گزارش مراسم بزرگداشت محسن ابراهیم / ترانه مسکوب
در مدرسه ايتالياييها (پيترو دلاّ والّه)
بزرگداشت محسن ابراهيم و دينو بوتزاتي در مدرسه ايتالياييها عصر روز پنجشنبه 23 اردیبهشت ماه – 13 مي 2010 در مدرسه ايتالياييها با حضور دوستداران محسن ابراهيم مترجم آثار دينو بوتزاتي و دوستداران ادبيات ايتاليا برگزار شد. در اين مراسم ابتدا آلبرتو برادايني سفير ايتاليا سخن گفت. سپس خانم سودابه باباخاني همسر محسن ابراهيم سخنراني كرد و بعد خانم دكتر ناديا معاوني استاد رشتة زبان ايتاليايي و رئيس گروه ايتاليايي دانشگاه آزاد اسلامي، پيرامون شخصيت و آثار دينو بوتزاتي و بهويژه يكي از آثار برجستة اين نويسنده به نام صحراي تاتارها مطالبي گفت. سپس يكي از دانشجويان شيما مرادي فرازهايي از سخنراني محسن ابراهيم كه شش سال قبل در نمايشگاه كتاب دربارة «علل محبوبيت بوتزاتي در بين خوانندگان ايراني» ايراد كرده ترجمه و به ايتاليايي قرائت كرد.
در بخشي ديگر از اين مراسم دكتر رضا قيصريه از خاطراتش از محسن ابراهيم گفت. سخنران بعدي دكتر آنتونيا شركاء بود كه دربارة فيلم «بيابان تاتارها» و ارتباطش با رماني كه فيلم از روي آن ساخته شده صحبت كرد و سرانجام فيلم «بيابان تاتارها» به كارگرداني والريو زولريني به نمايش درآمد. مديريت جلسه با دكتر كارلو ج. چرتري كه از ايرانشناسان نامدار ايتاليايي است، اداره ميشد.
متن سخنرانی سفیر ایتالیا در تهران، آقای آلبرتو برادانینی[1]
ترجمة: دكتر رامسين بيت جم
امروز در اینجا گردهم آمده ایم تا یاد محسن ابراهیم، هنرمند، نویسنده و مترجم آثار ادبی ایتالیائی را که در سن 58 سالگی جهان را بدرود گفت را ارج نهیم. در این راستا، نظر بر آن داریم تا یاد وی را هم زمان با یادآوردن از دینو بوتزاتی Dino BUZZATI، نویسنده و خبرنگار ایتالیائی، مردی از تبار آلام دیدگان، فردی که آثار وی به کلک برگردان محسن ابراهیم، با چیره دستی بسیار به فارسی برگردانده شده اند، سخن گوئیم. همچنین از نوع نگارش فاخر این آثار به فارسی که شاید خود مرهون وجود نزدیکی در دیدگاه های نویسنده با مترجم بوده است دیدگاهی معطوف به حقیقت وجودی زندگانی در مجموعه خویش.
محسن ابراهیم، زاده سال 1331 خورشیدی برابر با 1952 میلادی در شهر سلماس بود و آنگاه که در اوج نیروی آفرینش ادبی خود بود این جهان فانی را در سال 1358 برابر با 2010 میلادی در شهر تهران، بدرود گفت و در نتیجه بسیاری از برنامه ریزی های خویش از جمله اختصاص یک روز به خاطره دینو بوتزاتی، یعنی همانا طرحی که پیرامون آن بسیار سخن گفته بود را نیمه کاره بر زمین نهاد.
محسن ابراهیم، سالیان بسیاری را در رم شهر محل تحصیل دانشگاهی خود در رشته هنر سپری نمود. وی همواره در دوره دانشگاهی خویش شاخص می نمود نه تنها به لحاظ اعتبار آثار ادبی که مینگاشت بل به لحاظ طراحیهای قلمی خود که برخی از نمونههای آن در این مکان به نمایش نهاده شدهاند، همچنین به دلیل بسیاری از ترجمههای ادبی صورت پذیرفته از آثار نویسندگان ایتالیائی که نهایتاً منجر بدان گردید که وی تبدیل به یکی از تحسین شده ترین سفرای فرهنگ ایتالیائی در ایران گردد.
