سابقۀ خاطره نگاری در ایران/ احمد اشرف
خاطرهنگاري، كه در معناي گستردهاش پايبند هيچيك از صور بيان ادبي نيست، به نويسنده خاطره اين مجال را ميدهد تا از هر شيوه و ابزاري كه در دسترس اوست براي روايت ديدهها و شنيدهها و بيان داستان زندگي و شرح روحيات و خلقيات و حالات درونيِ خويش سود جويد. بدين سبب به دشواري ميتوان شكلي از صور ادبي و نوشتاري را در بايگاني تاريخ يافت كه خاطرهنگاري در قالب آن نيامده باشد. از همين رو خاطرات ايراني در ادوار گوناگون را بايد در لابلاي سنگنوشتههاي پادشاهان هخامنشي و ساساني، در آثار وقايعنگاران درگاه شاهان و روزنامة خاطرات اهل ديوان، و در گنجينة پهناور ادب فارسي جُستوجو كرد.
در اين مقاله نگاهي كوتاه خواهيم داشت به سابقه خاطرهنگاري در ايران باستان و نيز سابقه خاطرهنگاري از سدههاي ميانه تا اوايل قرن نوزدهم.
1. سابقه خاطرهنگاري در ايران قديم
خاطرهنگاري، ابتدا در تمدن باستاني مصر پديد آمد و آنگاه در تمدنهاي كلداني و آشوري رونق گرفت و در عصر هخامنشي وارد مرحلهاي تازه شد. مصريان عهد عتيق بر اين باور بودند كه زندگيِ جاودان در آخرت وابسته به ادامة وجود اينجهانيِ فرد آدمي، يعني بر جاي ماندن خاطرات او و جسد موميايي شدة اوست. از اين رو مقابر و معابد خود را به عنوان زيستگاهي جاوداني، به تصاوير و يادماندههاي درگذشتگان ميآراستند. اما يادماندههاي مقابر و معابد از ذكر اعمال واجب و مستحب و لذتهاي مجاز، كه در هر مورد تكرار ميشد، فراتر نميرفت و جز حَسَب و نسبِ درگذشته چيزي از حديث نفس او به يادگار نميگذاشت.
دومين مجموعة بزرگِ خاطرهنگاري در كتيبههاي معابد آشوري بر جاي مانده است. تحول عمدهاي كه آشوريان پديد آوردند آن بود كه منشيان درباري، در كتيبهنگاري بناهاي تاريخي، از تعارفات متداول درباره اهداي بنا از سوي پادشاهان كاستند و به جاي آن به وقايعنگاري اعمال و آثار آنان پرداختند. اين ابداع سرآغاز وقايعنگاري درباري و خاطرهنگاري شاهانه شد كه در عهد هخامنشي و ساساني در ميان شاهزادگان يوناني تداوم يافت و با خاطرات اُگوستوس، امپراطور روم، در تاريخ غرب شهرت گرفت.
سومين مجموعة خاطرهنگاري در عهد باستان، كه از نظر تاريخ ايران نيز اهميت دارد، خاطرات افسانهگونهايست كه در كتابهاي مقدس قوم يهود روايت شدهاند. با آنكه در چند كتاب عهد عتيق اشارههايي به برخي از وقايع دوران پادشاهان ماد و هخامنشي شده است، اما كتابهاي عِزرا و نِحيما هم از نظر سبك و شكل و هم از نظر محتواي تاريخي به گونهاي تدوين شدهاند كه در تاريخ خاطرهنگاري با اهميت و قابل بررسي هستند.
عِزرا و نِحيما دو كتاب مقدس عهد عتيقاند كه تاريخ يهود را از سال 538 تا 423 پيش از ميلاد شرح ميدهند. اين دوران با فرمان كوروش بزرگ براي آزادي قوم يهود از اسارت بابِل و بازگشت آنان به اورشليم آغاز ميشود و تا نهمين سال پادشاهي داريوش دوم هخامنشي، كه از سال 432 تا 403 پيش از ميلاد شاهنشاهي كرده است، ادامه مييابد. كتاب عِزرا واقعه بازگشت 1500 خانوار يهود به ارض موعود را در عهد شاهنشاهي اردشير اول هخامنشي (موسوم به درازدست كه از سال 464 تا سال 432 پيش از ميلاد حكومت ميكرد)، روايت ميكند. عِزرا، كه از كَهَنه و منشيان درست اعتقاد و پايبند آداب و سنن مذهبي بوده است، به عنوان سرپرست امور يهوديان در دربار اردشير اول مقام والايي مييابد و سرانجام به فرمان شاه به سرپرستي 1500 خانوار يهودي كه عازم بازگشت به ارض موعود بودهاند، برگزيده ميشود. عِزرا فرمان داشت تا آئين موسي را در ارض موعود پابرجا كند و جامعه را براساس قانون يهودا سامان دهد. كتاب نِحيما داستان بازگشت نِحيما، ساقي اردشير اول در بيستمين سال سلطنت او، به ارض موعود است. نحيما حصارهاي ويران اورشليم را بازسازي ميكند و به مرمت معبد بزرگ بيتالمقدس ميپردازد، كاري كه در عهد پادشاهي داريوش دوم به پايان ميرسد.
كتابهاي عِزرا و نِحيما از چند نظر اهميت دارند. يكي اينكه خاطرهنگاري را از انحصار شاهان و فرمانروايان بيرون ميآورند. ديگر اينكه، انگيزه سياسي ـ عبادي را در خاطرهنگاري وارد ميكنند، كاري كه تنها نمونه آن در تاريخ ايران كتيبه كرتير موبد در اوايل عهد ساساني است. سه ديگر اينكه، گوشههايي از تاريخ ايران در قرن نخستين امپراطوري هخامنشي را روايت ميكنند. اما از همه بالاتر، در اين آثار روايت رويدادهاي تاريخي از سوي شخصيتهاي برجسته داستان با ظهور «من نويسنده» آغاز ميشود. اين عِزرا و نِحيما هستند كه سخن ميگويند و حديث نفس خود را براي خواننده ميسرايند و نه گويندهاي و نويسندهاي گمنام و يا نيرويي در ماوراي ابرها و آسمانها: «من به دستگيري خداوند توانمند شدم. من بزرگان اسرائيل را كه در وراي ارض موعود بودند گرد آوردم تا با من روانه بيتالمقدس شوند.» و يا اينكه: «من عبا و رداي خود را به عاريه دادم و موهاي سرم را بركندم و موهاي ريشم را و به شگفتي برنشستم… من به زانو درآمدم و دستهايم را به سوي خداوند گشودم و من با خداي خود به راز و نياز نشستم.»
چهارمين مجموعة خاطرهنگاري سياسي را پادشاهان هخامنشي و ساساني به يادگار نهادهاند و در اين راه از همتايان يوناني و رومي خويش پيشي گرفتهاند.
