تاریخ تحلیلی ، تفسیری ایران/ فرزانه قوجلو
* ایراینان The Persians
( ایران در عهد باستان، قرون میانه و مدرن) ( Ancient, Medieval and Modern Iran)
* دکتر همایون کاتوزیان By : Dr.Homa Katouzian
* انتشارات ییل Publisher : Yale University Press
ايرانيان : ايران در عهد باستان، قرون ميانه و مدرن كتابى است چهارصد و پنجاه صفحهاى كه دكتر همايون كاتوزيان، استاد تاريخ ايران و ادبيات فارسى در دانشگاه آكسفورد بريتانيا، به زبان انگليسى نگاشته و اخيراً توسط دانشگاه ييل به چاپ رسيده است.
اين كتاب كه تاريخ ايران را از نخستين روزها تا روزگار معاصر با نگاهى تحليلى – تفسيرى بازگو ميكند فرصتى به خواننده خود مىدهد تا بار ديگر تاريخ ايران را بازخوانى كند؛ اما اين بار با نگاهى تحليلى و موشكافانهتر.
كتاب ايرانيان… به جز تصاوير، پيشگفتار، مقدمه و برگزيدهاى از كتابشناسى به چهارده فصل تقسيم شده است:
1) اسطورهها، افسانهها و تاريخ كهن 2) يونانيان، پارتيان و پارسيان 3) عربها، اسلام و ايرانيان 4) تركها و مغولها 5) باز هم ظهور امپراطورى ايران 6) از هم گسيختگى و تجديد وحدت 7) تنگناى اصلاح و مدرنيزه كردن 8) انقلاب براى استقرار قانون 9) حكومت خودكامه مدرن 10) اشغال، ملى شدن نفت و ديكتاتورى 11) انقلاب سفيد 12) انقلاب فوريه 1979 (22 بهمن 1357) 13) جمهورى اسلامى 14) ايران بعد از آيتا.. خمينى.
دكتر كاتوزيان در مقدمه بسيار گوياى خود، كه نهتنها به ديدگاههاى مؤلف در بازنويسى تاريخ مىپردازد، بلكه به واقع تصويرى كاملاً روشن از كل كتاب براى خواننده خود ترسيم مىكند، به ما چنين مىگويد: «در باب شيوه نوشتن تاريخ يا آنكه “تاريخ واقعى” چيست عقايد متفاوتى، بهويژه در ميان خود مورخين، وجود دارد. برخى به روايتهاى توصيفى از رويدادها اهميت مىدهند و معمولاً مطالعه در جزئيات و يا ريز حوادث تاريخى را به عنوان روش صحيح تاريخنگارى در نظر مىگيرند. براى آنها كشف حقيقتى كه تاكنون ناشناخته مانده، هر قدر هم كه كوچك باشد، مهمتر از شناخت جديد و تحليلگرانه حركتهاى فراگير تاريخى است. برخى ديگر تأكيد كمترى بر حقايق دارند و مايلند با استفاده از قلممويى بلند بر بوم تاريخ دوباره نقش زنند و به جستجوى راهها و دلايل رخدادها برآيند: اينان در برخى مواردِ افراطى آنقدر پيش مىروند كه تاريخ را كاملاً از مضمون تجربىاش تهى مىكنند.» به اعتقاد دكتر كاتوزيان تاريخ نهتنها بايد از مضمونى واقعى و تجربى بهره بگيرد بلكه بايد به شناختى تحليلگرانه نيز مجهز باشد كه به رويدادها معنا دهد و تاريخ را از داستانپردازى متمايز سازد. با همين باور است كه دكتر كاتوزيان در اين كتاب از «چگونگى» و «چرايى» تاريخ ايران سخن مىگويد. و براى دست يافتن به اين مهم، به مشاهدات تطبيقى بين تاريخ ايران و اروپا روى آورده است تا نشان دهد چرا جامعه و تاريخ ايران با وجود غناى خود در برخى زمينههاى پر اهميت با غرب متفاوت بوده است. چرا اصل اساسى در انقلاب مشروطه استقرار قانون بود يا چرا در انقلاب 22 بهمن 1357 تمام جامعه – از فقير و غنى، پير و جوان، سنتى و مدرن – عليه حكومت متحد شدند.