عشق وی به ادبیات ایتالیائی وی را به سوی ترجمه آثار نویسندگانی همچون ایتالو کالوینو Italo CALVINO، ناتالیا گینزبورگ Natalia GINZBURG و دینو بوتزاتی Dino BUZZATI، رهنمون ساخت.
در رابطه با این آخرین همین سخن کافی که ابراهیم، شیفته زبان فاخر این نویسنده بود و همواره در بیانات خویش ابراز میداشت که کلام بوتزاتی، همواره بری از «بیشرمی و بد دهانی» است، همچنین بر این نظر بود که کلک کلام بوتزاتی، شباهت بسیاری به جنس ادبیات فارسی دارد چه آنکه از دید این پژوهشگر، جهان بوتزاتی، همانا جهان «عزلتگزینی و خلوتنشینی»، است. ترجمه محسن ابراهیم، از شاهکار ادبی دینو بوتزاتی، تحت عنوان «صحرای تاتارها Il deserto dei Tartari»، شاهکاری در عرصه ترجمه آثار ادبی از ایتالیائی به فارسی، محسوب میگردد. این اثر همانا سیری است در استعاره تنهائی پوچگرایانه انسان، آن نیز در انتظاری بی پایان، انتظار چیزی که هیچگاه رخ نمی دهد. تصویر بی چون و چرای این تنهائی، همانا ماجرای افسر جوانی است به نام جیوواننی دروگو Giovanni DROGO، که به دژی در طول خط مرزی با صحرائی گسیل میگردد که سرنوشت چنین رقم زده است که وی تمامی سال های زندگانی خویش را در انتظار بی حاصل هجوم تاتارها، در آن مکان به سر برد. فرا رسیدن نیروی دشمن از سوی شمال – موقعیتی که تمامی ساکنین این دژ در انتظار دائمی آن به سر میبرند – هنگامی فرا میرسد که افسر جوان این رمان دیگر تبدیل به فردی سالخورده و بیمار گردیده است، از اینروی فرمانده دژ بیتأمل وی را به خطوط پشت جبهه گسیل و افتخار حضور در نبردی که تمامی سالهای جوانی خویش را در انتظار فرا رسیدن آن سپری ساخته است از وی دریغ میدارد. جیوواننی دروگو، در راه بازگشت آن هنگام که فروهشته در بیماری خویش ناگزیر به سکنا گزیدن در میهمانخانهای میگردد که نهایتاً بدل به مکان در برگرفتن عزتمندانه شاهد مرگ از سوی خواهد گردید و به مفهومی پذیرش افتخار آمیز همانا سرنوشتی میگردد که به عبارتی تمامی ابنای بشر در انتظار فرارسیدن آن به سر میبرند، در واقع وی پذیرای سرنوشتی میگردد که پیش از او نیز افسر دیگری از دژ مذکور، سروان آنگوستینا ANGUSTINA، آن را پذیرا گردیده بود.
رمان صحرای تاتارهای بوتزاتی، دست مایه فیلم پر آوازه ای تحت همین عنوان گردیده است که در سال 1976 میلادی از سوی والریو زولرینی Valerio ZULRINI، و با مشارکت بسیاری از چهره های شناخته شده عالم سینما تهیه و در سال 1977 موفق به ربودن جایزه نخست جشنواره سینمائی “داویده دی دوناتللوDavide di Donatello” جهت بهترین فیلم و بهترین کارگردانی، گردیده است. مکان فیلمبردای فیلم صحرای تاتارها، که امشب بدین مناسبت جهت حضار به نمایش در خواهد آمد همانا ارگ تاریخی بم میباشد و به کلامی دژ باستیانو Bastiano که در این رمان بدان اشاره رفته است در بافت این ارگ تاریخی که در پی بروز زمین لرزه دهشتناک چندی پیش نابوده گردیده و چندی است که با مشارکت معماران و باستانشناسان ایتالیائی در دست بازسازی میباشد، حیاتی دگرباره مییابد.
