نامه های همایون صنعتی زاده به ایرج افشار

كوشيده‏ام نامه‏ها همانند اصل چاپ شود و هر جا كه ضرورت داشته است توضيحى آن را گويا كند در حاشيه آورده‏ام. چند جا كلمه يا نيم‏عبارتى برداشته شد از باب اينكه اگر همايون بود خود حتماً آنها را برمى‏داشت.

تاريخ: 6/9/1350

1

جناب آقاى ايرج افشار

كتابخانه مركزى دانشگاه‏

دانشگاه تهران‏

ايرج عزيزم‏

سلام و تشكر فراوان از مجلّه‏اى كه حاوى مقاله مربوط به مرواريد بود. همچنين متشكرم از اينكه كتابخانه مركزى دانشگاه را نشانم دادى. صد بارك‏الله كه كارى به اين بزرگى را بى سر و صدا به انجام رسانده‏اى. موفق باشى. يقين دارم كه كارهاى بزرگ‏تر خواهى كرد. چه عالى بود شيوه‏اى كه براى اداره آن بناى عظيم پيش گرفته‏اى، ارزان و آسان و بدون ايجاد بار سنگين هزينه مستمر. نمايشگاه [عكس‏] نويسندگان كه موفقيت از در و ديوارش مى‏باريد ابتكارى بديع است براى علاقمند ساختن دانشجويان به كتاب و مطالعه.   با تجديد مراتب تعجب و تحسين.

قربانت، همايون صنعتى‏

2

بيست و نهم فروردين 54

ايرج عزيزم‏

امروز كه از سفر دور و دراز برگشتم جلد چهارم «مقالات مرحوم تقى‏زاده» را ديدم. چشم و دلم روشن شد. مرحبا بر همّت و پشتكارت. از محبتت شرمنده‏ام. نسخه خطى «نورافكن» را كه [به‏] انگليسى مغلوط و دست و پا شكسته نوشته شده است ديدم. مشخصات، عكس قسمت‏هايى از آن و هم‏چنين دو خطابه كه زئنر [1]درباره آن ايراد كرده‏  است را همين هفته برايت خواهم فرستاد.

قربانت، همايون‏

3

ششم ديماه 1354

ايرج عزيزم‏

1.  تشكر فراوان از حلواى يزدى.

2. از فرصت استفاده كرده مطلبى را كه در تلفن ذكر كردم تقديم مى‏نمايد. غرض من خطابه‏اى است كه در وسط اين گزارش آمده است والا بقيه آن مهملات است.

ارادتمند، همايون‏

4

17 بهمن(55)

ايرج عزيزم‏

يادداشت بدون تاريخ رسيد. ژورنال گياه‏شناسى ايران را به ضميمه برايت مى‏فرستم. خالى از عيب نيست. اما چيست كه بى‏عيب باشد. جاى شكرش باقى است كه اين قدم را برداشته‏اند. غرضم اين است كه مبادا با تمركز توجه بر نقائص آن موجبات دلسردى تهيه‏كنندگان فراهم شود. عريضه‏اى كه در آن زمينه نوشتم خيلى تلگرافى و فشرده بود.

شرمنده هستم كه به علت تراكم مشغله هنوز نتوانسته‏ام به اندازه كافى راجع به «روستا كتاب»[2] صرف وقت كنم. به تدريج دارم كارهايم را مرتب مى‏كنم كه از اول سال‏ نو به طور جدى و مداوم – لااقل براى چند ماهى به آن بپردازم.

در جايى خواندم كه پارت‏ها رابطه قبلى نزديك با سكاها داشته‏اند. حتى سكاها را يكى از قبايل پارتى دانسته‏اند كه بيشتر پادشاهان و سرداران پارتى از ميان آنها برخاسته‏اند. اگر راهنمائى كنى از چه كسى و يا در كدام كتاب اطلاعاتى مى‏توانم به دست بياورم ممنون مى‏شوم.

قربانت، همايون‏

5

جمعه هشتم مرداد 2536

ايرج عزيزم‏

حوالى يك بعدازظهر به اتفاق شهين به دولتسرا رسيديم[3]. مشهدى مراد و صغرى‏خانم نهايت محبت را نمودند و نهار بسيار مطبوعى خورديم. ساعت پنج در تهران ملاقات داشتم. از ترس تراكم وسائل نقليه مجبور شديم محروم از سعادت ديدارت و جناب عمادى و اقتدارى، راهى تهران شويم.

موجبات مقدماتى تشكيل شركت تعاونى توليد و توزيع كتاب فراهم شده است. هزينه توليد كتاب (كاغذ و چاپ و صحافى و حمل و نقل) در خارج از ايران نصف تهران است.

اگر هوشمندانه رفتار شود مانع اساسى نمى‏بينم كه در عرض يكى دو سال آينده، آثار اساسى عظيم زبان فارسى، به ميزان وسيع (لااقل پنجاه هزار نسخه) در روستاهاى كشور توزيع نگردد.

از پنج هزار فروشگاه تعاونى روستايى بايستى استفاده نمود. وزارت تعاون و امور روستاها موافقت اصولى خود را اعلام نموده است. آنچه مورد نياز است مديرعامل زحمتكش، دلسوز صديق و آشنا با ريزه‏كارى‏هاى تجارت بين‏المللى است.

در تهيه اساسنامه شركت هم بايستى دقت نمود و احتياط كرد تا حتى‏المقدور از بلاى طمع شركاء كه قصد تسلّط را پيدا خواهند كرد جلوگيرى نمود. فردا ظهر منتظر تشريف‏فرمائى هستم تا تبادل نظر كنيم. جمعه آتيه مسافرم. در عرض هفته….[4]

قربانت، همايون‏

6

ايرج عزيزم.

اين نامه خصوصى بوده و براى درج در مجله راهنماى كتاب نيست. از اينكه نامه سرودست پا شكسته مرا در مجله راهنماى كتاب درج كرده‏اى متشكرم. بيشتر متشكرم براى نوشته يك صفحه‏اى كه در بخش اخبار مجله، راجع به ژورنال گياه‏شناسى ايران نوشته‏اى. درباره باغ گياه‏شناسى آريامهر مطالب مفصلى است كه آقاى عمادى برايت تعريف خواهد كرد.

1.دو روز گذشته در لاله‏زار [5]جايت واقعاً خالى بود. مكرر ذكر خيرت با عمادى و بهزاد[6] بود. خدا كند كه فرصت بكنى با هم بدان صفحات برويم. مى‏شود كه چهارشنبه صبح زود رفت و بعدازظهر جمعه مراجعت نمود.

2.اسناد و مداركى راجع به شتر جمع‏آورى كرده‏ام نزد آقاى پرويز شيمى در شركت است. خواهش دارم سرپرستى اين مطالعه را، همان طور كه قول دادى بر عهده بگيرى. اگر بشود اين هفته يك ساعتى در اين باره با حضور عمادى جلسه مى‏كرديم خوب مى‏شد.

عقلم قد نمى‏دهد كه اين حيوان زبان بسته چه هيزم ترى فروخته است كه بعضى‏ها ندانسته و از روى نفهمى كمر به قتل عام او را بسته‏اند. اين حيوانى كه در طول تاريخ قوم‏ها، فداكارترين غلام ما بوده است. چه گناهى انجام داده است كه همه جا با آن وضع فجيعى كه تو تعريف كردى در اطراف مملكت تيرباران مى‏شود. باز جاى شكرش باقى‏{P  . محيط زيست آن وقت درصدد آن بود كه مراتع بيابانى را قرق كند كه رويش گياهى به حيات خود ادامه دهد و شتر در آن به طور ايلخى چرا نكند كه خارها خورده مى‏شوند. اشاره‏اش به مقاله‏اى است كه در آن باره در راهنماى كتاب نوشته بودم (

است كه آدمى مثل منصور روحانى حاضر شده است از بيت‏المال مملكت خرج ناچيز مطالعه موضوع را تعهد كند.

3.آيا مى‏توان ترتيبى داد كه مشاهدات سياحان خارجى در ايران از نظر موضوع، در قرن نوزدهم جمع‏آورى شود؟ نمونه مطلبى كه مورد نظر است ضميمه است.[7] مثلاً كليه‏ يا آنچه كه مقدور است از مشاهدات آنان درباره قنات و امثالهم.

4.راجع به مجله راهنماى كتاب و ترتيب صفحات آن مطالبى به نظرم رسيده است كه اگر بخواهى و فرصتى پيش آمد يادآورى كن تا مطرح كنم.

قربانت، همايون‏

اين نامه را دو سه هفته پيش برايت نوشتم. اما گفتند مسافرتى. امروز برايت مى‏فرستم. سوم مرداد 36 [1356].

ایرج افشار و همایون صنعتی زاده در روستای کینه گون کرمان

همایون صنعتی زاده در خانه اش در کرمان 1386

7

[8] مفصلاً با آقاى دكتر خانلرى درباره نشر كتاب‏هاى مورد نظر صحبت كرده‏ام. اصولاً موافقت دارند و طبعاً مشكلاتى دارند كه مقدارى از آنها بايد به لطف شما و انجمن [9] از بين برداشته شود و لذا بايد چند دقيقه‏اى مزاحمت حضورى ايجاد كنم.

در مورد كمك به ايجاد رفاه جهت دانشمندان كهن سال و كم بضاعت و طرح تهيه مسكن تفريحى آقاى همايون صنعتى‏زاده ميل دارد يك سوم از زمين‏هاى زيادى را كه در اصفهان دارد در اختيار دفتر علياحضرت قرار دهد. در صورتى كه موافق باشيد ميل دارد موقعى براى صحبت شرفياب شود.

« اين زمينها را به موزه صنعتى هم داده. ولى به هر حال با نهايت ميل ايشان را زيارت مى‏كنم. بهتر است حضرتعالى هم تشريف داشته باشيد.»[10]

[11]حقيقت آن است كه مى‏خواهد به سه قسمت كند: براى موزه، دانشمندان، پرورشگاه خودش. چون مقدار زمين زيادست ظاهراً يكصد هزار [متر] چنانكه مى‏گويد خودش دارد و هواپيمائى خريدارست.

8

تاريخ : 2536/12/21

حضور مبارك جناب آقاى دكتر هوشنگ نهاوندى‏

به جا مى‏داند در نهايت احترام و اخلاص مراتب زير را به عرض عالى برساند:

اينجانب در شمس‏آباد اصفهان كه اكنون وصل به شهر اصفهان و در كنار شاهراه قرار دارد جمعاً مالك حدود يكصد و چهل تا يكصد و پنجاه هزار مترمربع زمين هستم كه تمام اراضى مذكور را از عرصه و اعيان و حقوق و منافع، بدون استثناء قطعه‏اى يا جزئى از اجزاء و بدون چشمداشت منافع مادى بالمثالثه و بالسويه به سه مؤسسه و مرجع زير واگذار مى‏نمايم:

الف. موزه صنعتى و هنرى كرمان و مركز فرهنگى آن‏

ب. كانون تربيتى نونهالان صنعتى كرمان‏

ج. فرهنگ ايران زمين، به مديريت و مسئوليت آقاى ايرج افشار براى تأسيس مركزى جهت هرگونه حمايت مادى و معنوى از دانشمندان و هنرمندان با سابقه فرهنگ و علم و ادب و هنر ايرانى به تشخيص آقاى ايرج افشار يا نماينده قانونى وى در آينده.

براى انجام كليه تشريفات قانونى و ادارى مربوط به مقاصد و مراتب فوق، از آغاز تا پايان، از تهيه مدارك و قراردادها و اساسنامه گرفته تا انتقال قطعى ملك به هر شخص يا اشخاص به آقاى عبدالرحمن عمادى وكيل پايه يك دادگسترى وكالت تام‏الاختيار و بلاعزل تفويض نموده‏ام كه هر اقدامى را كه لازم باشد معمول دارد.[12]

با تجديد احترام و ارادت – همايون صنعتى‏

جناب ايرج افشار عزيز

به پيوست فتوكپى نامه آقاى صنعتى كه براى آقاى دكتر نهاوندى نوشته شده جهت اطلاع جنابعالى تقديم شد.   قربانت [عبدالرحمن‏] عمادى 12/22

9[13]

يك‏شنبه ششم اسفند 1357

چند مطلب ديگر كه به خاطرم آمده است‏

– معماى نوگه باوئر[14] را بالاخره فهميدم. دو تا نوگه باوئر بوده است كه هر دو در زمينه‏ نجوم كار كرده‏اند. اولى در اوائل اين قرن به شهرت رسيده بود و ديگرى كه هنوز زنده است تو محبت كردى و نشانى او را برايم پيدا كردى. خواستم نامه‏اى بدو بنويسم و مطالبى درباره مقاله‏اى كه در خصوص ساعت‏هاى آبى در بابل قديم نوشته است يادآورش شوم. بدون رجوع به رونوشت جزوه پنگانات[15] ممكن است سهو و اشتباه‏ بكنم.

– دست به كار ترجمه كتاب علوم دقيقه در ايام باستان اين آقاى نوگه باوئر هستم. اميدوارم كه به زودى تمام شود.[16]

رونويسى كتاب بيست باب ملا مظفر[17] اندك اندك به كمك آقاى مهدى طبيب‏زاده كه در كرمان معلم ادبيات است پيش مى‏رود. كتاب خوش فروشى خواهد بود و گمان مى‏كنم كه هر سال سه چهار هزار نسخه آن را طلاب علوم دينى بخرند.

«روستا كتاب» و دفتر و محل كارش در تهران در اختيارتست.[18] اگر خواستى، هر نوع كه صلاح مى‏دانى از آن استفاده كن.

– جلد دوم ديوان سيف فرغانى را طالبم.

– زبده اشعار مسعود سعد سلمان را به شكل جيبى و در بيست و پنج هزار نسخه بدون معطلى چاپ و منتشر كن.

10

كرمان، پنج‏شنبه يازدهم اسفند 57

ايرج عزيزم‏

1.در نامه قبل اشاره كردم[19] به نوشته‏اى از عزيزالله رضائى اهل راويز رفسنجان كه‏ درباره آبادى‏هاى آن حدود نوشته است. همراه اين عريضه تقديم مى‏شود. در حدود سى دو بيتى هم جمع‏آورى نموده است كه ارسال حضور مى‏شود. لطفاً آنها را نگاه كن و در اختيار باستانى پاريزى عزيزم بگذار.

2.آقاى ابريشمى صاحب كتابفروشى خواجو در كرمان قصد دارد آثار ميرزا آقاخان كرمانى را منتشر كند. تشويقش نمودم در ابتدا كتابى درباره ميرزا آقاخان منتشر كند. عقيده دارم كه عده‏اى از دوستان صاحب صلاحيت هر يك مقاله‏اى درباره يكى از جوانب زندگى ميرزا آقاخان بنويسند و به صورت كتابى منتشر شود تا زمينه ذهنى و فكرى جوانان درباره اين رجل مشروطيت آماده شود. آنگاه آثارش چاپ شود. نظرت را بنويس ممنون خواهم شد.

3.ديروز با زرياب[20] صحبت كردم. چند سال است خواهش كرده‏ام كه مقدمه كتاب اصول مكانيك هرتز Hertz دانشمند قرن نوزدهم آلمان را ترجمه كند. اين مقدمه كتاب مكانيك يكى از اركان فلسفه جديد اروپا و غرب است. هرچه من در اهميت اين مقدمه بيست يا سى صفحه‏اى بگويم كم گفته شده است. تمام فلسفه كسانى چون برتراند راسل، مور، ويتگنشتين و ديگران متأثر از اين مقدمه است. متن كتاب و مقدمه را مدت‏ها است به آقاى خوئى داده‏ام. خواهش دارم او را بدين كار تشويق كن.

4.چاپ جديد گاهشمارى در ايران قديم چه شد؟ [21]اگر بشود فرم‏هاى چاپى آن رابرايم بفرستى متشكر خواهم شد.

5.منتظر جواب عرايضم هستم.   قربانت.

از اينكه فرهنگ لغات كرمان را برايم فرستاديد از ستوده تشكر مى‏كنم. در حدود دويست لغت جديد بر آن اضافه كرده‏ام. عده‏اى را مأمور تهيه اصطلاحات و كلمات مربوط به قالى‏بافى نموده‏ام.   بازهم قربانت، همايون‏

11

سيزدهم آذر 58

ايرج عزيزم.

بعد از سلام. يادداشت مربوط به تقويم چوپانى و نجوم كوهستانى[22] لفاً تقديم‏  مى‏شود. از بدى خط عذر مى‏خواهم. چند روز گذشته رفته بودم جيرفت. مكرر به يادت بودم. هواى خوش و دلپذيرى داشته است. بخصوص گشت و گذار در خرابه‏هاى دقيانوس بسيار دلچسب بود. لابد به آن صفحات سفر كرده‏اى. به هر حال جاى ديدنى است.

مجله راهنما[23] براى كتابخانه رسيد. لطفاً از نوشتن جمله «اهدائى فلان كس» روى‏ پاكت مجله بگو خوددارى كنند.[24]

عمادى اينجا بود و با هم رفتيم بم. لابد قصه‏اش را برايت حكايت كرده است. خدمت شايسته خانم به عرض سلام مصدع هستم. شهين به همه سلام مى‏رساند.

قربانت، همايون‏

1.يادداشت شماره (12) را جا نبود و در چند سطر سفيدى كه قبل از يادداشت (11) جا بود نوشتم. استدعا دارم توجه بشود.

2.ممكن است در نحوه نوشتن تلفظها به حروف لاتين سهو اشتباه كرده باشم. لطفاً خودت نگاه كن.

12

كرمان 27 فروردين 59

ايرج عزيزم.

چند روزى تهران منتظر بودم كه تو را ببينم. البته كارهاى ديگرى هم داشتم. اما دلم خوش بود كه بعد از مدت‏ها ترا خواهم ديد. ديشب نسخه‏اى از آينده را از بابك گرفتم و عقل كردم. همان ديشب قسمت عمده آن را خواندم. امروز يكى از دوستانم آن را به دست گرفت. نكاتى را كه به نظرم مى‏رسد به‏تدريج برايت خواهم نوشت. اميدوارم كه به قول خودت وفا كنى و در اين بهار حتماً سرى به اين طرف‏ها بزنى تا آن وقت اين يادداشت‏ها را تقديم كنم.

1.آخرين مطلب مجله، تذكر آقاى جنيدى [25]مرا به ياد ايشان انداخت. اين بيت ديگر از ناصرخسرو شايد كه برايشان چشمگير باشد.

در اين صندوق ساعت، عمرها اين دهر بى‏زحمت‏

همى بر ما بپيمايد بدين گردنده پنگان‏ها

كه از ابيات قصيده فاخر و بديعى است كه مطلع آن:

حكيمان را چه مى‏گويند چرخ پير و دوران‏ها

بسير اندر ز حكمت، بر زبان مهر و آبان‏ها

مى‏باشد. در صفحه 19 از چاپ تقوى و صفحه 441 چاپ مينوى ديوان آمده است.

2.از جمله كتاب‏هايى كه در يكى از مسافرت‏هاى اخير به تهران، از كتابفروشى آينده خريدم[26] كتاب بدايع سعدى[27] است كه ناشر آن مثل صدها كتاب خوب و بى‏نظير ديگر آقاى تقى جعفرى (اميركبير) است كه در كار نشر اشتهاى نهنگ را دارد. قيمت كتاب واقعاً مناسب است. لطفاً دستور بده پنج نسخه به حساب من، جهت كتابخانه صنعتى كرمان ارسال دارند. كتاب را با دقت و علاقه مى‏خوانم و بهره فراوان مى‏برم. در صفحه عنوان كتاب نكاتى مطرح است كه مربوط به عالم كتابشناسى تخصصى جنابعالى مى‏شود. درباره هر يك از اين نكات انديشه‏هايى برايم تداعى مى‏شوند كه برايت مى‏نويسم. بعد از اسم ناشر آمده است:

«بدايع شيخ سعدى شيرازى»

«زير نظر تقى ارانى»

«چاپ اول: 1304 چاپخانه كاويان برلين»

«چاپ دوم: 1358»

«چاپ و صحافى : چاپخانه سپهر، تهران»

«حق چاپ محفوظ است»

اينكه دكتر تقى ارانى، در ادبيات فارسى چيره‏دست و بصير باشد برايم تازگى داشت.

دوشنبه 15 ارديبهشت 59

3.دو هفته گذشت. پر حادثه و پر مشقت گذشت. فرصت گفتگو با تو پيدا نشد. يك هفته گذشته هر روز پنج صبح بيدار شدم و تا اواخر شب يك نفس و پشت سرهم در تكاپو و تقلا بودم. در اين مدت اين اولين فرصتى است كه توانسته‏ام خلوتى براى خود داشته باشم. تنم از خستگى كرخت شده است. اما مغزم و انديشه‏ام آرام نمى‏گيرد.

تصورم بر اين است كه در كار پرورش و تربيت و تعليم بچه‏هاى پرورشگاه، بالاخره سرنخى را به دست آورده‏ام. احساس عجز و ناتوانى كه در چند ماه اخير از اين بابت سراپايم را گرفته بود اندكى سبك‏تر شده است.

هرچه توانستم با بچه‏ها نشستم و گفتم و برخاستم. ساعت‏ها و روزها و هفته‏ها، گاه و بيگاه، در سفر و حضر با آنها به‏سر مى‏برم و در احوال و رفتار و گفتارشان دقت مى‏كنم. هر كدام دنيائى هستند و عالمى. اين اواخر قرارى با آنها گذاشتم كه به هريك از آنها كه از من عيبى بگيرد كه خودم وجود آن را تصديق كنم پنجاه تومان جايزه بدهم. همان روز اول سيصد تومان به‏ناچار پرداختم. به علت دست‏تنگى زياد ديدم كه ادامه اين قرار برايم غيرممكن است. گفتم كه بايستى علاوه بر متذكر شدن عيب راه برطرف كردن آن را هم به من بياموزند. خيلى باهوش و تند و تيز و پول دوست مى‏باشند. قبول كردند و خيلى زود فشار مالى شديدترى بر من وارد نمودند. مثلى برايت بزنم.

جوانى است به نام اميراحمدى. شانزده هفده سال دارد و با هوش و آرام است. متذكر شد كه آدمى هستم عصبانى و از اين بابت پنجاه تومان گرفت و به عنوان راه علاج پيشنهاد كرد كه مرا تحت نظر بگيرد و هرگاه كه از كوره در رفتم و عصبانى شدم مرا متوجه كند و از اين بابت پنج تومان جريمه‏ام كند. طريق معالجه‏اش مؤثر واقع شد و بعد از چند روز برعكس روزهاى اول كه مرتب روزى بيست يا سى تومان مرا جريمه مى‏كرد به ندرت روزى پنج تومان دريافت مى‏كند. سه روز قبل متوجه شدم كه با يكى دو نفر از بچه‏ها ساخت و پاخت كرده است كه وسائل و مقدمات عصبانيت مرا فراهم كنند و جريمه وصولى را تقسيم كنند. حكايتى هستند.

هفته قبل يكى از آنها كه خيلى با استعداد است مرا در گوشه‏اى گير آورد و گفت اين قرار يكطرفه است و به زيان او تمام مى‏شود. با اصرار راضيم كرد كه او به كار عيب‏گيرى از من ادامه دهد به شرط آنكه من هم از او عيب گرفته و متذكرش شوم. تا اينجا از اين بازى دو نتيجه قطعى حاصل شده است.

1.آنكه عيب گرفتن از يكديگر و سعى در اصلاح عيوب بين بچه‏ها مُد شده است و از حساسيّت خيلى شديدى كه نسبت به هر نوع انتقاد داشتند كاسته شده است.

2.ديگر آنكه عيب گيرنده به طور ناخودآگاه از عيبى كه براى ديگرى گرفته است پرهيز مى‏كند.

هر روز صدها (بدون اغراق) اتفاق و قضيه و گفتگو پيش مى‏آيد كه درباره هر يك مى‏توان مقاله و داستان كوتاه و قصه نوشت. اما كو فرصت.

3.با كمك اسلام‏پناه[28] و هوشمندزاده قرار است كه هفته آينده در پرورشگاه دستگاه‏ كوچكى كه با آفتاب كار مى‏كند و آب شور را به آب شيرين تبديل مى‏كند به عنوان نمونه بسازيم تا در صورتى كه مورد پسند اولياء امور قرار گيرد به تعداد زياد جهت ساكنان روستاهاى حاشيه كوير كه آب خوردن شيرين ندارند بسازيم.

اين كار را ابتدا من در بين بندر لنگه و بندر چارك ده دوازده سال پيش تجربه كردم همان وقتى كه مشغول كشت مرواريد در زير آب‏هاى خليج فارس بودم. هميشه آرزو داشتم كه يك روزى از اين تجربه در جايى جهت مردم استفاده شود. مثل اينكه مى‏خواهد آرزويم عملى بشود.

4.چند شب قبل در محضر آقاى عيسى‏خان ضياء ابراهيمى[29] دوستمان آقاى پرويز دبستانى[30] اين ابيات را تكلم كرد.

ولى از ترس نتوانم چغيدن‏

لب و دندان تركان خطا را

نبايستى چنين خوب آفريدن‏

كه از دست لب و دندان ايشان‏

به دندان، دست و لب، بايد گزيدن‏

تعجب من از اينكه پرويز اين ابيات را به ضرس قاطع از ناصرخسرو مى‏داند كم نبود. بخصوص كه در اين اواخر يكبار ديگر ديوان ناصرخسرو را، به مناسبتى، دوباره مرور كرده بودم و در نسخه ديوان ناصرخسرو كه مرحوم مينوى چاپ آن را سرپرستى نموده است، قصيده مربوطه را نديده‏ام. به نسخه تصحيح شده توسط مرحوم نصرالله تقوى مراجعه كردم و در آنجا يافتمش.

در ابتدا تصورم اين بود كه انتساب اين قصيده به ناصرخسرو مشكوك به نظر مى‏رسد. آنچه كه مرا در اين گمان مصمم مى‏كرد، مصرع دوم بيت اولى است كه در بالا آوردم. به نظرم خيلى بعيد مى‏آمد كه حكيمى چون ناصرخسرو كه بدان درجه از علم و آگاهى رسيده بود برايش مفهوم ترس معنى داشته باشد. اما چند بار كه قصيده مزبور را خواندم در ترديدم ترديدى حاصل شد. آن چنان قصيده استوار و پرشكوه و متناسب ساخته شده است كه مشكل بتوان آن را به كسى جز ناصرخسرو منسوب نمود.

اشكال بر سر مضمون و مفهوم قصيده است كه طرح آنها از طرف حكيمى دانا و بصير چون ناصرخسرو بعيد به نظر مى‏رسد. تضاد را لااقل به طور موقت هم كه شده براى خودم اين طور حل كرده‏ام كه قصيده از ناصرخسرو است ولى از ساخته‏هاى ايام شباب و جوانى او. قبل از پيدايش انقلاب روحى كه منجر به جهانگردى او شد و اثر جاودانى سياحتنامه ناصرخسرو را باعث شد.

مدتى است در جستجوى آگاهى از اهميت تأثير فرهنگ و تمدن چين در آثار و افكار ناصرخسرو هستم. به همين سبب است كه همزمان با خواندن و مطالعه تاريخ تمدن و فرهنگ چين و بخصوص كتاب (China) آى چنيگ، بار ديگر مشغول مرور ديوان ناصرخسرو و زادالمسافرين شده‏ام.

اشكال در جهل من از يك طرف نسبت به ناصرخسرو است و از طرف ديگر درباره تاريخ فرهنگ و تمدن چين. با وجود سال‏ها كوشش هنوز قسمت‏هايى از زادالمسافرين برايم دشوار و غيرقابل فهم و خسته‏كننده است و اغلب براى درك مطالب ديوان بايستى به كتاب لغت رجوع كنم. تاريخ و فرهنگِ تمدن چين هم همانند ديوار چين قطور و ممتد است و مثل منى هرگز در هواى احاطه بر آن نبايستى بيفتد. بنابراين به‏ناچار بايستى همّ خود را متوجه يك يا دو موضوع مشخص و معين بكنم. بحسب طبيعت و تمايل نجوم و فلسفه را انتخاب كرده‏ام.

