از تبار نیاسودن/ محمد استعلامی
محمد استعلامی ـ عکس از طناز شیرازی
غريب در ره، و جوياى رهگذر دگر
حديثِ غربتِ جان است و هيچ كار دگر
نه جام باده، نه مستى ز چشم ساقى مست
صبوحِ غربتم، از باده و خمار دگر
دل مرا وطنى، در وطن قرارى نيست
نبوده است و نينديشم از قرار دگر
وطن! نه خشت بخارا و بلخ و نيشابور
نماز را بُتِ ديگر، به «نوبهار»[1] دگر
چو موجِ هيچ نياسوده و نديده كنار
چه جويم از دل گرداب خود كنار دگر؟
من از تبار نياسودنم! سبك بارى
به خاكِ مرده ساحل، بود تبار دگر
نه ماندگار در اين غربتِ دل آزارم
نه رهسپارم از اين شهر زى ديار دگر
غريبِ جمله دياران و روزگاران را
چه در ديار دگر يا به روزگار دگر؟
مونتريال – فروردين 1373
بخارا 73-72، مهر ـ دی 1388
[1] – اشاره به معبد تاريخى نوبهار در بلخ