بوتزاتی، در این رمان آنچنان نمادی از نیروی تخیل و توان آفرینش ادبی را تز خود به نمایش میگزارد که نهایتاً تصویرگر جهانی میگردد که عصاره وجودی واقعیت است و شاید بسیار بهتر و فراتر از آن چیزی که واقعیت خود از توان عرضه آن برخوردار است.
آن هنگام که زولرینی ZULRINI، در حال فیلمبرداری این فیلم در ارگ بم بود، خود را نیازمند ساخت جایگاه نگاهبانی دژ یافت چه آنکه وجود آن در بافت اصلی این رمان از اهمیت به سزائی برخوردار است، ولیکن در بدنه ارگ تاریخی بم وجود آن تهی مینمود، از اینروی دست سرنوشت چنین خواست که جایگاه نگاهبانی ساخته شده در سال 1976 – البته با به کار گرفتن مواد ساختمانی نوین – در برابر زمین لرزه واقع شده در این منطقه مقاومت نماید و امروزه روز نیز همچنان استوار در جای خویش قرار گرفته است تا در سکوت گواهی باشد بر اثری ادبی که نهایتاً جامه واقعیت بر تن نموده است تا مگر خود گواهی گردد بر تاریخی که در روند تاریخی خویش آموخته است تا رباینده قلوب و افکار گردد.
محسن ابراهيم و اندوه ژرف و بيانتها
متن سخنراني خانم سودابه باباخاني
صداي سوت قطار!
مسافر با يك چمدان و يك چتر
سرم را برگرداندم
نه مسافر بود، نه چمدان، نه چتر و نه حتي قطاري
تنها صداي سوت بود كه در گوشم ميپيچيد.
محسن ابراهيم
محسن ابراهيم فارغالتحصيل آكادمي هنرهاي زيباي رم در سال 1979 بود. او در آكادمي صحنهآرايي تئاتر خواند. امّا علاقهاش به ادبيات و ترجمه او را به اين وادي كشاند. علاوه بر ترجمه، به ماكتسازي و طراحي صحنه نمايش و روزنامهنگاري و خبرنگاري در فصلنامة هنر و ماهنامة آموزش هنر نيز اشتغال داشت. همچنين نگارش بيش از صد مقالة تحليلي در حوزههاي مختلف هنر در پرونده او است.
زندهياد ابراهيم فعاليتش را در اين حوزه با ترجمه و انتشار كتابهاي فضيلتهاي ناچيز و خانه و شهر از آثار ناتاليا گنيزبورگ آغاز كرد و سپس كتاب ادبيات و نويسندگان معاصر ايتاليا را تأليف كرد كه در سال 1999 برندة جايزه اوّل ملّي ايتاليا شد.
اين اثر دربر گيرندة شرحي جامع از تاريخ ادبيات ايتاليايي و گلچيني از پنجاه و چهار نويسنده به همراه زندگينامه، فهرستي از آثار و نمونههايي از آثار آنهاست و گامي درخور توجه در شناساندن ادبيات ايتاليايي به ايرانيان نيز به شمار ميرود؛ كتابي كه نهتنها ثمرة تلاش يك مترجم، كه دستاورد يك نويسنده و مؤلف است.
با قدرداني و سپاس فراوان از بخش فرهنگي سفارت ايتاليا و سپاس از خانمها و آقايان محترم، دوستان بسيار عزيز، و تشكر از همه فرهيختگان، بزرگان ادب و هنر و نخبگان فرهنگدوست كه حضور ارزشمندشان در اينجا نهتنها باعث التيام سوگوارانِ زندهياد محسن ابراهيم ميشود، بلكه روح بزرگ اين زندهياد را هم آرامش ميبخشد.
زندهياد محسن ابراهيم نويسنده و مترجمي بود كه به ادبيات سرزميناش عشق ميورزيد و تا واپسين لحظات عمرش از راه پاسداري و اعتلاي فرهنگ و ادب اين سرزمين مادري، كه سرزمين شعر است، پاي پس نكشيد. و بيترديد بدون عشقي چنين سترگ پيمودن راهي چنين دشوار ناممكن مينمود.