بختم يار بوده است كه در چند سال اخير ديوان ناصرخسرو را فقط از نظر كاربرد تمثيل‏ها و تصويرهاى نجومى و علم احكام نجوم مرور كرده‏ام. اين سبب شد كه تا اندازه‏اى با ديدگاهى كه ناصرخسرو از زمين و آسمان و ستارگان و افلاك داشت آشنا بشوم.

ديدگاه نجومى ناصرخسرو چنان صاف و شفاف و پاك است كه سبب تعجب و حيرت مى‏شود و عبرت‏انگيز است.

قرن‏ها قبل از آنكه نطفه كپلر لهستانى و گاليله ايتاليايى و كپرنيك آلمانى بسته شود ناصرخسرو مكرر مى‏گويد:

كه دانست كز نور خورشيد گيرد

همى روشنى ماه و برجيس و كيوان‏

كه دانست كاندر هوا بى ستونى‏

ستاده است دريا و كوه و بيابان‏

كه دانست چندين زمين را مساحت‏

صد و شصت چند است خورشيد و تابان‏

و يا

اين چنبر گردنده بدين گوى مدوّر

چون سرو سهى قد مرا كرد چو چنبر

و يا

گنبد پيروزه‏گون پر ز مشاعل‏

چند بگشته است گرد اين كره گِل‏

و يا

اين خانه چگونه كرد و كه نهاد

اين گوى سيه اندر اين ميانه‏

از اين نكته به آسانى مگذر. اين گواهى است بر تازه بنيادى فرهنگ و تمدن غرب كه تا به حال براى بشريّت بيشتر سبب مصيبت شده است تا خيريّت، و اشاره‏اى است بر محيط ظلمانى و تاريك كه اين تمدن و فرهنگ در آن پيدا شده و شكل گرفته است.

در فاصله نوشتن اين سطور دوست زحمتكش و جستجوگرم آقاى على اكبر صابرى كه در زمينه تاريخ احكام نجوم پژوهش مى‏كنند كتاب پنجاه و يك رساله اخوان صفا را به من امانت دادند.

كتابخانه آقاى صابرى يكى از كتابخانه‏هاى غنى و زبده شخصى كرمان است. اين نسخه كه به شماره 1328 كتابخانه على اكبر صابرى ممهور است توسط ميرزا محمد ملك الكتاب در سال 1304 هجرى قمرى در بمبئى چاپ دوم شده است. چاپ اول اين كتاب را ناشر مزبور در سال 1301 انجام داده بوده است.

اگر اين كتاب را با كتاب فروم اركانوم فرانسيس بيكن مقايسه كنى و مقابله نمائى خواهى ديد كه فرانسيس بيكن كه همه شهرتش را مديون راه و روشى است كه در تحقيق علمى پيشنهاد نموده است مطلبى بديع و تازه بيان نكرده است.

اگر تمدن و فرهنگ چين را به رودخانه عظيم تشبيه كنيم مى‏توان براى آن دو سرچشمه اصلى قائل شد: يكى آى چينگ I Ching و ديگرى شوچينگ و Shu Ching. آى چينگ از كوهستان‏هاى شمال غربى چين – حوالى جبال پامير، پيدا شده است و مربوط است به علم وجود و فلسفه و نصايح عملى از زادگاه. شوچينگ شرقى چين و سواحل دريا است و بيشتر ذكر ايام سلطنت پادشاهان و امپراطوران است.

هر قدر كه آى چينگ صاف و زلال و شفاف است همان قدر شوچينگ گل‏آلود و به قول كرمانى‏ها «تلقن» Talghan است و در آن بنا به مقتضيات روز دست برده‏اند و آن را جرح و تعديل كرده‏اند.

ابداع آى چينگ را به فو هسى Fu Hsi منسوب مى‏دانند. ولى شخصيتى افسانه‏اى است كه ظاهراً در حدود پنج هزار سال قبل مى‏زيسته است و شخصيتى شبيه شخصيت كيومرث دارد.

آى چينگ قرن‏ها به صورت اشعارى دهن به دهن مى‏گشت تا آنكه در حدود قرن هيجدهم قبل از ميلاد شخصى به نام وِن كه از امراء روزگار خود بود و پسرش چو Choo آن را به صورت مكتوب درآوردند. در قرن ششم قبل از ميلاد هم كنفسيوس و هم لوئوتسه دو شرح مفصل و نفيس بر آن نوشتند و اگر بگوئيم كه هنوز هم كه هنوز است آى چينگ ركن اصلى و اساسى اعتقادات و باورهاى اكثريت قريب به اتفاق مردم چين است شايد راه اغراق نرفته باشيم.

دلائل و شواهد فراوانى در دست است كه ناصرخسرو با اصول عقايد و باورهاى ناشى از آى چينگ آشنائى فراوان داشته و اگر اشتباه نكرده باشم (كه احتمال آن كم نيست) بيشتر در تحت تأثير مشرب و مكتب لائوتسه قرار داشته است تا كنفسيوس.

باعث اين تصور من شباهت و يگانگى زياده از حدّى است كه در امثله و شواهد و تصويرهاى كار رفته در آثار ناصرخسرو از يك طرف و لائوتسه از طرف ديگر به چشم مى‏خورد. اين موارد و امثله را جمع‏آورى مى‏كنم تا آنها را به صورت مقاله‏اى تدوين كنم. شايد كه به درد «آينده» بخورد.

قربانت، همايون‏

13

كرمان، پنج شنبه 26 تيرماه 59

صندوق پستى 203

ايرج عزيزم‏

نسخه حواله ششصد و چهل تومان از بابت وجه اشتراك مجله آينده تقديم مى‏شود. از بابت حق اشتراك كتابخانه موزه صنعتى و خانم شيرين آگاه و خودم در عرض دو ماه گذشته چند نامه مفصل كه گاهى سى صفحه[31] هم شد برايت نوشتم. همانند چند نامه‏اى‏ كه در زمستان گذشته و اوائل بهار امسال برايت فرستادم. لاكن از ارسال اين نامه‏هاى اخير خوددارى كردم. مى‏ترسم نه مطالبش برايت جالب باشد و نه حوصله خواندن آنها را (داشته باشى‏)

گيرم كه حاصل جستجوها و استنتاجات من درباره تأثير مذاهب چينى و فلسفه آن ديار در افكار و باورهاى ناصرخسرو اشتباه كم داشته باشد و يا دوازده مقام و سيصد و شصت نغمه آن و بيست و چهار شعبه مقام‏هاى موسيقى ايرانى عكس‏بردانى از قديم‏ترين عقايد نجومى اين قوم باشد. ثم ماذا.

لطفاً مقاله مربوط به عقايد نجومى مردم لاله‏زار را برايم پس بفرست. خودم نسخه‏اى از آن ندارم. ضرورتى هم براى چاپ آن نمى‏بينم.

خدمت شايسته خانم به عرض سلام مصدعم. براى اقتدارى نامه‏اى نوشتم و يكى دو تا سؤال لغوى داشتم. جوابم را نداده است.

قربانت، همايون‏

14

وين، پنج‏شنبه بيستم شهريور 59

مطابق يازدهم سپتامبر 1980

ايرج عزيزم.

پس از سلام. شدت يافتن ناگهانى كسالت كليه باعث شد كه عازم اروپا شدم. تهيه پاسپورت و وسائل سفر، خوشبختانه در تهران به آسانى و سرعت انجام گرفت و از اينكه فرصت خداحافظى پيدا نشد عذر مى‏خواهم. سعى دارم رواديد انگليس تهيه كنم تا به همان دكترى كه قبلاً مرا عمل كرده بود مراجعه كنم. اما هنوز معلوم نيست كه موفق بشوم. لطفاً جواب اين عريضه را در اسرع اوقات به آدرس انگليس من كه در پشت همين صفحه است بنويس. لازم است بدانم كه از كتب زيرين كدام‏يك در تهران موجود است كه بى‏جهت در اروپا به دنبال آنها نگردم.

1. سامنامه 2. فرامرزنامه. 3. جهانگيرنامه 4. بانوگشسب نامه 5. برزو نامه كه از آن با نام فيروزنامه هم ذكر شده است، و 6. بهمن‏نامه.

تصور من بر اين است كه اين شش كتاب به اضافه شاهنامه كه هفت كتاب مى‏شود بايستى با هم مطالعه شوند تا سروته تاريخ اساطيرى ايران معلوم شود. احتمال ضعيفى هم مى‏دهم كه كتابى هم به نام زال نامه بايستى وجود مى‏داشته است. نمى‏دانم.

آينده اين شماره را ديدم. در نوشته من راجع به كتاب تخت جمشيد و آئين نوروز كه محبت كرده بودى و چاپ شده بود يكى دو غلط چاپى فاحش داشت كه معنى جمله را به كلى عوض كرده بود.

مقاله نجوم كوهستانى و تقويم چوپانى چه شد. لطفاً كارى رجوع كن تا برايت انجام دهم تا كمتر احساس دين نمايم.

خدمت خانم به عرض سلام مصدعم. شهين سلام مى‏رساند.   قربانت، همايون‏

به آقاى عمادى، اقتدارى، زرياب، كيكاوس جهاندارى و دانش‏پژوه سلام مى‏رسانم. اگر محتاج به عمل نبودم تا دو هفته ديگر مراجعت خواهم كرد. لطفاً راجع به كتاب‏هاى ياد شده زودتر برايم بنويس تا بى‏جهت صرف وقت و پول ننمايم. اگر نسخه خطى اين كتاب‏ها در تهران در دسترس باشد برايم كفايت مى‏كند.   همايون‏

15

كرمان، پانزدهم مهرماه 1359

مطابق با هفتم اكتبر 1980

ايرج عزيزم.

با آنكه اول شب از شنيدن صدايت بهره‏مند شدم چون ممكن است آقاى گلدوز فردا عازم تهران باشد و سر من شلوغ اين نامه را با آنكه شب دير شده است برايت مى‏نويسم.

1. در لندن دو مشترك تازه براى مجله آينده يافتم يكى آقاى ابراهيم گلستان است و ديگرى آقاى دكتر محمود صناعى. با آنكه در تلفن گفتى امكان تعطيل نمودن اين دوره آينده كم نيست من دلم را به راه بد نمى‏زنم و احياناً نشانى هر دو را در آخرين نامه خواهم نوشت.

2. حال و احوال من خوب است. در اين سفر سه هفته‏اى به اطريش و اروپا تا آنجا كه ممكن مى‏شد بدن و جسم را تعمير كردم. چشم و دندان و كليه و قارچ پوست همه را به پزشكان نشان دادم. نمى‏دانستم كه در دو سال گذشته چقدر خسته شده بودم. اما خواب هر شب ده دوازده ساعته و بى‏ميلى به سر زدن به كتابخانه‏ها و نمايشگاه‏ها و… آگاهم كرد كه هم سنم بالا رفته است و هم خسته شده‏ام.

3. مراجعت از طريق پاكستان و بلوچستان جالب و دلچسب بود. از شهر كويته خيلى لذت بردم. بخصوص از باغ‏هاى سيب و مزارع دره اُرلك. از كويته تا تفتان حدود ششصد كيلومتر است كه راهش تعريفى ندارد. بخصوص يكصد و پنجاه شصت كيلومتر آخر آن يعنى از نوكندى تا تفتان كه راه خاكى است و ناهموار و پر گرد و خاك. اما از مرز ايران به اين طرف راه خوب است بخصوص از زاهدان به بعد كه آسفالت درجه اول است. از زاهدان تقريباً هر ساعت يك اتوبوس به كرمان مى‏آيد و مسافرت با آنها دلچسب است.

4. با پرورشگاه و كتابخانه و موزه درگيرى زياد دارم. جوانانى كه به جبران كم‏تجربگى شور و حرارت و صداقت دارند سركارند و از اينكه تحمل پيرمرد ايرادگيرى مثل من را مى‏كنند راضى و شاكرم. نام كتابخانه را عوض كرده‏اند و با آنكه اصلاً سابقه كتابدارى ندارند در حفظ كتب قديمى و خطى كوشا و جدّى مى‏باشند.

دو سه ماه است كه يكى از روشنفكران و هنرمندان حرفه‏اى را مأمور موزه كرده‏اند كه نه مانند كلاغ و نه مانند كبك بلد نيست راه برود. به اين سبب ركود كار موزه از آنچه كه بود هم بيشتر شده است. از اين بابت خون دل فراوان مى‏خورم. بخصوص در اين وقت و اين موقع كه خيلى در آنجا مى‏شود كار مفيد انجام داد.

5. باز هم تأكيد مى‏كنم كه شايسته خانم با شهين حرف بزند و مكاتبه كند [32]و اگر با هم عازم مراجعت ايران شوند خيال مى‏كنم براى هر دوى آنها مفيد و سودمند باشد.

. 6. از لندن با جمال‏زاده صحبت كردم. زنش اصرار داشت كه به سوئيس جهت ديدار او بروم. قول هم دادم كه بروم اما بعد از اين حركت وحشيانه راهزنان مسلط بر سرزمين بين‏النهرين نتوانستم به قول خود وفا كنم و مستقيماً با هواپيماى پاكستانى از لندن عازم كراچى شدم. خيلى دلم مى‏خواست او را مى‏ديدم.

7. از راهنمائى راجع به هماى نامه متشكرم. اقدام خواهم كرد تا نسخه‏اى از آن را تهيه كنم. از اينكه گفتى فيلم ساير دواوين[33] حاوى سرگذشت خاندان رستم در تهران‏موجود است خوشحال شدم. خيال مى‏كنم اگر بتوانم همه اين كتب را نگاه كنم، بعضى از نكات مبهم شاهنامه برايم روشن شود.

تا آنجا كه من شنيده‏ام كتاب‏هايى از قبيل سام‏نامه، فرامرزنامه و… و بروزنامه همه مانند شاهنامه از مأخذ قديمى‏ترى سرچشمه گرفته‏اند. آيا اين حدس من صحيح است يا غلط. اگر حدسم صحيح باشد آنگاه مى‏توان انگاشت كه شاهنامه فردوسى قسمتى از يك اسطوره پهناور باستانى است كه نبوغ و توانائى فوق‏العاده فردوسى سبب شده است كه قسمتى از آن كه در شاهنامه آمده است چنان بدرخشد كه مانع ديدن ستارگان ديگر اين مجموعه بشود.

لطفاً وقتى كه به كرمان آمدى در اين زمينه راهنمايى و دلالتم كن.   همايون‏

16

چهارشنبه شانزدهم مهرماه 59

ايرج عزيزم.

فرصتى پيدا كردم و شماره سوم آينده كه نامه مرا در آن محبت كرده و درج نموده بودى مطالعه كردم.[34] كاشكى نوع حروفى كه براى عناوين كتاب‏هايى كه درباره‏شان انتقاد  نوشته بودم يكنواخت بود. تعداد غلطها كم نبود. شايد علت اصلى آن خط زشت و كج و معوج حقير است.

خواهش دارم كه از عمادى عزيز استدعا كنى كه زحمت غلطگيرى از مقاله تقويم چوپانى و نجوم كوهستانى را بر عهده بگيرد. ايشان با خط من آشنائى دارد و واقعاً نمى‏خواهم با يك اشتباه حروف‏چينى معنى جمله‏اى دگرگون شود و احياناً سبب گمراهى و آشفته‏گى خواننده‏اى بشود.

سعى كردم به آقاى موسوى گرمارودى[35] تلفن كنم موفق نشدم. نامه‏اى برايش نوشتم‏ ه اجازه بدهند بروم هفت تپه و در اداره كارخانه كاغذ پارس دخالت كنم. نمى‏دانم كه آيا اين كار معقول و ممكن است يا نه؟ به نظرم در زندگى مواقعى هست كه حتى معقول بودن و ممكن بودن نيّت انسان نيز در درجه دوم از اهميت قرار مى‏گيرد و طبيعت و اصالت خود «نيّت» باقى مى‏ماند.

دكتر محمود صناعى در لندن مى‏خواست كه راهنمائى بشود تا چگونه كتابى بنويسد كه به درد اوضاع فعلى فارسى زبان بخورد. با آنكه واقعاً غرب‏زده و سخت متأثر از فرهنگ اروپائى‏هاى عقب‏مانده است در عالم مشورت آنچه را كه به نظرم رسيد بدو گفتم و پيشنهاد كردم كه با مطالعه و مكاتبات و نامه‏هايى كه عين‏القضات همدانى درباره طبيعت «…» نوشته است، اين موضوع را با زبان امروزى كه قابل فهم عامه بشود بازنويسى كند. نمى‏دانم چقدر به حرفم توجه خواهد كرد. به اميد خدا.

زودتر بيا كرمان تا هم سرِ فرصت گفتگو كنيم و هم چشمم از ديدنت روشن شود.

قربانت، همايون صنعتى‏

17

كرمان، دوشنبه 21 مهرماه 1359

ايرج عزيزم.

وعده كرده‏اى كه در آينده نه چندان دور به كرمان بيائى. همانند بچه‏هاى پرورشگاه كه مرتب به خانم نامه مى‏نويسند و تقاضاى انواع سوغاتى دارند من هم مصدع اوقات شده و خواهش‏ها دارم.

1. لطفاً تحقيق نما كه مرحوم تقى‏زاده مقاله تاريخ زمان (تقويم) را كه در جلد اول مقالات تقى‏زاده به چاپ رسانده‏اى در چه تاريخى نوشته است. سال نوشتن اين مقاله را اگر بدانم كافى است. مى‏خواهم بدانم كه آيا اين مقاله قبل از تحرير و تأليف كتاب گاه‏شمارى در ايران قديم نوشته شده است يا بعد از آن. حدس خود من بر اين است كه بعد از آن. اما اگر حدس من غلط باشد برايم خيلى جالب خواهد بود.

2. مقاله مربوط به «مقدمه شاهنامه» كه در آينده چاپ كرده بودى را خواندم و{P  . از يادداشت آنجللو پيه‏مونتسه درباره شاهنامه نسخه خطى مورخ 614 فلورانس، آينده 6 (1359): 213-207. P}

خيلى آموزنده و حاوى مطالب خيال‏انگيز بود. اندكى حدسم را تقويت نمود. متنى را كه در آينده چاپ كرده‏اى اين مطلب را تأييد مى‏كند كه منظوم نمودن داستان ايل و تبار رستم دستان يكى از اهداف و مسائل روزمره ادبا و شعراى فعال زمان خود فردوسى بوده است.

3. آدرس آقاى زرياب خوئى را ندارم. استدعا دارم كه يادداشت جوف را به ايشان برسانى و اگر ممكن است جواب آن را هم برايم بگيرى و بفرستى. مى‏دانم كه زرياب در نوشتن دست و دلباز نيست.

قربانت، همايون‏

18

كرمان، پنج‏شنبه اول آبان‏ماه 1359

ايرج عزيزم‏

وقت خمير است. هم‏اكنون از كارخانه زغال‏شويى[36] زرند مى‏آيم و ديدن و خواندن‏ نامه‏ات خستگى جسم را برطرف كرد. بيشتر روز را به تماشاى كارخانه زغال‏شويى زرند مشغول بودم و از صدها پله بالا رفتم و از فراز عمارات آن اطراف را نگريستم و با نوارهاى نقاله پائين آمدم و از انبارها و مخزن‏ها ديدن كردم. سعى دارم با حال و احوال اين موجود آهنين كه مجمعى از غولان كوه‏پيكر است آشنا شوم. عجيب است كه على‏رغم نارسايى‏هاى حاصله از جنگ سرزنده و تميز و با كفايت مى‏نمايد.

چند روز قبل براى خريد يك خروار خاكه زغال به دكان زغال‏فروشى رفتم و چند دقيقه‏اى در آن [جا] سرگرم بودم و امروز چند ساعت در اين كارخانه‏اى كه روزانه دوهزار تن زغال مى‏شويد به‏سر بردم و در هر دو مورد به يك اندازه سياه و زغال‏آلود شدم. وقتى كه با اين معيار نظافت كارخانه زرند را مى‏سنجم نظافت مطبوع كارخانه را حس مى‏كنم.

نحوه توزيع و مصرف آب در كارخانه مرا به ياد نحوه مصرف آب خدابيامرز مادربزرگ پدريم مرحوم آغا بى‏بى مى‏اندازد، به همان شدت و با كفايت و صرفه‏جو. در طرح كارخانه غرض اصلى كفايت توليد بوده است و تكنولوژى در خدمت توليد به كار گرفته شده است و نه اينكه از توليد جهت شعبده‏بازى و نمايش بازى تكنولوژى استفاده شود. حالا مى‏فهمم كه چرا مصنوعات صنعتى سنگين ساخت كشور روسيه از محصولات مشابه ساير كشورهاى غربى نسبتاً ارزان‏تر است.

ديدن كارخانه در ذهنم يادآور سال‏هايى شد كه من و تو تازه پا به عرصه گذاشته بوديم. سال‏هاى جنگ دوم جهانى، سال‏هاى جنگ آلمان و روسيه و يا به قول شوروى‏ها «جنگ بزرگ ميهنى» و تعداد ايرانى‏هايى كه بدان با صميميت به چشم «جنگ ميهنى بزرگ» مى‏نگريستند كم نبود.

در آن زمان چندى به عنوان كارگر مزدور راه‏آهن و مدت‏ها هم به عنوان شاگرد راننده كاميون‏هاى سنگين كار كردم و از نزديك ديدم كه چگونه صدها هزار ايرانى زحمتكش و بى توقع سال‏هاى سال به يارى همسايه شمالى كه خانه‏اش به آتش كشيده شده بود شتافتند و با كار بى‏دريغ خود چنان خدمتى نمودند كه تا مدت‏ها همسايگان ايران را «پل فيروزى» نام نهاده بودند.

از مطلب دور شدم. اثرات جنگ آلمان و شوروى را در آئينه كارخانه زغال‏شويى زرند به چشم مى‏بينى. آقاى داريوش صدرى مسئول فنى شركت زغال سنگ، كه به ظاهر مردى آراسته و فهميده مى‏آيد برايم قصه نحوه ساختمان و كار افتادن كارخانه را تعريف مى‏كرد. توصيف مى‏نمود كه چگونه در سال‏هاى اول بهره‏بردارى، قسمت‏هايى از ماشين‏آلات كارخانه در اطاق‏ها و سالن‏هاى بدون سقف و پنجره به كار افتاده بوده است. خيلى خوب مى‏توان حدس زد كه اين عادت را طرّاحان روسى كارخانه از كى و كجا كسب كرده‏اند.

يادت مى‏آيد كه در همان سه ماهه اول جنگ آلمان و شوروى روس‏ها موفق شدند كه نزديك به چندين هزار واحد صنعتى سنگين را از نقاط اول جبهه يعنى روسيه اروپايى به ماوراء كوه‏هاى اورال به فواصل چندين هزار كيلومتر انتقال داده و در ظرف يكى دو ماه دوباره به كار اندازند.

يادم است كه همان‏روزها هم بزرگان دنيا از وسعت و ابعاد اين كوشش هولناك در تعجب افتاده بودند. اما اصلاً باورم نمى‏شد كه اثرات آن را بعد از نزديك به چهل سال در زرند كويرى و نزديك باغ‏هاى پسته ببينم. قوانين حركت ارتعاشات و قصه‏هاى اجتماعى چه در زمان و چه در مكان عجب پيچيده و بغرنج‏اند.

2. متشكرم براى صناعى و گلستان مجله آينده را فرستادى. سطح توقع من از مردم، همانند خودم، ناچيز و پيش‏پا افتاده است و شايد به همين سبب است كه كمتر احساس دلخورى نسبت به مردمان دارم. اگر اين دو را با ديگران مقايسه كنى خواهى ديد كه بدون حسن هم نيستند. مصاحبتشان لااقل براى يكى دو ساعت جالب و سرگرم‏كننده است.

اما با گلدوز كه نامه‏هايم را برايت آورده و از قرار معلوم صد تومان هم گوشت را بريده است خيلى فرق زياد ندارند. گلدوز كبوترباز سابقه‏دارى است. خيلى سعى كرده‏ام كه وادارش كنم اطلاعاتش را درباره كبوتربازى و قواعد و اصطلاحات آن بنويسد. زندگى پرماجرايى داشته است. از بچه‏هاى پرورشگاه صنعتى نيست. چند ماه پيش كه كانون كارآموزى كرمان را تعطيل كردند با سه نفر ديگر [كه‏] جا و مكانى نداشتند آمدند به پرورشگاه صنعتى. حالا هم خيال دارم كه از پرورشگاه، به علت زيادى سن بياورمش در كنار خانه خودم و برايش كار و كاسبى راه اندازم. اميدوارم كه از او انسان مفيدى بسازم. به اميد خدا.

3. نوشته‏اى عازم دانشگاه فرايبورگ هستى[37]. امكان مسافرت از طريق پاكستان را  فراموش نكن اگر از اين طرف بيائى تا زاهدان و ميرجاوه بدرقه‏ات خواهم كرد. اگر مصمم شدى از اين راه بروى قبلاً در هواپيماى پاكستانى جا ذخيره كن.

4. فراموش كردم بگويم كه در انگلستان به خانم عطيه تقى‏زاده تلفن كردم و جوياى سلامتى احوالش شدم. از گفتگوهايش معلوم بود كه خوش احوال است.

5. احتياط مى‏كنم و چند نامه در جوف مى‏فرستم كه آنها را از آلمان پست كنى. از زنم هيچ خبر ندارم و نمى‏دانم آيا قبل از عزيمت تو مراجعت خواهد نمود يا نه. اگر مراجعت كرد خبرت خواهم نمود تا نامه او را به كرمان بفرستى. ديگر نامه‏ها متعلق به آقاى جمال‏زاده و خواهرم مهدخت و پسرش هادى مى‏باشد[38].

{   6. اگر به نسخه يا فيلمى از يكى از كتاب‏هاى شعر مربوط به خانواده رستم از قبيل فرامرزنامه و يا برزونامه و يا سام‏نامه و از اين قبيل برخوردى به طور امانت برايم بفرستى متشكر خواهم شد. كنجكاويم در اين باره اقناع خواهد شد.

قربانت، همايون‏

19

كرمان، جمعه دوم آبان ماه 1359

نوشته‏اى كه دعوت رسمى دارى كه در قسمت فارسى دانشگاه فرايبورگ حرف بزنى. خداوند موفقت بدارد. زبان و ادب فارسى، امروز بيش از هميشه، نيازمند خدمتگزاران دلسوز و صميمى است. حتى فقير بى‏بضاعتى چون من هم به صرافت افتاده‏ام كه به سهم خويش در اين باره بكوشم. مصمم شده‏ام كه گزيده‏اى از اشعار مسعود سعد سلمان را انتخاب كرده و به چاپ برسانم. گمان مى‏كنم كه اين نيت پاجوش حرف‏هايى است كه چندين سال قبل با هم زديم و منجر به كوشش ناكام جهت تشكيل «روستا كتاب» شد. گاهى انديشناك مى‏شوم كه مبادا درباره «روستا كتاب» تسامح و كاهلى كرده‏ام. اگر چنين باشد البته كه واى بر من. اما زود به خود مى‏آيم كه عمر را به حسرت گذشته گذراندن شرط خدمتگزارى نيست.

نمى‏دانم بر سر كشتى علم و ادب اسلام ايرانى در اين وادى طوفان خيز چه خواهد آمد. عشقم اين است كه يقين داشته باشم به سلامت از آن خواهد گذشت. اما ميل به اين يقين سبب شك در هراسناكى ارتفاع امواج و عمق ژرفاى گرداب‏ها نمى‏شود. شايد كه اين تصور ناشى از احتياط كارى جبلّى باشد. باز هم به اصطلاح مردم كوچه و بازار كار از محكم‏كارى عيب نمى‏كند.

كسى نمى‏داند كه براى دستگاه كشتى ادب فارسى چه اندازه سبكبارى لازم خواهد شد. طوفانى كه در اثر انفجار ايران شروع كرده است كه جهان را فرا بگيرد معلوم نيست كى فروكش خواهد نمود. مى‏تواند زود آرام شود. و از آن طرف هم مى‏تواند مدت‏هاى مديد دوام يابد. در صورت دوم معلوم نيست كه چند بار و چقدر به ورطه نابودى نزديك خواهيم شد. اگر خداى ناكرده چنين لحظاتى فرا رسند به يقين لحظات مناسبى جهت سبك و سنگين كردن گنجينه عظيم علم و ادب فارسى كه در جريان تاريخ تا بدين‏جايش رسانده‏ايم نخواهد بود. نمى‏دانم كه فايده اين همه فلسفه‏بافى و مته به خشخاش گذاشتن چيست. مگر نه آنكه :

خدا كشتى آنجا كه خواهد برد

اگر ناخدا جامه بر تن درد

شايد. اما اشكال در اين است كه در اينجا از اصطلاح «اگر» دو معنى استدراك مى‏كنم يكى به معنى «حتى اگر» و به ديگرى به معنى «به شرط آنكه».

