تازه ها و پاره های ایرانشناسی( 66) ایرج افشار
1508ـ دو نامة سياسي از قزويني به احتشامالسلطنه
اين دو نامه در سازمان اسناد ملي مضبوط است. عكس آنها را آقاي دهباشي به من لطف كرد.
هر دو نامه جنبة سياسي و زبان هيجاني دارد. قزويني در آن ايام تا اوايل جنگ بينالمللي اول در فعاليتهاي سياسي ايرانخواهانه جنبوجوش داشت. نشانههايي از آن فعاليتها در تعدادي نامههاي قديم او مشهودست و زماني ميبايد به آنها پرداخته شود.
دو نامة كنوني، به بيپروايي بر ضدّ عبدالحسين وحيدالملك شيباني است. زيرا او را از دوستان انگليس و نويسنده در جريدة تايمس ميدانست. حتي كلمة «آژان» را دربارة او نوشته است و البته از نظر داوري تاريخي هريك از درشتیها و برآشفتگيهاي قزويني نياز به اثبات سندي قوی دارد.
اين نامه قطعاً به رئيس مجلس نوشته شده زيرا در جايي از اين نامه كه صحبت از ادوارد براون است مينويسد «به حضرت رئيس مجلس عرض خواهم نمود.» آن زمان احتشامالسلطنه رئيس مجلس بود.
در همین نامة قرينة ديگري هم وجود دارد و آن اشارتي است كه قزويني یاد از ديدن احتشامالسلطنه كرده است، زماني كه احتشام السلطنه رئيس «مجلس معارف» بود و يحيي دولتآبادي و امينالدوله و ديگران عضويت آن مجمع را داشتند.
نامة ديگر كه حدود چهل روز بعد نوشته شده هم ميبايد به احتشامالسلطنه نوشته شده باشد. این است متن آن دو:
1
به شرف عرض حضرت مستطاب اجل عالي ميرساند از قرار معلوم خبرنگار تايمس در طهران ميرزا عبدالحسين خان كاشاني وحيدالملك برادر مرحوم ميرزا عليمحمدخان نگارندة «پرورش» ميباشد و اخبار طهران را چه راست و چه دروغ هم تلگراف به تايمس مينمايد و هم كتباً با شرح و بسط تمام هر هفته يك مقالة عريض و طويل ميفرستد و تايمس درج مينمايد. اگر مجرّد اخبارنگاري بود شايد چندان مسئله نبود (اگرچه آن هم بسيار به حال وطن مضرّ است. چه بعضي جزئيات هست كه مانند عورت وطن است و نبايد در نظر اجانب كشف كرد.)
ولي از همه برتر خودش كه شخص بيعلم و اطلاع و سادهلوح است از خودش تصرّف در معقولات مينمايد و شاخ و برگ ميدهد و صغري كبري ميچيند و نتيجه ميگيرد و چنانكه معلوم است روزنامة تايمس هم معتبرترين جرايد انگليسي است و هم مغرضترين آنهاست و تمام قصدش توسعه در مستعمرات انگليس است تا براي كاپيتاليستها و سرمايهداران انگليس بازار جديدي و «دِبوشة»[1] تازه پيدا شود و در حقيقت ركن اعظم در تصرّف انگليس مصر را همين روزنامة ملعون بوده است و الان مقدمات همان اوضاع را براي وطن بيچارة ما فراهم آورده و همان سفره را پهن نموده است.
و اين مرد سادهلوح يعني وحيدالملك را كه براي جيفة دنيايي اسرار وطن را در نظر اجانب آشكار ميكند و يوسف عزيز وطن را به دراهم بخس معدوده ميفروشد گير آورده و به طهران فرستاده است تا «آژانِ» مقاصد و اغراض وخيمة تايمس و كاپيتاليستها باشد.
وحيدالملك مدتها در لندن بود و آنجا نيز از اين نوع كارها كرد. از جمله از جانب روزنامة «مرنينگ پُست» مأمور شده به مكه رفت و روز به روز شرح وقايع حج و اوضاع حجّاج را براي روزنامة مزبور ميفرستاد و وي درج ميكرد. حالا اين به سرش بخورد، چون مسئلة مذهبي است چندان اهميتي ندارد. البته در كمبريج كه يكي از اونيورسيتههاي انگليس است Repetiteur زبان فارسي شد و از آنجا يك مرتبه كار خود را رها كرده به سمت وقايعنگاري تايمس به طهران آمد، و وي اگرچه از دوستان بنده است ولي مسئلة وطن بر همه چيز مقدّم است و رويدربايستي برنميدارد.
لهذا از قول خود و جميع ايرانيان مقيم پاريس و لندن از حضرت مستطاب اجلّ عالي مستدعي است كه وحيدالملك را محرمانه (يا آشكارا) طلبيده به او نصيحت بلكه تهديد و وعيد فرمائيد كه يا وقايعنگاري تايمس را موقوف كند يا اقلاً مقالههايي را كه مينويسد با كمال احتياط و رويّه [اي] بنويسد كه بهانه به دست تايمس نيفتد و اقوال او را طوري تأويل ننمايد كه وحشيگري و بيتمّدني ايرانيان را ثابت نمايد و بدين وسيله اوپينيون پوبليك[2] انگليسان را كمكم بر ضدّ ايرانيان مستعد نسازد.
يك مقالة تايمس را كه وي از طهران فرستاده از تايمس بريده ارسال خدمت نمودم. ملاحظه بفرمائيد كه در آنجا آقاي آقاسيد محمّد طباطبايي و آقاي آقاسيد عبدالله را متهم نموده كه از «كنستيتوسيون»[3] راضي نيستند و مجبوراً بر حسب ظاهر با آن همراهي مينمايند و از كساد بازار دست حيرت به دست ميمالند و آقاي آقاسيد عبدالله را صريحاً متهم نموده كه در عهد اتابك در خفيه بر ضدّ مشروطه و تخريب آن كار ميكرد.
من كاري ندارم كه اينها راست است يا دروغ ولي آيا سزاوار است كه اين دو نفر سيّد بزرگوار كه ظاهراً تا به حال كمال همراهي را با اين اوضاع جديد كردهاند و بسياري از عوام به واسطة وجود ايشان اقبال بر اين امر نمودهاند در نظر دويست مليون اجانب متهم به نفاق و دورويي سازد؟
ديگر خطبة سيّد جمال[4] را كه در روز اربعين عبّاسآقا خطاب به مردم كرده ميگويد: اي بچههاي ايران روح عبّاسآقا از قعر قبر شما را به صداي بلند دعوت ميكند كه پيروي از او بكنيد و هركس را مانع پيشرفت مشروطه ميدانيد به همان وتيره از ميان برداريد.
تايمس فوراً دُم اين مطلب را چسبيده در مقالة ديگري (كه آن را نيز بريده لفاً ارسال داشتم و از خود تايمس است نه از وحيدالملك) ميگويد:
لازم نيست كه مشروطه اينقدر ريشهاش از خون آب بخورد و محبتي كه راديكالهاي ما به اين «بچههاي محبوب ايران» دارند و ميخواهند مصالح ما را در شرق فداي ترقّي اين «بچههاي ايران» بنمايند بهكلي بيموقع و ناسزاوار است.
و در يك مقالة ديگر كه تايمس ديروز (2 نوامبر) از قول وقايعنگار ايراني خود (وحيدالملك) درج كرده بود يك نقاشي مفصلي از وضع مذاكرات وكلاي عظام در مجلس نموده است كه جهل و بياطلاعي و ناداني و مخصوصاً تعصّب مذهبي همة ايشان را ثابت مينموده و مخصوصاً آقاي آقا سيد نصرالله را به «فاناتيسم» در مذاكرات خود نسبت داده است.
باز عرض ميكنم كار به راست و دروغي اين مطلب ندارم. اما آيا سزاوار است كه فوراً تمام انگليسان از اين مطالب مستحضر شوند آن هم به توسط يك ايراني. خود انگليسان در طهران بسياراند، اگر بخواهند خودشان اين مطالب را در جرايد خود نشر ميكنند. چرا بايد يك ايراني پيه اين نوع بيغيرتي و بيشرفي را به خود بمالد.
باز عرض ميكنم كه وحيدالملك بالطبع سادهلوح است و شايد در نشر اين مطالب سوءقصدي ندارد. اما تايمس مطالب او را به طوري ديگر تأويل نموده و نكتهچيني ميكند و ايرانيان را وحشي و بياطلاع و بيتمدّن جلوه ميدهد.
دو كاغذ ديگر كه لفاً ارسال خدمت داشتم كه پروفسور ادوارد بِرَوْنْ معلم زبان فارسي و عربي در اونيورسيتة كمبريج كه دوست ايران و ايرانيان است و شهرت و نفوذ عظيمي در دواير علمي و سياسي انگليس دارد و قريب چهل كتاب در باب تاريخ و ادبيات ايران تا به حال تأليف نموده است به بنده نوشته است.
كاغذ اول را كه نوشت در جواب نوشتم كه خود اين مطلب را به حضرت رئيس مجلس عرض خواهم نمود. بعد كاغذ دوم را به بنده نوشت و از آن معلوم ميشود كه سفير انگليس در طهران ازين معاهدة روس و انگليس راضي نيست و سر ادوارد گري وزير امور خارجه انگليس ميخواهد پروفسور مذكور را ملاقات نمايد و در باب معاهدة روس و انگليس و اثري كه بر احساسات ايرانيان كرده است با او مشورت نمايد.
خواهش ديگر چاكر اين است كه اگر لازم ندانستيد اسم بنده را پيش وحيدالملك نبريد. همين قدر بفرمائيد كه بر من ثابت شده است كه شما وقايعنگار تايمس ميباشيد و اگر هم ميل مبارك ميباشد كه اسم بنده را ببريد باك ندارم زيرا كه اسم سهل است، خداي عزّوجلّ شاهد است كه جان خود را در راه وطن به اندك چيزي فدا خواهم كرد و تمام شرف را درين ميبينم و به جز اين به شرفي ديگر اعتقاد ندارم.
