کتابها و نشریاتی از تاجیکستان / مسعود عرفانیان

67. اندرزنامه مولاناجلال‏الدين رومى، دوشنبه، «معارف وفرهنگ»، 2007، 168 صفحه‏

اين كتاب نخستين مجلد از مجموعه‏اى پنجاه مجلدى است كه عنوان كلى كتابخانه مكتب بر آن نهاده‏اند. به گفته دكتر ميرزا ملا احمد – يكى از اعضاى هيئت تحريريه اين مجموعه – اين كتاب‏ها قرار است به مرور در تاجيكستان چاپ شود. دومين كتاب از اين مجموعه هم قابوسنامه است كه چاپ شده ولى هنوز به دست ما نرسيده است. افزون بر دكتر ميرزا ملااحمد، محمدالله لطف‏الله‏يف، على محمد خراسانى، مبشر اكبرزاد و نجم‏الدين زين‏الدينوف ديگر اعضاى هيئت تحريريه اين مجموعه هستند.

پيشگفتار اين مجلد از دكتر ميرزا ملااحمد است و او در همين پيشگفتار نوشته كه: «در اين مجموعه سعى شده است كه مشتى از خروار پند و اندرزهاى مولوى جمع‏آورى و منظور خوانندگان گرامى گردد.» (ص 11)

در اين كتاب از ديوان كبير، مثنوى معنوى، رباعيات و رساله فيه مافيه، نمونه‏هايى از نظم و نثر انتخاب شده است. اين كتاب به زبان فارسى و الفباى سيريليك چاپ شده است.

جا داشت كه دوستان تاجيك دقت بيشترى مى‏نمودند و بر روى جلد كتاب به جاى واژه «رومى»، «بلخى» را مى‏نشاندند كه نشان از زادگاه راستين و حقيقى اين شاعر بزرگ ايرانى دارد.

68. قصه اسپ ختلى» و «نوحه فردوسى بر مرگ رستم»، تأليف: حق‏نظر غايب، بى‏نا، بى‏تا، بى‏جا

دو كتاب كوچك ولى پرمايه و پر بار از حق‏نظر غايب به دستمان رسيده كه بوى دل‏انگيز مهر به ايران، سرزمين نياكان و فرهنگ و اساطير از آن به مشام مى‏رسد و انسان را به شور و وجد مى‏آورد.

حق‏نظر غايب زاده 1943 م در روستاى آفتابىِ كولاب است. او در سال 1966 م، رشته زبان و ادبيات فارس – تاجيك را در دانشگاه آموزگارى كولاب به پايان رسانده است. در كارنامه فعاليت‏هاى خود، روزنامه‏نگارى و رياست صدا و سيماى كولاب را دارد. نخستين اشعار او از سال 1960 م به چاپ رسيد و حق‏نظر غايب در سال 1976 م به عضويت كانون نويسندگان شوروى درآمد. او شاعر مردمى تاجيكستان و برنده جايزه رودكى است.

مسايل اجتماعى و تغزلى و نيز اساطير ايرانى – به‏ويژه در اين دو اثر كه گزيده مختصرى از اشعار اوست – بن‏مايه‏هاى اصلى شعر او را تشكيل مى‏دهد. «سرود برادرى كولاب و همدان»، «همزبانى»، «اسپ ختلى مى‏زند خيزه»، «ميراث اسپ ختلان»، «نوحه فردوسى بر مرگ رستم»، «پاداش فردوسى»، «عجم تا هست»، «من تشنه وفايم»، «در زلزله بم»، «ايران»، «سيمرغ»، «قصه»، «كتابى از بوى گل» و «پند نيا» برخى از اشعار اين دو مجموعه است. در زير ابياتى از برخى اشعار او را مى‏خوانيم:

ايران‏

«السلام اى مامه سيمرغ‏

اى پدر بر خاندان عشق‏

زال زر رودابه عاشق‏

رازدان رازدان عشق‏

اى صداى زنده تاريخ‏

از زمان آدم و عالم‏

اى همه تن جان و جان و جان‏

از عطاى قدس پاك ايران‏

تيغ ارشِ [عرش؟] عاليَم ايران‏

عصر بيستم… آه از اين عصر

اى خداجو، كعبه ايمان ما ايران‏

تاجيكستان بوى خون آريان دارد

تاجيكستان بوى ايران جوان دارد

تاجيكستان با تو همدين، همزبان دارد

تاجيكستان چون تو جان در جلد جان دارد

نخل پيوندى جان در جلد جان ايران‏

ارش [عرش‏] در ارش [عرش‏] خداى لامكان ايران، ايران»

در زلزله بم‏

«اى خدا اين نبدم بس كه در اقصاى جهان‏

من گم كرده زمين زمزمه‏ها گم كردم‏

دور از ريشه خويش‏

چون درختى به خزان برگ و نوا گم كردم‏

اين چه درد است ز قسمت به سرم‏

حق نظر در ختلان گريان است‏

بم كجا سينه من زلزله داشت‏

زلزله در دل من آبله داشت‏

دل از اين آبله‏ها قافله داشت‏

همه از يك وطنيم‏

همه با همدگرى هم‏وطنيم‏

زير چتر چكن چرخ برين‏

يك وطن هست زمين‏

بم من نيز پس از اين بم ماست‏

بم من خانه درد و غم ماست‏

منزلى در همه منزلگه پر ماتم ماست»

اين دو كتاب با الفباى نياكان به چاپ رسيده است.