او حقيقت دانستن را دريافته بود و گفتگويي ميسر ساخته بود، ميان ادبيات سرزمينهايي كه در گنجينه خود مولانا، دانته، سعدي و صدها صداي ديگر را دارند و از هر سوي گوش و چشم جهانيان را به سوي خود ميگردانند.
ابراهيم ثانيههاي زندگانيش را در جستجوي كلماتي سپري كرد كه سهل و ممكن بودند و نه سخت ناممكن، امّا برگرداندنشان صفاي دل ميخواست تا چون گوهري كمياب رنج ترجمه را بر او هموار كند.
زندهياد ابراهيم در مقدمة كتاب دوجلدي خود مينويسد: «خواستهام روزنهاي گشوده باشم با اين كتاب به سمت و سوي سرزميني لبالب شعر و ادب و هنر و به قول پروفسور پيهمونتهزه پلي زده باشم، به زعم من، باريك و حقير به جانب ادبيات سرزميني از ديربازِ (دانتهاي) تا اكنونِ (اِكو)اي و ديگراني كه هر از چندي با حضوري نامنتظر، آوازهشان مرزهاي پيدا و ناپيدا را در مينوردد و نگاه و هوش و حواس اهل را متوجه خود ميكند.»
محسن ابراهيم اثري تدوين كرده است كه به لحاظ تعهد و گستردگي در نوع خود بينظير است. اين كتاب در واقع پلي مستقيم بين ادبيات ايتاليايي و ايراني است و ارتباط اين دو را هرچه محكمتر و مفيدتر كرده است. شصت داستان و صحراي تاتارها. اثر دينو بوتزاتي از ديگر آثار اوست كه در سال 2001 برنده جايزه بينالمللي مركز مطالعات آثار بوتزاتي شد.
او همچنين برندة جايزة اول نقاشي نمايشگاه بينالمللي اروپاي متحد در سال 1076 و جايزة كاريكاتور از نمايشگاه ملانصرالدين در سال 1993 بوده است.
امّا اين جوايز نه در خُلق و خوي محجوبش تغييري پديد آورد و نه در رفتار فروتنانهاش، نه در تواضع و كار هر روزهاش كه تا حد وسواس به آن احساس وظيفه ميكرد.
از ديگر آثار او ميتوان به كتابهايي چون متأسفيم و Colombere (كولومبِره) و چند داستان ديگر، اشاره كرد. ترجمه ديگر محسن ابراهيم افسانههاي ايتاليايي از ايتالو كالوينو است. او دو كتاب بارنابوي كوهستانها نخستين رمان بوتزاتي و شبهاي سخت مجموعه داستانهاي كوتاه و بلند او را در دست ترجمه داشت.
ابراهيم جزء معدود مترجمان ادبي زبان ايتاليايي بود. او دينو بوتزاتي را به خوانندگان ايراني معرفي كرد، براي ايشان عنوان استاد را به كار ميبرد و ميگفت كه در فرهنگ ما از جانب شاگردان كوچكي همچون من احترام بسياري نسبت به بزرگان ادب و هنر و عارفان بزرگ وجود دارد. ما براي شاعر بزرگمان حافظ كه مورد احترام گوته بود، براي فردوسي كه به قدر دانته عظمت داشت، براي خيام فيلسوف، منجم و شاعر، براي مولانا كه امروزه به رومي معروف است، القاب مختلفي به كار ميگيريم كه همه معناي استاد ميدهند و من براي دينو بوتزاتي، نويسندة بزرگ، شاعر، نقاش و لبريز معاني عارفانه اين لقب را به كار ميگيرم.
زندهياد محسن ابراهيم ميگفت فقط بايد عاشق بود تا از پس كار ادبي و هنري برآمد و شما بهتر از من واقفيد كه دنياي ترجمه، چنان سختگير و عبوس است كه حتي به كلمهاي هم رحم نميكند و جزء با فرة عشق، وادي يك سطر هم ناپيمودني است.