اگرچه بنده را نميشناسيد و شناسايي هم لازم نيست، انظر الي ما قال و لا تنظر الي من قال. ولي اگر خاطر مبارك باشد در شش هفت سال قبل كه حضرت مستطاب اجلّ عالي رئيس «مجلس معارف» بوديد بنده مترجم عربي دارالترجمة آنجا بودم و شخصي بودم معمم و الان سه چهار سال است در لندن و پاريس ميباشم. زياده باعث تصديع است.
محمد قزويني
S.P. اگر وحيدالملك دست از اين گونه بيمزگيها برنداشت نام او را در جرايد فارسي طبع و نشر خواهم نمود تا مورد طعن و لعن عموم گردد و زندگي او در طهران مشكل شود. مراد ما نصيحت بود كرديم.
2
[ همان نشاني ]
28 Decembre 1904
22 ذيالقعده 1325
قربان حضور مباركت گردم
جناب پرفسور ادوارد برون معلمالسنة شرقيه در دارالفنون كمبريج از بلاد انگلستان كه حامي ايران و ايرانيان است و مقالات غرّا در جرايد انگليس در انتقاد بر معاهدة روس و انگليس نوشته است و با رجال دولت انگليس درين باب گفتگوها كرده است ديروز رقعهاي به چاكر نوشته و مضمون آن ملاقاتي است كه با سر ادوارد گري وزير امور خارجة انگليس نموده و گفتگوهايي كه با هم در باب ايران كردهاند.
مناسب دانستم كه آن را حضور انور حضرت مستطاب اجلّ عالي ايفاد دارم تا از مقاصد انگليس فيالجمله در باب ايران آگاه شويد و به وكلاي عظام نيز اگر مصلحت دانيد ارائه دهيد، ولي به طور محرمانه نه علناً. چه اگر به گوش سفارت انگليس برسد براي پرفسور معزياليه اسباب مسئوليت عمده است و كاغذي كه از معزياليه در جريدة مجلس درج كردهاند و درين رقعه اشاره بدان ميكند مقصود نمرة 217 از جريدة مجلس است. محض اطلاع عرض شد. زياده امرالاجل العالي مطاع.
محمد قزويني
1509ـ پنبه، آب و هوا و شتر در ايران
تازهترين كتاب ريچارد بولت R. Bulliet، استاد تاريخ دانشگاه كلمبيا، دربارة ايران مجموعة سخنرانيهايي است كه او در رشتة سخنرانيهاي علمي دانشگاه هاروارد به عنوان احسان يارشاطر ايراد كرد و اينك با نام پنبه، آب و هوا و شتر در ايران (دورههاي نخستين اسلام) توسط دانشگاه كلمبيا انتشار يافته است (سال 2009). نام كتاب چنين است:
Cotton, Climate and Camels in Early Islamic Iran. A moment in World History.
بولت در دانشگاه هاروارد باليده شد و درجة دكتري گرفت و چند سال آنجا درس گفت تا اينكه از سال 1976 به دانشگاه كلمبيا پيوست و پيوسته تا امروز در آنجا به تدريس مشغول بوده است.
نخستين كتاب او تحقيقي دربارة طبقات اجتماعي شهر نيشابور بر اساس تاريخ رجال نيشابور بود كه برجستگي فكري و بينش تاريخي و وقوف بر منابع اصلي در آن زمينة خاص را به مورخان نمود.
پس از آن تأثير تاريخي شتر و چاه را در سراسر بلدان و بيابانهاي آسيا در كتابي مستقل به قلم آورده به نام The Camel and the Wheel، شتر و چاه (1975) و در كتابي ديگر پيوستگي انسان و حيوان را آشكار كرد با نام:
Hunters, Herders and Hamburgers the Past and Future of Human – Animal Relationships. (2005)
كتاب ديگري دارد دربارة تمدن اسلام و مسيحي، با نام:
The Case for Islamo – Christian Civilization.
كتاب تازة او مبحثي ديگر از تاريخ اجتماعي اقتصادي ايرانيان است و روشنگري با روش دربارة اينكه چرا پنبهكاري در اين سرزمين رونق ميگيرد. از پنبة چه عوايدي حاصل برزيگران ميشده و چه خراجي دولت از آن ممر عايد ميكرده است.
تغييرات آب و هوايي منطقه، بحثي خاص ازين كتاب است و مطلبي است كه تاكنون در تواريخ ايران مطرح نبود. بولت در اين كتاب، از جهان پهلواني و پيروزيگري شاهان به در آمده و در پوست دهقانان و برزيگران افتاده و وضع آباديهاي ايران را كه خود به طور مثل آنها را به وليآباد تسميه كرده از حيث طرز آبياري و برداشت طرح كرده است. طبعاً درين سير تمدنی موضوع قحطي را كه دامنگير مردم فلكزده ايران ميشده مورخانه برشكافته است بمانند قحطي سال 431 كه وصفش در تاريخ بيهقي درج است.
اين كتاب نمونة شسته رفتهاي است از مباحثي كه ميبايد براي دورههاي مختلف تاريخ ايران جدا جدا نوشت. اميد است علاقهمندي توانا آن را به فارسي درآورد.
1510ـ يادي از فريتز ماير
فريتز ماير F. Meier سويسي بود. استاد دانشگاه بال بود در رشتة ادبيات فارسي و معارف اسلامي. در ميان بزرگان آن رشته شاخص و متشخص بود. متين و پركار و بيادا بود. در سفري كه حدود پنجاه سال پيش با هم به يزد رفتيم و از آنجا با منوچهر ستوده و احمد اقتداري و حافظ فرمانفرمائيان به كرمان رو آور شديم معلوم شد مردي است «خاكي» و چون پيش از آن در روزگار رضاشاه به ايران سفر كرده بود به خوبی ميدانست كه ايران سوئيس نيست. پس توقعي نداشت و به هر وضعي سازگاري داشت.
چون خانم مهر آفاق بايبوردي كه زيردست آن دانشمند ممتاز درس خوانده است، ترجمة بخشي از مجموعة مقالات او را كه در آلمان طبع شده است خود به فارسي گويايي درآوردهاند و نسخهای برايم فرستادهاند موجب شد كه ياد ماير برايم زنده شد. از زماني كه با او مأنوس شده بودم مكاتبه ميانمان دوام داشت. هرچه ميخواست يا پرسش داشت مينوشت. شادم گاه در مقالات خود از من به مناسبت همراهيهايي كه به او ميشد از سر لطف ياد كرده است.
اين مجموعه كه جلد اول سلسله مقالات اوست تصوف نام دارد. ميدانيم كه بخش عمده و اساسي آگاهيهاي او درین زمینه کاملا تحقیقی بود. او زيردست چودي ايتاليايي درس خوانده بود و هماره به تصوف و گوشههاي ديگر از معارف اسلامي پرداخت. نخستين كارش تصحيح و نشر فردوس المرشديه في اسرار الصمديّه دربارة شيخ مرشد كازروني بود. صوفيئي كه موجب كشتار زردشتيان در خطه فارس شد.
كتاب کنونی دوازده فصل است يعني دربر گيرندة دوازده مطلب: رقص در ميان آداب و عادات صوفيه تصوف و انحطاط فرهنگي خراسان و پايان تصوف كلاسيك احمد جام و مآخذي دربارة نفحاتالانس رسالات عزيز نسفي ترتيبالسلوك قشيري دستيابي به يك نسخة خطي مهم صوفيه مكاتيب شرفالدين بلخي و مجدالدين بغدادي صمديه فرقهاي از قادريه در دمشق رسالة فراموش شدة طاهر صدفي (از اولياي مغرب زمين) نويسندهاي ناشناس.
چاپ كتاب از حيث آرايش حروفي و صفحهبندي شكيل نيست. مصحح مسلّطي آن را نخوانده و غلطهايي كه ميبايد ويراستار ميزدائيد جاي جاي بر جاي است. در حروف لاتيني (از حيث بزرگ و كوچك) نوعی مسامحه چشمگيرست.
كتابهاي پژوهشگاه علوم انساني كه يكي از مؤسسات علمي است از حيث اين گونه مراتب بايد نمونه باشد. اميد است مديريت جديد آن انتشارات طرح نوي درافگند. اگر تصور گزافهاي در سخن من رود، همین كتاب براي نشان دادن اغلاط زیاد چاپي آن قابل رؤيت است. از خانم بابيوردي انتظار ميرود كه دنبالة اين مجموعه مهم را به فارسي درآورند و موفق شوند و یاد مایر را زنده نگاه دارند.
فريتز ماير نامورترين اسلامشناس سويس است. تجربه و ممارست او در تحقيقات مربوط به تصوف اسلامي بيشتر مربوط به تصوف ايرانيان بود. نخستين پژوهشش تصحيح متن فردوسالمرشديه در مناقب و حالات شيخ مرشد كازروني بود. پس از آن به تجسس در احوال و اقوال شيخ ابوسعيد ابوالخير پرداخت و مهمترين تحقيق فرنگي را دربارة آن عارف نوشت. مایر چندي به تفحص در سرگذشت و تفكرات بهاءالدين ولد پرداخت و كتابي مفصل و معتبر در آن باره به يادگار گذاشت. جز آنها مقالات متعدد دارد كه مخصوصاً در مجلههاي شرقشناسي آلماني و در دائرةالمعارف اسلامي نشر شده است.
راستي از ياد رفت كه بنويسم او به ادبيات فارسي تعلق خاطر داشت و كتابش دربارة رباعيّات مهستي گنجوي يكي از نمونههاي رسا و گويا دربارة كسي است كه مقداري رباعي و داستان از وي ميدانيم.