دوران هخامنشي
گورگ ميش (Georg Misch) ، مورخ نامدار خاطرهنگاري، بر اين باور است كه داريوش كبير انقلابي بزرگ در خاطرهنگاري عهد قديم پديد آورده است. دستاورد بزرگ داريوش آن بود كه خاطرات خود را به گونهاي تدوين كرد كه، گذشته از وقايعنگاري متداول در عهد قديم، جلوهگاه حديث نفس او هم باشد. داريوش كتيبة بيستونش را با اين عبارت متداول زمان آغاز ميكند كه «من داريوش شاه، شاهِ بزرگ شاهِ شاهان، شاه در فارس، شاه سرزمينهاي بسيار،» و آنگاه تبار خود را تا نه پشت، كه جملگي از فرمانروايان بودهاند، برميشمرد. اما به جاي صفات و القاب و عناوين گوناگون خودستايانة پادشاهان آشور، از جمله آشور بانيپال، روال سادهنگاري را برميگزيند و آنچه ميگويد يا شرح رويدادهايِ تاريخي در زمان اوست و يا شرح حالات و روحيات او. در واقع، بخش عمده كتيبه شرح اعمال اوست: غاصبان پادشاهي را كه تارانده است، «دروغگوياني» كه «راستي» را برنميتابند. با آنكه مفهوم «دروغ» در اين كتيبه در برابر «راستي و درستي» است و معطوف به نادرستاني است كه چشم طمع بر تاج و تخت پادشاهي دوختهاند اما اين امكان را نيز نميتوان ناديده گرفت كه گذشته از اين مفهوم محدود معناي گستردهتر آن در آئين زرتشتي كه دلالت بر بينظمي و بيعدالتي و تاريكي و تباهي دارد نيز منظور نظر راوي خاطره باشد. چنانكه در جاي ديگر خواهيم ديد داريوش هنگام سخن گفتن درباره روابط طبقات اجتماعي و توانمندان و بينوايان به اين معني از نظم اجتماعي بازميگردد. داريوش در اين كتيبه با تأكيد و به دفعات از طغيان و شورش و فتنه معاندان و سركوب و انقياد آنان به دست خويش سخن ميگويد. با آنكه اين عبارتها كليشهوار تكرار ميشوند اما در بطن خود حكايت از اراده معطوف به قدرت راوي خاطره دارند. داريوش در اين گفتهها نه تنها وقايع را شرح ميدهد بلكه معنا و مفهوم اعمال و رفتارش را در رابطه با اقتدار پادشاهي و مشروعيت قدرت و رابطه دوسويهاش با اهورامزدا، كه منشأ اقتدار سلطنت اوست، و با اتباع خويش برميشمرد. وي ميگويد «سلطنت وديعهاي است كه اهورامزدا بر من ارزاني داشته است.» آنگاه 23 كشور را كه به ياري اهورامزدا گشوده است نام ميبرد و نيز هفت كشور از ميان آنان كه بر ضد اقتدار او برپاخاسته و سر به شورش برداشتهاند و او همه آنها را به ياري اهورامزدا و به سرپنجه قدرتِ خويش در انقياد آورده است. سپس به خويش ميپردازد و خود را سرآمد همه پادشاهان پيشين تا زمان خود مينامد و ميگويد هيچيك از آنان در تمام سالهاي پادشاهيشان به اندازه يك سال در دوران او كار انجام ندادند.
داريوش دربارة تكاليف اتباع خود و انتظاراتش از آنان ميگويد:
دکتر احمد اشرف
23 كشوري كه به ياري اهورامزدا به زير فرمان من آمدند اتباع من بودند، خراجگذار من بودند، گوش به فرمان من بودند، در شب و در روز. در اين كشورها آنان را كه وفادار من بودند نيك پاداش ميدادم و آنان را كه بدكار بودند به سزاي اعمالشان ميرساندم. به ياري اهورامزدا بود كه اين كشورها به قانون من احترام ميگذاردند، چنان كه به آنان ميگفتم و از آنان انتظار داشتم.
داريوش در معناي عدالت پادشاهي و راستي و درستي ميگويد: «اين مطلوب من نيست كه زورمندان بر ناتوانايان به نادرستي رفتار كنند و نيز مطلوب من نيست كه ناتوانان به نادرستي با توانمندان عمل كنند.»
مهمترين بخش كتيبه داريوش از نظر خاطرهنگاري آنجاست كه وي حديث نفس ميگويد و از خصوصيات خلق و خوي خويش سخن ميراند: «من عصبي مزاج نيستم. من آنچه را كه بر خشم من ميافزايد به نيروي انديشهام مهار ميكنم و بر محرّكات نفساني خويش كاملاً مسلط ميشوم.» آنگاه از نيروي بدني خود سخن ميگويد:
«من جنگنده خوبي هستم. در نبردگاه شورشي را از جز آن به خوبي تميز ميدهم. دستانم و پاهايم آموزش ديدهاند. من يك سواركار چابك و ورزيدهام، من يك كماندار خوب سواره و پيادهام و من يك نيزهگذار خوب سواره و پيادهام. همه اين مهارتها را اهورامزدا به من اهداء كرده است و من به ياري اهورامزدا توانايي به كار بردن آنها را داشتهام. هرچه را كه من انجام دادهام همه به ياري اين مهارتها بوده كه اهورامزدا به من ارزاني كرده است.»
دوران ساساني
از دوره ساساني دو خاطرهنگاري سياسي و يك خاطرهنگاري سياسي ـ مذهبي ارزنده در دست است كه در سنگنوشتهها به يادگار ماندهاند: كتيبههاي پادشاهان ساساني، از شاپور اول در كعبه زرتشت و نقش رستم و ازنرسه در پيكولي و كتيبههاي كرتيرِ موبد در كعبه زرتشت و نقش رستم و نقش رجب. اين خاطرات هم از نظر تاريخ سياسي ايران و هم از نظر روشن كردن گوشههاي تاريك تاريخ اروپا در دوران امپراطوري روم در نيمه دوم قرن سوم ميلادي اهميت زياد دارند. شاپور اول ساساني، كه از سال 241 تا 271 ميلادي پادشاهي كرد، فرزند اردشير بابكان مؤسس سلسله ساساني بود. كتيبه شاپور در كعبه زرتشت در نيم قرن اخير مورد بررسي مورخان آن دوران قرار گرفته است. از جمله، دانشمند نامي، رُستُوزِف، در «نامه اعمال شاپور» (Res gestae divi Saporis) خاطرات او را از نوع خاطرات معروف اگوستوس (Augustus) نخستين امپراطور روم در اوايل قرن نخستين ميلادي دانسته است، كه از برگهاي درخشان و شاخص در تاريخ خاطرهنگاري غرب است. اما مارتين اسپرنگلينگ (Sprengling) ، كه كتيبه شاپور اول و كرتير موبد را بررسي كرده، كاربرد واژه (gestae) را در مورد خاطرات شاپور ناروا ميداند و ميگويد اين واژه به نوعي از خاطرهنگاري اطلاق ميشود كه داستانگونه و حاوي خودستانيهاي شاهان است و از نظر اسناد تاريخي چندان قابل اعتماد نيست. حال آنكه خاطرات شاپور كاملاً قابل اعتماد است، چنانكه اسناد و مدارك تاريخي ديگر مطالب آن را تأييد ميكنند.
شاپور نيز، به پيروي از رسم كهن خاطره را با معرفي خود و نياكانش آغاز ميكند و بيشتر كشورها و استانهاي امپراطوريش را برميشمرد. اين فهرست دقيق و انعكاس واقعيت تاريخي است. او سپس به شرح لشكركشيهاي بزرگ خويش به قلمرو امپراطوري روم ميپردازد و پيروزيهايي را كه در صحنه نبرد به دست آورده است شرح ميدهد. در اين ميان سه جنگ بزرگ وي با روميان به تفصيل آمده است. شاپور بهانه آغاز اين جنگها را دروغپردازيهاي روميان و تجاوز آنها به قلمرو امپراطوري ايران ميشمرد. هموست كه در جنگ سوم به پيروزي بزرگي ميرسد و والرين (Valerian) امپرطور روم را به اسارت به ايران ميآورد. در اين زمان است كه براساس كتيبه كرتيرِ موبد، شاپور به او فرمان ميدهد تا آتشكدههاي زرتشتي را از ارمنستان تا آسياي صغير و انطاكيه و سوريه برپا سازند. گويي شاپور بر اين باور بوده است كه اين سرزمينها براي هميشه به امپراطوري او پيوستهاند.
نيمه كمتر خاطرات شاپور به امور مذهبي اختصاص دارد كه به احتمالي با افكار و اعمال كرتير موبد و انديشه گسترش آئين زرتشتي در سراسر امپراطوري بستگي دارد. در اين خاطره آمده است كه شاپور آتشكدههاي بسيار برپا ميكند، موبدان را مينوازد و برايشان موقوفات برقرار ميكند و پرستش فرشتگان اهورائي را فزوني ميبخشد. نيز به اين اشاره رفته است كه پنج آتشكده، يكي به نام خود، يكي به نام دختر و ملكهاش و سه ديگر به نام سه پسرش برپا ميسازد. در بخش بزرگي از اين كتيبه شاپور نيايش روزانه براي چهار گروه ممتاز را مقرر ميكند: اعضاي خاندان سلطنت، بازماندگان نياي بزرگش، بابك، بازماندگان پدرش، اردشير و اعضاي دربار خودش.
