نامه های همایون صنعتی زاده به ایرج افشار
كوشيدهام نامهها همانند اصل چاپ شود و هر جا كه ضرورت داشته است توضيحى آن را گويا كند در حاشيه آوردهام. چند جا كلمه يا نيمعبارتى برداشته شد از باب اينكه اگر همايون بود خود حتماً آنها را برمىداشت.
تاريخ: 6/9/1350
1
جناب آقاى ايرج افشار
كتابخانه مركزى دانشگاه
دانشگاه تهران
ايرج عزيزم
سلام و تشكر فراوان از مجلّهاى كه حاوى مقاله مربوط به مرواريد بود. همچنين متشكرم از اينكه كتابخانه مركزى دانشگاه را نشانم دادى. صد باركالله كه كارى به اين بزرگى را بى سر و صدا به انجام رساندهاى. موفق باشى. يقين دارم كه كارهاى بزرگتر خواهى كرد. چه عالى بود شيوهاى كه براى اداره آن بناى عظيم پيش گرفتهاى، ارزان و آسان و بدون ايجاد بار سنگين هزينه مستمر. نمايشگاه [عكس] نويسندگان كه موفقيت از در و ديوارش مىباريد ابتكارى بديع است براى علاقمند ساختن دانشجويان به كتاب و مطالعه. با تجديد مراتب تعجب و تحسين.
قربانت، همايون صنعتى
2
بيست و نهم فروردين 54
ايرج عزيزم
امروز كه از سفر دور و دراز برگشتم جلد چهارم «مقالات مرحوم تقىزاده» را ديدم. چشم و دلم روشن شد. مرحبا بر همّت و پشتكارت. از محبتت شرمندهام. نسخه خطى «نورافكن» را كه [به] انگليسى مغلوط و دست و پا شكسته نوشته شده است ديدم. مشخصات، عكس قسمتهايى از آن و همچنين دو خطابه كه زئنر [1]درباره آن ايراد كرده است را همين هفته برايت خواهم فرستاد.
قربانت، همايون
3
ششم ديماه 1354
ايرج عزيزم
1. تشكر فراوان از حلواى يزدى.
2. از فرصت استفاده كرده مطلبى را كه در تلفن ذكر كردم تقديم مىنمايد. غرض من خطابهاى است كه در وسط اين گزارش آمده است والا بقيه آن مهملات است.
ارادتمند، همايون
4
17 بهمن(55)
ايرج عزيزم
يادداشت بدون تاريخ رسيد. ژورنال گياهشناسى ايران را به ضميمه برايت مىفرستم. خالى از عيب نيست. اما چيست كه بىعيب باشد. جاى شكرش باقى است كه اين قدم را برداشتهاند. غرضم اين است كه مبادا با تمركز توجه بر نقائص آن موجبات دلسردى تهيهكنندگان فراهم شود. عريضهاى كه در آن زمينه نوشتم خيلى تلگرافى و فشرده بود.
شرمنده هستم كه به علت تراكم مشغله هنوز نتوانستهام به اندازه كافى راجع به «روستا كتاب»[2] صرف وقت كنم. به تدريج دارم كارهايم را مرتب مىكنم كه از اول سال نو به طور جدى و مداوم – لااقل براى چند ماهى به آن بپردازم.
در جايى خواندم كه پارتها رابطه قبلى نزديك با سكاها داشتهاند. حتى سكاها را يكى از قبايل پارتى دانستهاند كه بيشتر پادشاهان و سرداران پارتى از ميان آنها برخاستهاند. اگر راهنمائى كنى از چه كسى و يا در كدام كتاب اطلاعاتى مىتوانم به دست بياورم ممنون مىشوم.
قربانت، همايون
5
جمعه هشتم مرداد 2536
ايرج عزيزم
حوالى يك بعدازظهر به اتفاق شهين به دولتسرا رسيديم[3]. مشهدى مراد و صغرىخانم نهايت محبت را نمودند و نهار بسيار مطبوعى خورديم. ساعت پنج در تهران ملاقات داشتم. از ترس تراكم وسائل نقليه مجبور شديم محروم از سعادت ديدارت و جناب عمادى و اقتدارى، راهى تهران شويم.
موجبات مقدماتى تشكيل شركت تعاونى توليد و توزيع كتاب فراهم شده است. هزينه توليد كتاب (كاغذ و چاپ و صحافى و حمل و نقل) در خارج از ايران نصف تهران است.
اگر هوشمندانه رفتار شود مانع اساسى نمىبينم كه در عرض يكى دو سال آينده، آثار اساسى عظيم زبان فارسى، به ميزان وسيع (لااقل پنجاه هزار نسخه) در روستاهاى كشور توزيع نگردد.
از پنج هزار فروشگاه تعاونى روستايى بايستى استفاده نمود. وزارت تعاون و امور روستاها موافقت اصولى خود را اعلام نموده است. آنچه مورد نياز است مديرعامل زحمتكش، دلسوز صديق و آشنا با ريزهكارىهاى تجارت بينالمللى است.
در تهيه اساسنامه شركت هم بايستى دقت نمود و احتياط كرد تا حتىالمقدور از بلاى طمع شركاء كه قصد تسلّط را پيدا خواهند كرد جلوگيرى نمود. فردا ظهر منتظر تشريففرمائى هستم تا تبادل نظر كنيم. جمعه آتيه مسافرم. در عرض هفته….[4]
قربانت، همايون
6
ايرج عزيزم.
اين نامه خصوصى بوده و براى درج در مجله راهنماى كتاب نيست. از اينكه نامه سرودست پا شكسته مرا در مجله راهنماى كتاب درج كردهاى متشكرم. بيشتر متشكرم براى نوشته يك صفحهاى كه در بخش اخبار مجله، راجع به ژورنال گياهشناسى ايران نوشتهاى. درباره باغ گياهشناسى آريامهر مطالب مفصلى است كه آقاى عمادى برايت تعريف خواهد كرد.
1.دو روز گذشته در لالهزار [5]جايت واقعاً خالى بود. مكرر ذكر خيرت با عمادى و بهزاد[6] بود. خدا كند كه فرصت بكنى با هم بدان صفحات برويم. مىشود كه چهارشنبه صبح زود رفت و بعدازظهر جمعه مراجعت نمود.
2.اسناد و مداركى راجع به شتر جمعآورى كردهام نزد آقاى پرويز شيمى در شركت است. خواهش دارم سرپرستى اين مطالعه را، همان طور كه قول دادى بر عهده بگيرى. اگر بشود اين هفته يك ساعتى در اين باره با حضور عمادى جلسه مىكرديم خوب مىشد.
عقلم قد نمىدهد كه اين حيوان زبان بسته چه هيزم ترى فروخته است كه بعضىها ندانسته و از روى نفهمى كمر به قتل عام او را بستهاند. اين حيوانى كه در طول تاريخ قومها، فداكارترين غلام ما بوده است. چه گناهى انجام داده است كه همه جا با آن وضع فجيعى كه تو تعريف كردى در اطراف مملكت تيرباران مىشود. باز جاى شكرش باقى{P . محيط زيست آن وقت درصدد آن بود كه مراتع بيابانى را قرق كند كه رويش گياهى به حيات خود ادامه دهد و شتر در آن به طور ايلخى چرا نكند كه خارها خورده مىشوند. اشارهاش به مقالهاى است كه در آن باره در راهنماى كتاب نوشته بودم (
است كه آدمى مثل منصور روحانى حاضر شده است از بيتالمال مملكت خرج ناچيز مطالعه موضوع را تعهد كند.
3.آيا مىتوان ترتيبى داد كه مشاهدات سياحان خارجى در ايران از نظر موضوع، در قرن نوزدهم جمعآورى شود؟ نمونه مطلبى كه مورد نظر است ضميمه است.[7] مثلاً كليه يا آنچه كه مقدور است از مشاهدات آنان درباره قنات و امثالهم.
4.راجع به مجله راهنماى كتاب و ترتيب صفحات آن مطالبى به نظرم رسيده است كه اگر بخواهى و فرصتى پيش آمد يادآورى كن تا مطرح كنم.
قربانت، همايون
اين نامه را دو سه هفته پيش برايت نوشتم. اما گفتند مسافرتى. امروز برايت مىفرستم. سوم مرداد 36 [1356].
ایرج افشار و همایون صنعتی زاده در روستای کینه گون کرمان
همایون صنعتی زاده در خانه اش در کرمان 1386
7
[8] مفصلاً با آقاى دكتر خانلرى درباره نشر كتابهاى مورد نظر صحبت كردهام. اصولاً موافقت دارند و طبعاً مشكلاتى دارند كه مقدارى از آنها بايد به لطف شما و انجمن [9] از بين برداشته شود و لذا بايد چند دقيقهاى مزاحمت حضورى ايجاد كنم.
در مورد كمك به ايجاد رفاه جهت دانشمندان كهن سال و كم بضاعت و طرح تهيه مسكن تفريحى آقاى همايون صنعتىزاده ميل دارد يك سوم از زمينهاى زيادى را كه در اصفهان دارد در اختيار دفتر علياحضرت قرار دهد. در صورتى كه موافق باشيد ميل دارد موقعى براى صحبت شرفياب شود.
« اين زمينها را به موزه صنعتى هم داده. ولى به هر حال با نهايت ميل ايشان را زيارت مىكنم. بهتر است حضرتعالى هم تشريف داشته باشيد.»[10]
[11]حقيقت آن است كه مىخواهد به سه قسمت كند: براى موزه، دانشمندان، پرورشگاه خودش. چون مقدار زمين زيادست ظاهراً يكصد هزار [متر] چنانكه مىگويد خودش دارد و هواپيمائى خريدارست.
8
تاريخ : 2536/12/21
حضور مبارك جناب آقاى دكتر هوشنگ نهاوندى
به جا مىداند در نهايت احترام و اخلاص مراتب زير را به عرض عالى برساند:
اينجانب در شمسآباد اصفهان كه اكنون وصل به شهر اصفهان و در كنار شاهراه قرار دارد جمعاً مالك حدود يكصد و چهل تا يكصد و پنجاه هزار مترمربع زمين هستم كه تمام اراضى مذكور را از عرصه و اعيان و حقوق و منافع، بدون استثناء قطعهاى يا جزئى از اجزاء و بدون چشمداشت منافع مادى بالمثالثه و بالسويه به سه مؤسسه و مرجع زير واگذار مىنمايم:
الف. موزه صنعتى و هنرى كرمان و مركز فرهنگى آن
ب. كانون تربيتى نونهالان صنعتى كرمان
ج. فرهنگ ايران زمين، به مديريت و مسئوليت آقاى ايرج افشار براى تأسيس مركزى جهت هرگونه حمايت مادى و معنوى از دانشمندان و هنرمندان با سابقه فرهنگ و علم و ادب و هنر ايرانى به تشخيص آقاى ايرج افشار يا نماينده قانونى وى در آينده.
براى انجام كليه تشريفات قانونى و ادارى مربوط به مقاصد و مراتب فوق، از آغاز تا پايان، از تهيه مدارك و قراردادها و اساسنامه گرفته تا انتقال قطعى ملك به هر شخص يا اشخاص به آقاى عبدالرحمن عمادى وكيل پايه يك دادگسترى وكالت تامالاختيار و بلاعزل تفويض نمودهام كه هر اقدامى را كه لازم باشد معمول دارد.[12]
با تجديد احترام و ارادت – همايون صنعتى
جناب ايرج افشار عزيز
به پيوست فتوكپى نامه آقاى صنعتى كه براى آقاى دكتر نهاوندى نوشته شده جهت اطلاع جنابعالى تقديم شد. قربانت [عبدالرحمن] عمادى 12/22
9[13]
يكشنبه ششم اسفند 1357
چند مطلب ديگر كه به خاطرم آمده است
– معماى نوگه باوئر[14] را بالاخره فهميدم. دو تا نوگه باوئر بوده است كه هر دو در زمينه نجوم كار كردهاند. اولى در اوائل اين قرن به شهرت رسيده بود و ديگرى كه هنوز زنده است تو محبت كردى و نشانى او را برايم پيدا كردى. خواستم نامهاى بدو بنويسم و مطالبى درباره مقالهاى كه در خصوص ساعتهاى آبى در بابل قديم نوشته است يادآورش شوم. بدون رجوع به رونوشت جزوه پنگانات[15] ممكن است سهو و اشتباه بكنم.
– دست به كار ترجمه كتاب علوم دقيقه در ايام باستان اين آقاى نوگه باوئر هستم. اميدوارم كه به زودى تمام شود.[16]
رونويسى كتاب بيست باب ملا مظفر[17] اندك اندك به كمك آقاى مهدى طبيبزاده كه در كرمان معلم ادبيات است پيش مىرود. كتاب خوش فروشى خواهد بود و گمان مىكنم كه هر سال سه چهار هزار نسخه آن را طلاب علوم دينى بخرند.
«روستا كتاب» و دفتر و محل كارش در تهران در اختيارتست.[18] اگر خواستى، هر نوع كه صلاح مىدانى از آن استفاده كن.
– جلد دوم ديوان سيف فرغانى را طالبم.
– زبده اشعار مسعود سعد سلمان را به شكل جيبى و در بيست و پنج هزار نسخه بدون معطلى چاپ و منتشر كن.
10
كرمان، پنجشنبه يازدهم اسفند 57
ايرج عزيزم
1.در نامه قبل اشاره كردم[19] به نوشتهاى از عزيزالله رضائى اهل راويز رفسنجان كه درباره آبادىهاى آن حدود نوشته است. همراه اين عريضه تقديم مىشود. در حدود سى دو بيتى هم جمعآورى نموده است كه ارسال حضور مىشود. لطفاً آنها را نگاه كن و در اختيار باستانى پاريزى عزيزم بگذار.
2.آقاى ابريشمى صاحب كتابفروشى خواجو در كرمان قصد دارد آثار ميرزا آقاخان كرمانى را منتشر كند. تشويقش نمودم در ابتدا كتابى درباره ميرزا آقاخان منتشر كند. عقيده دارم كه عدهاى از دوستان صاحب صلاحيت هر يك مقالهاى درباره يكى از جوانب زندگى ميرزا آقاخان بنويسند و به صورت كتابى منتشر شود تا زمينه ذهنى و فكرى جوانان درباره اين رجل مشروطيت آماده شود. آنگاه آثارش چاپ شود. نظرت را بنويس ممنون خواهم شد.
3.ديروز با زرياب[20] صحبت كردم. چند سال است خواهش كردهام كه مقدمه كتاب اصول مكانيك هرتز Hertz دانشمند قرن نوزدهم آلمان را ترجمه كند. اين مقدمه كتاب مكانيك يكى از اركان فلسفه جديد اروپا و غرب است. هرچه من در اهميت اين مقدمه بيست يا سى صفحهاى بگويم كم گفته شده است. تمام فلسفه كسانى چون برتراند راسل، مور، ويتگنشتين و ديگران متأثر از اين مقدمه است. متن كتاب و مقدمه را مدتها است به آقاى خوئى دادهام. خواهش دارم او را بدين كار تشويق كن.
4.چاپ جديد گاهشمارى در ايران قديم چه شد؟ [21]اگر بشود فرمهاى چاپى آن رابرايم بفرستى متشكر خواهم شد.
5.منتظر جواب عرايضم هستم. قربانت.
از اينكه فرهنگ لغات كرمان را برايم فرستاديد از ستوده تشكر مىكنم. در حدود دويست لغت جديد بر آن اضافه كردهام. عدهاى را مأمور تهيه اصطلاحات و كلمات مربوط به قالىبافى نمودهام. بازهم قربانت، همايون
11
سيزدهم آذر 58
ايرج عزيزم.
بعد از سلام. يادداشت مربوط به تقويم چوپانى و نجوم كوهستانى[22] لفاً تقديم مىشود. از بدى خط عذر مىخواهم. چند روز گذشته رفته بودم جيرفت. مكرر به يادت بودم. هواى خوش و دلپذيرى داشته است. بخصوص گشت و گذار در خرابههاى دقيانوس بسيار دلچسب بود. لابد به آن صفحات سفر كردهاى. به هر حال جاى ديدنى است.
مجله راهنما[23] براى كتابخانه رسيد. لطفاً از نوشتن جمله «اهدائى فلان كس» روى پاكت مجله بگو خوددارى كنند.[24]
عمادى اينجا بود و با هم رفتيم بم. لابد قصهاش را برايت حكايت كرده است. خدمت شايسته خانم به عرض سلام مصدع هستم. شهين به همه سلام مىرساند.
قربانت، همايون
1.يادداشت شماره (12) را جا نبود و در چند سطر سفيدى كه قبل از يادداشت (11) جا بود نوشتم. استدعا دارم توجه بشود.
2.ممكن است در نحوه نوشتن تلفظها به حروف لاتين سهو اشتباه كرده باشم. لطفاً خودت نگاه كن.
12
كرمان 27 فروردين 59
ايرج عزيزم.
چند روزى تهران منتظر بودم كه تو را ببينم. البته كارهاى ديگرى هم داشتم. اما دلم خوش بود كه بعد از مدتها ترا خواهم ديد. ديشب نسخهاى از آينده را از بابك گرفتم و عقل كردم. همان ديشب قسمت عمده آن را خواندم. امروز يكى از دوستانم آن را به دست گرفت. نكاتى را كه به نظرم مىرسد بهتدريج برايت خواهم نوشت. اميدوارم كه به قول خودت وفا كنى و در اين بهار حتماً سرى به اين طرفها بزنى تا آن وقت اين يادداشتها را تقديم كنم.
1.آخرين مطلب مجله، تذكر آقاى جنيدى [25]مرا به ياد ايشان انداخت. اين بيت ديگر از ناصرخسرو شايد كه برايشان چشمگير باشد.
در اين صندوق ساعت، عمرها اين دهر بىزحمت
همى بر ما بپيمايد بدين گردنده پنگانها
كه از ابيات قصيده فاخر و بديعى است كه مطلع آن:
حكيمان را چه مىگويند چرخ پير و دورانها
بسير اندر ز حكمت، بر زبان مهر و آبانها
مىباشد. در صفحه 19 از چاپ تقوى و صفحه 441 چاپ مينوى ديوان آمده است.
2.از جمله كتابهايى كه در يكى از مسافرتهاى اخير به تهران، از كتابفروشى آينده خريدم[26] كتاب بدايع سعدى[27] است كه ناشر آن مثل صدها كتاب خوب و بىنظير ديگر آقاى تقى جعفرى (اميركبير) است كه در كار نشر اشتهاى نهنگ را دارد. قيمت كتاب واقعاً مناسب است. لطفاً دستور بده پنج نسخه به حساب من، جهت كتابخانه صنعتى كرمان ارسال دارند. كتاب را با دقت و علاقه مىخوانم و بهره فراوان مىبرم. در صفحه عنوان كتاب نكاتى مطرح است كه مربوط به عالم كتابشناسى تخصصى جنابعالى مىشود. درباره هر يك از اين نكات انديشههايى برايم تداعى مىشوند كه برايت مىنويسم. بعد از اسم ناشر آمده است:
«بدايع شيخ سعدى شيرازى»
«زير نظر تقى ارانى»
«چاپ اول: 1304 چاپخانه كاويان برلين»
«چاپ دوم: 1358»
«چاپ و صحافى : چاپخانه سپهر، تهران»
«حق چاپ محفوظ است»
اينكه دكتر تقى ارانى، در ادبيات فارسى چيرهدست و بصير باشد برايم تازگى داشت.
دوشنبه 15 ارديبهشت 59
3.دو هفته گذشت. پر حادثه و پر مشقت گذشت. فرصت گفتگو با تو پيدا نشد. يك هفته گذشته هر روز پنج صبح بيدار شدم و تا اواخر شب يك نفس و پشت سرهم در تكاپو و تقلا بودم. در اين مدت اين اولين فرصتى است كه توانستهام خلوتى براى خود داشته باشم. تنم از خستگى كرخت شده است. اما مغزم و انديشهام آرام نمىگيرد.
تصورم بر اين است كه در كار پرورش و تربيت و تعليم بچههاى پرورشگاه، بالاخره سرنخى را به دست آوردهام. احساس عجز و ناتوانى كه در چند ماه اخير از اين بابت سراپايم را گرفته بود اندكى سبكتر شده است.
هرچه توانستم با بچهها نشستم و گفتم و برخاستم. ساعتها و روزها و هفتهها، گاه و بيگاه، در سفر و حضر با آنها بهسر مىبرم و در احوال و رفتار و گفتارشان دقت مىكنم. هر كدام دنيائى هستند و عالمى. اين اواخر قرارى با آنها گذاشتم كه به هريك از آنها كه از من عيبى بگيرد كه خودم وجود آن را تصديق كنم پنجاه تومان جايزه بدهم. همان روز اول سيصد تومان بهناچار پرداختم. به علت دستتنگى زياد ديدم كه ادامه اين قرار برايم غيرممكن است. گفتم كه بايستى علاوه بر متذكر شدن عيب راه برطرف كردن آن را هم به من بياموزند. خيلى باهوش و تند و تيز و پول دوست مىباشند. قبول كردند و خيلى زود فشار مالى شديدترى بر من وارد نمودند. مثلى برايت بزنم.
جوانى است به نام اميراحمدى. شانزده هفده سال دارد و با هوش و آرام است. متذكر شد كه آدمى هستم عصبانى و از اين بابت پنجاه تومان گرفت و به عنوان راه علاج پيشنهاد كرد كه مرا تحت نظر بگيرد و هرگاه كه از كوره در رفتم و عصبانى شدم مرا متوجه كند و از اين بابت پنج تومان جريمهام كند. طريق معالجهاش مؤثر واقع شد و بعد از چند روز برعكس روزهاى اول كه مرتب روزى بيست يا سى تومان مرا جريمه مىكرد به ندرت روزى پنج تومان دريافت مىكند. سه روز قبل متوجه شدم كه با يكى دو نفر از بچهها ساخت و پاخت كرده است كه وسائل و مقدمات عصبانيت مرا فراهم كنند و جريمه وصولى را تقسيم كنند. حكايتى هستند.
هفته قبل يكى از آنها كه خيلى با استعداد است مرا در گوشهاى گير آورد و گفت اين قرار يكطرفه است و به زيان او تمام مىشود. با اصرار راضيم كرد كه او به كار عيبگيرى از من ادامه دهد به شرط آنكه من هم از او عيب گرفته و متذكرش شوم. تا اينجا از اين بازى دو نتيجه قطعى حاصل شده است.
1.آنكه عيب گرفتن از يكديگر و سعى در اصلاح عيوب بين بچهها مُد شده است و از حساسيّت خيلى شديدى كه نسبت به هر نوع انتقاد داشتند كاسته شده است.
2.ديگر آنكه عيب گيرنده به طور ناخودآگاه از عيبى كه براى ديگرى گرفته است پرهيز مىكند.
هر روز صدها (بدون اغراق) اتفاق و قضيه و گفتگو پيش مىآيد كه درباره هر يك مىتوان مقاله و داستان كوتاه و قصه نوشت. اما كو فرصت.
3.با كمك اسلامپناه[28] و هوشمندزاده قرار است كه هفته آينده در پرورشگاه دستگاه كوچكى كه با آفتاب كار مىكند و آب شور را به آب شيرين تبديل مىكند به عنوان نمونه بسازيم تا در صورتى كه مورد پسند اولياء امور قرار گيرد به تعداد زياد جهت ساكنان روستاهاى حاشيه كوير كه آب خوردن شيرين ندارند بسازيم.
اين كار را ابتدا من در بين بندر لنگه و بندر چارك ده دوازده سال پيش تجربه كردم همان وقتى كه مشغول كشت مرواريد در زير آبهاى خليج فارس بودم. هميشه آرزو داشتم كه يك روزى از اين تجربه در جايى جهت مردم استفاده شود. مثل اينكه مىخواهد آرزويم عملى بشود.
4.چند شب قبل در محضر آقاى عيسىخان ضياء ابراهيمى[29] دوستمان آقاى پرويز دبستانى[30] اين ابيات را تكلم كرد.
ولى از ترس نتوانم چغيدن
لب و دندان تركان خطا را
نبايستى چنين خوب آفريدن
كه از دست لب و دندان ايشان
به دندان، دست و لب، بايد گزيدن
تعجب من از اينكه پرويز اين ابيات را به ضرس قاطع از ناصرخسرو مىداند كم نبود. بخصوص كه در اين اواخر يكبار ديگر ديوان ناصرخسرو را، به مناسبتى، دوباره مرور كرده بودم و در نسخه ديوان ناصرخسرو كه مرحوم مينوى چاپ آن را سرپرستى نموده است، قصيده مربوطه را نديدهام. به نسخه تصحيح شده توسط مرحوم نصرالله تقوى مراجعه كردم و در آنجا يافتمش.
در ابتدا تصورم اين بود كه انتساب اين قصيده به ناصرخسرو مشكوك به نظر مىرسد. آنچه كه مرا در اين گمان مصمم مىكرد، مصرع دوم بيت اولى است كه در بالا آوردم. به نظرم خيلى بعيد مىآمد كه حكيمى چون ناصرخسرو كه بدان درجه از علم و آگاهى رسيده بود برايش مفهوم ترس معنى داشته باشد. اما چند بار كه قصيده مزبور را خواندم در ترديدم ترديدى حاصل شد. آن چنان قصيده استوار و پرشكوه و متناسب ساخته شده است كه مشكل بتوان آن را به كسى جز ناصرخسرو منسوب نمود.
اشكال بر سر مضمون و مفهوم قصيده است كه طرح آنها از طرف حكيمى دانا و بصير چون ناصرخسرو بعيد به نظر مىرسد. تضاد را لااقل به طور موقت هم كه شده براى خودم اين طور حل كردهام كه قصيده از ناصرخسرو است ولى از ساختههاى ايام شباب و جوانى او. قبل از پيدايش انقلاب روحى كه منجر به جهانگردى او شد و اثر جاودانى سياحتنامه ناصرخسرو را باعث شد.
مدتى است در جستجوى آگاهى از اهميت تأثير فرهنگ و تمدن چين در آثار و افكار ناصرخسرو هستم. به همين سبب است كه همزمان با خواندن و مطالعه تاريخ تمدن و فرهنگ چين و بخصوص كتاب (China) آى چنيگ، بار ديگر مشغول مرور ديوان ناصرخسرو و زادالمسافرين شدهام.
اشكال در جهل من از يك طرف نسبت به ناصرخسرو است و از طرف ديگر درباره تاريخ فرهنگ و تمدن چين. با وجود سالها كوشش هنوز قسمتهايى از زادالمسافرين برايم دشوار و غيرقابل فهم و خستهكننده است و اغلب براى درك مطالب ديوان بايستى به كتاب لغت رجوع كنم. تاريخ و فرهنگِ تمدن چين هم همانند ديوار چين قطور و ممتد است و مثل منى هرگز در هواى احاطه بر آن نبايستى بيفتد. بنابراين بهناچار بايستى همّ خود را متوجه يك يا دو موضوع مشخص و معين بكنم. بحسب طبيعت و تمايل نجوم و فلسفه را انتخاب كردهام.
بختم يار بوده است كه در چند سال اخير ديوان ناصرخسرو را فقط از نظر كاربرد تمثيلها و تصويرهاى نجومى و علم احكام نجوم مرور كردهام. اين سبب شد كه تا اندازهاى با ديدگاهى كه ناصرخسرو از زمين و آسمان و ستارگان و افلاك داشت آشنا بشوم.
ديدگاه نجومى ناصرخسرو چنان صاف و شفاف و پاك است كه سبب تعجب و حيرت مىشود و عبرتانگيز است.
قرنها قبل از آنكه نطفه كپلر لهستانى و گاليله ايتاليايى و كپرنيك آلمانى بسته شود ناصرخسرو مكرر مىگويد:
كه دانست كز نور خورشيد گيرد
همى روشنى ماه و برجيس و كيوان
كه دانست كاندر هوا بى ستونى
ستاده است دريا و كوه و بيابان
كه دانست چندين زمين را مساحت
صد و شصت چند است خورشيد و تابان
و يا
اين چنبر گردنده بدين گوى مدوّر
چون سرو سهى قد مرا كرد چو چنبر
و يا
گنبد پيروزهگون پر ز مشاعل
چند بگشته است گرد اين كره گِل
و يا
اين خانه چگونه كرد و كه نهاد
اين گوى سيه اندر اين ميانه
از اين نكته به آسانى مگذر. اين گواهى است بر تازه بنيادى فرهنگ و تمدن غرب كه تا به حال براى بشريّت بيشتر سبب مصيبت شده است تا خيريّت، و اشارهاى است بر محيط ظلمانى و تاريك كه اين تمدن و فرهنگ در آن پيدا شده و شكل گرفته است.
در فاصله نوشتن اين سطور دوست زحمتكش و جستجوگرم آقاى على اكبر صابرى كه در زمينه تاريخ احكام نجوم پژوهش مىكنند كتاب پنجاه و يك رساله اخوان صفا را به من امانت دادند.
كتابخانه آقاى صابرى يكى از كتابخانههاى غنى و زبده شخصى كرمان است. اين نسخه كه به شماره 1328 كتابخانه على اكبر صابرى ممهور است توسط ميرزا محمد ملك الكتاب در سال 1304 هجرى قمرى در بمبئى چاپ دوم شده است. چاپ اول اين كتاب را ناشر مزبور در سال 1301 انجام داده بوده است.
اگر اين كتاب را با كتاب فروم اركانوم فرانسيس بيكن مقايسه كنى و مقابله نمائى خواهى ديد كه فرانسيس بيكن كه همه شهرتش را مديون راه و روشى است كه در تحقيق علمى پيشنهاد نموده است مطلبى بديع و تازه بيان نكرده است.
اگر تمدن و فرهنگ چين را به رودخانه عظيم تشبيه كنيم مىتوان براى آن دو سرچشمه اصلى قائل شد: يكى آى چينگ I Ching و ديگرى شوچينگ و Shu Ching. آى چينگ از كوهستانهاى شمال غربى چين – حوالى جبال پامير، پيدا شده است و مربوط است به علم وجود و فلسفه و نصايح عملى از زادگاه. شوچينگ شرقى چين و سواحل دريا است و بيشتر ذكر ايام سلطنت پادشاهان و امپراطوران است.
هر قدر كه آى چينگ صاف و زلال و شفاف است همان قدر شوچينگ گلآلود و به قول كرمانىها «تلقن» Talghan است و در آن بنا به مقتضيات روز دست بردهاند و آن را جرح و تعديل كردهاند.
ابداع آى چينگ را به فو هسى Fu Hsi منسوب مىدانند. ولى شخصيتى افسانهاى است كه ظاهراً در حدود پنج هزار سال قبل مىزيسته است و شخصيتى شبيه شخصيت كيومرث دارد.
آى چينگ قرنها به صورت اشعارى دهن به دهن مىگشت تا آنكه در حدود قرن هيجدهم قبل از ميلاد شخصى به نام وِن كه از امراء روزگار خود بود و پسرش چو Choo آن را به صورت مكتوب درآوردند. در قرن ششم قبل از ميلاد هم كنفسيوس و هم لوئوتسه دو شرح مفصل و نفيس بر آن نوشتند و اگر بگوئيم كه هنوز هم كه هنوز است آى چينگ ركن اصلى و اساسى اعتقادات و باورهاى اكثريت قريب به اتفاق مردم چين است شايد راه اغراق نرفته باشيم.
دلائل و شواهد فراوانى در دست است كه ناصرخسرو با اصول عقايد و باورهاى ناشى از آى چينگ آشنائى فراوان داشته و اگر اشتباه نكرده باشم (كه احتمال آن كم نيست) بيشتر در تحت تأثير مشرب و مكتب لائوتسه قرار داشته است تا كنفسيوس.
باعث اين تصور من شباهت و يگانگى زياده از حدّى است كه در امثله و شواهد و تصويرهاى كار رفته در آثار ناصرخسرو از يك طرف و لائوتسه از طرف ديگر به چشم مىخورد. اين موارد و امثله را جمعآورى مىكنم تا آنها را به صورت مقالهاى تدوين كنم. شايد كه به درد «آينده» بخورد.
قربانت، همايون
13
كرمان، پنج شنبه 26 تيرماه 59
صندوق پستى 203
ايرج عزيزم
نسخه حواله ششصد و چهل تومان از بابت وجه اشتراك مجله آينده تقديم مىشود. از بابت حق اشتراك كتابخانه موزه صنعتى و خانم شيرين آگاه و خودم در عرض دو ماه گذشته چند نامه مفصل كه گاهى سى صفحه[31] هم شد برايت نوشتم. همانند چند نامهاى كه در زمستان گذشته و اوائل بهار امسال برايت فرستادم. لاكن از ارسال اين نامههاى اخير خوددارى كردم. مىترسم نه مطالبش برايت جالب باشد و نه حوصله خواندن آنها را (داشته باشى)
گيرم كه حاصل جستجوها و استنتاجات من درباره تأثير مذاهب چينى و فلسفه آن ديار در افكار و باورهاى ناصرخسرو اشتباه كم داشته باشد و يا دوازده مقام و سيصد و شصت نغمه آن و بيست و چهار شعبه مقامهاى موسيقى ايرانى عكسبردانى از قديمترين عقايد نجومى اين قوم باشد. ثم ماذا.
لطفاً مقاله مربوط به عقايد نجومى مردم لالهزار را برايم پس بفرست. خودم نسخهاى از آن ندارم. ضرورتى هم براى چاپ آن نمىبينم.
خدمت شايسته خانم به عرض سلام مصدعم. براى اقتدارى نامهاى نوشتم و يكى دو تا سؤال لغوى داشتم. جوابم را نداده است.