در ضمن خودم را هم كم‏وبيش مى‏شناسم كه گاهى براى ارضاى طبع هوسناك خودم چه صغرى و كبرى‏ها كه نمى‏چينم.

سخت مفتون و خاطرخواه شخصيت مسعود سعد سلمان هستم. كمتر قهرمان انقلابى و عصيان‏گر را مى‏شناسم كه اين‏قدر در بزم و رزم سخت‏كوش بوده است. دنبال بهانه مى‏گردم كه به قدر آن هر هفته لااقل چند ساعتى هم كه شده از كار واجب روزانه كش بروم و صرف نرد عشق باختن با ديوان او نمايم. چطور مى‏توان دلباخته كسى كه هجده سال زندان كشيده و باز هم با دست زنجير بسته و با انگشت بر روى خاكستر اجاق بنويسد:

اى روزگار هر شب و هر روز از حسد

ده چه ز محنتم كن و ده در ز غم گشاى‏

در آتش شكيبم چون گل فرو چكان‏

بر سنگ امتحانم چون زر بيازماى‏

اى اژدهاى چرخ دلم بيشتر بخور

وى آسياى چرخ تنم تنگ‏تر بساى‏

نشد. اگر بتوانى نسخه معتبر ديگرى از ديوان او به‏جز آن كه رشيد ياسمى چاپ نمود به دستم برسانى ممنون و متشكر خواهم شد.   همايون‏

20

كرمان، چهارشنبه نوزدهم آذرماه 1359

ايرج عزيزم‏

مدتى اين مثنوى تأخير شد و برايت نامه‏اى ننوشتم. اين بدان معنى نيست كه به يادت نبودم. شاهدم همين عريضه است و نوشتجات همراهش كه عبارتند از :

الف. صورتى از تعدادى مشترك كه جهت مجله آينده پيدا كرده‏ام.

ب. يادداشتى درباره مسعود سعد سلمان‏

ج. مطالبى درباره سيّاره زحل‏

د. نوشته‏اى كه به خواهش يكى از دوستانم درباره مسائل مربوط به خواندن و نوشتن تهيه كرده‏ام و در حقيقت بازنويسى است از عقائد و نظرات ناصرخسرو در اين باره. به جز يكى دو مورد همه مطالب اين نوشته بازگو كردن نظرات ناصرخسرو است.

ه’. و بالاخره خود اين عريضه.

بالاخره معلوم نشد كه آيا امسال بدين صفحات خواهى آمد يا نه. كار نسبتاً شديد سه ماه گذشته خسته‏ام كرده است. نياز به تغيير محيط و يكى دو هفته گشت و گذار در صحرا و بيابان را دارم.

اگر تو بالاخره براى مدت كوتاهى كه شده دل از تهران وامانده بردارى صبر خواهم كرد كه هرجا خواستيم برويم همراه باشيم. اما اگر تو در خودت چنين امكانى را سراغ ندارى آنگاه براى خودم نقشه‏اى طراحى خواهم ريخت. دو سه نفر براى رفتن به جيرفت دعوتم كرده‏اند. خودم خيلى مايل هستم سرى به اطراف بشاگرد بزنم.

چندى قبل براى زرياب نامه‏اى نوشته و سئوالى از او نموده بودم درباره دو بيت از اشعار مسعود سعد. هنوز كه هنوز[ست‏] جوابم را نداده است. امان از دست شما علما.

مدتى است كتاب تازه نديده و نخوانده‏ام. مقصودم كتب فارسى تازه چاپ شده است. شنيدم كه از آقاى احسان طبرى يكى دو كتاب به چاپ رسيده است. اگر بتوانى برايم بفرستى ممنون و متشكر خواهم شد.

مطلبى را كه مى‏خواستم درباره سيّاره زحل يا كيوان بنويسم جمع‏آورى نموده‏ام. اما هنوز كم و كسر دارد. دو سه روزى به طول خواهد كشيد. به جاى آن چند صفحه را كه در خصوص سرمقاله اخير مجله آيند[39]ه يادداشت كرده‏ام مى‏فرستم. نمى‏خواهم كه اين‏ يادداشت به‏خصوص را چاپ كنى، اگر فرصت شده بود كه ببينمت اين نكات را برايت مى‏گفتم چون مثل هميشه بى‏وفايى كردى و از اين طرف نيامدى، برايت نوشتم.

قربانت، همايون‏

21

كرمان، شنبه ششم ديماه 1359

ايرج عزيزم.

نامه تاريخ 28 آذرماه تو رسيد. يك روز بعد از رسيدن كتاب‏هايى كه به خانم داده بودى و برايم پست كرده بود. نوشته‏اى مى‏خواهى در «سازمان كتاب» دائره‏اى جهت برآوردن نيازهاى مشتريان پابه‏جا راه بياندازى و براى امثال من كه به علت دورى از تهران از نشر كتاب مطلع نمى‏شوم مطابق ذوق و سليقه‏ام در حدودى كه معلوم خواهم نمود برايم كتاب بفرستى. فكر خوبى است. اميدوارم كه موفق به عمل كردن آن بشوى. چند نكته كه در اين باره سر ضرب به نظرم برسد برايت مى‏نويسم.

1. گمان مى‏كنم كه بايستى از اين نوع مشتريان، در ابتدا، وديعه‏اى دريافت شود. مثلاً هزار تومان و يا لااقل پانصد تومان. در غير اين صورت مى‏ترسم از نظر تنخواه گردان در مضيقه بيفتى و در جمع‏آورى صورت حساب‏ها دچار دردسر بشوى.

2. آيا خدمتى را كه عرضه مى‏كنى فقط شامل كتاب‏هاى موجود مى‏شود و يا آنكه از كتاب‏هايى كه در بازار يافت نمى‏شوند و كمياب هستند نيز نسخه‏بردارى و يا فتوكپى مى‏كنى؟

3. اگر چنين باشد آيا نسخ خطى و امثالهم را نيز شامل مى‏شود يا خير؟

4. مبلغ سه‏هزار و دويست ريال صورتحساب ارسالى را امروز توسط بانك ملى برايت فرستادم. رسيدش در جوف است.

5. لطفاً هيچ وقت كتاب ترجمه شده براى من نفرست. مگر آنكه خودم كتاب به‏خصوصى را درخواست دارم.

6. به كتاب‏هاى مربوط به تاريخ و جغرافياى ايران و علوم اسلامى به‏خصوص نجوم رغبت دارم. اما به شرط آنكه از قماش كتاب تكامل فئوداليسم در ايران تأليف آقاى فرهاد نعمانى نباشد. اميدوارم فردا فرصتى پيدا كنم مختصرى درباره اين كتاب برايت بنويسم.

7. كتاب جاويدان خرد را خواندم. ظاهراً مسامحه و سهل‏انگارى مترجم زبان فارسى امر سابقه‏دارى است. از مقدمه دانش‏پژوه بهره بردم، هرچند مناسبت آن را با كتاب درك نكردم. در صفحه ده مقدمه دانش‏پژوه از كتابى به نام «سرّ علم زرادشت» گفته مهان‏كرد پسر مهرزيار ذكر نموده است، به نظر مى‏رسد كه هنوز چاپ نشده است. لطفاً نسخه‏اى برايم عكس‏بردارى كن و مخارج آن را برآورد نموده در محاسبه منظور دار.

رساله مربوط به «پنگان» كه زرياب قول داده بود برايم تهيه كند چه شد؟ امان از دست علماى اعلام.

قربانت، همايون‏

22

كرمان، سه‏شنبه 30 ديماه 1359

ايرج عزيزم.

شماره‏هاى هفتم و هشتم آينده رسيد. هنوز فرصت نكرده‏ام كه آن را مطالعه كنم. نگاه سرسرى به آن نموده‏ام تا سر فرصت بخوانمش.

1. رسيد مبلغ يكصد و نود و نه تومان از بابت حق اشتراك آقاى حسين عطارپور را كه خواسته است من برايش بپردازم در جوف است.

2. تا اين تاريخ از دوره فرهنگ ايران زمين و ذخيره خوارزمشاهى [40]خبرى ندارم و هنوز نرسيده است. وصول آنها را خبر خواهم داد.

3. در قسمت معرفى كتاب‏هاى تازه مجله آينده عناوين زير جلب نظرم را نمود. متأسفانه قيمت كتاب‏ها را ذكر نمى‏كنيد و خريدار كتاب‏ها نمى‏داند كه آيا از عهده پرداخت قيمت آنها برمى‏آيد يا خير.

– نگين سخن از عبدالرفيع حقيقت‏

– درباره وزن شعر خانلرى‏

– چند نكته درباره عين‏القضاة از حسين دانشفر

– رساله رباعى محمد سعدالله مرادآبادى – جمشيد سروشيان‏

– صيدنه ابوريحان بيرونى‏

– كشف المحجوب ابو يعقوب سجستانى‏

– مختارنامه عطار نيشابورى‏

– ديوان مجيرالدين بيلقانى‏

4. اگر نسخه قابل اعتماد از ديوان مسعود سعد سراغ دارى برايم بفرستى ممنون و متشكر مى‏شوم. نسخه‏اى كه من دارم را رشيد ياسمى تهيه كرده است. چندان اعتمادى بدان ندارم.

5. مقدمات و مواد لازم جهت نوشتن مقاله «گاهشمارى در روستاهاى كويرى كرمان» را فراهم كرده‏ام. تصورم بر اين است كه رسم و رسوم مربوط به تقسيم آب بخصوص در دهاتى كه قناتهاى آن مربوط به چند هزار سال قبل است بازتابى از عقايد و باورهاى مربوط به گاهشمارى در آن زمانها است. نمى‏دانم آيا چنين نوشته‏اى به درد «آينده» مى‏خورد يا خير. شايد بيشتر مفيد به حال «فرهنگ ايران زمين» باشد.

از جهاندارى چه خبر؟   قربانت، همايون‏

23

كرمان، دوشنبه سيزدهم بهمن 1359

ايرج عزيزم.

1. حامل عريضه آقاى مهدى سوداگرزاده از دوستان قديمى است كه در كرمان صحافى دارند و مدتى هم هست كه نزدشان به كار صحافى مشغولم و اين حرفه را فرا مى‏گيرم. با هم صحبت كرديم كه خدمت جنابعالى مى‏رسند بلكه بتوانيم در تهران و ساير نقاط مشترى براى صحافى پيدا شود.

چندى قبل اسلام‏پناه از قول دكتر مهدوى[41] مى‏گفت كه ايشان مايلند براى امتحان هم‏ كه شده چند جلد كتاب را در اينجا صحافى نمايند. بد نيست مى‏توان با همين شركت‏هاى حمل و نقل بسته قرار و مدارى گذاشت كه با خرج نسبتاً مختصرى، هزينه حمل و نقل كتاب را صحاف بپردازد. نمى‏دانم بايستى امتحان كنيم ببينيم كه در عمل چگونه از آب درمى‏آيد.

2. لطفاً كتاب‏هاى زير را برايم بفرست.

الف.   رساله رباعى محمد سعدالله مرادآبادى‏

ب.   صيدنه ابوريحان بيرونى‏

ج.   كشف المحجوب ابو يعقوب سجستانى‏

د.   ديوان مجيرالدين بيلقانى‏

3. مبلغ يكهزار و چهارصد و چهل تومان حواله كردم كه آقاى خشايار سرلتى اخوى خانم بياورند و تقديم كنند. لطفاً رسيد آن را اطلاع بده.

4. ايام عيد چه خواهى كرد و كجا خواهى بود. فعلاً خيال دارم كه بروم شمال.

قربانت، همايون‏

24

كرمان، شنبه دوم اسفندماه 1359

ايرج عزيزم.

حق بود كه اين نامه را زودتر برايت بنويسم. اما دو روزى از شهر بيرون رفته بودم. از سيرچ و چهار فرسخ و شهداد و گوك (كه حالا اسمش را گلباف گذاشته‏اند) ديدن كردم. مطالبى است كه فهرست‏وار معروض مى‏شود.

1. دوره فرهنگ ايران زمين رسيد. نه جلد صحافى شده و سه شماره معمولى. دوره‏هاى سوم و چهارم نبود. موجود نيست يا از قلم افتاده است؟

2. بسته كتاب ارسالى حاوى‏

الف. سه رساله در اختراعات صنعتى به قلم نتيجةالدوله‏

ب. كشف‏المحجوب ابو يعقوب سجستانى‏

ج. منتخب اشعار فارسى يهوديان ايران‏

د. رساله آثار علوى اسماعيل اسفزارى واصل شد.

2-1. كتاب سه رساله را دارم. با اين نسخه چه مى‏خواهى بكنم؟ برگردانم يا آنكه به كسى بدهم؟

2-2. از رساله آثار علوى خوشوقتم. آن را با دو رساله درباره آثار علوى كه چندى قبل از تو گرفتم مقايسه خواهم نمود.

3. بيست هزار تومان امروز به نشانى تو فرستادم. لطفاً آن را به عمادى بپرداز. از بابت زحماتى كه سال گذشته كشيده است به ايشان مقروضم. اين قسمت كوچكى از قرض من به ايشان است. از اين همه تأخير خجل هستم و پوزش‏خواه و باز تشكر فراوان دارم از صبر و حوصله ايشان. علت اينكه زحمت اين كار را بر تو تحميل مى‏نمايم اين است كه حس مى‏كنم كه نمى‏خواهد با من سروكارى داشته باشد. به علاوه نشانى او را هم به ياد ندارم.

4. گشت و گذار كوتاه در شهداد جالب بود و جايت را فراوان خالى كردم.

4-1. در گوك به هر ترتيبى كه بود از چشمه باغ اسدى كه نيكوبندو خوانده بودم هر هفته رويش را گل مى‏كرد ديدن كردم. قصه رايج كه در اعماق اين چشمه گاوماهى زندگى مى‏كند و غيره مرا به ياد هيولائى انداخت كه مى‏گويند در اعماق يكى از درياچه‏هاى اسكاتلند Los Noch زندگى مى‏كند. در مسجد جامع گوك دو كتيبه سنگى ديدم كه نشان آنها را به اسلام‏پناه دادم.

4-2. سيرچ جاى با صفا و تماشائى است. موقعيت آن در بين كوه‏ها طورى است كه بايستى از ديرزمان عقايد نجومى فراوان در آنجا مانده باشد. مالدارها محله خودشان را دارند به نام چوپان محله. سعى خواهم كرد در تابستان بدان جا بروم و چند روزى اقامت كنم.

4-3. وجود دو كاروانسراى قديمى در چهار فرسخ دليلى است كه اين محل در قديم سرراه بوده است. اما وجه تسميه آن را نفهميدم.

4-4. وضع تقسيم و مدار آب شهداد شباهت بى‏اندازه با آنچه كه در جوپار رايج است دارد.   قربانت، همايون‏

25

سه‏شنبه پنجم اسفندماه 1359، كرمان‏

ايرج عزيزم.

نمونه‏اى را كه براى جلد آينده فراهم ساخته‏اى ديدم. متشكرم. آموزنده بود. فرصت نمودم و كتاب‏هايى را كه اخيراً برايم فرستاده بودى نگاه كردم.

1. رساله آثار علوى اثر مظفر اسفزارى. نسخه‏اى را كه برايم فرستاده‏اى ناقص است. هنگام صحافى اشتباه رخ داده و به جاى فرم آخر كتاب، فرم اول كتاب را دوباره ترتيب كرده‏اند. فهرست اعلام هم ناقص شده است و كتاب تقريباً از حيّز انتفاع افتاده است. بنويس با آن چه بكنم. پس بفرستم يا هديه كنم. غرضم ايراد گرفتن نيست. توجّهت را به نوع مسائلى كه در راه «كتاب خوب ناديده» پيش خواهد آمد جلب مى‏كنم.

2. كتاب منتخب اشعار فارسى يهوديان ايران را نگاه كردم. مشغول‏كننده است. به فهرست اعلامش رجوع كردم تا كلمه «خزر» را پيدا كنم. انتظار داشتم كه چنين كتابى حاوى مطالب جالب راجع به «افسانه امپراطورى خزرهاى يهودى» داشته باشد. تعجب كردم كه انتظارم برآورده نشد. محض احتياط كه مبادا تهيه‏كننده فهرست اعلام غفلت نموده باشد تمام كتاب را مرور كردم و كوچكترين اشاره‏اى به خزر و خزرستان و يهوديان در رابطه با آنها نيافتم. اين نيافتن سبب قوّت گرفتن حدسيّاتم در اين باره شد.

2-1. در نيم قرن اخير چندين اثر درباره تاريخ خزرها نشر يافته است از جمله تاريخ خزرهاى يهودى تأليف د. م. دانلوپ امريكايى و «امپراطورى خزر و ميراث آن» تأليف آرتور كوستلر انگليسى، مجارستانى‏الاصل و «تاريخ خزر» ت.ليف م. ى. ارتامانوف اهل شوروى. در اين آثار ادعا شده است كه در دو سه قرن اول بعد از هجرت حضرت محمد در شمال درياى خزر امپراطورى بزرگى وجود داشته است كه دين رايج آن يهوديگرى بوده است. پايتخت آن را اِتل – كه همين محل استالينگراد فعلى است – مى‏دانند. ظنّ من بر اين است كه اين نوشته‏ها، به قول شكسپير، «هياهوى بزرگ براى هيچ» است.

2-1-5. از همان روزى كه بيست و چند سال پيش دست به كار آبادكردن پنج هكتار از زمين‏هاى مرداب چيلك نوشهر شدم كنجكاو بودم كه وجه تسميه درياى خزر چيست.

از هر يك از مردم محل پرسش كردم نمى‏دانست. در ظرف چند سال شايد از بيش از دويست سيصد نفر مردم محلى از بندرگز گرفته تا آستارا پرسيدم. هيچ كدام هيچ اطلاعى نداشتند. متعجب شدم و علاقه‏مند و دنبال مطلب را گرفتم. در شاهنامه فردوسى سرنخى به دست آوردم كه قوم خزر در زمان ساسانيان ساكن شمال اين دريا بوده و چند بار هم از طريق قفقاز به آذربايجان كنونى ايلغار نموده‏اند. شروع كردم به پرس‏وجو درباره قوم خزر. وقتى كه فهميدم، اسم رايج اين دريا در زبان فارسى امروز،تنها اثر ملموسى است كه از اين قوم در جهان باقى مانده يكه خوردم.

2-1-2. ادعاى دانلوپ و كوستلر اين است كه چندى بعد از ظهور اسلام خزرها دين يهود را پذيرفته و خط عبرى را به‏كار گرفته‏اند و به مدت دو سه قرن بر امپراطورى كه از بيست و هشت قوم از جمله بلغارها و مجارها تشكيل يافته بود و حكومت نموده‏اند. اساس اين ادعا بر سفرنامه ابن فضلان و كتاب «خزرها» يهودا حلوى و مكاتبات منسوب به يكى از خاقان‏هاى خزر با يكى از مستوفيان يهودى امراى مسلمان اسپانيا مى‏باشد. از اين مكاتبات سه نسخه در دست است كه جعلى بودن نسخه يافت شده در قاهره تقريباً مسلم است.

آنچه كه در سفرنامه ابن فضلان در اين باره آمده است فقط نقل قول مى‏باشد. والا خود ابن فضلان هيچگاه بدان جا نرفته بوده است. كتاب يهودا حلوى هم كتابى همانند كتاب «نامه‏هاى ايرانى» منتسكيو مى‏باشد. فاقد هرگونه اطلاع دندان‏گير درباره خزرها است.

3. در كتاب منتخب اشعار يهوديان فارسى زبان دو بار در صفحات 114 و 118 ذكر اقوامى كه در سرزمين‏هاى شمال و اطراف درياى خزر مى‏زيسته‏اند مى‏رود. اما نامى از خزرها در بين نيست. چرا؟

4. شنيدم كه از آقا تقى [42]رفع گرفتارى شده است. شاد شدم. هرچه باشد آدم‏ زحمت‏كشى است و على‏رغم اشتباهات، خدمتگزار پرتكاپوى نشر كتاب بوده است. اين روزها كه مشغول فراگرفتن كار صحافى هستم اغلب به يادش هستم. اگر حس مى‏كنى كه نياز به استراحت و تغيير محيط دارد تشويقش كن چند روزى بيايد كرمان. در فراهم آوردن وسائل آرامش خيال او خواهم كوشيد.

همايون‏

26

لاله‏زار – بيست و ششم ارديبهشت 1360

ايرج عزيز

دستخط بدون تاريخت بالاى نوشته آقاى كرامت رعنا حسينى رسيد. گلاب‏گيرى از دو سه روز ديگر شروع خواهد شد. دو سه ماه اخير خيلى پرحادثه و پرماجرا گذشت و تنگ‏دستى در فشارم گذاشته است. شد روزى كه مجبور شدم دو بار به كرمان بروم محض خاطر نيم متر لوله يا يك دانه پيچ و مهره ناقابل. اگر مى‏دانستم كارخانه درست كردن در لاله‏زار اين‏قدر دردسر و گرفتارى دارد شايد خودم را به اين آسانى متعهد نمى‏ساختم. تكليف آمدنت را روشن كن.

از نوشته‏هاى كرامت حسينى مطلب تازه‏اى دستگيرم نشد. اصطلاح «صبا صُب» به معنى «فردا صبح» در كرمان هم رايج است و با آن آشنا هستم. نفهميدم غرض و منظور ايشان چه مى‏باشد. به هر حال اگر راهنمائى و هدايتم كنند متشكر و ممنون خواهم شد. در لاله‏زار مفهوم و معنى «فردا» را با اصطلاح صبح و مفهوم و معنى «پس فردا» را با اصطلاح «فردا» القاء مى‏كنند. در اين باره تقريباً ترديد ندارم كه اشتباه نمى‏كنم. زيرا چندين بار وعده كردم «فردا» و فردا خبرى نشد و معلوم شد كه طرف از اين كلمه استنباط «پس فردا» را داشته است.[43] البته كه اين مطلب بعيد به نظر مى‏رسد. اما دقيقاً به‏  علت همين بعيد بودن آن است كه من آن را يادداشت كردم. والا اگر مطلبى بعيد نبود كه با اين همه گرفتارى و مشغله بدان نمى‏پرداختم.

لطفاً رونوشتى يا فتوكپى از همان نوشته خدمتشان بفرست و با عذر از بدى خط خواهشمند التماس راهنمايى و هدايت رادارد. براى پرورشگاه هيئت مديره جديد انتخاب كردند و مقاديرى زياد نظرات مرا پذيرفته‏اند. روى هم رفته راضى هستم. رساله پنگان چه شد؟   قربانت، همايون‏

27

لاله‏زار – شنبه دوم خرداد 1360

ايرج عزيزم.

اين نوشته را اگر همراه با يادداشت آقاى رعناحسينى خواستى چاپ كنى از نظر من اشكالى ندارد. والا براى ايشان بفرست.

اصطلاح صبا = صباح = فردا در كوهستان لاله‏زار به تازگى و توسط روستائيان شهرديده گاهى مصرف مى‏شود. ولى بوميان سالخورده از كاربرد آن بى‏اطلاعند. از نوشته‏هاى رعناحسينى انديشناك شدم كه مبادا استدراك من از اين مطلب نادرست بوده است. به قصد آزمايش استدلال كردم اگر استنباط من درباره مفهوم رايج فردا = پس فردا، در اين كوهستان صحيح باشد لازمه منطقى آن در چهارچوب گاهشمارى منطقه بايستى معادله ديشب = امشب باشد.

چند روز گذشته در اين باره تحقيق نمودم و معلوم شد كه استدلالم خطا نبوده و منتهى به علت بى‏دقتى بدان توجه نكرده بودم. اهل محل در رابطه با شب گذشته عبارات از قبيل «امشب خواب ديدم» و يا «امشب خانه فلان كس بودم» را زياد به كار مى‏برند و از شنيدن آنها احساس هيچ نوع تناقضى نمى‏كنند.

خلاصه آنكه در گاهشمارى مردم لاله‏زار شبانه‏روز – واحد اصلى گاهشمارى – از دو بخش شب و روز – با همين توالى محسوب مى‏شود و در اين روش منطق حكم مى‏كند كه شب گذشته را امشب و روز بعد را صبح بخوانند.   قربانت‏

در ضمن اين جستجو به چند اصطلاح تازه برخورد كردم كه كلى اسباب فكر و كنجكاوى شده است از جمله :

روشن شدن آب = آب گل‏آلودى كه صاف شود.

انجير هزار شاخه.

بچه شريكى.

اگر فرصت كردم برايت شرح اين اصطلاحات را خواهم نوشت.

28

كرمان – شنبه نهم خردادماه 1360

ايرج عزيزم‏

تقريباً هر روز از لاله‏زار به شهر مى‏آيم. وقت گل‏چينى و گلاب‏گيرى است. بايستى گلاب‏ها را به شهر برسانم. امروز مشهدى همّت پدر حمدالله همراهم بود با ظرف ماست و مرغ زنده‏اى كه در كارتن كرده بود. پيرمرد زنده‏دل و با حالى است. دو سه هفته پيش از الاغ به زمين خورده و دستش ضرب‏ديده است. زنش، مادر حمدالله، بيمارى قلبى دارد و ساكن كرمان شده است. كارش زياد است. مثل من گرفتار تنگ‏وقتى شده است و دست تنها مى‏باشد و خسته و كم‏خواب. سه ساعت و نيم در راه بوديم و در اين مدت بيش از بيست جمله حرف نزد. اما آنچه كه گفت پخته و شيوا و آموزنده بود. درباره خوبى‏ها و بدى‏هاى چشم و هم‏چشمى در جغدرى[44] صحبت كرد. مقدارى چشمان‏ خواب‏آلود مرا گشود.

در فلكه باغ ملى پياده شد. هنگام خداحافظى از من پرسيد «صبح برمى‏گردى يا فردا» مقصودش اين بود كه روز يكشنبه مراجعت خواهم كرد يا دوشنبه. به او جواب دادم. فردا روز عيد است. صبح برخواهم گشت. طبيعى است كه به ياد آقاى كرامت رعناحسينى افتادم. تصور مى‏كنم اين جمله مشهدى همّت دليل متقنى است كه در اين باره دركم درست بوده است.   قربانت، همايون‏

29

كرمان – جمعه هيجدهم ديماه 1360

ايرج عزيزم‏

خانم فردا عازم تهران است از فرصت استفاده مى‏كنم و مصدّع اوقات شريف مى‏شوم. اما عرايضم.

چند كتاب مورد نيازم است: اگر برايم تهيّه و ارسال نمائى مثل هميشه متشكر و ممنون خواهم بود. عبارتند از: تقويم‏هاى اسلامى و جدول تبديل آنها به يكديگر ترجمه فريدون بدره‏اى. اطلس راه‏هاى ايران از انتشارات گيتاشناسى، جلد دوم ديوان سيف فرغانى، آثارالباقيه. همچنين شنيده‏ام كه كتابى درباره نحوه تقسيم آب در نواحى مختلف ايران چاپ شده است. نه اسم مؤلف آن را مى‏دانم، نه نام كتاب را.

از كتابى به نام «كامل‏ترين فرهنگ لغات متشابه» تأليف آقاى بهرام خواجه اطلاعى دارى؟ چه نوع مرجعى است؟

مبلغ بدهى صورتحساب را كه نزديك به نهصد تومان مى‏شود برايت فرستادم. هم‏چنين كتاب‏هاى «حركت تاريخى كرد خراسان» و «زلزله‏هاى تبريز» و «نامه پهلوانى» را كه نه‏تنها به دردم نمى‏خورند بلكه برايشان جا هم ندارم.

جلد هيجدهم فرهنگ ايران زمين و همچنين جلد دوم «معتقدات و آداب ايرانى» را كه زيادى داشتم نيز برايت فرستادم. اگر آدم مستحقى نيازمند آنها بود به رايگان هديه‏اش كن.