دكتر كاتوزيان در مقدمه خود و با يادى از اين بيت سعدى :
خلاف رأى سلطان رأى جُستن
به خون خويش باشد دست شستن
از دشوارىهاى تاريخنگارى در ايران حكايت كرده كه در هر دوره از تاريخ اين سرزمين با چه محدوديتها و خطراتى روبرو بوده است. گذشته از اين محدوديتها، آنچه در نظر نويسنده نگارش تاريخى جامع و تفسيرى از ايران را دشوار مىسازد، تناقض و تضاد حاكم بر جامعه ايرانى در هر دوره است، به گونهاى كه تمامى قدرتها، از كوچك و بزرگ، و تمامى نژادها و جوامع دركى ويژه خود از ايران دارند كه گاه با ديگرى كاملاً متفاوت است. در عين حال، ايرانيان خود دستخوش چند دستگى بسيارند، به گونهاى كه اگر نه تك تك آنان، اما هر قشر، هر طبقه و هر كيش دركى از سرزمين و تاريخ خود دارد كه كمابيش با بقيه مغاير است. و هر يك باور خود را چنان حقيقى، مقدس و يقين مطلق مىپندارد كه ديدگاه مغاير با آن دستكمى از كفر ندارد و شايد آن را توطئهاى اهريمنى عليه تمام ايرانيان قلمداد كند. دكتر كاتوزيان در تأييد و تأكيد گفتههاى خويش از نمونهاى ياد مىكند كه مىتوان گفت تصويرى روشن از انديشه توطئه در ذهن ايرانيان ترسيم مىكند:
«… چند سال پيش ايرانى بسيار تحصيلكرده و عضوى از فارسىزبانان ايرانى در يكى از نشريههاى فرهنگى و برجسته تهران مقالهاى كاملاً احساساتى نوشت و استدلال كرد كه بريتانيا اصطلاح “پرشيا” (پارس) را به جاى “ايران” ابداع كرد چون قصد داشت تخم نفاق بكارد و سرزمينهاى ايران را از هم جدا كند. قومگرايان جدايىطلبى هستند كه اعتقاد به ايران را به عنوان پديدهاى واحد و در عين حال چندقومى، توطئهاى براى سركوب اقليتهاى قومى و زبانى قلمداد مىكنند. ايران بسيار چيزها دارد اما گنجينهاى عظيم است از احساسات و عواطف پر شور و متضاد. به همين خاطر، هر قدر كه مؤلف تاريخ جامع و تفسيرى ايران توانمندتر، دقيقتر، مستقلتر و بىطرفتر باشد، احتمال بيشترى دارد كه خطر آزردن و رنجاندن ديگران را به جان بخرد، فقط به اين دليل كه طبق عقيده آنان سخن نمىگويد.
ايران سرزمينى است با تاريخ هزاران ساله كه، وجود تنوع عظيم در تمام زمينهها دستكم تا اندازهاى در چندگونگى عقايد و عواطفى كه به آن اشاره شد، نقش دارد. ايران سرزمينى كهن است با بيشترين تنوع در طبيعت، هنر و معمارى، زبان، ادبيات و فرهنگ.»
دكتر كاتوزيان در ادامه گفتار خود در تقابل واژههاى «پارس» و «ايران» مىگويد كه اين توطئه بريتانيا نبود كه آنها ايران را «پرشيا» بنامند و، فرانسويان «پرس» و آلمانها «پرزين». هنگامى كه نخستين بار يونانيان با ايرانيان روبرو شدند، ايرانيان پارسى به عنوان امپراتور پارس بر ايرانزمين فرمان مىراندند و از همين رو يونانيان آن را «پرسيس» خواندند. چنانكه توطئهاى هم وجود نداشت براى اينكه ايرانيان در اولين رويارويى خود با يونانيانِ ايونى، تمام سرزمينهاى يونان را «ايونيا» بخوانند و تا امروز هم با اين نام (يونان) آن را بشناسند.
قبايل آريان در هزاره سوم و دوم پيش از ميلاد، احتمالاً در مهاجرتهاى مكرر به اين سرزمين آمدند. قبايل چادرنشين ايرانى در امتداد فلات ايران مستقر شدند و تا هزاره اول پيش از ميلاد، مادها، پارسيان، مردمان باختر و پارتيان در بخش غربى سكنى گزيدند، در حالى كه ايرانيان پشتو و بلوچ در مرز شرقى و در سرحدات كوهستانى شمال غرب هند و در بلوچستان امروزى استقرار يافتند. قبايل ديگرى نيز بودند، همانند سكاها و قبايل آلان كه سكاها بعدها با تاختوتازهاى خود به مرزها امپراتوران متعدد ايران را به ستوه آوردند.»
