تاریخ نشر کتاب در ایران (5) / عبدالحسین آذرنگ

در 1279 ق‌ كتابي‌ با عنوان‌  حكمت‌ ناصريه‌ در تهران‌ انتشار يافت‌. اين‌ كتاب‌ را يك‌ فرانسوي‌ كه‌ در سفارت‌ فرانسه‌ در تهران‌ كار مي‌كرد، به‌ نام‌ اميل‌ برنه‌، با همكاري‌ العازار رحيم‌ موسائي‌ همداني‌ (معروف‌ به‌ ملا لاله‌زار) به‌ فارسي‌ ترجمه‌ كرده‌ بود.  حكمت‌ ناصريه‌ به‌ تأثير از اقدام‌ فرانسوي‌ ديگري‌ به‌ فارسي‌ ترجمه‌ و منتشر شد. كُنت‌ دُ گُبينو (گوبينو) كه‌ پيش‌ از اميل‌ برنه‌ با سمت‌ وزير مختاري‌ در سفارت‌ فرانسه‌ در ايران‌ خدمت‌ مي‌كرد، با شماري‌ از ايرانيان‌ اهل‌ انديشه‌ و فلسفه‌ در تهران‌ نشست‌هايي‌ داشت‌. گُبينو در يادداشت‌هايش‌ از اين‌ ايرانيان‌ با صفت‌ «هوشمند و بسيار دانا» ياد كرده‌ است‌. او كتاب‌ گفتار دربارة‌ روش‌ رنه‌ دكارت‌ را براي‌ آنان‌ تقرير كرده‌ است‌، و به‌ گفتة‌ گُبينو آنان‌ هم‌ تحت‌ تأثير اين‌ انديشه‌ها قرار مي‌گرفتند.

مهدیقلی خان هدایت ـ مخبرالسلطنه

گُبينوي‌ نژادپرست‌، كه‌ اقدام‌هايش‌ از غرض‌هاي‌ سياسيش‌ جدا نبود، به‌ نام‌ و نشان‌ اين‌ ايرانيان‌ «هوشمند و بسيار دانا» اشاره‌اي‌ نكرده‌ است‌. نيز نمي‌دانيم‌ پس‌ از تقرير كتاب‌ دكارت‌، بحث‌ و گفت‌وگوهاي‌ آنها در آن‌ نشست‌ها دربارة‌ چه‌ مسائلي‌ بوده‌ و سرانجام‌ به‌ كجا كشيده‌ است‌. از تأثير انتشار ترجمة‌ كتاب‌ دكارت‌ هم‌ به‌ فارسي‌ و در آن‌ زمان‌، سندي‌ به‌ دست‌ ما نرسيده‌ است‌ كه‌ بتوانيم‌ آن‌ را ارزيابي‌ كنيم‌. دست‌ آخر هم‌ حكمت‌ ناصريه‌ اثري‌ از كار درآمده‌ است‌ نامفهوم‌، پر از جمله‌هاي‌ بي‌ربط‌ و بي‌معنا، و كتابي‌ كه‌ شايد دور از انصاف‌ نباشد كه‌ درباره‌اش‌ گفته‌ شود اثري‌ است‌ كه‌ هيچ‌ ارزش‌ خاصي‌ را در آن‌ نمي‌توان‌ يافت‌، الاّ قدمت‌ جمع‌ شدن‌ گروهي‌ فكري‌ به‌ قصد آشنايي‌ با تفكر جديد دنياي‌ غرب‌. اگر محمد علي‌ فروغي‌ به‌ داد دكارت‌ نرسيده‌ بود و  گفتار دربارة‌ روش‌ را ترجمه‌ و منتشر نمي‌كرد، معلوم‌ نبود دكارت‌، مانند شمار ديگري‌ از فيلسوفان‌، چه‌ سرنوشتي‌ در ايران‌ پيدا مي‌كرد. به‌ هر تقدير و به‌رغم‌ هر نيّتي‌ كه‌ گُبينو از ترجمه‌ و ترويج‌ انديشه‌هاي‌ دكارت‌ در كشوري‌ شرقي‌، و از ديدگاه‌ او واپس‌مانده‌، داشته‌ است‌، تشكيل‌ شدن‌ جمعي‌ در عصر ناصري‌ به‌ گرد يك‌ فرانسوي‌ كه‌ دست‌كم‌ به‌ تقريرات‌ او علاقه‌ و توجه‌ نشان‌ مي‌داده‌اند، و بعد هم‌ ترجمه‌ و نشر اثري‌ از يك‌ فيلسوف‌ به‌ اميد يافتن‌ خواننده‌، اقدامي‌ كه‌ از پيامد آن‌ خبري‌ نداريم‌، از ديدگاه‌ جريان‌شناسي‌ در نشر و يافتن‌ سرچشمة‌ شاخه‌هاي‌ مختلف‌ نشر داراي‌ اهميت‌ است‌.