در مقابل عشق لايتناهي او به بوتزاتي چه ميتوانم گفت و چگونه ميتوانم درياي بيكراني كه در وجود او نسبت به بوتزاتي وجود داشت توصيف كنم. او ما را ترك كرد در حالي كه طنين صدايش تا هماره از ميان نجواهاي Cioranni – Droge چوواني دروگوِ صحراي تاتارها به گوشمان خواهد رسيد.
گذر از ميان افسانههاي ايتاليايي ايتالو كالوينو، از ميان فضيلتهاي ناچيز ناتاليا گينزبورگ و آثار بينهايتِ دينو بوتزاتي، نشان از عزم جزم او در گام نهادن در وادي عشق داشت. همين كه ساعتها در اتاق كوچك بنشيني و كار كني به اميد اينكه روزي ترجمه چنين اثري از هفتخوان بگذرد تا بالاخره عرضه شود. او بر خود سخت ميگرفت، آنچنان كه تصورش براي ما ناممكن بود، اگر جنون نبود حتماً عشق بود و در راه عشق هم تحمل خارهاي مغيلان براي او آسان مينمود.
او آرام بود و در تنهايي سهمگين، خود را غرق در جملهها ميكرد، غرق در كلام و اين فضيلت ناچيزي نيست. بسيار سختكوش بود و زندگي را بر خود سخت ميگرفت امّا هرگز از فراز پرشكوه فروتني، از ژرفناي بيبديل حساسيتي وصفناكردني نسبت به جهان اطرافش، پاي پس نكشيد. با دوستانش همچنان كه با كلمات، مهربان و گشادهرو بود. گاهي براي آنكه صدايش را بشنوي بايد سرت را جلو ميآوردي و همة حواست را به او ميدادي و او با جملههايي كه هر يك مثل خطهايي از يك شعر بيرون ميآمدند. آنچنان لبريزت ميكرد كه ديگر خود را بريده از اطرافت مييافتي. و از جهتي مصاحبت با او كار سادهاي نبود حتي‘ موقعي كه خوشحال بود گفتگو با او ميتوانست برتافته از مختصر كلمات پربها و هيجانانگيزي باشد كه شنيدنش از كسي ديگر ممكن نبود.
زندهياد ابراهيم هميشه اندوهي ژرف و بيانتها داشت امّا هرگز آن را با ما شريك نميشد. بلكه با طنزي كمنظير آن را در جايي در اعماق وجودش پنهان ميكرد، براي وقتي كه دوباره تنها باشد. امّا تا به آخر مهرباني يك نوجوان را در چهرهاش حفظ كرد. گاهي نيشخندي زيركانه، مبتكرانه، كودكانه و شيطنتآميز بر لبانش نقش ميبست و بعد ناپديد ميشد.
دليل انتخاب بوتزاتي بر اين اصل بود كه او ميگفت: «با آنكه من قبل از بوتزاتي از آثار نويسندگان ديگري هم كار كرده بودم، اما بوتزاتي فضاي ديگري را پيش روي من گذاشت. درست مثل حرفهايي بود كه من ميخواستم بزنم و از پس آن حرفها برنميآمدم.
«گرچه قبل از بوتزاتي چندين داستان كوتاه هم نوشتم كه اينجا و آنجا منتشر شد و بسيار حال و هواي بوتزاتي را داشت امّا حالا كه بوتزاتي اينقدر توانا در گفتن مفاهيمي بود كه من هم دوست داشتم بهتر ديدم كه ننويسم و ترجمهام را هم روي آثار او متمركز كردم. چون او انسان عظيمي بود.
انتخاب هر نويسنده توسط مترجم، به شخصيت و جهانبيني مترجم بستگي دارد. البته من از آن دسته مترجمهايي نيستم كه ميگويند مسئلهشان تيراژ و توفيق در فروش است.
اتفاقاً بوتزاتي نويسنده همهپسندي نيست و حلقه خاصي از خوانندگان او را دوست دارند. آنچه براي من مهم است، تفكر اين نويسنده و آن حلقهاي است كه به او علاقهمند است.»