در حقيقت دكتر كاتوزيان به ما مىگويد كه ايرانيان بيشتر يك نژاد بودند تا يك ملت. مردمان پارس فقط جزيى از آن به شمار مىآمدند. و سواى سرزمينى كه امروز ايران نام گرفته، افغانستان و تاجيكستان نيز جزيى از آن بوده و منطقه فرهنگى ايران حتى بخشهاى گستردهترى را هم دربر مىگرفته و تا شمال هند، ازبكستان، تركمنستان، قفقاز و آناتولى امتداد داشته است. پارسى يكى از زبانهاى ايرانى بوده و زبانهاى ديگرى هم بر اين منطقه گسترده حاكم بوده: كردى، پشتو، قفقازى (اُرستيك) و چند زبان ديگر كه هنوز به عنوان زبانهاى زنده باقى ماندهاند و بسيارى از گويشهاى ديگرى كه همچنان در ايران رايجاند، گذشته از اين برخى زبانهاى غيرايرانى نيز در ايران، رواج دارند، مانند آذرى و عربى.
نويسنده پس از برشمردن نكاتى چند و حائز اهميت در باب زبان فارسى (پارسى) در پيشگفتار جامع خود به سراغ سرزمين ايران و مردمان آن مىرود و اشاره مىكند «… ايرانِ امروز بخشى از فلات گستردهتر ايران است كه تمام آن در دورانهايى در قلمرو امپراتورى پارس جاى مىگرفت. ايران سرزمينى فراخ است، بزرگتر از جمع بريتانيا، فرانسه، اسپانيا و آلمان.» سپس مؤلف با اشاره به گستردگى اين سرزمين و كمبود آب از اهميت نقش اين عنصر حيات نه تنها در طبيعت و سيستم كشاورزى ايران بلكه به عنوان يكى از عوامل مهم جامعه شناختى ياد مىكند كه بر وجوه و ماهيت دولتهاى ايرانى و روابط بين دولت و جامعه حاكم بوده است. كمبود آب در چگونگى ايجاد روستاها در ايران نقشى مهم به عهده داشت، از خصوصيات روستاهاى ايران كوچكى و تقريباً خودكفايى بودن آنها بود و روستاها به دليل كمبود آب آنقدر با هم فاصله داشتند كه هر روستا مجبور مىشد تقريباً به تنهايى از پس نيازهاى خود برآيد و آنقدر كوچك بود كه نمىتوانست پايگاهى براى مالكيت فئودال بسازد، چرا كه چنين پايگاهى نيازمند مازاد توليد بود تا بتواند خود را به عنوان واحدى اجتماعى – اقتصادى حفظ كند. به بيان ديگر، روستاها چنان كوچك و از هم دور بودند كه امكان پاگيرى نظام فئوداليته از ميان مىرفت. دكتر كاتوزيان مىگويد «به همين دليل است كه من ايران را “جامعه كمآب و پراكنده” توصيف كردهام كه ديگر عناوينِ مرا بر اين سرزمين، كه به همين اندازه واقعگرايانه است، يعنى “جامعه استبدادى” و “جامعه كوتاهمدت” تكميل مىكند..»
در ادامه همين مقدمه، بود يا نبود نظام فئودالى در ايران بررسى مىشود: «برخى افراد تحصيلكرده، ايرانى يا غيرايرانى، شايد متعجب شوند كه دريابند ايران هرگز جامعهاى فئودال نبوده است. تعجب آنان به اين خاطر است كه آنها غالباً فئوداليسم را صرفاً نظامى سنتى مىدانند كه ارباب و رعيّت در آن وجود دارد. مسلماً وجود اربابها و رُعايا ويژگى اصلى جامعهاى فئودال است اما همين كافى نيست. اگر قرار بود فئوداليسم را فقط با همين ويژگى توصيف كنيم، مىشد ادعا كرد كه عملاً تمام جوامع از زمان ظهور تمدن تا دوران اخير فئودالى بودهاند. اين مسأله حتى در مورد اروپا هم صدق نمىكند كه نظام فئودالى در آنجا، فقط بيش از ده قرن شكوفا بود و به جاى نظام يونانى – رومى كلاسيك حاكم شده بود و سپس جاى خود را به دولتهاى رنسانس و دولتهاى مطلقه و ديگر نظامهاى پس از اين دولتها داد.»