دو سه هفته گذشته فرصتى پيدا شد و از جيرفت به ميناب رفتم. آن‏چنان خوشم آمد و برايم دلچسب بود كه خيال دارم در يكى دو هفته آينده چند روزى بدان‏جا بروم. بخصوص كه ديدم مهمانسراى تميز و ارزانى هم دارد.

اين سفر اخير تو را به كرمان اصلاً نفهميدم. ظاهراً هرچه بر سنت افزوده مى‏شود شتاب و عجله‏ات بيشتر مى‏گردد.

چند كلمه در جواب نوشته اخير آقاى [يحيى‏] ذكاء، با بى‏حوصلگى نوشتم. اگر خواستى آن را چاپ كن. والا بده خود ايشان ملاحظه كنند.

تاريخ وصول مقالات را به دفتر مجله ضبط و يادداشت كن. راجع به غلطگيرى مجله دقت بيشترى بنما. سهل‏انگارى هم حدّى دارد.

به همه به‏خصوص اقتدارى و زرياب و دانش‏پژوه و باستانى سلام مى‏رسانم. هم‏چنين خدمت سركار خانم.   همايون‏

30

كرمان – چهارشنبه نوزدهم خرداد 1361

ايرج عزيزم،

به علت خانه‏نشينى اجبارى ناشى از كسالت فرصتى پيدا شد تا شماره اخير آينده (بهمن و اسفند 1360) را از ب بسم‏الله تا ت تمت بخوانم. چند نكته به نظرم رسيد كه برايت مى‏نويسم:

1. مقاله‏ات تحت عنوان «فسانه‏هاى ملال دروغگويان» حكايت از سوز دلت مى‏كرد. عيب ندارد. اندك سرزنش خار مغيلان براى مسافر كعبه، لابد بدون حكمت نيست و ضرورتى وجودش را ايجاب مى‏كند. از يك نظر و از يك ديد مى‏بينم كه به تو ستم شده است. به‏اصطلاح مظلوم واقع شده‏اى. آن اينكه چرا على‏رغم طبيعت سرزنده و طبع پرنشاط خودت روزگار به سروكار داشتن با تاريخ مرده و يا لااقل به ظاهر مرده محكومت كرده است.

در اين شوخى و طنزى كه دوستان نزديكت راجع به علاقه بى‏حساب تو به گور و گورستان مى‏نويسند حقيقتى نهفته است. هر كس كه مختصر آشنايى با جريان تاريخ و تاريخ‏نويسى داشته باشد مى‏داند كه اين جنگ ايران و عراق در سال‏هاى آينده و قرون آتى از مباحث عمده و مطالب چشمگير خواهد بود. كسى كه شماره مورد ذكر آينده را بخواند از كجا و كدام جمله آن مى‏تواند حدس بزند كه اين شماره مجله در زمان اوج اين جنگ منتشر شده است؟

2. در يكى دو جاى مجله، باز اشاراتى بود به مسئله در مخاطره افتادن زبان فارسى‏  [45]..  و تفسير و تبديل و يا حتى محو آن به علت هجوم لغات خارجى. سال‏هاى سال است كه اين مسئله مطرح و در ميان گذاشته شده است. راه‏حلّ مسئله چيست؟ درد را چگونه مى‏توان درمان كرد؟ نكند كه صورت مسئله غلط طرح مى‏شود كه همه در حلّ آن عاجز مانده‏اند. اما اين مشكل به زبان فارسى انحصار دارد؟ آيا زبان‏هاى ديگر دنيا در مورد هجوم لغات خارجى و غيربومى زبان قرار نگرفته‏اند؟ غرضم تنها زبان‏هاى ملل درجه دوم و سوم نيست (از نظر جمعيت و رتبه علمى و سطح تكنولوژى). آيا زبان فرانسه و انگليسى و روسى و چينى و ژاپونى و…. مقابل نشده‏اند؟ مثلاً به همين كلمه ساده نمك Salt انگليسى كه حالا يك و دو پيدا كرده توجه كن.

3. نوشته درباره تقويم مازندرانى آقاى رحيم رضازاده ملك على‏رغم سياق ملالت‏آورش و رجزخوانى‏هاى خسته‏كننده‏اش حاوى نكات جالب و مهمى است كه بيم آن دارم به سبب لحن تند و پر از نيش ايشان مورد توجه علاقه‏مندان اين نوع مسائل قرار نگيرد. اينكه در قسمتى عظيم از سرزمين ايران هنوز تقويم يزدگردى و يا چيزى شبيه به آن در بين عامه مردم رواج دارد و به كار برده مى‏شود فى‏نفسه نكته بسيار جالب و عبرت‏انگيزى است كه مى‏ترسم بدان سبب كه هنوز زنده است و رسماً جزو تاريخ درنيامده از چشم بيفتد.

4. يادداشت‏هاى خاطرات اديب‏السلطنه سميعى[46] سخت باعث سرگرمى خاطرم‏ شد. كمتر مقاله فكاهى خوانده بودم كه بدين اندازه اسباب خنده و قهقهه بشود. ناقلا نكند كه تو هم از جنس نويسنده رستم‏التواريخ باشى. عبارت مربوط به گذار نويسنده مقاله از ميان سربازان و افراد كودتاچى كه مشغول ترياك‏كشى و عرق خوردن و زدن جيب نويسنده مقاله بودند از يك دنيا لطف و نمك پُر بود.

5. شأن نزول دو عكس صفحات 889 و 890 مجله را نيافتم[47]. شايد علتش بى‏دقتى‏ من باشد.

6. جاى قسمت مربوط به معرفى كتاب‏هاى تازه چاپ بسيار در بسيار خالى بود. حيف است كه اين قسمت را مرتب و منظم به چاپ نمى‏رسانى. بايد بنويسم…[48]

31

كرمان – چهارشنبه بيست و هشتم مهرماه 1361

ايرج عزيزم.

اميدوارم خوب و خرم باشى. عرايضم به قرار زير است:

1. دو شماره مرداد و شهريور آينده همراه ورقه مربوطه به يادآورى جهت ارسال آبونمان واصل شد. آقاى وثوق[49] حواله كرده بودند مبلغ هزار تومان به درويش ساكن ماهان بپردازم. دو هفته قبل در خدمت آقاى اسلام‏پناه امر ايشان را اجرا كردم. خواهشمند است مبلغ هزار تومان را وصول [كن‏] و پول آبونمان مجله را از آن محل بردار.

2. با بقيه وجه فوق مخارج تهيه نسخه عكسى از آثارالباقيه ابوريحان بيرونى [50]را بپرداز. اگر مبلغ فوق كفايت نمى‏كند بگو تا حواله كنم. خواهشمند است مخارج رفت و آمد به كتابخانه دانشگاه و غيره را هم منظور بنما.

3. يادداشتى درباره «هفته در هفت پيكر نظامى» از روى تفنن تهيه كردم. به ضميمه مى‏فرستم. اگر صلاح دانستى چاپش كن.

5. دو سه روز گذشته، جايت را در اسفندقه به كرّات خالى كردم. با اتفاق جمعى زمين‏شناس كوه‏گردى و راه‏پيمايى حسابى كردم و دلى از عزا درآوردم و خوش گذشت. شايسته خانم را سلام مى‏رسانم.

همايون‏

32

(تلگراف)[51]

كرمان – طهران شماره 29 ك 23 ت 10/3

آقاى ايرج افشار صندوق پستى 1642  95، نياوران طهران‏

مصيبت وارده را به جنابعالى و خانواده محترم تسليت عرض مى‏نمايد.

شهين صنعتى‏[52]

33

پنجم مرداد 1366

ايرج عزيزم‏

تشكر براى فتوكپى صفحاتى از كتاب اعلاق النفيسه ابن رسته. خيالم از بابت غلط چاپى در ترجمه جمع شد. آيا درباره ساختمان و عمارت مورد بحث در كتاب و يا متن ديگر اشاره و وصفى شده است؟ اگر فرصت ملاقات دست داد برايت خواهم گفت كه چرا موضوع جالب است.

مسافرت به كاغذكنان چه شد[53]. نسخه‏اى از متن انگليسى و ترجمه فارسى كتيبه‏بيستون را از كجا مى‏توانم تهيه كنم. شايسته خانم را سلام رسانده احوالپرسم.

همايون‏

34

يازدهم بهمن 1366

ايرج عزيزم‏

فصل اول از كتاب سحرگاه نجوم تأليف وان‏دروردن همراه با ترجمه فارسى آن‏ ارسال شد. كتاب هشت فصل است و در حدود چهارصد صفحه. تا فصل ششم قابل استفاده عموم است. فصل 6 و 7 و 8 كمى جنبه رياضى پيدا مى‏كند. اصولاً كتاب جمع‏بندى و خلاصه‏اى است از متون ميخى نجومى به دست آمده از بين‏النهرين.

همايون‏

35

كرمان – چهارشنبه 21 ديماه 1367

ايرج افشار عزيزم‏

تعجّب كردم كه چرا خواسته‏اى راجع به كتاب آقاى پيتر. بى. گلدن، تحت عنوان مطالعات خزرى اظهار نظر كنم. نه از تاريخ سررشته دارم و نه با فقه‏اللغه آشنائى. فرض‏ را بر اين مى‏گذارم كه خواسته‏اى بدان از ديد ناشر كتاب نگاه كنم. بنابراين آنچه خواهد آمد ديد يك ناشر كتاب و كاسب بازار است كه به كتاب همچون كالا نگاه مى‏كند. كالايى كه جنس و طبيعت آن انديشه و تفكر است و به صورت كتاب بسته‏بندى شده و بازار و خريدار مخصوص به خود را دارد.   همايون‏

36

كرمان شنبه ششم آبان 1368

ايرج عزيزم،

سفر ده روزه در فارس خيلى خوش گذشت. تشكر فراوان.

1. ترجمه فصل پنجم كتاب تولّد علم نجوم همراه اين عريضه تقديم مى‏شود. از ماشين‏نويسى پر از غلط و كثيف آن معذرت مى‏خواهم. اگر بشود كه غلطگيرى آن را خودم ببينم ممنون خواهم شد.

2. كتاب آقاى محمد حسن توكلى را كه نزد من به‏جا گذاشتى برايت مى‏فرستم.

3. هنوز ذهنم مشغول چاه‏هاى سنگى قلعه قارن در قصبه كاريان مى‏باشد. ظاهراً چاه‏ها براى آب نيستند. ريشه كوه و سنگ خدا مى‏داند تا كجا عمق دارد. قناتى هم از زير آنها نمى‏گذرد تا از آب آن استفاده كنند. بگذريم كه اگر به روى قنات كنده شده بودند لازم بود چاه‏ها بر روى خط مستقيمى قرار گيرند. اصولاً كار معقولى نيست. اگر قلعه در محاصره مى‏افتاد محاصره‏كننده هميشه مى‏توانسته است قنات را مسدود كند[54].

استفاده‏اى از آنها به عنوان بركه و مخزن آب هم نمى‏تواند جواب قانع‏كننده معما باشد. كاشكى در وضع قرار گرفتن چاه‏ها و فواصل آنها از يكديگر دقت بيشترى كرده بوديم. احتمال آنكه آن محل نوعى رصدخانه بوده است بسيار در بسيار بعيد به نظر مى‏آيد. عقلم به جايى قد نمى‏دهد.   قربانت، همايون‏

راجع به ويزاى هندوستان اگر تحقيق كردى اطلاع بده ممنونم.

37

كرمان، شنبه بيست و پنجم آذر 1368

ايرج افشار عزيزم‏

خانم صنعتى اصرار دارد كه شعر همراه اين عريضه را كه عنوانش «كى شعر تر انگيزد؟» مى‏باشد برايت بفرستم. تصوّر مى‏كند شايد به درد مجله آينده بخورد. يكى دو ماه طول كشيد تا پرداخته شد. برايت شرح خواهم داد كه مضمون آن چگونه در ذهنم پيدا شد.

اوائل پائيز بود كه آقا و خانم پرويز دبستانى ما را به «سرتخت» كه روستائى كوهستانى در زرند است دعوت كردند. بعد از نهار، كنار آتش بخارى ديوارى آقاى دبستانى از حافظ فالى گرفت و اين غزل آمد. «كى شعر تر انگيزد خاطر كه حزين باشد».

آنگاه اين بحث كه علامت استفهام مضمر در اين مصرع كجا بايستى گذاشته شود؟ در وسط مصرع يا در آخر آن؟ با تغيير محل علامت استفهام معنا و مفهوم مصرع به كلى تفاوت پيدا مى‏كند. يا به قول امروزيها يكصد و هشتاد درجه تغيير جهت مى‏دهد

كى شعر تر انگيزد، خاطر كه حزين باشد؟

و يا

كى شعر تر انگيزد؟ خاطر كه حزين باشد.

بگذريم كه در بعضى از نسخ ديوان حافظ به‏جاى تركيب «شعرتر» تركيب «شعر خوش» به كار رفته است. خواه شعر تر باشد و يا شعر خوش در اركان مسئله محل قرار گرفتن علامت استفهام تغييرى پيدا نمى‏شود.

عقيده عموم بر اين است كه علامت استفهام را بايستى در آخر مصرع قرار داد و از آن استنباط كرد كه چون خاطر حزين باشد شعر تر يا شعر خوش نمى‏تواند سرود. اما هر چه فكر مى‏كنم دليلى بر معتبر ندانستن روايت ديگر نمى‏توان پيدا كنم. «كى شعر تر انگيزد؟ خاطر كه حزين باشد» و از آن استنباط كرد كه شعر تر و يا شعر خوش را فقط با خاطر حزين مى‏توان سرود.

قرائن و اماراتى هم هست كه تصورم را به اين احتمال متمايل مى‏كند، از جمله :

– اين صنعت يا فن، سؤال و جواب آن را در يك مصرع گنجاندن از ظرائف كار حافظ است و نمونه‏هاى ديگرى هم از آن ديده مى‏شود. مثلاً:

من و انكار شراب؟ اين چه حكايت باشد.

و يا

دانى كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن.

ديگر بقيه ابيات غزل به‏خصوص آنجا كه مى‏گويد.

….

– و بالاخره اينكه حافظ از بيخ و بن انسان غمناك و محزونى بوده است. اما اين نوع قرائن و امارات، طبيعت حدس و خيال و گمان را دارند. قانع‏كننده نيستند.

شايد كليد معما در تركيب «شعر تر» باشد. مراد از كلمه «تر» چيست؟ «تر» با معناى شاداب و بانشاط؟ آن طور كه هنگام گفتن اصطلاح سبزى خوردن تروتازه منظورمان است و يا «تر» با مفهوم غمناك و حزن‏آلود آن طور كه هنگام اداى اصطلاح «چشمان تر» مقصودمان است؟ جالب آنكه حافظ تركيب «شعر تر» را با هر دو مفهوم فوق در جاى ديگر به كار برده است.

يكى آنجا كه مى‏گويد:

بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم‏

كه سر تا پاى حافظ را چرا در زر نمى‏گيرد

و ديگرى :

تير عاشق كش ندانم بر دل حافظ كه زد

اين قدر دانم كه از شعر ترش خون مى‏چكد

بعيد هم نيست كه حافظ آگاهانه و يا ناخودآگاه مصرع را طورى ساخته است كه حامل دو مفهوم متضاد باشد. شايد كه رمز و راز موفقيت حافظ در اين نوع صنايع و ظرائف باشد.

اعتقاد و تجربه شخصى خودم بر اين است كه لااقل در عصر و روزگار ما اگر بخواهيم تصويرى مطابق واقع و حقيقت ارائه كنيم بايستى كه علامت سؤال را در وسط مصرع قرار داد و گفت: كى شعر تر انگيزد؟ خاطر كه حزين باشد.

نتيجه همه پرگوئى‏هاى بالا شعر تقديمى جوف است.

خدمت خانم شايسته به عرض سلام مصدعم.   همايون‏

شعر تر

از باده تلخ غم‏

بايست شدن سرمست‏

در سر چو هوس باشد

كى شعر تر انگيزد

خاطر كه حزين باشد

سوزنده نفس باشد

يك عمر ستم بيند

از درد به تنگ آيد

بلبل به قفس باشد

شايد كه به دشت شب‏

از روز اثر يابد

آواى جرس باشد.

38

21/10/.68

ايرج افشار عزيزم‏

همراه اين عريضه سه نسخه از يادداشت‏هايى كه درباره يكى از جداول اول كتاب التفهيم به ذهنم رسيده است را برايت مى‏فرستم. نمى‏دانم به چه درد خواهد خورد. نيازى به چاپ آن نمى‏بينم. شايد نسخه‏اى از آن به درد آقاى رحيم‏زاده ملك بيايد. چند نسخه ديگر دارم. اگر خيال مى‏كنى مفيد است براى كسى بفرستم بنويس.

با سلام فراوان، همايون.

39

كرمان، شنبه پنجم آبان 1369

صندوق پستى 534

ايرج عزيزم‏

تشكر براى نامه‏اى كه هنگام بسترى بودن در بيمارستان برايم نوشتى. حالم خوب است و مشغول تنبلى مطلق.

در بيمارستان كه بودم چند نفر كه با آنها هيچ آشنائى نداشتم به ديدن و عيادتم آمدند. تعجب كردم كه مرا از كجا مى‏شناسند. معلوم شد از طريق مجله آينده و شعر «مرغ غم‏پرست». اگر مى‏دانستم مى‏خواهى آن را چاپ كنى يكى دو اصلاح مختصر را كه در آن كرده بودم به اطلاعت مى‏رساندم. سه شعرى را كه در جوف برايت مى‏فرستم گمان مى‏كنم قبلاً برايت نوشته و يا خوانده‏ام. اين شكل نهائى آنهاست. اگر خواستى چاپ كنى از اين روايت آخرى استفاده كن.

سفرى كه به ماه‏نشان رفتيم و از راه سجاس و قيدار برگشتيم اگر خاطرت باشد از اسم قيدار تعجب كردم. به نظرم آشنا مى‏آمد. اسم شخص نيست. اسم مكان است كه در تورات كتاب اشعياء نبى باب 21 و 42 آمده است.

از آقاى سياه‏پوش و مؤسسه[55] كه مى‏خواست ترجمه كتاب وان‏در وردن – سحرگاه‏  نجوم – را چاپ كند هيچ خبر و اطلاع ندارم. لطفاً بپرس اگر منصرف شده‏اند فكر ديگرى بكنم. شايسته خانم چطورند؟ كى مى‏آيى كرمان.   همايون‏

40

كرمان، چهارم آذرماه 1369

ايرج عزيزم.

جاى تو و شايسته بسيار خالى است.

1. ترجمه مطلب مربوط به ابواب البرّ ربع رشيدى ضميمه است. سال‏ها بود كه به انگليسى ننوشته بودم. روان و سليس نيست. اما تحت‏اللفظى و نسبتاً صحيح است. دارالشفا را مخصوصاً مريضخانه ترجمه نكردم گمان مى‏كنم مريضخانه = Hospital معادل دارالمرضى است.

2. در خصوص كتاب خانم بويس. [56]ترجمه كتاب كار سنگينى است. اگر يك نفر نخواهد آن را بر عهده بگيرد سال‏ها به طول خواهد انجاميد. بهتر است با سرپرستى آدم صالح و وارد مثلاً فتح‏الله مجتبايى و يا آقاى [بهرام‏] فره‏وشى بين چند نفر تقسيم شود. در چنين صورتى ترجمه قسمت اول كتاب «زمان قبل از زردشت» را بر عهده مى‏گيرم.

3. آقاى سروشيان[57] سلام مى‏رسانند. [58]سراغ كتابش را مى‏گيرد. مشتاق است كه صد نسخه از آن را هر چه زودتر دريافت دارد.

حالم خوب است و اندك اندك به راه افتاده‏ام. اصل نوشته‏ات را هم پست مى‏كنم تا بتوانى ترجمه را مطابقت دهى.   همايون‏

41

پنج شنبه هشتم آذرماه 1369

ايرج عزيزم‏

1. مجله‏هاى مربوط به بلوچستان[59] كه فراموش كرده بودم عودت بدهم به ضميمه ارسال شد.

2. كتاب درّه نجفى و بحورالالحان را پيدا كردم و خواندم. تشكر فراوان از راهنمائى. استفاده فراوان بردم. بعضى مشكلات ذهنى كه در اين باره داشتم لااقل كمى آسان‏تر و كوچك‏تر شده‏اند. اين آقاى حسين آهى كه بر كتاب درّه نجفى تعليقاتى نوشته است كيست؟

3. كتاب «بيدارى علم» يا «سحرگاه نجوم» را كه براى چاپ به آقاى سياه‏پوش داده بودم براى مقابله با اصل به آقاى احمد آرام داده‏اند. از اين بابت خوشحالم. محض اطلاع عرض شد.

4. دو شعر [را] كه ساختن و پرداختن آنها خسته‏ام كرده‏اند برايت مى‏فرستم. با مضمون يكى از آنها آشنا هستى. آن را مديون «لند رور» سركار هستم. كنار جوى سرآسياب يكبار پرسيدى كه نظرم درباره مضمون «صداى پاى باران» چيست. گفتم نمى‏دانم. بسته به اين است كه با مضمون چه بكنند. تجربه‏ام اين است كه پيدا كردن مضمون تازه – كه عبارت است از پى بردن به ارتباط مابين دو امر به ظاهر نامربوط – مشكل نيست. گرفتارى وقتى شروع مى‏شود كه مى‏خواهى از اين مضمون مثل مصالح بنائى در ساختمان استفاده كنى…[60]

42

كرمان – چهارشنبه دوازدهم ديماه 1369

ايرج عزيزم.

1. براى روز بيست و چهارم ديماه بليط هواپيما تهيه كرده‏ام كه به تهران بيايم. روز بيست و هفتم مراجعت خواهم كرد. اگر براى روز 25 يا 26 مرداد از آقاى دكتر دانش‏پژوه[61] برايم وقت بگيرى ممنون خواهم بود.

2. ترجمه كتاب خانم بويس را كه تقريباً نصف كرده بودم كنار گذاردم. تا وقتى كه براى ترجمه كتاب سرپرستى معلوم شود و [تا] ايشان فهرست اعلام كتاب را ترجمه و تثبيت نكند كار فايده‏اى نخواهد داشت.

3. مشغول پاكنويس كردن ترجمه كتاب «علوم دقيق در عهد عتيق» نوگه باوئر هستم. اميدوارم كه در ظرف دو سه هفته آينده تمام بشود.

كى به كرمان خواهى آمد؟ خدمت خانم به عرض سلام مصدّع هستم.

دو شعر كه تازه تمام كردم برايت فرستادم. هر كدام وزن خودشان را دارند. شعر «حاكم شرع» از نظر من فقط يك بيت است. از دو مصرع ساخته شد.   همايون‏

43

كرمان – سه‏شنبه چهارم تيرماه 1370

ايرج افشار عزيزم‏

پس از سلام و احوالپرسى. چند شعر را كه مدت‏ها بود روى آنها كار مى‏كردم بالاخره تمام كردم. برايت مى‏فرستم. شعر «تصوير روبه‏رو» خلاصه‏اى است از مكانيك كوانتوم، مكتب رايج فيزيك در اين عصر. «دروگر» مضمون قديمى است. آن دو ديگر نسبتاً تازه و نو هستند (از نظر محتوى‏).

به عرض سلام خدمت جناب دانش‏پژوه مصدعم. اقتدارى را سلام برسان.

مقاله «هفته در هفت پيكر» كه آن را با عنوان «همايون» در مجله آينده سال 63 ( 13)[62] چاپ كردى مقاله با محتوائى است. شايد كه به درد اين كنگره نظامى كه در تبريز برگذار شد بخورد.

44

كرمان – هجدهم شهريور 1370

ايرج عزيزم‏

براى اينكه ناچار با سروكله زدن با اداره كل ارشاد اسلامى كرمان نشوم از چاپ مجموعه شعرى كه نام آن را «شورگل» گذاشته‏ام صرف‏نظر كردم. فعلاً صد نسخه‏اى به خرج و حساب خودم تكثير كردم كه به دوستان و آشنايانم بدهم. چند نسخه برايت مى‏فرستم. خواهش مى‏كنم كه آنها را براى آن عده‏اى از دوستان و فارسى‏دان‏هاى ايرانى و غيرايرانى كه صلاح مى‏دانى بفرست. خواهش مى‏كنم مخارج ارسال و هزينه پست آنها را يادداشت كن تا تصفيه كنم.

با بعضى از قطعات آن آشنا هستى. بعضى با آنكه سال‏ها قبل سروده شده‏اند شايد برايت تازه‏گى داشته باشند. مثل قطعه تحت عنوان «پروانه بازيگوش». ممكن است پاره‏اى از آنها – همان طور كه در مقدمه گفته‏ام – در بادى امر برايت نامفهوم باشند. توصيه مى‏كنم كه حوصله كن. مثل وقتى كه ناگهان وارد محوطه‏اى تاريك و ناآشنا مى‏شوى. مدتى طول خواهد كشيد تا چشم به تاريكى و ناآشنائى انس پيدا كند. لازم است بدانم كه سعى و كوششم براى گنجاندن و ابراز مفاهيم علمى جديد در قالب شعر سنتى فارسى تقلائى مفيد بوده است يا نه.

اميدوارم كه اوائل مهرماه در اردكان[63] خدمت برسم. لهجه غليظ يزدى را نمى‏توانم‏  دقيقاً هضم كنم. احتياج به مترجم دارم. خدمت شايسته خانم به عرض سلام مصدّعم.

همايون‏

45

كرمان – بيستم ديماه 1370

ايرج عزيزم‏

سفرت به درازا كشيد. مقاله «ساعت شبنماى اردكان – يزد» همراه عريضه است. چند نكته در اين باره به خاطرم مى‏رسد. بدون رعايت اولويّت برايت مى‏نويسم.

1. عنوان مقاله را «ساعت شبنماى اردكان يزد» انتخاب كردم. امكانات ديگرى هم هست. مثلاً «ساعت شبنماى آسمانى در اردكان يزد باستانى» اما به نظرم مفصل است. اسم يزد را حتماً بايستى متذكر شد تا با اردكان ديگر اشتباه نشود.

2. لحن مقاله را مناسب خوانندگان مجله آينده انتخاب كردم. شايد كمى روزنامه‏اى است. اگر مى‏خواستى آن را در فرهنگ ايران زمين ويا «نامواره» منتشر كنى به احتمال زياد در نحوه تنظيم و لحن مقاله سنخى ديگر عمل مى‏كردم. خوشحالم آن را در آينده چاپ خواهى كرد. لازم مى‏دانم كسانى هرچه بيشتر به اين موضوع علاقه‏مند شوند و آن را دنبال كنند. علاقه‏مند[م‏] و اصرار دارم هرچه زودتر چاپ شود. نه بدان علت كه از ديدن چاپ شده نوشته‏ام حظ خواهم برد. بلكه مى‏ترسم يا مى‏دانم كه منابع عمده تحقيق در اين باره به طور ملموس روز به روز كمتر مى‏شود. پيرمردهاى مورد نظرم آفتاب لب بام هستند.

3. مطلب را سخت درز گرفته‏ام. موضوع آن قدر وسيع و جالب است كه به راحتى مى‏توان اين مقاله بيست صفحه‏اى را به كتابى دويست صفحه‏اى تبديل كرد. برايت مثال بياورم:

اين موضوع «نيم سبو بالا آمدن ستارگان» يا پديده اولين طلوع صبحگاهى ستاره – كه شعر «ستاره سوزى» در مجموعه «شورگل» و شعر «پاروز» در مجموعه «قالى عمر» در آن باره است – در الواح گِلى نجومى ميخى بابلى به شدت مطرح است. اين پديده را به عنوان اصلى‏ترين مقياس زمان‏سنجى به كار مى‏برند و آن را اوش (ush) معادل چهار دقيقه مى‏ناميدند و مى‏دانستند. شبانه‏روز را سيصد و شصت اوش مى‏شمردند.

سطر دوم متن ميخى مشهور و جنجالى كه با نشانى (متن هيل پريخت 229 HS) HS 229 ,Hilprecht Text از شهر نيپور به دست آمده است چنين است؛ «سيزده برو و ده اوش فاصله ستاره شوپا بعد از ستاره بان». شبانه‏روز را به دوازده قسمت (هر قسمت دو ساعت) تقسيم مى‏كردند. نام آن را برو beru گذاشته بودند. هر برو را به سى قسمت تقسيم مى‏كردند كه مى‏شد چهار دقيقه و اسم آن اوش بود. پس «اوش» مدت دوام پديده‏اى است نجومى كه سحرگاه قبل از طلوع آفتاب رخ مى‏دهد.