چند سال‌ پس‌ از اقدام‌ گبينو، كه‌ تحركات‌ فكري‌ و ناآرامي‌هاي‌ سياسي‌ در اواخر عصر ناصري‌ آغاز شد، و نيز انتشار شماري‌ كتاب‌هاي‌ فكري‌ و سياسي‌، نشان‌ داد كه‌ اين‌ تحركات‌ و نشر اين‌گونه‌ آثار نمي‌توانسته‌ است‌ مسبوق‌ به‌ سابقه‌ نباشد. همين‌ نكته‌ در نشر همة‌ كشورها و در نشر ايران‌ از آغاز تاكنون‌ بارها تكرار شده‌ است‌. روند انتشار كتاب‌، بنا به‌ سرشت‌ آن‌ زمان‌بَرْ است‌. يكي‌ از زمينه‌هاي‌ مطالعه‌ در نشر، محاسبة‌ دوره‌هاي‌ زماني‌ آثار تأثيرگذار است‌، اين‌ دوره‌ها از زمان‌ تكوين‌ انديشه‌هاي‌ آنها در ذهن‌ پديدآورندگانشان‌ آغاز مي‌شود و پس‌ از چاپ‌ و نشر و گرفته‌ شدن‌ پيام‌ آنها از سوي‌ جامعه‌ و ظهور واكنش‌ها و بازخوردها پايان‌ مي‌يابد. از مطالعه‌ دربارة‌ چندين‌ اثر و سپس‌ به‌ دست‌ آوردن‌ ميانگين‌ زماني‌، برآوردهاي‌ قابل‌ مطالعه‌اي‌ به‌ دست‌ مي‌آيد. بعد هم‌ مقايسة‌ ميانگين‌هاي‌ زماني‌ در رشته‌هاي‌ مختلف‌ و در جامعه‌هاي‌ گوناگون‌، مي‌تواند به‌ نتيجه‌هاي‌ با معنايي‌ برسد و شايد به‌ برخي‌ پرسش‌هايي‌ پاسخ‌ دهد كه‌ نتوان‌ از راه‌هاي‌ ديگري‌ به‌ آن‌ پاسخ‌ها دست‌ يافت‌. جريان‌شناسي‌ فكري‌ ايران‌ در عصر قاجار و ناصري‌ تا زماني‌ كه‌ به‌ انقلاب‌ سياسي‌ مشروطه‌، جنبش‌ فرهنگي‌ پيش‌ از و پس‌ از آن‌ انقلاب‌ انجاميد، و بعد هم‌ كوشش‌هايي‌ كه‌ چند سال‌ پس‌ از آن‌ انقلاب‌ در راه‌ انتقال‌ گونه‌اي‌ از مدرنيته‌ به‌ كار رفت‌، اگر بر پاية‌ ميانگين‌هاي‌ زماني‌ دورة‌ تأثير بررسي‌ شود، به‌ نتيجه‌هاي‌ روشن‌گري‌ مي‌انجامد.

حدود شش‌ سال‌ پس‌ از انتشار  حكمت‌ ناصريه‌ ، ميرزا اسداللّه‌، كتابي‌ با نام‌  نمونة‌ ميمونه‌ (تهران‌، 1285 ق‌) انتشار داد. اين‌ كتاب‌ در زمينة‌ سياست‌ مُدُن‌، و مطالب‌ آن‌ از منابع‌ فرنگي‌ گردآوري‌ شده‌ بود. ترجمة‌  وصيت‌نامة‌ فؤاد پاشا (تهران‌، حدود 1289 ق‌)، ترجمة‌  رسالة‌ ترقيات‌ فرانسه‌ (تهران‌، حدود 1290 ق‌)، ترجمة‌  قواعد حكمراني‌ مملكت‌ فرانسه‌ ، به‌ قلم‌ مسيو ريشارخان‌ (تهران‌، حدود همان‌ سال‌ها) از جملة‌ كتاب‌هايي‌ است‌ كه‌ ظرف‌ چند سال‌ در زمينة‌ انديشة‌ سياسي‌ انتشار يافت‌. ترجمة‌  وصيت‌نامة‌ فؤاد پاشا چون‌ به‌ جنبش‌ اصلاح‌طلبانه‌ در عثماني‌ مربوط‌ مي‌شد و خوانندگان‌ ايراني‌ همانندهايي‌ ميان‌ مطالب‌ آن‌ با اوضاع‌ و احوال‌ جامعة‌ خود مي‌ديدند، تأثير سريع‌تر و محسوس‌تري‌ بر جاي‌ گذاشت‌.   گذشته‌ از آثار سياسي‌، چند كتاب‌ تاريخي‌ هم‌ منتشر شد كه‌ رويكردهاي‌ آنها تازگي‌ داشت‌ و به‌ قول‌ فريدون‌ آدميت‌، ديگر در سنت‌ تاريخ‌نگاري‌  روضة‌الصفا و ناسخ‌التواريخ‌ نبود.   براي‌ مثال‌، كتاب‌  دُرر التيجان‌ في‌ تاريخ‌ بني‌ اشكان‌ (تهران‌، 1308 ـ 1311 ق‌، 3 ج‌، چاپ‌ سنگي‌) منسوب‌ به‌ اعتمادالسلطنه‌   و كتابي‌ كه‌ چند سال‌ بعد با عنوان‌  تاريخ‌ ايران‌ از قبل‌ از ميلاد تا زمان‌ قاجاريه‌ به‌ قلم‌ محمد حسين‌ فروغي‌، پدر محمد علي‌ فروغي‌ انتشار يافت‌ (تهران‌، 1318 ق‌، چاپ‌ سنگي‌) از اين‌ دست‌ بود.