دکتر محمد علی کاتوزیان ـ عکس از مجید ـ رضا
دكتر كاتوزيان در تعريف جامعه فئودالى براى ما مىگويد كه در چنين جامعهاى صاحبان زمين طبقات حاكم را تشكيل مىدهند و دولت به طبقات حاكم وابسته و نماينده آنهاست. اما در ايران، اين صاحبان زمين و ديگر طبقات اجتماعىاند كه به دولت وابستهاند. در اروپاى فئودال طبقات اجتماعى هرمى را تشكيل مىدادند كه در فوق اين هرم دولت به عنوان نماينده آنها قرار داشت. در حالى كه در ايران دولت در رأس اين هرم اجتماعى قرار مىگرفت و بر كل جامعه، فقير و غنى، به عنوان رعيت خود فرمان مىراند. دولت از اين قدرت برخوردار بود كه به هر كس مىخواست زمين بدهد و يا آنكه از ملاكى زمينش را بگيرد و آن را به كسى ديگر بسپارد. و روى هم رفته دولتها در ايران جان و مال مردم را در اختيار داشتند، از هر طبقهاى كه بودند.
در بخشى ديگر از مقدمه به نقش دولت و جامعه مىرسيم: «مَلاك فئودال در اروپا آزاد بود و مستقل از دولت. زمين در مالكيت طبقه اشرافيتى قديمى و با سابقه، حتى پس از دوره فئوداليته و تا دوران مدرن، قرار داشت. آنان كه در قلمرو خود حاكمان واقعى بودند، ابتدا در قصرها و خانههاى اربابى و بعدها در خانههاى ييلاقى شاهانه و خانههاى مجللِ شهرى خود زندگى مىكردند. هيچ يك از اينها دقيقاً در ايران وجود نداشت چون زمينداران اساساً مخلوق حكومت بودند و از حقوق مستقل مالكيت بىبهره، فقط كمابيش از امتياز موقت منافع آن سود مىجستند. دولت هرگاه اراده مىكرد مىتوانست اين امتياز را پس بگيرد. زمينداران در ايران طبقهاى قديمى و مستمر نبودند زيرا مالكيت آنها معمولاً براى مدتى كوتاه دوام مىآورد و با اراده دولت و مقامات آن به ديگران واگذار مىشد.»
نويسنده كتاب با مقايسهاى همهجانبه بين حاكمان ايران و دولتاى اروپايى، خواه در اروپاى فئوداليته و خواه در نظامهاى پس از آن و حتى در سلطهجوترين آنها، نشان مىدهد كه هيچ گاه دولت فرمانرواى مطلق نبوده و مال و جان همه ملت خود را در اختيار نداشته است. حال آنكه در ايران دولت تامالاختيار بوده و بهويژه شاه از قدرتى نامحدود برخوردار بوده است و بر جان و مال رعاياى خويش فرمان مىرانده و هيچ قانون مستقل و بازدارندهاى وجود نداشته است. «از همين رو، اصلىترين مشخصه حكومت – و مشخصه قدرت اجتماعى – همانا خودكامگى آن بود كه هيچ قانون ماندگار و ريشهدارى خارج از خودش، نوشته يا نانوشته، محدودش نمىكرد.»
در توصيف تضاد بين دولت و جامعه، دكتر كاتوزيان به ما مىگويد كه «ايرانيان معمولاً با حاكمان خود سر به مخالفت برمىداشتند. دقيقاً به اين دليل كه زندگى و دارايىشان در يد قدرت حاكمان بود. اما تقريباً هميشه از حاكمى استقبال مىكردند كه از دل هرجومرج بيرون مىآمد و بر آن چيره مىشد، گرچه وقتى هرجومرج پايان مىگرفت جامعه به عادت معمول خود در تقبيح دولت برمىگشت، حتى اگر از طريق شايعهپردازى و افسانهسازى بود، يا آن را به منظور خراب كردنش دست مىانداخت. و هرگاه كه دولت دچار مشكل مىشد، جامعه سر به شورش برمىداشت. در طول تاريخ ايران بين دولت و جامعه تضاد بنيادى وجود داشته است، جز در موارد استثنايى و گذرا : دولت به دنبال حكومت استبدادى و مطلقه بود؛ جامعه سر در پى شورش و هرجومرج داشت. استبداد كه در لغت به معناى رفتار استبدادى يا حكومت استبدادى است. همان معناى مشابه مطلقگرايى يا خودكامگى را ندارد كه در اروپا بين سدههاى 1900 – 1500 رواج داشت، خواه در معناى لغوى يا در كاركرد اجتماعى آن.»