1511ـ ايران در دانشگاه هاروارد
در دانشگاه هاروارد، با مبلغ سيصد و چهل و شش هزار و هفتصد و سي و سه دلار كه مؤسسة اوقاف ملي براي مباحث مربوط به فرهنگ بشري در اختيار يك گروه از قاجارشناسان گذارد (2009 تا 2011) مركز اسناد ديژيتالي / با «وب سايت» در مورد جامعة زنان عصر قاجار (1785 1925) / ايجاد شد و گردآوري منابع اساسي مرتبط با آن مورد نظر قرار گرفت (مانند نوشتهها، عكسها). نام كساني كه درين طرح مشاركت داشتهاند آورده ميشود:
افسانه نجمآبادي منوچهر اسكندري قاجار دُمينيك پرويز شاو ناهيد مظفري نجمه سهرابي.
فعاليت آغازين آنها بيشتر متوجه گردآوري مداركي است كه در مجموعههاي خصوصي و خانوادهها وجود دارد.
دانشگاه هاروارد گردانندة طرح تاريخ شفاهي ايرانيان است و همچنين دارندة آلبوم عليخان والي (عكاس مشهور).
طرح بعدي آنها گردآوري منابع اسنادي خاص تاريخ ايران نوين خواهد بود. (اعلان مندرج در مجلة مطالعات ايراني)
1512ـ بقعة مأمونيه غزالي (سال 1313 )
به يادگار جشن هزارسالة فردوسي چند كارت پستال در خارج از كشور به چاپ رسيد. يكي از آنها تصوير بقعة مأمونيه (مشهد) را نشان ميدهد. دربارة اين بقعه بعدها بي هيچ سند مكتوبي گفته شده بود مربوط به مرقد امام محمد غزالي است. اكنون آنجا سروصورتي ديگر به خود گرفته. دكتر عيسي صديق اعلم در كتاب يادگار عمر دربارة آن شرحي مرقوم داشته است.
1513- هنرمندان دهق
برادران راعي در دهق از آباديهاي دورافتادة اصفهان هنرمندانياند كه از صفحة مس قطعات سيني و لوحههاي ديواري و ديگر قلمزنيهاي نقشآفرين را به وجود ميآورند.
چهار سال پيش كه مثل هميشه مزاحم آنها بودم، جواد چند عكس از كارهاي تازهاش را به من داد و اين است يكي از آنها. عكسي هم از او را در موقع كار ميبينيد. كارهاي بهروز (برادر بزرگ) و او اكنون آذين ديوار چند رستوران ايراني در كشورهاي اروپائي است.
1514ـ نخستين مُهنّدات (بهار 1388)
مركز تحقيقات فارسي دهلي نو كه بخشي از رايزني فرهنگي ايران در هندوستان است، مجموعهاي از مقالات مربوط به ادب فارسي در هندوستان را با عنوان مُهنّدات (به مفهوم «هندي شدهها») كه كلمهاي است مبتني بر استعمالي در شعر منوچهري و انوري منتشر ساخت (2009). آن كلمه را ايرانيها به مانند «مضرّس» كه ساخته شده توسط عربهاست در مورد فارسي، ساخته بودهاند. به هر تقدير اين نشريه به آن نام است و مندرجاتش فايدهبخش.
آقاي سيد عبدالرضا موسوي طبري در «درآمد» مبسوطي مندرجات اين شماره را برشمرده و به گويايي نشان داده است كه درين دفتر هفتصد و هشتاد صفحهای چهها چاپ شده است.
چون از انتشار اين گونه دفترها كه به توسط دواير رسمي چاپ ميشود (و حتماً بد توزيع ميشود) پژوهندگان ايران و ممالك ديگر به سختي آگاه ميشوند آوردن فهرست مندرجات آنها دور از انتظار نيست.
احمد گلچين معاني: حاذق گيلاني و گزيدة شعرهاي او.
بهروز ايماني: نامههاي تاجالدين اختسان دهلوي و ارتباط او با عمادالدين فقيه كرماني.
نذير احمد: در احوال و آثار سيد سراجالدين خراساني (ترجمة فرهاد ساساني).
بهروز ثروتيان: هند و هندو در آثار نظامي گنجهاي.
عبدالرضا موسوي طبري: قطعات و معميّات ابوالفيض فيضي آگرهاي.
شكيل اسلم بيگ: راي رايان انندرام مخلص.
ذبيحالله حبيبينژاد : «سراپا» و بحر طويل توفيق كشميري.
عليرضا قوجهزاده: منبعالانهار سرودة ملا ملك محمد قمي (منظومه).
عبدالرضا موسوي طبري: معرفي شرحي از ديوان بيدل از مؤلفي ناشناخته.
سعيد ميرمحمد صادق: فتوحات فيروز شاهي.
محمد مهدي توسلي: سنت باغهاي ايراني در شبه قارة هند.
حسين رضوي برقعي: تفريح القلوب، ابنسينا ترجمة احمدالله مدراسي.
ميراكاره: تأثير و دگرگوني مضامين و قواعد تصويري ايراني در نقاشي مينياتور مغول.
بهروز پارسا: فهرستگان (معرفي انتشارات تازه و مقالات و پاياننامهها).
آيا منطقيتر نبود كه فهرست مقالات، اگر ميسر نبود كه به طور موضوعي تنظيم شود، به نظم الفبايي نام نويسندگان مرتب شده بود. معمولاً نخستين كلمه از عنوان مقاله مفهوم مشخصي را در ذهن بيننده بيدار نميكند.
1515ـ نسخ خطي شرفالدين قهرماني
تعدادي از نسخ خطي متعلق به شرفالدين قهرماني (افسر فاضل دورة رضاشاهي) نزد فرزندش مؤيدالدين قهرماني میبود كه پس از درگذشت ايشان در آمریکا از سوي همسرشان به شعبة مجموعههاي مخصوص در كتابخانه پژوهشي شارل يونگ (لوسآنجلس) اهدا شده است.
اين اطلاعات از روي سياهة سردستي و سرهمبندي كه كتابخانه از آنها تهيه كرده است آورده ميشود با توضيحي ميان [….] كه از اوراق عكس نمونة نسخهها به دست افتاد.
1. اشعاري از منوچهري دامغاني 52 صفحه كاغذ آبي خط نستعليق قرن سيزدهم جلد چرمي.
2. رسالة طبي سي بخيه 134 صفحه كاغذ نخودي خط نستعليق 1283 جلد چرمي كتابخانة شرفالدين قهرماني شمارة 605.
3. طبالرضا (فارسي) 128 صفحه كاغذ نخودي خط نسخ خوش حسن مشهدي در 1219 جلد چرمي.
4. جامع مفيدي 126 صفحه (بخش شاه نعمةالله) خط نستعليق هاتف اقبال در 1277 جلد چرمي.
مجموعه: 1) سراج المنير 258 صفحه كاغذ آبي رنگ خط نستعليق حافظ بن عبدالكريم عقيلي كرماني در 1283.
2) اشعار حاجي ملا هادي سبزواري نسخهاي كه به عميدالدوله اهدا شده جلد چرمي.
5. عوامل جرجاني – خط نسخ مورخ 1240 كاغذ آبي.
6. آتشكدة آذر كاغذ نخودي خط نستعليق مورخ 1219 كتابخانة شرفالدين قهرماني شمارة 511.
7. شرح ده حديث به فارسي – 126 صفحه چاپ سنگي به فرمايش حاجي محمد صادق آقا المشهور بارباب و آقا حاجي محمدعلي آن هم خلف مرحوم حاجي عبدالله تبريزي الاصل و قزويني المسكن في شهر جمادي الاول 1296.
8. نسخة چاپي [كاغذ نخودي] فارسي و انگليسي 12 صفحه اهدا به ناصرالدين شاه از سوي جامعة يهودي در 1873 چاپ انگلستان.
9. لطائف مثنوي 248 صفحه جلد چرمي، كتابخانة شرفالدين قهرماني شمارة 544 كاغذ نخودي نستعليق عادي جمادي الاول 1177.
10. دوازده امام خواجه نصير طوسي 32 صفحه جلد چرمي كاغذ نخودي خط نسخ ميرزا محمد علي ارسنجاني به نام عبدالحسين ميرزا فرمانفرما.
تاريخ پادشاهان عجم 368 صفحه كاغذ نخودي شكسته نستعليق قرن سيزدهم جلد چرمي.
11. چهارده حديث 116 صفحه جلد چرمي خط نسخ خوش به نام شاه طهماسب از ابوطالب بن ابوالفتح الحسيني المشهدي.
12. تاريخ پيامبر و ائمه – فارسی تأليف سيد علينقي بروجردي خط نستعليق محمد حسين بن محمد جعفر (قرن سيزدهم) 520 صفحه جلد چرمي.
13. زيج خواجه نصير 124 صفحه جلد چرمي خط نسخ علي بن عبدالرزاق تبريزي در جماديالاول 1243 با يادداشتي تعريفآميز – خط شكسته نستعليق خوش محمد باقر لواساني.
14. ناپلئون بناپارت: شايد همان ترجمة از رضا تبريزي- جلد چرمي كاغذ نخودي خط شكسته نستعليق با يادداشتي از سال 1307.
15. حساب ملا علي : 112 صفحه جلد چرمي كاغذ نخودي خط نستعليق سال 1142.
منشئات عزيزالله خان مصباح [چاپي] 1330 ق.
16. تاريخ ناشناخته 526 صفحه. خط نستعليق 1259 (در صفحة آخر چاپ شده، نام طوغان قهستاني جزو مطالب ذكر شده است نيز: نام خود را ضعيف داعي وجيه عاصي میبرد. آغاز: فرخترين نوايي كه ناي مرغ زمزمهسراي زباني بدان دستان داستان يادگاري…
17. دعاي كميل: كاغذهاي رنگي 68 صفحه جلد چرمي.