از طرف ديگر اين بخش از شبانه‏روز را، بعضى سحرگاه را در ايران باستان اوشهين گاه مى‏گفته‏اند. و واژه اوش در سانسكريت هم به معناى سحر است. سؤال اينكه اين واژه از فلات ايران به بين‏النهرين رفته است يا برعكس؟

در ضمن تماشاكن قرينه‏سازى ميان سال و شبانه‏روز را كه هر دو بر اساس‏360=1/1230 تقسيم و تنظيم شده است. به احتمال بازتابى است از اين عقيده كه عالم كبير و عالم صغير انعكاس يكديگرند. اين همه را قرينه ديگرى مى‏يابم بر اينكه روزگارى سال سيصد و شصت روزه (بدون پنجه) در فلات ايران شايع بوده است. مطلبى كه فقط يك نفر آن هم يكبار – بيرونى در آثارالباقيه – از آن حكايت كرده است. مثال ديگر:

اصطلاح سرقه = سرجه = آب‏دزدك معادل است با اصطلاح لاتينى Clepsydra به معناى ساعت آبى. خود اين كلمه لاتينى از دو جزء Clep به معناى دزديدن و Hydra به معناى آب تشكيل مى‏شود. حال چه ارتباطى وجود دارد مابين اين اصطلاحات از يك طرف و اصطلاح «خمسه مسترقه» يا (پنجه دزديده) از طرف ديگر؟ و ده‏ها موضوع ديگر از اين دست كه هر يك مى‏توانند براى خود موضوع مقاله‏اى جداگانه باشد.

5. بسيارى از اين مسائل در كتاب «بيدارى علم = سحرگاه نجوم» وان‏در وردن كه ترجمه فارسى آن را سه يا چهار سال قبل تحويل آقاى سياه‏پوش و فانى[64] دادم مطرح‏ شده است. چشمم از اين اشخاص آب نمى‏خورد. كاش يك بار محض امتحان مزه آن مرد مى‏شدند و يك كلمه «نه» را مى‏گفتند تا فكر ديگرى از بابت چاپ آن مى‏كردم  [65].  دفعه قبل كه به سفارش تو سراغ آقاى سياه‏پوش رفتم (آقاى فانى هم آنجا تشريف داشتند) برايم روشن شد من هم حرفى ندارم اما دلم به‏هم خورد و مى‏خواستم بالا بياورم.

6. حال كه از كار اردكان فارغ شده‏ام. خيال دارم بپردازم به موضوع رواج تقويم يزدگردى در بلوچستان و مخصوصاً اطراف رودخانه سرباز[66]. عقيده‏ات چيست؟ كى‏ مى‏آيى كرمان؟   همايون‏

46

بيست و پنجم بهمن ماه 1370

ايرج عزيزم‏

1. كتاب «شورگل» قرار بود هفته قبل حاضر شود. در دو جا اشتباه چاپى داشت صفحه 72 و 82. ناچار گفتم فرم را تعويض كنند. امروز عصر تحويل مى‏دهند. ده نسخه معيوب داشتم. يكى را برايت مى‏فرستم.

2. فصل هفدهم كتاب زادالمسافرين را بازنويسى كردم مى‏خواهم آن را به انضمام فصل اول و دوم به صورت جزوه دربياورم و تحت عنوان «سواد چيست و باسواد كيست» صد يا دويست عدد چاپ كنم. نظرت را بگويى ممنون خواهم شد.

3. مشغول حاشيه نوشتن و جمع‏آورى تعليقات بر مقاله ساعت شبنماى اردكان (يزد) هستم. مى‏خواهم از نظرات چند نفر آدم صالح درباره آن مقاله آگاه شوم. چند نسخه برايت مى‏فرستم به هر كس صلاح مى‏دانى بده. به شرط اينكه نظرش را برايم بنويسد  [67]..

براى ستوده و زرياب خودم فرستادم.   قربانت، همايون‏

در زيرنويس شماره 3 پاصفحه 10 مقاله «ساعت شبنماى اردكان يزد» به جاى «مفهوم» كلمه آمده است لطفاً آن را اصلاح كن تا درست بشود: «ظاهراً يونانى مفهوم فارسى دهگان است».

47

كرمان – يك‏شنبه سوم خردادماه 1371

ايرج عزيزم. چند بار تلفن كردم جواب نشنيدم. ديروز يا پريروز بابك اطلاع داد كه در شمال و كنار دريا هستى. خوشا به حالت. با آنكه هوس كرده بودم ميسر نشد ارديبهشت ماه را در مازندران باشم.

1. تشكر فراوان و بى‏حساب براى فتوكپى رساله نوروزنامه از روى نسخه عكسى موجود در كتابخانه مركزى دانشگاه تهران. با نسخه برلن كه مورد استفاده مرحوم قزوينى و مرحوم مينوى بوده است تفاوت‏هاى آشكار دارد. فقط فصل اول آن را – كه مستقيماً مربوط به گاهشمارى و تحول آن در ايران باستان است – رونويسى كرده‏ام. بعضى مشكلات و ابهامات چاپ مرحوم مينوى و چاپ آقاى على حصورى را – كه اولى توسط كتابفروشى زوار و دومى توسط كتابفروشى طهورى (دو بار) چاپ و نشر شده است – برطرف مى‏كند.

در نسخه چاپ مرحوم مينوى و چاپ حصورى – كه هر دو از نسخه واحد يعنى نسخه برلن استفاده كرده‏اند – موضوع «دو دور» مغشوش و آشفته است. مرحوم مينوى در حواشى كه بر كتاب نوشته است دور دوم را معادل با 365 14 روز دانسته و شرح داده است كه مراد از دور اول حركت شبانه‏روزى معادل با بيست و چهار ساعت است.

با توجه به نسخه دانشگاه ترديد برطرف مى‏شود كه همان‏گونه كه از فحواى عبارت مغشوش و مغلوط نسخه برلن پيدا است مراد از دور دوم يا دور بزرگ دوره 1461 ساله است كه در گاهشمارى مصر باستان بسيار مشهور و به اسم دوره سوئيسى يا دوره شطركى ناميده مى‏شده است. از نظر تاريخ تحول گاهشمارى در فلات ايران اين نكته جالب و مهمى است.

از طرف ديگر بعضى عبارات و جملات در نسخه برلن آمده است كه در اين نسخه ميكروفيلم دانشگاه نيست و ساقط شده است. مثلاً اين جمله كه در رابطه با طهمورث است و در نسخه چاپ مرحوم مينوى و آقاى حصورى آمده است «و مردمان را دبيرى آموخت» كه در نسخه دانشگاه به وضوح ساقط شده است. گمان مى‏كنم اگر كسى خبره كار باشد – شايد آقاى حصورى كه با ايشان آشنائى ندارم – بتواند از اين دو نسخه متن صحيح‏ترى از اين رساله معروف به نوروزنامه و منسوب به حكيم عمرخيام را تهيه كند.

2. ترجمه كتاب هرتسفلد «ايران در شرق باستان» پيش مى‏رود. ظاهراً ناشرى هم براى آن پيدا شده است. به فصل «سحرگاه تاريخ» رسيده‏ام و گرفتار مشكل تلفظ صحيح و رسم‏الخط درست اسامى اقوام و امكنه شده‏ام. كتاب وهرود و ارنگ تأليف ماركوارت ترجمه مرحوم داود منشى‏زاده كه از انتشارات موقوفات مرحوم دكتر افشار است بسيار بسيار برايم راه‏گشا و مفيد واقع شده است.

به كتاب «تاريخ مردم ايران پيش از اسلام» تأليف آقاى دكتر زرين‏كوب مراجعه كردم. اسباب تعجبم شد كه در كتابنامه مراجع و مآخذ از اين كتاب هرتسفلد اسمى نديدم. كتاب آقاى دكتر زرين‏كوب را بايستى «تاريخ اقوام آريايى در فلات ايران» اسم گذاشت در غير اين صورت مى‏تواند براى خواننده مبتدى مثل من گمراه‏كننده باشد و بر اين تصور غلط برود كه قبل از آمدن اقوام آريائى كسى در فلات ايران زندگى نمى‏كرده است، يا اگر قومى يا اقوامى در اين سرزمين مى‏زيسته‏اند صاحب تمدن و فرهنگ نبوده‏اند. يا اگر تمدن و فرهنگى قبل از آريائيها وجود داشته است آثارى از آن باقى نمانده است. حال آنكه چنين نيست. گواه اين مطلب كاوش‏هاى باستانى در نقاطى مانند شوش، ژيان تپه (نهاوند)، تپه سيلك (كاشان)، مارليك ([نزديك‏] ساحل خزر) تورنگ تپه (تركمن صحرا)، تپه زاغه (قزوين)، تل ابليس (بردسير)، تپه يحيى (كرمان) و غيره و غيره و غيره است.

اگر كتاب و منابع ديگرى – به فارسى – كه بتواند مرا در يافتن تلفظ صحيح و رسم‏الخط درست اسامى اقوام و امكنه در هزاره‏هاى دوم و اول قبل از ميلاد كمك كند معرفى كنى متشكر خواهم بود.

3. رفتم سراغ آقاى سياه‏پوش در مؤسسه تحقيقات علمى و فرهنگى. فتوكپى مسئول امور كرمان‏شناسى در استاندارى كرمان است. بعد از چهار سال مى‏گفت تازه كتاب را در ليستى گذاشته كه توصيه كرده است براى چاپ و نشر آن ليست اولويّت قائل شوند. همين جمله و عبارت را در ظرف چهار سال گذشته كه ترجمه كتاب «سحرگاه علم» تأليف وان‏در وردن نزد ايشان بود به كرّات از دهان ايشان شنيدم. اگر از حق‏الزحمه چندرقاز كتاب صرف‏نظر كرده بودم تا حال چندين بار چاپ شده بود. شايد معقول بود كه مى‏گذشتم. اما ترجيح دادم كه كتاب چاپ نشود.

4. لطفاً نشانى آقاى سيد ابوالقاسم انجوى را برايم بفرست. هنوز فرصت نكرده‏ام كه مستقيماً از زحمتى كه روى اصلاح «شورگل» كشيده‏اند تشكر كنم.

5. چند سال قبل شعرى را شروع كردم كه نادر هُدى[68] از مضمون آن خوشش آمده‏  بود. يكى دو ماه پيش با مشقت فراوان آن را تمام كردم و پرداختم. چند هفته پيش برايش پست كردم. به دستش نرسيد. اگر خواستى و صلاح دانستى آن را در آينده چاپ كن. فقط يك گوشه‏اى بنويس «نادر هدى.»

انار سينه ساقى‏

غلام بسته به پاروى كشتى فلكيم‏

گداى كوزه آبى و اندكى نمكيم‏

مگر به خواب گران، پشتِ مى‏فروشى دهر

انار سينه ساقى، به جاى خون بمكيم‏

قربانت همايون‏

48

كرمان – پنجم ديماه 1371

ايرج عزيزم‏

چند دقيقه پيش تلفن كردى و خبر از موجود بودن ترجمه فارسى اثر مشهور واراها ميهرا Varaha Mihra صاحب ينچا سيدا هانتيكا دادى. از شگفتى‏هاى روزگار دو سه روز گذشته سرگرم و مشغول همين مطلب بودم. كتاب پنج سدهانت = پنج رساله مهمترين متن نجوم هندى است كه در قرن ششم ميلادى نوشته شده است.

واراها به سال 505 ميلادى در شهر اوجين هندوستان به دنيا آمد و در سال 587 در همان شهر وفات يافت. در فلسفه رياضيات و نجوم چيره‏دست بود. كتاب پنج سدهانت دائرةالمعارف آگاهى‏هاى نجومى زمان وى است. از اسم او احتمال زياد مى‏دهند كه ايرانى‏الاصل بوده است. اسم پدر وى آدى تياداس = «پرستنده آفتاب» را دليل ديگر بر همين معنا مى‏دانند. ابوريحان بيرونى با آثار وى به خوبى آشنا بوده است و اسامى رساله‏هايى را كه در كتاب پنچا سيدا هانتيكا آمده است به ترتيب زير مى‏آورد. معادل انگليسى آنها را از كتاب سحرگاه نجوم تأليف وان‏در وردن مى‏آورم. ابوريحان در التفهيم (چاپ همائى صفحه 148) مى‏گويد:

و نزديك ايشان كتاب‏هاى سدهاند به عدد پنج معروفند.

1. سورج سدهاند = Suraj Siddhanta

2. رومك سدهاند = Romaka Siddhanta

3. پلى‏سا سدهاند = Paulisa Siddanta

4. براهم سدهاند = Paitmaha Siddhanta

5. بشست سدهاند = Vasista Siddhanta

از اين پنج رساله سه رساله اول (1) و (2) و (3) همان‏گونه كه از نام آنها پيدا است از نجوم يونانى و رومى متأثر است و در آنها مسائل نجومى با رياضيات هندسى و مثلثاتى حلّ شده است.

اما دو رساله آخرى كهن‏تر و به گونه‏اى غيرقابل ترديد از همان‏گونه نجومى است كه در اواخر قرن ششم و قرن‏هاى پنجم و چهارم قبل از ميلاد در ايران زمان هخامنشى رواج داشته است و به نام نجوم بابلى معروف است.

در اين نوع نجوم بابلى است كه وسيله عمده اندازه‏گيرى نوعى ماه معوج است. ماه معوج مانند ساعت معوج بر حسب موقعيّت و وضعيّت كوتاه و بلند مى‏شود. براى تعريف ساعت معوج رجوع كن به كتاب التفهيم (چاپ همائى صفحه 70). تى نى 130 ماه قمرى معوج است.

اگر كتاب پنج سدهانت در يك زمانى در هندوستان به زبان فارسى امروزى ترجمه شده است از اوجب واجبات است كه نسخه‏اى از آن ترجمه به هر قيمت و زحمت كه شده است فتوكپى يا ميكروفيلم تهيه كرد.

به هر حال مقاله آقاى رازالله انصارى را در اين باره بايد بخوانم. از اينكه نشانى ايشان را دادى تشكر فراوان. برايشان نامه خواهم نوشت.   قربانت، همايون‏

49

كرمان – هيجدهم ديماه 1371

ايرج عزيزم‏

جزوه فتوكپى شده ضميمه حاوى فصل هفدهم كتاب زادالمسافرين ناصرخسرو است. روى‏هم‏رفته تصورم بر اين است كه ناصرخسرو در تلاش براى توجيه ماوراءالطبيعه ناكام نبوده است. بگذريم كه اين نحوه برخورد و اين گونه استدلال در ادب فارسى يكتا و بى‏نظير نيست، اما شيوه كلام و سبك بيان ناصرخسرو – لااقل به نظر من – صلابت و طراوت خاص خودش را دارد.   همايون‏

50

كرمان – دوشنبه نوزدهم ارديبهشت 1372

ايرج عزيزم‏

1. در تلفن پرسيدى چرا به موضوع رد و اثر ايرانى‏هايى كه هنگام هجوم اسكندر به هندوستان مهاجرت كرده‏اند پيله كرده‏ام و مى‏گفتى «اصل صفحات تاريخ آن زمان گم شده‏اند و تو سراغ شرحى را كه بر زيرنويسى نوشته‏اند مى‏گيرى.» جوابم اين است كه يكى از كوتاه‏ترين راه‏ها براى پيدا كردن گم شده همين است.

راه ديگرش اين است كه برويم سراغ برهمن‏هاى آتش‏پرست كه ظاهراً در همان قرن تولد مسيح از ايران به هندوستان مهاجرت كرده‏اند و ستاره‏شناس حرفه‏اى بوده‏اند و مانند ديگر حرفه‏ها آن را در محيط خانواده فرا مى‏گرفته و به ارث مى‏برده‏اند. همان طائفه‏اى كه براهم ميهرا و براهم كوتپا منجمان بلندآوازه هندى از ميان آنان برخاسته‏اند.

دائرةالمعارف بريتانيكا درباره براهم ميهرا مى‏گويد: در سال 505 ميلادى در اوجين هندوستان به دنيا آمد و هشتاد و دو سال بعد در همان جا از دنيا رفت. فيلسوف، منجم، رياضى‏دان بود. پانچا سيدانتيكا (پنج سندهانت) را كه مجملى است از دانش نجوم آن عهد هندوستان تأليف كرد. همانگونه كه از اسمش هويدا است هندونژاد نبود. واژه «ميهرا» از واژه ايرانى «ميترا» مشتق شده است. به احتمال زياد «آفتاب» بايستى نشانه و علامت طائفه وى بوده باشد. پدرش نيز «غلام خورشيد» نام داشت.

فتوكپى مقاله پروفسور انصارى درباره ترجمه يكى از آثار مهم براهم ميهرا كه به فارسى ترجمه شده است را ضميمه مى‏كنم. سعى كرده‏ام ميكروفيلم اين نسخه را تهيه كنم، موفق نشدم. از آقاى حائرى در كتابخانه مجلس استمداد كردم. خبرى نشد. اگر بتوانى در تهيه اين ميكروفيلم كمكى بكنى ممنون خواهم شد.

وقف[69]

خداى كهكشانها كهكشانها!

ندارم مال تا مسجد بسازم‏

شفاخانه، دبستان، پل كنم وقف.

هلا !

گلدسته سازم بازوان را

ز دل محراب‏

از سينه شبستان‏

سرم گنبد، نگاهم روزن سقف.

اين سوغات هندوستان است. ترجمه‏اى آزاد از دوبيتى گونه‏اى كه «باسوانا» شاعر و صوفى دراويدى زبان اهل ميسور در سده دوازدهم ميلادى سروده است. اين گونه اشعار مذهبى هندوان كه براى «شيوا» سروده مى‏شود به نظرم بسيار ملموس و محسوس مى‏آيند. تصور مى‏كنم نوعى طراوت و وجاهت برانگيزنده دارند. مخصوصاً وزن دوبيتى را به كار گرفته‏ام. روى چند قطعه ديگر دارم كار مى‏كنم. تمام كه شد برايت خواهم فرستاد. خدمت خانم به عرض سلام مصدّع مى‏باشم.   همايون‏

2. دو سه هفته گذشته سرگرم بود و به غلطگيرى «مذهب ايرانيان پيش از زردشت» نرسيدم. غلط زياد دارد. مترجمش هم لاقيد و مسامحه كار بوده است. به نظرم بهتر است از نو ترجمه كند و همين جا حروف‏چينى و غلطگيرى كند تا در گذاشتن احترام به خاطره خانلرى كوتاهى نشده باشد.

3. چند شعر را كه مدتى روى آنها كار مى‏كردم و تقريباً تمام شده‏اند برايت مى‏نويسم. اگر خواستى آنها را چاپ كنى ترجيح مى‏دهم با هم چاپ كنى.

خطاط سرنوشت‏

با آنكه، دكه‏اش،

سر بازار روزگار

مصداق كعبه آمال خلق داشت،

آزرده بود خاطر خطّاط سرنوشت.

اسباب دلخورى؟ ندانم‏

بعيد نيست‏

جانش به لب رسيده بود

از كارگاه غيب‏

از آنچه مى‏فروخت‏

از آنچه مى‏نوشت.

بر سنگ مرمر ديوار بارگاه‏

با خط پخته و خوانا نوشته بود.

«خواهان دوزخ و بيزارم از بهشت.»

باغ هوس‏

تا شود تازه روى باغ هوس‏

باز كردم گهى شكاف تنگ قفس‏

دختر خودفروشِ مى‏فروشى غم‏

(از كجا شد خبر؟ نمى‏دانم)

آمد از در شراب به دست‏

دعوتم كرد.

به جام. به لب.

زانويم سست شد، ز آب و ز رنگ.

از خرامان ماه، سرو خدنگ.

* * *

تا سحر ماند.

آنچه داشت نفس،

عشوه‏ها ريخت.

گفتگو كرد.

فتنه انگيخت‏

تا دوام توبه شكست‏

دست بردم كه جام بستانم،

آذرخش سياه ابرگناه،

باغ آتش زد و شكاف ببست.

51

دوشنبه چهاردهم تيرماه 1372

ايرج عزيزم‏

مدت‏ها روى اين شعر كار كردم تا سرانجام به اين صورت درآمد. تغيير وزنى كه در بند آخر آن احساس مى‏شود تعمدى و از روى قصد است. بهانه تغيير وزن كلمه دگرگونى و تبديل شدن گوى چوگان به ترنج خوشبو است.

خانم شايسته را احوال‏پرس هستم و سلام مى‏رسانم.   همايون‏

چوگان‏

به زير سّم آن اسبى‏

كه بر پشتش نشسته خواجه كيهان‏

اگر من گوى چوگانى، لگدمال ستم بودم.

دلم مى‏خواست روزى مى‏شدم‏

آماج ضرب چوب چوگان‏باز چالاكى‏

كه منظور نگاه ساقى عرش است.

دلم مى‏خواست بيرون مى‏شدم‏

از صحنه، از ميدان.

به دور از جاروجنجال سوارانى كه بى‏پروا هوسبازند.

دلم مى‏خواست مى‏رفتم، مى‏رفتم‏

مى‏افتادم به ايوان گل نيلوفر آبى‏

كه تا ابر بلند عرش پيچيده است.

دلم مى‏خواست آن بالا

كنار چشمه ميخانه نور

دگرگون مى‏شدم. خوشبو ترنجى‏

به دست ماه تابانى كه از دور

كند با نرگس مخمور روشن‏

چراغ لاله‏اى در كهكشانى‏

52

27/7/72

لندن – 30 سپتامبر 1993

ايرج عزيزم‏

سلام و احوالپرسى فراوان. يكى دو هفته‏اى است كه اينجا هستيم و مشغول مراجعه به پزشك و انجام انواع آزمايش از قلب و كليه و جگر و اعضاء و جوارح. تازه فارغ شده‏ايم از دست آقايان پزشكان. ظاهراً عيب و نقص كلى در مخلص و خانم ديده نمى‏شود. حتى عارضه قلبى هم ظاهراً با آن شدت و بازار گرمى كه پزشكان كرمان مى‏گفتند نبوده است. اينها هم همعقيده دكتر دانش‏پژوه هستند كه براى انژيوگرافى نيازى نيست.

اين يكى دو روزه تازه فرصت كرده‏ام كه به سراغ اشخاصى كه محبّت كردى و نشانى آنها را به من دادى بروم. ديروز آقاى دكتر هادى شريفى[70] را ديدم امروز آقاى مورتن[71] را ملاقات مى‏كنم و فردا با آقاى تورخان گنجه‏اى[72] قرار گذاشته‏ام.

ويزاى امريكا گرفتم. خيال دارم دو هفته ديگر به نيويورك بروم و ديتوس اسميت رئيس سابق فرانكلين را ملاقات كنم. يكى دو هفته آنجا خواهيم ماند. هنوز تصميم نگرفته‏ايم كه از كدام راه مراجعت كنيم از طريق خاوردور يا از راه اروپا.

خانم صنعتى نيز خدمت خانم شايسته به عرض سلام مصدّع است و بيشتر جاها و اغلب اوقات به ياد شماها بوده جايتان را خالى مى‏كنيم.   قربانت همايون‏

53

كرمان – سه‏شنبه هفدهم اسفندماه 1372

ايرج عزيزم‏

هواى كرمان بارانى و ابرى و مرطوب و دلپذير است و جاى دوستان خالى. «خطاى نامه»[73] را خواندم. اين عبارات را مى‏توان در كتاب نجوم چين ترجمه از نيدهام [74]نقل كرد:

1. صفحه 36 از سطر دهم به بعد:

«فصل – در بيان آنكه علم نجوم پيش ايشان به غايت معتبر است. و كاملان منجمّان را سال‏ها در حبس مى‏دارند. براى تقويم كردن و تغيير وقت و ساعات نگاه داشتن سالى يكبار خزانه را از دفتر تقويم پر مى‏كنند.

2. صفحه 137. از آنجا كه فصل شروع مى‏شود تا آخر صفحه.

آنچه كه در صفحه 138 آورده شده به نظر مى‏آيد مربوط به نجوم نيست. مطالب اين صفحه 138 در ترجمه تركى پس از عبارات مربوط به نجوم نيامده است. شايد اگر ترجمه تركى به دقت نگاه شود جاى مطالبى كه در صفحه 138 آمده معلوم شود.

3. صفحه 168 از سطر 17 به بعد:

«… زيرا كه پيش خطائيان شب و روز محسوب است. مثل اينكه پانصد سال را هزار سال مى‏گويند و چنين هزار سال را يك قرن و دوازده قرن را دوازده هزار سال مى‏گويند».

لطفاً به اين جمله‏ها نگاه كن و نظرت را راجع به تغييرات و اصلاحاتى كه در آنها كرده‏ام بنويس. ترجمه تركى صفحه مربوط به نجوم را (137) با متن فارسى مقايسه كردم. روايت فارسى به نظرم عاميانه‏تر آمد. مثلاً:

در محلى كه چله زمستان تحويل كند = اول نوروز ده كه آفتاب عالمتاب به برج حمل نقل آيد.

در سطر 12 صفحه سيزده مقدمه نوشته‏اى:

«… فى‏المثل نام پلانت‏ها به سُغدى در كتاب…» مقصودت از «پلانت‏ها» چيست؟ سيّارات؟ يا نباتات؟

قربانت، همايون‏

54

كرمان – ششم خردادماه 1373

ايرج عزيزم‏

1. مشغول غلطگيرى نمونه‏هاى آخر «نجوم در چين باستان» و تنظيم پيوست‏هاى آن هستم، از جمله فصل مربوط به نجوم در كتاب خطاى نامه سيد على اكبر خطائى. خواهشمندم به صفحه 137 و دنباله مطلب در صفحه 138 رجوع كن. مطالب صفحه 138 به نظرم با مطلب صفحه قبل ربط ندارد. به نظرم شايد آنچه در صفحه اول 138 چاپ شده است دنباله مطالب 74 است.

ترجمه تركى اين فصل (صفحه 254) نيز با فارسى برابر نيست. به نظرم مى‏آيد كه جمله «و ساعات را به عبير نگاه دارند. يك عبير سوختن يك ساعت بود» آخر صفحه 137 در روايت تركى پيدا نكردم. موضوع ساعت عودسوز يا به قول مؤلف خطاى نامه «عبيرسوز» واقعيت دارد و مخصوصاً در مسافرخانه‏هاى ميان راه‏ها رواج داشته است و سوختن عود چون به وقت معين مى‏رسيده است ريسمانى كه از آن گلوله‏اى آويزان بود مى‏سوخت و گلوله در جام زير آن مى‏افتاده است تا مسافر از خواب سحرگاه بيدار شود.

جالب است كه در همين يك صفحه‏اى كه سيد على اكبر خطائى نوشته است مطالب چند فصل از كتاب نيدهام را خلاصه كرده است. تهيه چهار گزارش از سوى چهار منجم كه با يكديگر ارتباط نمى‏داشتند درست و دقيق حكايت از حزم و احتياط و دقت و محكم‏كارى دانشمندان چينى مى‏كند و اهميت سياسى فوق‏العاده گاهشمارى و تقويم را در سرزمين پهناور چين كه تمايلات تجزيه‏طلبى هميشه در آنجا وجود داشته است تأييد مى‏كند. لطفاً درباره اين مطالب صفحه 138 چند كلمه هم كه شده است برايم بنويس.

2. براى رفتن به هندوستان و اينكه توصيه كردى كه طرحى تهيه كنم لطفاً مقاله جوف را كه براى جنابعالى و به ياد جنابعالى به سفارش آقاى زرياب و دانش‏پژوه نوشته‏ام[75] نگاه كن. اگر قرار باشد از اين جستجو نتيجه‏اى حاصل شود و واقعاً گره‏اى باز شود تنها راه عملى و قابل اميدوارى به [رسيدن‏] نتيجه‏اى دندان‏گير اين است كه در فصل زمستان گروهى به زعامت جنابعالى سه يا چهار ماه به هندوستان بروند و دنبال مطلب را بگيرند. مثلاً آقاى زرياب، آقاى احمد تفضلى، مجتبائى، و يك منشى قابل. تمام روز را جستجو كنند و گاه و بيگاه دور يكديگر بنشينند و به حرف‏هاى يكديگر گوش كنند و سبك و سنگين كنند و بالاخره شايد راهى به جائى ببرند.