كتيبه كرتيرِ موبد در واقع مكمّل سنگنوشته شاپور اول است چرا كه هر دوي آنها به امور سياسي و ديني ميپردازند؛ يكي از سياست آغاز ميكند و به دين و آئين ميرسد و ديگري مباني سياست حكومت ساساني را در استقرار دين رسمي و دولتي در سراسر ايرانزمين شرح ميدهد. كرتير موبد، كه شخصيتي بسيار توانا و پيكارجو داشت، در نخستين قرن تأسيس امپراطوري ساساني نفوذ و قدرت يافت، در بنيادگزاري و ريشهدار كردن نهادهاي مذهبي آئين زرتشتي تأثيري بسيار گذاشت، كيش زرتشتي را دين رسمي امپراطوري كرد و، با انحصارطلبي ديني، پيروان اديان ديگر، بهخصوص مانويان را سركوب و منكوب ساخت. از همين رو، كتيبه وي براي روشن كردن زواياي تاريك چگونگي توأمان شدن سياست و مذهب در دولت ساساني و نابودي دگرانديشان اهميتي خاص و تاريخي دارد.
خاطرات كرتير با عبارت «و من كرتير» در خدمت فرشتگان و شاهنشاه چنين و چنان كردم آغاز ميشود. طبق خاطرات به جا مانده از او در كعبه زرتشت در نقش رستم و در نقش رجب، كرتير در عهد اردشير بابكان، مؤسس سلسله ساساني (241 ـ 224 ميلادي) به رده موبدان پيوسته و در عهد شاپور اول به مقام مهمي رسيده است. او در زمان جانشينان شاپور و بهخصوص در دوران پادشاهي بهرام دوم (276 ـ 293) ــ شاه جوان و ناتواني كه آلت دست او شده ــ به ذروه قدرت و استقلال در دستگاه حكومت و در سلسله مراتب مذهبي دست يافته و يكهتاز ميدان دين و دولت شده است. كرتير با همه اعتبار و قدرت خويش و با همه نوازش شاپور اول و هرمز، در دوران آنان هنوز اين قدرت را به دست نياورده بود تا مذهب خود را يگانه مذهب امپراطوري سازد، زيرا ماني در عهد اين دو پادشاه و جانشينان آنان مورد نوازش و يا حمايت دستگاه حكومت بود. تنها از دوران بهرام دوم است كه كرتير، با شركت در يك سلسله توطئههاي درباري، شاه مورد اعتماد خود را برميگزيند و به استقلال به ترويج آئين خود و تحكيم مباني قدرت دستگاه روحانيت زرتشتي ميپردازد و به نابودي ماني و مانويان و محدود كردن اديان ديگر كمر ميبندد و امپراطوري را از ويژگي اصيل آن كه همزيستي اديان و فرهنگها و اقوام گوناگون در زير چتر فراگير خاندان پادشاهي است محروم ميكند. كرتير در زمان بهرام دوم، دم و دستگاه روحانيت و دستگاه دادگستري امپراطوري را با استقلال عمل در دست ميگيرد. اما در مقام «داور داوران» تمام اهتمام او برپا كردن دادگاههايي است كه در آنها پيروان اديان ديگر به داوري خوانده شده و محكوم به تحمل زجر و شكنجه و مرگ ميشوند.
مباحث اخلاقي و كلامي در خاطرات كرتير بسيار محدود است. وي اهل عمل است و نه اهل نظر. اساس فرمانها و كارهاي او بر امر به معروف و نهي از منكر استوار است. يكي از دستورهاي اخلاقي او ناظر به منع غارت اموال در كشورهاي گشوده شده به دست سپاهيان شاپور و بازپس دادن اموال غارت شده به صاحبان آنهاست. اين دستور كرتير از نظر اصول اخلاقي شايع در عهد پيش از دوران تجدد و مدرنيته اهميت بسيار دارد اما بايد آن را ناشي از مصلحتانديشي وي براي تأسيس و ترويج آئين رسمي زرتشتي در سرزمينهاي گشوده شده در امپراطوري دانست. زيرا وي همان اعمالي را كه در سرزمينهاي ديگر منع ميكند در سرزمين ايران به شديدترين وجه فرمان ميدهد؛ آزار، شكنجه، قتل، غارت و نابودي دگرانديشان و مخالفان دستگاه حكومت ديني زرتشتي.
خاطرات كرتير همچنين حاكي است از اختصاص سرمايههاي بزرگ براي برپا كردن آتشكدهها و حمايت مالي از مؤسسات و نهادهاي زرتشتي و رونق دم و دستگاه روحانيت و برپايي موقوفات فراوان و ترتيب درست مراسم و مناسك ديني در استانهاي امپراطوري.
خاطرات نرسه پادشاه ساساني در پيكولي به دو خاطره ديگر پيوند دارد. چرا كه در دوران اين پادشاه ستاره كرتير افول ميكند و به سبب دشمنيهاي خانگي بر سر جانشيني و جنگهاي نرسه براي دست آوردن تاج و تخت، وي نامي از كرتير نميآورد. اهميت اين مطلب در آنست كه پادشاهي ساساني در اعقاب نرسه استقرار پيدا ميكند و از همين رو نيز نام كرتير از صفحات تاريخ ساساني زدوده ميشود، البته بي آن كه تأثير اقدامات او در تأسيس دين رسمي براي امپراطوري ساساني در عمل از ميان برود.
2. نگاهي به خاطرات ايراني از قرن چهاردهم تا اوايل قرن نوزدهم
مهمترين ويژگي خاطرهنگاري و بهخصوص حديث نفس (اتوبيوگرافي) حضور فعال «من نويسنده» در صحنه خاطرات است، خواه به عنوان عامل اصلي رويدادها، يا به عنوان شاهد عيني آنها و يا به عنوان راوي خاطرات ديگران. از همين رو خاطرهنگاري روايت داستاني است كه راوي آن «اول شخص مفرد» باشد. نگاهي به مجموعه عظيم ادب پارسي، از نظم و نثر، نشان ميدهد كه داستانسرايي با اول شخص مفرد در اين دوران رواج و رونق نداشته است. حتي نوع خاطرهنگاري شاهان هخامنشي و ساساني نيز، كه در سنگنوشتهها محفوظ مانده و با واژه «من» آغاز ميشود، در دوران اسلامي متروك مانده و جاي خود را به وقايعنگاري درباري داده است كه در آنها معمولاً وقايعنگار خود را در پسِ پشتِ حوادث و وقايع پنهان ميكند و «سوم شخص مفرد» را براي روايت مشاهدات خود به كار ميبرد. با اين همه، چند اثر مفرد يا تكنگاري از خاطرات فردي، كه صاحب خاطره در آن از خود سخن ميگويد و داستان را با اول شخص مفرد روايت ميكند، و نيز تعدادي از فصلهاي آثار تاريخي و يا نوشتههاي كوتاهي از اين دست به يادگار مانده كه در تاريخ خاطرهنگاري اين دوران قابل بررسي است. افزون بر آن، بسياري از آثار بيشمار شاعران پارسيگوي حاوي قطعههايي است كه شاعر در آنها به شرح خاطرات، مشاهدات و يا شنيدههاي خود پرداخته است كه خود نياز به تحقيق و بحث جداگانه دارد.
در اين قسمت، نمونههاي خاطرات ايراني از قرن چهاردهم تا اوايل قرن نوزدهم را در دو بخش بررسي ميكنيم: يكم، وقايعنگاري و دوم، خاطرهنگاري در تكنگاريها و آثار پراكنده.
وقايعنگاري
وقايعنگاري، يا ثبت سالانه رويدادهاي تاريخي به ترتيب وقوع آنها، نوع مشخص و متداول تاريخنگاري و خاطرهنگاري در سدههاي ميانه ايران و كشورهاي اسلامي و تمدنهاي آسيايي و نيز در كشورهاي اروپايي بوده است. در وقايعنگاري، رويدادهاي پُر اهميت به شيوهاي ثبت ميشود كه در آن نويسنده تقريباً به طور كامل در پشت صحنه قرار ميگيرد و ميكوشد تا گزارش خود را در حد امكان به گونهاي غيرشخصي بنگارد. از همين رو، حضور وقايعنگار در رويدادها به ندرت محسوس است و در نتيجه وقايعنگاري بيش از انواع ديگر خاطرهنگاري به تاريخنگاري، كه راوي آن «سوم شخص مفرد» است، نزديك ميشود.