خدمتي كه زندهياد محسن ابراهيم به ادبيات فارسي كرد، گشودن دريچههاي تازه به دنياي داستاننويسي امروز است.
دربارة اين شخصيت فرهيخته فرهنگي سخن بسيار است ولي به خاطر تنگي وقت به همين اندك بسنده ميكنم، با اميد اينكه همكاران نويسندة او و مترجمان با استعداد اين مرز و بوم، مانند هميشه به مسئوليت اجتماعي خود واقف بوده و در راه شناسايي ادبيات جهان به هموطنان عزيزمان و همچنين شناساندن ادبيات خوب ما به جهان كوشا باشند.
يكبار ديگر از همة شما عزيزان سپاسگزارم.
درود بر روان محسن ابراهيم
يادش گرامي و جايش در ميان ما هميشه خالي.
متن سخنرانی دکتر رضا قيصريه
دوست داشتم مثل هميشه كه او را در اينجا و آنجا ميديدم، بهويژه در اينجا، باز هم ببينمش، با هم روبوسي كنيم، احوالپرسي، چند كلامي رد و بدل كنيم، شوخي كنيم، سربهسر هم بگذاريم، بعد او از كارهاي ادبياش حرف بزند از دينو بوتزاتياش و از من بپرسد چه ميكنم و بلافاصله خودش جواب بدهد لابد مثل هميشه ميگويي «هيچي». بله اين را دوست داشتم، اما سرنوشت جوري متفاوتتر رقم زد و اكنون او ديگر نيست و سخت است باور كردنش كه او ديگر نيست، خيلي سخت.
محسن ابراهيم را در دانشگاه تهران شناختم. نميدانم فكر كنم 1365 بود يا 1366، پيش از موشكباران تهران بود يا بعد از آن به هر حال در همان فاصله بود. او هم براي تدريس زبان و ادبيات ايتاليا آنجا بود. تا آن زمان چهار كار چاپ شده بود به ترجمة من، از موراويا، شاشا، ماركز و همينگوي. ابراهيم در اتاق گروه ايتاليايي دانشكده ادبيات به سراغم آمد. جواني خوشرو، لبخندي شيرين بر صورتش خزيده بود. اسم من را برد و خواست بداند منم مترجم آن چند كار، وقتي كه مطمئن شد صحبت را شروع كرد. لحن آرامي داشت و كلامش آوايي دلنشين و لذتبخش، جوري كه دوست داشتي فقط او حرف بزند و تو فقط گوش بدهي، گاهي خندههاي ريز و كشداري چاشني كلامش ميكرد و در فاصلههايي به آن بُرش ميداد. آن چنان با حرارت از ترجمههايم حرف زد كه مانده بودم چه بگويم تا به حال اينقدر تعريف از كسي نشنيده بودم و بعد از خود من گفت كه بايد درون متلاطمي داشته باشم و او اين را از ترجمهها فهميده است. شگفتزده شده بودم، شگفتانگيزتر آواي بيان او بود آن چنان آرام و دلپذير كه اين احساس را به تو ميداد انگار سالهاست او را ميشناسي با اينكه بار اولي است او را ميبيني و شگفتا دقيقاً شبيه همان داستان كوتاه بوتزاتي بود به نام ساحر: نام شخصيت اصلي داستان اسكياسي است، در واقع ساحر هموست.
بوتزاتي در آغاز او را اينطور توصيف ميكند: از خصوصيات بارزش اينكه، براي همه اين تصور را پيش ميآورد او را قبلاً در جايي ديدهاند حتي اگر در واقع براي اولين بار باشد.
به دفعات در فضاي بيرون دانشگاه با يكديگر به صحبت نشستيم ميان آن خيابانكهاي پر درخت آنجا. آن وقت بود كه فهميدم آن همه شور و مستياش ناشي از عشق او به ادبيات است و ادبيات است كه او را چنين سرِ شوق ميآورد. ديدم به گونه شگرفي به ادبيات مينگرد، نگاهي فراسوي ايدهآليسم، او زندگي را در ادبيات ميبيند و آن طور هم كه بعدها ديدم چنانچه ناهمواري در زندگيش پيش آمد ميكرد او با تكيه بر ادبيات به مصافاش ميرفت، انگار شخصيت اصلي روايتي است ادبي با همان متانت در كلام و آواي خوش بياناش برايت تعريفش ميكرد بيآنكه حتي ذرهاي از خشم را در چهرة او بخواني.