اشاره‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ ديگري‌ نيز لازم‌ است‌ كه‌ زير نظر سلطان‌ مسعود ميرزاي‌ قاجار (1266 ـ 1336 ق‌)، معروف‌ به‌ ظل‌السلطان‌، پسر ناصرالدين‌ شاه‌ و حاكم‌ مطلق‌ اصفهان‌، انجام‌ مي‌گرفت‌. خود او نزد خارجيان‌ مقيم‌ اصفهان‌ زبان‌ فرانسوي‌ آموخت‌ و به‌ لحاظ‌ علاقه‌اي‌ كه‌ به‌ ادبيات‌ و تاريخ‌ نشان‌ مي‌داد، شماري‌ مترجم‌ در دستگاه‌ وي‌ جمع‌ شد. روزنامه‌اي‌ به‌ نام‌  فرهنگ‌ ، كه‌ با اطمينان‌ نمي‌دانيم‌ اين‌ نام‌ را چه‌ كسي‌ به‌ او پيشنهاد كرده‌ است‌، حاوي‌ مطالبي‌ تأليفي‌ و ترجمه‌اي‌، از سوي‌ دستگاه‌ او منتشر شد. محمد تقي‌ انصاري‌ كاشاني‌ حكيم‌ و ميرزا محمودخان‌ افشار كنگاوري‌، از جملة‌ مترجمان‌ در دستگاه‌ ظل‌السلطان‌ بودند.   از ولايت‌ها و شهرستان‌هاي‌ ديگر، كه‌ شاهزادگان‌ ديگري‌ از خاندان‌ قاجار بر آنها حكومت‌ مي‌كردند، و تني‌ چند از آنان‌ بي‌فضل‌ هم‌ نبودند، اطلاعي‌ كه‌ بر حمايت‌ خاص‌ آنان‌ از نشر آثار و تأليف‌ و ترجمه‌ دلالت‌ كند، در دست‌ نيست‌، هر چند كه‌ در كتاب‌شناسي‌ها مي‌توان‌ آثاري‌ را يافت‌ كه‌ مشخصات‌ نشر آنها دلالت‌ بر آن‌ دارد كه‌ شماري‌ اثر در برخي‌ ولايات‌ انتشار يافته‌ است‌.

در عصر ناصري‌، گذشته‌ از زبان‌هاي‌ فرانسوي‌، انگليسي‌، و عربي‌، آموزش‌ چند زبان‌ خارجي‌ ديگر و نيز ترجمه‌ از اين‌ زبان‌ها به‌ فارسي‌ به‌ تدريج‌ آغاز شد. زبان‌هاي‌ روسي‌ و آلماني‌ احتمالاً در مرتبة‌ چهارم‌ و پنجم‌ زبان‌هاي‌ خارجي‌ در ايران‌ قرار مي‌گرفت‌. پيش‌ از رواج‌ زبان‌ انگليسي‌ در مدرسة‌ دارالفنون‌، زبان‌ روسي‌ رايج‌ بود، زيرا تني‌ چند از معلمان‌ دارالفنون‌ ارمني‌ و آسوري‌ بودند و روسي‌ مي‌دانستند. پس‌ از تأسيس‌ مدرسة‌ قزاقخانه‌، كه‌ روسي‌ زبان‌ اصلي‌ شماري‌ از افسران‌ قزاق‌ بود، اين‌ زبان‌ نخست‌ در ميان‌ اطرافيان‌ روسي‌زبانان‌ و سپس‌ در ميان‌ عدة‌ بيش‌تري‌ رايج‌ شد. در اواخر عصر ناصري‌ نياز به‌ دانستن‌ زبان‌ آلماني‌ را احساس‌ كردند. علي‌ قلي‌خان‌، بعدها ملقب‌ به‌ مخبرالدوله‌ (درگذشتة‌ 1315 ق‌) كه‌ وزير و رئيس‌ دارالفنون‌ هم‌ شد، در سفري‌ به‌ اروپا يك‌ پزشك‌ آلماني‌ را براي‌ تدريس‌ در دارالفنون‌ استخدام‌ كرد. پسر او مهديقلي‌خان‌، بعدها ملقب‌ به‌ مخبرالسلطنه‌، و سپس‌ معروف‌ به‌ مهديقلي‌ هدايت‌ (1280 ق‌ ـ 1334 ش‌)، نويسندة‌ خوش‌ نثر كتاب‌  خاطرات‌ و خطرات‌ ، كه‌ مكرراً به‌ وزارت‌ رسيد و در دورة‌ پهلوي‌ اول‌ به‌ مدت‌ شش‌ سال‌ رئيس‌الوزرا بود، در آلمان‌ تحصيل‌ كرد و در مدرسة‌ دارالفنون‌ مترجم‌ معلمان‌ آلماني‌ و اتريشي‌ بود. از ميان‌ محصلان‌ دارالفنون‌ كساني‌ با زبان‌ آلماني‌ آشنا شدند و در اواخر عصر قاجارها، كه‌ آلماني‌ها مدرسه‌اي‌ صنعتي‌ در ايران‌ تأسيس‌ كردند، زبان‌ رسمي‌ آن‌ مدرسه‌ آلماني‌ شد و به‌ عنوان‌ زبان‌ فني‌ كاربردهايي‌ يافت‌.

جنبه‌هاي‌ ديگري‌ از نشر در عصر ناصري‌

نشر، فعاليتي‌ چند جنبه‌ است‌ و اقتصاد و صنعت‌، دو جنبه‌ از جنبه‌هاي‌ ديگر آن‌ است‌. بدون‌ زيرساخت‌هاي‌ لازم‌ و كافي‌، نشر نمي‌تواند پيشرفت‌ كند، و اگر هم‌ پيشرفتي‌ صورت‌ بگيرد، آن‌ پيشرفت‌ نامتوازن‌ است‌. ايجاد زيرساخت‌، جزو وظايف‌ دولت‌هاست‌. به‌ويژه‌ دورنگري‌ و توجه‌ به‌ توازن‌ ميان‌ جنبه‌هاي‌ زيرساختي‌ كه‌ با سياست‌گذاري‌ پيوند بسيار نزديك‌ دارد، از مسئوليت‌هاي‌ نخستين‌ و بنيادين‌ آنهاست‌. در عصر قاجار از آگاهي‌ و توجه‌ دولت‌ به‌ زيرساخت‌هاي‌ صنعت‌ نوپايي‌ به‌ نام‌ نشر، كه‌ به‌ هر حال‌ و به‌ رغم‌ همة‌ كاستي‌هايش‌ در حال‌ شكل‌ گرفتن‌ بود، نشانه‌اي‌ ديده‌ نمي‌شود. مواد و مصالح‌ لازم‌ براي‌ نشر يكي‌ از زيرساخت‌هاست‌ و بي‌توجهي‌ دولت‌ قاجاري‌ به‌ اين‌ جنبه‌ زماني‌ به‌ خوبي‌ عيان‌ شد كه‌ نشر در عصر ناصري‌ رونقي‌ گرفت‌، اما نيازمند واردات‌ مواد و مصالح‌ از خارج‌ شد. تعارض‌ ديگري‌ هم‌ از اين‌ رهگذر نمايان‌ گرديد؛ فعاليتي‌ كه‌ محتواي‌ آن‌ آگاهي‌، هشياري‌، استقلال‌، و انتقال‌ اينها به‌ خواننده‌ بود، در شالوده‌هاي‌ خود به‌ خارج‌ وابسته‌ شد؛ براي‌ مثال‌:

نشر آثار در عصر ناصري‌ به‌ كاغذ نياز داشت‌ و توليد داخلي‌ كاغذ به‌ جايي‌ رسيده‌ بود كه‌ نياز صنعت‌ نشر را نمي‌توانست‌ تأمين‌ كند. در منابع‌ تاريخي‌ اشاراتي‌ هست‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد پس‌ از يورش‌ مغولان‌ و عصر مغول‌، كارگاه‌هايي‌ در ايران‌ داير بوده‌ و كاغذ توليد مي‌كرده‌اند. اصطلاح‌ «كاغذخانه‌» در  وقف‌نامة‌ ربع‌ رشيدي‌ ، متعلق‌ به‌ سدة‌ 8 ق‌، به‌ كار رفته‌ است‌. در تبريز و در قزوين‌ كاغذ توليد مي‌شده‌ است‌.   كاغذسازان‌ ايراني‌ و صنعت‌گران‌ توليد كاغذ، فن‌ كاغذسازي‌ را از چينيان‌ آموخته‌ بودند، اما خود در اين‌ كار به‌ حدي‌ چيره‌دست‌ و مبتكر شدند كه‌ كاغذهايي‌ بسيار مرغوب‌ توليد مي‌كردند و نياز داخلي‌ را در دورة‌ پيشاچاپ‌ و در عصر كتابت‌ و استنساخ‌ برآورده‌ مي‌ساختند.   در عصر صفويه‌، و تا دورة‌ قاجاريه‌، كاغذ معروفي‌ به‌ نام‌ سپاهاني‌ (اصفهاني‌) و كاغذ بسيار لطيف‌ و مرغوبي‌ معروف‌ به‌ كاغذ ترمه‌، در اصفهان‌ توليد مي‌شد  ، اما پس‌ از سقوط‌ صفويان‌ و بحران‌ اقتصادي‌ ـ اجتماعي‌ كه‌ تا سال‌ها گريبان‌ جامعة‌ ايران‌ را رها نمي‌كرد، بسياري‌ از صنايع‌ و از جمله‌ صنعت‌ كاغذسازي‌، از توان‌ توليد بازماند.

در اوايل‌ حكومت‌ ناصرالدين‌ شاه‌ يك‌ كارخانة‌ كاغذسازي‌ در ايران‌ تأسيس‌ شد  ، در دوره‌اي‌ كه‌ اميركبير بر سر كار بود. گويا برخي‌ از آثار چاپ‌ شده‌ در عصر ناصري‌، اعم‌ از كتاب‌ و نشريات‌، روي‌ كاغذهاي‌ توليد ايران‌ منتشر مي‌شد، اما بررسي‌ نوع‌ و جنس‌ كاغذ كتاب‌هايي‌ كه‌ در عصر ناصري‌ انتشار يافته‌ است‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ از انواع‌ كاغذها، به‌ويژه‌ كاغذهاي‌ روسي‌ استفاده‌ شده‌ است‌ كه‌ نشانة‌ آشكار واردات‌ كاغذ از خارج‌ است‌. گفته‌ شده‌ است‌ كه‌ در عصر قاجار كاغذ همة‌ نسخه‌هاي‌ خطي‌ استنساخ‌ شده‌ در ايران‌، جز شماري‌ معدود، از توليدات‌ فرنگ‌ است‌.   در ميان‌ محصلان‌ اعزامي‌ به‌ فرنگ‌، اسدالله‌ آق‌اولي‌، فن‌ كاغذسازي‌ را آموخت‌، اما نشانه‌اي‌ در دست‌ نيست‌ كه‌ پس‌ از بازگشت‌ او به‌ ايران‌، از تخصص‌ وي‌ استفاده‌ شده‌ باشد.   مشكل‌ كاغذ در كنار مشكل‌ مركب‌ چاپ‌، رنگ‌هاي‌ لازم‌ در چاپ‌، و ساير مواد، مصالح‌ و ابزارهاي‌ چاپ‌، از همان‌ زمان‌ به‌ عنوان‌ مشكلي‌ كه‌ گاه‌ به‌ معضل‌ تبديل‌ مي‌شد، به‌ صورت‌ بيماري‌ مزمن‌ باقي‌ ماند و به‌ يكي‌ از مانع‌هاي‌ شتاب‌گير، و در مواقعي‌ نيز نفس‌گير نشر ايران‌ تبديل‌ گرديد.