قربانت، همايون
14
وين، پنجشنبه بيستم شهريور 59
مطابق يازدهم سپتامبر 1980
ايرج عزيزم.
پس از سلام. شدت يافتن ناگهانى كسالت كليه باعث شد كه عازم اروپا شدم. تهيه پاسپورت و وسائل سفر، خوشبختانه در تهران به آسانى و سرعت انجام گرفت و از اينكه فرصت خداحافظى پيدا نشد عذر مىخواهم. سعى دارم رواديد انگليس تهيه كنم تا به همان دكترى كه قبلاً مرا عمل كرده بود مراجعه كنم. اما هنوز معلوم نيست كه موفق بشوم. لطفاً جواب اين عريضه را در اسرع اوقات به آدرس انگليس من كه در پشت همين صفحه است بنويس. لازم است بدانم كه از كتب زيرين كداميك در تهران موجود است كه بىجهت در اروپا به دنبال آنها نگردم.
1. سامنامه 2. فرامرزنامه. 3. جهانگيرنامه 4. بانوگشسب نامه 5. برزو نامه كه از آن با نام فيروزنامه هم ذكر شده است، و 6. بهمننامه.
تصور من بر اين است كه اين شش كتاب به اضافه شاهنامه كه هفت كتاب مىشود بايستى با هم مطالعه شوند تا سروته تاريخ اساطيرى ايران معلوم شود. احتمال ضعيفى هم مىدهم كه كتابى هم به نام زال نامه بايستى وجود مىداشته است. نمىدانم.
آينده اين شماره را ديدم. در نوشته من راجع به كتاب تخت جمشيد و آئين نوروز كه محبت كرده بودى و چاپ شده بود يكى دو غلط چاپى فاحش داشت كه معنى جمله را به كلى عوض كرده بود.
مقاله نجوم كوهستانى و تقويم چوپانى چه شد. لطفاً كارى رجوع كن تا برايت انجام دهم تا كمتر احساس دين نمايم.
خدمت خانم به عرض سلام مصدعم. شهين سلام مىرساند. قربانت، همايون
به آقاى عمادى، اقتدارى، زرياب، كيكاوس جهاندارى و دانشپژوه سلام مىرسانم. اگر محتاج به عمل نبودم تا دو هفته ديگر مراجعت خواهم كرد. لطفاً راجع به كتابهاى ياد شده زودتر برايم بنويس تا بىجهت صرف وقت و پول ننمايم. اگر نسخه خطى اين كتابها در تهران در دسترس باشد برايم كفايت مىكند. همايون
15
كرمان، پانزدهم مهرماه 1359
مطابق با هفتم اكتبر 1980
ايرج عزيزم.
با آنكه اول شب از شنيدن صدايت بهرهمند شدم چون ممكن است آقاى گلدوز فردا عازم تهران باشد و سر من شلوغ اين نامه را با آنكه شب دير شده است برايت مىنويسم.
1. در لندن دو مشترك تازه براى مجله آينده يافتم يكى آقاى ابراهيم گلستان است و ديگرى آقاى دكتر محمود صناعى. با آنكه در تلفن گفتى امكان تعطيل نمودن اين دوره آينده كم نيست من دلم را به راه بد نمىزنم و احياناً نشانى هر دو را در آخرين نامه خواهم نوشت.
2. حال و احوال من خوب است. در اين سفر سه هفتهاى به اطريش و اروپا تا آنجا كه ممكن مىشد بدن و جسم را تعمير كردم. چشم و دندان و كليه و قارچ پوست همه را به پزشكان نشان دادم. نمىدانستم كه در دو سال گذشته چقدر خسته شده بودم. اما خواب هر شب ده دوازده ساعته و بىميلى به سر زدن به كتابخانهها و نمايشگاهها و… آگاهم كرد كه هم سنم بالا رفته است و هم خسته شدهام.
3. مراجعت از طريق پاكستان و بلوچستان جالب و دلچسب بود. از شهر كويته خيلى لذت بردم. بخصوص از باغهاى سيب و مزارع دره اُرلك. از كويته تا تفتان حدود ششصد كيلومتر است كه راهش تعريفى ندارد. بخصوص يكصد و پنجاه شصت كيلومتر آخر آن يعنى از نوكندى تا تفتان كه راه خاكى است و ناهموار و پر گرد و خاك. اما از مرز ايران به اين طرف راه خوب است بخصوص از زاهدان به بعد كه آسفالت درجه اول است. از زاهدان تقريباً هر ساعت يك اتوبوس به كرمان مىآيد و مسافرت با آنها دلچسب است.
4. با پرورشگاه و كتابخانه و موزه درگيرى زياد دارم. جوانانى كه به جبران كمتجربگى شور و حرارت و صداقت دارند سركارند و از اينكه تحمل پيرمرد ايرادگيرى مثل من را مىكنند راضى و شاكرم. نام كتابخانه را عوض كردهاند و با آنكه اصلاً سابقه كتابدارى ندارند در حفظ كتب قديمى و خطى كوشا و جدّى مىباشند.
دو سه ماه است كه يكى از روشنفكران و هنرمندان حرفهاى را مأمور موزه كردهاند كه نه مانند كلاغ و نه مانند كبك بلد نيست راه برود. به اين سبب ركود كار موزه از آنچه كه بود هم بيشتر شده است. از اين بابت خون دل فراوان مىخورم. بخصوص در اين وقت و اين موقع كه خيلى در آنجا مىشود كار مفيد انجام داد.
5. باز هم تأكيد مىكنم كه شايسته خانم با شهين حرف بزند و مكاتبه كند [32]و اگر با هم عازم مراجعت ايران شوند خيال مىكنم براى هر دوى آنها مفيد و سودمند باشد.
. 6. از لندن با جمالزاده صحبت كردم. زنش اصرار داشت كه به سوئيس جهت ديدار او بروم. قول هم دادم كه بروم اما بعد از اين حركت وحشيانه راهزنان مسلط بر سرزمين بينالنهرين نتوانستم به قول خود وفا كنم و مستقيماً با هواپيماى پاكستانى از لندن عازم كراچى شدم. خيلى دلم مىخواست او را مىديدم.
7. از راهنمائى راجع به هماى نامه متشكرم. اقدام خواهم كرد تا نسخهاى از آن را تهيه كنم. از اينكه گفتى فيلم ساير دواوين[33] حاوى سرگذشت خاندان رستم در تهرانموجود است خوشحال شدم. خيال مىكنم اگر بتوانم همه اين كتب را نگاه كنم، بعضى از نكات مبهم شاهنامه برايم روشن شود.
تا آنجا كه من شنيدهام كتابهايى از قبيل سامنامه، فرامرزنامه و… و بروزنامه همه مانند شاهنامه از مأخذ قديمىترى سرچشمه گرفتهاند. آيا اين حدس من صحيح است يا غلط. اگر حدسم صحيح باشد آنگاه مىتوان انگاشت كه شاهنامه فردوسى قسمتى از يك اسطوره پهناور باستانى است كه نبوغ و توانائى فوقالعاده فردوسى سبب شده است كه قسمتى از آن كه در شاهنامه آمده است چنان بدرخشد كه مانع ديدن ستارگان ديگر اين مجموعه بشود.
لطفاً وقتى كه به كرمان آمدى در اين زمينه راهنمايى و دلالتم كن. همايون
16
چهارشنبه شانزدهم مهرماه 59
ايرج عزيزم.
فرصتى پيدا كردم و شماره سوم آينده كه نامه مرا در آن محبت كرده و درج نموده بودى مطالعه كردم.[34] كاشكى نوع حروفى كه براى عناوين كتابهايى كه دربارهشان انتقاد نوشته بودم يكنواخت بود. تعداد غلطها كم نبود. شايد علت اصلى آن خط زشت و كج و معوج حقير است.
خواهش دارم كه از عمادى عزيز استدعا كنى كه زحمت غلطگيرى از مقاله تقويم چوپانى و نجوم كوهستانى را بر عهده بگيرد. ايشان با خط من آشنائى دارد و واقعاً نمىخواهم با يك اشتباه حروفچينى معنى جملهاى دگرگون شود و احياناً سبب گمراهى و آشفتهگى خوانندهاى بشود.
سعى كردم به آقاى موسوى گرمارودى[35] تلفن كنم موفق نشدم. نامهاى برايش نوشتم ه اجازه بدهند بروم هفت تپه و در اداره كارخانه كاغذ پارس دخالت كنم. نمىدانم كه آيا اين كار معقول و ممكن است يا نه؟ به نظرم در زندگى مواقعى هست كه حتى معقول بودن و ممكن بودن نيّت انسان نيز در درجه دوم از اهميت قرار مىگيرد و طبيعت و اصالت خود «نيّت» باقى مىماند.
دكتر محمود صناعى در لندن مىخواست كه راهنمائى بشود تا چگونه كتابى بنويسد كه به درد اوضاع فعلى فارسى زبان بخورد. با آنكه واقعاً غربزده و سخت متأثر از فرهنگ اروپائىهاى عقبمانده است در عالم مشورت آنچه را كه به نظرم رسيد بدو گفتم و پيشنهاد كردم كه با مطالعه و مكاتبات و نامههايى كه عينالقضات همدانى درباره طبيعت «…» نوشته است، اين موضوع را با زبان امروزى كه قابل فهم عامه بشود بازنويسى كند. نمىدانم چقدر به حرفم توجه خواهد كرد. به اميد خدا.
زودتر بيا كرمان تا هم سرِ فرصت گفتگو كنيم و هم چشمم از ديدنت روشن شود.
قربانت، همايون صنعتى
17
كرمان، دوشنبه 21 مهرماه 1359
ايرج عزيزم.
وعده كردهاى كه در آينده نه چندان دور به كرمان بيائى. همانند بچههاى پرورشگاه كه مرتب به خانم نامه مىنويسند و تقاضاى انواع سوغاتى دارند من هم مصدع اوقات شده و خواهشها دارم.
1. لطفاً تحقيق نما كه مرحوم تقىزاده مقاله تاريخ زمان (تقويم) را كه در جلد اول مقالات تقىزاده به چاپ رساندهاى در چه تاريخى نوشته است. سال نوشتن اين مقاله را اگر بدانم كافى است. مىخواهم بدانم كه آيا اين مقاله قبل از تحرير و تأليف كتاب گاهشمارى در ايران قديم نوشته شده است يا بعد از آن. حدس خود من بر اين است كه بعد از آن. اما اگر حدس من غلط باشد برايم خيلى جالب خواهد بود.
2. مقاله مربوط به «مقدمه شاهنامه» كه در آينده چاپ كرده بودى را خواندم و{P . از يادداشت آنجللو پيهمونتسه درباره شاهنامه نسخه خطى مورخ 614 فلورانس، آينده 6 (1359): 213-207. P}
خيلى آموزنده و حاوى مطالب خيالانگيز بود. اندكى حدسم را تقويت نمود. متنى را كه در آينده چاپ كردهاى اين مطلب را تأييد مىكند كه منظوم نمودن داستان ايل و تبار رستم دستان يكى از اهداف و مسائل روزمره ادبا و شعراى فعال زمان خود فردوسى بوده است.
3. آدرس آقاى زرياب خوئى را ندارم. استدعا دارم كه يادداشت جوف را به ايشان برسانى و اگر ممكن است جواب آن را هم برايم بگيرى و بفرستى. مىدانم كه زرياب در نوشتن دست و دلباز نيست.
قربانت، همايون
18
كرمان، پنجشنبه اول آبانماه 1359
ايرج عزيزم
وقت خمير است. هماكنون از كارخانه زغالشويى[36] زرند مىآيم و ديدن و خواندن نامهات خستگى جسم را برطرف كرد. بيشتر روز را به تماشاى كارخانه زغالشويى زرند مشغول بودم و از صدها پله بالا رفتم و از فراز عمارات آن اطراف را نگريستم و با نوارهاى نقاله پائين آمدم و از انبارها و مخزنها ديدن كردم. سعى دارم با حال و احوال اين موجود آهنين كه مجمعى از غولان كوهپيكر است آشنا شوم. عجيب است كه علىرغم نارسايىهاى حاصله از جنگ سرزنده و تميز و با كفايت مىنمايد.
چند روز قبل براى خريد يك خروار خاكه زغال به دكان زغالفروشى رفتم و چند دقيقهاى در آن [جا] سرگرم بودم و امروز چند ساعت در اين كارخانهاى كه روزانه دوهزار تن زغال مىشويد بهسر بردم و در هر دو مورد به يك اندازه سياه و زغالآلود شدم. وقتى كه با اين معيار نظافت كارخانه زرند را مىسنجم نظافت مطبوع كارخانه را حس مىكنم.
نحوه توزيع و مصرف آب در كارخانه مرا به ياد نحوه مصرف آب خدابيامرز مادربزرگ پدريم مرحوم آغا بىبى مىاندازد، به همان شدت و با كفايت و صرفهجو. در طرح كارخانه غرض اصلى كفايت توليد بوده است و تكنولوژى در خدمت توليد به كار گرفته شده است و نه اينكه از توليد جهت شعبدهبازى و نمايش بازى تكنولوژى استفاده شود. حالا مىفهمم كه چرا مصنوعات صنعتى سنگين ساخت كشور روسيه از محصولات مشابه ساير كشورهاى غربى نسبتاً ارزانتر است.
ديدن كارخانه در ذهنم يادآور سالهايى شد كه من و تو تازه پا به عرصه گذاشته بوديم. سالهاى جنگ دوم جهانى، سالهاى جنگ آلمان و روسيه و يا به قول شوروىها «جنگ بزرگ ميهنى» و تعداد ايرانىهايى كه بدان با صميميت به چشم «جنگ ميهنى بزرگ» مىنگريستند كم نبود.
در آن زمان چندى به عنوان كارگر مزدور راهآهن و مدتها هم به عنوان شاگرد راننده كاميونهاى سنگين كار كردم و از نزديك ديدم كه چگونه صدها هزار ايرانى زحمتكش و بى توقع سالهاى سال به يارى همسايه شمالى كه خانهاش به آتش كشيده شده بود شتافتند و با كار بىدريغ خود چنان خدمتى نمودند كه تا مدتها همسايگان ايران را «پل فيروزى» نام نهاده بودند.
از مطلب دور شدم. اثرات جنگ آلمان و شوروى را در آئينه كارخانه زغالشويى زرند به چشم مىبينى. آقاى داريوش صدرى مسئول فنى شركت زغال سنگ، كه به ظاهر مردى آراسته و فهميده مىآيد برايم قصه نحوه ساختمان و كار افتادن كارخانه را تعريف مىكرد. توصيف مىنمود كه چگونه در سالهاى اول بهرهبردارى، قسمتهايى از ماشينآلات كارخانه در اطاقها و سالنهاى بدون سقف و پنجره به كار افتاده بوده است. خيلى خوب مىتوان حدس زد كه اين عادت را طرّاحان روسى كارخانه از كى و كجا كسب كردهاند.
يادت مىآيد كه در همان سه ماهه اول جنگ آلمان و شوروى روسها موفق شدند كه نزديك به چندين هزار واحد صنعتى سنگين را از نقاط اول جبهه يعنى روسيه اروپايى به ماوراء كوههاى اورال به فواصل چندين هزار كيلومتر انتقال داده و در ظرف يكى دو ماه دوباره به كار اندازند.
يادم است كه همانروزها هم بزرگان دنيا از وسعت و ابعاد اين كوشش هولناك در تعجب افتاده بودند. اما اصلاً باورم نمىشد كه اثرات آن را بعد از نزديك به چهل سال در زرند كويرى و نزديك باغهاى پسته ببينم. قوانين حركت ارتعاشات و قصههاى اجتماعى چه در زمان و چه در مكان عجب پيچيده و بغرنجاند.
2. متشكرم براى صناعى و گلستان مجله آينده را فرستادى. سطح توقع من از مردم، همانند خودم، ناچيز و پيشپا افتاده است و شايد به همين سبب است كه كمتر احساس دلخورى نسبت به مردمان دارم. اگر اين دو را با ديگران مقايسه كنى خواهى ديد كه بدون حسن هم نيستند. مصاحبتشان لااقل براى يكى دو ساعت جالب و سرگرمكننده است.
اما با گلدوز كه نامههايم را برايت آورده و از قرار معلوم صد تومان هم گوشت را بريده است خيلى فرق زياد ندارند. گلدوز كبوترباز سابقهدارى است. خيلى سعى كردهام كه وادارش كنم اطلاعاتش را درباره كبوتربازى و قواعد و اصطلاحات آن بنويسد. زندگى پرماجرايى داشته است. از بچههاى پرورشگاه صنعتى نيست. چند ماه پيش كه كانون كارآموزى كرمان را تعطيل كردند با سه نفر ديگر [كه] جا و مكانى نداشتند آمدند به پرورشگاه صنعتى. حالا هم خيال دارم كه از پرورشگاه، به علت زيادى سن بياورمش در كنار خانه خودم و برايش كار و كاسبى راه اندازم. اميدوارم كه از او انسان مفيدى بسازم. به اميد خدا.
3. نوشتهاى عازم دانشگاه فرايبورگ هستى[37]. امكان مسافرت از طريق پاكستان را فراموش نكن اگر از اين طرف بيائى تا زاهدان و ميرجاوه بدرقهات خواهم كرد. اگر مصمم شدى از اين راه بروى قبلاً در هواپيماى پاكستانى جا ذخيره كن.
4. فراموش كردم بگويم كه در انگلستان به خانم عطيه تقىزاده تلفن كردم و جوياى سلامتى احوالش شدم. از گفتگوهايش معلوم بود كه خوش احوال است.
5. احتياط مىكنم و چند نامه در جوف مىفرستم كه آنها را از آلمان پست كنى. از زنم هيچ خبر ندارم و نمىدانم آيا قبل از عزيمت تو مراجعت خواهد نمود يا نه. اگر مراجعت كرد خبرت خواهم نمود تا نامه او را به كرمان بفرستى. ديگر نامهها متعلق به آقاى جمالزاده و خواهرم مهدخت و پسرش هادى مىباشد[38].
{ 6. اگر به نسخه يا فيلمى از يكى از كتابهاى شعر مربوط به خانواده رستم از قبيل فرامرزنامه و يا برزونامه و يا سامنامه و از اين قبيل برخوردى به طور امانت برايم بفرستى متشكر خواهم شد. كنجكاويم در اين باره اقناع خواهد شد.
قربانت، همايون
19
كرمان، جمعه دوم آبان ماه 1359
نوشتهاى كه دعوت رسمى دارى كه در قسمت فارسى دانشگاه فرايبورگ حرف بزنى. خداوند موفقت بدارد. زبان و ادب فارسى، امروز بيش از هميشه، نيازمند خدمتگزاران دلسوز و صميمى است. حتى فقير بىبضاعتى چون من هم به صرافت افتادهام كه به سهم خويش در اين باره بكوشم. مصمم شدهام كه گزيدهاى از اشعار مسعود سعد سلمان را انتخاب كرده و به چاپ برسانم. گمان مىكنم كه اين نيت پاجوش حرفهايى است كه چندين سال قبل با هم زديم و منجر به كوشش ناكام جهت تشكيل «روستا كتاب» شد. گاهى انديشناك مىشوم كه مبادا درباره «روستا كتاب» تسامح و كاهلى كردهام. اگر چنين باشد البته كه واى بر من. اما زود به خود مىآيم كه عمر را به حسرت گذشته گذراندن شرط خدمتگزارى نيست.
نمىدانم بر سر كشتى علم و ادب اسلام ايرانى در اين وادى طوفان خيز چه خواهد آمد. عشقم اين است كه يقين داشته باشم به سلامت از آن خواهد گذشت. اما ميل به اين يقين سبب شك در هراسناكى ارتفاع امواج و عمق ژرفاى گردابها نمىشود. شايد كه اين تصور ناشى از احتياط كارى جبلّى باشد. باز هم به اصطلاح مردم كوچه و بازار كار از محكمكارى عيب نمىكند.
كسى نمىداند كه براى دستگاه كشتى ادب فارسى چه اندازه سبكبارى لازم خواهد شد. طوفانى كه در اثر انفجار ايران شروع كرده است كه جهان را فرا بگيرد معلوم نيست كى فروكش خواهد نمود. مىتواند زود آرام شود. و از آن طرف هم مىتواند مدتهاى مديد دوام يابد. در صورت دوم معلوم نيست كه چند بار و چقدر به ورطه نابودى نزديك خواهيم شد. اگر خداى ناكرده چنين لحظاتى فرا رسند به يقين لحظات مناسبى جهت سبك و سنگين كردن گنجينه عظيم علم و ادب فارسى كه در جريان تاريخ تا بدينجايش رساندهايم نخواهد بود. نمىدانم كه فايده اين همه فلسفهبافى و مته به خشخاش گذاشتن چيست. مگر نه آنكه :
خدا كشتى آنجا كه خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد
شايد. اما اشكال در اين است كه در اينجا از اصطلاح «اگر» دو معنى استدراك مىكنم يكى به معنى «حتى اگر» و به ديگرى به معنى «به شرط آنكه».
در ضمن خودم را هم كموبيش مىشناسم كه گاهى براى ارضاى طبع هوسناك خودم چه صغرى و كبرىها كه نمىچينم.
سخت مفتون و خاطرخواه شخصيت مسعود سعد سلمان هستم. كمتر قهرمان انقلابى و عصيانگر را مىشناسم كه اينقدر در بزم و رزم سختكوش بوده است. دنبال بهانه مىگردم كه به قدر آن هر هفته لااقل چند ساعتى هم كه شده از كار واجب روزانه كش بروم و صرف نرد عشق باختن با ديوان او نمايم. چطور مىتوان دلباخته كسى كه هجده سال زندان كشيده و باز هم با دست زنجير بسته و با انگشت بر روى خاكستر اجاق بنويسد:
اى روزگار هر شب و هر روز از حسد
ده چه ز محنتم كن و ده در ز غم گشاى
در آتش شكيبم چون گل فرو چكان
بر سنگ امتحانم چون زر بيازماى
اى اژدهاى چرخ دلم بيشتر بخور
وى آسياى چرخ تنم تنگتر بساى
نشد. اگر بتوانى نسخه معتبر ديگرى از ديوان او بهجز آن كه رشيد ياسمى چاپ نمود به دستم برسانى ممنون و متشكر خواهم شد. همايون
20
كرمان، چهارشنبه نوزدهم آذرماه 1359
ايرج عزيزم
مدتى اين مثنوى تأخير شد و برايت نامهاى ننوشتم. اين بدان معنى نيست كه به يادت نبودم. شاهدم همين عريضه است و نوشتجات همراهش كه عبارتند از :
الف. صورتى از تعدادى مشترك كه جهت مجله آينده پيدا كردهام.
ب. يادداشتى درباره مسعود سعد سلمان
ج. مطالبى درباره سيّاره زحل
د. نوشتهاى كه به خواهش يكى از دوستانم درباره مسائل مربوط به خواندن و نوشتن تهيه كردهام و در حقيقت بازنويسى است از عقائد و نظرات ناصرخسرو در اين باره. به جز يكى دو مورد همه مطالب اين نوشته بازگو كردن نظرات ناصرخسرو است.
ه’. و بالاخره خود اين عريضه.
بالاخره معلوم نشد كه آيا امسال بدين صفحات خواهى آمد يا نه. كار نسبتاً شديد سه ماه گذشته خستهام كرده است. نياز به تغيير محيط و يكى دو هفته گشت و گذار در صحرا و بيابان را دارم.
اگر تو بالاخره براى مدت كوتاهى كه شده دل از تهران وامانده بردارى صبر خواهم كرد كه هرجا خواستيم برويم همراه باشيم. اما اگر تو در خودت چنين امكانى را سراغ ندارى آنگاه براى خودم نقشهاى طراحى خواهم ريخت. دو سه نفر براى رفتن به جيرفت دعوتم كردهاند. خودم خيلى مايل هستم سرى به اطراف بشاگرد بزنم.
چندى قبل براى زرياب نامهاى نوشته و سئوالى از او نموده بودم درباره دو بيت از اشعار مسعود سعد. هنوز كه هنوز[ست] جوابم را نداده است. امان از دست شما علما.
مدتى است كتاب تازه نديده و نخواندهام. مقصودم كتب فارسى تازه چاپ شده است. شنيدم كه از آقاى احسان طبرى يكى دو كتاب به چاپ رسيده است. اگر بتوانى برايم بفرستى ممنون و متشكر خواهم شد.
مطلبى را كه مىخواستم درباره سيّاره زحل يا كيوان بنويسم جمعآورى نمودهام. اما هنوز كم و كسر دارد. دو سه روزى به طول خواهد كشيد. به جاى آن چند صفحه را كه در خصوص سرمقاله اخير مجله آيند[39]ه يادداشت كردهام مىفرستم. نمىخواهم كه اين يادداشت بهخصوص را چاپ كنى، اگر فرصت شده بود كه ببينمت اين نكات را برايت مىگفتم چون مثل هميشه بىوفايى كردى و از اين طرف نيامدى، برايت نوشتم.
قربانت، همايون
21
كرمان، شنبه ششم ديماه 1359
ايرج عزيزم.
نامه تاريخ 28 آذرماه تو رسيد. يك روز بعد از رسيدن كتابهايى كه به خانم داده بودى و برايم پست كرده بود. نوشتهاى مىخواهى در «سازمان كتاب» دائرهاى جهت برآوردن نيازهاى مشتريان پابهجا راه بياندازى و براى امثال من كه به علت دورى از تهران از نشر كتاب مطلع نمىشوم مطابق ذوق و سليقهام در حدودى كه معلوم خواهم نمود برايم كتاب بفرستى. فكر خوبى است. اميدوارم كه موفق به عمل كردن آن بشوى. چند نكته كه در اين باره سر ضرب به نظرم برسد برايت مىنويسم.
1. گمان مىكنم كه بايستى از اين نوع مشتريان، در ابتدا، وديعهاى دريافت شود. مثلاً هزار تومان و يا لااقل پانصد تومان. در غير اين صورت مىترسم از نظر تنخواه گردان در مضيقه بيفتى و در جمعآورى صورت حسابها دچار دردسر بشوى.
2. آيا خدمتى را كه عرضه مىكنى فقط شامل كتابهاى موجود مىشود و يا آنكه از كتابهايى كه در بازار يافت نمىشوند و كمياب هستند نيز نسخهبردارى و يا فتوكپى مىكنى؟
3. اگر چنين باشد آيا نسخ خطى و امثالهم را نيز شامل مىشود يا خير؟
4. مبلغ سههزار و دويست ريال صورتحساب ارسالى را امروز توسط بانك ملى برايت فرستادم. رسيدش در جوف است.
5. لطفاً هيچ وقت كتاب ترجمه شده براى من نفرست. مگر آنكه خودم كتاب بهخصوصى را درخواست دارم.
6. به كتابهاى مربوط به تاريخ و جغرافياى ايران و علوم اسلامى بهخصوص نجوم رغبت دارم. اما به شرط آنكه از قماش كتاب تكامل فئوداليسم در ايران تأليف آقاى فرهاد نعمانى نباشد. اميدوارم فردا فرصتى پيدا كنم مختصرى درباره اين كتاب برايت بنويسم.
7. كتاب جاويدان خرد را خواندم. ظاهراً مسامحه و سهلانگارى مترجم زبان فارسى امر سابقهدارى است. از مقدمه دانشپژوه بهره بردم، هرچند مناسبت آن را با كتاب درك نكردم. در صفحه ده مقدمه دانشپژوه از كتابى به نام «سرّ علم زرادشت» گفته مهانكرد پسر مهرزيار ذكر نموده است، به نظر مىرسد كه هنوز چاپ نشده است. لطفاً نسخهاى برايم عكسبردارى كن و مخارج آن را برآورد نموده در محاسبه منظور دار.
رساله مربوط به «پنگان» كه زرياب قول داده بود برايم تهيه كند چه شد؟ امان از دست علماى اعلام.
قربانت، همايون
22
كرمان، سهشنبه 30 ديماه 1359
ايرج عزيزم.
شمارههاى هفتم و هشتم آينده رسيد. هنوز فرصت نكردهام كه آن را مطالعه كنم. نگاه سرسرى به آن نمودهام تا سر فرصت بخوانمش.
1. رسيد مبلغ يكصد و نود و نه تومان از بابت حق اشتراك آقاى حسين عطارپور را كه خواسته است من برايش بپردازم در جوف است.
2. تا اين تاريخ از دوره فرهنگ ايران زمين و ذخيره خوارزمشاهى [40]خبرى ندارم و هنوز نرسيده است. وصول آنها را خبر خواهم داد.
3. در قسمت معرفى كتابهاى تازه مجله آينده عناوين زير جلب نظرم را نمود. متأسفانه قيمت كتابها را ذكر نمىكنيد و خريدار كتابها نمىداند كه آيا از عهده پرداخت قيمت آنها برمىآيد يا خير.
– نگين سخن از عبدالرفيع حقيقت
– درباره وزن شعر خانلرى
– چند نكته درباره عينالقضاة از حسين دانشفر
– رساله رباعى محمد سعدالله مرادآبادى – جمشيد سروشيان
– صيدنه ابوريحان بيرونى
– كشف المحجوب ابو يعقوب سجستانى
– مختارنامه عطار نيشابورى
– ديوان مجيرالدين بيلقانى
4. اگر نسخه قابل اعتماد از ديوان مسعود سعد سراغ دارى برايم بفرستى ممنون و متشكر مىشوم. نسخهاى كه من دارم را رشيد ياسمى تهيه كرده است. چندان اعتمادى بدان ندارم.
5. مقدمات و مواد لازم جهت نوشتن مقاله «گاهشمارى در روستاهاى كويرى كرمان» را فراهم كردهام. تصورم بر اين است كه رسم و رسوم مربوط به تقسيم آب بخصوص در دهاتى كه قناتهاى آن مربوط به چند هزار سال قبل است بازتابى از عقايد و باورهاى مربوط به گاهشمارى در آن زمانها است. نمىدانم آيا چنين نوشتهاى به درد «آينده» مىخورد يا خير. شايد بيشتر مفيد به حال «فرهنگ ايران زمين» باشد.
از جهاندارى چه خبر؟ قربانت، همايون
23
كرمان، دوشنبه سيزدهم بهمن 1359
ايرج عزيزم.
1. حامل عريضه آقاى مهدى سوداگرزاده از دوستان قديمى است كه در كرمان صحافى دارند و مدتى هم هست كه نزدشان به كار صحافى مشغولم و اين حرفه را فرا مىگيرم. با هم صحبت كرديم كه خدمت جنابعالى مىرسند بلكه بتوانيم در تهران و ساير نقاط مشترى براى صحافى پيدا شود.
چندى قبل اسلامپناه از قول دكتر مهدوى[41] مىگفت كه ايشان مايلند براى امتحان هم كه شده چند جلد كتاب را در اينجا صحافى نمايند. بد نيست مىتوان با همين شركتهاى حمل و نقل بسته قرار و مدارى گذاشت كه با خرج نسبتاً مختصرى، هزينه حمل و نقل كتاب را صحاف بپردازد. نمىدانم بايستى امتحان كنيم ببينيم كه در عمل چگونه از آب درمىآيد.
2. لطفاً كتابهاى زير را برايم بفرست.
الف. رساله رباعى محمد سعدالله مرادآبادى
ب. صيدنه ابوريحان بيرونى
ج. كشف المحجوب ابو يعقوب سجستانى
د. ديوان مجيرالدين بيلقانى
3. مبلغ يكهزار و چهارصد و چهل تومان حواله كردم كه آقاى خشايار سرلتى اخوى خانم بياورند و تقديم كنند. لطفاً رسيد آن را اطلاع بده.
4. ايام عيد چه خواهى كرد و كجا خواهى بود. فعلاً خيال دارم كه بروم شمال.
قربانت، همايون
24
كرمان، شنبه دوم اسفندماه 1359
ايرج عزيزم.
حق بود كه اين نامه را زودتر برايت بنويسم. اما دو روزى از شهر بيرون رفته بودم. از سيرچ و چهار فرسخ و شهداد و گوك (كه حالا اسمش را گلباف گذاشتهاند) ديدن كردم. مطالبى است كه فهرستوار معروض مىشود.
1. دوره فرهنگ ايران زمين رسيد. نه جلد صحافى شده و سه شماره معمولى. دورههاى سوم و چهارم نبود. موجود نيست يا از قلم افتاده است؟
2. بسته كتاب ارسالى حاوى
الف. سه رساله در اختراعات صنعتى به قلم نتيجةالدوله
ب. كشفالمحجوب ابو يعقوب سجستانى
ج. منتخب اشعار فارسى يهوديان ايران
د. رساله آثار علوى اسماعيل اسفزارى واصل شد.
2-1. كتاب سه رساله را دارم. با اين نسخه چه مىخواهى بكنم؟ برگردانم يا آنكه به كسى بدهم؟
2-2. از رساله آثار علوى خوشوقتم. آن را با دو رساله درباره آثار علوى كه چندى قبل از تو گرفتم مقايسه خواهم نمود.
3. بيست هزار تومان امروز به نشانى تو فرستادم. لطفاً آن را به عمادى بپرداز. از بابت زحماتى كه سال گذشته كشيده است به ايشان مقروضم. اين قسمت كوچكى از قرض من به ايشان است. از اين همه تأخير خجل هستم و پوزشخواه و باز تشكر فراوان دارم از صبر و حوصله ايشان. علت اينكه زحمت اين كار را بر تو تحميل مىنمايم اين است كه حس مىكنم كه نمىخواهد با من سروكارى داشته باشد. به علاوه نشانى او را هم به ياد ندارم.