فكر كنم پيش از آنكه كوشندگي در ترجمه را آغاز كند فصلنامهاي را به نام هنر ميچرخاند مربوط به وزارت ارشاد اسلامي. فصلنامة پرباري، گويا تا به امروز هم انتشارش ادامه دارد. از من خواست مقالهاي يا كه داستاني يا هر موضوع ديگري را در ارتباط با ادبيات، هنر يا حتي سينما و تئاتر براي فصلنامه به او بدهم چون از گاهگاه همكاري من با يكي دو مجلة ادبي آن زمان اطلاع داشت. واقعاً يادم نميآيد اين كار را كردم يا نه اما يادم است داستاني از بوتزاتي را به نام «مردي كه ميخواست معالجه شود» كه از خانم ناديا معاوني خواهش كرده بودم ترجمهاش كند به او دادم. از داستان خيلي خوشش آمد. اينكه آيا پيشترش از بوتزاتي چيزي خوانده بود يا نه، نميدانم. چندي بعد، از تدريس كناره گرفت و اين مصادف بود با جابهجايي گروههاي زبان از ساختمان مركزي دانشگاه تهران به پل گيشا. آن موقع بود كه به جاي تدريس ادبيات ايتاليا به خود ادبيات ايتاليا پرداخت و به طور جدي رفت سراغ ترجمه و چه پركار هم در اين زمينه. نويسندگاني چون ناتاليا گينزبرگ، ايتالو كالوينو را ترجمه كرد. از گينزبرگ فضيلتهاي ناچيز (Le piccolo virtu) ، و از كالوينو افسانههاي ايتاليايي (Le favole italiane) را كه ابراهيم با عشق زيادي ترجمهاش كرد، ميدانست كتاب مهمي است و كالوينو بر آن زياد تأكيد داشت چرا كه افسانههاي يك ملت جزو هويت ملي اوست و كالوينو در واقع به بازنويسي در شكل مدرن آن دست زده بود انگار افسانهها از قلم خود او جاري شده است.
آنطور كه ميگفت مشكل، نثر فارسي آن بود آيا بايد عاميانهنويسي باشد يا زباني كاملاً ادبي. اين مشكلي است كه گريبان مترجمها را ميگيرد زيرا مرزي مشخص ندارد. عاميانهنويسي در روش آيا با شكستن كلمات حاصل ميشود؟ در اين مورد فراوان صحبت كرديم، يادم است.
خُب روزگار است و بازيهايش، گاه فاصلهها را نزديك ميكند گاه دور. طبعاً رفتنش از دانشگاه فرصت ديدارها را كمتر كرد و من چند بار براي ديدنش به محل كارش در تالار وحدت رفتم. تا اينكه او تصميم گرفت به كار بزرگي دست بزند كه كمتر كسي قادر به آن بود يعني ترجمة مجموعهايي از داستانهاي نويسندگان برجستة سدة بيستم ايتاليا. ترديد داشتم كه به تنهايي از عهدهاش بربيايد، به خود او هم گفتم، اما ابراهيم يكتنه، با حوصله و جديت زياد كار را به پايان برد. در مقدمة اين مجموعه، تاريخ ادبيات ايتاليا از سدههاي ميانه تا به آخر سدة بيستم تا حدي به اختصار آمده است. تنها همكاري من در اين مجموعه در اختيار گذاشتن مطالبي در اين زمينه بود به او. كتاب در دو جلد قطور انتشار يافت و استقبال بسيار خوبي از آن شد و به چاپ دوم رسيد، اما به خاطر اختلافي كه بين ناشر كتاب و ابراهيم پيش آمد كتاب ديگر روي چاپ نديد و اين باعث تأسف زياد است، كتابي اين چنين پربار كه نماي يك ادبيات پربار است فداي ناشري شود كه قدر و منزلت كار نداند. اميد است نشر مركز كه كلية ترجمههاي ابراهيم را از بوتزاتي به چاپ رسانده است همت گمارد بر چاپ مجدد اين دو جلد.