از چاپ‌گري‌ معروف‌ و مطلع‌ در عصر ناصري‌، عبدالله‌ خان‌ قاجار، از شاهزادگان‌ قاجاري‌، نام‌ بايد برد. او از محصلان‌ دارالفنون‌ بود كه‌ براي‌ ادامة‌ تحصيلات‌ به‌ فرنگ‌ فرستاده‌ شد. به‌ اتريش‌ رفت‌ و در مدرسه‌اي‌ فني‌ در وين‌، فن‌ ليتوگرافي‌ و چاپ‌ تصوير را آموخت‌. در آن‌ زمان‌، نگاتيو عكس‌ روي‌ شيشه‌ بود و در چاپ‌، تصوير را از صفحة‌ شيشه‌اي‌ منتقل‌ مي‌كردند. عبدالله‌ خان‌ جواني‌ مستعد و كوشا بود و در اتريش‌ تخصص‌ فتوليتوگرافي‌ و زينكوگرافي‌ را خوب‌ آموخت‌، تخصصي‌ كه‌ در چاپ‌ ايران‌ نبود. مدتي‌ به‌ كار عملي‌ هم‌ پرداخت‌ و با فن‌ چاپ‌ رنگي‌ هم‌ خوب‌ آشنا شد. پس‌ از بازگشت‌ به‌ ايران‌، در چاپخانة‌ مدرسة‌ دارالفنون‌ به‌ كار اشتغال‌ ورزيد و در ميان‌ انتشارات‌ دارالفنون‌، چاپ‌هاي‌ مصور كار اوست‌. او در بالاخانة‌ سردر دارالفنون‌ محلي‌ را به‌ عكاسخانه‌ اختصاص‌ داد و در پيشرفت‌ فن‌ عكاسي‌ هم‌ تأثير گذاشت‌.   در كارنامة‌ او مديريت‌ چاپخانه‌هاي‌ دولتي‌ ديده‌ مي‌شود. پيشرفت‌ چاپ‌ مصور در ايران‌، به‌ويژه‌، و از عصر ناصري‌ به‌ بعد، عمدتاً مرهون‌ اوست‌. شاگرداني‌ هم‌ تربيت‌ كرد، و با اين‌ حال‌ اطلاعات‌ دربارة‌ كارهاي‌ فني‌ او به‌ قدري‌ كه‌ بتوانند تحول‌ فني‌ در اين‌ زمينه‌ را درست‌ بشناساند، در دست‌ نيست‌.

از ميان‌ اقليت‌هاي‌ قومي‌ و مذهبي‌ كه‌ در عصر ناصري‌ بيش‌ از بقيه‌ در زمينة‌ نشر و چاپ‌ فعاليت‌ كردند، ارمنيان‌ بودند. در دهة‌ اول‌ 1300 ق‌ با كمك‌ مالي‌ ارمنيان‌ مقيم‌ تهران‌ و ارمنيان‌ مقيم‌ جاوه‌، چاپخانه‌اي‌ در تهران‌ تأسيس‌ شد. چاپخانه‌هاي‌ ديگر ارمنيان‌ در تهران‌، با نام‌ چاپخانة‌ پاروس‌ (در خيابان‌ لاله‌زار، به‌ كوشش‌ لئون‌ خان‌ كوايان‌) و چاپخانة‌ تهران‌ (به‌ اهتمام‌ هامبارتسوم‌ بازيل‌) ايجاد شد.   اهميت‌ اين‌ چاپخانه‌ها از چند جهت‌ است‌: شمار ايرانيان‌ ارمني‌، در ايران‌ بسيار بود و نياز آنها به‌ نشر كتاب‌ و نشريه‌ به‌ زبان‌ ارمني‌ ايجاب‌ مي‌كرد كه‌ بر شمار چاپخانه‌هايي‌ كه‌ حروف‌ ارمني‌ و حروف‌چينان‌ و چاپ‌گراني‌ داشته‌ باشند كه‌ زبان‌ و خط‌ ارمني‌ بدانند، افزوده‌ شود. از اين‌ گذشته‌، ارمنيان‌ در فعاليت‌هاي‌ روشن‌گرانه‌، روشن‌فكرانه‌ و انتقال‌ مدرنيته‌، هم‌ به‌ درون‌ جامعة‌ خود و هم‌ به‌ درون‌ جامعة‌ بزرگ‌تري‌ كه‌ در آن‌ سر مي‌كردند، مشاركت‌ چشمگيري‌ داشته‌اند. سهم‌ آنان‌ بعدها در ترجمه‌ و نشر آثار چپ‌گرايانه‌ هم‌ بارز است‌. افزون‌ بر اين‌ها، ارمنيان‌ بدون‌ حمايت‌ و يارانة‌ دولتي‌، و حتي‌ گاه‌ به‌ رغم‌ انواعي‌ از مخالفت‌ها از چند سو، فعاليت‌هاي‌ فكري‌ ـ فرهنگي‌شان‌ را گسترش‌ مي‌دادند كه‌ جاي‌ بررسي‌هاي‌ بيشتر و دقيق‌تري‌ دارد.