و باز هم در توضيح دولت استبدادى چنين مىخوانيم «قدرت استبدادى دولت در ايران – منظور قدرتى است كه قوانين مستقل و طبقات اجتماعى محدودش نمىكنند – در دستهاى فرمانروايى مقتدر، چون شاه عباس، مطلق مىشود اما در دست حاكمانى ضعيف چون شاه سلطان حسين متزلزل و چند پاره است. معمولاً، فرمانرواى مقتدر كه با فتنه جدى روبرو نمىشد، حتى اگر با خشونت حكم مىراند، بلكه حاكم ضعيف و بىكفايت بود كه اغلب در برابر كنشها و واكنشهاى بالقوه خطرناك جامعه قرار مىگرفت. عاقبت فرمانروايان مقتدر بودند كه “عادل” قلمداد مىشدند چون آنها مىتوانستند صلح را حفظ كند و حاكمان بىكفايت “ستمگر” بودند چون نمىتوانستند.»
اما به گفته دكتر كاتوزيان، تضاد دولت و جامعه عواقبى مهم براى افراد و زندگى اجتماعى داشت. از آنجا كه دولت به هيچ يك از طبقات اجتماعى تكيه نداشت، قدرتش فوق تصور بود و به هيچ قانون يا عُرفى نوشته يا نانوشته پايبند نبود. شاه به عنوان فوق هرم حكومت، گرچه قدرتش نامحدود نبود و نمىتوانست به هرچه مىخواهد برسد، كه در هر صورت امرى غيرممكن است، اين قدرت را داشت كه پسرش را كور كند يا بكشد و يا با شاهزادگان و يدگر مقامات كشورى به همين شيوه رفتار كند و يا آنكه ثروت و دارايى ديگران را به تملك خود درآورد. هر قدر هم كه آن فرد از نظر اجتماعى و مرتبهاى بالا جاى مىگرفت.
با اين حال دكتر كاتوزيان بر خود لازم مىبيند به خواننده يادآور شود كه هيچيك از استدلالهاى او «غيرتاريخى» نيست و نمىخواهد بگويد كه جامعه در طى تاريخ به همان شيوه باقى مىماند. برعكس، به دليل آنكه جامعه ماهيتى كوتاهمدت و گذرا دارد، بيش از كشورهاى اروپايى دستخوش تغيير مىشود. آنچه در تاريخ ايران دوام آورد ماهيت استبدادى قدرت بود.
دكتر كاتوزيان در باب جامعه كوتاهمدت چنين مىگويد: «استقلال دولت از جامعه كه از قدرت استثنايىاش سرچشمه مىگرفت، در عين حال علت اصلى ضعف و آسيبپذيرىاش بود. از آن رو كه به هيچيك از طبقات اجتماعى تكيه نداشت، فاقد پايگاه اجتماعى بود، فاقد طبقه يا طبقاتى از جامعه كه دولت را از خود بدانند – از حقوق آن دفاع كنند، حافظ امتيازات و حامى منافع خود باشند – و وقتى دولت با خطر روبرو مىشد پشت آن بايستند. برعكس، طبقات ممتاز اجتماع معمولاً يا به صف مخالفين مىپيوستند و يا وقتى دولت به آنان نياز مبرم داشت بىطرف مىماندند، چنان كه دو بار در قرن بيستم روى داد، يك بار در انقلاب مشروطه و بار ديگر هفتاد سال بعد در انقلاب 1979.»