گفتم زمان فاصلهانداز است گاه ميشد سالي بگذرد بيآنكه ديداري دست دهد مگر تصادفي در جايي يا دفتر مجلهاي مثل گردون كه طرحهاي گرافيكي او را چاپ ميكرد و ابراهيم طراحيِ انديشمندانهاي داشت تا جايي كه جايزة بينالمللي طراحي تركيه را از آنِ خود كرد. اما شيفتگي ابراهيم به دينو بوتزاتي مقوله ديگري است شايد از جنس يك مريد به مرشدش، يا مولانا به شمس تبريزي. شيفتگي ابراهيم به بوتزاتي گونهاي سرسپردگي روحي بود ظاهراً كه اينطور مينمود. او آنقدر خود را در دنياي بوتزاتي شناور ميديد كه انگيزهاي براي ترجمه نويسنده ديگري نداشت. روزي به من گفت اين درست نيست كه آدم نويسندگان جورواجوري را ترجمه كند. بايد نويسندهاي را عميقاً بشناسي و فقط او را ترجمه كني كاري كه خود او كرد. آخرين باري كه ديدمش گفت رمان برنابه كوهساران بوتزاتي را ترجمه كرده و به ناشر سپرده است. او حتي در دو داستاني كه خودش نوشت و در مجلهاي ادبي چاپ شد آن چنان تأثير بوتزاتي آشكار بود كه ميتوانستي راحت بگويي بوتزاتي ايراني همان طور كه بوتزاتي را خيليها در ايتاليا كافكاي ايتاليايي ميخواندند. مسلماً دلايل شيفتگي او نميتوانست به دور از زمينههاي فرهنگ ملّي و بومي خودش باشد و خصوصاً او كه آشنايي گستردهاي از ادبيات كهن و نوين ايران داشت. ابراهيم در مقالهاي با عنوان تأملاتي دربارة پذيرش بوتزاتي در ايران مينويسد: «بوتزاتي در داستانها و رمانهايش، زباني بسيار آشنا به فرهنگ ايران گرچه از نظر جغرافيايي بسيار دور ولي نزديك به آثارش ارائه ميدهد. بوتزاتي نه تنها به بزرگترين نمونة ادبيات نوين ايران صادق هدايت نزديكي است بلكه با ادبيات كهن ما كه سرشار معاني عرفاني و فلسفي است و همواره در جستجوي پاسخي در برابر بيتعداد سؤالهايي دربارة هستي است نيز داراي مشابهت و نزديك است». مسلماً تقديرگرايي بوتزاتي و مفهوم او از هستي كه در پردهاي از رمز و راز و ابهام پنهان است تأثير شگرفي بر ابراهيم گذارده است، آشنا به اين تفكر و محتواي ادبياش، اما او هم با نگرش خاص خود مبتني بر ايدهآليزه كردن ادبيات و اينكه ادبيات يعني زندگي واقعي بر شيفتگياش افزوده است. امروز اگر ما مجموعة نسبتاً كاملي از داستانهاي كوتاه، بلند و رمان معروف بيابان تاتارها (البته ترجمة ديگري هم از زبان غيرايتاليايي موجود است) از اين نويسنده بزرگ را در اختيار داريم بيشك مرهون تلاشهاي سترگ و خستگيناپذير محسن ابراهيم است. ادبدوستان ايتاليايي در بنياد بوتزاتي قدرش دانستند و جايزه بوتزاتي را به او اهدا كردند، پس جاي آن دارد كه نسل جوان ايران بهويژه دانشجويان زبان وادبيات ايتاليا در دانشگاههاي ايران با خواندن ترجمههايش اين كوشندگي بزرگ او را ارج بگذارند. جايش بسيار خالي است. يادش گرامي باد.