اما از مداخله‌هاي‌ بي‌پرده‌ و خشن‌ دولتي‌ در كار نشر در عصر ناصري‌، از سانسور علني‌ دولتي‌ بايد ياد كرد كه‌ به‌ نشر كم‌توان‌ كشور در آن‌ زمان‌ آسيب‌ رساند، به‌ نشر بدون‌ زيرساخت‌، بدون‌ اقتصاد شكل‌ گرفته‌، بدون‌ مخاطبان‌ كافي‌، نشري‌ كه‌ براي‌ مرحله‌هاي‌ رشد آغازين‌ به‌ حمايت‌ چندجانبه‌ و برداشتن‌ مانع‌ از سر راه‌ نياز داشت‌. دربارة‌ تاريخ‌ پيدايش‌ سانسور در ايران‌ عصر قاجار، چه‌ سانسور بي‌پردة‌ دولتي‌ و چه‌ سانسورهاي‌ غيررسمي‌ و غيرعلني‌، ميان‌ پژوهش‌گراني‌ كه‌ در اين‌ زمينه‌ كار كرده‌اند، اتفاق‌ نظر نيست‌. دربارة‌ مداخلة‌ محمدشاه‌ قاجار در سانسور كه‌ در عصر او، هم‌ شماري‌ كتاب‌ انتشار يافت‌ و هم‌ روزنامه‌، ظاهراً مطلبي‌ در جايي‌ ديده‌ نشده‌ است‌، اما نشانه‌هاي‌ آشكار سانسور از دورة‌ ناصري‌ ديده‌ مي‌شود. شايد نخستين‌ نشانه‌ را بتوان‌ در جريان‌ قتل‌ اميركبير و بازتاب‌ خبر آن‌ در مطبوعات‌ ايران‌ سراغ‌ گرفت‌. در آن‌ زمان‌، ناصرالدين‌ شاه‌ جوانكي‌ بود كه‌ هنوز دستش‌ در همة‌ امور باز نشده‌ بود. بنابراين‌، سانسور خبرهاي‌ مربوط‌ به‌ قتل‌ اميركبير، به‌ دستور كساني‌ بوده‌ است‌ كه‌ كنترل‌ اوضاع‌ را به‌ دست‌ داشته‌اند، مثل‌ ميرزا آقاخان‌ نوري‌ (1222 ـ 1281 ق‌)، ملقب‌ به‌ اعتمادالدوله‌ كه‌ جاي‌ اميركبير را گرفت‌ و در آن‌ زمان‌ سررشتة‌ امور را به‌ دست‌ داشت‌.   چند سال‌ پس‌ از قتل‌ اميركبير، كه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ سررشتة‌ امور را خود به‌ دست‌ گرفت‌، دربارة‌ سانسور دستورهاي‌ شفاهي‌ و كتبي‌ مي‌داد.   ميرزا محمد علي‌ محلاتي‌، معروف‌ به‌ حاج‌ سياح‌ (1252 ق‌ ـ 1304 ش‌) كه‌ سفرنامة‌ او به‌ گرد جهان‌ و كتاب‌ خاطراتش‌ معروف‌ است‌، در 1308 ق‌، پنج‌ سال‌ پيش‌ از قتل‌ ناصرالدين‌ شاه‌ به‌ اتهام‌ داشتن‌ مناسباتي‌ با دگرانديشان‌ مخالف‌ حكومت‌ دستگير شد. او را مكرراً بازجويي‌ و شكنجه‌ كردند و شدت‌ فشارها بر او به‌ حدي‌ بود كه‌ چند بار دست‌ به‌ خودكشي‌ زد. به‌ گفتة‌ خود او در كتاب‌ خاطراتش‌، قاشق‌ شربت‌خوري‌ را از دسته‌ شكست‌ و به‌ حلق‌ خود فرو برد، دو قلم‌ نوك‌ تيز را به‌ گلوي‌ خود زد، اما به‌ مقصودش‌ نرسيد. كوشيد خودش‌ را از طبقة‌ بالا روي‌ اسلحه‌هاي‌ چاتمه‌ شدة‌ قراول‌ها، كه‌ سر آنها نيزه‌ بود، پرتاب‌ كند و از رنج‌ و عذاب‌ خلاص‌ شود، اما روي‌ نيزه‌ها نيفتاد و پا و لگنش‌ آسيب‌ ديد و رنج‌ ديگري‌ هم‌ بر دردهاي‌ زندان‌ و شكنجه‌ افزوده‌ شد.   حاج‌ سياح‌ مي‌گويد در يكي‌ از بازجويي‌ها او را به‌ تالاري‌ برده‌اند كه‌ در آن‌ پرده‌اي‌ كشيده‌ شده‌ بود و پشت‌ پرده‌ چراغي‌ مي‌سوخت‌. حاج‌ سياح‌ از رفتار مؤدبانة‌ مستنطق‌ خود در آن‌ شب‌ تعجب‌ مي‌كرد. بعد هم‌ شنيد كه‌ ناصرالدين‌ شاه‌ پشت‌ پرده‌ بوده‌ است‌ و اين‌ صحنه‌ را ترتيب‌ داده‌ بودند تا شاه‌ با گوش‌ خودش‌ اقرارهاي‌ او را بر ضد كساني‌ بشنود كه‌ در جنگ‌ قدرت‌ نام‌ آنها به‌ ميان‌ آمده‌ بود.   در حكومتي‌ خودكامه‌ كه‌ دسيسه‌چيني‌ به‌ جايي‌ بكشد كه‌ شاه‌ را به‌ شكنجه‌گاه‌ ببرند تا اقرارهاي‌ مهمّي‌ را بر ضد برخي‌ سران‌ حكومت‌ بشنود، آن‌ هم‌ اقرارهايي‌ بر اساس‌ ظن‌ و گمان‌ مفتشان‌، و بدون‌ آنكه‌ در باب‌ مظنونان‌ سند معتبري‌ در دست‌ باشد، پي‌ بردن‌ به‌ روابط‌ پنهان‌ ميان‌ سانسور و نيّات‌ سران‌ حكومت‌ كار چندان‌ دشواري‌ نيست‌؛ و همچنين‌ پي‌ بردن‌ به‌ فضايي‌ كه‌ بر ارتباطات‌ و رسانه‌هاي‌ آنها حاكم‌ بود، و نشر كتاب‌ هم‌ گريزي‌ از آن‌ نداشت‌.

