چند ترانه افغانی/ خلیل الله خلیلی

گمشده‏

يارب دردى كه ناله آغاز كنم‏

شورى كه سرود شوق را ساز كنم‏

چشمى، كه به سوى خويش چون باز كنم‏

آن گمشده را ز دور آواز كنم‏

ياد جوانى‏

طفلى بودم غنوده بر بستر ناز

برخاست ز دور نغمه‏هايى دمساز

تا گوش نهادم نه صدا بود و نه ساز

اى شور جوانى تو كجا رفتى باز

غم زمانه‏

اى صبح نواى زندگى ساز مكن‏

وى باد سحر پرده شب باز مكن‏

غم‏هاى زمانه را به ما ياد مده‏

اى مرغ درين غمكده پرواز مكن‏

خنده سحر

دى شاخ شكوفه در چمن مى‏خنديد

بر سنبل و نسرين و سمن مى‏خنديد

از دور ستاره سحر را ديدم‏

بر روز خود و به شام من مى‏خنديد

رخنه ديوار

تا بر لب من آه شرر بارى هست‏

بر سازِ شكسته دلم تارى هست‏

درهاى اميد را اگر بربستند

تا مرگ بود رخنه ديوارى هست‏

اى چشمه‏

اى چشمه خوش چه جان فزا مى‏آئى‏

پيغام كه دارى ز كجا مى‏آئى‏

مانند سرشك من نهان از مردم‏

آهسته و نرم و بى‏صدا مى‏آئى‏

كوه و نغمه‏

بر قله كهسار درختى برپاست‏

بر شاخ درخت آشيانى پيداست‏

غم كوه و درخت زندگانى من است‏

بر شاخ درخت مرغكى نغمه‏سراست

بخارا 73-72 ، مهر ـ دی 1388