دریغا دریغ/ محمد افشین وفایی
(يادي از استاد دكتر فرشيدورد)
گيسوي چنگ ببّريد به مرگِ ميِ ناب
تا حريفان همه خون از مژهها بگشايند
دكتر ميرخسرو فرشيدورد، محقق، مترجم و استاد دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران، جمعه 8 ديماه 1388 خورشيدي، غريبانه و در تنهايي و عزلتي غمانگيز در سراي سالمندان نيكان تهران جان به آفرينندة جانها داد.
وي در ملاير به سال 1308 ديده به دنيا گشود. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را تا كلاس دهم در زادگاه خود گذراند و از دبيرستان البرز تهران ديپلم گرفت. در سالهاي 1329 و 1338، ليسانس و فوقليسانس ادبيات فارسي را از دانشگاه تهران دريافت كرد و سپس در سال 1340 از همانجا فوقليسانس علوم اجتماعي گرفت. سرانجام در سال 1342 به دريافت درجة دكتري زبان و ادبيات فارسي نايل آمد.
تخصص اصلي وي پژوهش در عرصة دستور زبان فارسي بود و در اين رهگذر از چندين زبان بيگانه مانند فرانسوي، انگليسي و عربي كه به دستور آنها نيز تسلط داشت بهره ميجست. با زبان اسپانيايي و برخي زبانهاي كهن مانند زبانهاي فارسي باستان نيز آشنايي داشت.
او از 1340 تا 1345 عضو سازمان لغتنامة دهخدا بود و در تنظيم حرف «واو» با آن سازمان همكاري داشت. از سال 1343 تا 1347 نيز استاديار دانشكدة ادبيات دانشگاه اصفهان شد. سپس خود را به تهران منتقل كرد و از 1347 تا 1348 استاديار، و از آن پس تا ارديبهشت 1354 دانشيار، و از آن تاريخ به بعد استاد دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران گرديد. بعد از بازنشستگي نيز تا چند ماه پيش از مرگ به تدريس دستورزبان در دانشگاه تهران پرداخت.
كتابها و مقالات بسيار وي، حكايت از كوششي مداوم و زحمتي بسيار دارد؛ آن هم در حوزههايي كه به علت دشواريهاي پيشِ رو كمتر كسي به سراغ آنها ميرود. او در زمينههاي دستور زبان فارسي، لغتسازي، املا، نقد ادبي، تعليم زبان فارسي، تعبيرات ترجمهاي و مسئلة درست و غلط، تحقيقات مهمي انجام داده است.
بيگمان دكتر فرشيدورد يكي از برجستهترين دستوردانان و محققان معاصر است كه فقدانش براي اهل علم ضايعهاي بزرگ بشمار ميرود.
* * *
آخرين بار، گمان ميكنم اواخرِ مهرماه بود كه با سر و وضعي نامناسب با حالتي نيمههوشيار به دانشگاه آمده بود. حتّي فراموش كرده بود لباسهايش را عوض كند. ميخواست با مسئولان صحبت كند. كارمندان دانشكده يكي از استادان و مرا خواستند تا مراقب استاد باشيم و ديگر آنكه دانشجويان، ايشان را در چنين حالي نبينند. يكي از استادان جوان نيز در دفتر گروه به ما پيوست. استاد فرشيدورد بيمقدمه شروع به تعريف كرد كه حسين خطيبي هم سي و چند نفر زيردست داشت؛ اما عاقبت درگذشت. مرگ سراغ همه ميآيد.
دريافتم كه نوبتِ درشتي از روزگار رسيده و تنهايي و يأسِ پيرمرد به مرگانديشي انجاميده و شايد بيش از هر زمان ديگر در پيِ پاسخ و توجيه از براي اين چراي بزرگِ بيپاسخِ آدمي برآمده است. امروز ميبينم كه نزديكي كوچش را چه خوب حس كرده بود. باري، شروع به خوردن شكلات كرد و هنگامي كه يادآوري كردم برايتان ضرر دارد، علت را جويا شد. پاسخ دادم شما بيماري قند خون داريد. ابتدا متعجّب شد امّا اعتنايي نكرد و به خوردن ادامه داد. در حالي كه بود كه پيش از اين، هميشه براي حفظ سلامتياش بسيار پرهيز ميكرد. دستهايش هم خيلي وَرَم كرده بود. با اتوموبيلي كه دانشكده در اختيار گذاشت استاد تا منزل همراهي شد. شنيدم كه وقتي يكي از شاگردان قديمي، چند روز بعد براي مراقبت از استاد همراه پرستاري به منزل او رفته بود با همه شكستهبالي و گسستهحالي نپذيرفته بود و بار ديگر تنهايي را ترجيح داده بود. به كسي اعتماد نميكرد. خلقوخويش چنين بود. ظاهراً چند روز آخر عمر را نيز به ناگزير در خانة سالمندان اقامت گزيده بود.