هدف فورى و آنى بايستى آشنائى و آگاهى از اين آفتاب‏پرستان برهمن‏هاى مهاجرت كرده از سيستان باشد. تصورم بر اين است كه اگر بنده هم در ركاب آقايان علما باشم شايد مفيد باشد. اين نظر و رأى حقير است ديگر خود دانى.

3. ترجمه حروف‏چينى شده و اصلاح شده فصل «مذهب ايرانيان بيش از زردشت» براى يادنامه مرحوم خانلرى ضميمه شد.[76]

4. ترجمه دو كتاب «علوم دقيق در روزگار عتيق» تأليف نويگه باوئر و «ايران در شرق باستان» تأليف هرتزفلد حاضر و آماده براى حروف‏چينى است. هر دو كتاب‏هاى بسيار مفيدى هستند. اگر ناشرى براى آنها سراغ كنى ممنون خواهم شد. حروف‏چينى و صفحه‏بندى را خودم در اينجا انجام خواهم داد و ديسك حروف‏چينى شده حاضر به چاپ را براى ناشر خواهم فرستاد. حق‏الترجمه را بايستى اضافه‏تر بدهند مثلاً بيست درصد. كى مى‏آيى كرمان؟   همايون‏

55

كرمان – چهارشنبه سوم اسفند 1373

ايرج عزيزم‏

از شنيدن صدايت پس از ماه‏ها خوشحال شدم.

فتوكپى نمونه‏هاى چاپى جلد اول «تاريخ كيش زرتشت» به ضميمه تقديم مى‏شود. تصور نمى‏كنم عيب كلى و اساسى داشته باشد. اما سرشار است از انواع عيوب و نواقصى كه ناشى از بى‏تجربگى مترجم و حروف‏چين است.

سعى دارم ترجمه جلد دوم را پيش از پايان سال جارى تمام كنم. اگر بگذارند و وقتم را بيهوده تلف نكنند.

اگر مقدّمه‏اى بر جلد اول بنويسى ممنون خواهم شد. اگر بخواهى بر چند سطرى كه اول كتاب آورده‏ام بيفزائى آن هم صاحب اختيارى. به هر حال كتاب را به سفارش جنابعالى ترجمه كرده‏ام و خيرش مربوط به جنابعالى است و مسئوليت شرّ آن (اگر داشته باشد) بر عهده بنده. مشتاق ديدار هستم.   همايون‏

56

چهارشنبه اول شهريور 1374

ايرج عزيزم‏

اين ترجمه تحت‏اللفظى مقاله هنينگ درباره فصل نجومى بندهش است. زحمت حروفچينى و غلطگيرى آن چند برابر ترجمه‏اش بود. جاهاى حساس مقاله را كه با ترجمه مرحوم مهرداد بهار تفاوت‏هاى فاحش دارد برايت خط كشيدم. بخوان. در اصفهان اگر زيارت جنابعالى قسمت شد راجع به آن گفتگو كنيم.[77]

روز به روز بيشتر اعتقاد پيدا مى‏كنم كه وضع آرايش صف‏هاى سپاهيان ايران [مثلاً هردوت كتاب هفتم – فقره 41 = تواريخ – هردوت ترجمه وحيد مازندرانى – چاپ دنياى كتاب 1368 صفحه 368 از وسط صفحه به بعد] عكس برگردان دقيق آرايش صف‏هاى ستارگان آميزنده و ماه و خورشيد و اهورمزدا و ستارگان ناآميزنده است.

احتمال درست بودن حدس بالا منوط به اين مى‏شود كه آيا حق با هنينگ است كه nadyan ra را The Corps of Immortals = سپاه جاودان معنى كرده است يا مرحوم بهار كه آن را به «جوهر رزم» ترجمه كرده است.

در عوض تصورم بر اين است كه جمله آخر فصل نجومى بندهش را مرحوم بهار درست فهميده و ترجمه كرده است و هنينگ معناى جمله را با منطق فرنگى و اروپائى حدس زده است. از آقاى بهروز آگاه[78] خواهش كرده‏ام براى گرفتن فتوكپى التفهيم  انگليسى به آقاى مجيدى رجوع كند. آيا خبردارى كه ترجمه انگليسى التفهيم از روى نسخه فارسى انجام گرفته است يا روايت عربى آن. تصورم اينكه نسخه عربى ملاك ترجمه بوده. از راهنمائى متشكر خواهم بود.   قربانت، همايون‏

57

چهارشنبه 22 شهريور 1374

ايرج عزيزم‏

مصاحبت آقا مثل هميشه دلپذير بود.

فصل سوم كتاب خانم مرى بويس براى يادنامه شادروان خانلرى[79] تقديم مى‏شود. لطفاً نگاهش كن. غلط چاپى اگر داشت اصلاح كن يا هر نوع اشتباه ديگر. فردا عازم شيراز هستم.   همايون‏

58

كرمان – شنبه اول مهرماه 1374

ايرج عزيزم‏

ترجمه مقاله وان‏در وردن و كندى با عنوان «سال عالم پارسيان» ضميمه اين عريضه تقديم مى‏شود. نسخه‏اى هم از اين ترجمه [را] براى آقاى محمد باقرى خواهم فرستاد و از ايشان خواهم خواست از يكى دو صفحه متن عربى موضوع مقاله برايم فتوكپى تهيه كنند و يا تلفن نشانى كندى را التفات فرمايند تا خودم اقدام كنم.

سال‏هاست دنبال رد پاى «پارسيان» و «پيشينيان» كه بيرونى به كرّات در التفهيم از آنها نام مى‏برد بوده‏ام. جالب آنكه بعضى از نكاتى كه در اين مقاله مورد توجه مؤلفين محترم آن قرار گرفته، لااقل به گونه‏اى تلويحى، در التفهيم تأييد مى‏شود. مثلاً درباره انجام رصد كلى توسط «پارسيان» در اوايل سده پنجم ميلادى (در زمان خسرو انوشيروان؟) برمى‏خوريم به اين جمله در التفهيم «پيشينيان جاى‏هاى اين ستارگان را به جاى آورده بودند زمانه خويش را. و بر آن افزون از ششصد سال گذشته است. پس ما آن را اندر اين جدول نهاديم و اگر جايشان از اين پس ديگر وقت را بايد بيفزاى بر آنچه اندر جدول است هر شصت و شش سال را يك درجه و هر يك سال را يك دقيقه به تقريب.» (التفهيم همائى، ص 427.)

هرچه برايت درباره اهميت و عمق و دقت جمله بالا برايت بگويم كم گفته‏ام. موضوع درباره آن پديده نجومى است كه با اسم «تقويم اعتداليون» شناخته شده است و كشف آن را به «ابرخس» منجم سده دوم پيش از ميلاد نسبت مى‏دهند.

كتاب راجع به ميترائيسم را كه براى من از بركلى آوردى و فتوكپى آن را چند ماه پيش توسط خودت براى منوچهر ستوده فرستادم براساس اين كشف ابرخس مغنيسى است.

در همين كتاب التفهيم در اين باره مطالب ديگرى هم در رابطه با همين قضيه آمده است كه اگر آنها را كنار هم بگذاريم مى‏بينيم به احتمال بسيار زياد چندين قرن پيش از ابرخس موضوع بر منجمين بين‏النهرين معلوم و آشكار بوده است.

مخالفت خيلى ملايم ولى ريشه‏دارى كه با خواسته آقاى «ئمريك» درباره كاوش باستان‏شناسى به مقياس بزرگ اظهار كردم – در اصفهان – بى سبب و دليل نبود. هر يك‏ از صدها متن نجومى و احكامى چاپ شده و چاپ نشده فارسى بيشتر از دهها تل و تپه كهن و باستانى سرشار از جالب‏ترين آثار باستانى است. همين فصل نجومى بندهش حاوى صدها انديشه و فكر و وسيله از عصر حجر تا زمان خلفاى عباسى است.

تا آنجايى كه مى‏دانم هيج يك از اين علماى غربى يا شرقى تا به حال درصدد طبقه‏بندى و منظم كردن و مرتب كردن تاريخ پيدايش اين فرض‏ها و نظريه‏ها برنيامده‏اند.

مثلاً تشبيه حركت خورشيد و ماه و ستارگان به سرعت تيرهايى كه از سه كمان بزرگ و متوسط و كوچك پرتاب مى‏شود به احتمال قريب به يقين انديشه متعلق به دوره پيش از هخامنشى است.

اما تقسيم آسمان به پنج قسمت و گماشتن پنج ستاره و سياره به عنوان سپهبد هر يك از قسمت‏ها فكر و انديشه‏اى اقتباس شده از نجوم چين است كه در اواخر ساسانيان به نجوم ايران راه يافت و از اين گونه مثل‏ها صدها در ذهن دارم.

نكته بسيار جالبى كه مؤلفين مقاله «سال عالم پارسيان» به آن توجه نكرده‏اند امكان وجود رابطه بسيار نزديك ميان «پارسيان» و منجمين مشهور هندى مانند آريا بهتا، براهم كوتيا و براهم ميهرا است و اينكه اينان از نژاد برهمن‏هاى آفتاب پرستى هستند كه ظاهراً در سده‏هاى اول ميلادى از سيستان!! به هندوستان مهاجرت كرده‏اند.

هفته ديگر چند روزى مى‏آيم تهران. بلكه بشود در خدمت سركار قرار بگذاريم كه سفر نسبتاً مفصلى به سيستان بكنم.   قربانت، همايون.

59

پنج‏شنبه ششم مهرماه 1374

ايرج عزيزم‏

كتابى را كه در پائين اسم و نشانى آن را خواهم آورد در چهارصد و چهل و اندى سال پيش از لاتين به انگليسى ترجمه شده است. در موزه بريتانيا است. مى‏دانم تهيه فتوكپى يا زيراكس از آن مشكل است. شايد اگر توسط مؤسسه اسلامى كه به كار نسخ خطى مى‏پردازد و مرا يك وقتى سراغشان فرستادى و خودت هم از اعضاء هيئت امناء آنها هستى موفق شوى شايد كتاب جالبى باشد. مطمئن نيستم. به هر حال نگاهى به آن انداختن بى‏ضرر است.

…Unherad of Curiosities Concerning the Tallismanical Sculptures of thePersians

(1) 1210 .BM E :IN-8- .London 1650 .Chilmead .Englished by E

(عجايب نشنيده درباره مجسمه‏هاى طلسمى ايرانيان». انگليسى شده توسط ئى. چلميد. 1650)

60

كرمان – اول تيرماه 1375

ايرج عزيزم‏

چند ساعت پيش امر جنابعالى به دستم رسيد. انجام دادم و تقديم مى‏شود. موضوع مقياس تقسيم آب در اردكان و ساعت ستاره‏اى آن را در مقاله‏اى بسيار مفصل‏تر در آينده سال‏هاى اخير چاپ كرده‏اى. اين نوشته كه در اين پاكت فرستاده بودى از خاطرم رفته بود. مقاله مفصل‏تر زير عنوان «ساعت شبنماى اردكان يزد» در آينده سال هجده شماره 6-1 فروردين – شهريور 1371 چاپ شده است. لابد مى‏دانى محض احتياط مى‏گويم.

همايون‏

61

كرمان – چهاردهم تيرماه 1375

ايرج عزيزم‏

دو نسخه از ترجمه حروف‏چينى شده مقاله آقاى پينگرى «نجوم و احكام نجوم در هند و ايران» به ضميمه تقديم مى‏شود. يك نسخه براى بايگانى يا كتابخانه شخصى خودت و ديگرى را اگر خواستى بدهى جائى چاپ كنند. چاپ شدن يا چاپ نشدنش براى من على‏السويه است.

غرض من از ترجمه مقاله اين بود كه در دى ماه چون در خدمت جنابعالى به هندوستان مى‏رويم – خالى‏الذهن نباشم.

مقاله نسبتاً مفصلى هم با عنوان «براهم ميهراى آفتاب پرست و ترجمه فارسى كتاب باراهى سنگهات» در دست دارم. اميدوارم تا يكى دو هفته ديگر تمام شود. راجع به سفر هند اگر خيال دارى «انقلت» درآورى از حالا بگو تا فكر ديگر بكنم.   قربانت همايون‏

62

شنبه 14 مهرماه 1375

ايرج عزيزم‏

1. مقاله راجع به پرهيت سمهتيا را نگاه كن و اگر نظرى دارى برايم بنويس.

2. نشريه‏اى به نام جهان كتاب كه نمى‏دانم كيست و چيست مى‏خواهد آن را چاپ كند؟ چه مصلحت مى‏دانى؟

3. آيا لازم مى‏دانى نسخه‏اى براى آقاى عثمان[80] در سفارت هند فرستاده شود.

همايون‏

63

ايرج عزيزم‏

1. اين هم فهرست مقالاتى كه شايد بتوان از ميان آن مطلب يا نكته‏اى پيدا كرد. متأسفانه شرح حال جامع و مانع از براهم ميهر و يا براهم كوبتا و يا پتلابهت در آن ميان نيست.

2. عناوينى كه در آخر فهرست آمده كتاب هستند. به آقائى كه در بهرام پور است‏{P  . شهرى در هند P}

بگو اگر مى‏تواند اين كتاب‏ها را تهيه كند و ارسال. اگر لازم است قبلاً برايش وجه بفرستم با كمال ميل. به هر حال مخارج اين مقالات و كتاب‏ها را بنده قبول دارم.

64

شنبه 14 مهرماه 1375

ايرج عزيزم‏

با عذرخواهى از اينكه مصدّع مى‏شوم.

با آقاى محسن باقرزاده قرارداد امضا كردم كه جلد سوم تاريخ كيش زرتشت را ترجمه و حروف‏چينى آماده براى ليتوگرافى تحويل دهم و در هنگام تحويل گرفتن نسخه، مبلغ 1/5 ميليون تومان از بابت حق‏الترجمه به طور على‏الحساب بپردازند.

ترجمه حروف‏چينى شده آماده براى ليتوگرافى را به ايشان تحويل دادم و بعد معلوم شد قصد دارند براى پرداخت آنچه بر عهده گرفته بودند و امضاء كرده بازى دربياورند ترجمه را پس گرفتم.

چون عذر مى‏آورد كه پول ندارد پيشنهاد كردم كه خودم مخارج كاغذ و چاپ و صحافى را تامين كنم و ايشان توزيع كتاب را بر عهده گيرند. نپذيرفت.

چون حكميّت اختلاف بنده با ايشان زحمتش به گردن جنابعالى است لطفاً سؤال كن آيا حاضر به انجام تعهد كتبى خود هست يا نه. اگر آمادگى دارد ترجمه را تحويل دهم والا قرارداد را فسخ شده تلقى كنيم. منتظر شنيدن نظرت درباره مقاله سيستانى‏هاى آفتاب‏پرست هستم تا تكليف سفر هند معلوم شود.   همايون‏

65

كرمان – چهارشنبه يازدهم تيرماه 1376

ايرج عزيزم‏

ديروز شنيدن صداى تو پس از چند ماه برايم دلنشين بود. به ضميمه ترجمه كتاب بارتولد جغرافياى تاريخى ايران[81] تقديم مى‏شود. چند نكته را بايد يادآور شوم.

1. ترجمه پرداخت نهائى نشده است. مى‏دانستم آن را بايد بخوانى. هر جايش را هر گونه كه سليقه‏ات اقتضا مى‏كند اصلاح كن.

2. مشكل اساسى در يادداشت‏ها و عمدتاً مربوط به صفحه‏هاى كتاب مورد استناد است. من همان شماره‏هاى آمده در متن انگليسى را گذاشتم. اما معقول اين است كه براى عناوين انتشار يافته به زبان فارسى – كه به جز يكى دو عنوان همه به فارسى انتشار يافته‏اند – شماره صفحه چاپ فارسى گذاشته شود. اگر نمونه حروف‏چينى به دست من برسد در عرض يكى دو روز اين كار را به انجام خواهم رساند.

3. فهرست اعلام را دست نزدم. شايد بخواهى در تلفظ و يا املاء بعضى از اسامى تغييراتى بدهى. بنده براى تهيه فهرست اعلام حاضرم. اما اگر مى‏خواهى كس ديگر انجام دهد از نظر بنده هيچ اشكالى ندارد.

4. مقدمه آقاى بوزورث[82] را ترجمه كردم اما چاپ آن را به اين صورت كه هست صلاح نمى‏دانم. يا از آن صرف‏نظر كن و يا اصلاح.

5. چند سطر عذرخواهى از اين بابت كه بعضى مطالب كتاب كهنه است. مثلاً جمعيت شهرها شايد مناسب باشد. شايد معقول اين است كه خود آقا مقدمه نسبتاً مفصلى بر كتاب بنويسند. لطفاً رسيد ترجمه و اصل كتاب را اطلاع بده.

نمونه چاپى مقاله «سال عالم پارسيان» را كه در جوف است لطفاً به آقاى اصفهانيان برسان مزيد تشكر است.

ترجمه مختصر مدخل ابومعشر را تمام كرده‏ام. مشغول مرتب كردن يادداشت‏هايم راجع به كتيبه بيستون هستم. راجع به الفباى پارسى باستان كه ظاهراً براى نوشتن اين كتيبه ابداع شده بوده است اطلاع دندان‏گير ندارم. محتاج راهنمايى جنابعالى هستم.

قربانت، همايون‏

66

سوم مردادماه 1376

ايرج عزيز

اين مقاله را براى آقاى دكتر [پرويز] رجبى ترجمه كردم. نسخه‏اى از ترجمه را برايت مى‏فرستم تا در رابطه با «يادگارهاى يزد» اگر پيش آمد از آن استفاده كنى.

چند صفحه مربوط را نيز از كتاب يادگارهاى يزد فتوكپى گرفتم و همراه با آنچه در فرهنگ «بهدينان» آقاى سروشيان آمده بود براى اطلاع آقاى دكتر رجبى فرستادم.

با سلام و احوالپرسى همايون‏

67

1372

راديوى فلك‏

براى ايرج افشار

ايستگاه ضعيف و دور فلك‏

– كه خبر مى‏دهد ز منبع غيب –

را گرفتم شبى به دوز و كلك‏

مخبرى، صبح، در خبر مى‏گفت‏

«جادوى چشم مست ساقى غم‏

دام راه است، سنگ محك.»

همايون صنعتى‏زاده‏

68

1376

خطّاط سرنوشت‏

با آنكه دكه‏اش،

سر بازار روزگار،

مصداق كعبه‏اى آمال خلق بود.

آزرده بود خاطر خطّاط سرنوشت.

اسباب دلخورى؟

معلوممان نشد.

شايد ملول بود از بلبشوى عرش‏

از كارگاه غيب‏

از آنچه مى‏فروخت.

از آنچه مى‏نوشت.

پائين دفتر روزانه فروش،

با خط پخته و خوانا نوشته بود.

«مشتاق دوزخ و بيزارم از بهشت»

همايون صنعتى‏

69

يك‏شنبه اوايل تيرماه 1377

ايرج عزيزم‏

پس از سلام و احوالپرسى. نزديك صد صفحه از كتاب جغرافياى توين‏بى[83] را كه‏حروف‏چينى شده در دو نسخه خدمت آقاى اصفهانيان مى‏گذارم: يكى براى خودت، ديگرى براى آقاى ستوده.[84] پنجاه صفحه ديگر هم حروف‏چينى شده است كه هنوز نرسيده‏ام غلطگيرى كنم. سى صفحه هم بايد ترجمه شود. اصل متن مى‏شود يكصد و هشتاد صفحه همراه با ترجمه كتيبه بيستون و فصل مربوطه از كتاب كِنت  ايالات هخامنشى در كتيبه‏هاى گوناگون). در حدود دويست و پنجاه صفحه خواهد شد. چند نكته كه بايد در تصميم‏گيرى كمك كنى:

1. اسم و عنوان كتاب: آقاى اصفهانيان مى‏گويد اسم كتاب را مى‏خواهى بگذارى جغرافياى ايران پيش از اسلام يا مطلبى شبيه به آن. عقلم قد نمى‏دهد. چرا از اسم «هامنشيان» پرهيز مى‏كنى. لابد دليلى دارى. اما اين اسم پيشنهادى كمى مضحك مى‏نمايد. اگر حتماً اصرار دارى اسم هخامنشى نباشد مى‏توان گفت جغرافياى پيش از اسكندر و يا «جغرافياى ادارى ايران باستان»[85]

2. راجع به اسامى اقوام و ملت‏ها. توين‏بى در هر صفحه اسم‏ها را با يك املاء نوشته. اصرار دارد يكدست و يكنواخت نباشد. نظرت را بنويس يا بگو. من مطابق متن مثلاً گاهى نوشته‏ام «سكه»ها و گاهى (به ندرت) ساكاها و غيره و غيره.

3. عكس و شمايل اغلب اقوام و قبايلى كه در كتاب اسم برده شده در حجارى‏هاى تخت‏جمشيد موجود است. توصيه مى‏كنم از هر كدام عكس جداگانه تهيه و در كتاب آورده شود. در متن كتاب به لباس و سازوبرگ هر يك از اقوام عطف شده است.

4. مطالب و نكات فراوانى را مى‏توان به كتاب افزود. توصيه مى‏كنم چند روزى در خدمت آقاى ستوده و جنابعالى با هم بنشينيم و مشورت كنيم.   قربانت، همايون‏

70

يك‏شنبه سوم امردادماه 1378

ايرج عزيزم‏

به ضميمه بقيه نمونه‏هاى ترجمه رساله توين‏بى را برايت مى‏فرستم. لطفاً رسيد آن را اطلاع بده. براى آقاى ستوده هم نمونه‏ها را فرستادم و جداگانه از وقتى كه صرف اصلاح و خواندن آنها كرده بود صميمانه تشكر كردم. در نامه قبلى هم متذكر شده بودم كه پاره‏اى نكات و مطالب در كتاب توين‏بى آمده است كه براى تدوين و تنظيم آنها در متن فارسى نياز به مشورت و تفاهم مى‏رود.

شايد معقول اين باشد كه من آخر هفته آينده يعنى روز چهارشنبه سيزدهم امرداد به تهران بيايم و روز بعد در ركاب حضرتعالى خدمت آقاى ستوده مى‏رسيم[86] و يكى دو روز به يك يك موارد مورد شك و ترديد برسيم. لطفاً اگر اين پيشنهاد بنده با ديگر گرفتارى‏ها و تعهدات جنابعالى تعارضى ندارد خبر بده تا براى گرفتن بليط هواپيما اقدام كنم.

قربانت همايون‏

71

كرمان، جمعه دوم مهرماه 1378

حضور مبارك جناب آقاى ايرج افشار

هر چه به دولت‏سرا تلفن مى‏كنم كسى جواب نمى‏دهد احتمال مى‏دهم ثقل سامعه اجازه شرفيابى حضور جنابعالى را نمى‏دهد. ناچار دست به دامان چشمان مبارك مى‏شوم. خدا كند عينك‏ها را جا نگذاشته فراموش نكرده باشيد. توصيه مى‏شود درصدد استخدام خادمه نسبتاً جوان برآئيد تا جويندگان احوال شريف دستشان به جايى بند شود، شايد.   همايون‏

72

سه‏شنبه بيستم مهرماه 1378

ايرج عزيز

1. مقبره كوهستانى – شبيه به آرامگاه‏هاى شاهان هخامنشى در نقش رستم و تخت‏جمشيد – قزقپان Qyzqapan و مقبره معروف به كُره و كيچ (به زبان كردى) = دختر و پسر بنا به گفته هرتزفلد در صفحات 4 – 203 كتاب «ايران در شرق باستان» Iran in Ancent East بايد در حوالى «شهر زور» Shahr Zur نزديك روستاى سوردش Surdash و در ارتفاع پير مقرون (شايد پيرما گُدرون Pir Ma Gudrun) باشد.

2. دكان داود Dukan Daud نزديك سرپل (حلوان باستانى) صفحه 201 كتاب بالا.

3. مقبره فخريكه Fakhrika نزديك تاش تپه جنوب درياچه اورميه.

4. آرامگاه دايه‏ودختر Da Udukhtar نزديك كتيبه Kurangun صفحه 206 كتاب بالا.

اگر اطلاع داشته باشى ممنون خواهم شد.   همايون‏

73

كرمان، 25 مهرماه 1378

ايرج عزيزم‏

ظاهراً سعادت اينكه در ركاب جنابعالى به بشاگرد سفر كنم فعلاً نصيبم نخواهد شد. ممنون خواهم شد اگر در آن صفحات جستجو كنى كه آيا كوزه سفالى به شكل بالا پيدا مى‏شود يا نه. نمونه بالا از زنگيان نزديك كيج = Kej است.

همچنين خواهشمندم نام ماه‏هاى مردم آن صفحات را بپرسى. مخصوصاً مى‏خواهم بدانم آيا ماه «جوزا» در آن صفحات موقع به دست آمدن «جو» است. خوشا به احوالت كه آزادى.   همايون‏

74

پنج‏شنبه 21 تيرماه 1380

ايرج عزيزم‏

ترجمه انگليسى يا بهتر بگويم روايت انگليسى مقاله «درباره مبداء گاهشمارى زرتشتى» لفاً تقديم مى‏شود. با متن فارسى فرق دارد نه در نكات اصلى در جزئيات و مطالب فرعى. نسخه آن را براى مرى بويس هم پست كردم.

اشكال كار خانم بويس در اين است كه از جنبه‏هاى نجومى مسائل مربوط به گاهشمارى بى‏اطلاع است. از دريچه اوقات عبادات زرتشتى و مواقع نيايش‏ها و دعاها به مسئله نگاه مى‏كند. روى هم‏رفته مى‏پندارد گاهشمارى زرتشتى براساس اين اوقات وضع شده است. با اصطلاحاتى مانند نقاط اصلى سال و دائرةالبروج و امثالهم انس و آشنائى زياد ندارد. در مقاله نسبتاً مشهور «گاهشمارى جشن‏هاى زرتشتيان» اشتباهات فاحش كرده است. اين مقاله را براى يادنامه ارباب جمشيد [87]ترجمه كردم. در مقدمه‏اى‏ نو كه براى ترجمه فارسى مقاله نوشته متذكر اين اشتباهات شده است.

در انتقادى كه اخيراً در مجله جهان كتاب بر مدخل «آبان» در دائرةالمعارف اسلامى به قلم شخص كم‏سوادى، مانند بنده… چاپ شده چند بار به مقاله خانم بويس اشاره شده است. به هر حال سعى مى‏كنم ببينم كه چه مى‏شود.

راجع به تطبيق اول محرم سال 904 قمرى با ديگر تقويم‏ها تا آنجايى كه مى‏توانستم پيدا كنم چنين مى‏شود: اول محرم 904 قمرى = 19 اوت 1498 ميلادى = 877 سال يزدگردى.

حال بايد به كتاب ووستنفلد رجوع كنى. اما يادت باشد كه من در اين زمينه تطبيق روزهاى گاهشمارى‏هاى مختلف با يكديگر نادان و جاهل كامل هستم و به آدِم وارد رجوع كن.   قربانت، همايون‏

75

شنبه اول شهريور 1380

ايرج عزيزم‏

ترجمه مقاله اسپونر [88]براى درج در «ستوده‏نامه» لفاً تقديم مى‏شود. اصل انگليسى‏ مقاله را هم مى‏فرستم كه يك كسى آن را با ترجمه مقابله كند. سرگيجه مزمن نمى‏گذارد كه هوش و حواسم را متمركز كنم. اسامى روى نقشه را هم ترجمه و ماشين كردم. چسباندن آنها سر جايشان بر عهده كسى است كه كتاب را تنظيم مى‏كند. ستوده را سلام مى‏رسانم و احوال‏پرسم.   همايون‏

76

بندرعباس 80/11/14

ايرج عزيز

نوشته آقاى پيشاهنگ[89] درباره قنوات نيريز ضميمه است. نوشته جالبى است. مطالب‏ آن با آنچه در مفاتيح الارزاق آمده تفاوت دارد. مثلاً اصطلاح خين بر وزن دين [= وام‏] را در مفاتيح‏الارزاق «فنك» آورده است، همچنين اسامى ستارگان. احتمال مى‏دهم مؤلف مفاتيح‏الارزاق خواسته اظهار فضل كند و اصطلاحات محل را كه به نظرش بى‏معنا مى‏نموده اصلاح كرده است.