18. مجموعة منشأت قاجاري: كتابخانه شرفالدين قهرماني شمارة 656 (از دول خارجه به سالهاي فتحعليشاه و عباسميرزا) 26 و 38 و 12 و 8 صفحه نستعليق.
1516ـ اطلاع غرناطي از ماههاي ايراني
فروردين ماه اول يوم نيروز، ارديبهشت ماه، خردادماه، تيرماه، مردادماه، شهريورماه، مهرماه يومالسادس عشر منه المهرجان، ابان ماه يومالسادس و العشرين منه يدخل الكهنبار و هوعشرة ايام خمسه من ابان ماه و خمسهًْ بعده يسمونها الايام المسترقه فلا يعدون هذه الخمسهًْ منالشهور و هي ايام تسهم. ثم يدخل اذرماه و ديماه و بهمن ماه و اسفيدارمذ ماه (كذا).
مؤلف در 516 در بغداد بوده است.
غرناطي دو كتاب دارد يكي تحفهًْ الالباب و نخبهًْالاعجاب و ديگري المعرب عن بعض عجائب المغرب
Abu Hamid el Granadino y su relacion de viage por tierras eurasiaticas, Por Cesar E. Dubler Madrid, 1953.
ابوحامد الغرناطي (ت 565): المُعرِب عن بعض عجائب المغرب. تقديم و ترجمه و تحقيق اينغرد بيخارانو. مدريد 1991.
Al – Mu’rib ‘an ba’d ‘Aja’ib al – Magrib. Introduccion… Por Ingrid Bejarano, 1991 (Fuentes Arabica – Hispanas 9 ).
1517ـ تاريخ هخامنشيان
اين كتاب كه نام روي جلدش با صفحة عنوان متفاوت است حاصل سالها جنبش و كوشش چندين متخصص اروپايي است كه به زبانهاي هم آنها توسط دانشگاهي هلندي انتشار يافت و اينك ترجمة فارسي آن توسط انتشارات توس به انتشار آغاز كرده است.
پنج جلد نخستين اين دوره به ترجماني مردي واقف و مسلّط در اين مباحث و كوشا در راه ايرانشناسي – حضرت مرتضي ثاقبفر در سال 1388 منتشر شد و ميبايد انتظار مجلدات ديگر را داشت.
اين پنج جلد هر يك نام فرعي خاص دارد زيرا مباحث مندرج در آنها متفاوت است، بدين عناوين:
جلد يكم: منابع، ساختار و نتيجهگيري (دوازده مقاله)
جلد دوم: منابع يوناني (سيزده مقاله)
جلد سوم: روش و نظريه (سيزده مقاله)
جلد چهارم: مركز و پيرامون (نوزده مقاله)
جلد پنجم: ريشههاي سنت اروپائي (دوازده مقاله)
جمعاً پنجاهونه مقاله در اين پنج جلد آمده است. اگر ديباچهها را به شمار نياوريم بالغ بر پنجاه و چهار مقاله از سخنرانيهاي اصلي است.
براي آنكه خوانندگان معياري از طرز كار هخامنشيشناسان در دست داشته باشند فهرست مندرجات جلد اول نقل ميشود:
ديباچه: (هلن سانسيسي وردنبورخ)
قدرت مركزي و چندمركزيِ فرهنگي در شاهنشاهي هخامنشي: (پيير بريان)
انحطاط شاهنشاهي يا انحطاط منابع؟: (هلن سانسيسي وردنبورخ)
نيروي دريايي باستاني ايران و پيشينيان آن: (هـ . ت. والينخا)
مصر: استقلال و عدم استقلال (425 تا 343 ق. م): (ج. د. ري)
تل دير علا (درة اردن خاوري) در دورة هخامنشي: (خ. وان دركويي)
تاريخ شكل سنتي عزرا، و مسأله عزراي تاريخي: (ي. ك. هـ . لبرام)
شَهَربي نهم: باستانشناسي در تقابل با تاريخ: (ا. هرينك)
بررسي منابع مكتوب موجود دربارة تاريخ بابل در دورة پسين هخامنشي: (آملي كورت)
استمرار يا انحطاط در دورة هخامنشي پسين: مداركي از جنوب بينالنهرين: (گ. وان دريل)
ملاحظاتي دربارة ايران خاوري در دورة هخامنشي پسين: (ويلم وخل سانگ)
برخي نتيجهگيريها: (ديتر متسلر).
1518ـ درخت بَنة هفتصد ساله در كام آتش
متن نامة محمد حسن ابريشمي است به مدير خبرنامة انجمن پستة ايران:
«خبرنامة انجمن پستة ايران، با تصاوير و مطالب گيرا، دربر دارندة اطلاعاتي بس مفيد و خواندني دربارة پستة ايران است، صفحات اندكي دارد. هنوز شيريني مضامين مندرجات را مزهمزه ميكنيم كه به صفحة آخر ميرسيم. در خبرنامة شمارة 21 (نيمة دوم آذر 1388) از خواندن خبر بسيار غمانگيز سوزاندن درخت بنة هفتصد سالة روستاي كُرم در ناحية شهربابك به شدت آزرده شدم.
درخت بنه (از خانوادة پسته) ميتواند دوهزار سال عمر كند. تصويري خيالي از سوختن آن كهن درخت، در ذهنم مجسم شد: درختي بيگناه و بيپناه كه قرنها سايهاش جاي آرميدن رهگذران و دانههاي روغني بس خوشبوي زمردين رنگ آن همواره رايحه بخش مَشكهاي ماست، و خورش (اشكنة بنه) اهالي دور و نزديك كه به ناگاه در آتش ميسوزد.
اين گناه عظيم را چه كسي مرتكب شد؟ چه كسي يا سازماني مسوؤل حفاظت از اينگونه درختان كهن (كه از آثار و افتخارات ملي ما به شمار ميآيند) و جوابگوي اينگونه حوادث بسي ناگوار است؟
به گفتة عبرت نائيني:
درختان ميندانم تا چه كردند | كه ديدند از فلك اين گونه كيفر… |
اهالي روستاي كُرم و نيز مردمان شهر بابك در سوگ اين ماتم بايد عزادار باشند، چنانكه گويي جواني برومند را كه در حادثهاي جان باخته، برايش حجله ميبندند و سياه ميپوشند و در غمش چهل روز عزادارند.
اما اين درخت را نيكمردي در هفتصد سال پيش بدان اميد غرس كرد كه سايهاش پناه رهگذران و ميوهاش نان خورش آنان باشد، و دعاي خير آنها تا دوهزار سال بدرقة ديار باقي او شود. اما دست غدار فلك، توسط فردي كمخرد، آن كهندرخت در عين جواني و شادابي را به آتش ميكشد. شايسته و زيباست اگر اهالي روستاي كُرم در جاي آن درخت حجله زنند و به ياد باني نيكوكار غرسكننده، و نيز نشان آن درخت بنه، چند درخت بنه بنشانند و سنگي يا لوحهاي منقور به اين بيت نظامي گنجوي در جاي خاكستر درخت بنه نصب كنند:
مزن اره بر سالخورده درخت | كه ضحاك از اين گشت بيتاج و تخت |
1519ـ دو مستشارالدوله
در شمارة پيش بخارا (شمارة 74، صفحه 293) براي آذين مقالة عبدالحسين آذرنگ عكس صادق مستشارالدوله كه نام خانوادگي او هم صادق بود به جاي يوسف مستشارالدوله مؤلف «يك كلمه» درج شده بود. اين هر دو تبريزي و خویش بودند.
اما ميرزا يوسف خان از اعضاي وزارت امور خارجه در دوران ناصرالدين شاه بود و ميرزا صادقخان كه هم مدتي در وزارت امور خارجه (مأموريت استانبول) خدمت كرده بود از رجال عصر مشروطيت بود و به نمايندگي دورة اول از تبريز به مجلس وارد شد و در دورة دوم به رياست مجلس رسيد و بارها وزير بود.
يوسف خان به سال 1313 قمري درگذشت و صادق در سال 1332 شمسي. و ضمناً برادر يوسف خان كه جواد نام داشت بعد از فوت او به مستشارالدوله ملقب شد و او پدر ميرزا صادق خان بود.
تصوير نقاشي ميرزا يوسف خان در يكي از دو چاپ سنگي «يك كلمه» چاپ شده است كه در اين جا به چاپ ميرسد همراه با يادداشتي از او كه بر نسخهاي از آن كتاب نوشته و به دوستي داده بوده است.
علي اصغر سيدغراب استاد فارسي در دانشگاه ليدن (هلند) كتاب «يك كلمه» را كه سنجيدهترين تأليف ايرانيان قانون طلب و تجدددوست است به زبان انگليسي ترجمه و نشر كرد تا ايرانشناسان فارسيندان و حتي ايرانيان ناآشنا به زبان مادري از مندرجات آن آگاهي بيابند.
The Essence of Modernity. Treatise on Codified Law (Yak Kaleme). Amsterdam 2008.
1520ـ اسفناج و آهن
آقاي دكتر ذوالفقاري (يزد) ميفرمود تعدادي از كتابهايي را كه به شيخ علي زارچي تعلق داشته است خريده و چون نام او را برد پرسيدم آيا چيزي از احوالش ميدانيد. گفت نه.
گفتم او در اوائل سلطنت رضاشاه از واعظان سادهدل و خوشصحبت يزد بوده و سخنهايي از شيرين كلامي او را قدماي يزد به ياد داشتند. از جمله از مرحوم محمد تقي همداني عموي مادرم شنيدم كه او در مجالس خود اغلب تمدن فرنگي را به سخره ميگرفته و از جمله گفته بوده است ميان اطبا زبانزد شده است كه مردم براي آنكه آهن بدنشان استوار بماند بايد اسفناج بخورند و شیخ به تأكيد و پرخاش گفته بود اگر اين طورست ایهاالناس برويد «يه تيكه بيل بخوريد، يه تيكه كلنگ بخوريد» (به گويش يزدي)
1521ـ سنگ پيرزن
در خاطرات عمادالسلطنه خوانده بودم تخته سنگي يك پارچه و عجيب در دامن كوه درة ولنجك (نزديك اوین) ميبود كه مردم آن را سنگ پيرزن ميخواندهاند و چون زلزلهای ميآيد از پايه جدا ميشود و به بستر رودخانة خشكي فرو ميغلطد و وضع ديدني خود را از دست ميدهد.