دکتر خسرو فرشیدورد ـ عکس از اصغر باباسالار
خاطرات زيادي از استاد، زندگي شخصياش و مرارتهايش دارم كه بسياري از آنها قابل نقل نيست. مرد انتقاد بود؛ دانشمندي از تبار ستيهندگان. از همه چيز و همه كس انتقاد ميكرد. كافي بود بداند مخاطبش چه عقيدهاي دارد تا بلافاصله به نقد آن دست يازد. ميكوشيد تا حدودي جانب انصاف را (البته مطابق شيوة خود) نگاه دارد. با اين همه، تندخويي ظاهرياش غالباً اطرافيان را ميآزرد.
با اينكه او مرحوم استاد خانلري را مدام به طعنه استادوزير خطاب ميكرد و مينكوهيد بعضي كارهاي وي را ميستود و در دل به بزرگياش اقرار داشت. (هيچ گاه ريشة اين همه خصومت او با خانلري را درنيافتم.)
با اين وجود، آنان كه از نزديك با وي حشر و نشر داشتهاند ميدانند كه غالباً در دل كينه و نفرتي از كسي نداشت. امّا اين برخلاف ظاهرش بود كه پيوسته از همه چيز انتقادهاي تندي ميكرد.
گويا در جواني، نامش را تغيير داده و به جاي مسيح ثقةالاسلامي، خسرو فرشيدورد را برگزيده بود تا هويتش را آنگونه كه ميخواست بنماياند.
بيپروايي و شجاعت در بيان نظرها ــ هر قدر هم مخالف افكار عموم ــ از ويژگيهاي مهم وي بود؛ مثلاً اصرار عجيبي در متصل نوشتنِ «بـ» و «ميـ» داشت؛ اگرچه جدانويسي را نيز غلط نميدانست امّا بر اين باور بود كه نياز به يكدست نوشتن نيست. چون در قديم هم به هر دو صورت مينوشتهاند.
بسيار پركار بود و در توجيه آن، بارها خاطرهاي از دكتر معين را نقل ميكرد:
«روزي با دكتر خطيبي نزد معين رفتيم. معين مانند هميشه سخت مشغول كار بود. خطيبي كه روحية شوخ و بذلهگويي داشت گفت: اين همه كار چه فايدهاي دارد؟ آخرش چه ميشود؟ معين سربلند كرد و خيلي كوتاه پاسخ داد: “مخدّرِ خوبي كه هست.” و دوباره مشغول كار شد.»
به واسطة شاگردي و رابطة نزديك درين چند سال پاياني عمر دكتر فرشيدورد (جز چهار پنج ماه آخر) شاهد بخشهايي از زندگي او بودهام. چند دوست را نيز براي كمك به استاد معرفي كرده بودم كه هفتهاي چند روز به منزلش ميرفتند و در پاكنويس كردن مطالب و غلطگيري نمونههاي مطبعي ياريگر او بودند. امّا هيچكدام بيش از چند هفته دوام نياوردند. برخي از شاگردانش هم براي مدّتي چنين كرده بودند ولي غالباً خيلي زود كار را رها كرده و در پي زندگي خويش رفته بودند. سازگاري با اخلاق او دشوار بود.
جز يك بار كه تجربة ازدواج كوتاه ناموفقي داشت ديگر ازدواج نكرد. چند بار كه صحبت از همسرش پيش آمد، از وي و پدرش به نيكي ياد كرد. مهمترين علت جدايي را در ضعف اعصاب خود ميديد. عميقاً معتقد بود كه خدمت به وطن (مخصوصاً در رشتهاي كه ما برگزيدهايم) تنها با تجرّد امكانپذير است.