میرزا محمد محلاتی، معروف به حاج سیاح

سال‌ها پيش‌ از ماجراي‌ استنطاق‌ حاج‌ سياح‌، به‌ دستور ناصرالدين‌ شاه‌ اداره‌اي‌ براي‌ نظارت‌ بر مطبوعات‌ داخلي‌ در وزارت‌ علوم‌ تشكيل‌ شد (1280 ق‌) و بعدها كه‌ وزارت‌ انطباعات‌ شكل‌ گرفت‌ و اعتمادالسلطنه‌ مسئول‌ آن‌ شد، اين‌ اداره‌ بخش‌ حساسي‌ از آن‌ وزارتخانه‌ را تشكيل‌ مي‌داد.   اعتمادالسلطنه‌ مي‌گويد از مطالب‌ مخالف‌ ميل‌ و نظر شاه‌ در مطبوعات‌ خارجي‌ كه‌ به‌ ايران‌ مي‌رسيد، «كراهت‌ بر جبين‌ مبارك‌ هويدا» مي‌شد، و از مشاهدة‌ فلان‌ اثر «شعلة‌ خشم‌ شاهنشاهي‌ زبانه‌ زدن‌  ] مي‌ [ گرفت‌» و همان‌ جا دستور مي‌داد نسخه‌هاي‌ آنها را تماماً «اعدام‌» (نابود) كنند. و خلاصه‌ آنكه‌ اعتمادالسلطنه‌ پس‌ از ديدن‌ شعله‌هاي‌ خشم‌ و عصبانيت‌، به‌ شاه‌ پيشنهاد داد به‌ تقليد از كشورهاي‌ اروپا، كه‌ اين‌ عيب‌ را با ايجاد «دايرة‌ تفتيش‌» از سر راه‌ برداشته‌اند، دايره‌اي‌ كه‌ اسم‌ وظيفة‌ آنها «سانسور» است‌، «در حدود ايران‌ سانسور ايجاد شود». پس‌ از گفت‌وگوي‌ ميان‌ او و شاه‌ «مقرر گرديد كه‌ هيچ‌ كتابي‌ و جريده‌ و اعلاني‌، و امثال‌ ذلك‌، در هر كارخانه‌ از مطابعِ ] =كارگاه‌هاي‌ چاپ‌ [  جميع‌ ممالك‌ محروسة‌ ايران‌ مطبوع‌ نيفتد  ] چاپ‌ نشود [  الا پس‌ از ملاحظة‌ مدير اين‌ اداره‌  ] اعتمادالسلطنه‌ [  و امضاي‌ وي‌. پس‌ از آن‌، اعتمادالسلطنه‌ اعلان‌ كرد كه‌ هر كس‌ هر چيزي‌ بخواهد چاپ‌ كند، ولو بليت‌، ولو اعلان‌ و آگهي‌، بايد اول‌ از همه‌ به‌ نظر وزارت‌ انطباعات‌ برساند و پس‌ از مهر و امضاي‌ تأييد اين‌ وزارتخانه‌، مجاز به‌ نشر آن‌ است‌، وگرنه‌ «مرتكب‌ آن‌، حسب‌الامر دولت‌ قوي‌ شوكت‌… مورد مؤاخذه‌ شديده‌ خواهد بود.»

به‌ اين‌ ترتيب‌ سانسور رسمي‌، علني‌، و دولتي‌ در عصر ناصري‌ در ايران‌ متولد شد. حال‌ كدام‌ كشور اروپايي‌ و كدام‌ اداره‌ در آن‌ كشورها مسئول‌ اعمال‌ آن‌ گونه‌ سانسوري‌ بوده‌اند كه‌ اعتمادالسلطنه‌ تشكيلش‌ را به‌ شاه‌ پيشنهاد داد، در واقع‌ رازي‌ است‌ ميان‌ او و شاه‌ كه‌ ما از آن‌ خبري‌ نداريم‌. اما، از قضاي‌ روزگار، دفتر و دستگاهي‌ كه‌ اعتمادالسلطنه‌ باني‌ آن‌ بود، مانند همة‌ دستگاه‌هاي‌ سانسور، خود او را هم‌ بي‌نصيب‌ نگذاشت‌ و دو كتاب‌ وي‌ گردآوري‌ و معدوم‌ شد.   البته‌ فشار سانسور به‌ دلايلي‌، از جمله‌ كاربرد رسانة‌ ارتباطي‌ در آن‌ زمان‌، عمدتاً متوجه‌ مطبوعات‌ بود. در 1296 ق‌ از كُنت‌ دِ مُنته‌ فُرته‌، كه‌ در آن‌ زمان‌ رئيس‌ پليس‌ تهران‌ بود، خواسته‌ شد دستورالعملي‌ تهيه‌ كند تا دولت‌ بر اساس‌ آن‌ بتواند نظارت‌ جدّي‌تري‌ بر مطبوعات‌ برقرار سازد. فُرته‌، ايتاليايي‌ ماجراجويي‌ بود كه‌ در جنگ‌ بر ضد گاريبالدي‌، ميهن‌پرست‌ و آزادي‌خواه‌ ايتاليايي‌، كه‌ سال‌هاي‌ مديد جنبش‌ مردم‌ ايتاليا را در راه‌ وحدت‌ و استقلال‌ رهبري‌ كرده‌ بود، شركت‌ داشت‌ و بعد هم‌ راهش‌ كج‌ شده‌ و به‌ ايران‌ آمده‌ و رئيس‌ پليس‌ پايتخت‌ شده‌ بود.   متني‌ كه‌ فرته‌ تهيه‌ كرد، به‌ «كتابچة‌ كنت‌» هم‌ معروف‌ شد، اما اين‌ متن‌ در زماني‌ كه‌ براي‌ تصويب‌ به‌ رؤيت‌ ناصرالدين‌ شاه‌ رسيد، «كتابچة‌ قانون‌ جزا» نام‌ داشت‌. شاه‌ اين‌ كتابچه‌ را خواند و به‌ پسرش‌ كامران‌ ميرزا نايب‌السلطنه‌، كه‌ امور انتظامي‌ زير نظر او قرار داشت‌، دستور داد مفاد آن‌ را به‌ اجرا بگذارد. وزراي‌ دولت‌ هم‌ مكلف‌ شدند مفاد كتابچه‌ را، و آنچه‌ به‌ حيطة‌ مسئوليت‌ آنان‌ مربوط‌ مي‌شد، مراعات‌ كنند. اين‌ كتابچه‌ گرچه‌ براي‌ مطبوعات‌ تنظيم‌ شده‌ بود، ماده‌اي‌ هم‌ دربارة‌ نشر كتاب‌ داشت‌ كه‌ در آن‌ تصريح‌ شده‌ بود: «كسي‌ كه‌ كتابي‌ انتشار دهد كه‌ بر ضد مذهب‌ يا دولت‌ و ملت‌ بوده‌ باشد، از پنج‌ ماه‌ الي‌ پنج‌ سال‌ حبس‌ خواهد شد.»