وقايعنگاري در ادب فارسي از قرن چهارم و پنجم در قالب تاريخنگاري، عمومي و محلي و تاريخ سلسلهها آغاز شد. در اين دوران، كه دولت اسلامي سير تحول از حكومت ديني به حكومت سلطنتي را پشت سر گذاشته بود، تاريخنگاري نيز از دست محدثان، كه مورخان مذهبي بودند، بيرون شد و از وظايف دبيران و قلمزنان درباري گرديد. با اين تحول مفهوم الهي و ديني تاريخ نيز جاي خود را به وقايعنگاري اعمال شاهان و اميران و وزيران داد. در تاريخهاي عمومي غالباً تاريخ پيشينيان از هبوط آدم آغاز ميشد و تا زمان نويسنده ميرسيد و در همين بخشها بود كه وقايعنگار به شرح وقايعي كه خود شاهد و ناظر آن بوده ميپرداخت.
وقايعنگاري در ادب فارسي به طور مشخص با سه اثر برجسته و بينظير در قرن پنجم آغاز ميشود اما متأسفانه با همان كيفيت ممتاز تداوم پيدا نميكند: يكم، كتاب اخبار خوارزم از دانشمند بزرگ ابوريحان بيروني كه پس از سال 408 نوشته شده است؛ دوم، تاريخ بيهقي يا تاريخ مسعودي اثر برجستهترين تاريخنگار ايراني، ابوالفضل
محمدبن حسين كاتب بيهقي، در نيمه قرن پنجم؛ و سوم، سفرنامه ناصرخسرو در سالهاي 437 تا 442 اثر يكي از شاعران و نثرنويسان و فيلسوفان بزرگ ايراني، ناصرخسرو قبادياني مروزي. از مهمترين خصوصيات اين آثار، كه آنها را از وقايعنگاري متداول ممتاز و به خاطرهنگاري و سرگذشت فردي تبديل ميكند حضور فعال و سرشناس نويسندگان برجسته آنها در رويدادهايي است كه تصوير كردهاند. ويژگي ديگر اين هر سه اثر دقت نظر و امانت در ثبت رويدادها و به خصوص روايت امور اجتماعي و فرهنگي در آنها است.
ابوريحان بيروني، كه از دانشمندان كمنظير ايراني است، در اخبار خوارزم هم رويدادها را با دقت مينگارد و هم به شرح روحيات و خلقيات ميپردازد. از جمله درباره خوارزمشاه بوالعباس مأمون كه بازپسين امير مأمونيان بود ميگويد:
«و او مردي بود فاضل و شميم و كاري و در كارها سخت مثبت و چنان كه وي را اخلاق ستوده بود و هم ناستوده. و اين از آن ميگويم تا مقرر گردد كه ميل و محابا نميكنم… من كه ابوريحانم وصي او را هفت سال خدمت كردم، نشنودم كه بر زبان وي هيچ دشنام رفت.»
با آنكه سفرنامهها را، كه هم در ايران سابقه تاريخي دارند و هم از قرن نوزدهم رونق و رواج گرفتهاند، به ويژهنامه ديگري واگذاشتهايم، به سبب آن كه سفرنامه ناصرخسرو از نخستين آثار خاطرهنگاري در ادب فارسي است و هم نوعي حديث نفس نويسنده والامقام آنست آن را در اين بخش معرفي ميكنيم. همان طور كه اشاره كرديم اهميت اين اثر نيز در آنست كه منِ نويسنده در همه جا حضور فعال دارد چنان كه كتاب را بدينگونه ميآغازد:
«چنين گويد ابومعين حميدالدين ناصرخسرو… كه: من مردي دبيرپيشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطاني و به كارهاي ديواني مشغول بودم و مدتي در آن شغل مباشرت نموده در ميان اقران شهرتي يافته بودم.»
ناصرخسرو در اين اثر ارزشمند ديدنيها و شنيدنيهاي خود را از شهرها و ديهها و اوضاع طبيعي مناطق و آدمها و احوال دانشمندان و شعرا و بزرگان و تأسيسات اجتماعي با نهايت دقت نگاشته و آگاهيهاي تاريخي و اجتماعي سودمندي به يادگار گذاشته است و در درستي آنها ميگويد: «و اين سرگذشت آنچه ديده بودم به راستي شرح دادم. و بعضي كه به روايتها شنيدم اگر در آنجا خلافي باشد خوانندگان از اين ضعيف ندانند و مؤاخذت و نكوهش نكنند.» سفرنامه ناصرخسرو و ديوان اشعار او از نظر حديث نفس روحاني نيز ارزشمند و قابل تأمل و بررسي است.
سومين اثر بيبديل كه از قرن پنجم به جا مانده تاريخ بيهقي است كه هم از لحاظ حضور «من نويسنده» («و اين همه به چشم و ديدار من بود كه ابوالفضلم») و هم از نظر دقت و صحت مطالب و هم از لحاظ آگاهيهاي سودمند سياسي و اجتماعي و فرهنگي ارزش بسيار دارد. نكته ديگري كه بر اهميت اين اثر ميافزايد آنست كه بيهقي وقايع زمان خود را به سبك خاطرات روزانه نقل كرده و از اين بابت هم پيشگامي كرده است. بيهقي درباره روش كار خود ميگويد:
«اخبار گذشته را به دو قسم گويند، كه آن را سه ديگر نشناسند: يا از كسي بايد شنيد و يا از كتابي ببايد خواند و شرط آنست كه گوينده بايد ثقه و راستگو باشد و نيز خرد گواهي دهد كه آن خبر درست است. و من كه اين تاريخ را پيش گرفتهام، التزام اينقدر بكردهام تا آن چه نويسم يا از معاينه منست، يا از اسماع درست، از مردي ثقه.»
از خاطرات اجتماعي تاريخ بيهقي شرح جشنهاي سده، مهرگان و نوروز و نيز آداب شرابخواري امير مسعود غزنوي است. در باب جشن سده ميگويد:
«و سده فراز آمد، نخست شب امير بر آن لب جوي آب، كه شراعي زده بودند، بنشست و نديمان و مطربان بيامدند و آتش به هيزم زدند و پس از آن شنودم كه قريب ده فرسنگ فروغ آن آتش بديده بودند و كبوتران نفطاندود را بگذاشتند و ددگان برفاندود آتش زده دويدن گرفتند.»
بيهقي درباره جشن مهرگان ميگويد: «روز شنبه… امير… به مهرگان نشست. نخست در صفه سراي نو، در پيشگاه و هنوز تخت زرين و تاج و مجلسخانه راست نشده بود، كه آن را در كران بر قلعت راست ميكردند.»
تاريخنگاري در عهد مغولان (قرن هفتم و هشتم)، به همان روال تاريخنگاري دبيران و عاملان درباري، رواجي تمام گرفت. آغازگر آن تاريخ جهانگشاي از عطاملك جويني بود كه در حدود سنه 658 تدوين آن پايان يافت و پس از آن جامعالتواريخ اثر رشيدالدين فضلالله وزير دانشمند غازان و الجايتو كه در سنه 710 تأليف شده و سپس تاريخ وصاف از عبدالله بن فضلالله شيرازي كه در حدود سنه 728 مدون گرديده است.
عطاملك جويني در دولت مغول مقام شامخ ديواني داشت و حدود پانزده سال دبير مخصوص امير ارغون آقا و سپس دبير هلاكوخان و 24 سال نيز حاكم بغداد و عراق عرب بود و از همين رو خود شخصاً در غالب رويدادهاي مندرج در تاريخ جهانگشا حاضر و ناظر و شاهد عيني وقايع بوده و كتاب او از جهت اشراف به تاريخ سياسي آن دوران اهميت خاص دارد. رشيدالدين فضلالله نيز كه نزديك به بيست سال وزير با تدبير و با اقتدار غازان خان و اولجايتو بوده كتاب پرارزش جامعالتواريخ را يا بر پايه مشاهدات و محسوسات خويش تدوين كرده و يا براساس اطلاعاتي كه از علماء و حكما و مورخين اهل اديان مختلف از ايراني و مغول و چيني و هندي و ترك و عرب و يهود و نصاري، كه در دربار پادشاهان مغول گرد آمده بودند و يا از كتب آنان كه توسط علماي ايشان نقل و ترجمه كرده است. وصّاف الحضره نيز، كه از عمّال ديوان استيفاء در عهد غازان خان و اولجايتو بوده تاريخ وصاف را بر اساس مشاهدات خود تأليف كرده و با آنكه اثر او به پايه دو كتاب ديگر نميرسد اما از لحاظ تاريخي حاوي اطلاعات سودمند است.