4. گشت و گذار كوتاه در شهداد جالب بود و جايت را فراوان خالى كردم.
4-1. در گوك به هر ترتيبى كه بود از چشمه باغ اسدى كه نيكوبندو خوانده بودم هر هفته رويش را گل مىكرد ديدن كردم. قصه رايج كه در اعماق اين چشمه گاوماهى زندگى مىكند و غيره مرا به ياد هيولائى انداخت كه مىگويند در اعماق يكى از درياچههاى اسكاتلند Los Noch زندگى مىكند. در مسجد جامع گوك دو كتيبه سنگى ديدم كه نشان آنها را به اسلامپناه دادم.
4-2. سيرچ جاى با صفا و تماشائى است. موقعيت آن در بين كوهها طورى است كه بايستى از ديرزمان عقايد نجومى فراوان در آنجا مانده باشد. مالدارها محله خودشان را دارند به نام چوپان محله. سعى خواهم كرد در تابستان بدان جا بروم و چند روزى اقامت كنم.
4-3. وجود دو كاروانسراى قديمى در چهار فرسخ دليلى است كه اين محل در قديم سرراه بوده است. اما وجه تسميه آن را نفهميدم.
4-4. وضع تقسيم و مدار آب شهداد شباهت بىاندازه با آنچه كه در جوپار رايج است دارد. قربانت، همايون
25
سهشنبه پنجم اسفندماه 1359، كرمان
ايرج عزيزم.
نمونهاى را كه براى جلد آينده فراهم ساختهاى ديدم. متشكرم. آموزنده بود. فرصت نمودم و كتابهايى را كه اخيراً برايم فرستاده بودى نگاه كردم.
1. رساله آثار علوى اثر مظفر اسفزارى. نسخهاى را كه برايم فرستادهاى ناقص است. هنگام صحافى اشتباه رخ داده و به جاى فرم آخر كتاب، فرم اول كتاب را دوباره ترتيب كردهاند. فهرست اعلام هم ناقص شده است و كتاب تقريباً از حيّز انتفاع افتاده است. بنويس با آن چه بكنم. پس بفرستم يا هديه كنم. غرضم ايراد گرفتن نيست. توجّهت را به نوع مسائلى كه در راه «كتاب خوب ناديده» پيش خواهد آمد جلب مىكنم.
2. كتاب منتخب اشعار فارسى يهوديان ايران را نگاه كردم. مشغولكننده است. به فهرست اعلامش رجوع كردم تا كلمه «خزر» را پيدا كنم. انتظار داشتم كه چنين كتابى حاوى مطالب جالب راجع به «افسانه امپراطورى خزرهاى يهودى» داشته باشد. تعجب كردم كه انتظارم برآورده نشد. محض احتياط كه مبادا تهيهكننده فهرست اعلام غفلت نموده باشد تمام كتاب را مرور كردم و كوچكترين اشارهاى به خزر و خزرستان و يهوديان در رابطه با آنها نيافتم. اين نيافتن سبب قوّت گرفتن حدسيّاتم در اين باره شد.
2-1. در نيم قرن اخير چندين اثر درباره تاريخ خزرها نشر يافته است از جمله تاريخ خزرهاى يهودى تأليف د. م. دانلوپ امريكايى و «امپراطورى خزر و ميراث آن» تأليف آرتور كوستلر انگليسى، مجارستانىالاصل و «تاريخ خزر» ت.ليف م. ى. ارتامانوف اهل شوروى. در اين آثار ادعا شده است كه در دو سه قرن اول بعد از هجرت حضرت محمد در شمال درياى خزر امپراطورى بزرگى وجود داشته است كه دين رايج آن يهوديگرى بوده است. پايتخت آن را اِتل – كه همين محل استالينگراد فعلى است – مىدانند. ظنّ من بر اين است كه اين نوشتهها، به قول شكسپير، «هياهوى بزرگ براى هيچ» است.
2-1-5. از همان روزى كه بيست و چند سال پيش دست به كار آبادكردن پنج هكتار از زمينهاى مرداب چيلك نوشهر شدم كنجكاو بودم كه وجه تسميه درياى خزر چيست.
از هر يك از مردم محل پرسش كردم نمىدانست. در ظرف چند سال شايد از بيش از دويست سيصد نفر مردم محلى از بندرگز گرفته تا آستارا پرسيدم. هيچ كدام هيچ اطلاعى نداشتند. متعجب شدم و علاقهمند و دنبال مطلب را گرفتم. در شاهنامه فردوسى سرنخى به دست آوردم كه قوم خزر در زمان ساسانيان ساكن شمال اين دريا بوده و چند بار هم از طريق قفقاز به آذربايجان كنونى ايلغار نمودهاند. شروع كردم به پرسوجو درباره قوم خزر. وقتى كه فهميدم، اسم رايج اين دريا در زبان فارسى امروز،تنها اثر ملموسى است كه از اين قوم در جهان باقى مانده يكه خوردم.
2-1-2. ادعاى دانلوپ و كوستلر اين است كه چندى بعد از ظهور اسلام خزرها دين يهود را پذيرفته و خط عبرى را بهكار گرفتهاند و به مدت دو سه قرن بر امپراطورى كه از بيست و هشت قوم از جمله بلغارها و مجارها تشكيل يافته بود و حكومت نمودهاند. اساس اين ادعا بر سفرنامه ابن فضلان و كتاب «خزرها» يهودا حلوى و مكاتبات منسوب به يكى از خاقانهاى خزر با يكى از مستوفيان يهودى امراى مسلمان اسپانيا مىباشد. از اين مكاتبات سه نسخه در دست است كه جعلى بودن نسخه يافت شده در قاهره تقريباً مسلم است.
آنچه كه در سفرنامه ابن فضلان در اين باره آمده است فقط نقل قول مىباشد. والا خود ابن فضلان هيچگاه بدان جا نرفته بوده است. كتاب يهودا حلوى هم كتابى همانند كتاب «نامههاى ايرانى» منتسكيو مىباشد. فاقد هرگونه اطلاع دندانگير درباره خزرها است.
3. در كتاب منتخب اشعار يهوديان فارسى زبان دو بار در صفحات 114 و 118 ذكر اقوامى كه در سرزمينهاى شمال و اطراف درياى خزر مىزيستهاند مىرود. اما نامى از خزرها در بين نيست. چرا؟
4. شنيدم كه از آقا تقى [42]رفع گرفتارى شده است. شاد شدم. هرچه باشد آدم زحمتكشى است و علىرغم اشتباهات، خدمتگزار پرتكاپوى نشر كتاب بوده است. اين روزها كه مشغول فراگرفتن كار صحافى هستم اغلب به يادش هستم. اگر حس مىكنى كه نياز به استراحت و تغيير محيط دارد تشويقش كن چند روزى بيايد كرمان. در فراهم آوردن وسائل آرامش خيال او خواهم كوشيد.
همايون
26
لالهزار – بيست و ششم ارديبهشت 1360
ايرج عزيز
دستخط بدون تاريخت بالاى نوشته آقاى كرامت رعنا حسينى رسيد. گلابگيرى از دو سه روز ديگر شروع خواهد شد. دو سه ماه اخير خيلى پرحادثه و پرماجرا گذشت و تنگدستى در فشارم گذاشته است. شد روزى كه مجبور شدم دو بار به كرمان بروم محض خاطر نيم متر لوله يا يك دانه پيچ و مهره ناقابل. اگر مىدانستم كارخانه درست كردن در لالهزار اينقدر دردسر و گرفتارى دارد شايد خودم را به اين آسانى متعهد نمىساختم. تكليف آمدنت را روشن كن.
از نوشتههاى كرامت حسينى مطلب تازهاى دستگيرم نشد. اصطلاح «صبا صُب» به معنى «فردا صبح» در كرمان هم رايج است و با آن آشنا هستم. نفهميدم غرض و منظور ايشان چه مىباشد. به هر حال اگر راهنمائى و هدايتم كنند متشكر و ممنون خواهم شد. در لالهزار مفهوم و معنى «فردا» را با اصطلاح صبح و مفهوم و معنى «پس فردا» را با اصطلاح «فردا» القاء مىكنند. در اين باره تقريباً ترديد ندارم كه اشتباه نمىكنم. زيرا چندين بار وعده كردم «فردا» و فردا خبرى نشد و معلوم شد كه طرف از اين كلمه استنباط «پس فردا» را داشته است.[43] البته كه اين مطلب بعيد به نظر مىرسد. اما دقيقاً به علت همين بعيد بودن آن است كه من آن را يادداشت كردم. والا اگر مطلبى بعيد نبود كه با اين همه گرفتارى و مشغله بدان نمىپرداختم.
لطفاً رونوشتى يا فتوكپى از همان نوشته خدمتشان بفرست و با عذر از بدى خط خواهشمند التماس راهنمايى و هدايت رادارد. براى پرورشگاه هيئت مديره جديد انتخاب كردند و مقاديرى زياد نظرات مرا پذيرفتهاند. روى هم رفته راضى هستم. رساله پنگان چه شد؟ قربانت، همايون
27
لالهزار – شنبه دوم خرداد 1360
ايرج عزيزم.
اين نوشته را اگر همراه با يادداشت آقاى رعناحسينى خواستى چاپ كنى از نظر من اشكالى ندارد. والا براى ايشان بفرست.
اصطلاح صبا = صباح = فردا در كوهستان لالهزار به تازگى و توسط روستائيان شهرديده گاهى مصرف مىشود. ولى بوميان سالخورده از كاربرد آن بىاطلاعند. از نوشتههاى رعناحسينى انديشناك شدم كه مبادا استدراك من از اين مطلب نادرست بوده است. به قصد آزمايش استدلال كردم اگر استنباط من درباره مفهوم رايج فردا = پس فردا، در اين كوهستان صحيح باشد لازمه منطقى آن در چهارچوب گاهشمارى منطقه بايستى معادله ديشب = امشب باشد.
چند روز گذشته در اين باره تحقيق نمودم و معلوم شد كه استدلالم خطا نبوده و منتهى به علت بىدقتى بدان توجه نكرده بودم. اهل محل در رابطه با شب گذشته عبارات از قبيل «امشب خواب ديدم» و يا «امشب خانه فلان كس بودم» را زياد به كار مىبرند و از شنيدن آنها احساس هيچ نوع تناقضى نمىكنند.
خلاصه آنكه در گاهشمارى مردم لالهزار شبانهروز – واحد اصلى گاهشمارى – از دو بخش شب و روز – با همين توالى محسوب مىشود و در اين روش منطق حكم مىكند كه شب گذشته را امشب و روز بعد را صبح بخوانند. قربانت
در ضمن اين جستجو به چند اصطلاح تازه برخورد كردم كه كلى اسباب فكر و كنجكاوى شده است از جمله :
روشن شدن آب = آب گلآلودى كه صاف شود.
انجير هزار شاخه.
بچه شريكى.
اگر فرصت كردم برايت شرح اين اصطلاحات را خواهم نوشت.
28
كرمان – شنبه نهم خردادماه 1360
ايرج عزيزم
تقريباً هر روز از لالهزار به شهر مىآيم. وقت گلچينى و گلابگيرى است. بايستى گلابها را به شهر برسانم. امروز مشهدى همّت پدر حمدالله همراهم بود با ظرف ماست و مرغ زندهاى كه در كارتن كرده بود. پيرمرد زندهدل و با حالى است. دو سه هفته پيش از الاغ به زمين خورده و دستش ضربديده است. زنش، مادر حمدالله، بيمارى قلبى دارد و ساكن كرمان شده است. كارش زياد است. مثل من گرفتار تنگوقتى شده است و دست تنها مىباشد و خسته و كمخواب. سه ساعت و نيم در راه بوديم و در اين مدت بيش از بيست جمله حرف نزد. اما آنچه كه گفت پخته و شيوا و آموزنده بود. درباره خوبىها و بدىهاى چشم و همچشمى در جغدرى[44] صحبت كرد. مقدارى چشمان خوابآلود مرا گشود.
در فلكه باغ ملى پياده شد. هنگام خداحافظى از من پرسيد «صبح برمىگردى يا فردا» مقصودش اين بود كه روز يكشنبه مراجعت خواهم كرد يا دوشنبه. به او جواب دادم. فردا روز عيد است. صبح برخواهم گشت. طبيعى است كه به ياد آقاى كرامت رعناحسينى افتادم. تصور مىكنم اين جمله مشهدى همّت دليل متقنى است كه در اين باره دركم درست بوده است. قربانت، همايون
29
كرمان – جمعه هيجدهم ديماه 1360
ايرج عزيزم
خانم فردا عازم تهران است از فرصت استفاده مىكنم و مصدّع اوقات شريف مىشوم. اما عرايضم.
چند كتاب مورد نيازم است: اگر برايم تهيّه و ارسال نمائى مثل هميشه متشكر و ممنون خواهم بود. عبارتند از: تقويمهاى اسلامى و جدول تبديل آنها به يكديگر ترجمه فريدون بدرهاى. اطلس راههاى ايران از انتشارات گيتاشناسى، جلد دوم ديوان سيف فرغانى، آثارالباقيه. همچنين شنيدهام كه كتابى درباره نحوه تقسيم آب در نواحى مختلف ايران چاپ شده است. نه اسم مؤلف آن را مىدانم، نه نام كتاب را.
از كتابى به نام «كاملترين فرهنگ لغات متشابه» تأليف آقاى بهرام خواجه اطلاعى دارى؟ چه نوع مرجعى است؟
مبلغ بدهى صورتحساب را كه نزديك به نهصد تومان مىشود برايت فرستادم. همچنين كتابهاى «حركت تاريخى كرد خراسان» و «زلزلههاى تبريز» و «نامه پهلوانى» را كه نهتنها به دردم نمىخورند بلكه برايشان جا هم ندارم.
جلد هيجدهم فرهنگ ايران زمين و همچنين جلد دوم «معتقدات و آداب ايرانى» را كه زيادى داشتم نيز برايت فرستادم. اگر آدم مستحقى نيازمند آنها بود به رايگان هديهاش كن.
دو سه هفته گذشته فرصتى پيدا شد و از جيرفت به ميناب رفتم. آنچنان خوشم آمد و برايم دلچسب بود كه خيال دارم در يكى دو هفته آينده چند روزى بدانجا بروم. بخصوص كه ديدم مهمانسراى تميز و ارزانى هم دارد.
اين سفر اخير تو را به كرمان اصلاً نفهميدم. ظاهراً هرچه بر سنت افزوده مىشود شتاب و عجلهات بيشتر مىگردد.
چند كلمه در جواب نوشته اخير آقاى [يحيى] ذكاء، با بىحوصلگى نوشتم. اگر خواستى آن را چاپ كن. والا بده خود ايشان ملاحظه كنند.
تاريخ وصول مقالات را به دفتر مجله ضبط و يادداشت كن. راجع به غلطگيرى مجله دقت بيشترى بنما. سهلانگارى هم حدّى دارد.
به همه بهخصوص اقتدارى و زرياب و دانشپژوه و باستانى سلام مىرسانم. همچنين خدمت سركار خانم. همايون
30
كرمان – چهارشنبه نوزدهم خرداد 1361
ايرج عزيزم،
به علت خانهنشينى اجبارى ناشى از كسالت فرصتى پيدا شد تا شماره اخير آينده (بهمن و اسفند 1360) را از ب بسمالله تا ت تمت بخوانم. چند نكته به نظرم رسيد كه برايت مىنويسم:
1. مقالهات تحت عنوان «فسانههاى ملال دروغگويان» حكايت از سوز دلت مىكرد. عيب ندارد. اندك سرزنش خار مغيلان براى مسافر كعبه، لابد بدون حكمت نيست و ضرورتى وجودش را ايجاب مىكند. از يك نظر و از يك ديد مىبينم كه به تو ستم شده است. بهاصطلاح مظلوم واقع شدهاى. آن اينكه چرا علىرغم طبيعت سرزنده و طبع پرنشاط خودت روزگار به سروكار داشتن با تاريخ مرده و يا لااقل به ظاهر مرده محكومت كرده است.
در اين شوخى و طنزى كه دوستان نزديكت راجع به علاقه بىحساب تو به گور و گورستان مىنويسند حقيقتى نهفته است. هر كس كه مختصر آشنايى با جريان تاريخ و تاريخنويسى داشته باشد مىداند كه اين جنگ ايران و عراق در سالهاى آينده و قرون آتى از مباحث عمده و مطالب چشمگير خواهد بود. كسى كه شماره مورد ذكر آينده را بخواند از كجا و كدام جمله آن مىتواند حدس بزند كه اين شماره مجله در زمان اوج اين جنگ منتشر شده است؟
2. در يكى دو جاى مجله، باز اشاراتى بود به مسئله در مخاطره افتادن زبان فارسى [45].. و تفسير و تبديل و يا حتى محو آن به علت هجوم لغات خارجى. سالهاى سال است كه اين مسئله مطرح و در ميان گذاشته شده است. راهحلّ مسئله چيست؟ درد را چگونه مىتوان درمان كرد؟ نكند كه صورت مسئله غلط طرح مىشود كه همه در حلّ آن عاجز ماندهاند. اما اين مشكل به زبان فارسى انحصار دارد؟ آيا زبانهاى ديگر دنيا در مورد هجوم لغات خارجى و غيربومى زبان قرار نگرفتهاند؟ غرضم تنها زبانهاى ملل درجه دوم و سوم نيست (از نظر جمعيت و رتبه علمى و سطح تكنولوژى). آيا زبان فرانسه و انگليسى و روسى و چينى و ژاپونى و…. مقابل نشدهاند؟ مثلاً به همين كلمه ساده نمك Salt انگليسى كه حالا يك و دو پيدا كرده توجه كن.
3. نوشته درباره تقويم مازندرانى آقاى رحيم رضازاده ملك علىرغم سياق ملالتآورش و رجزخوانىهاى خستهكنندهاش حاوى نكات جالب و مهمى است كه بيم آن دارم به سبب لحن تند و پر از نيش ايشان مورد توجه علاقهمندان اين نوع مسائل قرار نگيرد. اينكه در قسمتى عظيم از سرزمين ايران هنوز تقويم يزدگردى و يا چيزى شبيه به آن در بين عامه مردم رواج دارد و به كار برده مىشود فىنفسه نكته بسيار جالب و عبرتانگيزى است كه مىترسم بدان سبب كه هنوز زنده است و رسماً جزو تاريخ درنيامده از چشم بيفتد.
4. يادداشتهاى خاطرات اديبالسلطنه سميعى[46] سخت باعث سرگرمى خاطرم شد. كمتر مقاله فكاهى خوانده بودم كه بدين اندازه اسباب خنده و قهقهه بشود. ناقلا نكند كه تو هم از جنس نويسنده رستمالتواريخ باشى. عبارت مربوط به گذار نويسنده مقاله از ميان سربازان و افراد كودتاچى كه مشغول ترياككشى و عرق خوردن و زدن جيب نويسنده مقاله بودند از يك دنيا لطف و نمك پُر بود.
5. شأن نزول دو عكس صفحات 889 و 890 مجله را نيافتم[47]. شايد علتش بىدقتى من باشد.
6. جاى قسمت مربوط به معرفى كتابهاى تازه چاپ بسيار در بسيار خالى بود. حيف است كه اين قسمت را مرتب و منظم به چاپ نمىرسانى. بايد بنويسم…[48]
31
كرمان – چهارشنبه بيست و هشتم مهرماه 1361
ايرج عزيزم.
اميدوارم خوب و خرم باشى. عرايضم به قرار زير است:
1. دو شماره مرداد و شهريور آينده همراه ورقه مربوطه به يادآورى جهت ارسال آبونمان واصل شد. آقاى وثوق[49] حواله كرده بودند مبلغ هزار تومان به درويش ساكن ماهان بپردازم. دو هفته قبل در خدمت آقاى اسلامپناه امر ايشان را اجرا كردم. خواهشمند است مبلغ هزار تومان را وصول [كن] و پول آبونمان مجله را از آن محل بردار.
2. با بقيه وجه فوق مخارج تهيه نسخه عكسى از آثارالباقيه ابوريحان بيرونى [50]را بپرداز. اگر مبلغ فوق كفايت نمىكند بگو تا حواله كنم. خواهشمند است مخارج رفت و آمد به كتابخانه دانشگاه و غيره را هم منظور بنما.
3. يادداشتى درباره «هفته در هفت پيكر نظامى» از روى تفنن تهيه كردم. به ضميمه مىفرستم. اگر صلاح دانستى چاپش كن.
5. دو سه روز گذشته، جايت را در اسفندقه به كرّات خالى كردم. با اتفاق جمعى زمينشناس كوهگردى و راهپيمايى حسابى كردم و دلى از عزا درآوردم و خوش گذشت. شايسته خانم را سلام مىرسانم.
همايون
32
(تلگراف)[51]
كرمان – طهران شماره 29 ك 23 ت 10/3
آقاى ايرج افشار صندوق پستى 1642 95، نياوران طهران
مصيبت وارده را به جنابعالى و خانواده محترم تسليت عرض مىنمايد.
شهين صنعتى[52]
33
پنجم مرداد 1366
ايرج عزيزم
تشكر براى فتوكپى صفحاتى از كتاب اعلاق النفيسه ابن رسته. خيالم از بابت غلط چاپى در ترجمه جمع شد. آيا درباره ساختمان و عمارت مورد بحث در كتاب و يا متن ديگر اشاره و وصفى شده است؟ اگر فرصت ملاقات دست داد برايت خواهم گفت كه چرا موضوع جالب است.
مسافرت به كاغذكنان چه شد[53]. نسخهاى از متن انگليسى و ترجمه فارسى كتيبهبيستون را از كجا مىتوانم تهيه كنم. شايسته خانم را سلام رسانده احوالپرسم.
همايون
34
يازدهم بهمن 1366
ايرج عزيزم
فصل اول از كتاب سحرگاه نجوم تأليف واندروردن همراه با ترجمه فارسى آن ارسال شد. كتاب هشت فصل است و در حدود چهارصد صفحه. تا فصل ششم قابل استفاده عموم است. فصل 6 و 7 و 8 كمى جنبه رياضى پيدا مىكند. اصولاً كتاب جمعبندى و خلاصهاى است از متون ميخى نجومى به دست آمده از بينالنهرين.
همايون
35
كرمان – چهارشنبه 21 ديماه 1367
ايرج افشار عزيزم
تعجّب كردم كه چرا خواستهاى راجع به كتاب آقاى پيتر. بى. گلدن، تحت عنوان مطالعات خزرى اظهار نظر كنم. نه از تاريخ سررشته دارم و نه با فقهاللغه آشنائى. فرض را بر اين مىگذارم كه خواستهاى بدان از ديد ناشر كتاب نگاه كنم. بنابراين آنچه خواهد آمد ديد يك ناشر كتاب و كاسب بازار است كه به كتاب همچون كالا نگاه مىكند. كالايى كه جنس و طبيعت آن انديشه و تفكر است و به صورت كتاب بستهبندى شده و بازار و خريدار مخصوص به خود را دارد. همايون
36
كرمان شنبه ششم آبان 1368
ايرج عزيزم،
سفر ده روزه در فارس خيلى خوش گذشت. تشكر فراوان.
1. ترجمه فصل پنجم كتاب تولّد علم نجوم همراه اين عريضه تقديم مىشود. از ماشيننويسى پر از غلط و كثيف آن معذرت مىخواهم. اگر بشود كه غلطگيرى آن را خودم ببينم ممنون خواهم شد.
2. كتاب آقاى محمد حسن توكلى را كه نزد من بهجا گذاشتى برايت مىفرستم.
3. هنوز ذهنم مشغول چاههاى سنگى قلعه قارن در قصبه كاريان مىباشد. ظاهراً چاهها براى آب نيستند. ريشه كوه و سنگ خدا مىداند تا كجا عمق دارد. قناتى هم از زير آنها نمىگذرد تا از آب آن استفاده كنند. بگذريم كه اگر به روى قنات كنده شده بودند لازم بود چاهها بر روى خط مستقيمى قرار گيرند. اصولاً كار معقولى نيست. اگر قلعه در محاصره مىافتاد محاصرهكننده هميشه مىتوانسته است قنات را مسدود كند[54].
استفادهاى از آنها به عنوان بركه و مخزن آب هم نمىتواند جواب قانعكننده معما باشد. كاشكى در وضع قرار گرفتن چاهها و فواصل آنها از يكديگر دقت بيشترى كرده بوديم. احتمال آنكه آن محل نوعى رصدخانه بوده است بسيار در بسيار بعيد به نظر مىآيد. عقلم به جايى قد نمىدهد. قربانت، همايون
راجع به ويزاى هندوستان اگر تحقيق كردى اطلاع بده ممنونم.
37
كرمان، شنبه بيست و پنجم آذر 1368
ايرج افشار عزيزم
خانم صنعتى اصرار دارد كه شعر همراه اين عريضه را كه عنوانش «كى شعر تر انگيزد؟» مىباشد برايت بفرستم. تصوّر مىكند شايد به درد مجله آينده بخورد. يكى دو ماه طول كشيد تا پرداخته شد. برايت شرح خواهم داد كه مضمون آن چگونه در ذهنم پيدا شد.
اوائل پائيز بود كه آقا و خانم پرويز دبستانى ما را به «سرتخت» كه روستائى كوهستانى در زرند است دعوت كردند. بعد از نهار، كنار آتش بخارى ديوارى آقاى دبستانى از حافظ فالى گرفت و اين غزل آمد. «كى شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد».
آنگاه اين بحث كه علامت استفهام مضمر در اين مصرع كجا بايستى گذاشته شود؟ در وسط مصرع يا در آخر آن؟ با تغيير محل علامت استفهام معنا و مفهوم مصرع به كلى تفاوت پيدا مىكند. يا به قول امروزيها يكصد و هشتاد درجه تغيير جهت مىدهد
كى شعر تر انگيزد، خاطر كه حزين باشد؟
و يا
كى شعر تر انگيزد؟ خاطر كه حزين باشد.
بگذريم كه در بعضى از نسخ ديوان حافظ بهجاى تركيب «شعرتر» تركيب «شعر خوش» به كار رفته است. خواه شعر تر باشد و يا شعر خوش در اركان مسئله محل قرار گرفتن علامت استفهام تغييرى پيدا نمىشود.
عقيده عموم بر اين است كه علامت استفهام را بايستى در آخر مصرع قرار داد و از آن استنباط كرد كه چون خاطر حزين باشد شعر تر يا شعر خوش نمىتواند سرود. اما هر چه فكر مىكنم دليلى بر معتبر ندانستن روايت ديگر نمىتوان پيدا كنم. «كى شعر تر انگيزد؟ خاطر كه حزين باشد» و از آن استنباط كرد كه شعر تر و يا شعر خوش را فقط با خاطر حزين مىتوان سرود.
قرائن و اماراتى هم هست كه تصورم را به اين احتمال متمايل مىكند، از جمله :
– اين صنعت يا فن، سؤال و جواب آن را در يك مصرع گنجاندن از ظرائف كار حافظ است و نمونههاى ديگرى هم از آن ديده مىشود. مثلاً:
من و انكار شراب؟ اين چه حكايت باشد.
و يا
دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن.
ديگر بقيه ابيات غزل بهخصوص آنجا كه مىگويد.
….
– و بالاخره اينكه حافظ از بيخ و بن انسان غمناك و محزونى بوده است. اما اين نوع قرائن و امارات، طبيعت حدس و خيال و گمان را دارند. قانعكننده نيستند.
شايد كليد معما در تركيب «شعر تر» باشد. مراد از كلمه «تر» چيست؟ «تر» با معناى شاداب و بانشاط؟ آن طور كه هنگام گفتن اصطلاح سبزى خوردن تروتازه منظورمان است و يا «تر» با مفهوم غمناك و حزنآلود آن طور كه هنگام اداى اصطلاح «چشمان تر» مقصودمان است؟ جالب آنكه حافظ تركيب «شعر تر» را با هر دو مفهوم فوق در جاى ديگر به كار برده است.
يكى آنجا كه مىگويد:
بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم
كه سر تا پاى حافظ را چرا در زر نمىگيرد
و ديگرى :
تير عاشق كش ندانم بر دل حافظ كه زد
اين قدر دانم كه از شعر ترش خون مىچكد
بعيد هم نيست كه حافظ آگاهانه و يا ناخودآگاه مصرع را طورى ساخته است كه حامل دو مفهوم متضاد باشد. شايد كه رمز و راز موفقيت حافظ در اين نوع صنايع و ظرائف باشد.
اعتقاد و تجربه شخصى خودم بر اين است كه لااقل در عصر و روزگار ما اگر بخواهيم تصويرى مطابق واقع و حقيقت ارائه كنيم بايستى كه علامت سؤال را در وسط مصرع قرار داد و گفت: كى شعر تر انگيزد؟ خاطر كه حزين باشد.
نتيجه همه پرگوئىهاى بالا شعر تقديمى جوف است.
خدمت خانم شايسته به عرض سلام مصدعم. همايون
شعر تر
از باده تلخ غم
بايست شدن سرمست
در سر چو هوس باشد
كى شعر تر انگيزد
خاطر كه حزين باشد
سوزنده نفس باشد
يك عمر ستم بيند
از درد به تنگ آيد
بلبل به قفس باشد
شايد كه به دشت شب
از روز اثر يابد
آواى جرس باشد.
38
21/10/.68
ايرج افشار عزيزم
همراه اين عريضه سه نسخه از يادداشتهايى كه درباره يكى از جداول اول كتاب التفهيم به ذهنم رسيده است را برايت مىفرستم. نمىدانم به چه درد خواهد خورد. نيازى به چاپ آن نمىبينم. شايد نسخهاى از آن به درد آقاى رحيمزاده ملك بيايد. چند نسخه ديگر دارم. اگر خيال مىكنى مفيد است براى كسى بفرستم بنويس.
با سلام فراوان، همايون.
39
كرمان، شنبه پنجم آبان 1369
صندوق پستى 534
ايرج عزيزم
تشكر براى نامهاى كه هنگام بسترى بودن در بيمارستان برايم نوشتى. حالم خوب است و مشغول تنبلى مطلق.
در بيمارستان كه بودم چند نفر كه با آنها هيچ آشنائى نداشتم به ديدن و عيادتم آمدند. تعجب كردم كه مرا از كجا مىشناسند. معلوم شد از طريق مجله آينده و شعر «مرغ غمپرست». اگر مىدانستم مىخواهى آن را چاپ كنى يكى دو اصلاح مختصر را كه در آن كرده بودم به اطلاعت مىرساندم. سه شعرى را كه در جوف برايت مىفرستم گمان مىكنم قبلاً برايت نوشته و يا خواندهام. اين شكل نهائى آنهاست. اگر خواستى چاپ كنى از اين روايت آخرى استفاده كن.
سفرى كه به ماهنشان رفتيم و از راه سجاس و قيدار برگشتيم اگر خاطرت باشد از اسم قيدار تعجب كردم. به نظرم آشنا مىآمد. اسم شخص نيست. اسم مكان است كه در تورات كتاب اشعياء نبى باب 21 و 42 آمده است.
از آقاى سياهپوش و مؤسسه[55] كه مىخواست ترجمه كتاب واندر وردن – سحرگاه نجوم – را چاپ كند هيچ خبر و اطلاع ندارم. لطفاً بپرس اگر منصرف شدهاند فكر ديگرى بكنم. شايسته خانم چطورند؟ كى مىآيى كرمان. همايون
40
كرمان، چهارم آذرماه 1369
ايرج عزيزم.
جاى تو و شايسته بسيار خالى است.
1. ترجمه مطلب مربوط به ابواب البرّ ربع رشيدى ضميمه است. سالها بود كه به انگليسى ننوشته بودم. روان و سليس نيست. اما تحتاللفظى و نسبتاً صحيح است. دارالشفا را مخصوصاً مريضخانه ترجمه نكردم گمان مىكنم مريضخانه = Hospital معادل دارالمرضى است.
2. در خصوص كتاب خانم بويس. [56]ترجمه كتاب كار سنگينى است. اگر يك نفر نخواهد آن را بر عهده بگيرد سالها به طول خواهد انجاميد. بهتر است با سرپرستى آدم صالح و وارد مثلاً فتحالله مجتبايى و يا آقاى [بهرام] فرهوشى بين چند نفر تقسيم شود. در چنين صورتى ترجمه قسمت اول كتاب «زمان قبل از زردشت» را بر عهده مىگيرم.
3. آقاى سروشيان[57] سلام مىرسانند. [58]سراغ كتابش را مىگيرد. مشتاق است كه صد نسخه از آن را هر چه زودتر دريافت دارد.
حالم خوب است و اندك اندك به راه افتادهام. اصل نوشتهات را هم پست مىكنم تا بتوانى ترجمه را مطابقت دهى. همايون
41
پنج شنبه هشتم آذرماه 1369
ايرج عزيزم
1. مجلههاى مربوط به بلوچستان[59] كه فراموش كرده بودم عودت بدهم به ضميمه ارسال شد.
2. كتاب درّه نجفى و بحورالالحان را پيدا كردم و خواندم. تشكر فراوان از راهنمائى. استفاده فراوان بردم. بعضى مشكلات ذهنى كه در اين باره داشتم لااقل كمى آسانتر و كوچكتر شدهاند. اين آقاى حسين آهى كه بر كتاب درّه نجفى تعليقاتى نوشته است كيست؟
3. كتاب «بيدارى علم» يا «سحرگاه نجوم» را كه براى چاپ به آقاى سياهپوش داده بودم براى مقابله با اصل به آقاى احمد آرام دادهاند. از اين بابت خوشحالم. محض اطلاع عرض شد.