عمادالسلطنه نوشته بود كه عكسي از آن به مناسبت عجيب بودنش در مجلة معروف The Illustrated London News سال 1933 چاپ شده بوده است.
پس از دوست دانشمند دكتر جان گرني استاد پيشين دانشگاه آكسفورد كه هماره لطفش برجاست خواستم عكس صفحة آن مجله را برايم بفرستد. چون آن را مييابد، ملتفت ميشود كه آن موضوع نخست در كتابي تأليف نويسندة همان مقاله منعكس شده بوده است. پس عكس هر دو را برايم فرستاد و در نامة خود نوشت: «متوجه شدم كه عكس در اصل از كتابي اخذ شده كه نقد آن در اين مجله به چاپ رسيده. بنابراين پس از يافتن كتاب يك فتوكپي هم از عكس منتشر شده در آن گرفتم كه كپي واضحتر و همراه با توضيحات بيشتر است.»
نام بانوي نويسندة كتاب «بارون تبار» ميبوده
Dorothy de Warzee (Baroness d’ Hermalle)
و نام كتابش (Peeps into Persia (London 1913 است.
به اينگونه سنگها كه پاية كوچكي دارند در زبان انگليسي صخرة قارچي گفته ميشود. شاید بتوان در فارسي «قارچواره» ناميد.
عكسهايي كه در اين كتاب به چاپ رسيده كار عكاسان تهران بوده است. در صفحهاي از كتاب كه عكس صخره به چاپ رسيده عكس ساختماني چاپ شده است و مولف آن ساختمان زيبا را از آن يك «پارسي» دانسته است چون تعلق به يك زردشتي داشته است. اين ساختمان تا آنجا كه ذهنم ياري ميكند و ميشنيدم به ارباب جمشيد متعلق بود در آباديي كه جمشيديه نام داشت و اكنون در دل تهران قرار دارد نزديك جلالية قديم. (مگر اشتباه باشد)
1522ـ بيتي فارسی ديرينه سال
در نيمة دوم از جلد بيست و چهارم فهرست نسخههاي خطي (تأليف محمد صادق طباطبايي بهبهاني) كه به تازگي انتشار يافته (1388) ضمن معرفي نسخة شرح ديوان متنبي از ابن محمد بن عبدالجليل الغازي به خط كهن (كه در فهرست از قرن هفتم دانسته شده است. شمارة 848 فهرست نسخههاي اهدايي به سيد محمد صادق طباطبايي) ديدم كه اين بيت فارسي در آن شرح ديده شده. براي توجه فهرستنديدگان نقل ميشود:
مهرگانيت وا شمار بُود | زندگانيت وا شمار مباد |
آقاي طباطبائي نوشته است اين بيت به مناسبت شرح اين بيت عربي است:
ما ينتهي لك في ايّامه كرم | فلا انتهي لك في اعوامه عم |
(ص 45)
اين شرح بنا بر نوشتة ايشان غيرمعروف است.
اميد آنكه اگر كسي بيت را ميشناسد همگان را آگاهي ببخشد. نكتهاي هم احتياطاً ذكر ميشود كه كلمة اول «مهرگانيت» ظاهراً مناسبتي تام ندارد و شايد كلمة «مهربانيت» بوده باشد، به اين تعبير كه چون تعداد مهربانيهاي يك بزرگوار شمردني است زندگاني او به گونهاي نباشد كه بتوان در شمار آورد. از اين شرح در سرگذشتي كه بلاشر R. Blacher و Ch. Bellat در دائرةالمعارف اسلامي (1992) نوشتهاند ذكري نشده است. آقاي طباطبايي مينويسد در مجلس نسخة ديگر جديدنويس هم از آن هست به شمارة 8273 .
1523ـ نامة كورويانگي
توكيو ژاپن 28 ژانويه 2010
دوست گرامي و دانشمندم جناب آقاي ايرج افشار
با عرض سلام و ارادت، اميدوارم كه حال شما خوب باشد و در لوسآنجلس با فرزندان عزيزتان خوب گذشته باشد و حالا به تهران به سلامت برگشته باشيد.
نامة مورخ 5 ژانوية شما را دريافت كردم. از لطف و عنايت شما صميمانه سپاسگزارم. بطوري كه از آقاي پارسينژاد شنيده باشيد الحمدلله حالم خوب است و هر هفته يك بار دو دخترم مرتب به خانهام ميآيند و در خانهداري به من كمك ميكنند. امسال درست ده سال است كه زنم عزيز فوت كرد.
دربارة كار علمي من بطور مختصر به شما عرض ميكنم. كتابهاي كه در چند سال گذشته منتشر شد به شرح زير است:
1) دستور تطبيقي زبانهاي عربي، فارسي و اردو
2) فرهنگ تطبيقي زبانهاي عربي، فارسي و اردو
3) فرهنگ ژاپني به فارسي (چاپ اصلاح و اضافه شده)
4) ترجمة بوستان شيخ سعدي (زير چاپ)
5) در دست ترجمه منطقالطير عطار
براي شما آرزوي سلامت و خوشحالي دارم.
ارادتمند. J. Kuroyanagi
1524ـ خزرها
The World of the Khazars. New Perspectives. Selected Papers from the Jerusalem 1999 (International Khazar Colloquium).
Edited by P.B. Golden and Others. Leiden Brill.
پيشرفتها و پيشنماها: P.B. Golden
الانها همساية خزرها: I. A.Arzhantseva
زبان خزري: M. Erdal
ارتباط ميان منابع عبرينبشت كريمه با يك ضميمة از نامة ژوزف پادشاه . A. Fedorchuk
خزرها و يهوديت P.B. Golden
منابع بيزانسي براي تاريخ خزر J. Howard -Johnston
اقتصاد خاقانات خزر Th. S. Nooman
خزر و روس (مراودات تاريخي) V. Petrukin
خزرها و مجارها A. Rona-Tas
نمادهاي خزري در يهودي E. Schweid
منابع ايراني دربارة خزرها Dan Shapira (pp. 291-306)
منابع ارمني و گرجي دربارة خزرها Dan Shapira
خزرها در ادبيات ملي روس V. Shnirelman
خزرها و جهان اسلام D. Wasserstein
1525ـ فاطمه چهرهگشا آذينفر
Atheisme in the Medieval Islamic and European World. The Influence of Persian and Arabic Ideas of Doubt and Skepticism on Medieval European Literary Thought. Bethesda, Maryland. Ibex Publishers. 2008. 271.
1526ـ مقالات صوفیشناسی
Leonard Lewisohn (and) Christopher Shackle. (eds).
Attar and the Persian Sufi tradition. The Art of Spritual Flight. London, I.B. Tauris Publishers. 2006. 355p.
مجموعه مقالاتي است از هرمان لندلت، حسين الهي قمشهاي، محمد استعلامي، شهرام پازوكي، پل لزنسكي، لوسين استون، فاطمه كشاورز، ميكائيل بادري، كريستفر شكل، يوهان بورگل، محمد عيسي وافي، ليلي انور چندروف، لئونارد لويسون، ايو فويبوا پيرونك، كارل ارنست.
1527ـ Modern Perzische Pozie
سلسله انتشاراتی است به قطع رقعي از ترجمة آثار شعراي معاصر ايران. كتابها همه دوزبانه است و زير نظر علي اصغر سيد غراب منتشر ميشود. هر كدام حدود يكصد صفحه است. آنچه تاكنون انتشار يافته عبارت است از: سهراب سپهري فروغ فرخزاد احمد شاملو روشنك بيگناه نادر نادرپور فروغ فرخزاد (بخش دوم) محمدرضا شفيعي كدكني نصرت رحماني.
1528ـ ارّان در عهد غازان
باز براي محققاني كه به جغرافياي تاريخي وقعي ميگذارند نقل می شود:
سه تومان ديگر ز گردان كين | به موغان شدند و به ارّان زمين |
(122) | |
كه بر مرز اران ز موغان زمين | به بلغان برآراست شاه گزين |
(135) | |
سپه را از آن بوم، اران كشيد | سراپرده بر مرز موغان كشيد |
(226) | |
به ارّان زمين و آذرآبادگان | به ارمن به روم و به گرجيستان |
(270) | |
ز تبريز شد سوي دهخوارقان | برو انجمن، لشكر بيكران |
از آن بوم و آن مرز نورين چنين | روان شد به موغان و اران زمين |
(272) | |
چنين تا به موغان و اران زمين | همي شد جهانجوي با داد و دين |
(315) | |
پس اران و موغان ز ايران زمين | به تورين سپرد آن شه داد و دين |
(338) | |
ز مير دين و بيكري ز ملاّزجرد | ز موغان و اران و تبريز و كرد |
(370) | |
(غازان نامة اژدري) |
1529ـ شاید کهنهترین ذکر از ينگ دنيا در شعر فارسي
«قزلباش خان اميد گفته كه سراجالدين خان آرزو (قرن 12) آورده است:
هر روز شوند عاشقان نو | كوي تو شده است «ينگ دنيا» |
ظاهراً از زبان فرنگ است. چه در اين ايام پيش ايشان جزيرهاي زيرزمين پيدا شده كه سابق ارباب هيئت را از آن اطلاع نبوده و موسوم است به ينگ دنيا.» (مقالات عارف 2: 244).