تاريخنگاري و وقايعنگاري درباري، كه در اواخر عهد مغول دچار فترت شده بود، در عهد تيموريان در قرن نهم دوباره رونق گرفت. بهخصوص به سبب علاقهاي كه اميرتيمور به وقايعنگاري داشت و همواره جمعي از اهل فضل و دانش و دبيران را در التزام ميداشت تا افعال و اقوال او و احوال ملك و ملت و اركان دولت را بازنمايند «و حكم چنان بود كه هر قضيه چنانچه در واقع بوده باز نموده شود بيتصرفي در آن به زيادتي و نقصان.» از وقايعنگاريهاي عمده اين دوران ظفرنامه نظامالدين شامي و ظفرنامه شرفالدين علي يزدي را ميتوان نام برد. در عهد شاهرخ تاريخنگاري اين دوران با تأليف چند اثر از شهابالدين عبدالله حافظ ابرو ــ از ملازمان اميرتيمور و سپس شاهرخ، در سفر و در حضر ــ مقامي تازه يافت. حافظ ابرو، كه از اوضاع زمانه و رويدادهاي روزانه آن دوران آگاهيهاي دست اول داشته و شاهد عيني قضايا بوده، كتابهاي خود را تا حد امكان براساس مشاهدات و يا روايت از افراد موثق و معتبر تأليف كرده و كمتر به افسانهپردازي دست زده و در منقولات خود غالباً به راستي ميل كرده است. آثار معتبر او عبارتند از مجملالتواريخ ، ذيل ظفرنامه شاهي ، ذيل جامعالتواريخ و تاريخ شاهرخ .
در عهد صفوي كه قرنهاي دهم و يازدهم هجري را دربرميگرفت وقايعنگاري درباري دوباره رونق گرفت و چند اثر عمده از وقايع دوران شاه اسماعيل، شاه طهماسب، شاه عباس اول و شاه عباس ثاني تأليف شده از جمله عالمآرا ي شاه اسماعيل از مؤلفي ناشناس، و كتاب احسنالتواريخ از حسن روملو در شرح وقايع پادشاهي شاه اسماعيل و شاه طهماسب و مشاهير علماء و صدور و وزراي ايشان، و كتاب تاريخ عالمآراي عباسي تأليف اسكندربيك تركمان در سال 1025 كه مهمترين وقايعنگاري دوران پادشاهي شاه عباس اول صفوي است. امتياز عمده كتاب اخير در آن است كه اسكندربيك منشي خود شاهد عيني و ناظر و در مواردي هم دخيل در بسياري از رويدادها و حوادث دوران سلطنت شاه عباس بوده و ميكوشيده است تا در نقل اخبار و شرح حوادث دقت و امانت را تا آنجا كه مخالف طبع شاه عباس نبوده باشد رعايت كند.
خاطرهنگاري و حديث نفس
در ادب فارسي دو تكنگاري مفصل از خاطرهنگاري فردي در دست است كه يكي از قرن 16 و ديگري از قرن 18 به يادگار مانده: بدايعالوقايع اثر زينالعابدين محمود واصفي، و تذكره احوال شيخ حزين ، كه هر دوي آنها از نظر تاريخ فرهنگي و اجتماعي حاوي نكات سودمندند، اما تذكره احوال حزين اثر باارزشتري است.
بدايع الوقايع واصفي هم حاوي شرح حال نگارنده آن است و هم شرح اوضاع زمانه او. واصفي كه در خانوادهاي اهل قلم زاده شده و بار آمده بود در جواني در سلك ادباي هرات درآمد و مصاحب اميرعلي شيرنوايي و كاتب امراي جغتايي شد. در همين دوران بود كه واصفي شاهد تصرف هرات به دست امير ازبك محمدخان شيباني و سرانجام تصرف شهر به دست شاه اسماعيل صفوي شد و آنگاه به آسياي ميانه رفت و پيش از درگذشتش، در هفتاد سالگي، بدايع الوقايع را به تحرير كشيد. در اين كتاب خاطرات، واصفي زندگي ادبي و سياسي هرات را در قرن پانزدهم و شانزدهم براي خواننده ترسيم ميكند. وي، پس از حمد باريتعالي، كتاب را با حمله سپاهيان خونريز قزلباش بر هرات آغاز ميكند: «از عكس خونريزي قزلباشان و نمودار سرخي تاج ايشان هر نماز شام بنفشهزارِ فلك رنگ لالهزار داشت.» در اين حال و هوا ميگويد: «روزي از روزها از كمال بيطاقتي و نهايت بيتحملي از خانه بيرون آمده سير ميكردم و روي به هر جانب ميآوردم تا با يكي از ياران اخوان الصفا… اتفاق ملاقات افتاد ـ فقير را مضطرب و پريشان ديد و شمهاي از احوال من پرسيد. گفتم… امروز از خانه بيرون آمدهام كه كاري كنم و عملي نمايم كه مستلزم هلاك من باشد و ديگر ياراي آن ندارم كه لعن صحابه كرام و سبّ اصحاب رسول عليالسلام شنوم.»
تذكره شيخ محمد علي حزين
شيخ محمدعلي حزين، از آخرين بازماندگان تواناي سبك هندي در شعر فارسي، در سال 1692 م / 1103 ه ق در اصفهان زاده شده و در سال 1779 م / 1193 ه ق در بَنارس درگذشت. حزين در دوران زندگي طولاني خود شاهد حوادث تاريخي بسيار در يكي از بحرانيترين دوران تاريخ ايران بوده است: دوران افول صفويه، محاصره اصفهان از سوي افغانها و سقوط آن و ظهور نادرشاه و كشورگشايي او و لشكركشي او به هند. حزين پس از سفرهاي بسيار در ايران و عراق و حجاز و هند، سرانجام در هند اقامت گزيد و هم در آنجا بود كه در 53 سالگي (در سال 1742 م / 1154 ه ق) خاطرات خود را تأليف كرد. اين كتاب كه حاوي اطلاعات سودمند از اوضاع آشفته ايران در آن دوران و نيز اطلاعات گوناگون از اوضاع سياسي و اجتماعي و اقتصادي كشور است، براي نخستين بار در سال 1830 به زبان انگليسي (براساس دو نسخه خطّي آن) منتشر شده و متن فارسي آن در سال 1831 زير عنوان تاريخ احوال شيخ حزين كه خود نوشته است در لندن به طبع رسيده است. حزين خاطرات خود را با شرح كوتاهي از ماهيت و اهميت خاطرهنگاري آغاز ميكند كه اگر بينظير نباشد كمنظير است:
«چون انسان را بهين ثمره و گزين سرمايه در كارگاه آفرينش تحصيل عبرتست و از اينست كه گروهي از دانشمندان و قدر وقتشناسان به تدوين كتب تواريخ و تحرير احوال هر بد و نيك پرداخته برخي از روزگار خود را در آن كار به پايان بردهاند و بالجمله تصفح سِيَر و اخبار را نسبت به طبقات انام علي اختلاف مراتبهم فوايد بيشمار است و چون اين سوا گشته عمر به آشفتگي تلف كرده به چشم حقيقت ملاحظه احوال خود نمود سرگذشت ايام گذشته را براي نگرندگان خالي از فايده عبرتي نديد و در نقل احوال ديگران بسا باشد كه ناقل را بنا بر سببها تخليط و اشتباه افتد اما در شرح احوال خويش مجال آن نيست. خواست به ذكر شمه از حالات و واقعات خود كه در اين عجاله به خاطر مانده پردازد و در آن رعايت ايجاز و اختصار نمايد.»
سبك خاطرهنگاري حزين به همان شيوه متداول در وقايعنگاري است. مطالب كتاب به ترتيب تاريخ وقوع آنها و يا زماني كه نويسنده شاهد وقوع آنها بوده تدوين شده است. حزين شاهد و ناظر بسياري از اين وقايع بوده اما در مواردي به شرح شنيدههاي خود پرداخته و از اين راه رويدادهاي عمده را در خاطرات خود آورده است. وي خاطرات خود را در 48 بخش تدوين كرده و در سرآغاز هر يك فهرست كامل مطالب را آورده است. محتواي خاطرات حزين از چهار بخش متمايز تشكيل ميشود. يكم، شرح حال و حديث نفس نگارنده كه به شخص او مربوط است. دوم، سفرنامه حزين كه شامل سفرهاي بسيار او در مناطق گوناگون ايران و عراق و حجاز و خليج فارس و هند است. سوم، شرح ديدارهاي او با علما و فضلا و ادباي شهرهايي كه به آنها سفر كرده و شرحي از علماي بلاد. چهارم، شرح اوضاع آشفته سياسي كشور در آن دوره بحراني.