فرزندي هم نداشت و نميخواست داشته باشد. از اين بابت احساس غبني هم نميكرد. برعكس، خوشحال بود (دستكم چنين مينمود.) باور داشت كه بهتر است فرد ديگري به اين بيمارگونْجامعه افزوده نشود. بارها از من نيز خواسته بود تا چنين زندگي كنم. يكبار كه پند شاعرانة مهدي حميدي را برايش خواندم وقتش خوش شد و بعدها هم چند باري خواست تا آن را تكرار كنم. گاه بعضي ابيات آن را با خويش زمزمه ميكرد. شعر چنين بود:
به قرآن و تورات و پازند نه اگرچند برتر ازين پند نه
چنين پندي از بنده بايد شنيد ز پيغمبر و از خداوند نه
شگفتا كه اين نكته جنبندگان بدانند و خلقِ خردمند نه
خنك روز آنان كه از حكم دهر به هم جفت گردند و پيوند نه
بجوي از جهان زَهر و همسر مجوي بخواه از خدا مرگ و فرزند نه
به دانش ز هر دام كان بندِ پاست توان رَست و زين دامِ دلبند نه
يكبار مرا خواست تا مقدمة يكي از كتابهايش را بگويد و من بنويسم. خود با دستان لرزانش قادر به نوشتن نبود. پذيرفتم و رفتم. هنگامي كه به بخش سپاسگزاري رسيد از شخصي تشكر كرد كه بعد او را همسر سابق خود معرفي كرد. خنديد و ادامه داد كه «سي چهل سال پيش، او نخستين بار فيشهاي اين كتاب را براي من نوشت؛ گرچه امروز حتي نميدانم زنده است يا نه.» مقصودم اين است كه با همه ديدگاههاي ويژهاي كه در باب زندگي و كارش داشت چنين حقگزار بود.
با اينكه تخصّص اصلياش دستورزبان بود بيشتر دوست داشت او را شاعر و زبانشناس بدانند. اگرچه در اين هر دو نيز دستي داشت. اشعارش ابتدا در روزنامهها و جرايد مختلف انتشار مييافت و سپس در مجموعة ز ميهنت دفاع كن (1359) و صلاي عشق (1380) به چاپ رسيد. شعرهايش را به زباني ساده و روان ميسرود تا براي همه قابل فهم باشد. ضمناً معتقد بود بايد شعر به زبان امروز سروده شود. به هيچ روي ابهام در هنر را نميپسنديد. به مبهمسرايي، شعر نو، شعر سپيد (بيوزن) با ديدة انكار مينگريست و اين هر سه را تقريباً در يك رديف ميديد و پيروان آنها را پيوسته مينكوهيد؛ اگرچه خود تجربههايي نيز در سرودن شعر نو داشت. باور داشت با شفافيت و سادگي در شعر ميتوان شاعر زمان خود شد. بهترين شاعران معاصر را ايرج و بهار و فروغ ميدانست و گاه از مشيري و نادرپور هم ياد ميكرد. اتفاقاً بعضي شعرهاي او به حافظهها راه يافته و حتي برخي به صورت تصنيف نيز درآمدهاند؛ از اين دسته ميتوان اشعاري با مطلعهاي زير را ياد كرد:
اين خانه قشنگ است ولي خانة من نيست اين خاك چه زيباست ولي خاك وطن نيست
* * *
گردي از راهي نميخيزد سواران را چه شد؟ مردهاند از بيم، ياران، نامداران را چه شد؟
يا شعري كه در سوگ دكتر صديقي با مطلع زير سروده و مشهور شده است :
اي داد كه از دير مغان پير مغان رفت خون گريه كن اي چرخ كه سقراط زمان رفت
محمد افشین وفایی
مهمترين كتابي كه از او به چاپ رسيده دستور مفصل امروز است كه انتشارات سخن، نشر آن را عهدهدار بوده است. چندين اثر مهم چاپنشده هم از وي باقي است. خود نيز ميدانست كه عمرش مجال نميدهد و بسياري از كارهايش ناتمام ميماند و البته ازين بابت چندان هم احساس زيان نميكرد. همواره ميگفت بهار و معين و خطيبي و صفا و بسياري ديگر از بزرگان نيز نتوانستهاند تمام كارهايي را كه ميخواستهاند به سرانجام برسانند و اين به سبب فرصت محدود آدمي است و بسيار هم طبيعي است. از من خواسته بود تا يارياش دهم كه بنيادي به نام بنياد فرشيدورد با بودجة شخصياش تأسيس شود و بر آن نظارت كنم. امّا هر بار طفره رفته بودم و كار را موكول به زماني ديگر كرده بودم. دلايلي وجود داشت كه در زمان حيات استاد نميشد اين كار را انجام داد ضمن آنكه من هم به دلايل شخصي امكان چنين كاري را نداشتم. اما كاش اكنون دو برادر استاد كه وارثانش هستند تمهيدي بينديشند تا كتابها و فيشها و دستنوشتههاي وي به دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران منتقل شود؛ جايي كه بدان تعلق داشت و همواره خود را بخشي از آنجا ميدانست. اطلاع دارم كه مسئولان فعلي دانشكده اعلام آمادگي كردهاند تا ترتيبي داده شود كه چند دانشجوي علاقهمند آثار باقيماندة استاد را سامان دهند. اميدوارم برادرانش بپذيرند تا مردهريگ استاد بر باد نرود.
