب‌عالي‌ و هم‌ به‌ پيغام‌دهنده‌ات‌ مي‌گويم‌:

برو اين‌ دام‌ بر مرغي‌ دگر نه

كه‌ عنقا را بلند است‌ آشيانه

‌اگر مقرر است‌ من‌ از همين‌ ساختمان‌ سنا همين‌ الان‌ به‌ زندان‌ منتقل‌ شوم‌، آماده‌ام‌.» و با اعتراض‌ شديدي‌ به‌ آن‌ پيغام‌دهنده‌، سخناني‌ سخت‌ گزنده‌ و بي‌ هيچ‌ واهمه‌ و ترسي‌ بيان‌ مي‌كند و به‌ سرلشگر مطبوعي‌ مي‌گويد: «جواب‌ پيغام‌ جناب‌ عالي‌ همين‌ است‌ و بس‌!»

* * *

چه‌ پيش‌ از سناتوري‌ و يا رياست‌ كانون‌ سردفتران‌ و چه‌ در حين‌ اشتغال‌ به‌ اين‌ دو سمت‌ و با آنكه‌ جلسات‌ مجلس‌ سنا معمولاً روزهاي‌ زوج‌ تشكيل‌ مي‌شد، با اين‌ همه‌ او بسياري‌ از چهارشنبه‌ها ولو اينكه‌ مقارن‌ ظهر هم‌ باشد، خود را به‌ «گعده‌» دفترخانه‌ حقير (رك‌: حاصل‌ اوقات‌، صص‌ 707 706) مي‌رساند و تا آخر در آنجا مي‌ماند و چون‌ هميشه‌ تقريباً خسته‌ به‌ آنجا مي‌رسيد، مرحوم‌ استاد اكبر داناسرشت‌ رحمه‌الله‌ عليه‌ به‌ او مي‌فرمود: جلالي‌ بيا و «از خاطرات‌ كدورت‌ بغداديان‌ بشوي‌»[1] و او هميشه‌ پهلوي‌ مرحوم‌ سيدالشعراء اميري‌ و روبروي‌ حضرت‌ استاد اجل‌ عالي‌مقام‌ مدرس‌ رضوي‌ طاب‌الله‌ ثراه‌ مي‌نشست‌، و اي‌ واي‌ كه‌ اينك‌ استاد جلالي‌ نائيني‌ آخرين‌ اصحاب‌ آن‌ گعده‌ به‌ اجداد طاهرينش‌ ملحق‌ شد. رحمه‌الله‌ عليه‌!

* * *

در طول‌ سال‌هاي‌ 1358 تا 1360 و از 1362 تا آذرماه‌ 1365 كه‌ به‌ اقتضاي‌ زمان‌ به‌اصطلاح‌ معروف‌: «ما را از مدرسه‌ بيرون‌ مي‌رويم‌» وضع‌ امثال‌ ما عوض‌ شده‌ بود و «سبحان‌ مُبَّدل‌ الاحوال‌» مرحوم‌ جلالي‌ بيشتر همّ خود را مصروف‌ علم‌ و فرهنگ‌ و تأليف‌ و تصنيف‌ مي‌فرمود، روابط‌ دوستي‌ آن‌ حضرت‌ و اين‌ فقير گرمتر و صميمي‌تر شد و هفته‌اي‌ دو روز در خدمت‌ او و بعضي‌ از دوستان‌ عزيز ديگر كه‌ خداشان‌ بيامرزاد، در يكي‌ از رستوران‌هاي‌ خلوت‌ ناهاري‌ صرف‌ مي‌كرديم‌ و دو سه‌ ساعتي‌ با هم‌ مي‌بوديم‌ و سپس‌ با اين‌ حقير يا دوستي‌ ديگر آن‌ عزيز را به‌ دفترش‌ در خيابان‌ وصال‌ و يا به‌ منزلش‌ مي‌رسانديم‌.

* * *

جلالي‌ نائيني‌ مثل‌ برادر مرحومش‌ سيد محمد سعيد بحمدالله‌ عمري‌ دراز يافت‌ و نامي‌ بسيار درخشان‌ اينك‌ از خود به‌ يادگار گذاشت‌. برادر كوچك‌ اين‌ دو، عباس‌ جلالي‌ نائيني‌ كه‌ از صاحب‌منصبان‌ ثبت‌ اسناد بود، تقريباً در جواني‌ درگذشت‌، خداشان‌ رحمت‌ فرمايد!

همسر معظمه‌ مجلله‌ آقاي‌ جلالي‌ كه‌ ذكر شريفش‌ گذشت‌، در نهايت‌ صفا و فداكاري‌ شخصاً عهده‌دار پرستاري‌ و نگهداري‌ آن‌ مرد بزرگوار بود. خداوند به‌ ايشان‌ عمري‌ دراز توأم‌ با سلامت‌ و سعادت‌ مرحمت‌ فرمايد و به‌ فرزندان‌ گرامي‌ حضرت‌ استاد جلالي‌ كه‌ همگي‌ بحمدالله‌ اهل‌ فضل‌ و كمال‌اند، مزيد توفيق‌ عنايت‌ كناد و عمري‌ دراز به‌ آنان‌ ارزاني‌ داراد.

به‌ پايان‌ رسيد شرح‌ مختصري‌ در بيان‌ هجران‌ و خون‌ جگري‌ كه‌ از فقدان‌ سرور نازنينم‌ استاد سيد محمدرضا جلالي‌ نائيني‌ دامنگيرم‌ شده‌ است‌ و الحمدالله‌ رب‌العالمين‌ و صلي‌الله‌ علي‌ سيّدنا محمد و آله‌ الطّاهرين‌.

* * *

يك‌ ضميمه‌اي‌ بر اين‌ نوشته‌ خطاب‌ به‌ حضرت‌ آيت‌الله‌ محمدي‌ گيلاني‌ دامت‌ بركاته‌ عرض‌ كنم‌ كه‌ ختامه‌ مسك‌ شود: حضرت‌ آيت‌الله‌، آقاي‌ جلالي‌ وصف‌ كرامت‌ و شرح‌ محبّتي‌ را كه‌ چند سال‌ پيش‌ در دفتر محترم‌ خود در ديوان‌ كشور به‌ ايشان‌ مبذول‌ فرموديد، براي‌ اين‌ بنده‌ كه‌ من‌ هم‌ مشمول‌ عواطف‌ و دانش‌دوستي‌ حضرت‌ عالي‌ قرار گرفته‌ام‌ و بسيار از حضرتتان‌ ممنون‌ و متشكرم‌، بيان‌ كرده‌ است‌. آفرين‌ و آفرين‌ بر حضرت‌ عالي‌ كه‌ به‌ رعايت‌ «انّما يحفظ‌ المرءُ في‌ وُلده‌» از اين‌ سيّد اولاد پيغمبر اكرم‌ (ص‌) تفقّد فرموديد خداي‌ عمرتان‌ را پر بركت‌ فرمايد. و اميد كه‌ اين‌ شرح‌ به‌ منظر شريفتان‌ برسد.

كمبريج‌، 16 فروردين‌ 1389

 

 



[1]. مصرع‌ اخير مطلع‌ غزل‌ بسيار شيواي‌ جامي‌:

 بگشاي‌ ساقيا، به‌ لب‌ شط‌ سر سبوي              وز خاطرم‌ كدورت‌ بغداديان‌ بشوي‌