در اين ميان آنچه از نظر خاطرهنگاري بيشتر از ديگر مطالب كتاب اهميت دارد شرح حال نويسنده كتاب است كه در ادب فارسي نظير كم دارد. حزين در نخستين فصل كتاب زير عنوان «اجداد راقم» به شرح نياكان خود كه از علماء و فضلاي زمان خود بودهاند ميپردازد و در فصل دوم شرح حال پدرش را ميآورد و در فصل سوم از ولادت خود و علاقهاي كه از دوران كودكي به شعر و شاعري داشته و از تحصيلات مقدماتي خود و استادانش سخن ميگويد كه از نظر شيوه تحصيلات فرزندان علماء و مواد درسي و كتابهاي درسي، در حدود مقدمات مدارس علميه قديم، خالي از فايده نيست. آنچه به شرح حال و حديث نفس حزين مربوط و در چند فصل ديگر كتاب پراكنده است شامل سانحه عشق و عاشقي و شيدايي او به زيباصنمي شورانگيز و روي آوردن او به شعر و شاعري و تدوين چهار ديوان از اشعار اوست: «و در آن ايام از حوادث و ارادت غريبه جذبه حسني و شيوه زيبا شمايلي بود كه دل را شيفته ساخت. زاويهنشينان كاخ دماغ را طرفه شوري درافتاد و از دل بيقرار فتنه و آشوبي برخاست. طرفه آنكه دل افتادگان و خاكنشينان آن سر كوي از چند و چون بيرون بود.» در فصل يازدهم ميگويد «در اثناي آن آزار چون معطل مانده بودم شعر بسياري گفتم و قدرت بر نوشتن نداشتم. ديگران مينوشتند. پس اشعاري كه از بدايت تا آن اوان جمع آمده بود فراهم آورده ديوان مرتب شد مشتمل بر قصايد و مثنوي و غزليات و رباعيات و تخميناً هفت هشت هزار بيت و آن اول ديوان اين خاكسار است.»
شرح سفرهاي بسيار حزين به گوشه و كنار ايران و هند و عراق حجاز موضوع فصلهاي متعدد كتاب است. حزين به غالب ايالات و ولايات ايران از فارس و اصفهان و گيلان و مازندران و كرمان و خراسان و كردستان و همدان، كرمانشاهان و كردستان و آذربايجان و عتبات و حجاز و يمن مسقط و بندرعباس و شهرهاي معتبر هند سفر كرده و شرح اين سفرها را در خاطرات خود آورده و در مواردي به شرح ايالات و ولاياتي كه ديدن كرده پرداخته است و از جمله شرحي دارد درباره دارالمرز گيلان و شرحي درباره اصفهان پيش از ايلغار افغان و توصيف شهر ويران شده پس از آن سانحه.
از مشاهدات و تأملات حزين در سفرهاي گوناگون ديدار و آشنايي او با علما، فضلا، ادبا و شعراي شهرهاي گوناگون ايران است. شرح اين ديدارها كه غالباً همراه با شرحي كوتاه درباره اين كسان است حال و هواي فرهنگي و علمي كشور را در آن دوران تصوير ميكند.
تصوير اوضاع آشفته سياسي كشور از محاصره اصفهان و سقوط آن به دست افغانها و رويدادهاي مربوط به آن گرفته تا اشغال گيلان و مازندران به دست لشگريان روسيه و اشغال آذربايجان و كردستان به دست عساكر عثماني و ظهور نادر و جنگهاي او با شورشيان داخلي و بيرون راندن سپاهيان بيگانه و سرانجام سلطنت او و كشورگشايي او در هند نيز در ضمن اين سفرها و يا براساس شنيدههاي حزين با شرح برخي جزييات ترسيم شده است.
از نظر سبك نگارش و تأكيد بر «من نويسنده»، كه در وقايعنگاري و در ادب فارسي متداول نبوده، حزين راه ميانه برگزيده و با خفض جناح و فروتني از خود غالباً يا با «ضمير سوم شخص مفرد» و يا به عنوان فقير ياد كرده و ضمير «من» را كمتر به كار برده است.
با آنكه اجزاء و عناصر خاطرات حزين در گوشه و كنار ادب فارسي و تاريخنگاري متداول سابقه دارد اما گرد آوردن همه اين موارد و مضامين در يك جا و تدوين آنها در يك كتاب واحد بيسابقه است و از اين بابت تاريخ خاطرهنگاري ايران مديون اين ابتكار حزين است.
جز اين دو كتاب كه به تفصيل حزين به شرح خاطرات پرداختهاند خاطرات و حسب حالهاي پراكنده از مورخان و علما و ادبا در دست است كه دو نمونه از آنها را، كه هر دو از قرن هفده يادگار ماندهاند، به اختصار بررسي ميكنيم: فصلي از جامع مفيدي از محمد مفيد بافقي و رساله شرح صدر از ملا محسن فيض كاشاني. اين دو نمونه را از اين جهت برگزيدهايم كه يكي شرح اوضاع ديواني و ديگري شرح اوضاع روحاني است. اما وجه مشترك هر دوي آنها انتقاد تند بر نفس امّاره و لوّامه و دنياپرستي و حبّ جاه و مالِ عمال ديواني و اهل عمائم و سير و سلوك آنها از دنيا به عقبي است.
ملا محمد محسن فيض كاشاني، از حكماء و عرفاء حقيقي و بياعتنا به جيفه دنيوي و حامي ضعفا و اقليتهاي مذهبي بود، كه در آن دوران در معرض قتل و غارت متشرّعين ريايي قرار داشتند. وي شرح صدر را در 58 سالگي در دو مقاله تدوين كرده است: «در بيان شمّهاي از حقيقت حال علم و علماء» و «در شرح بعضي از احوال پريشاني خود اين دارابتلاء.» فيض در مقاله نخست علماء ديني را مورد بررسي انتقادي قرار ميدهد و ميگويد «علماء سه طايفهاند، آنان كه علم ظاهر دارند و آنان كه علم باطن دانند و آنان كه هم علم ظاهر دارند و هم علم باطن.» اما آنان كه علم ظاهر دارند و «كم باشد كه از محبت دنيا خالي باشند، بلكه دين را به دنيا بفروشند.» آنان كه علم باطن دارند و بس «و ايشان مانند ستارهاند كه روشنايي آن از حوالي خودش تجاوز نكند.» سرانجام آنان كه هم علم ظاهر دارند و هم علم باطن «كه مثل ايشان مثل آفتاب است كه عالمي را روشني تواند داشت و ايشانند كه سزاوار راهنمايي و رهبري خلايقند. ] اما آن گاه كه [ درصدد رهبري و پيشوايي برآيند، محل طعن اهل ظاهر ميگردند و از ايشان اذيتها ميكشند و نزد ايشان به كفر و زندقه مرسوم ميگردند، چرا كه در اين هنگام ايشان را نزد عامه جاه و عزتي رو ميدهد و علماي دنيا كه امناي دنيااند نميتوانند ديد كه دنيا كه معشوق ايشان است با ديگري باشد.» در ادامه سخن ملا محمد محسن فيض ميپرسد: «اگر كسي گويد چرا ضد و نقيض در اهل علم بيشتر از اهل ساير حِرَف و صناعات است؟ جواب گوئيم كه:
اولاً به جهت آنكه علم غذاي روح است… طالب علم بايد كه ذات خود را از امراض روحاني و هواجس نفساني تنقيه كند و بعد از آن متعرض تحصيل علم شود و اين قوم اكثراً در اوان جهالت و خبث سريرت كه نفوس ايشان مبتلا ميباشد به انواع امراض نفساني و اخلاق شيطاني، بيتنقيه سِرّ و تهذيب نفس، مشغول به تناول غذاي روح كه عبارت است از علم ميشوند… ثانياً بيشتر آناني كه دعوي علم و دانش ميكنند از فضيلت علم عاريند، بلكه اقتصار بر علم اصطلاحات اين قوم نمودهاند و در نفسالامر حمّالند و نزد عوام و جهال علماءاند.»