4. دو شعر [را] كه ساختن و پرداختن آنها خستهام كردهاند برايت مىفرستم. با مضمون يكى از آنها آشنا هستى. آن را مديون «لند رور» سركار هستم. كنار جوى سرآسياب يكبار پرسيدى كه نظرم درباره مضمون «صداى پاى باران» چيست. گفتم نمىدانم. بسته به اين است كه با مضمون چه بكنند. تجربهام اين است كه پيدا كردن مضمون تازه – كه عبارت است از پى بردن به ارتباط مابين دو امر به ظاهر نامربوط – مشكل نيست. گرفتارى وقتى شروع مىشود كه مىخواهى از اين مضمون مثل مصالح بنائى در ساختمان استفاده كنى…[60]
42
كرمان – چهارشنبه دوازدهم ديماه 1369
ايرج عزيزم.
1. براى روز بيست و چهارم ديماه بليط هواپيما تهيه كردهام كه به تهران بيايم. روز بيست و هفتم مراجعت خواهم كرد. اگر براى روز 25 يا 26 مرداد از آقاى دكتر دانشپژوه[61] برايم وقت بگيرى ممنون خواهم بود.
2. ترجمه كتاب خانم بويس را كه تقريباً نصف كرده بودم كنار گذاردم. تا وقتى كه براى ترجمه كتاب سرپرستى معلوم شود و [تا] ايشان فهرست اعلام كتاب را ترجمه و تثبيت نكند كار فايدهاى نخواهد داشت.
3. مشغول پاكنويس كردن ترجمه كتاب «علوم دقيق در عهد عتيق» نوگه باوئر هستم. اميدوارم كه در ظرف دو سه هفته آينده تمام بشود.
كى به كرمان خواهى آمد؟ خدمت خانم به عرض سلام مصدّع هستم.
دو شعر كه تازه تمام كردم برايت فرستادم. هر كدام وزن خودشان را دارند. شعر «حاكم شرع» از نظر من فقط يك بيت است. از دو مصرع ساخته شد. همايون
43
كرمان – سهشنبه چهارم تيرماه 1370
ايرج افشار عزيزم
پس از سلام و احوالپرسى. چند شعر را كه مدتها بود روى آنها كار مىكردم بالاخره تمام كردم. برايت مىفرستم. شعر «تصوير روبهرو» خلاصهاى است از مكانيك كوانتوم، مكتب رايج فيزيك در اين عصر. «دروگر» مضمون قديمى است. آن دو ديگر نسبتاً تازه و نو هستند (از نظر محتوى).
به عرض سلام خدمت جناب دانشپژوه مصدعم. اقتدارى را سلام برسان.
مقاله «هفته در هفت پيكر» كه آن را با عنوان «همايون» در مجله آينده سال 63 ( 13)[62] چاپ كردى مقاله با محتوائى است. شايد كه به درد اين كنگره نظامى كه در تبريز برگذار شد بخورد.
44
كرمان – هجدهم شهريور 1370
ايرج عزيزم
براى اينكه ناچار با سروكله زدن با اداره كل ارشاد اسلامى كرمان نشوم از چاپ مجموعه شعرى كه نام آن را «شورگل» گذاشتهام صرفنظر كردم. فعلاً صد نسخهاى به خرج و حساب خودم تكثير كردم كه به دوستان و آشنايانم بدهم. چند نسخه برايت مىفرستم. خواهش مىكنم كه آنها را براى آن عدهاى از دوستان و فارسىدانهاى ايرانى و غيرايرانى كه صلاح مىدانى بفرست. خواهش مىكنم مخارج ارسال و هزينه پست آنها را يادداشت كن تا تصفيه كنم.
با بعضى از قطعات آن آشنا هستى. بعضى با آنكه سالها قبل سروده شدهاند شايد برايت تازهگى داشته باشند. مثل قطعه تحت عنوان «پروانه بازيگوش». ممكن است پارهاى از آنها – همان طور كه در مقدمه گفتهام – در بادى امر برايت نامفهوم باشند. توصيه مىكنم كه حوصله كن. مثل وقتى كه ناگهان وارد محوطهاى تاريك و ناآشنا مىشوى. مدتى طول خواهد كشيد تا چشم به تاريكى و ناآشنائى انس پيدا كند. لازم است بدانم كه سعى و كوششم براى گنجاندن و ابراز مفاهيم علمى جديد در قالب شعر سنتى فارسى تقلائى مفيد بوده است يا نه.
اميدوارم كه اوائل مهرماه در اردكان[63] خدمت برسم. لهجه غليظ يزدى را نمىتوانم دقيقاً هضم كنم. احتياج به مترجم دارم. خدمت شايسته خانم به عرض سلام مصدّعم.
همايون
45
كرمان – بيستم ديماه 1370
ايرج عزيزم
سفرت به درازا كشيد. مقاله «ساعت شبنماى اردكان – يزد» همراه عريضه است. چند نكته در اين باره به خاطرم مىرسد. بدون رعايت اولويّت برايت مىنويسم.
1. عنوان مقاله را «ساعت شبنماى اردكان يزد» انتخاب كردم. امكانات ديگرى هم هست. مثلاً «ساعت شبنماى آسمانى در اردكان يزد باستانى» اما به نظرم مفصل است. اسم يزد را حتماً بايستى متذكر شد تا با اردكان ديگر اشتباه نشود.
2. لحن مقاله را مناسب خوانندگان مجله آينده انتخاب كردم. شايد كمى روزنامهاى است. اگر مىخواستى آن را در فرهنگ ايران زمين ويا «نامواره» منتشر كنى به احتمال زياد در نحوه تنظيم و لحن مقاله سنخى ديگر عمل مىكردم. خوشحالم آن را در آينده چاپ خواهى كرد. لازم مىدانم كسانى هرچه بيشتر به اين موضوع علاقهمند شوند و آن را دنبال كنند. علاقهمند[م] و اصرار دارم هرچه زودتر چاپ شود. نه بدان علت كه از ديدن چاپ شده نوشتهام حظ خواهم برد. بلكه مىترسم يا مىدانم كه منابع عمده تحقيق در اين باره به طور ملموس روز به روز كمتر مىشود. پيرمردهاى مورد نظرم آفتاب لب بام هستند.
3. مطلب را سخت درز گرفتهام. موضوع آن قدر وسيع و جالب است كه به راحتى مىتوان اين مقاله بيست صفحهاى را به كتابى دويست صفحهاى تبديل كرد. برايت مثال بياورم:
اين موضوع «نيم سبو بالا آمدن ستارگان» يا پديده اولين طلوع صبحگاهى ستاره – كه شعر «ستاره سوزى» در مجموعه «شورگل» و شعر «پاروز» در مجموعه «قالى عمر» در آن باره است – در الواح گِلى نجومى ميخى بابلى به شدت مطرح است. اين پديده را به عنوان اصلىترين مقياس زمانسنجى به كار مىبرند و آن را اوش (ush) معادل چهار دقيقه مىناميدند و مىدانستند. شبانهروز را سيصد و شصت اوش مىشمردند.
سطر دوم متن ميخى مشهور و جنجالى كه با نشانى (متن هيل پريخت 229 HS) HS 229 ,Hilprecht Text از شهر نيپور به دست آمده است چنين است؛ «سيزده برو و ده اوش فاصله ستاره شوپا بعد از ستاره بان». شبانهروز را به دوازده قسمت (هر قسمت دو ساعت) تقسيم مىكردند. نام آن را برو beru گذاشته بودند. هر برو را به سى قسمت تقسيم مىكردند كه مىشد چهار دقيقه و اسم آن اوش بود. پس «اوش» مدت دوام پديدهاى است نجومى كه سحرگاه قبل از طلوع آفتاب رخ مىدهد.
از طرف ديگر اين بخش از شبانهروز را، بعضى سحرگاه را در ايران باستان اوشهين گاه مىگفتهاند. و واژه اوش در سانسكريت هم به معناى سحر است. سؤال اينكه اين واژه از فلات ايران به بينالنهرين رفته است يا برعكس؟
در ضمن تماشاكن قرينهسازى ميان سال و شبانهروز را كه هر دو بر اساس360=1/1230 تقسيم و تنظيم شده است. به احتمال بازتابى است از اين عقيده كه عالم كبير و عالم صغير انعكاس يكديگرند. اين همه را قرينه ديگرى مىيابم بر اينكه روزگارى سال سيصد و شصت روزه (بدون پنجه) در فلات ايران شايع بوده است. مطلبى كه فقط يك نفر آن هم يكبار – بيرونى در آثارالباقيه – از آن حكايت كرده است. مثال ديگر:
اصطلاح سرقه = سرجه = آبدزدك معادل است با اصطلاح لاتينى Clepsydra به معناى ساعت آبى. خود اين كلمه لاتينى از دو جزء Clep به معناى دزديدن و Hydra به معناى آب تشكيل مىشود. حال چه ارتباطى وجود دارد مابين اين اصطلاحات از يك طرف و اصطلاح «خمسه مسترقه» يا (پنجه دزديده) از طرف ديگر؟ و دهها موضوع ديگر از اين دست كه هر يك مىتوانند براى خود موضوع مقالهاى جداگانه باشد.
5. بسيارى از اين مسائل در كتاب «بيدارى علم = سحرگاه نجوم» واندر وردن كه ترجمه فارسى آن را سه يا چهار سال قبل تحويل آقاى سياهپوش و فانى[64] دادم مطرح شده است. چشمم از اين اشخاص آب نمىخورد. كاش يك بار محض امتحان مزه آن مرد مىشدند و يك كلمه «نه» را مىگفتند تا فكر ديگرى از بابت چاپ آن مىكردم [65]. دفعه قبل كه به سفارش تو سراغ آقاى سياهپوش رفتم (آقاى فانى هم آنجا تشريف داشتند) برايم روشن شد من هم حرفى ندارم اما دلم بههم خورد و مىخواستم بالا بياورم.
6. حال كه از كار اردكان فارغ شدهام. خيال دارم بپردازم به موضوع رواج تقويم يزدگردى در بلوچستان و مخصوصاً اطراف رودخانه سرباز[66]. عقيدهات چيست؟ كى مىآيى كرمان؟ همايون
46
بيست و پنجم بهمن ماه 1370
ايرج عزيزم
1. كتاب «شورگل» قرار بود هفته قبل حاضر شود. در دو جا اشتباه چاپى داشت صفحه 72 و 82. ناچار گفتم فرم را تعويض كنند. امروز عصر تحويل مىدهند. ده نسخه معيوب داشتم. يكى را برايت مىفرستم.
2. فصل هفدهم كتاب زادالمسافرين را بازنويسى كردم مىخواهم آن را به انضمام فصل اول و دوم به صورت جزوه دربياورم و تحت عنوان «سواد چيست و باسواد كيست» صد يا دويست عدد چاپ كنم. نظرت را بگويى ممنون خواهم شد.
3. مشغول حاشيه نوشتن و جمعآورى تعليقات بر مقاله ساعت شبنماى اردكان (يزد) هستم. مىخواهم از نظرات چند نفر آدم صالح درباره آن مقاله آگاه شوم. چند نسخه برايت مىفرستم به هر كس صلاح مىدانى بده. به شرط اينكه نظرش را برايم بنويسد [67]..
براى ستوده و زرياب خودم فرستادم. قربانت، همايون
در زيرنويس شماره 3 پاصفحه 10 مقاله «ساعت شبنماى اردكان يزد» به جاى «مفهوم» كلمه آمده است لطفاً آن را اصلاح كن تا درست بشود: «ظاهراً يونانى مفهوم فارسى دهگان است».
47
كرمان – يكشنبه سوم خردادماه 1371
ايرج عزيزم. چند بار تلفن كردم جواب نشنيدم. ديروز يا پريروز بابك اطلاع داد كه در شمال و كنار دريا هستى. خوشا به حالت. با آنكه هوس كرده بودم ميسر نشد ارديبهشت ماه را در مازندران باشم.
1. تشكر فراوان و بىحساب براى فتوكپى رساله نوروزنامه از روى نسخه عكسى موجود در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران. با نسخه برلن كه مورد استفاده مرحوم قزوينى و مرحوم مينوى بوده است تفاوتهاى آشكار دارد. فقط فصل اول آن را – كه مستقيماً مربوط به گاهشمارى و تحول آن در ايران باستان است – رونويسى كردهام. بعضى مشكلات و ابهامات چاپ مرحوم مينوى و چاپ آقاى على حصورى را – كه اولى توسط كتابفروشى زوار و دومى توسط كتابفروشى طهورى (دو بار) چاپ و نشر شده است – برطرف مىكند.
در نسخه چاپ مرحوم مينوى و چاپ حصورى – كه هر دو از نسخه واحد يعنى نسخه برلن استفاده كردهاند – موضوع «دو دور» مغشوش و آشفته است. مرحوم مينوى در حواشى كه بر كتاب نوشته است دور دوم را معادل با 365 14 روز دانسته و شرح داده است كه مراد از دور اول حركت شبانهروزى معادل با بيست و چهار ساعت است.
با توجه به نسخه دانشگاه ترديد برطرف مىشود كه همانگونه كه از فحواى عبارت مغشوش و مغلوط نسخه برلن پيدا است مراد از دور دوم يا دور بزرگ دوره 1461 ساله است كه در گاهشمارى مصر باستان بسيار مشهور و به اسم دوره سوئيسى يا دوره شطركى ناميده مىشده است. از نظر تاريخ تحول گاهشمارى در فلات ايران اين نكته جالب و مهمى است.
از طرف ديگر بعضى عبارات و جملات در نسخه برلن آمده است كه در اين نسخه ميكروفيلم دانشگاه نيست و ساقط شده است. مثلاً اين جمله كه در رابطه با طهمورث است و در نسخه چاپ مرحوم مينوى و آقاى حصورى آمده است «و مردمان را دبيرى آموخت» كه در نسخه دانشگاه به وضوح ساقط شده است. گمان مىكنم اگر كسى خبره كار باشد – شايد آقاى حصورى كه با ايشان آشنائى ندارم – بتواند از اين دو نسخه متن صحيحترى از اين رساله معروف به نوروزنامه و منسوب به حكيم عمرخيام را تهيه كند.
2. ترجمه كتاب هرتسفلد «ايران در شرق باستان» پيش مىرود. ظاهراً ناشرى هم براى آن پيدا شده است. به فصل «سحرگاه تاريخ» رسيدهام و گرفتار مشكل تلفظ صحيح و رسمالخط درست اسامى اقوام و امكنه شدهام. كتاب وهرود و ارنگ تأليف ماركوارت ترجمه مرحوم داود منشىزاده كه از انتشارات موقوفات مرحوم دكتر افشار است بسيار بسيار برايم راهگشا و مفيد واقع شده است.
به كتاب «تاريخ مردم ايران پيش از اسلام» تأليف آقاى دكتر زرينكوب مراجعه كردم. اسباب تعجبم شد كه در كتابنامه مراجع و مآخذ از اين كتاب هرتسفلد اسمى نديدم. كتاب آقاى دكتر زرينكوب را بايستى «تاريخ اقوام آريايى در فلات ايران» اسم گذاشت در غير اين صورت مىتواند براى خواننده مبتدى مثل من گمراهكننده باشد و بر اين تصور غلط برود كه قبل از آمدن اقوام آريائى كسى در فلات ايران زندگى نمىكرده است، يا اگر قومى يا اقوامى در اين سرزمين مىزيستهاند صاحب تمدن و فرهنگ نبودهاند. يا اگر تمدن و فرهنگى قبل از آريائيها وجود داشته است آثارى از آن باقى نمانده است. حال آنكه چنين نيست. گواه اين مطلب كاوشهاى باستانى در نقاطى مانند شوش، ژيان تپه (نهاوند)، تپه سيلك (كاشان)، مارليك ([نزديك] ساحل خزر) تورنگ تپه (تركمن صحرا)، تپه زاغه (قزوين)، تل ابليس (بردسير)، تپه يحيى (كرمان) و غيره و غيره و غيره است.
اگر كتاب و منابع ديگرى – به فارسى – كه بتواند مرا در يافتن تلفظ صحيح و رسمالخط درست اسامى اقوام و امكنه در هزارههاى دوم و اول قبل از ميلاد كمك كند معرفى كنى متشكر خواهم بود.
3. رفتم سراغ آقاى سياهپوش در مؤسسه تحقيقات علمى و فرهنگى. فتوكپى مسئول امور كرمانشناسى در استاندارى كرمان است. بعد از چهار سال مىگفت تازه كتاب را در ليستى گذاشته كه توصيه كرده است براى چاپ و نشر آن ليست اولويّت قائل شوند. همين جمله و عبارت را در ظرف چهار سال گذشته كه ترجمه كتاب «سحرگاه علم» تأليف واندر وردن نزد ايشان بود به كرّات از دهان ايشان شنيدم. اگر از حقالزحمه چندرقاز كتاب صرفنظر كرده بودم تا حال چندين بار چاپ شده بود. شايد معقول بود كه مىگذشتم. اما ترجيح دادم كه كتاب چاپ نشود.
4. لطفاً نشانى آقاى سيد ابوالقاسم انجوى را برايم بفرست. هنوز فرصت نكردهام كه مستقيماً از زحمتى كه روى اصلاح «شورگل» كشيدهاند تشكر كنم.
5. چند سال قبل شعرى را شروع كردم كه نادر هُدى[68] از مضمون آن خوشش آمده بود. يكى دو ماه پيش با مشقت فراوان آن را تمام كردم و پرداختم. چند هفته پيش برايش پست كردم. به دستش نرسيد. اگر خواستى و صلاح دانستى آن را در آينده چاپ كن. فقط يك گوشهاى بنويس «نادر هدى.»
انار سينه ساقى
غلام بسته به پاروى كشتى فلكيم
گداى كوزه آبى و اندكى نمكيم
مگر به خواب گران، پشتِ مىفروشى دهر
انار سينه ساقى، به جاى خون بمكيم
قربانت همايون
48
كرمان – پنجم ديماه 1371
ايرج عزيزم
چند دقيقه پيش تلفن كردى و خبر از موجود بودن ترجمه فارسى اثر مشهور واراها ميهرا Varaha Mihra صاحب ينچا سيدا هانتيكا دادى. از شگفتىهاى روزگار دو سه روز گذشته سرگرم و مشغول همين مطلب بودم. كتاب پنج سدهانت = پنج رساله مهمترين متن نجوم هندى است كه در قرن ششم ميلادى نوشته شده است.
واراها به سال 505 ميلادى در شهر اوجين هندوستان به دنيا آمد و در سال 587 در همان شهر وفات يافت. در فلسفه رياضيات و نجوم چيرهدست بود. كتاب پنج سدهانت دائرةالمعارف آگاهىهاى نجومى زمان وى است. از اسم او احتمال زياد مىدهند كه ايرانىالاصل بوده است. اسم پدر وى آدى تياداس = «پرستنده آفتاب» را دليل ديگر بر همين معنا مىدانند. ابوريحان بيرونى با آثار وى به خوبى آشنا بوده است و اسامى رسالههايى را كه در كتاب پنچا سيدا هانتيكا آمده است به ترتيب زير مىآورد. معادل انگليسى آنها را از كتاب سحرگاه نجوم تأليف واندر وردن مىآورم. ابوريحان در التفهيم (چاپ همائى صفحه 148) مىگويد:
و نزديك ايشان كتابهاى سدهاند به عدد پنج معروفند.
1. سورج سدهاند = Suraj Siddhanta
2. رومك سدهاند = Romaka Siddhanta
3. پلىسا سدهاند = Paulisa Siddanta
4. براهم سدهاند = Paitmaha Siddhanta
5. بشست سدهاند = Vasista Siddhanta
از اين پنج رساله سه رساله اول (1) و (2) و (3) همانگونه كه از نام آنها پيدا است از نجوم يونانى و رومى متأثر است و در آنها مسائل نجومى با رياضيات هندسى و مثلثاتى حلّ شده است.
اما دو رساله آخرى كهنتر و به گونهاى غيرقابل ترديد از همانگونه نجومى است كه در اواخر قرن ششم و قرنهاى پنجم و چهارم قبل از ميلاد در ايران زمان هخامنشى رواج داشته است و به نام نجوم بابلى معروف است.
در اين نوع نجوم بابلى است كه وسيله عمده اندازهگيرى نوعى ماه معوج است. ماه معوج مانند ساعت معوج بر حسب موقعيّت و وضعيّت كوتاه و بلند مىشود. براى تعريف ساعت معوج رجوع كن به كتاب التفهيم (چاپ همائى صفحه 70). تى نى 130 ماه قمرى معوج است.
اگر كتاب پنج سدهانت در يك زمانى در هندوستان به زبان فارسى امروزى ترجمه شده است از اوجب واجبات است كه نسخهاى از آن ترجمه به هر قيمت و زحمت كه شده است فتوكپى يا ميكروفيلم تهيه كرد.
به هر حال مقاله آقاى رازالله انصارى را در اين باره بايد بخوانم. از اينكه نشانى ايشان را دادى تشكر فراوان. برايشان نامه خواهم نوشت. قربانت، همايون
49
كرمان – هيجدهم ديماه 1371
ايرج عزيزم
جزوه فتوكپى شده ضميمه حاوى فصل هفدهم كتاب زادالمسافرين ناصرخسرو است. روىهمرفته تصورم بر اين است كه ناصرخسرو در تلاش براى توجيه ماوراءالطبيعه ناكام نبوده است. بگذريم كه اين نحوه برخورد و اين گونه استدلال در ادب فارسى يكتا و بىنظير نيست، اما شيوه كلام و سبك بيان ناصرخسرو – لااقل به نظر من – صلابت و طراوت خاص خودش را دارد. همايون
50
كرمان – دوشنبه نوزدهم ارديبهشت 1372
ايرج عزيزم
1. در تلفن پرسيدى چرا به موضوع رد و اثر ايرانىهايى كه هنگام هجوم اسكندر به هندوستان مهاجرت كردهاند پيله كردهام و مىگفتى «اصل صفحات تاريخ آن زمان گم شدهاند و تو سراغ شرحى را كه بر زيرنويسى نوشتهاند مىگيرى.» جوابم اين است كه يكى از كوتاهترين راهها براى پيدا كردن گم شده همين است.
راه ديگرش اين است كه برويم سراغ برهمنهاى آتشپرست كه ظاهراً در همان قرن تولد مسيح از ايران به هندوستان مهاجرت كردهاند و ستارهشناس حرفهاى بودهاند و مانند ديگر حرفهها آن را در محيط خانواده فرا مىگرفته و به ارث مىبردهاند. همان طائفهاى كه براهم ميهرا و براهم كوتپا منجمان بلندآوازه هندى از ميان آنان برخاستهاند.
دائرةالمعارف بريتانيكا درباره براهم ميهرا مىگويد: در سال 505 ميلادى در اوجين هندوستان به دنيا آمد و هشتاد و دو سال بعد در همان جا از دنيا رفت. فيلسوف، منجم، رياضىدان بود. پانچا سيدانتيكا (پنج سندهانت) را كه مجملى است از دانش نجوم آن عهد هندوستان تأليف كرد. همانگونه كه از اسمش هويدا است هندونژاد نبود. واژه «ميهرا» از واژه ايرانى «ميترا» مشتق شده است. به احتمال زياد «آفتاب» بايستى نشانه و علامت طائفه وى بوده باشد. پدرش نيز «غلام خورشيد» نام داشت.
فتوكپى مقاله پروفسور انصارى درباره ترجمه يكى از آثار مهم براهم ميهرا كه به فارسى ترجمه شده است را ضميمه مىكنم. سعى كردهام ميكروفيلم اين نسخه را تهيه كنم، موفق نشدم. از آقاى حائرى در كتابخانه مجلس استمداد كردم. خبرى نشد. اگر بتوانى در تهيه اين ميكروفيلم كمكى بكنى ممنون خواهم شد.
وقف[69]
خداى كهكشانها كهكشانها!
ندارم مال تا مسجد بسازم
شفاخانه، دبستان، پل كنم وقف.
هلا !
گلدسته سازم بازوان را
ز دل محراب
از سينه شبستان
سرم گنبد، نگاهم روزن سقف.
اين سوغات هندوستان است. ترجمهاى آزاد از دوبيتى گونهاى كه «باسوانا» شاعر و صوفى دراويدى زبان اهل ميسور در سده دوازدهم ميلادى سروده است. اين گونه اشعار مذهبى هندوان كه براى «شيوا» سروده مىشود به نظرم بسيار ملموس و محسوس مىآيند. تصور مىكنم نوعى طراوت و وجاهت برانگيزنده دارند. مخصوصاً وزن دوبيتى را به كار گرفتهام. روى چند قطعه ديگر دارم كار مىكنم. تمام كه شد برايت خواهم فرستاد. خدمت خانم به عرض سلام مصدّع مىباشم. همايون
2. دو سه هفته گذشته سرگرم بود و به غلطگيرى «مذهب ايرانيان پيش از زردشت» نرسيدم. غلط زياد دارد. مترجمش هم لاقيد و مسامحه كار بوده است. به نظرم بهتر است از نو ترجمه كند و همين جا حروفچينى و غلطگيرى كند تا در گذاشتن احترام به خاطره خانلرى كوتاهى نشده باشد.
3. چند شعر را كه مدتى روى آنها كار مىكردم و تقريباً تمام شدهاند برايت مىنويسم. اگر خواستى آنها را چاپ كنى ترجيح مىدهم با هم چاپ كنى.
خطاط سرنوشت
با آنكه، دكهاش،
سر بازار روزگار
مصداق كعبه آمال خلق داشت،
آزرده بود خاطر خطّاط سرنوشت.
اسباب دلخورى؟ ندانم
بعيد نيست
جانش به لب رسيده بود
از كارگاه غيب
از آنچه مىفروخت
از آنچه مىنوشت.
بر سنگ مرمر ديوار بارگاه
با خط پخته و خوانا نوشته بود.
«خواهان دوزخ و بيزارم از بهشت.»
باغ هوس
تا شود تازه روى باغ هوس
باز كردم گهى شكاف تنگ قفس
دختر خودفروشِ مىفروشى غم
(از كجا شد خبر؟ نمىدانم)
آمد از در شراب به دست
دعوتم كرد.
به جام. به لب.
زانويم سست شد، ز آب و ز رنگ.
از خرامان ماه، سرو خدنگ.
* * *
تا سحر ماند.
آنچه داشت نفس،
عشوهها ريخت.
گفتگو كرد.
فتنه انگيخت
تا دوام توبه شكست
دست بردم كه جام بستانم،
آذرخش سياه ابرگناه،
باغ آتش زد و شكاف ببست.
51
دوشنبه چهاردهم تيرماه 1372
ايرج عزيزم
مدتها روى اين شعر كار كردم تا سرانجام به اين صورت درآمد. تغيير وزنى كه در بند آخر آن احساس مىشود تعمدى و از روى قصد است. بهانه تغيير وزن كلمه دگرگونى و تبديل شدن گوى چوگان به ترنج خوشبو است.
خانم شايسته را احوالپرس هستم و سلام مىرسانم. همايون
چوگان
به زير سّم آن اسبى
كه بر پشتش نشسته خواجه كيهان
اگر من گوى چوگانى، لگدمال ستم بودم.
دلم مىخواست روزى مىشدم
آماج ضرب چوب چوگانباز چالاكى
كه منظور نگاه ساقى عرش است.
دلم مىخواست بيرون مىشدم
از صحنه، از ميدان.
به دور از جاروجنجال سوارانى كه بىپروا هوسبازند.
دلم مىخواست مىرفتم، مىرفتم
مىافتادم به ايوان گل نيلوفر آبى
كه تا ابر بلند عرش پيچيده است.
دلم مىخواست آن بالا
كنار چشمه ميخانه نور
دگرگون مىشدم. خوشبو ترنجى
به دست ماه تابانى كه از دور
كند با نرگس مخمور روشن
چراغ لالهاى در كهكشانى
52
27/7/72
لندن – 30 سپتامبر 1993
ايرج عزيزم
سلام و احوالپرسى فراوان. يكى دو هفتهاى است كه اينجا هستيم و مشغول مراجعه به پزشك و انجام انواع آزمايش از قلب و كليه و جگر و اعضاء و جوارح. تازه فارغ شدهايم از دست آقايان پزشكان. ظاهراً عيب و نقص كلى در مخلص و خانم ديده نمىشود. حتى عارضه قلبى هم ظاهراً با آن شدت و بازار گرمى كه پزشكان كرمان مىگفتند نبوده است. اينها هم همعقيده دكتر دانشپژوه هستند كه براى انژيوگرافى نيازى نيست.
اين يكى دو روزه تازه فرصت كردهام كه به سراغ اشخاصى كه محبّت كردى و نشانى آنها را به من دادى بروم. ديروز آقاى دكتر هادى شريفى[70] را ديدم امروز آقاى مورتن[71] را ملاقات مىكنم و فردا با آقاى تورخان گنجهاى[72] قرار گذاشتهام.
ويزاى امريكا گرفتم. خيال دارم دو هفته ديگر به نيويورك بروم و ديتوس اسميت رئيس سابق فرانكلين را ملاقات كنم. يكى دو هفته آنجا خواهيم ماند. هنوز تصميم نگرفتهايم كه از كدام راه مراجعت كنيم از طريق خاوردور يا از راه اروپا.
خانم صنعتى نيز خدمت خانم شايسته به عرض سلام مصدّع است و بيشتر جاها و اغلب اوقات به ياد شماها بوده جايتان را خالى مىكنيم. قربانت همايون
53
كرمان – سهشنبه هفدهم اسفندماه 1372
ايرج عزيزم
هواى كرمان بارانى و ابرى و مرطوب و دلپذير است و جاى دوستان خالى. «خطاى نامه»[73] را خواندم. اين عبارات را مىتوان در كتاب نجوم چين ترجمه از نيدهام [74]نقل كرد:
1. صفحه 36 از سطر دهم به بعد:
«فصل – در بيان آنكه علم نجوم پيش ايشان به غايت معتبر است. و كاملان منجمّان را سالها در حبس مىدارند. براى تقويم كردن و تغيير وقت و ساعات نگاه داشتن سالى يكبار خزانه را از دفتر تقويم پر مىكنند.
2. صفحه 137. از آنجا كه فصل شروع مىشود تا آخر صفحه.
آنچه كه در صفحه 138 آورده شده به نظر مىآيد مربوط به نجوم نيست. مطالب اين صفحه 138 در ترجمه تركى پس از عبارات مربوط به نجوم نيامده است. شايد اگر ترجمه تركى به دقت نگاه شود جاى مطالبى كه در صفحه 138 آمده معلوم شود.
3. صفحه 168 از سطر 17 به بعد:
«… زيرا كه پيش خطائيان شب و روز محسوب است. مثل اينكه پانصد سال را هزار سال مىگويند و چنين هزار سال را يك قرن و دوازده قرن را دوازده هزار سال مىگويند».
لطفاً به اين جملهها نگاه كن و نظرت را راجع به تغييرات و اصلاحاتى كه در آنها كردهام بنويس. ترجمه تركى صفحه مربوط به نجوم را (137) با متن فارسى مقايسه كردم. روايت فارسى به نظرم عاميانهتر آمد. مثلاً:
در محلى كه چله زمستان تحويل كند = اول نوروز ده كه آفتاب عالمتاب به برج حمل نقل آيد.
در سطر 12 صفحه سيزده مقدمه نوشتهاى:
«… فىالمثل نام پلانتها به سُغدى در كتاب…» مقصودت از «پلانتها» چيست؟ سيّارات؟ يا نباتات؟
قربانت، همايون
54
كرمان – ششم خردادماه 1373
ايرج عزيزم
1. مشغول غلطگيرى نمونههاى آخر «نجوم در چين باستان» و تنظيم پيوستهاى آن هستم، از جمله فصل مربوط به نجوم در كتاب خطاى نامه سيد على اكبر خطائى. خواهشمندم به صفحه 137 و دنباله مطلب در صفحه 138 رجوع كن. مطالب صفحه 138 به نظرم با مطلب صفحه قبل ربط ندارد. به نظرم شايد آنچه در صفحه اول 138 چاپ شده است دنباله مطالب 74 است.
ترجمه تركى اين فصل (صفحه 254) نيز با فارسى برابر نيست. به نظرم مىآيد كه جمله «و ساعات را به عبير نگاه دارند. يك عبير سوختن يك ساعت بود» آخر صفحه 137 در روايت تركى پيدا نكردم. موضوع ساعت عودسوز يا به قول مؤلف خطاى نامه «عبيرسوز» واقعيت دارد و مخصوصاً در مسافرخانههاى ميان راهها رواج داشته است و سوختن عود چون به وقت معين مىرسيده است ريسمانى كه از آن گلولهاى آويزان بود مىسوخت و گلوله در جام زير آن مىافتاده است تا مسافر از خواب سحرگاه بيدار شود.
جالب است كه در همين يك صفحهاى كه سيد على اكبر خطائى نوشته است مطالب چند فصل از كتاب نيدهام را خلاصه كرده است. تهيه چهار گزارش از سوى چهار منجم كه با يكديگر ارتباط نمىداشتند درست و دقيق حكايت از حزم و احتياط و دقت و محكمكارى دانشمندان چينى مىكند و اهميت سياسى فوقالعاده گاهشمارى و تقويم را در سرزمين پهناور چين كه تمايلات تجزيهطلبى هميشه در آنجا وجود داشته است تأييد مىكند. لطفاً درباره اين مطالب صفحه 138 چند كلمه هم كه شده است برايم بنويس.