بىثباتى و ناامنى در شرايط فرد و جامعه ماحصل چنين جامعهاى بود. اِعمال قدرت استبدادى توسط دولت، از يك سوى، زندگى را بىثبات و ناامن مىكرد و از سويى ديگر جامعه چنين دولتى را قانونى و مشروع نمىدانست و مىكوشيد تا در هر فرصت و به هر وسيله به آن آسيب برساند و دولت نيز احساس ناامنى مىكرد و خود را در خطر سقوط مىديد. شاه پسر خود و يا ديگران را از روى ميل و رغبت و لذت كور نمىكرد يا از بين نمىبرد بلكه از سر ترس بود كه مبادا بخواهند از حكومت ساقطش كنند.
دكتر كاتوزيان با ادامه بحث خود نتيجه مىگيرد كه چنين روندى به «جامعه كوتاهمدت» مىانجامد. «… شاه يقين نداشت كه پسر محبوبش پس از مرگ او بر تخت مىنشيند. وزير، والى يا ديگر مقامات دولتى هر آن امكان داشت كه سمت خود را، به همراه دارايى و گاه حتى زندگىشان، از دست بدهند، فرد ثروتمند مطمئن نبود كه بتواند بخشى يا همه ثروتش را در برابر حاكم، والى يا ديگر اشخاص قدرتمند حفظ كند. به ندرت كسى مىتوانست مطمئن باشد كه موقعيت و / يا دارايىاش به فرزندانش مىرسد. يا آنكه نوه وزير فردى مهم شود و نوه تاجر فردى ثروتمند.
چنين بود كه تصميمات به ندرت براساس ملاحظات درازمدت اتخاذ مىشد. عبارت فارسى “شش ماه بعد كى مرده، كى زنده؟” ديدگاه عموم را نسبت به زمان، پيشبينى و برنامهريزى جمعبندى مىكرد. مقامات دولتى مىدانستند كه هر آن امكان داشت ناگهان و به صورت غيرقابل پيشبينى موقعيت خود را از دست بدهند و بنابراين مىكوشيدند تا از امتيازات سمت خود تا آنجا كه مىتوانستند و تا زمانى كه ادامه داشت سود جويند و همين امر آنها را نسبت به مردمى كه تحت فرمانشان قرار داشتند بسيار متجاوز و استثمارگر مىساخت…».
به همين خاطر، گرچه تاريخ ايران طولانى است و پرحادثه، فاقد تداومى ماندگار است. ماهيت كوتاهمدت جامعه علت و معلول فقدان طبقه اشرافى ريشهدار بود. مؤسسات آموزشى نيز، گرچه در هر دوره كوتاه وجود داشتند و گاهى به دستآوردهاى علمى و آموزشى ارزندهاى نايل مىشدند، براى دورانى طولانى دوام نمىآوردند بلكه در دوره كوتاه بعدى در شكلى نو ظاهر مىشدند. در مجموع، در تاريخ ايران با فقدان چشمگير طبقات و مؤسسات اجتماعى ريشهدار و قديمى روبرو هستيم.
در بخشى ديگر از مقدمه كتاب با عشاير و مسأله قوميّت در جامعه ايران روبرو مىشويم، چرا كه «هيچ بحثى از تاريخ، اقتصاد، جامعه و سياست ايران نمىتواند بدون پرداختن به عشاير كامل و واقعگرايانه باشد، از همان زمان كه پارسيان نخستين امپراتورى را در ايران بنا نهادند تا دوران قاجاريه كه تا قرن بيستم بر ايران حكومت كردند.»
امتياز عشاير بر مردم يكجانشين جابهجايى و جنگندگىشان بود. قبيله يا جمعى از قبايل با جمعيتى كه از جمعيت روستايى بسى بيشتر بود و با استفاده از قدرت نظامى و تحرك، ديگران را تحت انقياد خود درمىآوردند و حكومتى مركزى تشكيل مىدادند كه مىتوانست مستقيم يا غيرمستقيم كل مازاد محصول كشاورزى را جمعآورى كند و به حكومتى مقتدر بدل شود و مناطق گستردهاى را اداره و از آن دفاع كند. در حقيقت، قبايل چادرنشين تمام حكومتهاى ايران را از ابتدا تا قرن بيستم بنيان نهادند. اين قبايل پس از رسيدن به حكومت اجباراً با مقاومت و مخالفت ديگر قبايل روبرو مىشدند.