ملا محمد محسن فيض در مقاله دوم به شرح بعضي از احوال خويش كه مجادله با علماي ظاهر است پرداخته و به فروتني «من نويسنده» را با «سوم شخص مفرد» آورده است. وي ابتدا تحصيلات خود را در كاشان و اصفهان و عتبات در تلمذ بزرگان حكمت و عرفان و علوم ديني شرح ميدهد و آنگاه به تلمذ نزد صدرالدين شيرازي در قم «كه در قبول علم باطن يگانه دهر بود رحل اقامت ميافكند» و هشت سال به رياضت و مجاهده مشغول ميشود و به «شرف مُضاهِرَت» ايشان سرافراز ميگردد و دو سال نيز همراه ايشان به شيراز ميرود و آنگاه در كاشان به تدريس و ترويج جمعه و جماعت ميپردازد، تا آن كه شاه صفي او را به درگاه ميخواند و «تكليف بودن در خدمت» ميكند، امّا:
«چون در حوالي و حواشي ايشان جمعي از علماي ظاهر بودند و بنده هنوز خام بود، مصلحت دين و دنياي خود را در آن نميديد، چه ترويج دين با آن جماعت ميسر نبود با خامي و آن آزادگي و آسودگي دنيا از دست ميرفت. بنابراين از خدمت استعفا نمود. بحمدالله كه به اجابت مقرون گرديد.»
ملا محسن فيض مدتي با «نواي بينوايي و به فراق بال و رفاه احوال» ميگذراند تا آنكه به درگاه شاه عباس ثاني احضار ميشود و نفس مَلَكي به او نهيب ميزند كه:
«وظيفه تو آنست كه چون در معرض سايه درخت دولتي افتادهاي كه با وجود كمال عظمت و وفور حشمت به مقتضاي “الملك والدين توامان” استقرار قواعد مُلك را به استمرار دين منوط فرموده و اطراد امور ملت ] دين و امت [ را به اتساق اعمال دولت شريكالعنان ساخته و از اينجاست كه استقامت احوال مملكت و استيصال دعواي دولت بيسفارت گُرز و تير و وساطت رمح و شمشير به وجهي منتظم است كه مزيدي بر آن متصور نيست بايد كه اكنون كه از باريافتگان اين بارگاه اعلي شده، روي توجه بدان جناب آورده… دقيقهاي از ترويج دين قويم و رهبري صراط مستقيم فرو نگذاري.»
ملا محمد محسن پس از كشاكش بسيار به درگاه شاه ميرود و او را جمع «مكارم اخلاق مَلَكي با پايه قدر مَلِكي» مييابد، تكليف او را به اقامه جمعه و جماعت در پايتخت دولت اجابت ميكند اما تفتين علماي عوام را برنميتابد و پس از مدتي باز به گوشهگيري روي ميآورد. فيض دستگاه روحانيت را بدين گونه شرح ميدهد.
«بنابراين طايفهاي از غولان آدميپيكر و قومي از جاهلان عالِمآسا كه اراده علو و فساد در سرهاي ايشان جاي گرفته بود و نفوس اماره ايشان از دين حق و حقدين منسلخ گرديده… در اطفاء نورالله تا ميتوانستند ميكوشيدند… و جمعي از ارباب عمايم كه دعوي اجتهاد ميكردند و دم از علوم شرعيه ميزدند سر حبّ رياست به درگاه دارالشفاي جمعيت و صفه صفاي تألف فرود نميآوردند… و گروهي كه از افق انسانيت به غايت دور بودند و از دين نظري در ايشان رمقي نمانده بود جمعه و جماعت را نزد عوام عار و ننگ و مكروه و حرام مينمودند.»
محمد مفيد فصلي از كتاب خود را زير عنوان «شرح شمهاي از احوال كثيرالاختلال سرگشته وادي ناكامي محمد مفيد مؤلف كتاب افادت اياب جامع مفيدي.» به خاطرات خود اختصاص داده است. در اين رساله نيز اساس حديث نفس بر معارضه نفس مَلَكي با نفس امّاره و لوّامه است. اما تفاوت حديث نفس مفيدي با حديث نفس ملا محمد محسن فيض در آنست كه نور الهي از نوجواني… شور تحصيل كمال در سر و درد طلب علم در دل و اخلاص نيتي در وجود فيض كرامت ميفرمايد و او را با اين توشه به طلب علم ميخواند. اما از هر سو با عالمان ريايي روبرو ميگردد و از شرارت وجود آنان به گوشه عزلت ميگريزد. حال آنكه مستوفي بافقي از ابتدا اسير نفس امّاره و لوّامه ميشود و حبّ جاه و مال در وجود او شعله ميكشد و به مقامات والاي ديواني نايل ميشود و پس از ساليان دراز هنگامي كه فرزندش را از دست ميدهد به نهيب نفس مَلكي دل ميبندد و در بازنگري حديث نفس خويش فساد دستگاه ديواني را به خوبي شرح ميدهد و براي آن كه مفرّي براي خود بيابد خود را اسير مشيّت الهي و سرنوشت ازلي انسان ميداند و با ردّ تفويض و اختيار از اعمال گذشته خود رفع مسئوليت ميكند. ابتدا از ارتقاء خود به منصب استيفاي موقوفات دارالعباده يزد سخن ميگويد: «بنابر آن كمر سعي و اجتهاد بر ميان بسته ابرام را شعار خود ساخت و به منزل امرا و اركان دولت تردّد آغاز نهاد و به دانه درم و دينار مرغ دل همگي را در دام فريب آورده منصب استيفاي موقوفات دارالعباده يزد را به قبضه تصرف آورد.» تا آنكه يكي از دوستان مشفق، كه همان نفس مَلَكي است، بر او نازل ميشود و او را نصيحت ميدهد كه :
«اين منصب كه در طلب آن سعيها كردي و آن را دولت و جاه تصور نمودي عملي است شوم و مهمي است مذموم. چه جمعي كه پيش از اين در اين منصب اقدام نموده و علم اقتدار افراشته بودند روزي به رفاه حال در عشرت و شادكامي نگذرانيده و شبي به فراغت خاطر بر بستر استراحت نغنودند. بلكه از زمان ظهور فلق تا هنگام غروب شفق در گفتوشنود محصلان شديد الانتقام يا وظيفهخواران كثيرالابرام خون جگر ميخوردند. اما ميدانم نصيحت من در تو اثر نخواهد كرد و شره نفس و حرص مال و تمناي جاه پرده غفلت بر پيش ديدهات كشيده و رأي ترا ضعيف گردانيده است و با آنكه ميداني كه ضرر اين كار بيغايت و خطر اين مهم بيحد و نهايت است در طلب آن سعيها كردي.»
آن گاه مستوفي بافقي در توجيه عمل خويش پاسخ ميگويد كه «اين مهم كه من اختيار نمودم به جهت منفعت و حب مال و جاه نيست، بلكه فايده آن توفيق يافتن است كه در آن حال تواند دوستان را به لطف نواختن و كار عجزه و فقرا ساختن و از آن منفعت دنيا و توشه آخرت انباشتن.» اما دوست مشفق ميگويد «اين بار عزيز به تصور فايده وهمي و منفعت خيالي خود را در مهلكه انداختن و به مهم موقوفات دخيل شدن دليل جهلست.»
بافقي در كشاكش ميان نفس ملكي و نفس امّاره است كه به منصب نايبالوزاره يزد ارتقاء پيدا ميكند اما حادثه مرگ پسر جوانش او را حالي به حالي ميكند و روي به سفر ميآورد و پس از سفر حجاز و عتبات به هند ميرود و مقيم آنجا ميشود و در همانجا است كه جامع مفيدي را مينگارد.