از جمله نكات قابل تأمل مقاله آقاى پيشاهنگ – سواى فهرست ستارگان و فواصل زمانى طلوع آنان كه جمع آنها هفتاد و دو نمى‏شود در صفحه 5 – پاراگراف اول صفحه 4 زير عنوان «ب – مبداء زمان -» است. مخصوصاً اصطلاح Roon = روشن؟ و اينكه شمارش اجزاء روز و شب در دو جهت مختلف انجام مى‏گرفته است، شايد به اين صورت:

ظهر

طلوع آفتاب     ط   غروب آفتاب‏

غروب آفتاب     ط   طلوع آفتاب‏

نيمه شب‏

قرار گذاشته‏ام آخر هفته سرراه مراجعت به كرمان بروم نيريز خدمت آقاى پيشاهنگ شايد بخت يارى كند بتوانم آقاى سيد محمد تهامى سرطاق قنات خُبار را هم ملاقات كنم.

به هر حال مواد لازم براى نوشتن مقاله ساعت ستاره‏اى نيريز فراهم شده است. اگر فرصت دست داد سعى خواهم كرد در عرض دو سه هفته آينده آن را بنويسم. شنيده‏ام كه در اطراف ملاير و محلات نيز همين‏گونه اندازه‏گيرى ساعات شب از روى زمان‏هاى طلوع ستارگان مرسوم بوده است؟   قربانت، همايون‏

مقاله را آقاى هوشنگ ساعدلو براى من فرستاد. با آقاى پيشاهنگ با تلفن گفتگو داشتم. اما هنوز ايشان را زيارت نكرده‏ام.

77

1380

ايرج عزيزم‏

نهايت سعى را دارم كه مزاحم دوستان نشوم اما گاهى چاره نيست.

پاپيروس مصرى وجود دارد به نام:

.Omina – Vienna Demotic Papirus on Eclipses and Lunar

اين نسخه را ريچارد پاركر – مورخ برجسته تاريخ علم باستان – با همين عنوان در سال 1959 در سلسله انتشارات براون يونيورستى Brown Egyptological Studies II [1959 ,Providence]  تصحيح و منتشر كرد. درباره اين نسخه نوشته‏اند:

Omen…. but ultimatry dedived ,.Written probably in the late second century A.D

from GeographicalReferences .E.G ,literature of the sixth century B.C as is shown

and Concordances of Babylonian and Egyptian months Text A isMainly concerned

Text B with Omina drived from thecolors of the Disk of ,with Eclipse Omina

.the Moon and Black stars and other signs supposedlyseen on or about it

نسخه در قرن دوم ميلادى كتابت شده اما از قرار معلوم از روى نسخه متعلق به قرن ششم قبل از ميلاد نوشته شده است. احتمال مى‏دهند نسخه اصلى از نجوم رايج در ايران سده ششم ق. م متأثر بوده است. من يكى از جدول‏هاى اين نسخه را ديده‏ام و دليل رياضى پيدا كردم كه با گاهشمارى زرتشتى ارتباط داشته است.

تا به حال دو بار پول فرستاده‏ام كه فتوكپى نسخه را تهيه كنم. يك بار نسخه عوضى را فتوكپى كردند و بار ديگر گم شد. خيلى ممنون خواهم شد اگر فتوكپى اين كتاب را به هر قيمت كه شده برايم تهيه كنى و بيارى. از اينكه مزاحم مى‏شوم عذر مى‏خواهم. اين كار واجب است. [90] همايون‏

نامه‏هاى رمضانعلى ده‏مرده از زابل را كه به كتاب جغرافياى ادارى هخامنشيان مربوط مى‏شود برايت مى‏فرستم.

78

كرمان – نهم ديماه 1380

ايرج عزيزم‏

پس از سلام. به ضميمه فتوكپى نامه دوم دسامبر خانم بويس را كه متأسفانه صفحه اول آن را كم‏رنگ گرفته‏اند برايت مى‏فرستم[91]. منتظرم فرصت پيدا كنم آن را برايت به‏  فارسى برگردانم. چند شب قبل با ايشان تلفن كردم و قول و قرار همكارى گذاشتيم.

خلاصه توافق ما اين شد كه ايشان نظرات نسبتاً جديد بنده را – نه آن قسمت‏هايى را كه هنوز قبول نكرده‏اند ممكن است حق با اين هيچمدان باشد – منعكس بفرمايند. شرط بنده اين بود كه در گفته‏ها و يا نوشته‏هاى خود از آوردن اسم بنده خوددارى فرمايند. اين نامه دوم دسامبر خانم بويس حاوى نكات بسيار جالب و ذيقيمت است.

مثلاً پاراگراف اول صفحه دوم (كه نمره ندارد) و ترجمه كلى آن چنين است «هيچگونه شواهدى از خود دوره هخامنشيان درباره گاهشمارى زرتشتى به جا نمانده. تنها طريق آگاهى كه آنان [= هخامنشيان‏] پس از سلطنت داريوش چنين گاهشمارى را به كار مى‏برده‏اند اين است كه ديگر اقوام گوناگون ايرانى و ديگر اقوام غيرايرانى كه تابع هخامنشيان بوده‏اند. گاهشمارى 365 روزه زرتشتى را استعمال مى‏كرده‏اند.

تمام گاهشمارى‏هاى رايج ميان اين اقوام گوناگون از منبع واحدى استخراج شده كه فقط مى‏تواند گاهشمارى قومى باشد كه روزگارى بر آنها تسلط و آقائى داشته‏اند يعنى هخامنشيان.

اگر اين جمله را چند دفعه مرور كنى افق تازه‏اى درباره اتفاقات بلافاصله پس از هجوم اسكندر گجسته روبه‏رويت گشوده خواهد شد و اين نكته مطرح مى‏شود كه شايد يونانيانى كه نزديك به چهارصد يا پانصد سال بر مراكز شهرنشينى ايران تسلط داشته‏اند (مخصوصاً فارس) تا چه اندازه در امحاء آثار فرهنگى هخامنشيان توفيق داشته‏اند. به اميد خدا.   همايون‏

79

20 اسفند 1380

ايرج عزيزم‏

عذر مى‏خواهم نسخه تميزتر از اين نوشته در دسترس نداشتم. آن را قبلاً براى يكى از اين ادارات كه اسمش را فراموش كرده‏ام فاكس كرده‏ام. اما مطلب اساسى و بنيادين است. اگر بخواهند كشاورزى اين سرزمين رونق واقعى پيدا كنند بايستى از اين زاويه به اقتصاد كشاورزى ايران نگاه كرد.   همايون‏

بسمه تعالى‏

اقتصاد كشاورزى در شرايط خشكسالى‏

مراد از اين نوشته جلب توجه مسئولين و مديران بخش كشاورزى به اين اصل است كه نسج اقتصاد كشاورزى كشور كم‏آبى مانند ايران با بافت اقتصاد كشاورزى كشورهاى غربى كه مشكل كمبود آب ندارند تفاوت دارد.

چندى پيش تهيه كننده اين گزارش در جلسه‏اى كه با حضور مسئولين برنامه‏ريزى و كشاورزى استان به منظور بررسى راهكارهاى توسعه كشت گل‏محمدى در استان تشكيل شده بود با اين پرسش روبه‏رو شد كه درآمد خالص سالانه حاصل از كشت يك هكتار گل محمدى چه مبلغ است؟

گزارشگر جواب داد: پاسخ به اين پرسش به آن‏گونه كه مطرح شده به تصميم‏گيرى صحيح منجر نخواهد شد. زيرا با آنكه درآمد خالص حاصل از كشت يك هكتار سيب‏زمينى در مناطق كوهستانى استان لااقل دو برابر درآمد خالص حاصل از كشت يك هكتار گل‏محمدى در همان مناطق است، اما كشت گل‏محمدى به مراتب اقتصادى‏تر و باصرفه‏تر است. دليل اين معنا آشكار است زيرا عامل محدودكننده كشاورزى در سطح استان، زمين (كه با واحد هكتار سنجيده مى‏شود) نيست. عامل محدودكننده آب است (كه با واحد مترمكعب اندازه گرفته مى‏شود).

در نواحى كوهستانى و سردسير و خشك براى آنكه سيب‏زمينى محصولى متعارف (سى تن در هكتار) بدهد بايد آن را بيست و پنج الى سى بار در سال آب داد (بيست و پنج تا سى‏هزار مترمكعب آب). اما يك هكتار گل محمدى براى آنكه به محصول متوسط برسد تنها به سه الى پنج بار آبيارى سالانه (سه تا پنج هزار مترمكعب) نياز دارد. براى مقايسه واقعى و عملى درآمد حاصل از محصولات گوناگون كشاورزى بايد فرمول زير را به كار برد:

درآمد فروش محصول كشاورزى – هزينه‏هاى كاشت و برداشت‏

مقدار مترمكعب آب لازم در يك دوره كشت‏

كه در مورد مقايسه كشت سيب‏زمينى با كشت گل محمدى اين چنين خواهد بود:

درآمد فروش سى تن سيب‏زمينى از قرار هركيلو يكصدتومان   3/000/000 تومان‏

هزينه كاشت و برداشت سى تن سيب‏زمينى   1/200/000 تومان‏

آب مصرفى سالانه براى توليد سى تن سيب‏زمينى   25/000 مترمكعب‏

هفتاد و دو تومان = 3/000/000-1/200/00025/000 درآمد خالص يك مترمكعب آب از كشت سيب‏زمينى‏

*

درآمد فروش چهار تن گل محمدى   1/800/000 تومان‏

هزينه كاشت و برداشت   400/000 تومان‏

آب مصرفى سالانه براى توليد چهار تن گل محمدى   5/000 مترمكعب‏

280 تومان = 400/0005000 – 1/800/000 درآمدخالص يك‏مترمكعب آب ازكشت گل محمدى‏

*

درآمد يا ارزش افزوده يك مترمكعب آب از انواع كشت‏ها بر طبق فرمول :

درآمد فروش محصول كشاورزى – هزينه‏هاى كاشت و برداشت‏

مقدار مترمكعب آب لازم در يك دوره كشت‏

1. گندم    25 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

2. جو   40 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

3. يونجه سال اول   40 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

4. يونجه سال دوم   55 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

5. سيب‏زمينى   72 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

6. مركبات   75 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

7. گوجه‏فرنگى   80 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

8. انگور   85 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

9. انار   95 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

10. حبوبات   117 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

11. هندوانه   125 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

12. پياز   130 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

13. رطب   150 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

14. پسته   240 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

15. گل محمدى   280 تومان در ازاى هر مترمكعب آب‏

تذكرات لازم :

نكاتى كه هنگام مطالعه اين جدول بايد به ياد آورد:

1. نظر به اينكه تمام ارقام به كار رفته تقريبى است و نظر به اينكه به علت شرايط اجتماعى موجود معمولاً از بابت نيروى كار انسانى وجهى پرداخت نمى‏شود مبالغ محاسبه شده نمى‏تواند دقيق باشد. اما چون حكم عدم دقت بر تمام ارقام فوق جارى است بنابراين تناسب ميان درآمدهاى حاصل از مصرف يك مترمكعب آب كم يا بيش با واقعيت نزديك است.

2. در برآوردهاى فوق بعضى نكات مهم ناديده گرفته شده است. مثلاً اينكه باغ پسته در هفت يا هشت سال ابتداى احداث هيچ‏گونه درآمد ندارد و اين نكته بايد در محاسبه منظور شود.

3. به هنگام تهيه الگوى كشت در سطح استان يا سطح ملى نكات مهم ديگرى سواى درآمد نيز بايد در نظر گرفته شود. مثلاً مصالح استراتژيكى يا مصالح اجتماعى و غيره.

4. خلاصه آنكه جدول بالا الگويى ابتدايى است و به قصد راهنمايى تهيه شده و نمى‏تواند و نبايد در تصميم‏گيرى‏ها ملاك اعتبار باشد.

با توجه به نكات فوق توصيه مى‏شود:

الف. به يكى دو نفر از مأموران مؤمن و صادق و دلسوز جهاد كشاورزى و سازمان مديريت و برنامه‏ريزى مأموريت داده شود كه چنين جدولى را با دقت و صحّت تهيه كنند.

ب. كارگاه‏هاى آموزشى چند ساعته به قصد آشنا كردن كارمندان جهاد سازندگى و بانك كشاورزى و ديگر ارگان‏هاى مربوطه با اين شيوه محاسبه درآمد آب تشكيل شود.

پ. كليه امكانات اطلاع‏رسانى موجود از صدا و سيما گرفته تا كلاس‏هاى مبارزه با بيسوادى و از شوراهاى اسلامى دهات گرفته تا كارمندان جهاد كشاورزى تجهيز شوند تا اين شيوه محاسبه درآمد كشاورزى از آب در يكى از فرماندارى‏هاى استان – مثلاً بم يا بردسير – در ظرف چند ماه در ذهن اكثريت كشاورزان آن منطقه با آموزش جا بيفتد و ملكه آنان شود.

ج. در ظرف چند سال آينده ملاحظه و مشاهده شود كه از يكسو در وضع كشاورزى آن منطقه با گذشته تغيير محسوسى ايجاد شده است يا خير؟ از سوى ديگر ملاحظه شود كه آيا تفاوت محسوس در كشاورزى آن منطقه با ديگر منطقه‏ها ديده مى‏شود يا خير؟

80

ايرج عزيزم‏

1. حال شهين بهتر است و رو به بهبودى. اگر شرايط مناسب باشد قصد دارم روز جمعه هفتم ژانويه برابر با هفدهم دى ماه جارى برويم به هند و گوآ[92]. بنابر اين مجبور خواهيم بود روز چهارشنبه پانزدهم دى ماه بيايم به جهنمِ تهران – شايد اگر قسمت بود روز پنج‏شنبه شانزدهم آقا را زيارت كنم.

2. در سفر اخير لندن با چند نفر از استادان SOAS گفتگو كردم. خيال مى‏كنم قانع شدند مجلسى با شركت چند نفر ايرانشناس و مصر شناس صاحب سررشته در مسائل مربوط به گاهشمارى و تقويم تشكيل شود تا بلكه صحّت يا سقم اقتباس گاهشمارى مصرى توسط روحانيّت زرتشتى به عنوان تقويم رسمى و دينى ايران آن روزگار در اواخر سده ششم ق.م. معلوم شود.

چند نفر محقق انگليسى و امريكايى را كه مى‏شناسم و مى‏دانم در چنين بحث و گفتگويى مى‏توانند مفيد فايده باشند معرفى كردم. محقق آلمانى يا فرانسوى و يا از مليّت ديگرى كه صاحب صلاحيت بوده كه در اين زمينه حرفى قابل شنيدن داشته باشد نمى‏شناسم. لطفاً اگر كسى را مى‏شناسى برايم بنويس يا بگو.

3. در شماره ششم مجله بخارا اشاره كرده‏اى به مقاله شخصى به نام جان والريج درباره فصل نوروز در كتاب بحارالانوار. اگر مقاله را دارى لطفاً برايم فكس كن ممنون خواهم شد. نشانى اين مجله IRAN را هم برايم بنويس تا آبونه بشوم.

در همين شماره بخارا مقاله‏هاى سمينار به افتخار لوكونين را فهرست كرده‏اى. جلد دوم مقالات همين سمينار تحت عنوان «بين‏النهرين اخير و ايران» شامل مقالات زير است:

– كاسى‏ها و مجسمه‏هاى دوره ميانى عيلام از اگنس اسپيكت.

– هنر دوره معاصر بين‏النهرين و ايران معاصر از پيتر كالماير.

– كاوش‏هاى باستان‏شناسى لرستان و رابطه آن با بين‏النهرين از لوئيز وندن و الكساندر توروتز.

– ماد و بين‏النهرين: تاريخ و معمارى از ميكائيل رئون.

اكثريت قريب به اتفاق مقالات هر دو جلد را به فارسى برگردانده‏ام. اگر ناشرى را سراغ دارى كه بخواهد تمام اين مقالات را به صورت يك كتاب چاپ كند تا ترجمه‏ها را حاضر و حروف‏چينى كنم.

4. حروف‏چينى ترجمه كتاب ايران در شرق باستان هرتزفلد را مدتى است تحويل انتشارات دانشگاه كرمان داده‏ام. خدا مى‏داند كى چاپ خواهد شد.

5. كتاب توين‏بى در چه حال است؟ دو شب پيش از فوت هرمز وحيد[93] به طور مفصل‏{برايش توضيح دادم كه درباره تصاويرى كه لازم است از كتاب تخت جمشيد اشميت براى اين كتاب اقتباس كرد و همچنين كتاب هرتزفلد چه بايد بكند.

پس از رفتن هرمز وحيد به جاى آنكه مستقيماً به هند بروم برگشتم به تهران كه به كار چاپ اين دو كتاب برسم. هواى آلوده تهران از پايم درآورد و به جاى چاپخانه افست رفتم بيمارستان. يك كسى، مثلاً بابك[94] بايد كتاب تخت جمشيد را ببرد در چاپخانه تا از تصاوير مربوط عكس و فيلم تهيه كنند.

6. شك من درباره صحّت عقل كسانى كه در تهران زندگى مى‏كنند – از جمله جنابعالى – اكنون تبديل به يقين شده است. من آنچه شرط بلاغ است گفتم.

قربانت، همايون‏

81

در وصف ايرج افشار

[(او) + (من)]

بعد از هزار سال‏

ديروز ديدمش‏

برگشته بود باز

(تنها و بى‏خبر)

از جستجوى راز

آن سوى كوه قاف‏

هستيم ما رفيق‏

همكار، همسفر.

در ضمن اختلاف‏

بى لاف و بى گزاف‏

در اصل بوده‏ايم‏

از پشت يك پدر

او :

بى‏راهه مى‏رود

از كوه. از كمر.

از تنگ، از شكاف‏

من :

با ترس و احتياط

از جاى كم خطر

از راه صاف صاف.

82

نوزدهم ارديبهشت 1381

ايرج عزيز

سوادنامه اخير آقاى پرويز اذكائى[95] را ملاحظه كن. نمى‏دانم انگيزه لحن غيرمتعارف‏  اين نامه چيست. شايد در حال طبيعى نبوده است. در اين صورت ناديده گرفتن آن دشوار نيست. اما نگران هستم كه مبادا ريشه در جاى ديگر داشته باشد. ايشان را هرگز نديده‏ام و اصلاً نمى‏شناسم. بنابراين نمى‏توانم به تنهايى تصميم بگيرم. احتمالى را كه به ذهنم مى‏گذرد برايت مى‏نويسم و اگر راهنمايى كنى ممنون خواهم شد.

كتاب «قانون مسعودى» از يازده مقاله تشكيل مى‏شود. دو مقاله اولى آن كه ايشان فقط تا به حال آن را ترجمه كرده و فرستاده‏اند كليات تاريخى و آن‏گونه مطالبى است كه معمولاً در اين نوع كتب علمى آن دوره براى آشنا كردن ذهن خواننده با مطلبى كه مطرح خواهد شد مى‏نويسند.

از اول مقاله سوم كتاب جنبه فنى پيدا مى‏كند و ترجمه آن بدون احاطه و تسلط بر مثلثات كروى و هندسه فلكى اگر غيرممكن نباشد لااقل سهل و هموار نيست. شايد غرض نهايى از اتخاذ اين لحن نامطبوع اين است كه بنده از كوره درروم و تندى بكنم و قرارداد به هم بخورد.

نمى‏دانم. اميدوارم چنين نباشد. اصولاً در ارسال مبلغى كه خواسته است ايرادى نمى‏بينم. اما از طرف ديگر حال تجربه كرده‏ام كه – شايد به علت بى‏نظمى – پابند اجراى تعهد و عمل به قول در موعد معين نيست و احتمال اينكه نتواند از عهده ترجمه باقى مطلب برآيد كم نمى‏باشد.

اگر من به جاى ايشان بودم حتماً از كسى كه در اين رشته خبره است و تخصص دارد كمك مى‏گرفتم. خودم خيال كرده‏ام نامه كوتاه و رسمى به ايشان بنويسم و بخواهم كه دقيقاً معلوم كنند چهار مقاله بعدى كتاب را كه پولش را مطالبه مى‏كنند تا كدام تاريخ تحويل خواهند داد. از راهنمايى دريغ مدار.    قربانت، همايون‏

83

اردى بهشت 81

ايرج عزيزم‏

نسخه قبلى اين مقاله كه برايت فرستادم آكنده بود از انواع غلطهاى چاپى و حروف‏چينى. چند جا عددها را عوضى ماشين كرده بودند و نمونه‏خوان متوجه نشده بود. اين نسخه نسبتاً كم غلطتر و بيشتر مورد اطمينان است.

بخشى از مطالبى را كه در بخش دوم مقاله آمده – از صفحه بيست و سه به بعد – را شبى در ماه‏نشان[96] براى تو و ستوده گفته بودم. اين نكته را از آن رو يادآور مى‏شوم كه‏ روى هر يك از اين مقاله‏ها سال‏ها فكر و تحقيق و جستجو كرده‏ام.   قربانت، همايون‏

84

شنبه 19 مرداد 1381

ايرج عزيزم‏

1. خوشحالم كه صحيح و سالم و تندرست اين هفته مراجعت مى‏كنى.

2. اگر هنوز دنبال دليل براى جهالت مطلق مى‏گردى، لفاً در اين نوشته مربوط به شالى‏بافى[97] تقديم مى‏شود. اگر آدمى به سن و سال من كوچكترين ذره‏اى از فهم و شعور داشت به صرافت احياى شالى‏بافى كرمان نمى‏افتاد.

3. آقاى رمضان ده مرده – از بزرگان طائفه ده‏مرده‏ها در زابل اصرار دارد كه در خدمت سركار و آقاى ستوده به ديدن او برويم.[98]

. 4. جلد سيزدهم نامواره رسيد. امان و داد و فرياد و افغان و واويلا از تعداد غلطهاى چاپى.   قربانت، همايون‏

85

22 امرداد 1381

ايرج عزيز

مقاله نجوم و احكام نجوم در هندوستان و ايران را كه قبلاً ترجمه شده بود اصلاح كردم. بخشى از يادداشت‏هاى آن ترجمه نشده بود. حالا مقدارى از عيب‏هاى آن كاسته شده است. مقاله نجوم در هندوستان آقاى پينگرى تقريباً تكرار همان مطالب است پس از سى و اندى سال.

مشغول هستم مجموعه‏اى از مقالاتى كه هندى‏ها راجع به نجوم ودائى نوشته‏اند – و در گاهشمارى‏هاى ايران باستان مؤثر بوده است – تهيه كنم.   همايون‏

86

كرمان – 17 شهريور 1381

ايرج عزيزم‏

هفت نسخه از [مقاله‏] كاروانسراهاى اشكانى برايت فرستادم. دو نسخه از آن را ستوده خواسته است. بقيه را به هر كجا كه صلاح مى‏دانى بفرست: كتابخانه مركزى دانشگاه و يا دستگاه آقاى بجنوردى و يا…

اسم «كاروانسراهاى اشكانى»[99] را از آن رو انتخاب كردم كه در متن به گونه مكرر به‏ آنها اشاره مى‏كند و اگر حافظه‏ام خطا نكند خود آقاى ايرج افشار بنده را چندين بار سر خرابه‏هايى برده‏اند كه از آنها با اسم كاروانسراى ساسانى ياد فرمودند.

قربانت، همايون‏

87

23 اوت 1998

ايرج عزيز

از خبر سلامتيت خوشحال شدم و از اينكه در آينده نه چندان دور به ايران مراجعت خواهى كرد دلم باز شد. بنا به گفته بابك روزها در اطراف اقامتگاهت قدم مى‏زنى و سرگرمى ندارى بنابراين اگر حالت مساعد بود و فرصت پيدا كردى خواهشمند است تحقيق كنى كه آيا روايت يونانى كتاب «عزرا» كه لابد مى‏دانى يكى از كتاب‏هاى تورات است به انگليسى ترجمه شده است يا نه. اگر ترجمه شده است كه چه بهتر. اميدوارم بتوانى مانند هميشه بر سر من منت‏گذارى و فتوكپى يا اصل آن را به هر قيمت كه شده تهيه كنى. اما اگر به انگليسى ترجمه نشده مى‏خواهم بدانم كه آيا به زبان ديگرى ترجمه شده است يا نه. والا لطفاً همان روايت به زبان يونانى را بايستى تهيه كرد. روايت يونانى كتاب «عزرا» را ديگر كليساها قبول ندارند و آن را به اصطلاح از الحاقات جعلى كتاب مقدس (عهد عتيق) مى‏دانند.

بخش عمده از كتاب عزراى يونانى داستان سه جوان از محافظين داريوش است كه درحضور او به بحث و گفتگو درباره آنچه از هر چيز ديگر زورمندتر است مى‏پردازند.

احتمال ضعيفى مى‏رود كه اين كتاب در اصل ايرانى بوده و در همان دوره داريوش تأليف شده و بعدها يهوديان در آن دست برده و از آن استفاده كرده‏اند.

به هرحال اگر دنبال سرگرمى مى‏گردى شايد جستجوى اين كتاب برايت سودمند باشد و در ضمن البته بسيار در بسيار به درد بنده هم خواهد خورد. اميدوارم هرچه زودتر به زيارت جنابعالى نائل شوم.[100] همايون صنعتى‏

88

بندرعباس، سه‏شنبه 12 آذرماه 1381

ايرج عزيز

از اينكه اين نامه را با مداد مى‏نويسم پوزش مى‏طلبم. در طى آن بلند بلند فكرهايم را برايت درباره كتاب جغرافياى استرابون [101]خواهم نوشت تا درباره حجم و ابعاد ترجمه  بخشى از آن به فارسى تبادل نظر كنيم و مشتركاً تصميم بگيريم. در ابتدا فهرست مندرجات تمام كتاب را در زير خواهم آورد: آن هم به طور اختصار:

جلد اول شامل كتاب‏هاى‏

يك   = جغرافيا به عنوان بخشى از دانش فلسفه، جغرافيانويسان پيشين، هومر و   اراتوستنس   فصل‏هاى 67 – 1

دو   = جغرافياى رياضى. اراتوستنس. پوزيدينوس – شكل و اندازه زمين. نقشه‏بردارى    زمين   فصل‏هاى 136 – 67

جلد دوم شامل كتاب‏هاى:

سه   = اسپانيا   فصل‏هاى 176 – 136

چهار   = گل. بريتانيا. آلپ   فصل‏هاى 209 – 176

پنج   = ايتاليا   251 – 209

جلد سوم‏

شش   = ايتالياى جنوبى و سيسيل   فصل‏هاى 288 – 252

هفت   = اروپاى شمالى و شرقى و مركزى   فصل‏هاى 329 – 289

جلد چهارم شامل كتاب‏هاى‏

هشتم   = مقدونيه و يونان   فصل‏هاى 389 – 332

نهم   = آتن. تسالى و..   فصل‏هاى 444 – 390

جلد پنجم شامل كتاب‏هاى :

كتاب   دهم = كرت و ديگر جزائر   فصل‏هاى 489 – 444

كتاب   يازدهم = آسياى صغير شامل قفقاز و ارمنيه   فصل‏هاى 533 – 490

كتاب   دوازدهم = دنباله آسياى صغير كاپادوكيه، لپكيه، كيليكيه و غيره: فصل‏هاى 580 –    533

جلد ششم شامل كتاب‏هاى:

كتاب   سيزدهم = دنباله آسياى صغير     فصل‏هاى 631 – 581

كتاب   چهاردهم = دنباله آسياى صغير    فصل‏هاى 685 – 632

جلد هفتم، شامل كتاب‏هاى :

پانزدهم   = هند و پارت (پارس) = ايران   فصل‏هاى 746 – 685

شانزدهم   = آشور، بابل، بين‏النهرين، سوريه، فينيقيه، فلسطين و عربستان   فصل‏هاى    785 – 736

جلد هشتم شامل كتاب:

هفدهم   = مصر و حبشه و ليبى   فصل‏هاى 840 – 785

و 293 صفحه فهرست اعلام‏

ملاحظه مى‏كنى كه بخش مستقيم مربوط به ايران كه فقط شامل پارس و خوزستان است بخش سوم از جلد پانزدهم و بيست و سه فصل است كه هم‏اكنون ترجمه شده و سى و شش صفحه شده است.