2. براى رفتن به هندوستان و اينكه توصيه كردى كه طرحى تهيه كنم لطفاً مقاله جوف را كه براى جنابعالى و به ياد جنابعالى به سفارش آقاى زرياب و دانشپژوه نوشتهام[75] نگاه كن. اگر قرار باشد از اين جستجو نتيجهاى حاصل شود و واقعاً گرهاى باز شود تنها راه عملى و قابل اميدوارى به [رسيدن] نتيجهاى دندانگير اين است كه در فصل زمستان گروهى به زعامت جنابعالى سه يا چهار ماه به هندوستان بروند و دنبال مطلب را بگيرند. مثلاً آقاى زرياب، آقاى احمد تفضلى، مجتبائى، و يك منشى قابل. تمام روز را جستجو كنند و گاه و بيگاه دور يكديگر بنشينند و به حرفهاى يكديگر گوش كنند و سبك و سنگين كنند و بالاخره شايد راهى به جائى ببرند.
هدف فورى و آنى بايستى آشنائى و آگاهى از اين آفتابپرستان برهمنهاى مهاجرت كرده از سيستان باشد. تصورم بر اين است كه اگر بنده هم در ركاب آقايان علما باشم شايد مفيد باشد. اين نظر و رأى حقير است ديگر خود دانى.
3. ترجمه حروفچينى شده و اصلاح شده فصل «مذهب ايرانيان بيش از زردشت» براى يادنامه مرحوم خانلرى ضميمه شد.[76]
4. ترجمه دو كتاب «علوم دقيق در روزگار عتيق» تأليف نويگه باوئر و «ايران در شرق باستان» تأليف هرتزفلد حاضر و آماده براى حروفچينى است. هر دو كتابهاى بسيار مفيدى هستند. اگر ناشرى براى آنها سراغ كنى ممنون خواهم شد. حروفچينى و صفحهبندى را خودم در اينجا انجام خواهم داد و ديسك حروفچينى شده حاضر به چاپ را براى ناشر خواهم فرستاد. حقالترجمه را بايستى اضافهتر بدهند مثلاً بيست درصد. كى مىآيى كرمان؟ همايون
55
كرمان – چهارشنبه سوم اسفند 1373
ايرج عزيزم
از شنيدن صدايت پس از ماهها خوشحال شدم.
فتوكپى نمونههاى چاپى جلد اول «تاريخ كيش زرتشت» به ضميمه تقديم مىشود. تصور نمىكنم عيب كلى و اساسى داشته باشد. اما سرشار است از انواع عيوب و نواقصى كه ناشى از بىتجربگى مترجم و حروفچين است.
سعى دارم ترجمه جلد دوم را پيش از پايان سال جارى تمام كنم. اگر بگذارند و وقتم را بيهوده تلف نكنند.
اگر مقدّمهاى بر جلد اول بنويسى ممنون خواهم شد. اگر بخواهى بر چند سطرى كه اول كتاب آوردهام بيفزائى آن هم صاحب اختيارى. به هر حال كتاب را به سفارش جنابعالى ترجمه كردهام و خيرش مربوط به جنابعالى است و مسئوليت شرّ آن (اگر داشته باشد) بر عهده بنده. مشتاق ديدار هستم. همايون
56
چهارشنبه اول شهريور 1374
ايرج عزيزم
اين ترجمه تحتاللفظى مقاله هنينگ درباره فصل نجومى بندهش است. زحمت حروفچينى و غلطگيرى آن چند برابر ترجمهاش بود. جاهاى حساس مقاله را كه با ترجمه مرحوم مهرداد بهار تفاوتهاى فاحش دارد برايت خط كشيدم. بخوان. در اصفهان اگر زيارت جنابعالى قسمت شد راجع به آن گفتگو كنيم.[77]
روز به روز بيشتر اعتقاد پيدا مىكنم كه وضع آرايش صفهاى سپاهيان ايران [مثلاً هردوت كتاب هفتم – فقره 41 = تواريخ – هردوت ترجمه وحيد مازندرانى – چاپ دنياى كتاب 1368 صفحه 368 از وسط صفحه به بعد] عكس برگردان دقيق آرايش صفهاى ستارگان آميزنده و ماه و خورشيد و اهورمزدا و ستارگان ناآميزنده است.
احتمال درست بودن حدس بالا منوط به اين مىشود كه آيا حق با هنينگ است كه nadyan ra را The Corps of Immortals = سپاه جاودان معنى كرده است يا مرحوم بهار كه آن را به «جوهر رزم» ترجمه كرده است.
در عوض تصورم بر اين است كه جمله آخر فصل نجومى بندهش را مرحوم بهار درست فهميده و ترجمه كرده است و هنينگ معناى جمله را با منطق فرنگى و اروپائى حدس زده است. از آقاى بهروز آگاه[78] خواهش كردهام براى گرفتن فتوكپى التفهيم انگليسى به آقاى مجيدى رجوع كند. آيا خبردارى كه ترجمه انگليسى التفهيم از روى نسخه فارسى انجام گرفته است يا روايت عربى آن. تصورم اينكه نسخه عربى ملاك ترجمه بوده. از راهنمائى متشكر خواهم بود. قربانت، همايون
57
چهارشنبه 22 شهريور 1374
ايرج عزيزم
مصاحبت آقا مثل هميشه دلپذير بود.
فصل سوم كتاب خانم مرى بويس براى يادنامه شادروان خانلرى[79] تقديم مىشود. لطفاً نگاهش كن. غلط چاپى اگر داشت اصلاح كن يا هر نوع اشتباه ديگر. فردا عازم شيراز هستم. همايون
58
كرمان – شنبه اول مهرماه 1374
ايرج عزيزم
ترجمه مقاله واندر وردن و كندى با عنوان «سال عالم پارسيان» ضميمه اين عريضه تقديم مىشود. نسخهاى هم از اين ترجمه [را] براى آقاى محمد باقرى خواهم فرستاد و از ايشان خواهم خواست از يكى دو صفحه متن عربى موضوع مقاله برايم فتوكپى تهيه كنند و يا تلفن نشانى كندى را التفات فرمايند تا خودم اقدام كنم.
سالهاست دنبال رد پاى «پارسيان» و «پيشينيان» كه بيرونى به كرّات در التفهيم از آنها نام مىبرد بودهام. جالب آنكه بعضى از نكاتى كه در اين مقاله مورد توجه مؤلفين محترم آن قرار گرفته، لااقل به گونهاى تلويحى، در التفهيم تأييد مىشود. مثلاً درباره انجام رصد كلى توسط «پارسيان» در اوايل سده پنجم ميلادى (در زمان خسرو انوشيروان؟) برمىخوريم به اين جمله در التفهيم «پيشينيان جاىهاى اين ستارگان را به جاى آورده بودند زمانه خويش را. و بر آن افزون از ششصد سال گذشته است. پس ما آن را اندر اين جدول نهاديم و اگر جايشان از اين پس ديگر وقت را بايد بيفزاى بر آنچه اندر جدول است هر شصت و شش سال را يك درجه و هر يك سال را يك دقيقه به تقريب.» (التفهيم همائى، ص 427.)
هرچه برايت درباره اهميت و عمق و دقت جمله بالا برايت بگويم كم گفتهام. موضوع درباره آن پديده نجومى است كه با اسم «تقويم اعتداليون» شناخته شده است و كشف آن را به «ابرخس» منجم سده دوم پيش از ميلاد نسبت مىدهند.
كتاب راجع به ميترائيسم را كه براى من از بركلى آوردى و فتوكپى آن را چند ماه پيش توسط خودت براى منوچهر ستوده فرستادم براساس اين كشف ابرخس مغنيسى است.
در همين كتاب التفهيم در اين باره مطالب ديگرى هم در رابطه با همين قضيه آمده است كه اگر آنها را كنار هم بگذاريم مىبينيم به احتمال بسيار زياد چندين قرن پيش از ابرخس موضوع بر منجمين بينالنهرين معلوم و آشكار بوده است.
مخالفت خيلى ملايم ولى ريشهدارى كه با خواسته آقاى «ئمريك» درباره كاوش باستانشناسى به مقياس بزرگ اظهار كردم – در اصفهان – بى سبب و دليل نبود. هر يك از صدها متن نجومى و احكامى چاپ شده و چاپ نشده فارسى بيشتر از دهها تل و تپه كهن و باستانى سرشار از جالبترين آثار باستانى است. همين فصل نجومى بندهش حاوى صدها انديشه و فكر و وسيله از عصر حجر تا زمان خلفاى عباسى است.
تا آنجايى كه مىدانم هيج يك از اين علماى غربى يا شرقى تا به حال درصدد طبقهبندى و منظم كردن و مرتب كردن تاريخ پيدايش اين فرضها و نظريهها برنيامدهاند.
مثلاً تشبيه حركت خورشيد و ماه و ستارگان به سرعت تيرهايى كه از سه كمان بزرگ و متوسط و كوچك پرتاب مىشود به احتمال قريب به يقين انديشه متعلق به دوره پيش از هخامنشى است.
اما تقسيم آسمان به پنج قسمت و گماشتن پنج ستاره و سياره به عنوان سپهبد هر يك از قسمتها فكر و انديشهاى اقتباس شده از نجوم چين است كه در اواخر ساسانيان به نجوم ايران راه يافت و از اين گونه مثلها صدها در ذهن دارم.
نكته بسيار جالبى كه مؤلفين مقاله «سال عالم پارسيان» به آن توجه نكردهاند امكان وجود رابطه بسيار نزديك ميان «پارسيان» و منجمين مشهور هندى مانند آريا بهتا، براهم كوتيا و براهم ميهرا است و اينكه اينان از نژاد برهمنهاى آفتاب پرستى هستند كه ظاهراً در سدههاى اول ميلادى از سيستان!! به هندوستان مهاجرت كردهاند.
هفته ديگر چند روزى مىآيم تهران. بلكه بشود در خدمت سركار قرار بگذاريم كه سفر نسبتاً مفصلى به سيستان بكنم. قربانت، همايون.
59
پنجشنبه ششم مهرماه 1374
ايرج عزيزم
كتابى را كه در پائين اسم و نشانى آن را خواهم آورد در چهارصد و چهل و اندى سال پيش از لاتين به انگليسى ترجمه شده است. در موزه بريتانيا است. مىدانم تهيه فتوكپى يا زيراكس از آن مشكل است. شايد اگر توسط مؤسسه اسلامى كه به كار نسخ خطى مىپردازد و مرا يك وقتى سراغشان فرستادى و خودت هم از اعضاء هيئت امناء آنها هستى موفق شوى شايد كتاب جالبى باشد. مطمئن نيستم. به هر حال نگاهى به آن انداختن بىضرر است.
…Unherad of Curiosities Concerning the Tallismanical Sculptures of thePersians
(1) 1210 .BM E :IN-8- .London 1650 .Chilmead .Englished by E
(عجايب نشنيده درباره مجسمههاى طلسمى ايرانيان». انگليسى شده توسط ئى. چلميد. 1650)
60
كرمان – اول تيرماه 1375
ايرج عزيزم
چند ساعت پيش امر جنابعالى به دستم رسيد. انجام دادم و تقديم مىشود. موضوع مقياس تقسيم آب در اردكان و ساعت ستارهاى آن را در مقالهاى بسيار مفصلتر در آينده سالهاى اخير چاپ كردهاى. اين نوشته كه در اين پاكت فرستاده بودى از خاطرم رفته بود. مقاله مفصلتر زير عنوان «ساعت شبنماى اردكان يزد» در آينده سال هجده شماره 6-1 فروردين – شهريور 1371 چاپ شده است. لابد مىدانى محض احتياط مىگويم.
همايون
61
كرمان – چهاردهم تيرماه 1375
ايرج عزيزم
دو نسخه از ترجمه حروفچينى شده مقاله آقاى پينگرى «نجوم و احكام نجوم در هند و ايران» به ضميمه تقديم مىشود. يك نسخه براى بايگانى يا كتابخانه شخصى خودت و ديگرى را اگر خواستى بدهى جائى چاپ كنند. چاپ شدن يا چاپ نشدنش براى من علىالسويه است.
غرض من از ترجمه مقاله اين بود كه در دى ماه چون در خدمت جنابعالى به هندوستان مىرويم – خالىالذهن نباشم.
مقاله نسبتاً مفصلى هم با عنوان «براهم ميهراى آفتاب پرست و ترجمه فارسى كتاب باراهى سنگهات» در دست دارم. اميدوارم تا يكى دو هفته ديگر تمام شود. راجع به سفر هند اگر خيال دارى «انقلت» درآورى از حالا بگو تا فكر ديگر بكنم. قربانت همايون
62
شنبه 14 مهرماه 1375
ايرج عزيزم
1. مقاله راجع به پرهيت سمهتيا را نگاه كن و اگر نظرى دارى برايم بنويس.
2. نشريهاى به نام جهان كتاب كه نمىدانم كيست و چيست مىخواهد آن را چاپ كند؟ چه مصلحت مىدانى؟
3. آيا لازم مىدانى نسخهاى براى آقاى عثمان[80] در سفارت هند فرستاده شود.
همايون
63
ايرج عزيزم
1. اين هم فهرست مقالاتى كه شايد بتوان از ميان آن مطلب يا نكتهاى پيدا كرد. متأسفانه شرح حال جامع و مانع از براهم ميهر و يا براهم كوبتا و يا پتلابهت در آن ميان نيست.
2. عناوينى كه در آخر فهرست آمده كتاب هستند. به آقائى كه در بهرام پور است{P . شهرى در هند P}
بگو اگر مىتواند اين كتابها را تهيه كند و ارسال. اگر لازم است قبلاً برايش وجه بفرستم با كمال ميل. به هر حال مخارج اين مقالات و كتابها را بنده قبول دارم.
64
شنبه 14 مهرماه 1375
ايرج عزيزم
با عذرخواهى از اينكه مصدّع مىشوم.
با آقاى محسن باقرزاده قرارداد امضا كردم كه جلد سوم تاريخ كيش زرتشت را ترجمه و حروفچينى آماده براى ليتوگرافى تحويل دهم و در هنگام تحويل گرفتن نسخه، مبلغ 1/5 ميليون تومان از بابت حقالترجمه به طور علىالحساب بپردازند.
ترجمه حروفچينى شده آماده براى ليتوگرافى را به ايشان تحويل دادم و بعد معلوم شد قصد دارند براى پرداخت آنچه بر عهده گرفته بودند و امضاء كرده بازى دربياورند ترجمه را پس گرفتم.
چون عذر مىآورد كه پول ندارد پيشنهاد كردم كه خودم مخارج كاغذ و چاپ و صحافى را تامين كنم و ايشان توزيع كتاب را بر عهده گيرند. نپذيرفت.
چون حكميّت اختلاف بنده با ايشان زحمتش به گردن جنابعالى است لطفاً سؤال كن آيا حاضر به انجام تعهد كتبى خود هست يا نه. اگر آمادگى دارد ترجمه را تحويل دهم والا قرارداد را فسخ شده تلقى كنيم. منتظر شنيدن نظرت درباره مقاله سيستانىهاى آفتابپرست هستم تا تكليف سفر هند معلوم شود. همايون
65
كرمان – چهارشنبه يازدهم تيرماه 1376
ايرج عزيزم
ديروز شنيدن صداى تو پس از چند ماه برايم دلنشين بود. به ضميمه ترجمه كتاب بارتولد جغرافياى تاريخى ايران[81] تقديم مىشود. چند نكته را بايد يادآور شوم.
1. ترجمه پرداخت نهائى نشده است. مىدانستم آن را بايد بخوانى. هر جايش را هر گونه كه سليقهات اقتضا مىكند اصلاح كن.
2. مشكل اساسى در يادداشتها و عمدتاً مربوط به صفحههاى كتاب مورد استناد است. من همان شمارههاى آمده در متن انگليسى را گذاشتم. اما معقول اين است كه براى عناوين انتشار يافته به زبان فارسى – كه به جز يكى دو عنوان همه به فارسى انتشار يافتهاند – شماره صفحه چاپ فارسى گذاشته شود. اگر نمونه حروفچينى به دست من برسد در عرض يكى دو روز اين كار را به انجام خواهم رساند.
3. فهرست اعلام را دست نزدم. شايد بخواهى در تلفظ و يا املاء بعضى از اسامى تغييراتى بدهى. بنده براى تهيه فهرست اعلام حاضرم. اما اگر مىخواهى كس ديگر انجام دهد از نظر بنده هيچ اشكالى ندارد.
4. مقدمه آقاى بوزورث[82] را ترجمه كردم اما چاپ آن را به اين صورت كه هست صلاح نمىدانم. يا از آن صرفنظر كن و يا اصلاح.
5. چند سطر عذرخواهى از اين بابت كه بعضى مطالب كتاب كهنه است. مثلاً جمعيت شهرها شايد مناسب باشد. شايد معقول اين است كه خود آقا مقدمه نسبتاً مفصلى بر كتاب بنويسند. لطفاً رسيد ترجمه و اصل كتاب را اطلاع بده.
نمونه چاپى مقاله «سال عالم پارسيان» را كه در جوف است لطفاً به آقاى اصفهانيان برسان مزيد تشكر است.
ترجمه مختصر مدخل ابومعشر را تمام كردهام. مشغول مرتب كردن يادداشتهايم راجع به كتيبه بيستون هستم. راجع به الفباى پارسى باستان كه ظاهراً براى نوشتن اين كتيبه ابداع شده بوده است اطلاع دندانگير ندارم. محتاج راهنمايى جنابعالى هستم.
قربانت، همايون
66
سوم مردادماه 1376
ايرج عزيز
اين مقاله را براى آقاى دكتر [پرويز] رجبى ترجمه كردم. نسخهاى از ترجمه را برايت مىفرستم تا در رابطه با «يادگارهاى يزد» اگر پيش آمد از آن استفاده كنى.
چند صفحه مربوط را نيز از كتاب يادگارهاى يزد فتوكپى گرفتم و همراه با آنچه در فرهنگ «بهدينان» آقاى سروشيان آمده بود براى اطلاع آقاى دكتر رجبى فرستادم.
با سلام و احوالپرسى همايون
67
1372
راديوى فلك
براى ايرج افشار
ايستگاه ضعيف و دور فلك
– كه خبر مىدهد ز منبع غيب –
را گرفتم شبى به دوز و كلك
مخبرى، صبح، در خبر مىگفت
«جادوى چشم مست ساقى غم
دام راه است، سنگ محك.»
همايون صنعتىزاده
68
1376
خطّاط سرنوشت
با آنكه دكهاش،
سر بازار روزگار،
مصداق كعبهاى آمال خلق بود.
آزرده بود خاطر خطّاط سرنوشت.
اسباب دلخورى؟
معلوممان نشد.
شايد ملول بود از بلبشوى عرش
از كارگاه غيب
از آنچه مىفروخت.
از آنچه مىنوشت.
پائين دفتر روزانه فروش،
با خط پخته و خوانا نوشته بود.
«مشتاق دوزخ و بيزارم از بهشت»
همايون صنعتى
69
يكشنبه اوايل تيرماه 1377
ايرج عزيزم
پس از سلام و احوالپرسى. نزديك صد صفحه از كتاب جغرافياى توينبى[83] را كهحروفچينى شده در دو نسخه خدمت آقاى اصفهانيان مىگذارم: يكى براى خودت، ديگرى براى آقاى ستوده.[84] پنجاه صفحه ديگر هم حروفچينى شده است كه هنوز نرسيدهام غلطگيرى كنم. سى صفحه هم بايد ترجمه شود. اصل متن مىشود يكصد و هشتاد صفحه همراه با ترجمه كتيبه بيستون و فصل مربوطه از كتاب كِنت ايالات هخامنشى در كتيبههاى گوناگون). در حدود دويست و پنجاه صفحه خواهد شد. چند نكته كه بايد در تصميمگيرى كمك كنى:
1. اسم و عنوان كتاب: آقاى اصفهانيان مىگويد اسم كتاب را مىخواهى بگذارى جغرافياى ايران پيش از اسلام يا مطلبى شبيه به آن. عقلم قد نمىدهد. چرا از اسم «هامنشيان» پرهيز مىكنى. لابد دليلى دارى. اما اين اسم پيشنهادى كمى مضحك مىنمايد. اگر حتماً اصرار دارى اسم هخامنشى نباشد مىتوان گفت جغرافياى پيش از اسكندر و يا «جغرافياى ادارى ايران باستان»[85]
2. راجع به اسامى اقوام و ملتها. توينبى در هر صفحه اسمها را با يك املاء نوشته. اصرار دارد يكدست و يكنواخت نباشد. نظرت را بنويس يا بگو. من مطابق متن مثلاً گاهى نوشتهام «سكه»ها و گاهى (به ندرت) ساكاها و غيره و غيره.
3. عكس و شمايل اغلب اقوام و قبايلى كه در كتاب اسم برده شده در حجارىهاى تختجمشيد موجود است. توصيه مىكنم از هر كدام عكس جداگانه تهيه و در كتاب آورده شود. در متن كتاب به لباس و سازوبرگ هر يك از اقوام عطف شده است.
4. مطالب و نكات فراوانى را مىتوان به كتاب افزود. توصيه مىكنم چند روزى در خدمت آقاى ستوده و جنابعالى با هم بنشينيم و مشورت كنيم. قربانت، همايون
70
يكشنبه سوم امردادماه 1378
ايرج عزيزم
به ضميمه بقيه نمونههاى ترجمه رساله توينبى را برايت مىفرستم. لطفاً رسيد آن را اطلاع بده. براى آقاى ستوده هم نمونهها را فرستادم و جداگانه از وقتى كه صرف اصلاح و خواندن آنها كرده بود صميمانه تشكر كردم. در نامه قبلى هم متذكر شده بودم كه پارهاى نكات و مطالب در كتاب توينبى آمده است كه براى تدوين و تنظيم آنها در متن فارسى نياز به مشورت و تفاهم مىرود.
شايد معقول اين باشد كه من آخر هفته آينده يعنى روز چهارشنبه سيزدهم امرداد به تهران بيايم و روز بعد در ركاب حضرتعالى خدمت آقاى ستوده مىرسيم[86] و يكى دو روز به يك يك موارد مورد شك و ترديد برسيم. لطفاً اگر اين پيشنهاد بنده با ديگر گرفتارىها و تعهدات جنابعالى تعارضى ندارد خبر بده تا براى گرفتن بليط هواپيما اقدام كنم.
قربانت همايون
71
كرمان، جمعه دوم مهرماه 1378
حضور مبارك جناب آقاى ايرج افشار
هر چه به دولتسرا تلفن مىكنم كسى جواب نمىدهد احتمال مىدهم ثقل سامعه اجازه شرفيابى حضور جنابعالى را نمىدهد. ناچار دست به دامان چشمان مبارك مىشوم. خدا كند عينكها را جا نگذاشته فراموش نكرده باشيد. توصيه مىشود درصدد استخدام خادمه نسبتاً جوان برآئيد تا جويندگان احوال شريف دستشان به جايى بند شود، شايد. همايون
72
سهشنبه بيستم مهرماه 1378
ايرج عزيز
1. مقبره كوهستانى – شبيه به آرامگاههاى شاهان هخامنشى در نقش رستم و تختجمشيد – قزقپان Qyzqapan و مقبره معروف به كُره و كيچ (به زبان كردى) = دختر و پسر بنا به گفته هرتزفلد در صفحات 4 – 203 كتاب «ايران در شرق باستان» Iran in Ancent East بايد در حوالى «شهر زور» Shahr Zur نزديك روستاى سوردش Surdash و در ارتفاع پير مقرون (شايد پيرما گُدرون Pir Ma Gudrun) باشد.
2. دكان داود Dukan Daud نزديك سرپل (حلوان باستانى) صفحه 201 كتاب بالا.
3. مقبره فخريكه Fakhrika نزديك تاش تپه جنوب درياچه اورميه.
4. آرامگاه دايهودختر Da Udukhtar نزديك كتيبه Kurangun صفحه 206 كتاب بالا.
اگر اطلاع داشته باشى ممنون خواهم شد. همايون
73
كرمان، 25 مهرماه 1378
ايرج عزيزم
ظاهراً سعادت اينكه در ركاب جنابعالى به بشاگرد سفر كنم فعلاً نصيبم نخواهد شد. ممنون خواهم شد اگر در آن صفحات جستجو كنى كه آيا كوزه سفالى به شكل بالا پيدا مىشود يا نه. نمونه بالا از زنگيان نزديك كيج = Kej است.
همچنين خواهشمندم نام ماههاى مردم آن صفحات را بپرسى. مخصوصاً مىخواهم بدانم آيا ماه «جوزا» در آن صفحات موقع به دست آمدن «جو» است. خوشا به احوالت كه آزادى. همايون
74
پنجشنبه 21 تيرماه 1380
ايرج عزيزم
ترجمه انگليسى يا بهتر بگويم روايت انگليسى مقاله «درباره مبداء گاهشمارى زرتشتى» لفاً تقديم مىشود. با متن فارسى فرق دارد نه در نكات اصلى در جزئيات و مطالب فرعى. نسخه آن را براى مرى بويس هم پست كردم.
اشكال كار خانم بويس در اين است كه از جنبههاى نجومى مسائل مربوط به گاهشمارى بىاطلاع است. از دريچه اوقات عبادات زرتشتى و مواقع نيايشها و دعاها به مسئله نگاه مىكند. روى همرفته مىپندارد گاهشمارى زرتشتى براساس اين اوقات وضع شده است. با اصطلاحاتى مانند نقاط اصلى سال و دائرةالبروج و امثالهم انس و آشنائى زياد ندارد. در مقاله نسبتاً مشهور «گاهشمارى جشنهاى زرتشتيان» اشتباهات فاحش كرده است. اين مقاله را براى يادنامه ارباب جمشيد [87]ترجمه كردم. در مقدمهاى نو كه براى ترجمه فارسى مقاله نوشته متذكر اين اشتباهات شده است.
در انتقادى كه اخيراً در مجله جهان كتاب بر مدخل «آبان» در دائرةالمعارف اسلامى به قلم شخص كمسوادى، مانند بنده… چاپ شده چند بار به مقاله خانم بويس اشاره شده است. به هر حال سعى مىكنم ببينم كه چه مىشود.
راجع به تطبيق اول محرم سال 904 قمرى با ديگر تقويمها تا آنجايى كه مىتوانستم پيدا كنم چنين مىشود: اول محرم 904 قمرى = 19 اوت 1498 ميلادى = 877 سال يزدگردى.
حال بايد به كتاب ووستنفلد رجوع كنى. اما يادت باشد كه من در اين زمينه تطبيق روزهاى گاهشمارىهاى مختلف با يكديگر نادان و جاهل كامل هستم و به آدِم وارد رجوع كن. قربانت، همايون
75
شنبه اول شهريور 1380
ايرج عزيزم
ترجمه مقاله اسپونر [88]براى درج در «ستودهنامه» لفاً تقديم مىشود. اصل انگليسى مقاله را هم مىفرستم كه يك كسى آن را با ترجمه مقابله كند. سرگيجه مزمن نمىگذارد كه هوش و حواسم را متمركز كنم. اسامى روى نقشه را هم ترجمه و ماشين كردم. چسباندن آنها سر جايشان بر عهده كسى است كه كتاب را تنظيم مىكند. ستوده را سلام مىرسانم و احوالپرسم. همايون
76
بندرعباس 80/11/14
ايرج عزيز
نوشته آقاى پيشاهنگ[89] درباره قنوات نيريز ضميمه است. نوشته جالبى است. مطالب آن با آنچه در مفاتيح الارزاق آمده تفاوت دارد. مثلاً اصطلاح خين بر وزن دين [= وام] را در مفاتيحالارزاق «فنك» آورده است، همچنين اسامى ستارگان. احتمال مىدهم مؤلف مفاتيحالارزاق خواسته اظهار فضل كند و اصطلاحات محل را كه به نظرش بىمعنا مىنموده اصلاح كرده است.
از جمله نكات قابل تأمل مقاله آقاى پيشاهنگ – سواى فهرست ستارگان و فواصل زمانى طلوع آنان كه جمع آنها هفتاد و دو نمىشود در صفحه 5 – پاراگراف اول صفحه 4 زير عنوان «ب – مبداء زمان -» است. مخصوصاً اصطلاح Roon = روشن؟ و اينكه شمارش اجزاء روز و شب در دو جهت مختلف انجام مىگرفته است، شايد به اين صورت:
ظهر
طلوع آفتاب ط غروب آفتاب
غروب آفتاب ط طلوع آفتاب
نيمه شب
قرار گذاشتهام آخر هفته سرراه مراجعت به كرمان بروم نيريز خدمت آقاى پيشاهنگ شايد بخت يارى كند بتوانم آقاى سيد محمد تهامى سرطاق قنات خُبار را هم ملاقات كنم.
به هر حال مواد لازم براى نوشتن مقاله ساعت ستارهاى نيريز فراهم شده است. اگر فرصت دست داد سعى خواهم كرد در عرض دو سه هفته آينده آن را بنويسم. شنيدهام كه در اطراف ملاير و محلات نيز همينگونه اندازهگيرى ساعات شب از روى زمانهاى طلوع ستارگان مرسوم بوده است؟ قربانت، همايون
مقاله را آقاى هوشنگ ساعدلو براى من فرستاد. با آقاى پيشاهنگ با تلفن گفتگو داشتم. اما هنوز ايشان را زيارت نكردهام.
77
1380
ايرج عزيزم
نهايت سعى را دارم كه مزاحم دوستان نشوم اما گاهى چاره نيست.
پاپيروس مصرى وجود دارد به نام:
.Omina – Vienna Demotic Papirus on Eclipses and Lunar
اين نسخه را ريچارد پاركر – مورخ برجسته تاريخ علم باستان – با همين عنوان در سال 1959 در سلسله انتشارات براون يونيورستى Brown Egyptological Studies II [1959 ,Providence] تصحيح و منتشر كرد. درباره اين نسخه نوشتهاند:
Omen…. but ultimatry dedived ,.Written probably in the late second century A.D
from GeographicalReferences .E.G ,literature of the sixth century B.C as is shown
and Concordances of Babylonian and Egyptian months Text A isMainly concerned
Text B with Omina drived from thecolors of the Disk of ,with Eclipse Omina
.the Moon and Black stars and other signs supposedlyseen on or about it
نسخه در قرن دوم ميلادى كتابت شده اما از قرار معلوم از روى نسخه متعلق به قرن ششم قبل از ميلاد نوشته شده است. احتمال مىدهند نسخه اصلى از نجوم رايج در ايران سده ششم ق. م متأثر بوده است. من يكى از جدولهاى اين نسخه را ديدهام و دليل رياضى پيدا كردم كه با گاهشمارى زرتشتى ارتباط داشته است.
تا به حال دو بار پول فرستادهام كه فتوكپى نسخه را تهيه كنم. يك بار نسخه عوضى را فتوكپى كردند و بار ديگر گم شد. خيلى ممنون خواهم شد اگر فتوكپى اين كتاب را به هر قيمت كه شده برايم تهيه كنى و بيارى. از اينكه مزاحم مىشوم عذر مىخواهم. اين كار واجب است. [90] همايون
نامههاى رمضانعلى دهمرده از زابل را كه به كتاب جغرافياى ادارى هخامنشيان مربوط مىشود برايت مىفرستم.
78
كرمان – نهم ديماه 1380
ايرج عزيزم
پس از سلام. به ضميمه فتوكپى نامه دوم دسامبر خانم بويس را كه متأسفانه صفحه اول آن را كمرنگ گرفتهاند برايت مىفرستم[91]. منتظرم فرصت پيدا كنم آن را برايت به فارسى برگردانم. چند شب قبل با ايشان تلفن كردم و قول و قرار همكارى گذاشتيم.
خلاصه توافق ما اين شد كه ايشان نظرات نسبتاً جديد بنده را – نه آن قسمتهايى را كه هنوز قبول نكردهاند ممكن است حق با اين هيچمدان باشد – منعكس بفرمايند. شرط بنده اين بود كه در گفتهها و يا نوشتههاى خود از آوردن اسم بنده خوددارى فرمايند. اين نامه دوم دسامبر خانم بويس حاوى نكات بسيار جالب و ذيقيمت است.
مثلاً پاراگراف اول صفحه دوم (كه نمره ندارد) و ترجمه كلى آن چنين است «هيچگونه شواهدى از خود دوره هخامنشيان درباره گاهشمارى زرتشتى به جا نمانده. تنها طريق آگاهى كه آنان [= هخامنشيان] پس از سلطنت داريوش چنين گاهشمارى را به كار مىبردهاند اين است كه ديگر اقوام گوناگون ايرانى و ديگر اقوام غيرايرانى كه تابع هخامنشيان بودهاند. گاهشمارى 365 روزه زرتشتى را استعمال مىكردهاند.
تمام گاهشمارىهاى رايج ميان اين اقوام گوناگون از منبع واحدى استخراج شده كه فقط مىتواند گاهشمارى قومى باشد كه روزگارى بر آنها تسلط و آقائى داشتهاند يعنى هخامنشيان.
اگر اين جمله را چند دفعه مرور كنى افق تازهاى درباره اتفاقات بلافاصله پس از هجوم اسكندر گجسته روبهرويت گشوده خواهد شد و اين نكته مطرح مىشود كه شايد يونانيانى كه نزديك به چهارصد يا پانصد سال بر مراكز شهرنشينى ايران تسلط داشتهاند (مخصوصاً فارس) تا چه اندازه در امحاء آثار فرهنگى هخامنشيان توفيق داشتهاند. به اميد خدا. همايون
79
20 اسفند 1380
ايرج عزيزم
عذر مىخواهم نسخه تميزتر از اين نوشته در دسترس نداشتم. آن را قبلاً براى يكى از اين ادارات كه اسمش را فراموش كردهام فاكس كردهام. اما مطلب اساسى و بنيادين است. اگر بخواهند كشاورزى اين سرزمين رونق واقعى پيدا كنند بايستى از اين زاويه به اقتصاد كشاورزى ايران نگاه كرد. همايون
بسمه تعالى
اقتصاد كشاورزى در شرايط خشكسالى
مراد از اين نوشته جلب توجه مسئولين و مديران بخش كشاورزى به اين اصل است كه نسج اقتصاد كشاورزى كشور كمآبى مانند ايران با بافت اقتصاد كشاورزى كشورهاى غربى كه مشكل كمبود آب ندارند تفاوت دارد.