سه‌ واژة‌ «مذهب‌»، «دولت‌»، «ملت‌» در اين‌ بند، مبهم‌، كش‌دار، قابل‌ تعبير و تفسير و بدون‌ هيچ‌گونه‌ توضيح‌ روشن‌گر است‌؛ و لابد ايادي‌ حكومت‌ خود مي‌دانستند كه‌ بنا به‌ مورد زمان‌ و مكان‌ و موقعيت‌، آنها را چگونه‌ تفسير كنند. قانوني‌ كه‌ به‌ اين‌ صورت‌ دست‌ حاكم‌، قاضي‌، ضابط‌، و مجري‌ را باز مي‌گذاشت‌، خود يكي‌ از مانع‌هاي‌ اصلي‌، بزرگ‌، و تهديدگر رشد نشر كتاب‌ بود. مانع‌هاي‌ بازدارنده‌ در عصر ناصري‌، رسانة‌ كتاب‌ را از پرداختن‌ به‌ جنبه‌هايي‌ از فرهنگ‌ و جامعه‌ دور كرد. شاخه‌اي‌ از نشر زنده‌، چه‌ از جهت‌ محتوا و چه‌ از حيث‌ اقتصاد نشر، پرداختن‌ به‌ همين‌ جنبه‌هاست‌. مانع‌هاي‌ بازدارنده‌ سبب‌ مي‌شود كه‌ اين‌ مباحث‌ به‌ كتاب‌ راه‌ نيابد و كتاب‌ هم‌ از اين‌ رو نه‌تنها بخشي‌ از خوانندگانش‌ را از دست‌ مي‌دهد، كه‌ روند كتاب‌خواني‌ هم‌ آسيب‌ مي‌بيند. يكي‌ از دلايل‌ اصلي‌ دور شدن‌ كتاب‌ از زندگي‌ جاري‌ مردم‌، قطع‌ شدن‌ تماس‌ كتاب‌ با همان‌ مسائل‌ جاري‌ آنهاست‌. سانسور عصر ناصري‌ اين‌ تماس‌ را ناممكن‌ ساخت‌ و تا دورة‌ آزادي‌هايي‌ كه‌ با مشروطيت‌ از راه‌ رسيد، رسانة‌ كتاب‌ به‌ دستة‌ محدودي‌ از پديدآورندگان‌ و خوانندگان‌ منحصر شد، اما حركتي‌ كه‌ از درون‌ جامعه‌ آغاز شده‌ بود، رسانه‌هاي‌ مناسب‌ خود را مي‌يافت‌، و اگر اين‌ رسانه‌ها در اختيار نبود، آنها را مي‌ساخت‌.

یوسف خان مستشارالدوله

جامعة‌ عصر ناصري‌ از جايي‌، كه‌ البته‌ تاريخدانان‌ دربارة‌ زمان‌ دقيق‌ آن‌ اتفاق‌ نظر ندارند، به‌ سمت‌ تغييرات‌ شديد حركت‌ مي‌كرد. تأكيد بيش‌ از اندازه‌ بر قتل‌ ناصرالدين‌شاه‌ در 1313 ق‌، حدود 11 سال‌ پيش‌ از انقلاب‌ مشروطيت‌، به‌ عنوان‌ رويداد شتاب‌بخش‌ به‌ انقلاب‌، يكي‌ از پيامدهايش‌ دور كردن‌ ذهن‌هاي‌ جست‌وجوگر از ريشه‌ها و تحليل‌ عميق‌تر است‌. از چند سال‌ پيش‌ از قتل‌ ناصرالدين‌ شاه‌، آزادي‌خواهان‌ و طرفداران‌ تغييرات‌ و اصلاحات‌، كه‌ براي‌ بيان‌ مقاصد و ابراز نظرشان‌ نه‌ مي‌توانستند از رسانة‌ كتاب‌ و نه‌ از رسانة‌ مطبوعات‌ استفاده‌ كنند، به‌ رسانة‌ تازه‌اي‌ به‌ نام‌ شب‌نامه‌ روي‌ آوردند. در جامعة‌ عصر ناصري‌ وقتي‌ كتاب‌ نادلخواهي‌ را آنقدر بر سر نويسنده‌اش‌ در حبس‌ كوبيدند كه‌ چشمانش‌ آب‌ آورد  ، پيامي‌ كه‌ به‌ نويسندگان‌ و خوانندگان‌ مي‌رسيد به‌ اندازة‌ كافي‌ روشن‌ بود. شب‌نامه‌نويسي‌ به‌ شيوه‌هاي‌ ابتكاري‌ و با ساده‌ترين‌ روش‌ها و ارزان‌ترين‌ بها به‌ فعاليتي‌ تبديل‌ شد كه‌ تأثير پيام‌هاي‌ آن‌ به‌ مراتب‌ بيش‌ از تأثير پيام‌ رسانه‌هاي‌ كتاب‌ و مطبوعات‌ بود، حتي‌ اگر اين‌ رسانه‌ها آزادانه‌ و در علن‌ انتشار مي‌يافت‌. سانسور عصر ناصري‌، كه‌ به‌ سوداي‌ بستن‌ روزن‌ها بر نشر انديشه‌ به‌ راه‌ افتاد، پي‌آمدهايش‌ از مجراهايي‌ ديگر و با قوتي‌ به‌ مراتب‌ بيش‌تر از راه‌ رسيد.

(ادامة‌ مطلب‌، نشر در عصر مظفري‌ در شمارة‌ آينده‌)

بخارا 74، بهمن و اسفند 1388