تنها زيست و غريبانه و تنها در سراي سالمندان نيز رخت سفر بربست. بي مراسمي و يادبودي. در سكوتي ناباورانه. نخستين بار وبلاگ فصل فاصله خبر را منتشر كرد. برادرش هم خبر درگذشتِ وي را پس از ده روز به دانشكده داد و كسي حتي فرصت نيافت در مراسم يادبودي از براي او شركت كند. ظاهراً تا لحظة نگارش اين سطور چنين مراسمي هم برگزار نشده است. گمان ميكنم خود نيز چنين خوشتر ميداشت.
* * *
اكنون كه اين سخن را به انجام ميرسانم خندههاي پيرمرد در گوشم ميپيچد كه با صدا و لحني خوش و گيرا (كه از ويژگيهاي خوب او بود) اين شعرِ عماد را زمزمه ميكند:
گيرم جاويد شود نام ما چون مه و خورشيد شود نام ما
دردِ دل ما چه دوا ميكند؟ نام چه با مردة ما ميكند؟
* * *
بي مناسبت نيست در اينجا فهرست كتابهاي دكتر فرشيدورد آورده شود:
1. قيد در زبان فارسي (رسالة دكتري)، 1342 (چاپ نشده).
2. ياري در تنظيم يك جلد از لغتنامه دهخدا (حرف واو)، 1345.
3. عربي در فارسي، طهوري، چاپ سوم به بعد: انتشارات دانشگاه تهران، 1344 به بعد.
4. دستور امروز، چاپ بنگاه مطبوعاتي صفيعليشاه، تهران، 1348.
5. تحول فعل در زبان فارسي، چاپ وحيد، 1352.
6. فعلهاي شبهمعين، چاپ وحيد، 1350.
7. نقد شعر فارسي، چاپ وحيد، 1350.
8. فارسي سال سوم دبيرستانها، چاپ وزارت آموزش و پرورش، چاپ اول، 1355 و سالهاي بعد از آن.
9. دامني گل (كتاب درسي دانشگاهي)، چاپ طهوري، 1352.
10. در گلستان خيال حافظ، چاپ بنياد نيكوكاري نورياني، 1357.
11. ز ميهنت دفاع كن، مجموعة شعر، 1359.
12. دربارة ادبيات و نقد ادبي، چاپ اول، اميركبير، 1363.
13. املاء، نشانهگذاري، ويرايش، چاپ صفيعليشاه، 1372.
14. جمله و تحول آن در زبان فارسي، انتشارات اميركبير، 1375.
15. گفتارهايي دربارة دستور زبان فارسي، انتشارات اميركبير، 1375.
16. نقشآفرينيهاي حافظ، انتشارات صفيعليشاه، 1375.
17. لغتسازي و وضع و ترجمة اصطلاحات علمي و فني، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامي، چاپ اول، 1380.
18. صلاي عشق (دفتر شعر)، انتشارات اميدمجد، 1380.
19. پيرامون ترجمه، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1381.
20. دستور مفصل امروز، سخن، 1382.
21. فعل و گروه فعلي و تحول آن در زبان فارسي (پژوهشي در دستور تاريخي زبان فارسي)، سروش، 1383.
22. فرهنگ پيشوندها و پسوندهاي زبان فارسي (همراه گفتارهايي دربارة دستور زبان فارسي)، زوار، 1386.
23. تاريخ مختصر زبان فارسي از آغاز تاكنون، زوار، 1387.
24. مسألة درست و غلط، نگارش و پژوهش در زبان فارسي، سخن، 1387.
25. دستور مختصر امروز، سخن، 1388.
برخي از كتابهاي چاپ نشدة وي نيز به شرح زير است:
كتابشناسي موضوعي دستور فارسي؛ فرهنگ تعبيرات ترجمهاي؛ ترجمه و زبان فارسي و برخي آثار ديگري نيز كه ترجمه كردهاند و گزيدههايي از متون فارسي مانند گزيدة شاهنامه و…
فهرست مقالات استاد را نيز ميتوان در انجام كتاب فعل و گروه فعلي و نيز در يادگارنامة وي (ص 5 تا 15) يافت.
زنده بادش ياد
22 دي ماه 1388
بخارا 74، بهمن و اسفند 1388