مروری تند و گذرا بر آنچه گذشت/ علی دهباشی
از اولین شمارة کِلک که در فروردین ماه 1369 متولد شد، قریب به بیست سال میگذرد. هفت سال از این مدت را به نشر کِلک گذراندیم که ماهانه در میآمد و به نود و چهار شماره رسید. آخرینش جشننامه دکتر فریدون آدمیت بود که در دیماه 1376 نشر یافت.
تا اینکه به بخارا رسیدیم که داستان خواندنی دارد و در جای دیگری باید یادداشتهای آن دوره را چاپ کنم. در دوران بخارا که اولین شمارهاش در شهریور 1377 نشر یافت، بیماری تنگی نفس (آسم) کهنهتر شد و افزایش مشکلات کار ما را به نشر دو ماه یکبار بخارا رسانید. پس بخارا از ابتدا دو ماهانه شد. گاهی به مشدّد شدن همان علل، دو شماره یکی هم نشر کردهایم، مانند همین شماره که در دست دارید.
با این شماره که یکجا و تواماً در پیشرو دارید، به بیست سالگی کار مجلهداری رسیدهام، (البته در سالهای پیش از کِلک و بخارا در نشریاتی همچون: جنبش، آرش، آدینه، دنیای سخن، چراغ، و…. کار میکردم). در هر حال بیست سال بر من و ما گذشت و واقعاً خداوند میداند که با این مشکلات و موانع طاقتفرسایی که بر سر راهمان هست، آیا در ماههای سالی که در پیشرو داریم میتوانیم در خدمتتان باشیم یا نه؟
اولین شماره در سال 1389 با دو ماه تأخیر منتشر میشود. ما تنها نشریهایی هستیم که از بابت مقاله و گزارش و ترجمه دستمان پُر است. خوشبختانه مورد لطف و حسنظن استادان و سروران و نویسندگان بسیار مهم و ارجمند زبان فارسی هستیم و اگر لطف و مهر آنان به بخارا نبود هرگز بدین جایگاه نمیرسیدیم.
اما نشر مجله منوط به مسایل دیگری است که در جای خود بسیار مهم است و کمبود آنها میتواند مانع تداوم نشر مجله شود. خواست ما ادامة نشر بخارا است. همچنانکه در این بیست سال بسیاری محرومیتها و مصائب متحمل شدیم تا نشر مجله ادامه یابد. گفتن و نوشتنش آسان است اما چه ماجراها که پشتسر گذاشتیم و هنوز گرفتار هستیم.
در سفر اخیر، جهت شرکت در کنفرانس ایرانشناسی، در فرصتی که به لطف دوست هنرمند و بسیار عزیزم آرش افشار میسر شد به گشت و گذار در کتابفروشیهای خیابان «وستوود» رفته بودیم. یادم نیست در کدام کتابفروشی یکی از خوانندگان بخارا ما را شناخت و ضمن اظهار لطف و مرحمت گفت: «چرا در هر شمارة مجله مکرر اعلان میگذارید که مشترکین حق اشتراک بدهند یا از کتابفروشیها یا نمایندگان فروش بخارا در ولایات و شهرها گلایه میکنید که چرا حساب و کتاب مجله را نمیدهند.» نظر آن دوستدار بخارا این بود که این کار صورت خوشی ندارد. پاسخی را که به این دوستدار مجله دادم، همینجا مینویسم زیرا چند تن دیگر نیز به تعابیر دیگری دربارة این کار پرسش داشتند. به آن دوست ساکن لسآنجلس عرض کردم که بدترین نفرین برای یک اهل کتاب فرهنگ و فعال فرهنگی این است که برایش آرزوی مدیری و سردبیری مجله بخواهند. آن هم از نوع نشریاتی که ما و همکارانم منتشر میکنیم.
آن سوی قضیه هم این است که که اگر شخصی یا کسانی بخواهند با قلم زدن در مطبوعات زرد به جایی برسند، حتماً خواهند رسید. شما نگاهی به دکههای روزنامهفروشیها بیندازید. ملاحظه خواهید کرد که نشریات زرد، با تیراژهای عجیب و غیرقابل تصور یکسره فضای این دکهها را فتح کردهاند، و گردانندگان این نشریات از تطمیع کردن بهره میبرند و دیگر فضایی برای نشریات دیگر باقی نگذاشتهاند. واقعاً این آیینه و ویترین مطبوعاتی مطابق با شأن فرهنگی ما ایرانیان است، یا مطابق با ادعاهای مسوولان مطبوعاتی و فرهنگی؟
بله به آن دوستدار بخارا گفتم امیدوارم روزی درگیر این کار شوی تا بدانی دشواریها و مشکلات مجلهداری در ایران چیست وگرنه پی به این استغاثههای ما نخواهی برد، متوجه نخواهی شد که چه مایه خوندل باید خورد تا یک شماره مجله از چاپخانه و صحافی بیرون بیاید.