1530ـ ترجمة اردوي رباعيات باخرزي
عادل اسير دهلوي از فارسيدانان معاصر در هندوستان رباعيّات سيفالدين باخرزي را به اردو ترجمه كرده و با مقدمهاي دربارة او به چاپ رسانيده است (64 ص). چاپ دهلي، از انتشارات Malik Book Depot ، سال 2009 مسيحي.
1531ـ تاريخ اساطيري ايران
نوشتة عسكر بهرامي است در شش گفتار: آفرينش پيشداديان و تشكيل حكومت عصر پهلوانان كيانيان و اوج عصر پهلوانان زردشت و دين او بازسازي جهان. يادداشتها و منابع.
قصد نويسنده در اين صد صفحه ارائه مقولات اساطيري است به منظور آسان خواني. ولي سراسر براساس مآخذي است كه در پايان مشخصات آنها را آورده است.
1532ـ اطلس گويش شناختي قصران داخل
كتابي است نقشهاي، كار گيتي ديهيم از وضع گويش در آباديهاي قصران دروني (به گفتة مرسوم اوشان و فشم و…)
در اين بررسي سيصد كلمة عادي مانند پدر، بلبل، شير، ناخن، باران انتخاب شده و براي هر كلمهای يك نقشه جغرافيايي اختصاص يافته و در سي و دو نقشة آبادي كلمات كاربردي در هر آبادي درج شده است. خانم گيتي از پنجاه گويشور بومي كسب اطلاع كرده است.
1533ـ شوخي دربارة نقل و فضلة پرنده
در قصص العلماء تنكابني آمده است «وقتي فتحعليشاه به ديدن حاجي [كلباسي] آمد، پس نقل در ميان خوان و در ميان مجلس گذاشتند. ناگاه پرستوك در ميان آن فضله انداخت.
پادشاه گفت فضلة مرغ و نقل مجلس شد. حاجي فرمود چون هوايي است مال ديوان است. (چاپ كتابچي ص 119)
1534ـ تاريخ سنجري – سنجرنامه
از اين متن كهن هنوز اثري پيدا نيست. اما دو خبر دربارة آن هست:
در تاريخ طبرستان (قرن)
در تواريخ قطبي (قرن هشتم)
1535ـ دو عكس ديدني از يادگار سفرهاي پيشين
1) چهار پسربچه كه دسته خارهاي بياباني را براي مصرف خانه بر روي سر حمل ميكنند. چوبدست خود را ميان دسته خار جا دادهاند كه «بافه» از هم نپاشد و به زمين نريزد. پسربچة ديگري با چوبدست ولي بيدستة خار به محاذات آنها راه ميرود. اين عكس حوالي ملاير برداشته شد.
2) شش ذخيرة زمستاني از تپاله گاو است كه به دست آدمي پرداخته شده. هر دانهاش به اندازه نان بربري گردي است كه بر روي هم دسته شده و روي آنها كاهگل كشيدهاند كه از برف و باران محفوظ بماند. عكس از محمد حسين اسلامپناه در راهي كه از ليلان به صائيندژ ميرفتيم (دوازدهم شهريور 1375).
1536ـ تعبير شاه عباس از رباعي و معما
«رباعي» نمك به حرام اشعارست، به جهت آنكه بيصاحب است و هر ساعت از كسي است.
در باب معما فرمودند چنانچه در شرع حيلة شرعي ميباشد در شعر نيز حيلة شعري ميباشد كه آن معماست. (نقل از مآثر عباسي تأليف محمد صالح يزدي نوة ملا جلال يزدي منجم به تصحيح رسول جعفريان؛ ميراث بهارستان، جلد اول، ص 434. تهران، 1388)
1537ـ مسعودية يزد
در فهرست نسخههاي خطي كتابخانة مجلس جلد 32 (1388) نسخهاي از مناظرات خمس صائنالدين تركة اصفهاني تأليف سال 80 شناسانده شده است كه به سال 920 به خط نستعليق خوش در مسعودية يزد كتابت شده است. نسخه نام كاتب ندارد.
نام مسعوديه يك بار در تاريخ جديد يزد (ص 219) و آن هم ضمن معرفي مسير آب تفت به سوي يزد تا سرچم آمده است. اما اينكه نام محلهاي بوده يا آبادي كوچكي چيزي نميتوانم افزود، مگر فضلاي يزد مددي برسانند.
1538ـ درگذشت سيفالله وحيدنيا
از خاندان دستگردي اصفهان بود. به سال 1305 زاده شد و در پائيز 1388 درگذشت. تحصيلات دانشگاهي را در تهران و سپس در فرانسه گذرانيد و از فرانسه دكتري حقوق تجاري گرفت. چون بازگشت به مجلهنگاري روي كرد. مجلة وحيد را پي گذارد. از من هم میخواست كه گاه مطلبي براي چاپ بدهم و اجابت ميكردم. روش او بيشتر پيروي از مجلة ارمغان بود كه شاعر مرحوم حسن وحيد دستگردي (تأسيس سال 1299) به مدت بيست و چهار سال آن را منظما منتشر ميكرد.
مجلة وحيد به مدت شانزده سال در 263 شماره انتشار يافت. طبعاً بعضي نوشتههاي فايدهبخش و ماندگار در آن به چاپ رسيد. (1342 1358)
وحيدنيا پس از چندي كه از نشر وحيد ميگذشت به مناسبت آنكه مقالات خاطراتي و نوشتههاي سندي متعدد برايش فرستاده ميشد نشرية ديگري را به نام خاطرات وحيد منتشر ساخت. چهل و شش شماره از آن نشر شد. ميان 15 آذر 1350 تا زمستان 1358.
ايشان انتشارات و چاپخانه هم بنياد نهاد و كتابهايي چند از نوشتههاي خود و ديگران را چاپ كرد. اما یادگار ماندگار از او مجلة وحید است.
از جمله طبع جزوهاي بود از خاطرات اعتمادالسلطنه (شايد يك سال از آن را) به مناسبت آنكه نسخهاي خطي از آن متن را در ملكيت داشت. اما چاپي كه از آن انتشار يافت از حيث سرسطر بودن عبارات و نقطهگذاري مشابهت داشت با روزنامة خاطرات اعتمادالسلطنه كه در سلسلة انتشارات اميركبير منتشر كرده بودم. از اين روي در مجلة راهنماي كتاب اين گونه مشابهتها در مبحث كتابهاي تازه مطرح شد. چيزي نگذشت كه ايشان به دادگستري شكايت جزايي كرد كه فلاني (يعني من) خلافگويي كرده است. مستنطق مرا احضار كرد. ناگزير رفتم. پرسيد چرا چنين نوشتهايد. گفتم براي اينكه مقايسه كردم و چون هماننديها داشت آن توضيح را نوشتم از نظر آنكه مقابله كردن نسخهها يكي از اصول كار روشمند در چاپ متون است تا خواننده بداند اساس كار مصحح چه میبوده است. شما اگر قبل از ارسال احضاريه از شاكي خواسته بوديد هر دو چاپ را به شما نشان بدهد موضوع و مطلب بر شما روشن شده بود. به هر تقدير قرار شد چاپ مرا كه نديده بود ببرم تا طومار شكايت دوست به هم پيچيده شود. چون بردم و ديد موضوع فيصله پيدا كرد. آن ايام دكتر وحيدنيا وكيل مجلس شوراي ملّي هم بود.
دو كار او: مجلة وحيد و خاطرات وحيد يادگارهاي ارجمندي است. اما به مناسبت سليقه و ذوق ادبي ادامة روش مجلة ارمغان را اختيار كرده بود. مجلهاي كه مطابق ذوق چهل سال پيش از آن ميبود. آن قدر كه به خاطر دارم ايشان در يكي دو انجمن ادبي بازماندة قديم هم عضو بود و در خانه و دفتر مجله نيز آنگونه محفل شعري را زنده نگاه ميداشت.
1539ـ نقل ويس و رامين به متن منثور
فريدة گلبو ويس و رامين را به روش دلخواه و شناخته شدة خود (پس از ليلي و مجنون، خسرو و شيرين و هفت پيكر) از روي منظومة فخرالدين گرگاني به زبان خوش و روشن به نثر درآورد تا جوانان ايران دوستي كه خواندن منظومات قدما برايشان دلپسند نيست آن داستان كهن بيمانند را بخوانند. ايشان در مقدمه خود نوشته است ليلي و مجنون را كه بر همين شيوه به نثر درآورد شانزده بار به چاپ رسيده است.
ايشان در مقدمه يادآور شده است: «به هر حال در قديم عادت به منظومهخواني بيشتر از امروز بوده است. امروزه داستان در قالب نثر نوشته و خوانده ميشود. قصه چون به نثر بيان شود نياز به پيوند منطقيتري ميان وقايع خود دارد. از اين رو هر جا لازم آمده بيآنكه اصل داستان مخدوش، كم يا زياد شود به ناچار با ترفندي نسج انسجام را از ميان وقايع داستان عبور دادهام. اما خوانندة محترم ميتواند اطمينان داشته باشد كه با خواندن اين كتاب از محتواي منظومة ويس و رامين فخرالدين اسعد گرگاني به طور كامل آگاهي يافته است.»
1540ـ پنج كتاب عمادي
از عبدالرحمن عمادي پنج كتاب در زمينههاي زبان و جغرافياي تاريخي و فرهنگ عامة ايراني به اهتمام نشر «آموت» انتشار يافت.