دكتر كاتوزيان با اشاره به شرايط خاص جغرافيايى ايران مىنويسد: «ايران از نظر تاريخى محل تلاقى آسيا و اروپا، شرق و غرب است. مردم، كالاها، اعتقادات و نيز هنجارها و توليدات فرهنگى غالباً اما نه هميشه از اين سرزمين گذر كرده و از شرق به غرب رسيدهاند. تأثير شرق چنان بوده كه حتى بسيارى از اسطورهها و افسانههاى ايرانى در بخشهاى شرقى ايران پاگرفتهاند گرچه اسلام و عربها از مسير مخالف آن آمدند.» تنوع قومى و زبانى از نتايج اين موقعيت خاص جغرافيايى بود و نويسنده با شرحى خلاصه به زبانهايى اشاره مىكند كه در سراسر ايران همراه زبان فارسى وجود داشته و حفظ شده است، همچون تركى و كردى. در عين حال دكتر كاتوزيان با توجه به تنوع قومى در ايران يادآور مىشود «پس اين ادعاى ساختگى كه بر بخش اعظمى از قرن بيستم حاكم بود و مىگفت ايرانيان از نژاد خالص آريايى بودند و به يك زبان، فارسى، سخن مىگفتند خيالى باطل بود، خيالى كه از ايدئولوژىهاى ناسيوناليستى افراطى در اروپاى قرن بيستم و قرن قبل از آن متأثر مىشد كه در مورد ايران حتى بىربطتر بود و كماعتبارتر. چنين ادعايى به تنفر و تضادهاى قومى انجاميد، عواقبى كه در بخشهايى از كشور هنوز به چشم مىخورد… شمار اندكى از مردم همانند سيد حسن تقىزاده، سياستمدار و پژوهشگر برجسته قرن بيستم، از ماهيت غيرتاريخى اين ناسيوناليسم آريايى و از پيامدهاى خطرناك آن براى وحدت ملى و تماميت ارضى ايران به وضوح واقف بودند…» دكتر كاتوزيان در فصلهاى 9 تا 12 كتاب ايرانيان به بحث درباره ظهور ناسيوناليسم مدرن در ايران، يعنى آرياگرايى و پان – ايرانيسم مىپردازد اما با اشارهاى مختصر به هويت ايرانى در پيشگفتار خود مىنويسد: «… ابداع دوباره گذشته كهن پيش از اسلام در پرتو ناسيوناليسم مدرن اروپايى، و بهويژه آلمانى، براى جعل هويتى كاملاً نو و مدرن ناكام مىماند چرا كه بيشتر زاييده تب ايدئولوژيكى و روياهاى احساساتى بود تا ناشى از ديدگاهى واقعگرايانه براساس تاريخ كشور و جامعه.» دكتر كاتوزيان در ادامه به ما مىگويد اين هويت نو و بازگشت به گذشته پرشكوه و در مقابل آن ديدگاه مبتنى بر هويت اسلامى هم دوش يكديگر پيش مىرفتند چنان كه، از زمان انقلاب مشروطه، هرگاه دولت بر عظمت دوران پيش از اسلام اصرار مىورزيد و باستانگرايى را در برابر باورهاى دينى مردم قرار مىداد، جامعه كه در تضاد هميشگى با دولت قرار داشت، براساس اسلام و سنتهاى شيعه به مقابله با آن برمىخاست و هرگاه دولت به دين روى مىآورد، جامعه خود را با مفهوم مدرن و ابداعى از ايران پيش از اسلام تعريف مىكرد.
در ادامه به ايرانيسم يا ايرانيّت مىرسيم و مىخوانيم: «به رغم آنكه امپراتورىهاى ايران در سدههاى كهن و ميانه گاه حتى نسبت به ايران امروز مردمانى متفاوتتر را در خود جاى مىدادند، اين ويژگى و خصيصه ايرانىگرى يا ايرانيّت بود كه همواره ايران را از سرزمينها و مردمان همسايه متمايز مىساخت. ناسيوناليسم در مفهوم مدرن خود جايى نداشت بلكه آگاهى از وجوه اشتراك اجتماعى و فرهنگى بود كه كشور و مردمانش را از ديگران متفاوت مىكرد؛ از يونانيان، روميان، عربها، چينىها و هنديان.»