چندى پيش تهيه كننده اين گزارش در جلسهاى كه با حضور مسئولين برنامهريزى و كشاورزى استان به منظور بررسى راهكارهاى توسعه كشت گلمحمدى در استان تشكيل شده بود با اين پرسش روبهرو شد كه درآمد خالص سالانه حاصل از كشت يك هكتار گل محمدى چه مبلغ است؟
گزارشگر جواب داد: پاسخ به اين پرسش به آنگونه كه مطرح شده به تصميمگيرى صحيح منجر نخواهد شد. زيرا با آنكه درآمد خالص حاصل از كشت يك هكتار سيبزمينى در مناطق كوهستانى استان لااقل دو برابر درآمد خالص حاصل از كشت يك هكتار گلمحمدى در همان مناطق است، اما كشت گلمحمدى به مراتب اقتصادىتر و باصرفهتر است. دليل اين معنا آشكار است زيرا عامل محدودكننده كشاورزى در سطح استان، زمين (كه با واحد هكتار سنجيده مىشود) نيست. عامل محدودكننده آب است (كه با واحد مترمكعب اندازه گرفته مىشود).
در نواحى كوهستانى و سردسير و خشك براى آنكه سيبزمينى محصولى متعارف (سى تن در هكتار) بدهد بايد آن را بيست و پنج الى سى بار در سال آب داد (بيست و پنج تا سىهزار مترمكعب آب). اما يك هكتار گل محمدى براى آنكه به محصول متوسط برسد تنها به سه الى پنج بار آبيارى سالانه (سه تا پنج هزار مترمكعب) نياز دارد. براى مقايسه واقعى و عملى درآمد حاصل از محصولات گوناگون كشاورزى بايد فرمول زير را به كار برد:
درآمد فروش محصول كشاورزى – هزينههاى كاشت و برداشت
–
مقدار مترمكعب آب لازم در يك دوره كشت
كه در مورد مقايسه كشت سيبزمينى با كشت گل محمدى اين چنين خواهد بود:
درآمد فروش سى تن سيبزمينى از قرار هركيلو يكصدتومان 3/000/000 تومان
هزينه كاشت و برداشت سى تن سيبزمينى 1/200/000 تومان
آب مصرفى سالانه براى توليد سى تن سيبزمينى 25/000 مترمكعب
هفتاد و دو تومان = 3/000/000-1/200/00025/000 درآمد خالص يك مترمكعب آب از كشت سيبزمينى
*
درآمد فروش چهار تن گل محمدى 1/800/000 تومان
هزينه كاشت و برداشت 400/000 تومان
آب مصرفى سالانه براى توليد چهار تن گل محمدى 5/000 مترمكعب
280 تومان = 400/0005000 – 1/800/000 درآمدخالص يكمترمكعب آب ازكشت گل محمدى
*
درآمد يا ارزش افزوده يك مترمكعب آب از انواع كشتها بر طبق فرمول :
درآمد فروش محصول كشاورزى – هزينههاى كاشت و برداشت
–
مقدار مترمكعب آب لازم در يك دوره كشت
1. گندم 25 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
2. جو 40 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
3. يونجه سال اول 40 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
4. يونجه سال دوم 55 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
5. سيبزمينى 72 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
6. مركبات 75 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
7. گوجهفرنگى 80 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
8. انگور 85 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
9. انار 95 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
10. حبوبات 117 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
11. هندوانه 125 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
12. پياز 130 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
13. رطب 150 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
14. پسته 240 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
15. گل محمدى 280 تومان در ازاى هر مترمكعب آب
تذكرات لازم :
نكاتى كه هنگام مطالعه اين جدول بايد به ياد آورد:
1. نظر به اينكه تمام ارقام به كار رفته تقريبى است و نظر به اينكه به علت شرايط اجتماعى موجود معمولاً از بابت نيروى كار انسانى وجهى پرداخت نمىشود مبالغ محاسبه شده نمىتواند دقيق باشد. اما چون حكم عدم دقت بر تمام ارقام فوق جارى است بنابراين تناسب ميان درآمدهاى حاصل از مصرف يك مترمكعب آب كم يا بيش با واقعيت نزديك است.
2. در برآوردهاى فوق بعضى نكات مهم ناديده گرفته شده است. مثلاً اينكه باغ پسته در هفت يا هشت سال ابتداى احداث هيچگونه درآمد ندارد و اين نكته بايد در محاسبه منظور شود.
3. به هنگام تهيه الگوى كشت در سطح استان يا سطح ملى نكات مهم ديگرى سواى درآمد نيز بايد در نظر گرفته شود. مثلاً مصالح استراتژيكى يا مصالح اجتماعى و غيره.
4. خلاصه آنكه جدول بالا الگويى ابتدايى است و به قصد راهنمايى تهيه شده و نمىتواند و نبايد در تصميمگيرىها ملاك اعتبار باشد.
با توجه به نكات فوق توصيه مىشود:
الف. به يكى دو نفر از مأموران مؤمن و صادق و دلسوز جهاد كشاورزى و سازمان مديريت و برنامهريزى مأموريت داده شود كه چنين جدولى را با دقت و صحّت تهيه كنند.
ب. كارگاههاى آموزشى چند ساعته به قصد آشنا كردن كارمندان جهاد سازندگى و بانك كشاورزى و ديگر ارگانهاى مربوطه با اين شيوه محاسبه درآمد آب تشكيل شود.
پ. كليه امكانات اطلاعرسانى موجود از صدا و سيما گرفته تا كلاسهاى مبارزه با بيسوادى و از شوراهاى اسلامى دهات گرفته تا كارمندان جهاد كشاورزى تجهيز شوند تا اين شيوه محاسبه درآمد كشاورزى از آب در يكى از فرماندارىهاى استان – مثلاً بم يا بردسير – در ظرف چند ماه در ذهن اكثريت كشاورزان آن منطقه با آموزش جا بيفتد و ملكه آنان شود.
ج. در ظرف چند سال آينده ملاحظه و مشاهده شود كه از يكسو در وضع كشاورزى آن منطقه با گذشته تغيير محسوسى ايجاد شده است يا خير؟ از سوى ديگر ملاحظه شود كه آيا تفاوت محسوس در كشاورزى آن منطقه با ديگر منطقهها ديده مىشود يا خير؟
80
ايرج عزيزم
1. حال شهين بهتر است و رو به بهبودى. اگر شرايط مناسب باشد قصد دارم روز جمعه هفتم ژانويه برابر با هفدهم دى ماه جارى برويم به هند و گوآ[92]. بنابر اين مجبور خواهيم بود روز چهارشنبه پانزدهم دى ماه بيايم به جهنمِ تهران – شايد اگر قسمت بود روز پنجشنبه شانزدهم آقا را زيارت كنم.
2. در سفر اخير لندن با چند نفر از استادان SOAS گفتگو كردم. خيال مىكنم قانع شدند مجلسى با شركت چند نفر ايرانشناس و مصر شناس صاحب سررشته در مسائل مربوط به گاهشمارى و تقويم تشكيل شود تا بلكه صحّت يا سقم اقتباس گاهشمارى مصرى توسط روحانيّت زرتشتى به عنوان تقويم رسمى و دينى ايران آن روزگار در اواخر سده ششم ق.م. معلوم شود.
چند نفر محقق انگليسى و امريكايى را كه مىشناسم و مىدانم در چنين بحث و گفتگويى مىتوانند مفيد فايده باشند معرفى كردم. محقق آلمانى يا فرانسوى و يا از مليّت ديگرى كه صاحب صلاحيت بوده كه در اين زمينه حرفى قابل شنيدن داشته باشد نمىشناسم. لطفاً اگر كسى را مىشناسى برايم بنويس يا بگو.
3. در شماره ششم مجله بخارا اشاره كردهاى به مقاله شخصى به نام جان والريج درباره فصل نوروز در كتاب بحارالانوار. اگر مقاله را دارى لطفاً برايم فكس كن ممنون خواهم شد. نشانى اين مجله IRAN را هم برايم بنويس تا آبونه بشوم.
در همين شماره بخارا مقالههاى سمينار به افتخار لوكونين را فهرست كردهاى. جلد دوم مقالات همين سمينار تحت عنوان «بينالنهرين اخير و ايران» شامل مقالات زير است:
– كاسىها و مجسمههاى دوره ميانى عيلام از اگنس اسپيكت.
– هنر دوره معاصر بينالنهرين و ايران معاصر از پيتر كالماير.
– كاوشهاى باستانشناسى لرستان و رابطه آن با بينالنهرين از لوئيز وندن و الكساندر توروتز.
– ماد و بينالنهرين: تاريخ و معمارى از ميكائيل رئون.
اكثريت قريب به اتفاق مقالات هر دو جلد را به فارسى برگرداندهام. اگر ناشرى را سراغ دارى كه بخواهد تمام اين مقالات را به صورت يك كتاب چاپ كند تا ترجمهها را حاضر و حروفچينى كنم.
4. حروفچينى ترجمه كتاب ايران در شرق باستان هرتزفلد را مدتى است تحويل انتشارات دانشگاه كرمان دادهام. خدا مىداند كى چاپ خواهد شد.
5. كتاب توينبى در چه حال است؟ دو شب پيش از فوت هرمز وحيد[93] به طور مفصل{برايش توضيح دادم كه درباره تصاويرى كه لازم است از كتاب تخت جمشيد اشميت براى اين كتاب اقتباس كرد و همچنين كتاب هرتزفلد چه بايد بكند.
پس از رفتن هرمز وحيد به جاى آنكه مستقيماً به هند بروم برگشتم به تهران كه به كار چاپ اين دو كتاب برسم. هواى آلوده تهران از پايم درآورد و به جاى چاپخانه افست رفتم بيمارستان. يك كسى، مثلاً بابك[94] بايد كتاب تخت جمشيد را ببرد در چاپخانه تا از تصاوير مربوط عكس و فيلم تهيه كنند.
6. شك من درباره صحّت عقل كسانى كه در تهران زندگى مىكنند – از جمله جنابعالى – اكنون تبديل به يقين شده است. من آنچه شرط بلاغ است گفتم.
قربانت، همايون
81
در وصف ايرج افشار
[(او) + (من)]
بعد از هزار سال
ديروز ديدمش
برگشته بود باز
(تنها و بىخبر)
از جستجوى راز
آن سوى كوه قاف
هستيم ما رفيق
همكار، همسفر.
در ضمن اختلاف
بى لاف و بى گزاف
در اصل بودهايم
از پشت يك پدر
او :
بىراهه مىرود
از كوه. از كمر.
از تنگ، از شكاف
من :
با ترس و احتياط
از جاى كم خطر
از راه صاف صاف.
82
نوزدهم ارديبهشت 1381
ايرج عزيز
سوادنامه اخير آقاى پرويز اذكائى[95] را ملاحظه كن. نمىدانم انگيزه لحن غيرمتعارف اين نامه چيست. شايد در حال طبيعى نبوده است. در اين صورت ناديده گرفتن آن دشوار نيست. اما نگران هستم كه مبادا ريشه در جاى ديگر داشته باشد. ايشان را هرگز نديدهام و اصلاً نمىشناسم. بنابراين نمىتوانم به تنهايى تصميم بگيرم. احتمالى را كه به ذهنم مىگذرد برايت مىنويسم و اگر راهنمايى كنى ممنون خواهم شد.
كتاب «قانون مسعودى» از يازده مقاله تشكيل مىشود. دو مقاله اولى آن كه ايشان فقط تا به حال آن را ترجمه كرده و فرستادهاند كليات تاريخى و آنگونه مطالبى است كه معمولاً در اين نوع كتب علمى آن دوره براى آشنا كردن ذهن خواننده با مطلبى كه مطرح خواهد شد مىنويسند.
از اول مقاله سوم كتاب جنبه فنى پيدا مىكند و ترجمه آن بدون احاطه و تسلط بر مثلثات كروى و هندسه فلكى اگر غيرممكن نباشد لااقل سهل و هموار نيست. شايد غرض نهايى از اتخاذ اين لحن نامطبوع اين است كه بنده از كوره درروم و تندى بكنم و قرارداد به هم بخورد.
نمىدانم. اميدوارم چنين نباشد. اصولاً در ارسال مبلغى كه خواسته است ايرادى نمىبينم. اما از طرف ديگر حال تجربه كردهام كه – شايد به علت بىنظمى – پابند اجراى تعهد و عمل به قول در موعد معين نيست و احتمال اينكه نتواند از عهده ترجمه باقى مطلب برآيد كم نمىباشد.
اگر من به جاى ايشان بودم حتماً از كسى كه در اين رشته خبره است و تخصص دارد كمك مىگرفتم. خودم خيال كردهام نامه كوتاه و رسمى به ايشان بنويسم و بخواهم كه دقيقاً معلوم كنند چهار مقاله بعدى كتاب را كه پولش را مطالبه مىكنند تا كدام تاريخ تحويل خواهند داد. از راهنمايى دريغ مدار. قربانت، همايون
83
اردى بهشت 81
ايرج عزيزم
نسخه قبلى اين مقاله كه برايت فرستادم آكنده بود از انواع غلطهاى چاپى و حروفچينى. چند جا عددها را عوضى ماشين كرده بودند و نمونهخوان متوجه نشده بود. اين نسخه نسبتاً كم غلطتر و بيشتر مورد اطمينان است.
بخشى از مطالبى را كه در بخش دوم مقاله آمده – از صفحه بيست و سه به بعد – را شبى در ماهنشان[96] براى تو و ستوده گفته بودم. اين نكته را از آن رو يادآور مىشوم كه روى هر يك از اين مقالهها سالها فكر و تحقيق و جستجو كردهام. قربانت، همايون
84
شنبه 19 مرداد 1381
ايرج عزيزم
1. خوشحالم كه صحيح و سالم و تندرست اين هفته مراجعت مىكنى.
2. اگر هنوز دنبال دليل براى جهالت مطلق مىگردى، لفاً در اين نوشته مربوط به شالىبافى[97] تقديم مىشود. اگر آدمى به سن و سال من كوچكترين ذرهاى از فهم و شعور داشت به صرافت احياى شالىبافى كرمان نمىافتاد.
3. آقاى رمضان ده مرده – از بزرگان طائفه دهمردهها در زابل اصرار دارد كه در خدمت سركار و آقاى ستوده به ديدن او برويم.[98]
. 4. جلد سيزدهم نامواره رسيد. امان و داد و فرياد و افغان و واويلا از تعداد غلطهاى چاپى. قربانت، همايون
85
22 امرداد 1381
ايرج عزيز
مقاله نجوم و احكام نجوم در هندوستان و ايران را كه قبلاً ترجمه شده بود اصلاح كردم. بخشى از يادداشتهاى آن ترجمه نشده بود. حالا مقدارى از عيبهاى آن كاسته شده است. مقاله نجوم در هندوستان آقاى پينگرى تقريباً تكرار همان مطالب است پس از سى و اندى سال.
مشغول هستم مجموعهاى از مقالاتى كه هندىها راجع به نجوم ودائى نوشتهاند – و در گاهشمارىهاى ايران باستان مؤثر بوده است – تهيه كنم. همايون
86
كرمان – 17 شهريور 1381
ايرج عزيزم
هفت نسخه از [مقاله] كاروانسراهاى اشكانى برايت فرستادم. دو نسخه از آن را ستوده خواسته است. بقيه را به هر كجا كه صلاح مىدانى بفرست: كتابخانه مركزى دانشگاه و يا دستگاه آقاى بجنوردى و يا…
اسم «كاروانسراهاى اشكانى»[99] را از آن رو انتخاب كردم كه در متن به گونه مكرر به آنها اشاره مىكند و اگر حافظهام خطا نكند خود آقاى ايرج افشار بنده را چندين بار سر خرابههايى بردهاند كه از آنها با اسم كاروانسراى ساسانى ياد فرمودند.
قربانت، همايون
87
23 اوت 1998
ايرج عزيز
از خبر سلامتيت خوشحال شدم و از اينكه در آينده نه چندان دور به ايران مراجعت خواهى كرد دلم باز شد. بنا به گفته بابك روزها در اطراف اقامتگاهت قدم مىزنى و سرگرمى ندارى بنابراين اگر حالت مساعد بود و فرصت پيدا كردى خواهشمند است تحقيق كنى كه آيا روايت يونانى كتاب «عزرا» كه لابد مىدانى يكى از كتابهاى تورات است به انگليسى ترجمه شده است يا نه. اگر ترجمه شده است كه چه بهتر. اميدوارم بتوانى مانند هميشه بر سر من منتگذارى و فتوكپى يا اصل آن را به هر قيمت كه شده تهيه كنى. اما اگر به انگليسى ترجمه نشده مىخواهم بدانم كه آيا به زبان ديگرى ترجمه شده است يا نه. والا لطفاً همان روايت به زبان يونانى را بايستى تهيه كرد. روايت يونانى كتاب «عزرا» را ديگر كليساها قبول ندارند و آن را به اصطلاح از الحاقات جعلى كتاب مقدس (عهد عتيق) مىدانند.
بخش عمده از كتاب عزراى يونانى داستان سه جوان از محافظين داريوش است كه درحضور او به بحث و گفتگو درباره آنچه از هر چيز ديگر زورمندتر است مىپردازند.
احتمال ضعيفى مىرود كه اين كتاب در اصل ايرانى بوده و در همان دوره داريوش تأليف شده و بعدها يهوديان در آن دست برده و از آن استفاده كردهاند.
به هرحال اگر دنبال سرگرمى مىگردى شايد جستجوى اين كتاب برايت سودمند باشد و در ضمن البته بسيار در بسيار به درد بنده هم خواهد خورد. اميدوارم هرچه زودتر به زيارت جنابعالى نائل شوم.[100] همايون صنعتى
88
بندرعباس، سهشنبه 12 آذرماه 1381
ايرج عزيز
از اينكه اين نامه را با مداد مىنويسم پوزش مىطلبم. در طى آن بلند بلند فكرهايم را برايت درباره كتاب جغرافياى استرابون [101]خواهم نوشت تا درباره حجم و ابعاد ترجمه بخشى از آن به فارسى تبادل نظر كنيم و مشتركاً تصميم بگيريم. در ابتدا فهرست مندرجات تمام كتاب را در زير خواهم آورد: آن هم به طور اختصار:
جلد اول شامل كتابهاى
يك = جغرافيا به عنوان بخشى از دانش فلسفه، جغرافيانويسان پيشين، هومر و اراتوستنس فصلهاى 67 – 1
دو = جغرافياى رياضى. اراتوستنس. پوزيدينوس – شكل و اندازه زمين. نقشهبردارى زمين فصلهاى 136 – 67
جلد دوم شامل كتابهاى:
سه = اسپانيا فصلهاى 176 – 136
چهار = گل. بريتانيا. آلپ فصلهاى 209 – 176
پنج = ايتاليا 251 – 209
جلد سوم
شش = ايتالياى جنوبى و سيسيل فصلهاى 288 – 252
هفت = اروپاى شمالى و شرقى و مركزى فصلهاى 329 – 289
جلد چهارم شامل كتابهاى
هشتم = مقدونيه و يونان فصلهاى 389 – 332
نهم = آتن. تسالى و.. فصلهاى 444 – 390
جلد پنجم شامل كتابهاى :
كتاب دهم = كرت و ديگر جزائر فصلهاى 489 – 444
كتاب يازدهم = آسياى صغير شامل قفقاز و ارمنيه فصلهاى 533 – 490
كتاب دوازدهم = دنباله آسياى صغير كاپادوكيه، لپكيه، كيليكيه و غيره: فصلهاى 580 – 533
جلد ششم شامل كتابهاى:
كتاب سيزدهم = دنباله آسياى صغير فصلهاى 631 – 581
كتاب چهاردهم = دنباله آسياى صغير فصلهاى 685 – 632
جلد هفتم، شامل كتابهاى :
پانزدهم = هند و پارت (پارس) = ايران فصلهاى 746 – 685
شانزدهم = آشور، بابل، بينالنهرين، سوريه، فينيقيه، فلسطين و عربستان فصلهاى 785 – 736
جلد هشتم شامل كتاب:
هفدهم = مصر و حبشه و ليبى فصلهاى 840 – 785
و 293 صفحه فهرست اعلام
ملاحظه مىكنى كه بخش مستقيم مربوط به ايران كه فقط شامل پارس و خوزستان است بخش سوم از جلد پانزدهم و بيست و سه فصل است كه هماكنون ترجمه شده و سى و شش صفحه شده است.
علاوه بر اين در فهرست اعلام تا به حال به بيش از 150 مدخل مربوط به ايران برخوردهام. يكى از مدخلها را به عنوان نمونه برايت مىنويسم:
كادوسپان، در آسيا. طول سواحل جلد پنجم، ص 245. موقعيت جغرافيايى جلد پنجم، صفحات 249 – 251 – 259 – 269 – كوهستاننشين هستند. در آتروپاتيان سرزمين ماد، پنجم، ص 305 ؛ ارتش نيرومند دارند، جلد پنجم كه ص 307 و در مرز مادر بزرگ جلد پنجم ص 309.
بقيه مدخلها هم از همين نوع مىباشند كه بايد تصميم گرفته شود كه چه بايد كرد. آيا تمام كتابهاى يازدهم تا آخر چهاردهم را ترجمه بايد كرد؟ خواهشمندم نظرت را بنويس و به من فاكس كن به شماره 9 – 553080 – 0761 انشعاب 817.
با كتاب يك و دو چه بايد كرد؟
به هر حال مقدمهاى در شرح احوال خود استرابون، شرايط روزگار او، حوالى ميلاد مسيح، بايد نوشت.
كتاب شانزدهم چطور؟ نظر خود من اين است كه آنچه را كه مربوط به سرزمينهاى تحت تصرف هخامنشيان بوده ترجمه كنيم. در آن صورت كتابى در حدود هفتصد و پنجاه تا هزار صفحه خواهد شد. شايد مجبور شوم كار ترجمه را تقسيم كنيم تا شايد به عمر من و تو وصال داد. اگر هم نداد كه نداد. قربانت، همايون
89
هفتم ديماه 1381 – بندرعباس
ايرج عزيز
دستنويس ترجمه كتاب جغرافياى استرابون جلد يازدهم به ضميمه تقديم مىشود. لطفاً به نكات زير توجه شود:
1. ترجمه خام است. اصلاً پرداخت نشده. تجربه كردهام اين كار را به هنگام تصحيح نمونههاى اول و دوم ماشين شده انجام خواهم داد. كفايت كار بيشتر مىشود.
2. پس از آنكه آنها را تورّق فرموديد با وسيلهاى سريع به دست ستوده برسان كه او نيز بلكه بتواند راجع به بعضى از اسامى راهنمائى بكند.
3. از دوستت آقاى عثمان اوغلو[102] اگر اسمش را دوست به خاطر بياورم همان كسى كه يك بار فيلمى از نسخهاى دادى برايش به استانبول بردم و يك بار هم در خانهات به او نهار دادى و بنده را هم اطعام مساكين فرموديد. سؤال كن آيا اقدامى جهت تطبيق اسامى آمده در بخش آسياى صغير جغرافياى استرابون با اسامى رايج امروز تركيه انجام دادهاند يا خير؟ بايد داده باشند به هر حال نقشه نسبتاً دقيق اما كلى تركيه امروزى براى تطبيق دادن اسامى لازم است.
4. تصميم مشترك گرفتيم كه كتابهاى يازدهم و دوازدهم و پانزدهم و شانزدهم و هفدهم به فارسى ترجمه شود. اما درباره جلد اول با عنوان «جغرافيا بخشى از فلسفه جغرافيانويسان پيشين، هومر اراتوستنس و جلد دوم با عنوان جغرافياى رياضى، اراتوستنس. پوزيدوينوس. شكل و اندازه زمين. نقشه بردارى زمين، تصميم گرفته نشد. يعنى بدان توجه نكرده بودم. لطفاً نگاه كن و نظرت را اگر از رسيدگى به امور بنّاها فراغت حاصل شده مرقوم دار.
5. راجع به نقشههاى كتاب حتماً بايد از حالا اقدام كرد. تكليف را روشن كن. يا خودت انجام بده و يا به من واگذار كن. راجع به حروفچينى مشكل دارم. كسى كه در كرمان اين كار را مىكند سرش خيلى شلوغ است. چه كسى دستمزد او را بايد بپردازد؟ لطفاً قراردادى كه اين نكات در آن رعايتش شده باشد تهيه كن و بفرست. اصولاً ترجيح مىدهم مسئوليت را خودم به دوش بگيرم و كتاب را صحافى شده تحويل دهم. اما صاحب كار جنابعالى هستيد. همايون
90
بندرعباس، 7 بهمن 1381
ايرج عزيز
سلام. از مزاحمت پوزش مىطلبم. استدعاى بذل توجه به نكات زير را دارم:
الف. اگر لازم مىدانى بگو من تلفن كنم كسى در تهران برود از كتابخانه مركزى دانشگاه جلد تعليقات بر جغرافياى استرابو را تحويل گيرد و فتوكپى كند و به آقاى اقتدارى برساند تا همراه خود بياورند و اگر نمىرسد براى بنده پست كنند.
ب. راجع به ترجمه ماللهند به آقاى ذكاوتى در همدان طبق سفارش جنابعالى گفتگو كردم بعد از يك ماه تفكر جواب دادند كه فرصت ترجمه را ندارند. اما اگر خود من متن انگليسى را به فارسى برگردانم ايشان با متن عربى مقابله خواهند كرد. لطفاً نظرت را بنويس يا بگو.
ج. آقاى اذكائى رسماً زير قرارداد زده است و نه حاضر به ادامه كار است و نه پول را كه گرفته است پس مىدهد. پيغام داده است كه 1/6 ميليون تومان حقالزحمه دو فصلى است كه تحويل داده و نمىتواند بقيه كتاب را ترجمه كند. مىدانم كه مشكل او سرفصل سوم كتاب است كه رياضى محض است. خوشبختانه [ابوالقاسم] قربانى اين فصل را ترجمه كرده است. اما حاضر به استفاده از ترجمه قربانى نيست براى اينكه اولاً ديگر قانون مسعودى اذكائى نخواهد بود و در ثانى با نثر خاص ايشان سازگار نيست. نمىخواهم كار به دادگاه بكشد ولى اگر مجبور شوم او را… [103] همايون
91
بندرعباس – بهمن 1381
براى جناب آقاى ايرج افشار
روايت استرابون و شوخى عصر ناصرى
در شماره 27 مجله بخارا در نوشته جالب و خواندنى ايرج افشار زير عنوان «تازهها و پارههاى ايرانشناسى» در بند (397) نمونهاى از شوخىهاى عصر ناصرى آورده شده است. مشروحهاى است به طنز از زبان سگان تهران خطاب به اولياى دولت. در اين نامه سگان تهران از قول اجداد مازندرانى خود نقل مىكنند كه وجود سگها در شهرها براى جمعآورى فضولات مردم شهرى مفيد است.
در طى عريضهاى كه سگان به اولياى دولت نوشتهاند لااقل سه بار آشكارا مىگويند كه اكل ميته و نابودى مردارها از وظايف عمده آنان است. در نوشته آقاى افشار معلوم نيست نويسنده اين مشروحه طنزآميز چه كسى بوده است. اگر اين احتمال داده شود كه نويسنده طنز مزبور اهل شمال فلات ايران بوده باشد آنگاه شايد بتوان گفت اين مضمون دست به سر كردن نقش مردگان توسط سگها بىسابقه تاريخى نبوده است.
استرابو جغرافيانويس يونانى سده اول پ. م. در بند سوم از فصل يازدهم جلد يازدهم جغرافياى مشهور خود مىگويد:
«3. در روزگارهاى نخستين سغدىها و باكتريان، از نظر رسوم و عادات، تفاوت چندانى با بيابانگردها نداشتند. هر چند باكتريان اندكى متمدنتر مىنمودند. آنچه اونيكروتوس از اينان و ديگران مىگويد چندان پسنديده نيست. مثلاً گزارش مىكند كسانى را كه به علت سالخوردگى يا بيمارى ناتوان و از كار افتاده شدهاند زنده زنده و به عنوان طعمه جلوى سگهايى كه به اين منظور نگاهدارى مىشدند مىانداختند. به زبان بومى خود اين سگها را «كسى كه مردها را دفن مىكند» مىخوانند. و گزارش مىكند كه مردم حاشيه درياى كاسپين [= درياى هيركانيه] نيز همينگونه عمل مىكنند. مثلاً چون سن پدر و مادر آنان از هفتاد سالگى بيشتر مىشود آنان را در اطاقى دربسته مىنهند تا از گرسنگى جان دهند[104] كه اين رسم قابل تحملترى است و شبيه است به رسم «كيان»هاى ساكن جزيره كيوس كه به افراد بالاى شصت سال شوكران مىنوشاندند تا آذوقه كم نيايد. اما آنچه در حاشيه درياى كاسپين مرسوم است از عادتهاى سكاهاست.»
* * *
رقمزن مدتهاست به اين نتيجه رسيده كه به گفتههاى مورخان يونانى بايد با شك و ترديد نگريست. اما در يكى از منابع موثق و نسبتاً اخير زبان فارسى به جملهاى برخوردم كه به احتمالى مىتواند دستكم به گونهاى غيرمستقيم تصديق و تأييد نوشته استرابو باشد. عنصرالمعالى مؤلف قابوسنامه در باب بيستم اين كتاب زير عنوان «اندر كارزار كردن» مىگويد:
«اما در حديث كارزار كردن، چنانكه گفتم چنان باش و خويشتن بخش مباش [و البته از مرگ مترس] كه تا تن خود را به خورد سگان نكنى، نام خويش به نام شيران نتوان كرد.» هتل هما – بندرعباس – همايون صنعتى، بهمن 1381
92
دوم فروردين 1382
ايرج عزيز
1. به ضميمه نمونه حروفچينى كتاب دوازدهم جغرافياى استرابو تقديم مىشود. كتابهاى يازدهم، دوازدهم، پانزدهم، شانزدهم، هفدهم ترجمه شده است. حروفچينى كتاب يازدهم آماده نبود والا آن را تقديم مىكردم.
2. ترجمه هنوز بايد مختصر صيقلى بخورد. املاء بعضى از اسامى در طول كتاب به شكلهاى مختلف آمده بايد يكدست بشود. با اجازه جنابعالى – كه كتاب متعلق به شما است – خيال دارم اين كتاب دوازدهم را به آقاى خسرو خسروى [105]كه مىدانم در كار جغرافيا وارد است و در كار غيرت و تعصب هم دارد بدهم تا املاء اسامى را يكنواخت كند.
3. هنوز درباره ترجمه كتابهاى سيزدهم و چهاردهم تصميم قطعى نگرفتهام. همراه خود مىبرم بلكه در سفر آنها را با دقت بخوانم و تصميم نهائى را بگيرم.
4. ملاحظه خواهى كرد كه هنگام ترجمه همين كتاب دوازدهم نخست ترجمه بندهاى 28 – 22 از فصل سوم را لازم ندانستم. اما بعد تصميمم عوض شد. احتمال ضعيف مىدهم كه مطلب اين بندها مربوط به زادگاه حسامالدين چلبى باشد. شايد روزى براى كسى سودمند باشد.
5. قرارداد مربوطه را امضاء كردم و همراه است. توصيه مىكنم اصولاً مادهاى به قرارداد اضافه شود كه اگر ناشر تا مدت معين – مثلاً يك سال يا بيشتر – اثر را منتشر نكرد صاحب اثر بتواند نتيجه كارش را به چاپ برساند. حيف شد قبل از رفتن نديدمت.
همايون
93
كرمان – پنجم امردادماه 1382
جناب ايرج افشار
1. به ضميمه ترجمه كتابهاى 11 – 17 جغرافياى استرابو به انضمام زندگينامه مؤلف، يادداشت مترجم و فهرست اعلام توسط آقاى بهروز آگاه تقديم مىشود، لطفاً رسيد آن را مرقوم داريد.
2. صورتحساب حروفچينى و غلطگيرى و تنظيم فهرست اعلام ضميمه است. دستور پرداخت بدهيد تا حساب حروفچين تصفيه شود.
3. قراردادى از بابت ترجمه كتاب بنده ندارم. چندين ماه قبل قراردادى فرستادند. با آنكه مفاد آن را درست نمىدانستم و به آقاى اصفهانيان هم عرض كردم محض خاطر جنابعالى امضاء كردم و پس فرستادم. ديگر خبرى نشد.
4. امكان وجود خطاى حروفچينى كه مثلاً «ر» را «ز» زده باشد و يا «ح» را «ج» زياد است. توصيه مىشود كه به قصد اصلاح اينگونه غلطها – و نه دست بردن در مطلب و پيش و پس كردن جملهها – يك بار متن مرور شود.
5. نقشههاى كتاب همان گونه كه در اصل متن انگليسى آمده فتوكپى و تقديم شد. هر طور صلاح مىدانيد عمل فرمائيد.
6. در قرارداد ارسالى تيراژ كتاب را هزار و پانصد نسخه نوشته بودند. اشتباه است. توصيه مىشود بيش از دوهزار نسخه چاپ شود.