بعد با آن مشترک محترمی مواجه میشوی که حاضر نیست به موقع حق اشتراکش را بپردازد. حتی به نامه و تلفن جواب نمیدهد. یا حاضر نیست چند دقیقه بیشتر وقت صرف کند و آدرس پستیاش را به دقت در فرم اشتراک بنویسد و شمارة کدپستی را دقیق و کامل ذکر کند. و وقتی آدرسش عوض میشود اطلاع دهد. یا مشترکی که در مجتمع مسکونی زندگی میکند، بارها تماس میگیرد و از نرسیدن مجله شکوه دارد. آسانترین راه را انتخاب میکند، به جای اینکه اندکی انصاف به خرج دهد، از مسئولان مجتمع مسکونی پرسوجو کند. برای همة این مشترکین مجدداً مجله فرستاده میشود. تعدادشان کم نیست، گاه چندین شماره.
برخی از نمایندگان فروش بخارا که از کتابفروشیهای قدیمی شهرستانها هستند، حاضر به پرداخت نسخههای فروش رفته مجله نیستند و با چندین بار نامهنگاری و تلفن اقدام به تسویه حساب میکنند یا خردهخرده میفرستند.
همینجا مینویسم که واقعا بیانصافی است که با این مجله که به قصد خدمت به زبان و فرهنگ و تاریخ ایران نشر مییابد، چنین رفتار شود. به آن دوستدار بخارا که گفت: «با استقبالی که از بخارا میشود چرا باید از مشکلات مالی حرف بزنیم.»؟ و دیگر دوستان عرض میکنم که مخارج کاغذ، لیتوگرافی، چاپ و صحافی مجله کِلک و بخارا در این بیست سال بیش از درآمدش بوده است. در دولت گذشته تعداد قابل توجهی از هر شمارة مجله برای کتابخانههای عمومی در سطح کشور خریداری میشد، اما اکنون این خرید قطع شده و رقم قابل توجهی از درآمد مجله حذف شده است. قیمت مجله بیش از آن است که ملاحظه میکنید و اصلاً متناسب با هزینههای جاریش نیست. اگر قیمت را بیش از این افزایش دهیم، قدرت خرید دوستداران بخارا، بهویژه دانشجویان کاهش مییابد. با انواع هزینههایی روبهرو هستیم که واقعاً از فاصلة چاپ این شماره تا آن شماره افزایش مییابد یک نمونه میآورم و از این بحث درمیگذرم. همه میدانید که هزینه پست کتاب و مطبوعات چند برابر شده است ادارة پست بدون اطلاع قبلی، هر سال و گاهی هر شش ماه یکبار، با افزایش بهای پست ما را دچار شوک میکند. در هر کشوری از بنگلادش گرفته تا ایالات متحده آمریکا ادارة پست برای ارسال کتاب و مطبوعات تخفیف و شرایط ویژه قائل میشود. تنها کشوری که از این قاعده مستثنی است، ما هستیم. معمولاً پست مجله از قیمت مجله هم گرانتر میشود.
با این همه در هر شماره تعداد زیادی از نسخههای نشریه به دست گیرندگان نمیرسد، و باید مجدداً ارسال کنیم. در پاسخ اعتراض ما ادارة پست توصیه میکند که نشریه را با پست سفارشی بفرستیم که معادل سه برابر پست عادی است!
آنچه را که نوشتم بخش ناچیز وکوچکی است از مشکلات نشر مجله بخارا. بنده و همکارانم هدفی جز خدمت به فرهنگ ایران نداریم. عقیده ما این است که نشر بخارا ادامه یابد. اما این آرزو با گامهای خستة ما نمیخواند، همت دوستداران را میخواهد که بخارا را یاری دهند و تنهایش نگذرانند. باز هم در اینباره با هم سخن خواهیم گفت.
بخارا 75، خرداد ـ تیر 1389