69. فروغ لاله‏هاى سفيد (اشعار منتخب)، نور محمد نيازى، خجند، 2006، 508 صفحه‏

كتاب حاضر منتخبى است از ميان اشعار هفت كتاب نيازى كه پيشتر به چاپ رسيده و در حقيقت حاصل كار بيست سال اخير اين شاعر شناخته شده تاجيك است.

نورمحمد نيازى زاده 1947 م در روستاى رومانِ استان خجند است. او در سال 1969، دانشگاه دولتى تاجيكستان را به پايان رساند و پس از آن در مشاغلى چون معلمى، روزنامه‏نگارى و كارمندى در صدا و سيماى زادگاهش خجند به خدمت پرداخت. نيازى در اشعارش نداى صلح و دوستى سر مى‏دهد و درون‏مايه‏هاى شعر او را همين صلح، دوستى، انسان‏گرايى، وطن‏دوستى، عشق و محبت و نكوهش پديده زشت جنگ تشكيل مى‏دهد.

نيازى در اشعارش مكرر به سزاوار بودن انسان در رسيدن به مقام و منزلت اصليش كه جايگاه حقيقى و والاى اوست تأكيد مى‏ورزد. او افزون بر سرودن شعر براى بزرگسالان، براى كودكان نيز اشعارى سروده است.

كتاب با مقدمه‏اى در شرح، نقد و بررسى شعر نيازى به قلم پروفسور عبدالمنان نصيرالدينوف، استاد دانشگاه دولتى خجند آغاز شده است. او در اين مقدمه به مقايسه‏اى ميان شعر نادر نادرپور و شعر نيازى پرداخته مى‏نويسد:

«از روى اتفاق همراه با فروغ لاله‏هاى سفيد، براى من نسخه هفته‏وارى [هفتگى‏] ادبيات و صنعت (29 اگوست سال 2003) آوردند كه در آن اشعار نورمحمد نيازى در جوار مقدارى از اشعار نادر نادرپور، برگرفته از كتاب زمين و زمان، به طبع رسيده است. هنر و درد نادرپور به جان خواننده چنگ مى‏زند، وقتى نادرپور مى‏گويد:

“من اشكى از عشقِ كهن در آستين دارم” و باز مى‏گويد:

“ديدم كه از اين زندان بى‏ديوار

گلبانگ آزادى خروسان برنخواهد خاست‏

شب را بلوغ نور آبستن نخواهد كرد.”

جان شيفته مسحور و بسملگشت تيغ هنر او خواهد بود، اما اين شعر نادرپور است كه به درياى جاويدان سخن پيوسته است. نمى‏شود شعر نورمحمد نيازى يا به مَثَل شاعرى ديگر را با پيمانه شعر نادرپور اندازه كرد. به غير از معيار محك عمومى هر شاعر ظرفيت و پيمانه خود را دارد.» (ص 43). سپس افزوده است كه: «شعر خوب در ديوان شعر نورمحمد نيازى بسيار است. او موفق شده كه كرشمه و تجلى عالم هستى را با چشم شعر ببيند» (ص 5). در زير يكى از اشعار نيازى به نام «گور تيمور»، را كه از كتاب آفتاب سوخته نيازى در اين مجموعه گنجانده شده، مى‏خوانيم:

گور تيمور

«گور تيمور را بنگشائيد،

جنگ از آن بيرون برآيد.

تيغ‏ها و تيرها خيزند،

باز تخم مرگ افزايد.

از سر كله مناره،

دست تيمور مى‏رسد تا بر ستاره.

گور تيمور گورِ جنگ است،

جنگ خفته زير خاره.

پيشتر از جنگ گرمان،

اعتبارى هم ندادند.

گور تيمور را گشادند،

سوخت عالم، سوخت از جنگى جهان‏

گور سعدى را گشائيد،

عالمى از پند پر گردد،

جنگجويان را به روى خاك بنشاند،

تا كه آنها نگذرند از حد.

من چه مى‏گويم به آنهايى،

كه الآن هيكل تيمور گذارند.