فهرست اعلام نيز احتياج به مطابقه و دقت مجدد دارد.
با عرض ارادت، همايون
94
82/12/17
ايرج عزيز
حامل عريضه آقاى رحمان فلاح را سالهاى متمادى است مىشناسم. زحمتكش و كمحرف و امين و پركار است. درس نخوانده است اما به قول كرمانىها ذات او خوب است. با او قرار گذاشتم سه ماهى به عنوان آزمايش در خدمت جنابعالى باشد. با شهر تهران آشنا نيست. مدتى طول خواهد كشيد تا راه و چاه را ياد گيرد. مىتواند نزد شما بماند والا مىتواند شبها در خانه چهارراه كالج بيتوته كند. اميدوارم موجبات رضايت شما را فراهم آورده. به اميد خدا. پدرش محمد فلاح سالهاست در گلاب زهرا كار مىكند و اداره كارگاه گلاب زهرا در لالهزار بر عهده اوست. همايون
95
شنبه پانزدهم فروردين 1383
مطابق با سوم آپريل 2004
ايرج عزيزم
سلامتى و تندرستى برايت آرزو مىكنم.
ممنون خواهم شد اگر يكى دو سطر راجع به حال و احوال آقاى ستوده برايم بنويسى و فاكس كنى. برخوردم به زندگينامه تيپو سلطان راجه مسلمان هندى و فرمانرواى ايالت ميسور در جنوب هندوستان. تيپو سلطان به علت جنگهايى كه با انگليسها در سده هيجدهم ميلادى كرد شهرت دارد. اين زندگينامه از فارسى به انگليسى ترجمه شد و نخستين بار در سال 1864 منتشر شد. اخيراً آن را دو بار در هندوستان تجديد چاپ كردهاند. مؤلف آن ميرحسين على خان كرمانى بوده است.
تا اينجا هستم مىخواهم اصل فارسى آن را پيدا كنم. اين چند روزه گرفتار عمل چشم خانم صنعتى بودم. فراغت كه پيدا شد به موزه بريتانيا و اينديا آفيس رجوع خواهم كرد. اگر راهنمائى به نظرت برسد و اطلاع دهى ممنون خواهم شد. هفته ديگر مىروم به آلمان و اتريش و بلغارستان. بعد برمىگردم لندن براى بيستم آپريل. اگر فرمايشى باشد بفرمائيد. همايون
96
21 تيرماه 1384
مطابق پنجم جمادىالثانى 1426
ايرج عزيزم
به ضميمه رونوشت نامهاى را كه براى آقاى دكتر ايرج دريائى نوشته بودم برايت مىفرستم. يك بار ديگر نوشته خودم و نوشته ايشان را خواندم. بر اين تصوّر شايد نادرست – هستم كه پرسشهايى را كه در نامه خودم مطرح كرده بودم و زير آنها خط كشيدم پرسشهاى صميمانه و واقعى بوده كه با خلوص نيت شخصى عوام ولى كنجكاو و علاقهمند به تاريخ ايران، از يك متخصص تاريخ و استاد اين علم پرسيده است.
كاش ايشان درباره اين پرسشها تأمل مىكردند و شايد پاسخى قانعكننده پيدا مىكردند. مثلاً آنچه مسلم است در نقش رستم دو سند معتبر يكى از دوره هخامنشى و ديگرى از دوره ساسانى كنار هم بهجا مانده است. براى ساده شدن مسئله موضوع تعداد كتيبهها را پيش نمىآورم. اين تفاوتهاى فاحش ميان كتيبهاى مربوط به شاه هخامنشى و كتيبهاى مربوط به شاه ساسانى چه علت و سبب دارد. تفاوت از زمين تا آسمان ميان اين دو كتيبه كه در فاصله چند صد مترى از يكديگر نقر شده چه دليلى دارد؟ برچه حكايت مىكند؟
داريوش بر آرامگاه خود كتيبه مفصلى نوشته است. در همان چند صد مترى كرتير ساسانى نيز بر عمارت معروف به كعبه زرتشت كتيبه ديگرى نوشته است. تفاوت ميان اين دو متن از زمين تا آسمان است. چرا؟ به چه علت؟
بنده بيسواد و عامى هر وقت بدان جا مىروم و اين دو كتيبه را مىبينم نمىتوانم متوجه اين تفاوتهاى فاحش نشوم. اگر تو و امثال آقاى دريائى نتوانيد جواب بنده عامى را بدهيد به كجا بايد رجوع كنم؟ امان از دست شما علما و دانشمندان. همايون
97
جمعه چهارم آذرماه 1384 ه’. ش
22 شوال 1426
ايرج عزيزم
همراه اين عريضه چركنويس مقاله «شهر و روستا در ايران دوره سلوكيهها» را برايت مىفرستم. علت اين كه مىنويسم چركنويس براى اين است كه تا اين نوشته كامل شود هنوز خيلى كار دارد. از جمله پانويسها كه اكثريت قريب به اتفاق آن لاتين هستند و بايد دوباره شمارهگذارى شده در آخر مقاله آورده شود.
مطالبى كه در اين مقاله بدانها اشاره شده براى بنده عامى تازگى داشت و دارد. از لابلاى سطور مقاله، سرشت حكومت ملوكالطوايفى اشكانيان معلوم مىشود: دولت – شهرهاى خودمختار در گوشه و كنار فلات ايران.
ظاهراً درباره دوره ششصد هفتصد ساله سيادت سلوكيها و اشكانيان كار جدى – لااقل در ايران – انجام نشده است. يا اگر شده من از آن به كلى بىخبرم.
راجع به هلنيسم يا يونانىهايى كه سلوكيها درصدد تحميل آن بر ايران و ديگر ملتهاى شرقى بودند من كه هيچ نمىدانم. فقط اسم و اصطلاح آن را شنيدهام. اينكه چگونه ساسانيان توفيق يافتهاند هلنيسم را – كه ظاهراً در ايران سعى شده بود ريشه دواند – از ميان بردند مطلب جالبى است. به اميد ديدار، همايون
98
ايرج عزيز
تلفن منزلت مانند تلفن اطلاعات كلان شهر تهران هميشه مشغول است. هرچه سعى كردم زنگ اشغال مىزد. همانطور كه سفارش كردى از طريق دادگسترى شروع به اقدام كردم نتيجه داد. مدير نشريه تلفن كرد. قرار شد با نشر قطره مذاكره كند و خسارت وارده را بپردازد. و در نشريه خودش و مجلهاى مانند بخارا پوزش بطلبد. قرار شد متن پوزش نامه را بنده انشاء كنم. آنچه به عقلم رسيد شرح بالا است. اگر از نظر جنابعالى كه متولى نشر ايران هستيد ايرادى ندارد همين را ارائه دهم. در غير اين صورت هرگونه صلاح مىدانى اقدام كن. (بى امضا)
11 / آذر – 85
« نشريه كتاب جدول از تمام نويسندگان و مترجمين فارسى زبان كه به علت نشر بدون اجازه بخشهاى كتاب بيست و سه قصه تولستوى احساس عدم امنيت حقوقى و ادبى كردهاند پوزش مىطلبد. اتفاق غيرمعمولى ناشى از تازهكارى كارمند ناآشنا بوده و قصدى براى تجاوز به حريم ادبى ديگران در كار نبوده است. خوشبختانه با دخالت سريع مديران نشريه موجبات رضايت مترجم و ناشر كتاب بيست و سه قصه[106] تولستوى فراهم آمده است»
نشريه كتاب جدول
99
يكشنبه بيستم ديماه 1383 هجرى شمسى
مطابق با بيست و هفتم 1425 هجرى قمرى
ايرج افشار عزيز[107]
كنجكاوى مرا برانگيختى تا آثار آقاى تورج دريائى را تهيّه و تورق كنم. ترجمه فارسى كتاب شاهنشاهى ساسانيان برخلاف ترجمه فارسى اثر ديگر ايشان كه به فارسى ترجمه و منتشر شده،[108] لااقل قابل خواندن است. مانند ترجمه آن كتاب ديگر ايشان خواننده را از كتاب خواندن بيزار نمىكند.
اگر اشتباه نكنم پس از ترجمه رشيد ياسمى از ايران در زمان ساسانيان كريستنسن، نخستين بارى است كه كتابى، نسبتاً آراسته، درباره ساسانيان به فارسى منتشر مىشود. نكته ديگرى كه باعث اهميت انتشار كتاب مىشود هويت مؤلف است كه شايد بتوان آن را با اين عبارت نارسا تعريف كرد. «مورخ بيگانه ايرانى تبار» [109]كه پديدهاى نسبتاً نو در عرصه تاريخنويسى ايران است.
شاهنشاهى ساسانيان[110] آقاى تورج دريائى اثرى ارزشمند است. انبوهى از آگاهىهاى تازه و دست اول به خواننده مىدهد. اگر كسى بخواهد درباره ساسانيان جستجو و كنجكاوى كند از مراجعه به آن بىنياز نيست. به هر حال مطالعه آن سودمند است و ضايع كردن وقت نيست. اما بايد اقرار كنم كه در خواننده غيرمتخصص – مانند بنده – اثر عميق نمىگذارد. مثل آشى است كه هرچند سبزى و برنج و بنشن آن تازه و مرغوب است اما جا نيفتاده. يا به اصطلاح به لعاب ننشسته است.
اگر اشتباه نكرده باشم علت اين جانيفتادگى استخوانبندى كتاب است. عنوانهاى فصلهاى كتاب مطلب را روشن نمىكند. مؤلف با جدا كردن سياست و دين و اقتصاد و اوضاع اجتماعى و ادبيات و غيره از يكديگر باعث پريشانى خاطر خواننده شده است. اگر يكى از اين عناوين را محور قرار مىداد مىتوانست جوانب مختلف موضوع را با يكديگر پيوند زند تا كتاب قوام پيدا نمايد. مثلاً اگر تاريخ سياسى كتاب فصلى جداگانه – و آن هم كمرنگ – نبود و ديگر عنوانها، پابهپاى تحولات سياسى آورده شده بود به مراتب به تأثير كتاب افزوده مىشد.
اگر قرار باشد كتابى به اصطلاح دراماتيك يا هيجانانگيز باشد لازم است كتاب محور يا طرح (= plot) داشته باشد. از همان جمله اول آشكار پيدا است كه ايشان قصد داشتهاند اثرى دراماتيك خلق كنند. جمله را نقل مىكنم زيرا ضعفهاى كتاب در همين جمله اول پيدا است. مىگويد:
«در سال 224 ميلادى اردشير يكم توانست اردوان پنجم پادشاه اشكانى را در دشت هرمزگان شكست دهد».
بر اين تصور بودم كه چون بنده عامى هستم نمىدانم دشت هرمزگان كجاست. اما چون كاشف به عمل آمد آقاى ايرج افشار هم نمىداند كه دشت هرمزگان كجاست. به ياد تعريفى افتادم كه از مؤلف كتاب در آغاز اين نامه داده بودم….
شايد مؤلف چون به «تاريخ جامع» اعتقاد دارد از محور قرار دادن تاريخ سياسى ساسانيان پرهيز كرده است تا اين جنبه از تاريخ ساسانيان ديگر جوانب آن را، چون دين، اقتصاد، اوضاع اجتماعى و ادبيات و غيره تحتالشعاع قرار ندهد. شايد حق به جانب ايشان باشد. اما حتى در اين صورت ايشان مىتوانستند حل يكى از چند معماى عمده «فصل ساسانيان» تاريخ ايران را محور كتاب قرار دهند و تمام آگاهىهاى مربوط به تاريخ و سياست، دين، اقتصاد، ادبيات و غيره ساسانيان را گرد آن معما مطرح نموده و با يكديگر مربوط سازند.
به عنوان مثال معمارى رابطه ساسانيان با هخامنشيان. دستكم براى حقير اين معما حل نشده است كه آيا ساسانيان، كه مانند هخامنشيان از سرزمين پارس برخاسته بودند خود را جانشينان به حق هخامنشيان مىدانستهاند يا نه؟
از يك سو پارهاى از واقعيتهاى آشكار حكايت از آن مىكند كه ساسانيان پاى خود را درست روى جاى پاى هخامنشيان مىگذاشتهاند. پائينتر نمونههاى بارز اين ادعا را عرضه خواهم كرد. از سوى ديگر قرائن و شواهد فراوانى دلالت دارد كه ساسانيان حتى از اظهار آشنائى با هخامنشيان پرهيز مىكردهاند.
آيا اين معما نيست كه هر چند ساسانيان از فارس برخاسته بودند و شاهان و مؤبدان و بزرگان و دبيران ساسانى، حتى اگر اشتياق نداشتند نمىتوانستهاند بازماندههاى تختجمشيد و آرامگاههاى شاهان هخامنشى را – در آنجايى كه امروزه نقش رستم خوانده مىشود – نبينند. مگر خود شاهان ساسانى زير آرامگاههاى شاهان هخامنشى كتيبه حجارى نكردهاند؟ پس چرا هيچ وقت و هيچ كجا در آثار به جا مانده از ساسانيان اسمى از آنها آورده نمىشود؟
در صفحه 73 «شاهنشاهى ساسانيان» آقاى دريايى مىنويسد:
«در زمان پادشاهى شاپور يكم 240 – 270 مقامات ساسانى از كنيسه دورا يوروپوس بازديد كردهاند. يكى از بهترين ديوارنگارهاى آنجا كه به خوبى نيز حفظ شده است بيانگر داستان استر است. صحنه نقاشى، اردشير هخامنشى را بر تخت نشان مىدهد كه در حضور يهوديان در حال دريافت پيامى است. مردخاى بر اسبى سلطنتى كه لگام آن را هامان در دست دارد نشسته است».
نكته مهم ديگر وجود ديوارنوشتههاى متعدد به زبان پهلوى در اين صحنه است كه مىتوان آنها را به سده سوم ميلادى نسبت داد. اين كتيبهها مربوط به فرستادگان ويژه شاهپور يكم است كه از كتيبه بازديد كردهاند و تاريخ آن (255 و 256 ميلادى!!!) نيز ذكر شده است.
پس اين حدس كه شاپور اول از وجود هخامنشيان مطلع بوده نامعقول نيست. افزون بر اين به ياد بياوريم روابط حسنه و دوستانه ميان شاهان ساسانى و يهوديان تا بدان حد بود كه دستكم دو شاه ساسانى (نرسى پسر شاپور اول و يزدگرد اول) زنهاى يهودى داشتند و حق بود ساسانيان از آنچه درباره كوروش در كتابهاى نحميا و عزرا و استر درباره هخامنشيان آمده است بىخبر نباشند.
علىرغم اين همه قرينه و اشاره شاهديم كه در روزگار ساسانيان است حتى اسم هخامنشيان و شاهان آنها از خاطرهها زدوده مىشود. در دوره سلوكيان و پارتها هنوز در ميان امراى محلى فارس، نامهايى چون داريوش اول و داريوش دوم و اردشير اول و دوم و سوم ديده مىشود.
درست است كه بنيادگذار سلسله ساسانيان اردشير نام دارد و يكى از فرزندانش نيز اردشير اسم داشت و حتى اردشير دومى هم در زمان ساسانيان داريم كه شهرت دارد برادر شاپور دوم بود (كه شهرت شگفتآورى است). اما ميان اردشير دوم ساسانى و اردشير سوم ساسانى كه چند ماهى بيشتر سلطنت نكرد به مدت نزديك سيصد سال (اگر اردشير دوم برادر شاپور دوم بوده باشد) هيچ يك از شاهان ساسانى اردشير ناميده نمىشوند. اين بىاعتنايى به نامهاى شاهان هخامنشى اتفاقى بوده است و يا آنكه دليلى دارد كه از آن بىخبر هستيم؟
از سوى ديگر شاهديم ساسانيان چه در كليات: مانند اداره كشور مبتنى بر قدرت مركزى، يا معمارى، يا حجارى كتيبهها بر سينه كوهها دنبالهرو هخامنشياناند. اين تقليد از هخامنشيان در مسائل محدود و مشخص حتى از اين هم آشكارتر است. به عنوان مثال دو يا سه مورد مشخص را يادآور مىشوم.
الف. گارد جاودان:
در صفحه 148 شاهنشاهى ساسانى از قول پروكوپيوس نقل شده است «در سپاه ساسانى واحدى از نخبگان وجود داشت كه موسوم به “هنگ جاودان” است».
با اطمينان قريب به يقين مىتوان گفت الگوى اين واحد همان گارد جاودان مشهور هخامنشى است كه تصاوير آن در نقشهاى برجسته هخامنشى آمده و هرودوت شرح مفصلى درباره آن داده است.
ب. گاهشمارى ساسانى:
در اوائل اين نوشته اشاره شد يكى از دلايل است كه نوشتهاند «اردشير در سال 242 ميلادى اردوان» را شكست داد.
جملهاى كه دستكم از نظر تاريخگذارى نه تنها حكايت از وسواس در دقت نمىكند بلكه فاقد وجاهت علمى است. آيا اين توقع نامعقول است كه خواننده بخواهد بداند خود ساسانيان اين واقعه را چگونه تاريخگذارى كرده بودند.
اگر بخواهيم از ديدگاه يك ايرانى روزگار ساسانى تاريخ شكست اردوان پنجم از اردشير اول را شرح بدهيم چارهاى نداريم مگر اين كه بگوئيم «اردوان پنجم در همان سال اول سلطنت اردشير يكم تاج و تخت خود را از دست داد».
جمله بالا را با نهايت دقت و رعايت تمام واقعياتى كه در دست داريم نوشتم. زيرا يكى از نخستين كارهايى كه اردشير اول ساسانى پس از شكست دادن اردوان پنجم مىكند منسوخ كردن گاهشمارى مبدأدار اشكانى – كه همان گاهشمارى مبدأ سلوكى با تفاوت شصت و پنج سال است – بود. تا همان رسم تاريخگذارى هخامنشيان را كه تاريخگذارى را، با سال سلطنت شاهان معلوم مىكردند دوباره گاهشمارى رسمى كشور شود.
چندى پيش خانم مرى بويس در نامه نسبتاً مفصلى از بنده پرسيده بود، فلانى، چرا ساسانيان – گاهشماريى [را] كه مبدأ تاريخى داشت و در زمينه تاريخگذارى گامى پيشرفته و رو به جلو بود – منسوخ كردند و دوباره همان رسم تاريخگذارى، كاملاً دستوپاگير، با سالهاى سلطنت شاه را از نو رواج دادند. تاريخگذارى كه واقعاً اسباب دردسر و گيجشدن تاريخنويس مىشود. چنان سيستم تاريخگذارى كه در نتيجه آن در روزهاى آخر عصر ساسانى از يك سو بر طبق شواهد سكهشناسى چهار شاه ساسانى هشت سال سلطنت مىكنند و از سوى ديگر يقين داريم مدت سلطنت شاهان مذكور فقط دو سال بوده است. امرى ناشى از اين واقعيت كه اگر شاهى ساسانى در اسفند سال n به تخت مىنشست و در فروردين سال n+1 از سلطنت خلع مىشد – بر طبق سنت تاريخگذارى ساسانى – دو سال سلطنت كرده بود.
* * *
يكى از مسائل ظاهراً حل نشدنى كسانى كه در زمينه گاهشمارى، در ايران پيش از اسلام كار كرده و مىكنند، مسئله پرهيز هخامنشيان و ساسانيان از كاربرد مبدأ تاريخى ثابت، مانند تمام ديگر گاهشمارىهاى رايج است.
در ميان مورخين تنها توينبى را مىشناسم كه در فصل مخصوصى راجع به مبدأ، در كتاب مشهور «مطالعهاى در تاريخ» متوجه اين نكته شده و توضيح مىدهد چرا كيش زرتشت برخلاف ديگر اديان نمىتواند مبدأ تاريخى داشته باشد.
ساسانيان نهتنها گاهشمارى لااقل به ظاهر معقول مبدأدار سلوكى – اشكانى را منسوخ كرده و به منظور تاريخگذارى از نو سال جلوسى را معمول مىدارند بلكه براى عقب نماندن از هخامنشيان، سالگردان سيصد و شصت و پنج روزه را، كه معروف است هخامنشيان از مصريان اقتباس كرده بودند، دوباره پا به پاى سال فصلى = سال جلوسى، بهكار مىبرند تا بتوانند به گونهاى عينى شاهد باشند كه اين سال مصرىتبار، سال طبيعى = سال فصلى = سال جلوسى را دور بزند. انگار كه تعهد داشتند گاهشمارى آنان هرچه بيشتر پيچيده بشود زيرا به اين دو نوع سال اكتفا نكرده سال بسيار كهن سيصد و شصت روزه [را] كه از دوازده ماه سى روزه تشكيل مىشود و سالى كاملاً قمرى است نيز به كار مىگيرند.
فردوسى، كه حتماً بايد به عنوان يكى از منابع عمده تاريخ ساسانيان محسوب شود صراحت دارد اين سال سيصد و شصت روزه، تشكيل شده از دوازده ماه قمرى هر يك سى روز، از ويژهگىهاى ايرانيان ساسانى است. مىگويد:
بپرسيد مر زال را مؤبدى
از آن پيشبين تيزهش بخردى
كه از ده و دو تا سرو سهى
كه رسته است شاداب و با فرهى
از آن هر يكى بر زده شاخ سى
نگردد كم و بيش در پارسى
نكته جالب اينجاست: اين سؤال و جواب از زال پدر رستم در روزگار و به امر پادشاه ايران، منوچهر، صورت مىگيرد. تنها منوچهرى كه مىدانم وجود تاريخى داشته است دو تن از امراى محلى فارس بودهاند كه از بودن آنان از طريق سكههايشان مطلع هستيم.
نتيجه اين كاربرد انواع سال و ماه و ديگر واحدهاى زمانسنجى توسط ساسانيان، موجب ايجاد چنان دستگاه عظيم و پيچيده گاهشمارى مىشود، كه بنا به گفته ابوريحان بيرونى و ديگران هر يكصد و بيست سال يكبار لازم بود تمام اهل فضل و علم شاهنشاهى ساسانى از مؤبد و منجم گرفته تا قضات و دبيران يك سال گردهمآئى داشته باشند تا همآهنگىهاى ناشى از گذشت زمان را كه ميان اين عناصر گوناگون گاهشمارى پس از يكصد و بيست سال پيدا شده بود اصلاح و همآهنگ كنند.
يك نسخه از جزوه حاوى چهارمقاله درباره گاهشمارى ايران را كه آقاى رسول جعفريان به تعدادى محدود تكثير كرده مىفرستم تا به آقاى تورج دريايى هديه شود. شايد مقاله «درباره مبدأ گاهشمارى زرتشتى» براى ايشان جالب باشد. بهخصوص كه ايشان در مقدمه كتاب شاهنشاهى ساسانيان مىنويسند «به تاريخ جامع اعتقاد دارند و براى درك تاريخ يك قوم بايد آن را در تماميت و جامعيتش درك كرد» و سرشت زمان و وسواس در اندازهگيرى آن ظاهراً يكى از دغدغههاى اصلى دين چه در عصر هخامنشيان و چه در روزگار ساسانيان بوده است. با عرض ادب غايبانه حضور جناب آقاى تورج دريائى. همايون صنعتىزاده
پاسخى به نامه صنعتى
ايرج افشار عزيز
با تشكر از ارسال نامه آقاى همايون صنعتىزاده و كتاب ايشان گاهشمارى در ايران باستان در جواب به نامه جناب صنعتىزاده به امر شما بايد متذكر شوم كه نامه ايشان حاوى دو مسئله كاملاً مجزى مىباشد.
مسئله اول كه من دوست دارم آن را علمى و آكادمى بنامم راجع به اظهار نظر «آش» ايشان در مورد كتاب شاهنشاهى ساسانى مىباشد كه ايشان آن را مانند آشى جانيفتاده و به لعاب ننشته توصيف كردهاند. در دنياى آكادميك زمانى كه كسى كتاب و يا مقالهاى خصوصاً در مورد تاريخ مىنويسد نه درصدد پخت آش است و نه خلق داستان و رمان كه خواه دراماتيك باشد و يا خندهدار و يا با كلمات سنگين وزن خواننده را به رؤيا فرو ببرد. متأسفانه «علم تاريخ و تاريخنگارى» درباره ايران باستان هنوز دوران طفوليت خود را طى مىكند و با داستانپردازى اشتباه مىشود.
منظور من از نوشتن اين كتاب تحقيقى درباره دوره ساسانى اين بود كه همگى بهخصوص انگليسىزبانان با اين دوره از تاريخ بيشتر آشنا شوند. دوستان من در دوره دكترا به من گوشزد كردهاند كه در حالى كه صدها كتاب درباره امپراطورى «روم» وجود دارد يك كتاب به زبان انگليسى نيست كه تاريخ ساسانى را توصيف كند. كمااينكه دانشجويان خود من نيز در كلاس تاريخ ايران باستان دچار اين مشكل هستند و در مورد ترجمه و چاپ آن به فارسى اين خود شما بوديد كه مرا تشويق كرديد.
در اين كتاب سعى كردهام يافتههاى جديد تمدن ساسانى را دوباره بازسازى كنم كه شايد بعد از گذشت شصت سال از كتاب آرتور كريستنسن (بيگانه تبار بيگانه)[111] و مرحوم حسن پيرنيا كتاب ديگرى در دسترس دانشجويان قرار گيرد.
جناب صنعتىزاده ضعف كتاب را در اين جمله ديدهاند كه در آغاز كتاب و در فصل اول چنين نوشته شده «در سال 224 ميلادى اردشير يكم توانست اردوان پنجم پادشاه اشكانى را در دشت هرمزگان شكست دهد» و چون ايشان اين مكان را نمىشناسند پس كتاب اشكال دارد. خوب است يادآور شوم كه متون تاريخى بسيارى از مكانها را براى نبردها نام مىبرند كه هنوز شناسايى نشدهاند و بايد در طول زمان مورد تحقيق و شناسايى قرار گيرد. نام «دشت هرمزگان» را بنده اختراع نكردهام. كافى است سرى به كتابهاى دينورى و طبرى بزنيد (نگاه به تئودور نلدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، [ترجمه عباس زرياب] 1378، ص 44). به اين خاطر ايشان مرا «مورخ بيگانه ايرانى تبار» ناميدهاند. اما بر حسب منابع تاريخى، گئو ويدنگرن (بيگانه تبار بيگانه ديگر) تنها نظريه مهم را درباره محل اين جنگ مهم داده و آن در نزديكى گلپايگان بوده.
La “Dynesty in the Light of NewEvidence (The Establishment of the Sasanian”)
.743 .p ,1971 ,Roma ,Persia nel Medieeve
اما خردهگيرى اصلى آقاى صنعتىزاده كه گويا به خاطر آن مرا «ايرانى بيگانه تبار» خواندهاند، آن است كه من اصرار ورزيدهام كه تاريخ «ميلادى» را براى كتاب خود استفاده كنم!
من نمىدانم تحصيلات آقاى صنعتىزاده در چه رشته و در كدام دانشگاه بوده، اما كتابى كه به زبان «فرنگى» به چاپ مىرسد، از تاريخ ميلادى استفاده مىشود و حتى در كشور خودمان نيز براى نوشتن تاريخ باستان از سيستم تاريخى ميلادى (مسيحى) استفاده مىكنيم. با اين كار دانشجو و ديگران مىتوانند بدانند كه در چين، ايران و روم در سال «224 ميلادى» چه گذشته. چون تقويم چينى، ايرانى و رومى با هم مغايرت داشته و در يك كتاب نمىتوانند بگنجند و به غير از اين تاريخ باستان تبديل به «آش شله قلمكارى» مىشود كه كسى از آن سر در نمىآورد.
اين كتاب پنج فصل دارد كه به تاريخ سياسى، مذهبى، اجتماعى، اقتصادى و زبان و ادبيات اختصاص دارد تا پژوهندگان و دانشجويان بتوانند از تاريخ سياسى كه آقاى صنعتىزاده و نويسندگان قرن نوزدهم به آن اهميت بيش از حدّ مىدهند مىتوان فراتر رفت و يك تمدن را در ابعاد مختلف و با ديدى ديگر در هر فصل مطالعه كرد و به گونهاى ديگر تاريخ ساسانى را نوشت. كارى كه با اين همه مدّعى شصت سال مىگذرد كه كسى انجام نداده است.
امّا درباره رابطه ساسانيان با هخامنشيان مطلبى را عنوان كردهاند كه كافى بود به همين مجله وطنى خودمان به نام نامه ايران باستان كه بنده سردبير آن هستم به جلدهاى 1 و 2 نظرى مىانداختند كه يكى توسط بنده و ديگرى توسط «بيگانه ايرانى تبار» ديگرى به نام آقاى دكتر شاپور شهبازى نوشته شده است. البته يك «بيگانه ايرانى تبار» ديگر به نام دكتر احسان يارشاطر نيز سى و پنج سال پيش مقاله مهمى در اين باره نوشته بود كه به راحتى مىتوان آن را يافت.
اگر اين كتاب كمبود جدّى دارد ليست منابع در آخر كتاب مىباشد كه ناشر آن را فراموش كرده ولى در متن انگليسى آن به چاپ خواهد رسيد.
اما از كتاب ديگر من كه ايشان از ترجمه آن به حق ايراد گرفتهاند يعنى سقوط ساسانيان دوباره با ويرايش آقاى [روزبه] زرينكوب به چاپ رسيد كه در اين تابستان نسخهاى از آن را برايتان خواهم فرستاد. كتاب ديگر به نام تاريخ و فرهنگ ساسانى كه ققنوس چاپ كرده از نظر من فاقد اشتباه ترجمانى است.
اما مسئله دوم نامه ايشان برخورد شخصى ايشان با من است و آن چسباندن انگ «بيگانگى» و يا به زبان ادبى «بيگانه ايرانى تبار». خاطرم هست زمانى كه جلد اول نامه ايران باستان در ايران به چاپ رسيد روزنامهاى در وطن چنين نوشت «دكتر تورج دريايى يكى از “ضدانقلابيون و فراماسونر… براى جوّ سازى عليه فرهنگ اسلامى سردبيرى اين نشريه را به عهده گرفته است”». در آن زمان تحقيقاً متوجه اين سنّت ديرينه در ميان اهل قلم شدم كه هنوز معنى انتقاد را نمىدانند. يعنى اگر كسى از نوشته و يا تحقيق كسى خشنود نبود اشكالات آن را موبه مو با ذكر مأخذ بيان نمىكند بلكه به سراغ جدّ او، حرفه او، والدين و يا محل زندگى او مىرود و يا اينكه او را «بيگانه، ضدانقلاب و نوكر غرب و و و» مىنامند.
بنده كه در دربند شميران در سال 1346 به دنيا آمدهام افتخار مىكنم كه ايرانى هستم و دبستان و چند سالى از دبيرستان را در ايران و اروپا گذراندم و دوره دانشگاهى را در آمريكا گذراندم و اكنون كرسى تاريخ دنياى باستان را در دانشگاه كاليفرنيا دارم. استاد دانشگاه در آمريكا بودن دليل بيگانه بودن نمىباشد. بنده تابستان خود را در كنار درياى مديترانه يا اقيانوس آرام نمىگذارنم، بلكه به دنبال بقاياى تمدن ساسانى در هر كشورى مىگردم تا بتوان بهتر اين دوره از تاريخمان را به جهانيان بشناسانم. كافى است ايشان نامه بنده[112] را كه در همين مجله بخارا كه به نشنال جغرافى National Geographic در جلد 38 . نوشتهام نظر بيندازند تا بيگانه نبودن بنده را دريابند.
با عرض احترام خدمت آقاى افشار تورج دريايى
100
شنبه 21 خرداد 1384
ايرج عزيزم
نامه بى تاريخ آقاى دكتر تورج دريايى رسيد. از اينكه ندانسته و نخواسته سبب كدورت و رنجش خاطر ايشان شدهام صادقانه پوزش مىطلبم. خيال مىكنم ايشان بر اين پندارند كه بنده از دنياى آكادميك و دانشگاهى و باسواد هستم و خداى ناكرده قصد اسائه ادب داشته و به اصطلاح عوام خواستهام پا در كفش ايشان بكنم. لطفاً برايشان توضيح بده كه نويسنده نامه عامى و روستايى است. سادهلوحانه همه چيز را همان گونه كه مىنمايد مىبيند. از ديد بنده عوام هر ايرانى كه به تابعيت كشور ديگرى درآيد از نظر حقوقى كلمه ايرانى نبوده و بيگانه و خارجى مىشود. در غير اين صورت مشكل پيش خواهد آمد – مثلاً ادعاى افغانى بودن آقاى خليلزاد ساتراپ امريكايى افغانستان را بايد پذيرفت.
در ذهن روستائى بنده تا اين اواخر فقط دو نوع يا طبقه ايرانشناس وجود داشت: يكى ايرانشناسان ايرانى مانند تقىزاده، پورداود،… و غيره و غيره. نوع ديگر ايرانشناسان غيرايرانى مانند هرتزفلد، خانم بويس، ريچارد فراى و ديگران.
خوشبختانه چندى است گروه يا نوع يا طبقه ديگر هم پيدا شدهاند كه اميد فراوان مىرود در زمينه ايرانشناسى گامهاى ارزشمند بردارند مانند منشىزاده،… تكرار مىكنم آنچه در ذهن حقير مىگذرد تنها جنبه حقوقى مسئله است. والا بنده هنوز حتى سعادت ديدن ايشان را هم نداشتهام كه خداى ناكرده بىدليل و بىجهت قصد اسائه ادب داشته باشم.
مراد من از انگشت گذاشتن بر تاريخ ميلادى فقط و فقط جلب توجه ايشان به موضوع جالب و مشكل احياء گاهشمارى دوره هخامنشيان، از همان آغاز روى كار آمدن ساسانيان، بود.