خلاصه و نتيجه
بررسي سابقه تاريخي خاطرهنگاري در ايران قديم و در دوران اسلامي و مقايسه آنها با خاطرهنگاري در فرهنگها و تمدنهاي معاصر هر يك از چند جهت آموزنده و سودمند است. يكي اينكه دستآوردهاي خاطرهنگاري در ايران باستان را نمايان ميكند و نشان ميدهد كه پادشاهان هخامنشي تنها به شرح وقايع عمده تاريخي اكتفا نكردند و از خود نيز سخن گفتند و به اين ترتيب تحولي بزرگ در سير تكامل خاطرهنگاري و بهويژه خاطرهنگاري سياسي پديد آوردند و از اين بابت از مصريها و آسوريها پيشي گرفتند. ديگر اينكه خاطرات بجا مانده از پادشاهان هخامنشي از خاطرات همتاهاي يوناني آنان نيز جامعتر و ارزندهتر است. اين بررسي همچنين نشان ميدهد كه در اوايل عهد ساساني سنت خاطرهنگاري شاهان بر سنگنوشتهها از سر گرفته شد چنان كه شاپور اول و نَرسه خاطرات خود را در قرن سوم ميلادي به يادگار نهادند. با آنكه خاطرات ساساني، در مقايسه با خاطرات هخامنشي، به سبب بيعنايتي به خصوصيات فردي خاطرهنگار دچار كاستي قابل ملاحظهاي ميشود، اما محتواي وقايعنگاري هم چنان پرمايه ميماند و گسترش مييابد. به همين سبب نيز برخي از خاطرهپژوهان غربي خاطرات شاپور اول را از نظر وقايعنگاري تاريخي ارزشمندتر از خاطرات اگوستوس، نخستين امپراطور روم، دانستهاند، كه در تاريخ خاطرهنگاري غربي برگ زرين تاريخ شمرده ميشود. به سخن ديگر، روشن است كه در آثار اين دوران شرح رويدادهاي تاريخي با تأكيد بر «منِ خاطرهنگار» و حديث نفس و بيان سرگذشت او، كه اساس خاطرهنگاري و اتوبيوگرافي است، آميخته شده.
در دوران اسلامي نيز، با آنكه «من نويسنده» كمتر فرصت خودنمايي و رخصت حضور مييابد، اما انواع خاطرهنگاري از جمله وقايعنگاري درباري و سفرنامه و حديث نفس روحاني و اعترافات و خاطرات پراكنده در ادب پارسي پديد آمده و به يادگار مانده كه همانند آثار غربي در دوران پيش از عصر روشنگري است. در اين دوران چند تكنگاري فردي در خاطرهنگاري نيز نگاشته شده و همچنين رسالههاي كوچك و يا فصلهايي از آثار تاريخي و ادبي به خاطرهنگاري اختصاص يافته و صدها شاعر پارسيگوي بخشهايي از ديوان اشعار خود را ويژه توصيف خاطرات خويش كردهاند. با دستآوردهاي عمده عصر روشنگري دو قرن اخير است كه دوران شكوفايي حديث نفس و اتوبيوگرافي در غرب آغاز ميشود و به نوبه خود بر شيوه خاطرهنگاري در ايران نيز تأثير ميبخشد و به تدريج آن را به يك نوع مشخص ادبي تبديل ميكند كه خود موضوع مقاله «خاطرات ايراني در دوران معاصر» در بخش بعدي اين ويژهنامه است.
توضيحات:
1. موضوع خاطرهنگاري در ايران، كه در سال 1375 در سرمقاله تدوين شده بود، در اصل حاوي چهار مقاله بود كه هم از لحاظ نظري به بررسي موضوع پرداخته بود و هم از لحاظ تاريخي. متأسفانه به سبب گرفتاريهاي ديگر فرصت نكردم مقالة چهارم را كه تحليل خاطرهنگاري در عصر جديد بود تدوين و منتشر كنم. بنابراين در حال حاضر كه قرار شد آنها را در مجلة وزين بخارا منتشر نمائيم بايد به سرمقاله بسنده كنيم:
1-1. «تاريخ، خاطره، افسانه» كه حاوي مباحث نظري و انواع خاطرهنگاري و روابط پيچيدة تاريخ يا خاطرهنگاري و افسانهپردازي است در شماره 71 مجله كِلك منتشر گرديد و چون نيازمند توضيح در باب متن چاپ شده آن در كِلك است ابتدا بدان خواهيم پرداخت.
2-1. «سابقة خاطرهنگاري در ايران» كه شايد براي نخستين بار عنوان شده باشد و تحقيق در موضوع آن حاوي مطالب تازهاي براي نگارنده بود، قرار است در اين شماره چاپ شود.
3-1. «كتابنامة خاطرات ايراني» كه در بخش اول آن تحليل مختصري از كتابهاي منتشر شده تا سال 1375 آمده است و كاملاً به موضوع مقاله چهارم مربوط است، كه شايد تا انتشار مقالة چهارم تا حدي به معرفي روندهاي اساسي خاطرهنگاري در عصر جديد مدد رساند.
2. توضيحي درباره مقالة «تاريخ، خاطره، افسانه»
مقالة «تاريخ، خاطره، افسانه» كه در واقع از باب روششناسي تاريخ است، رابطه خاطرهنگاري را از يكسو با تاريخ و از ديگر سوي با «افسانه» مورد بررسي قرار داده است. اما نظر به اينكه در دو پاراگراف اساسي آن مقاله برخي اشتباهات مطبعي صورت گرفته كه در يكي پنج سطر از ابتداي آن پاراگراف چاپ نشده و در مورد دوم چند اشتباه در چاپ پديد آمده تمام آن دو پاراگراف را با اصلاحات ضروري در اينجا دوباره نقل كرده و از خوانندگان علاقمند تمني دارم به اين تصحيح توجه فرمايند.
1. پاراگراف سوم در صفحة 181 به اين صورت بايد باشد:
«بدين گونه، خاطرهنگاري نيز، كه از منابع عمدة تاريخنگاري است، حتي اگر حاوي اعترافات صاف و صادق صاحب خاطره هم باشد، تنها گوشهاي از ] حقيقت يا واقعيت زندگي او را بر ما ميگشايد. آنچه خاطرهنگار براي ما نقل ميكند برداشت او از برخي تجربههاي زندگي خويش است كه ساخته و پرداختة ذهن او و متأثر از موقعيت اجتماعي و تاريخي او و حالات و [ روحيات وي در زماني است كه سرگذشت خود را براي ما روايت كرده است. از همين رو، ناباكف هشدار ميدهد سرگذشتي كه براي ما نقل ميشود سه وجه دارد: آنچه راوي سرگذشت آن را ميپردازد؛ آنچه شنونده روايت به آن شاخ و برگ ميدهد و به صورت تازه درميآورد؛ و آنچه صاحب درگذشته روايت از هر دوي آنان پنهان ميكند.»
2. پاراگراف اول از صفحه 184 به اين صورت بايد باشد:
اما وقايعنگاري ] كه [ به طور اخص نوع متداول تاريخنگاري سياسي در دوران اسلامي گرديده و آثار متعددي از آن به جا مانده است ] ، [ از منابع و مآخذ اصلي شناخت ادوار مختلف تاريخ اين دوران به شمار ميآيند. اين نوع وقايعنگاري از قرن پنجم به قلم دبيران و عمال درباري متداول گرديده و تا اوايل قرن كنوني تداوم يافته است. نكته جالب اين است كه وقايعنگاري در قرن پنجم ] با [ دو ] اثر بينظير از بيهقي و بيروني آغاز ميشود كه در [ آنها نويسندگان برجسته هم حضور فعال دارند و هم رويدادها را با امانت و درستي مينگارند. اين پيشگامي پرارزش متأسفانه در تاريخنگاري و وقايعنگاري متداول آن دوران دنبال نميشود و وقايعنگاري به شرح اخبار رسمي ] در باب [ اقدامات و فعاليتهاي سلاطين و پادشاهان و ] اميران [ و وزيران تبديل ميشود و وقايعنگار نيز غالباً خود را در پشت وقايع پنهان ميكند و وجود خود را نمينماياند. مجموعه اين آثار شامل چند كتاب پر اهميت از دوره مغول و تيموري تا عصر قاجاريه است، همچون تاريخ جهانگشاي جويني و جامع التواريخ رشيدي ، و تاريخ وصاف ، و ظفرنامه شامي و ] ذيل جامع [ التواريخ ] از [ حافظ ابرو و نيز آثار معروف دوره صفوي همچون عالمآراي شاه اسماعيل و احسن التواريخ ، حسن روملو و تاريخ عالمآراي عباسي اثر اسكندربيك تركمان. از عصر نادري و زنديه بهخصوص قاجاريه نيز مجموعهاي از وقايعنگاري در دست است. از جمله آثاري كه زير نظر ميرزا حسن خان اعتمادالسلطنه تأليف شده است مانند تاريخ منتظم ناصري و مرآت البلدان ناصري و نيز جلد آخر ناسخ التواريخ تأليف محمد تقي خان لسانالملك سپهر و فارسنامه ناصري از ميرزا حسن فسائي. (براي تفصيل نگاه كنيد به مقالة «سابقه خاطرهنگاري در ايران.»
بخارا 74، بهمن و اسفند 1388