1. خوزستان و نامواژههاي آن (كه نخستين بار در ديار شهرياران تأليف احمد اقتداري نشر شد): حاوي نامهاي شوش و شوشتر و اهواز و هوز و خوز سرود فارسي ابونواس اهوازي خليج فارس و جزيرههايش (452 صفحه)
2. آسمانكت: چند رسم مردمي. آسمانكت به معني رعد و برق است. در اين مجموعه چهار مقالة اصلي مندرج است: شعري هخامنشي آسمانكت و واژههاي برق و صاعقه آب استه در كوهستان طبرستان ستايش رام = لام در ديلم. (209 صفحه)
3. لامداد. چند جستار از ايران حاوي: جلندي بل كر كرانك (عبارت ناشناختة حدود العالم) تربيز (تبريز) جوبار و بارز در كرمان برنج بيتي منسوب به فريدون بود و نبود «ر» در ميان واژه نامهاي درياچة اورميه مينونشان گز دو«واژه» يزدي و همداني پرندگان ايران پنج فهلوي كهن يغما و عقايد قديم ايراني مريم دسيه لتير لغتي قديم ابوشكور بلخي و ناصرخسرو در چند شعر. (240 صفحه)
4. دوازده گل بهاري. نگاهي به ادبيات ديلمي و طبري حاوي دوازده گل بهاري شعري ديلمي دربارة جغرافياي تاريخي ايران زمين گوشهاي از ادبيات و لغات طبري و ديلمي چند واژة كهن ايراني بجا براي صيفيكاري و نباتات جاليزي داستاني از اسكندر و دارا در دو شعر كهن طبري و ديلمي كشف معناهاي دوبيتي طبري ديلمي در قابوسنامه با يازده مثل ديلمي اين دو بيتي طبري چگونه دوبيتي ديلمي نيز ميتواند باشد نوروز بل ديلمي نمونههايي از افروختن آتش نوروزي در قديم هازاتي (قرباني = آزادي) پيشينة قرباني در عقايد قديم هند و ايراني آزادي بيقرباني به دست نميآيد معناي ديگر از هازاتي (قرباني در فرهنگ عرفان ايراني، 191 صفحه).
5. حمزة آذرك و هرونالرشيد در آيينة دو نامه. (متن رسالة نگاشته شده در 1332 براي دانشكدة حقوق دانشگاه تهران ولي پذيرفته در سال 1336 (زير نظر محمد مشكوة و محمود شهابي).
مراد دو نامة هرون الرشيد به حمزه بن عبدالله و جواب حمزة خارجي به او. در اين رساله نويسنده پس از جنبة تاريخي نظريّات حقوقي و سياسي و اجتماعي را پيش آوره و به پيماننامة «شيز» پرداخته است كه سيستانيان بر آيين خويش و پرستشگاه خويش باشند و تنها جزية ساليانه بدهند.
اميدست ديگر پژوهشهاي ايراندوستانة ايشان كه مقداری زياد از آگاهيهاي بومي و قديمي را در بر خواهد داشت نیز منتشر شود.
1541ـ اسناد موقوفات اصفهان
متن و عكس وقفنامههاي اصفهان كه در ادارة اوقاف آن استان موجودست براساس دفاتر دوازدهگانه به سرپرستي علمي سيد صادق حسيني اشكوري توسط گروه علمي مجمع ذخائر اسلامي (قم) بازخواني و چاپ شده است و البته از چند نظر تاريخي، جغرافيايي و اجتماعي مفيد است، مشروطه بر آنكه براي اين مجموعة مفصل فهارس كاشف مندرجات آنها شامل: نام واقف، نام متوليان، نامهاي جغرافيايي محل موقوفه جزء به جزء، جدول تاريخي (از كدام سال) تا كدام سال براي آگاهي آسان بر سالهاي وقف شدن املاك و ابنيه و نامهاي موقوف عليه يا موقوف عليهم، اصطلاحات مدني و فقهي از جمله آنچه جنبة معماري و ساخت بناها دارد، نامهاي تسجيل نويسان، موضوعات مربوط به مصارف وقف و جز اينها فراهم آيد. اولياء ادارة اوقاف طبعاً توجه دارند كه اوراق وقفي تنها براي آن نيست كه در دعاوي و حفظ حقوق وقف مطرح شود. از وقفنامهها بايد بتوان استنتاجات تاريخي و مدني و اجتماعي كرد و اگر اين فهرستها فراهم نشود فوائد اين دوره كتاب ده جلدي منحصر خواهد شد به زير و رو كردن در ادارة بايگاني و دوائر ديگر آنجا نه جز آن.
1542ـ مقداری از درد دل عارف نوشاهي
«همين الان در عالم بيخيالي واقعاً در بيخيالي سري به اينترنت و سايت مجلة بخارا زدم و در سلسلة مقالاتِ شما خبر ناگوار و سوگواركنندة دوستم آقاي درياگشت را خواندم و چقدر ناراحت شدم. در واقع همين خبر و بارِ اندوه باعث شد كه به شما نامه بنويسم و تسليت بگويم.
در حين چاپ «مقالات عارف، دفتر دوم» توفيق داشتم كه چند بار با ايشان ملاقات كنم. در همان ديدارهاي كوتاه ايشان را مردي پاكدل يافتم. خدا بيامرزدش.
از اين فرصت استفاده كرده درد دلهاي ديگر نيز كنم چون جنابعالي را سرورِ مطلق زبان فارسي و پاسدار فرهنگ ايراني ميدانم.
وضع مركز تحقيقات فارسي ايران و پاكستان در اسلامآباد اكنون سه سال تمام است كه بدون مدير و بدون كتابدار حرفهاي و بدون فهرستنويس متخصص كار ميكند. كار ميكند يعني موجوديّت خود را حفظ كرده است…
از روزي كه استاد احمد منزوي از پاكستان رفته است ديگر حركت فهرستنويسي مخطوطات متوقف شده است. من خواستم كه اين چراغ روشن بماند و حدود 5500 نسخة جديد [يعني فهرست نشدة] فارسي را فهرست كردم و در دو جلد آماده كرده به مركز پژوهشي ميراث دادم. يكي متعلق به آرشيو ملي پاكستان و ديگري متعلق به دانشگاه پنجاب لاهور. فهرست آرشيو از يك سال و نيم آمادة چاپ است….
شما نيك ميدانيد كه فهرستنويسان و نسخهشناسان در همة كشورها بسيار محدودند و كارهاي فهرستنگاري نيز محدودتر. متأسفانه ديگر در پاكستان فهرستنويس نسخههاي خطي فارسي نمانده است و اگر هم هست بنده نميشناسم. پس همين محدودة كارهاي فهرستهاي پاكستان اگر در ايران چاپ نشود ما درِ كي را بكوبيم؟
من در نظر دارم كه كار «فهرست مشترك نسخههاي خطي» فارسي پاكستان را ادامه بدهم، يعني چراغي كه منزوي برافروخته بود، آن را نگاه دارم…
چاپِ كار «فهرست كتابهاي چاپي شبهقاره» هم همين طور عقب! اگر آن فهرست چاپ ميشد يا چاپ شود يك نهضت و حركت تازه در نگاه گذشتة فارسي در شبهقاره ايجاد ميشد. دريغا كه آن هم نشد.
ممنون ميشوم اگر كتاب «بررسي تاريخهاي ادبي فارسي در شبه قاره» در برنامه انتشارات موقوفات قرار بگيرد. در چند خط به من خبر بدهيد و اگر قرار بر چاپ شد، قرارداد با مؤلف را جهت امضا ميتوانيد به آدرس من بفرستيد، يعني آقاي اصفهانيان زحمت بكشند.
با احترام 18 آگوست 2009
1543ـ نامة احمد بشيري
اين نامه از دوست فاضل احمد بشيري وكيل دادگستري مورخ 20/2/1388 رسيده بود ولی فراموش شد درج شود. اینک با عذرخواهي چاپ ميشود.
درود.
در مجلة بخارا شمارة 66 (امرداد و شهريور 1387) نامهئي وابسته به شادروان ابوالقاسم لاهوتي سراينده و نويسندة باارزش ايراني چاپ كرده و از خوانندگان مجله داوري خواستهايد كه ابوالقاسم لاهوتي نويسندة آن نامه هست يا نه؟
اين كمترين كه بيش از سي سال است دربارة ابوالقاسم لاهوتي و كارهاي او، سرگرم بررسي و پژوهش هستم با نگرش به پختگي و شيوايي خط نامه و شيوة نگارش آن، گمان نميبرم كه نامة ياد شده را روانشاد ابوالقاسم لاهوتي نوشته باشد. براي آگاهي بيشتر، با اين نامه، چند نمونه از خط و نوشتههاي لاهوتي و همسر ايشان (خانم سيسيل بانو لاهوتي) را… ميفرستم تا زمينهاي براي بررسي و داوري گستردهتر، فراهم گردد.
با فروتني دوستدار احمد بشيري
1544ـ نقاشيهاي عمارت عمادالملكي طبس
شب نوروز كه با دكتر منوچهر ستوده و دكتر محمد اسلامي در طبس بوديم دوست عزيز آقاي نيري و هاشم مريدا تشريف آوردند و تجديد ديدار شد. ضمناً نسخهاي از كتابي را كه آقاي محمود اميني دربارة طبس و تاريخ آن نوشتهاند آوردند.
چون در كتاب مذكور از عمادالملك حاكم آنجا در زمان ناصرالدين شاه مكرر ياد شده بود صحبت به عمارت عمادالملكي پيش كشيده شد، عمارتی که با زلزلة سال 1357 ويران شد. به آقاي نيري عرض شد اتفاقاً در سفر سال 1344 كه با ستوده دو نفري، براي نخستين بار به طبس آمديم در دو رف بالاخانة آن عمارت دو پرده نقاشي روي گچ بود كه من عكس از آنها گرفتم و در مجلة يغما به چاپ رسيد. سپس در «سواد و بياض» (1349) تجديد چاپ شد.
چون آقاي نيري خواستار شد آن عكسها را ببيند آن دو را در اين جا به چاپ ميرساند كه ديگران هم ببينند. اميدوارم حضرت نيري بتوانند آنها را براي تالار هتل بهمن بازسازي كنند.