همان گونه كه صراحتاً نوشتم كتاب ايشان را سودمند و خواندنى يافتم. اما به عنوان ناشر حرفهاى بر اين باورم كه اگر مضمون مشخصى را محور قرار داده بودند كتاب قوام و انسجام بيشتر مىيافت و در ذهن خواننده – خواه دانشجو يا خواننده علاقهمند به تاريخ ايران اثر بيشتر مىگذاشت.
از كاربرد اصطلاح «آش» هم عذر مىخواهم. ايشان به علت كرامت فضل و دانش خودشان بايد نسبت به عوام و مردم كوچه و بازار كه ناخواسته ناچار از كاربرد اصطلاحات عوامانه هستند گذشت و عطوفت داشته باشند. باز هم از اينكه باعث كدورت خاطر ايشان شدم عذر مىخواهم.
اينجا باران آمد. هوا بهشتى شده است. جايت خالى است. همايون
101
سوم آبان ماه 1386
ايرج عزيزم
آنچه همراه اين عريضه تقديم مىشود عبارت است از:
الف. جزوه ترجمه شهر و روستا در ايران دوره سلوكى (نشانى كتاب اصلى در زير صفحه اول آمده است) همراه با زيرنويسها. صفحهبندى ترجمه را با كتاب انگليسى تطبيق داده علامتگذارى كردهام. براى جلوگيرى از اشتباه صلاح اين مىدانم كه شماره زيرنويسها مسلسل باشد نه صفحه به صفحه.
ب. جزوه ترجمه «كاروانسراهاى اشكانى – تأليف ايزدور خاركسى همراه با تعليقات دبليو. اچ. شوف.
ج. ترجمه فصل اول كتاب ششمين پادشاهى منارك شرقى تأليف جورج راولينسون
The Sixth Great Oriental Monarch by George Rawlinson
و زيرنويسهاى مربوطه.
د. نسخه اصلاح شده و غلطگيرى شده از جغرافياى ادارى هخامنشيان توينبى.
توصيه مىكنم نسخهاى از ترجمه رساله پهلوى شهرستانهاى ايران[113] و جغرافياى موسى خورنى به عنوان پيوست بر كتاب افزوده شود.
ه’. ترجمه فصل بيستم از بخش دوم جلد سوم تاريخ كمبريج ايران با عنوان «تقسيمات جغرافيائى و ادارى ساسانيان، آبادىها و اقتصاد» تأليف كريستوفر برونر – سى و يك صفحه تمام از تاريخ كمبريج – در شرف اتمام است. پس از حروفچينى ارسال خواهد شد. تا زمانى كه فصلهاى بالا را حروفچينى مىكنند تقديم خواهد شد.[114]
قربانت، همايون
102
1386
ايرج عزيزم
نمونههايى كه داده بودى غلطگيرى كنم تا آنجا كه ممكن بود اصلاح كردم. به شرح زير:
1. تقسيمات جغرافيايى و ادارى ايران ساسانى: كه بايد دوباره غلطگيرى كنم به علت باريكى حاشيه سفيد نمونهها نتوانستم زيرنويسها را درست بياورم. لطفاً سفارش كن يك بار ديگر نمونه بگيرند و بدهند تا زيرنويسها را بياورم.
2. پيوستهاى با عنوان «سلطان نشين گم شده هرمز» و «خوارزم».
3. ترجمه مقالهاى كه در مجله ايران آمده و برايم فرستادى تا ترجمه كنم.[115]
راجع به ديگر بخشهاى كتاب كار ديگرى از من ساخته نيست. يادآورى كنم كه در آغاز كتاب مؤلف آن را «توينبى» آوردهاند كه درست نيست. «توينبى» يكى از مؤلفين كتاب است. اسامى ديگر مؤلفين بخشهاى كتاب را از جمله راولينسون و ايزهدور خاركسى و كريستوفر برونر را نيز بايد آورد.
4. كتاب مقدمهاى لازم دارد كه اگر بخواهى منتظر دكتر [محمد حسن] گنجى بنشينى، به علت كسالت عيال او، بايد مدتها منتظر بمانى. سعى خواهم كرد خودم چيزى بنويسم. نمىدانم از عهده برمىآيم يا نه. اگر چيزى نوشتم كه خودم پسنديدم برايت خواهم فرستاد. اگر پسنديدى بگذار. اگر هم نپسنديدى بيانداز دور. يقين داشته باش دلخور نخواهم شد. خودم مىدانم بيسواد هستم.
5. نقشهاى برگرفته از اطلس «دنياى هلنى و رومى» را همراه مىفرستم. واجب است در كتاب بيايد. توجه كن به اسم درياى «ارياتره» به جاى خليج فارس كه اكثريت قريب به اتفاق محققين غربى آن را با درياى «اريتره» اشتباه كردهاند.[116] قربانت، همايون
103
دوم بهمن ماه هشتاد و شش
جناب آقاى دكتر محقق داماد[117]
رياست محترم شوراى توليت موقوفات دكتر محمود افشار
پس از عرض سلام و تحيت، اينجانب همايون صنعتىزاده فرزند عبدالحسين به شناسنامه 428 تهران در تعقيب نظر واقف آن موقوفات و به منظور تعميم زبان فارسى در كشورهاى آسياى ميانه و انتشار مطالب مربوط به فرهنگ و ادب فارسى مصمم است مبلغى (در حدود هشتاد ميليون تومان) مؤبداً در اختيار آن موقوفه قرار دهد تا هر نوع و در هر زمان كه مناسب است از عوايد آن به مجلههاى جدّى ادبى فرهنگى غيردولتى كه در جهت همين مقاصد در ايران انتشار مىيابد كمك شود.
در حال حاضر تا وقتى كه مجله ادبى و فرهنگى بخارا به سردبيرى آقاى على دهباشى بر منوال كنونى منتشر مىشود مصلحت مىدانم كه منحصراً به اين مجله به صورت كمك تهيه دفتر و يا اجاره محل دفتر مجله مزبور پرداخت شود. خواهشمند است دستور فرماييد كه عجالتاً مبلغ چهل ميليون تومان به كدام حساب بانكى پرداخت شود.
بديهى است به مجرد اينكه اين نيت بالفعل انجام شد بلافاصله باقيمانده مبلغ مزبور به حسابى كه معلوم خواهيد كرد پرداخت خواهد شد. پيشاپيش از مرحمتى كه در اين كار خير و فرهنگى خواهيد فرمود نهايت تشكر و امتنان را دارم.
جسارت ورزيده نسخهاى از كتاب تأثير علم بر انديشه را كه تنها براى آقايان مدرسين حوزه علميه قم ترجمه و ارسال داشتهام تقديم مىشود. اميدوارم فرصت تورق پيدا شود.[118]
با عرض نهايت ادب و اخلاص
همايون صنعتى
104
پنج شنبه 24 مرداد 1387
ايرج عزيزم
به ضميمه آن بخشهايى از كتاب جغرافياى تاريخى ادارى ايران باستان كه خواندن نمونههاى چاپى آن و اصلاح غلطهاى چاپى آن بر عهده من است تقديم مىشود. البته تا آنجايى كه توانستم و به چشمانم رسيد غلطهاى چاپى آن را اصلاح كردم به استثناى ترجمه مقاله آقاى مهرداد ديزجى كه منتظرم فتوكپى ديگرى از اصل مقاله به دستم برسد. در مورد شهرستانهاى ايران و جغرافياى موسى خورنى كارى از دست من ساخته نيست. اصل خبر در دسترسم نبود كه اصلاح كنم.
چند زيرنويسى را كه مربوط به بخش چهارم «روزگار ساسانيان» مىشود از قلم افتاده بود اصلاح كردم و افزودم. با عرض ارادت، همايون
105
سهشنبه چهارم آذرماه 1387
ايرج عزيزم
امروز صبح از شنيدن صدايت خوشحال شدم. نمونههاى كتاب جغرافياى ادارى تاريخى ايران باستان به ضميمه تقديم مىشود. پيوستهاى با عناوين «هرمز سلطاننشين گم شده» و خوارزم، همچنين بخش مربوط به ساسانيان تأليف كريستوفر برونر همراه با پيوستى كه مربوط به آذربايجان است را پيش از اين نزد آقاى رضايى[119] فرستادهام.
ديگر مطلبى از بابت اين كتاب نزد ارادتمند نيست. چند سطرى هم به عنوان پيشگفتار مترجم فرستادهام اگر در آغاز كتاب بيايد شايد بد نباشد. اگر هم نيايد اتفاقى نخواهد افتاد.
آخر همين هفته عازم بندرعباس هستم. يكى دو نكته كه شايد تذكر آن سودمند باشد:
الف. توينبى تنها مؤلف بخش اول كتاب جغرافياى ادارى هخامنشيان است.
ب. مؤلف پيوست دوم بخش دوم كتاب با عنوان «خوارزم» و. و. تارن است.
اميدوارم پيوست اول بخش دوم كتاب سلطاننشين گم شده هرمز را با حوصله بخوانى. سپس با آقاى ستوده بنده را در بندرعباس سرافراز فرمائيد. سعى خواهم كرد نقشهها و عكسهاى هوايى منطقه را به دست آورم. دنيا را چه ديدى. شايد در معيّت شما بزرگان تاريخ ايران اثر و يا ردى از اين سلطاننشين فرضى سلوكى در فاصله ميان ميناب و ولاشگرد اثرى پيدا شد. قربانت، همايون
106
سهشنبه سوم ديماه 1387
ايرج عزيزم
براى پنجمين يا ششمين بار اين كتاب جغرافياى تاريخى – ادارى ايران باستان را خواندم. گمان مىكنم كتاب را حفظ كردهام. چند نكته به نظرم قابل ذكر مىرسد. برايت مىنويسم تصميم نهائى با جنابعالى.
1. در متن و زيرنويسها بيش از پنجاه بار از نوشته ايزدور خاراكسى با اسم «كاروانسراهاى اشكانى» ياد شده. يا تمام آنها را بايد عوض كرد و يا عنوان منزلگاههاى اشكانى[120].
. 2. در متن به كرات به «جدول پيتوتينگر» اشاره شده است. توضيح اينكه اين جدول چيست در زيرنويس صفحه 280 آمده است. به نظرم جاى درستى نيست.
3. در تمام طول كتاب، مخصوصاً در زيرنويسها عطف مىشود به كتاب
The Periplus of the Aerythraean sea
كه فارسى درست آن مىشود سفرنامه درياى اريترهاى.
اصل كتاب جزوهاى است در حدود 23 – 22 صفحه. اما نسخهاى كه در اختيار من است متجاوز از 322 صفحه است. بقيه تعليقات آقاى شوف (همان كه كاروانسراهاى اشكانى را نيز به انگليسى ترجمه كرده است) مىباشد.
مؤلف كتاب دريانوردى گمنام از سده اول ميلادى است. يكى از مهمترين اسناد جغرافيايى آن روزگار است. اين كتاب را به اختصار در مقاله «اسم اصلى خليج فارس» معرفى كردهام. هرچه بگويم چه كارى اسم ايرانىالاصل اين دريا (كه شامل اوقيانوس هند نيز مىشود) دست محققين بزرگ غربى داده كم گفتهام.
در همين كتاب زير چاپ توينبى در صفحه 41 (ترجمه فارسى) مىگويد: «شك بود آيا برديه به هنگام شكار نزديك شوش كشته شد يا در درياى اريتره غرق شده بود» كه آشكار است كه مراد از اريتره در اينجا خليج فارس است و نه درياى قرمز.
در صفحه 326 از قول پوليبوس نقل شده: «دشت ميشان اپارخى درياى قرمز» دشت ميشان كنار خليج فارس است و نه درياى قرمز.
لااقل ده موردديگر همانند سراغ دارم. در ترجمه انگليسى كتاب مشهور خنوخ Book of Enech The چاپ بريل آمده است: «رود فرات به درياى قرمز مىريزد».
مشكل اساسى اين است كه تلفظ درست و دقيق «اريتره» را نداريم. نمىدانم در متن اصل يونانى چگونه بوده است؟ به هر حال شايد بىضرر باشد همان مقاله «اسم اصلى خليج فارس» چاپ شده در بخارا را جمع و جور كرده و به عنوان يكى از پيوستها آورده شود. آنچه مسلم است اين كه لااقل تا اواخر سده اول ميلادى اسم خليج فارس و اوقيانوس هند مرسوم نبوده و اين گستره آبى با نام درياى اريتره شناخته مىشده.
4. مقاله آقاى ديزجى به زبان انگليسى را من همراه ندارم. بايد از همان مجله ايران رونويسى كنى. قربانت، همايون
خنوخ يا اينوخ همان ادريس پيغمبر در ادب فارسى است. كتاب به شدت متأثر از فرهنگ ايرانى است. بهخصوص بخش نجومى آن كه نويگه باوئر آن را مدون كرده است. اين بخش را ترجمه كردهام. اما چون مىدانم به درد هيچ كس نخواهد خورد دليلى براى چاپ آن نمىبينم.
5. در متن چندين بار عطف شده به كتاب Sajastan از ارنست هرتزفلد در حواشى كتاب تارن «يونايان در باكتريا و هند» دستكم پنجاه بار به اين كتاب عطف داده شده است. همهجا، حتى كتابخانه كنگره امريكا را گشتم و اثرى از اين كتاب پيدانكردم. چرا؟[121]
همايون صنعتى
107
30 بهمن 1387
ايرج عزيزم
1. يكدست كردن نامهاى جغرافياى كه مؤلفين مكانها و زمانهاى گوناگون با تلفظهاى كم يا بيش همانند اما مختلف نوشتهاند نوعى جفا در حق خواننده است. تصورى نادرست در ذهنش پيدا مىشود.
2. مختصر شباهت دو اسم حكايت از دو مفهم نمىكند. مانند آتن = شهر، اتنا = ايزدباذ.
3. شش فهرست از نام ساتراپىهاى هخامنشى از شاهان هخامنشى بهجا مانده است. نهتنها املاها و تلفظهاى اسامى با هم يكسان نيستند بلكه با يك نظم هم نيامدهاند. شوش، سوس، شوشيانا، شوشن، سوزيانا – مصداق اين عرض است.
4. چه اصرارى دارى كه خواننده بازنشسته را از اين هم كه هست سوراخ نشمينگاه او را فراختر كنى. بگذار كمى سرگردان شود. حيران شود. بلكه بداند كه نمىداند. شايد خدا خواست به صرافت جستجو افتاد.
5. ظاهراً تمام صفحات شمارههاى نادرست دارند. اشتباه در محدوده 3 – 5 است. آشكار است از دسته گلهاى كامپيوتر است. خدا كند هميشه غلط هايش از اين زمره باشد.
واى از آن روزى كه در فشار دادن دكمه سلاح اتمى خطا كند. بلاهت آدمى بى حدّ و حصر است. قربانت
شعرى را كه براى شهين گفتم اصلاح كن. خيالم جمع بود كه بى ذوق هستى اما بعد از آنكه اصطلاح «بانوى گل سرخ» را نوشتى در اعتقادم رخنه پيدا شده است. همايون
تبسمهاى بانوى گل سرخ[122]
خوش آن روزى كه ما را هم، دلى بود
شريك عمر و يار و همدلى بود
شكيبا، باوفا، خوشرو و خندان
خرامان سرو ناز خوشگلى بود
نگارى، فكر و ذكرش مهربانى
رفيق نكتهسنج و عاقلى بود
به هنگام مصيبتها، بلاها
عجب مشكلگشاى قابلى بود
اگر روزم تمامى رنج و غم بود
چو شب مىشد پناه و منزلى بود
كنون من ماندهام بىدل به دنيا
خوش آن روزى كه ما را هم دلى بود
* * *
اگر مردى، زنى، پيرى، جوانى
گرفتار غمى يا مشكلى بود
تبسمهاى بانوى گلسرخ
دواى درد هر زخم دلى بود
108
كرمان – 3 اسفند 1387
ايرج عزيزم
1. به ضميمه مقاله «پانصد سال دموكراسى غربى در ايران باستان» تقديم مىشود. براى هر كس مىخواهى بفرست از آن ايراد بگيرد تا پيش از آنكه چاپ شود[123] – اگر تصميم به چاپ آن گرفتم – اصلاح شود.[124]
2. نامه آقاى مجيدى[125] و اسناد مربوط را خدمت ايشان فرستادم. كتاب پرس پليساسميت را به ايشان و كتابخانه جناب بجنوردى واگذار فرمائيد.[126] اين كتاب دو جلد ديگر دارد كه من ندارم اما در كتابخانه موزه ايران باستان ديدهام. ترجمه و چاپ آنها به زبان فارسى واجب است. جلد چهارمى هم دارد كه همين قطع تخت جمشيد ارسالى را دارد. عكسهاى هوايى از مناطق باستانشناسى ايران است. آن را دارم بايد براى جناب مجيدى بفرستم.
متن نامه ريچارد فراى
3. خواهشمند است هر مقدار از حروفچينى اريان[127] فراهم شد فرستاده شود ترجمه صيقل نخورده و پر از غلط و اسقاطى است. معمولاً هنگام تصحيح نمونهها درست مىكنم.
دستورالعمل راجع به تعليقات فراموش نشود. كتاب اورل اشميت و چند عنوان همانند ديگر كه دارم به درد خواهند خورد. قربانت، همايون
109
آخرين نامه
يادداشتى است با دست لرزان، به خطى دشوارخوان كه در شش سطر به مداد نوشته و بالاى بسترش بوده است. شيرين آگاه آن را روزى كه مجلس تذكر همايون در تهران گرفته شد به من داد. نوشته اين است اگر درست توانسته باشم بخوانم.
دوم شهريور 88 صبح
آخرين نامهاى كه همايون صنعتى در تاريخ 88/6/2 براى ايرج افشار نوشت.
ايرج افشار
حال من همانند [ناقص مانده است]
حال من بسيار بد است. [يك كلمه شبيه تصاحب]
بايد حوصله كنيد تا كار به جاى بد برسد.
شما نمىدانيد من آلمان [به احتمالى الان] كجا هستم.
اما محض رضاى خدا عجله نكنيد
آدم بسيار پخته و عاقل لازم داريد [يا دارند – مشخص نيست].
[1] متخصص تاريخ زروان و اديان ايرانى پيش از اسلام
[2] در اين موضوع مقالهاى نوشت در مجله آينده چاپ شد. شمارههاى 5 و 6 سال 1359
[3] . مقصود آبادى كوشكك نزديك گچسر از منطقه لورا در راه چالوس قبل از كندوان
[4] نقطه چين در اصل است
[5] آبادى بسيارى دلپذيرى است در كوهستان جبال بارز كه اكنون گلاب زهرا در آن منطقه استقرار دارد
[6] . محمود بهزاد
[7] - . متأسفانه آن يادداشت موجود نيست
[8] -اين يادداشت به خط من است براى دكتر هوشنگ نهاوندى. بجز چند سطر كه به خط دكتر هوشنگ نهاوندى (رياست هيأت موسسين انجمن آثار ملى). چون حاوى نكتهاى درباره نيات همايون صنعتىزاده بود جزو نامههاى همايون نگهدارى شده است
[10] – خط دکتر نهاوندی
[11] نامه شماره بعد ديده شود
[12] – این نیت عملی نشد.
. [13]فقط صفحات 18 و 19 از آن برجاى مانده است
[14] -Neuegebauer
[15] پنگان (فنجان) ترتيبى بوده است براى تقسيم آب
[16] – آن را منتشر ساخت.
[17] – قرار بود صنعتى آن را منقح كند و به آن شرح بنويسد
[18] – ظاهراً حدس مىزد كه ممكن است روزى محل دفترى راهنماى كتاب (انجمن كتاب) از ميان برود
[19] – آن نامه گم شده است.
[20] – دکترعباس زریاب خویی
[21] – به چاپ رسید و منتشر شد
[22]. در مجله آينده به چاپ رسيد.
[23] مرادش مجله آينده است. هنوز در ذهنش نام راهنماى كتاب بوده
[24] – او چند دوره مشترك شده بود كه به كتابخانه ارسال شود و دفتر مجله به مرسوم اين رسم كه در غرب رايج بود نام اهداكننده را چاپ مىكرد
[25] – فریدون جنیدی
[26] – مقصود سازمان کتاب است.
[27] – چاپ برلین به کوشش تقی ارانی
[28] – مهندس محمد حسین اسلام پناه
[29] – وكيل متشخص دادگسترى در كرمان
[30] -دبير فاضل ادبيات فرزند محمود دبستانى (كه در 1304 به درگاهى) شهرت داشت و سرلشكر درگاهى او را مجبور كرد كه از نام خانوادگى خود دست بردارد. از اعضاى دادگسترى داور بود و مقاله ابنسينا را در مجله آينده سال اول (1304) نوشت
[31] – اگر گم نكرده باشم كمى اغراق است و خود گفته نگاه داشته است.
[32] ـ همسر او و همسر من در خارج بودند.
[33] – مرادش منظومههای حماسی است.
[34] به عنوان نگاهى به سه كتاب تازه. آينده سال 6 (1359): 294 – 298: نوروز و بنياد نجومى آن (يحيى ذكا)، خاكسار و اهل حق (نورالدين مدرسى چهاردهى)، ايران باستان از م. مولد (ترجمه ژاله آموزگار.
[35] – ايشان در آن ايام بر چاپخانه افست مديريت داشت
[36] زغال را همه موارد با «ذال» نوشته است
[37] -به دعوت هانس روبرت رويمر كه رئيس زمينار شرقشناسى بود. آنجا مىرفتم كه درباره وضع مراكز پژوهشى و دانشگاهى ايران با توجه به پيشامد جنگ صحبت بشود. برت فراگنر از سوى ايشان مأمور شده بود كه كتابچه راهنمايى درست كنيم. P
[38] دوستم دكتر هوشنگ دولتآبادى پدر اوست
[39] – ناظر است به مقالهاى كه با عنوان «راه آينده» نوشته بودم. (سال ششم)
[40] مراد تجديد طبعى است كه به مراقبت دوستان چنگيز پهلوان و وحيد نوشيروانى انجام شد (ده جلد)
[41] – دکتر اصغر مهدوی
[42] – عبدالرحیم جعفری
[43] -درباره انصبا محمد حسين اسلامپناه در بخارا شماره…. يادداشتى دارد (ضمن تازهها و پارهها)
[44] – نام آبادیی است که کارخانۀ گلاب آنجاست.
[45] شايد اشارهاش به مقاله زبان فارسى نشانى والاى قوميت ايرانى از دكتر جواد شيخالاسلامى است
[46] آن قسمتى كه مربوط به كودتاى 1299 بود. تمام خاطراتش از رضاشاه (خوب و بد) در دفتر تاريخ (جلد چهارم) چاپ شده است
[47] دو عكس دستهجمعى رجال قاجارى است كه تا آن زمان نديدم چاپ شده باشد. وثوقالدوله در آنها ديده مىشود
[48] دنبالۀ آن مفقود است.
[49] – على وثوق فرزند وثوقالدوله كه از دوستان و معاشران سال 1358 بودتا درگذشتش
[50] – عكس نسخه چاپ زاخائو را مىخواست
[51] – اين تلگراف به مناسبت درگذشت پدرم قطعاً به اشاره همايون بوده است
[52] همايون بعد از اين تاريخ امكان مكاتبه نداشت و در زندان بود
[53] – چون فكر كاغذسازى دستى به آداب سنتى را پيدا كرده و در كتاب مزارات كرمان خبر از بودن كاغذسازى در كرمان خوانده بود مىخواست سرى بزنيم به كاغذكنان (خانج قديم) نزديك ميانه و ناچار من مىبايست همراهش باشم
[54] ناظر به سفرى است كه با هم به خطه لارستان رفتيم و به ديدن كاريان بردمش
[55] – پژوهشگاه علوم انسانى منظورش بود يا شركت كتابهاى علمى و فرهنگى كه آقاى سياهپوش در آن دو جا صاحب سمت بود
[56] تاریخ کیش زرتشت ( سه جلد)
[57] – جمشید سروش سروشیان
[58] – اگر اشتباه نكنم «پير مغان» منظورست
[59] – مجلهاى است به انگليسى كه مؤسسه بلوچستانشناسى دانشگاه ناپل چاپ مىكرد و چند شمارهاش را داشتم
[60] – ورق دیگرش موجود نیست.
[61] محمد دانشپژوه فرزند دوستم محمد تقى دانشپژوه كه استاد و طبيب قلب و دوستخواه بيمارست
[62] – زمانی بود که در زندان بود.
[63] – به اين سفر مىرفتيم كه در بيابانهاى چاه افضل و زرده با روستائيان از وضع تقسيم آب و ارتباط آن با سماوات آشنا شود
[64] ـ کامران فانی
[65] ـ منظورش مطلبى است كه سيد حسن تقىزاده در مقدمه آزادى و حيثيت انسانى تأليف جمالزاده نوشته است
[66] – اشاره است به سفرى كه با هم به آن دره رفتيم و چند بلوچ را از سؤالهاى خود گيج و ويج كرده
[67] – آن قدر كه مىدانم هيچ صاحب همتى پيدا نشد
[68] -به گفته يزديها همداماد = باجناق همايون
[69] – از سرودههای همایون است.
[70] – مدیر مؤسسه الفرقان
[71] – استاد تاریخ ایران در SOAS
[72] – دوست فقیدم استاد زبان فارسی در SOAS
[73] – از على اكبر خطائى كه دو بار چاپ كردهام
[74] – مورخ معروف تاریخ چین در چند جلد
[75] – در كتاب ارج ايرج كه دانشپژوه و زرياب بنياد آن را نهادند چاپ شده است. شرمنده آن دو دوست نازنين هستم
[76] – كتابى است كه به نام «سخنواره» چاپ كردم و بخش اروپايى آن را دوست فقيدم دكتر هانس روبرت رويمر فراهم ساخت
[77] – كنفرانس ترتيب يافته يونسكو بود در آن شهر كه او از كرمان آمد و من هم از تهران رفتم
[78] – فرزند محمد آگاه. محمد همدرس و دوست همايون بود. چون محمد آقا زود فوت كرد و بهروز و شيرين كوچولو بودند اختيار سرپرستى بر آنها بر عهده همايون افتاده بود. اينك هر دو دوستان دلخواه مناند
[79] – منظور سخنواره است.
[80] – از دوستان فارسىدان كه رايزن فرهنگى هند در ايران بود
[81] – در سلسله انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار چاپ شد (تهران
[82] – مترجم كتاب بارتولد: جغرافياى تاريخى ايران}
[83]– جغرافياى ادارى هخامنشيان كه موقوفه دكتر محمود افشار چاپ كرد (1379) و در سال 1388 چاپ ديگر آن انتشار پيدا كرد همراه مقالههايى درباره پارتها و ساسانيان و نام «جغرافياى ادارى ايران باستان (1388
[84] – عموماً مىخواست كه دكتر ستوده هم بدواً آن گونه مطالب را بخواند
[85] – از آغاز نامش جغرافياى ادارى هخامنشيان تصويب شد و مشكلى نبود
[86]. همين شد. همايون آمد و با هم رفتيم به كوشكك و كَلَك كار را با حضور ستوده كَنديم
[87] توسط دكتر كتايون مزداپور به چاپ رسيد كه نام آن مجموعه را «سروش پير مغان» گذاشتم و به همين نام چاپ شد زيرا تناسب داشت با نام خانوادهاش سروش سروشيان و كتابى كه به نام پير مغان نوشت. خانم مزداپور نام ديگرى را پسنديده بودند
[88] – متخصص بلوچ پژوهى. ولى آن مقاله در جاى ديگر چاپ شد. P}
[89] – محمدعلی پیشاهنگ از دوستان و فرهنگیان نیریز است.
[90] – بالاخره پس از چندى از دكتر نصرتالله رستگار مقيم وين درخواه شدم و ايشان از طريق شعبه ايرانشناسى توفيق حاصل كرد و كپى آن اسناد مهم را دست همايون رسانيد
[91] -. چاپ حروفى و حتى عكسى آن نامه هشت صفحهاى بلند فعلاً ضرورتى ندارد
[92] – از بنادر گردشگری هند
[93] – برجستهترين صاحب هنر در كتاب آرايى چاپى سى سال پيش ازين بود. او فرزند مرحوم محمد وحيد تنكابنى بود كه مدت درازى از اواخر عهد رضاشاه. سمت معاونت وزارت فرهنگ را بر عهده داشت و اصولاً معلم رياضيات بود
[94] فرزندم درگذشته 15 اسفند 1382
[95] – همايون با ايشان به معرفى من قراردادى براى ترجمه قانون مسعودى بست كه سرانجام نيافت
[96] – از آبادىهاى ميان ميانه و منطقه تكاب و آتشكده تخت سليمان
[97] – اين نوشتهاش در جلد اول «ستوده نامه» به چاپ رسيد
[98]. به آن سفر رفتيم و ميان دهمرده و همايون الفتى پيدا شد
[99] – بعدها به او پيشنهاد كردم كه عنوان منزلگاهها را مرجح بداند زيرا همه داراى كاروانسرا به معنى واقعى نبودهاند
[100] – اين نامه تايپ شده است روى كاغذ گلاب زهرا
[101] -جمه كرد و به چاپ رسيد، فقط قسمت ايران و مربوطات به آن
[102] -ايشان دكتر اكملالدين احسان اوغلو استاد دانشگاه استانبول است كه آن موقع رئيس مؤسسه پژوهشى IRCICA (مربوط به كنفرانس دول اسلامى) بود و اينك دبيركل كنفرانس دول اسلامى است. تخصص ايشان تاريخ علوم در سرزمينهاى اسلام است و صاحب تأليفات متعدد
[103] – نقطه چین از همایون صنعتی
[104] -اين عادت عجيب و شايد ناگزيرانه در جنوب هم مرسوم بود و آن گونه جاها به «خرفت خانه» معروف بود.
[105] -چون ايشان در دائرةالمعارف فارسى با دكتر غلامحسين مصاحب كار مىكرد و دقيق و پركار بود همايون صنعتى به او تعلق خاطر داشت. آقاى خسروى سالهايى هم با دانشنامه جهان اسلام همكارى داشت. همايون تا كسى را نسنجيده بود كارى بدو نمىسپرد
[106] – چون بىاجازه او از كتاب بيست و سه قصه تولستوى او نقل كرده بودند صدايش را درآورده بودند
[107] – تورج خود به مطالب اين نامه جواب نوشت كه به دنبال اين نامه چاپ شده است
[108] – دريايى خودش هم از آن ترجمه بسيار ناراضى بود و تجديد تحرير آن توسط روزبه زرينآب سرانجام نيكو گرفت
[109] – عبارت درستى نيست «مورخ ايرانى مهاجر» مناسبت دارد
[110] – كريستنسن هم كتاب با همين عنوان داشت كه سى سال پيش از ايران در زمان ساسانيان نوشته بود. نك مقدمه كريستنسن بر چاپ اول كتاب
[111] – اشاره است به تقسیم بندی همایون
[112] – اين نامه درباره آن بود كه آن نشريه نام خليج فارس را تحت تأثير جوّ ملل عرب به نحو غيرواقعى و تاريخى و حقيقى و به طور سياسى نوشته بود و تورج دريايى محققانه به آنها پاسخ داد.
[113] – ترجمه تورج دريايى است كه همايون خود انتخاب كرد و آقاى دريايى به دلپسندى اجازه داد كه اضافه شد و مشخص شد در مباحث علمى ميان دو جستجوگر بخل و خست نيست
[114] – اين مقالات در «جغرافياى ادارى ايران باستان» چاپ شد.
[115] – درباره جغرافياى ادارى آذربايجان به قلم قدرت آذرى اميرچى
[116] – در اين باره همايون صنعتى يادداشتى در مجله بخارا منتشر ساخت. اينك از تورج دريايى بايد درخواست كرد كه مقالهاى بنويسد و ايرانيان را از مطالعاتى كه در آن خصوص شده است مطلع گرداند
[117] –
[118] – اما از اين پيشنهاد منصرف شد چون خواست كمك خود را با اختصاص دادن بخشى از مستغلات پدريش براى كارهاى دفترى و انبارى بخارا به ثمر برساند و اين كار را كرد
-[119]. آقاى بيوك رضايى از متخصصان حروفچينى و چاپ كه سالهاست با من دوستى و همكارى دارد
[120] – چون به او پیشنهاد کردم.
[121] – به خواهش من مشخصات جايى را كه اين تحقيق چاپ شده است آقاى عسكر بهرامى يافت و براى همايون فرستادم. نسخه آن نشريه در كتابخانه موزه ايران باستان (تهران) موجود است
[122] – به مناسبت سالروز درگذشت «بانوى گلسرخ». لقبى كه دوستم ايرج افشار به او داد
[123] – در مجلۀ بخارا چاپ کرد.
[124] – ريچارد فراى چند سطر توسط آرش افشار فرستاد كه به او دادم. اين است كه در اين جا بطور عكسى چاپ مىكنم
[125] . در مورد اهداى كتابخانه خود به مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى
[126] – چون جلد كتاب خراب شده بود كتاب را به صحاف داد و خانم نوشين سرلتى به فرموده او آن را به كرمان برد تا با كتابخانه يكجا تحويل گردد
[127] -به درخواست انتشارات موقوفه دكتر محمود افشار به ترجمه آن پرداخت و به پايان رسانيد. ولى مشغول بازخوانى و بازنويسى آن بود كه درگذشت. اوراق را به فرموده او نوشين سرلتى به من داده است تا راهى براى آماده شدن آن پيدا شود
بخارا 73-72 ، مهر و دی 1388