از زمين بايد گريزم،

از لحد امروز تيمور را برآرند»

كتاب فروغ لاله‏هاى سفيد به زبان فارسى و با حروف سيريليك چاپ شده است.

70. دردهاى گره‏خورده، نهايت نصيرالدين، دوشنبه، انتشارات اديب، 2006، 368 ص‏

كتاب مورد نظر مجموعه‏اى است از داستان‏ها و حكايت‏هاى واقعى و سرشار از تلخى‏ها و شيرينى‏هاى روزگار كه نويسنده خود شاهد آنها بوده و به تصويرشان كشيده است. نويسنده كتاب را به سه بخش «حكايه» [حكايت‏]ها، «قصه‏ها» و «از ديده و شنيده‏ها» تقسيم نموده است.

نخستين حكايت اين مجموعه «واپسين افسانه» نام دارد و نويسنده آن را با جمله «با ياد پسرم منوچهر» آغاز نموده است. افزون بر اين چهارده حكايت ديگر در اين بخش به چاپ رسيده است.

در بخش «قصه‏ها» دو قصه و در بخش «از ديده و شنيده‏ها» نيز ده نوشته كوتاه چاپ شده است. اين كتاب با حروف سيريليك چاپ شده است.

71. صداى شرق، شماره 11، 2007

اين شماره از مجله با شعر بلندى به نام «ناجيان دنيا از سليم شا حليم‏شا»، شاعر نامدار تاجيك آغاز مى‏شود. پس از آن يك حكايت فلسفى از شيرك آريان (عبدالرئوف ربيع‏زاده) به چاپ رسيده است كه «چاكراها» نام دارد. قصه‏اى به نام «چوپان و ميليسه» از قاسم‏زاده از ديگر مطالب اين شماره از صداى شرق است.

«عكس لنين را كنده پرتائيد» از صلاح‏الدين فتح‏الله‏يف، كه خاطراتى از سفرهاى اوست و پژوهشى از بابا بيك رحيمى درباره نسخه‏هاى خطى بيدل كه «چند سخن درباره بعضى نسخه‏هاى خطى آثار بيدل» نام دارد و «تحليلى از شعر نو فارسى» از عبدالعلى دستغيب پژوهشگر و منتقد سرشناس كشورمان در عرصه شعر معاصر، از ديگر مقالات اين شماره است. مقاله دستغيب درگذشته در مجله تهران مصور به چاپ رسيده و عظيم قل نسيم‏اف آن را از الفباى نياكان به الفباى سيريليك برگردانده است.

«سغد و سغديان» اثر پژوهشگر نامدار آلبرت لئونيدويچ خرومف، ديگر مقاله اين شماره صداى شرق است. گفتنى است كه اين مقاله در سال 1381 در قالب كتاب كوچكى به نام سغديان به كوشش على بهراميان در سلسله انتشارات مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه با الفباى فارسى در ايران منتشر شده بود. اينكه عمرالدين يوسفى آن را از فارسى به الفباى سيريليك برگردانده و در صداى شرق به چاپ رسانده است، بر ما روشن نيست كه چه ضرورتى براى اين كار وجود داشته است. چرا كه اگر اين اثر از روسى به فارسى ترجمه شده بود حتماً در پشت جلد آن نوشته مى‏شد. در حالى كه قيد به «اهتمام على بهراميان» بر روى جلد، ترجمه بودن آن را منتفى مى‏سازد و مى‏رساند كه او نيز كتاب را از الفباى سيريليك به الفباى نياكان برگردانده است. اينكه چرا برگرداننده، دوباره آن را از الفباى نياكان به الفباى سيريليك برگردانده، كماكان جاى سؤال دارد.

«اصطلاحات داروسازى در كتاب التنوير» از اصل‏الدين امامف و «طرفه‏ها» پايان‏بخش اين شماره از مجله است.

شعرهايى از خاور ابوالحى نيز در همين شماره چاپ شده است؛ نمونه‏اى از اشعار او را با يكديگر مى‏خوانيم:

گفتگو

«از نگاه توامان» گفت به ناز

«به دلم شور مخوان» گفت به ناز

«نگه منتظر صيادت‏

به غلط داد نشان» گفت به ناز

گفتم: «اين وقت به دام افتادى!

«چه تمناى به جان» گفت به ناز»

«چاك گل ديدن بلبل شايد،

نه در اين وقت و زمان» گفت به ناز

گفتمش: «باش»، بگفتا: «تو مباش»

گفتمش: «سود؟» «زيان» گفت به ناز

گفتم: «اين لحظه كه خوش مى‏گويى،

«نه ز ميل است؟» «فغان» گفت به ناز

رفت و در ناز لب و رخسارش‏

چشم شوريده همان گفت به ناز

بخارا 71، خرداد ـ شهریور 1388