اكنون فرصتي است كه دو عبارت از سفرنامة ميرزا خانلرخان اعتصامالملك (نياي دكتر پرويز ناتل خانلري) را كه در مقالهام نيامده و سالها بعد ديدهام از آن كتاب نقل كنم:
[عمادالملك] «هميشه اوقاتش مصروف بنائي و نقاشيهاي بد است. در تالار اندرونش ديدم روي جرز صورت زنهاي مكشوف العوره كشيده بود.» (ص 248)
«بعد ميرود سر بنّاها و نقاشها كه هميشه در عماراتش كار ميكنند. در تالار بزرگي ديدم روي همه جرزها صورت زنهاي برهنه به وجهي خيلي منكر و قبيح كشيده بود. تعجب كردم كه آن چه سليقه وانتخاب است.» (ص 261)
1545ـ اسناد معماري ايران
دانشنامة تاريخ معماري و شهرسازي ايران زمين طرح خوبي را براي دسترسي به اصطلاحات معماري به كوشش عمادالدين شيخ الحكمايي پيريزي كرده است، و آن به چاپ رسانيدن وقفنامههايي است كه در آنها اطلاعاتي از مباني معماري و نوع معماريها و نامهاي مربوط به آن پيشه درج يافته است.
جلد اول اين مجموعه حاوي دوازده وقفنامه است مربوط به سال 773 قمري تا 1251 شمسي كه براي مصارف مختلف بوده ولي حاوي توصيف بناها و مخصوصاً همراه اصطلاحات معماري است. وقفنامهها مربوط به پهنه جغرافيايي قزوين دامغان نطنز كازرون يزد – تهران و طبس است.
بخش كاربردي واقعي اين مجموعه براي معماران نماية واژگان فرهنگ معماري و هنرهاي وابسته است كه شيخالحكمايي با مهارت خاص از دوازده وقفنامه به استخراج درآورده و به حساب تخميني حاوي بيش از هزار واژه است.
1546ـ حشمت قنسولگري ايران در تفليس
محمد ابراهيم خان غفاري فرزند فرخخان امينالدولة كاشاني در سال 1313 قمري سمت قنسولگري ايران را در تفليس داشت. در آن روزگار عدة كارمندانش بيست و چهار نفر بودهاند.
عكسي از آن افراد در آن سال انداخته شده است كه دوست عزيزم بهرام غفاري تصويري از آن را به من مرحمت كرده است. افراد چنين معرفي شدهاند:
1. يحيي بيك مأمور، 2. ميرزا عبدالله مأمور ساليان و لنكران 3. داورخان مترجم دوم، 4. حبيب بيك مباشر تذكره مأمور بادكوبه، 5. عسكربيك حاضر پذيرايي واردين 6. ميرزا محمودخان منشي جنرال قونسولگري، 7. مهدي خان ويس قونسول گنجه، 8. ميرزا باريخ ارمني تبريزي مترجم قديم جنرال كونسلگري، 9. ميرزا محمدخان نايب جنرال قونسول، 10. ميرزا فرج خان ويس قونسول سابق، 11. ميرزا جوادخان مأمور سابق، 12. ميرزا حسين خان پسر ميرزا غفارخان مأمور ايروان، 13. شريف پيشخدمت، 14. جمشيد بيك تركمان ناظر، 15. يوسف خان محرر و ثبات 16. نصير گماشتة جنرال فونسولگري، 17. محمد علي ايضاً، 18. مشهدي علي ايضاً، 19. كريم ايضاً، 20. پراكسي سرايدار، 21. فلپ كه سالهاست در جنرال قونسولگري كالسكهچي است، 22. ميخائيل قاپوچي، 23. تقي گماشته جنرال قونسولگري، 24. مشهدي حسين ايضاً.
معاونالدوله در وسط رديف اول است و نامش نوشته نشده.
1547ـ زنان ایرانی در سال 1343 قمري
اين نوشته از خاطرات حسينقلي ميرزا سالور عمادالسلطنه[5] نقل ميشود (مربوط به هشتم رجب 1343 قمري).
در روزنامة ايران شمارة 1766 مورخة 12 دلو در تحت عنوان «منع تعدد زوجات» شرحي از روزنامة مصور هفتگي «پتي ژورنال» ترجمه و نقل شده بود كه مقالة خوبي بود و منع تعدد زوجات در انقوره.
قدر و منزلت زن خيلي كم گرفته شده و در حقيقت نصف قدرت و كارگري بني نوع انسان كاسته شده. خوشبختانه اين احكام و سختيهاي مجتهدين و علما… به زنهاي دهات و ايلات و غيره نتوانست نفوذي پيدا كند، والا كار رعيتي و زراعت و غيره بدتر از اينها ميشد. اگر كسي پاي منبر واعظين و مسئلهگوهاي قديم و جديد شهرها مينشست يا… سؤالاتي در اين خصوص بكند كار زن منحصر به بچهداري و رخت شستن و جارو كردن خانه خواهد بود يا نماز خواندن و دعا خواندن شب و روز. آن وقت بدون آن كه بيرون از منزل برود، بدون آنكه با كسي حرف بزند، بدون آنكه ادب را بفهمد، بدون آنكه چيزي از دنيا را ببيند.
هرچند اين مطالب از اول هم عملي نبوده و ممكن نبوده كه كسي بتمامه پيروي كند، يعني صداي زن را مردم نامحرم نشنود يا دستش را كسي نبيند. ولي بالاخره اسباب اين شده كه زنهاي شهرها بيكار و تنبل و ترسو و بيسواد و كمشعور بار بيايند و فيالواقع همين قسم هم بوده، يعني اكثريت داشته. بلكه از صد زن شهري پنج نفرش ممكن ميشده كه سواد و شعوري داشته باشد، والا مابقي معتقد به خرافات و حرفهاي لايعني و اعتقادات سخيف [اند] كه بالاخره به همان جهل و ناداني از دنيا رفتهاند…
اما دنيا رو به ترقي است و تمدن مغرب زمينيها اين جهالت را از ميان ميبرد و چنانچه امروز ما از خريداري غلام و كنيز متنفر شده و اين عادت زشت ميرود كه در تمام دنيا متروك شود، البته به زودي روزي خواهد آمد كه زنهاي مسلمان عصمت و عفت را در كمال خوبي و مثل آنكه پيغمبر و پيشوايان گفته حفظ كنند ولي در ضمن خود را مساوي مرد دانسته و در هر كاري كمك مرد بشوند كه دست كارگر زياد و اين عيب بيكاري و كمشعوري از ميان زنها برطرف شود.
با عيبهايي كه متذكر شديم باز ميتوان گفت زنهاي امروز ايران از زنهاي اغلب ممالك آسيايي سواي ژاپن و بغضي از ولايات هند بهتر و با كمالتر هستند. يعني يقين است كه زنهاي افغانستان و تركستان و سيام يا تبّت و امثال مغولستان و ممالك تاتار و غيره از بابت يا اقلاً از بابت كمال و شعور و علم امروزه پستتر از زنهاي ايران هستند، چنانچه الان ميخواهند براي مدارس نسوان افغانستان از ايران معلمه و ناظمه يا مديره ببرند…
اين مطلب هم البته يقين است كه الان طهران زنهاي خيلي عوام مثل شصت سال قبل دارد و زنهاي متفرعن فرنگيمآب لوس هم دارد كه از تمدن امروز فقط غذاخوردن با چنگال و دست نزدن به سياه و سفيد و پوشيدن كفش سنگين قيمت با چادر اطلس چهل توماني و امثال آن را بلد هستند به اضافة چند كلمة «شيك»، «دِمُده»، «نِرووُ» و غيره و غيره.
ولي در ضمن ميرود كه خانمهاي با كمال متعصب وطندوست هم پيدا كند كه اگر كمالي داشته باشند به طرح بدي جلوه ندهند و اميد است اين قسمت كمكم زياد و قائممقام تمام آن دو قسمت شود. من تصور ميكنم اگر رئيس معارف و رئيس مدارس نسوان در موقع امتحان يا مواقع ديگر نطقهاي مفيد ميان مدارس بكنند كه دخترها را وادار به چيزنويسي بنمايند كمالات و فهم دخترها خيلي بيش از اين و زودتر از اين جلو برود.
1548ـ رفع اشتباهي لپي
در شمارة 1497 (كنت دو گوبينو در زبان انگليسي) اشتباهي به مناسبت شباهت اسمي دو كتاب پيش آمد كه دوست فاضل دكتر طهمورث ساجدي مرا بدان متوجه كرد.
اشتباه اين است كه ميان دو كتاب گوبينو و دكتر فوريه به مناسبت آنكه هر دو با نام «سه سال» آغاز ميشود خلط شده است.
نام كتاب گوبينو Trois ans en Asie (سه سال در ايران) است كه در دو جلد در 1859 نشر شد و ترجمة روزنامهپسندي از آن انتشار يافت که از ذبيحالله منصوري است.
كتاب دكتر فوريه Trois ans à la Cour de Perse نام دارد كه در سال 1906 در پاريس نشر شد و به نام سه سال در دربار ايران به قلم شایستة عباس اقبال آشتياني انتشار يافت. بنابراين آوردن نام عباس اقبال به دنبال نام كتاب گوبينو كاملاً بيمورد و سهو ناشي از ذهن مخلوط من است. مترجم انگليسي كه نام بردهام طبعاً سه سال در ايران گوبينو را به انگليسي ترجمه ميكند نه سه سال در دربار ايران دكتر فوريه را. از خطاي ذهني خود شرمندهام.
[1]. فعل deboucher به معني در چيزي را برداشتن است (ا. ا.).
[2]. opinion publique.
[3]. Constitution
[4]. سيد جمال واعظ اصفهاني پدر جمالزاده.
[5]. ايشان متعبد و مقيد به آداب توحيدي و پدر مهندس منوچهر سالورست که از دوستان مخلص و همدورههاي مهندس مهدي بازرگان بود.
بخارا 75، فروردین ـ تیر 1389