«نظريه توطئه» يكى ديگر از بندهاى اين پيشگفتار جذاب است كه به ما مىگويد: «ايرانيان به ندرت همه چيز – حوادث، پديدهها، آرا و نظرات – را حقيقى مىپندارند. برعكس، بيشتر مايلند كه باور كنند اين صورتهاى ظاهرى غلطاندازند و حقيقت وراى آنها نهفته است… نمونه بارز گرايشى بود كه مىخواست دست بريتانيا (انگليسىها) را گاه حتى در حوادث بىاهميت ببيند (و تا حدى همچنان پابرجاست)، پديدهاى كه معمولاً پيامد امپرياليسم مدرن غرب بود.» اين اعتقاد چنان در ايرانيان ريشه مىدواند كه تقىزاده نيز در نامههايش به آن اشاره مىكند و در شگفت است چطور همميهنانش در پس كوچكترين و بىاهميتترين اتفاقات انگليسىها را مىبينند و نتيجه مىگيرد كه «… بىشك اين بيمارى ملى مرگبار است و اگر درمان نشود اميدى براى اصلاح و توسعه وجود نخواهد داشت
بخش پايانى مقدمه كتاب به فرديت و شخصيت ايرانى مىپردازد و اصطلاح «شخصگرايى» را برابر «فردگرايى» مىنهد. نويسنده معتقد است آنچه ما در ايران با آن روبرويم بيشتر شخصگرايى است تا فردگرايى كه در سنت غربى به ديدگاه و نگرشى اشاره دارد كه متفكران ليبرال – اساساً متفكران بريتانيايى و فرانسوى – در قرن هجدهم و اوايل قرن نوزدهم از آن حمايت كردهاند. اين نگرش در اروپا واكنشى بود به دولتهاى سوداگر و قدرت كليسا در تعيين زندگى جمعى و فردى. و ديدگاهى بود كه به تدريج در سدههاى نوزدهم و بيستم در غرب رواج يافت و فقط جنبش سوسياليستى با آن به مقابله برخاست. از اين رو، فردگرايى غربى از نظر تاريخى پديدهاى متأخر است و خصيصههاى ويژه خود را داراست. اما نويسنده بيشتر تمايل دارد كه در خصوص ايرانيان اصطلاح «شخصگرايى» را به كار برد. نخست آنكه اين اصطلاح براى ايران پديدهاى قديمى است و به هيچ روى محصول پيشرفتهاى اجتماعى و روشنفكرى اخير در اروپا نيست. درست است كه از آغاز قرن بيستم مايهاى از فردگرايى اروپاييان به ايران راه يافته كه صرفاً به مبناى مدرن بودن يا مدرنيت كاذب است. در حالى كه شخصگرايى ايرانى پديدهاى تاريخى است و از ديرباز بخشى از نگرش و روانشناسى اجتماعى ايرانيان بوده.
دكتر كاتوزيان با نگاهى موشكافانه به ايرانيان باور دارد كه شخصگرايى در ايران دو وجهى است. ايرانيان از يك سو به طرزى غريب از يكديگر جدايند اگر خانواده يا رفاقت آنها را به هم متصل نكند. در حقيقت آنها ديگرانى را كه جزو دوستان و خانوادهشان نيستند غيرخودى مىدانند و رفتارى بيگانه با آنها دارند. شايد به همين خاطر ايرانيان معمولاً در ورزشهاى انفرادى مثل كشتى يا وزنهبردارى به نتايج بهتر مىرسند و به همين دليل است كه به حزب يا به مؤسسات اجتماعى و سياسى روى خوش نشان نمىدهند و رفتارشان در بيرون از خانه كاملاً بر محوريت شخص استوار است. و در وجهى ديگر ايرانيان بسيار به اعضاى خانواده، بستگان و دوستان خود وابستهاند و براى آنها دست به ايثار و فداكارىهاى مىزنند كه گاه شگفتانگيز است. دكتر كاتوزيان با همين اعتقاد نتيجه مىگيرد «براى ارائه تحليلى واقعگرايانه از جامعه ايران ضرورى است كه اين شخصگرايى ريشهدار در همه ابعادش مد نظر قرار گيرد.»
كتاب ايرانيان با پرداختن به جامعه و فرهنگ و تاريخ ايران، داستان يكى از متغيرترين، متنوعترين، جذابترين تمدنهاى بشرى را باز مىگويد، داستان سرزمين و مردمى كه همه فصول را از سر گذراندهاند.
بخارا 73-72 ، مهر و دی 1388