علاوه بر اين در فهرست اعلام تا به حال به بيش از 150 مدخل مربوط به ايران برخورده‏ام. يكى از مدخل‏ها را به عنوان نمونه برايت مى‏نويسم:

كادوسپان، در آسيا. طول سواحل جلد پنجم، ص 245. موقعيت جغرافيايى جلد پنجم، صفحات 249 – 251 – 259 – 269 – كوهستان‏نشين هستند. در آتروپاتيان سرزمين ماد، پنجم، ص 305 ؛ ارتش نيرومند دارند، جلد پنجم كه ص 307 و در مرز مادر بزرگ جلد پنجم ص 309.

بقيه مدخل‏ها هم از همين نوع مى‏باشند كه بايد تصميم گرفته شود كه چه بايد كرد. آيا تمام كتابهاى يازدهم تا آخر چهاردهم را ترجمه بايد كرد؟ خواهشمندم نظرت را بنويس و به من فاكس كن به شماره 9 – 553080 – 0761 انشعاب 817.

با كتاب يك و دو چه بايد كرد؟

به هر حال مقدمه‏اى در شرح احوال خود استرابون، شرايط روزگار او، حوالى ميلاد مسيح، بايد نوشت.

كتاب شانزدهم چطور؟ نظر خود من اين است كه آنچه را كه مربوط به سرزمين‏هاى تحت تصرف هخامنشيان بوده ترجمه كنيم. در آن صورت كتابى در حدود هفتصد و پنجاه تا هزار صفحه خواهد شد. شايد مجبور شوم كار ترجمه را تقسيم كنيم تا شايد به عمر من و تو وصال داد. اگر هم نداد كه نداد.   قربانت، همايون‏

89

هفتم ديماه 1381 – بندرعباس‏

ايرج عزيز

دستنويس ترجمه كتاب جغرافياى استرابون جلد يازدهم به ضميمه تقديم مى‏شود. لطفاً به نكات زير توجه شود:

1. ترجمه خام است. اصلاً پرداخت نشده. تجربه كرده‏ام اين كار را به هنگام تصحيح نمونه‏هاى اول و دوم ماشين شده انجام خواهم داد. كفايت كار بيشتر مى‏شود.

2. پس از آنكه آنها را تورّق فرموديد با وسيله‏اى سريع به دست ستوده برسان كه او نيز بلكه بتواند راجع به بعضى از اسامى راهنمائى بكند.

3. از دوستت آقاى عثمان اوغلو[102] اگر اسمش را دوست به خاطر بياورم همان كسى كه‏  يك بار فيلمى از نسخه‏اى دادى برايش به استانبول بردم و يك بار هم در خانه‏ات به او نهار دادى و بنده را هم اطعام مساكين فرموديد. سؤال كن آيا اقدامى جهت تطبيق اسامى آمده در بخش آسياى صغير جغرافياى استرابون با اسامى رايج امروز تركيه انجام داده‏اند يا خير؟ بايد داده باشند به هر حال نقشه نسبتاً دقيق اما كلى تركيه امروزى براى تطبيق دادن اسامى لازم است.

4. تصميم مشترك گرفتيم كه كتاب‏هاى يازدهم و دوازدهم و پانزدهم و شانزدهم و هفدهم به فارسى ترجمه شود. اما درباره جلد اول با عنوان «جغرافيا بخشى از فلسفه جغرافيانويسان پيشين، هومر اراتوستنس و جلد دوم با عنوان جغرافياى رياضى، اراتوستنس. پوزيدوينوس. شكل و اندازه زمين. نقشه بردارى زمين، تصميم گرفته نشد. يعنى بدان توجه نكرده بودم. لطفاً نگاه كن و نظرت را اگر از رسيدگى به امور بنّاها فراغت حاصل شده مرقوم دار.

5. راجع به نقشه‏هاى كتاب حتماً بايد از حالا اقدام كرد. تكليف را روشن كن. يا خودت انجام بده و يا به من واگذار كن. راجع به حروف‏چينى مشكل دارم. كسى كه در كرمان اين كار را مى‏كند سرش خيلى شلوغ است. چه كسى دستمزد او را بايد بپردازد؟ لطفاً قراردادى كه اين نكات در آن رعايتش شده باشد تهيه كن و بفرست. اصولاً ترجيح مى‏دهم مسئوليت را خودم به دوش بگيرم و كتاب را صحافى شده تحويل دهم. اما صاحب كار جنابعالى هستيد.   همايون‏

90

بندرعباس، 7 بهمن 1381

ايرج عزيز

سلام. از مزاحمت پوزش مى‏طلبم. استدعاى بذل توجه به نكات زير را دارم:

الف. اگر لازم مى‏دانى بگو من تلفن كنم كسى در تهران برود از كتابخانه مركزى دانشگاه جلد تعليقات بر جغرافياى استرابو را تحويل گيرد و فتوكپى كند و به آقاى اقتدارى برساند تا همراه خود بياورند و اگر نمى‏رسد براى بنده پست كنند.

ب. راجع به ترجمه ماللهند به آقاى ذكاوتى در همدان طبق سفارش جنابعالى گفتگو كردم بعد از يك ماه تفكر جواب دادند كه فرصت ترجمه را ندارند. اما اگر خود من متن انگليسى را به فارسى برگردانم ايشان با متن عربى مقابله خواهند كرد. لطفاً نظرت را بنويس يا بگو.

ج. آقاى اذكائى رسماً زير قرارداد زده است و نه حاضر به ادامه كار است و نه پول را كه گرفته است پس مى‏دهد. پيغام داده است كه 1/6 ميليون تومان حق‏الزحمه دو فصلى است كه تحويل داده و نمى‏تواند بقيه كتاب را ترجمه كند. مى‏دانم كه مشكل او سرفصل سوم كتاب است كه رياضى محض است. خوشبختانه [ابوالقاسم‏] قربانى اين فصل را ترجمه كرده است. اما حاضر به استفاده از ترجمه قربانى نيست براى اينكه اولاً ديگر قانون مسعودى اذكائى نخواهد بود و در ثانى با نثر خاص ايشان سازگار نيست. نمى‏خواهم كار به دادگاه بكشد ولى اگر مجبور شوم او را… [103] همايون‏

91

بندرعباس – بهمن 1381

براى جناب آقاى ايرج افشار

روايت استرابون و شوخى عصر ناصرى‏

در شماره 27 مجله بخارا در نوشته جالب و خواندنى ايرج افشار زير عنوان «تازه‏ها و پاره‏هاى ايرانشناسى» در بند (397) نمونه‏اى از شوخى‏هاى عصر ناصرى آورده شده است. مشروحه‏اى است به طنز از زبان سگان تهران خطاب به اولياى دولت. در اين نامه سگان تهران از قول اجداد مازندرانى خود نقل مى‏كنند كه وجود سگ‏ها در شهرها براى جمع‏آورى فضولات مردم شهرى مفيد است.

در طى عريضه‏اى كه سگان به اولياى دولت نوشته‏اند لااقل سه بار آشكارا مى‏گويند كه اكل ميته و نابودى مردارها از وظايف عمده آنان است. در نوشته آقاى افشار معلوم نيست نويسنده اين مشروحه طنزآميز چه كسى بوده است. اگر اين احتمال داده شود كه نويسنده طنز مزبور اهل شمال فلات ايران بوده باشد آنگاه شايد بتوان گفت اين مضمون دست به سر كردن نقش مردگان توسط سگ‏ها بى‏سابقه تاريخى نبوده است.

استرابو جغرافيانويس يونانى سده اول پ. م. در بند سوم از فصل يازدهم جلد يازدهم جغرافياى مشهور خود مى‏گويد:

«3. در روزگارهاى نخستين سغدى‏ها و باكتريان، از نظر رسوم و عادات، تفاوت چندانى با بيابان‏گردها نداشتند. هر چند باكتريان اندكى متمدن‏تر مى‏نمودند. آنچه اونيكروتوس از اينان و ديگران مى‏گويد چندان پسنديده نيست. مثلاً گزارش مى‏كند كسانى را كه به علت سالخوردگى يا بيمارى ناتوان و از كار افتاده شده‏اند زنده زنده و به عنوان طعمه جلوى سگ‏هايى كه به اين منظور نگاه‏دارى مى‏شدند مى‏انداختند. به زبان بومى خود اين سگ‏ها را «كسى كه مردها را دفن مى‏كند» مى‏خوانند. و گزارش مى‏كند كه مردم حاشيه درياى كاسپين [= درياى هيركانيه‏] نيز همين‏گونه عمل مى‏كنند. مثلاً چون سن پدر و مادر آنان از هفتاد سالگى بيشتر مى‏شود آنان را در اطاقى دربسته مى‏نهند تا از گرسنگى جان دهند[104] كه اين رسم قابل تحمل‏ترى است و شبيه است به رسم «كيان»هاى‏ ساكن جزيره كيوس كه به افراد بالاى شصت سال شوكران مى‏نوشاندند تا آذوقه كم نيايد. اما آنچه در حاشيه درياى كاسپين مرسوم است از عادت‏هاى سكاهاست.»

* * *

رقمزن مدت‏هاست به اين نتيجه رسيده كه به گفته‏هاى مورخان يونانى بايد با شك و ترديد نگريست. اما در يكى از منابع موثق و نسبتاً اخير زبان فارسى به جمله‏اى برخوردم كه به احتمالى مى‏تواند دست‏كم به گونه‏اى غيرمستقيم تصديق و تأييد نوشته استرابو باشد. عنصرالمعالى مؤلف قابوس‏نامه در باب بيستم اين كتاب زير عنوان «اندر كارزار كردن» مى‏گويد:

«اما در حديث كارزار كردن، چنانكه گفتم چنان باش و خويشتن بخش مباش [و البته از مرگ مترس‏] كه تا تن خود را به خورد سگان نكنى، نام خويش به نام شيران نتوان كرد.»   هتل هما – بندرعباس – همايون صنعتى، بهمن 1381

92

دوم فروردين 1382

ايرج عزيز

1. به ضميمه نمونه حروف‏چينى كتاب دوازدهم جغرافياى استرابو تقديم مى‏شود. كتاب‏هاى يازدهم، دوازدهم، پانزدهم، شانزدهم، هفدهم ترجمه شده است. حروف‏چينى كتاب يازدهم آماده نبود والا آن را تقديم مى‏كردم.

2. ترجمه هنوز بايد مختصر صيقلى بخورد. املاء بعضى از اسامى در طول كتاب به شكل‏هاى مختلف آمده بايد يكدست بشود. با اجازه جنابعالى – كه كتاب متعلق به شما است – خيال دارم اين كتاب دوازدهم را به آقاى خسرو خسروى [105]كه مى‏دانم در كار جغرافيا وارد است و در كار غيرت و تعصب هم دارد بدهم تا املاء اسامى را يكنواخت كند.

3. هنوز درباره ترجمه كتاب‏هاى سيزدهم و چهاردهم تصميم قطعى نگرفته‏ام. همراه خود مى‏برم بلكه در سفر آنها را با دقت بخوانم و تصميم نهائى را بگيرم.

4. ملاحظه خواهى كرد كه هنگام ترجمه همين كتاب دوازدهم نخست ترجمه بندهاى 28 – 22 از فصل سوم را لازم ندانستم. اما بعد تصميمم عوض شد. احتمال ضعيف مى‏دهم كه مطلب اين بندها مربوط به زادگاه حسام‏الدين چلبى باشد. شايد روزى براى كسى سودمند باشد.

5. قرارداد مربوطه را امضاء كردم و همراه است. توصيه مى‏كنم اصولاً ماده‏اى به قرارداد اضافه شود كه اگر ناشر تا مدت معين – مثلاً يك سال يا بيشتر – اثر را منتشر نكرد صاحب اثر بتواند نتيجه كارش را به چاپ برساند. حيف شد قبل از رفتن نديدمت.

همايون‏

93

كرمان – پنجم امردادماه 1382

جناب ايرج افشار

1. به ضميمه ترجمه كتاب‏هاى 11 – 17 جغرافياى استرابو به انضمام زندگينامه مؤلف، يادداشت مترجم و فهرست اعلام توسط آقاى بهروز آگاه تقديم مى‏شود، لطفاً رسيد آن را مرقوم داريد.

2. صورتحساب حروف‏چينى و غلطگيرى و تنظيم فهرست اعلام ضميمه است. دستور پرداخت بدهيد تا حساب حروف‏چين تصفيه شود.

3. قراردادى از بابت ترجمه كتاب بنده ندارم. چندين ماه قبل قراردادى فرستادند. با آنكه مفاد آن را درست نمى‏دانستم و به آقاى اصفهانيان هم عرض كردم محض خاطر جنابعالى امضاء كردم و پس فرستادم. ديگر خبرى نشد.

4. امكان وجود خطاى حروف‏چينى كه مثلاً «ر» را «ز» زده باشد و يا «ح» را «ج» زياد است. توصيه مى‏شود كه به قصد اصلاح اين‏گونه غلطها – و نه دست بردن در مطلب و پيش و پس كردن جمله‏ها – يك بار متن مرور شود.

5. نقشه‏هاى كتاب همان گونه كه در اصل متن انگليسى آمده فتوكپى و تقديم شد. هر طور صلاح مى‏دانيد عمل فرمائيد.

6. در قرارداد ارسالى تيراژ كتاب را هزار و پانصد نسخه نوشته بودند. اشتباه است. توصيه مى‏شود بيش از دوهزار نسخه چاپ شود.

فهرست اعلام نيز احتياج به مطابقه و دقت مجدد دارد.

با عرض ارادت، همايون‏

94

82/12/17

ايرج عزيز

حامل عريضه آقاى رحمان فلاح را سال‏هاى متمادى است مى‏شناسم. زحمتكش و كم‏حرف و امين و پركار است. درس نخوانده است اما به قول كرمانى‏ها ذات او خوب است. با او قرار گذاشتم سه ماهى به عنوان آزمايش در خدمت جنابعالى باشد. با شهر تهران آشنا نيست. مدتى طول خواهد كشيد تا راه و چاه را ياد گيرد. مى‏تواند نزد شما بماند والا مى‏تواند شب‏ها در خانه چهارراه كالج بيتوته كند. اميدوارم موجبات رضايت شما را فراهم آورده. به اميد خدا. پدرش محمد فلاح سال‏هاست در گلاب زهرا كار مى‏كند و اداره كارگاه گلاب زهرا در لاله‏زار بر عهده اوست.   همايون‏

95

شنبه پانزدهم فروردين 1383

مطابق با سوم آپريل 2004

ايرج عزيزم‏

سلامتى و تندرستى برايت آرزو مى‏كنم.

ممنون خواهم شد اگر يكى دو سطر راجع به حال و احوال آقاى ستوده برايم بنويسى و فاكس كنى. برخوردم به زندگينامه تيپو سلطان راجه مسلمان هندى و فرمانرواى ايالت ميسور در جنوب هندوستان. تيپو سلطان به علت جنگ‏هايى كه با انگليس‏ها در سده هيجدهم ميلادى كرد شهرت دارد. اين زندگينامه از فارسى به انگليسى ترجمه شد و نخستين بار در سال 1864 منتشر شد. اخيراً آن را دو بار در هندوستان تجديد چاپ كرده‏اند. مؤلف آن ميرحسين على خان كرمانى بوده است.

تا اينجا هستم مى‏خواهم اصل فارسى آن را پيدا كنم. اين چند روزه گرفتار عمل چشم خانم صنعتى بودم. فراغت كه پيدا شد به موزه بريتانيا و اينديا آفيس رجوع خواهم كرد. اگر راهنمائى به نظرت برسد و اطلاع دهى ممنون خواهم شد. هفته ديگر مى‏روم به آلمان و اتريش و بلغارستان. بعد برمى‏گردم لندن براى بيستم آپريل. اگر فرمايشى باشد بفرمائيد.   همايون‏

96

21 تيرماه 1384

مطابق پنجم جمادى‏الثانى 1426

ايرج عزيزم‏

به ضميمه رونوشت نامه‏اى را كه براى آقاى دكتر ايرج دريائى نوشته بودم برايت مى‏فرستم. يك بار ديگر نوشته خودم و نوشته ايشان را خواندم. بر اين تصوّر شايد نادرست – هستم كه پرسش‏هايى را كه در نامه خودم مطرح كرده بودم و زير آنها خط كشيدم پرسش‏هاى صميمانه و واقعى بوده كه با خلوص نيت شخصى عوام ولى كنجكاو و علاقه‏مند به تاريخ ايران، از يك متخصص تاريخ و استاد اين علم پرسيده است.

كاش ايشان درباره اين پرسش‏ها تأمل مى‏كردند و شايد پاسخى قانع‏كننده پيدا مى‏كردند. مثلاً آنچه مسلم است در نقش رستم دو سند معتبر يكى از دوره هخامنشى و ديگرى از دوره ساسانى كنار هم به‏جا مانده است. براى ساده شدن مسئله موضوع تعداد كتيبه‏ها را پيش نمى‏آورم. اين تفاوت‏هاى فاحش ميان كتيبه‏اى مربوط به شاه هخامنشى و كتيبه‏اى مربوط به شاه ساسانى چه علت و سبب دارد. تفاوت از زمين تا آسمان ميان اين دو كتيبه كه در فاصله چند صد مترى از يكديگر نقر شده چه دليلى دارد؟ برچه حكايت مى‏كند؟

داريوش بر آرامگاه خود كتيبه مفصلى نوشته است. در همان چند صد مترى كرتير ساسانى نيز بر عمارت معروف به كعبه زرتشت كتيبه ديگرى نوشته است. تفاوت ميان اين دو متن از زمين تا آسمان است. چرا؟ به چه علت؟

بنده بيسواد و عامى هر وقت بدان جا مى‏روم و اين دو كتيبه را مى‏بينم نمى‏توانم متوجه اين تفاوت‏هاى فاحش نشوم. اگر تو و امثال آقاى دريائى نتوانيد جواب بنده عامى را بدهيد به كجا بايد رجوع كنم؟ امان از دست شما علما و دانشمندان.   همايون‏

97

جمعه چهارم آذرماه 1384 ه’. ش‏

22 شوال 1426

ايرج عزيزم‏

همراه اين عريضه چركنويس مقاله «شهر و روستا در ايران دوره سلوكيه‏ها» را برايت مى‏فرستم. علت اين كه مى‏نويسم چركنويس براى اين است كه تا اين نوشته كامل شود هنوز خيلى كار دارد. از جمله پانويس‏ها كه اكثريت قريب به اتفاق آن لاتين هستند و بايد دوباره شماره‏گذارى شده در آخر مقاله آورده شود.

مطالبى كه در اين مقاله بدانها اشاره شده براى بنده عامى تازگى داشت و دارد. از لابلاى سطور مقاله، سرشت حكومت ملوك‏الطوايفى اشكانيان معلوم مى‏شود: دولت – شهرهاى خودمختار در گوشه و كنار فلات ايران.

ظاهراً درباره دوره ششصد هفتصد ساله سيادت سلوكيها و اشكانيان كار جدى – لااقل در ايران – انجام نشده است. يا اگر شده من از آن به كلى بى‏خبرم.

راجع به هلنيسم يا يونانى‏هايى كه سلوكيها درصدد تحميل آن بر ايران و ديگر ملت‏هاى شرقى بودند من كه هيچ نمى‏دانم. فقط اسم و اصطلاح آن را شنيده‏ام. اينكه چگونه ساسانيان توفيق يافته‏اند هلنيسم را – كه ظاهراً در ايران سعى شده بود ريشه دواند – از ميان بردند مطلب جالبى است.   به اميد ديدار، همايون‏

98

ايرج عزيز

تلفن منزلت مانند تلفن اطلاعات كلان شهر تهران هميشه مشغول است. هرچه سعى كردم زنگ اشغال مى‏زد. همانطور كه سفارش كردى از طريق دادگسترى شروع به اقدام كردم نتيجه داد. مدير نشريه تلفن كرد. قرار شد با نشر قطره مذاكره كند و خسارت وارده را بپردازد. و در نشريه خودش و مجله‏اى مانند بخارا پوزش بطلبد. قرار شد متن پوزش نامه را بنده انشاء كنم. آنچه به عقلم رسيد شرح بالا است. اگر از نظر جنابعالى كه متولى نشر ايران هستيد ايرادى ندارد همين را ارائه دهم. در غير اين صورت هرگونه صلاح مى‏دانى اقدام كن.   (بى امضا)

11 / آذر – 85

« نشريه كتاب جدول از تمام نويسندگان و مترجمين فارسى زبان كه به علت نشر بدون اجازه بخش‏هاى كتاب بيست و سه قصه تولستوى احساس عدم امنيت حقوقى و ادبى كرده‏اند پوزش مى‏طلبد. اتفاق غيرمعمولى ناشى از تازه‏كارى كارمند ناآشنا بوده و قصدى براى تجاوز به حريم ادبى ديگران در كار نبوده است. خوشبختانه با دخالت سريع مديران نشريه موجبات رضايت مترجم و ناشر كتاب بيست و سه قصه[106]‏  تولستوى فراهم آمده است»

نشريه كتاب جدول‏

99

يكشنبه بيستم ديماه 1383 هجرى شمسى‏

مطابق با بيست و هفتم 1425 هجرى قمرى‏

ايرج افشار عزيز[107]

كنجكاوى مرا برانگيختى تا آثار آقاى تورج دريائى را تهيّه و تورق كنم. ترجمه فارسى كتاب شاهنشاهى ساسانيان برخلاف ترجمه فارسى اثر ديگر ايشان كه به فارسى ترجمه و منتشر شده،[108] لااقل قابل خواندن است. مانند ترجمه آن كتاب ديگر ايشان خواننده را از كتاب خواندن بيزار نمى‏كند.

اگر اشتباه نكنم پس از ترجمه رشيد ياسمى از ايران در زمان ساسانيان كريستن‏سن، نخستين بارى است كه كتابى، نسبتاً آراسته، درباره ساسانيان به فارسى منتشر مى‏شود. نكته ديگرى كه باعث اهميت انتشار كتاب مى‏شود هويت مؤلف است كه شايد بتوان آن را با اين عبارت نارسا تعريف كرد. «مورخ بيگانه ايرانى تبار» [109]كه پديده‏اى نسبتاً نو در عرصه تاريخ‏نويسى ايران است.

شاهنشاهى ساسانيان[110] آقاى تورج دريائى اثرى ارزشمند است. انبوهى از آگاهى‏هاى‏  تازه و دست اول به خواننده مى‏دهد. اگر كسى بخواهد درباره ساسانيان جستجو و كنجكاوى كند از مراجعه به آن بى‏نياز نيست. به هر حال مطالعه آن سودمند است و ضايع كردن وقت نيست. اما بايد اقرار كنم كه در خواننده غيرمتخصص – مانند بنده – اثر عميق نمى‏گذارد. مثل آشى است كه هرچند سبزى و برنج و بنشن آن تازه و مرغوب است اما جا نيفتاده. يا به اصطلاح به لعاب ننشسته است.

اگر اشتباه نكرده باشم علت اين جانيفتادگى استخوان‏بندى كتاب است. عنوان‏هاى فصل‏هاى كتاب مطلب را روشن نمى‏كند. مؤلف با جدا كردن سياست و دين و اقتصاد و اوضاع اجتماعى و ادبيات و غيره از يكديگر باعث پريشانى خاطر خواننده شده است. اگر يكى از اين عناوين را محور قرار مى‏داد مى‏توانست جوانب مختلف موضوع را با يكديگر پيوند زند تا كتاب قوام پيدا نمايد. مثلاً اگر تاريخ سياسى كتاب فصلى جداگانه – و آن هم كم‏رنگ – نبود و ديگر عنوان‏ها، پابه‏پاى تحولات سياسى آورده شده بود به مراتب به تأثير كتاب افزوده مى‏شد.

اگر قرار باشد كتابى به اصطلاح دراماتيك يا هيجان‏انگيز باشد لازم است كتاب محور يا طرح (= plot) داشته باشد. از همان جمله اول آشكار پيدا است كه ايشان قصد داشته‏اند اثرى دراماتيك خلق كنند. جمله را نقل مى‏كنم زيرا ضعف‏هاى كتاب در همين جمله اول پيدا است. مى‏گويد:

«در سال 224 ميلادى اردشير يكم توانست اردوان پنجم پادشاه اشكانى را در دشت هرمزگان شكست دهد».

بر اين تصور بودم كه چون بنده عامى هستم نمى‏دانم دشت هرمزگان كجاست. اما چون كاشف به عمل آمد آقاى ايرج افشار هم نمى‏داند كه دشت هرمزگان كجاست. به ياد تعريفى افتادم كه از مؤلف كتاب در آغاز اين نامه داده بودم….

شايد مؤلف چون به «تاريخ جامع» اعتقاد دارد از محور قرار دادن تاريخ سياسى ساسانيان پرهيز كرده است تا اين جنبه از تاريخ ساسانيان ديگر جوانب آن را، چون دين، اقتصاد، اوضاع اجتماعى و ادبيات و غيره تحت‏الشعاع قرار ندهد. شايد حق به جانب ايشان باشد. اما حتى در اين صورت ايشان مى‏توانستند حل يكى از چند معماى عمده «فصل ساسانيان» تاريخ ايران را محور كتاب قرار دهند و تمام آگاهى‏هاى مربوط به تاريخ و سياست، دين، اقتصاد، ادبيات و غيره ساسانيان را گرد آن معما مطرح نموده و با يكديگر مربوط سازند.

به عنوان مثال معمارى رابطه ساسانيان با هخامنشيان. دست‏كم براى حقير اين معما حل نشده است كه آيا ساسانيان، كه مانند هخامنشيان از سرزمين پارس برخاسته بودند خود را جانشينان به حق هخامنشيان مى‏دانسته‏اند يا نه؟

از يك سو پاره‏اى از واقعيت‏هاى آشكار حكايت از آن مى‏كند كه ساسانيان پاى خود را درست روى جاى پاى هخامنشيان مى‏گذاشته‏اند. پائين‏تر نمونه‏هاى بارز اين ادعا را عرضه خواهم كرد. از سوى ديگر قرائن و شواهد فراوانى دلالت دارد كه ساسانيان حتى از اظهار آشنائى با هخامنشيان پرهيز مى‏كرده‏اند.

آيا اين معما نيست كه هر چند ساسانيان از فارس برخاسته بودند و شاهان و مؤبدان و بزرگان و دبيران ساسانى، حتى اگر اشتياق نداشتند نمى‏توانسته‏اند بازمانده‏هاى تخت‏جمشيد و آرامگاه‏هاى شاهان هخامنشى را – در آنجايى كه امروزه نقش رستم خوانده مى‏شود – نبينند. مگر خود شاهان ساسانى زير آرامگاه‏هاى شاهان هخامنشى كتيبه حجارى نكرده‏اند؟ پس چرا هيچ وقت و هيچ كجا در آثار به جا مانده از ساسانيان اسمى از آنها آورده نمى‏شود؟

در صفحه 73 «شاهنشاهى ساسانيان» آقاى دريايى مى‏نويسد:

«در زمان پادشاهى شاپور يكم 240 – 270 مقامات ساسانى از كنيسه دورا يوروپوس بازديد كرده‏اند. يكى از بهترين ديوارنگارهاى آنجا كه به خوبى نيز حفظ شده است بيانگر داستان استر است. صحنه نقاشى، اردشير هخامنشى را بر تخت نشان مى‏دهد كه در حضور يهوديان در حال دريافت پيامى است. مردخاى بر اسبى سلطنتى كه لگام آن را هامان در دست دارد نشسته است».

نكته مهم ديگر وجود ديوارنوشته‏هاى متعدد به زبان پهلوى در اين صحنه است كه مى‏توان آنها را به سده سوم ميلادى نسبت داد. اين كتيبه‏ها مربوط به فرستادگان ويژه شاهپور يكم است كه از كتيبه بازديد كرده‏اند و تاريخ آن (255 و 256 ميلادى!!!) نيز ذكر شده است.

پس اين حدس كه شاپور اول از وجود هخامنشيان مطلع بوده نامعقول نيست. افزون بر اين به ياد بياوريم روابط حسنه و دوستانه ميان شاهان ساسانى و يهوديان تا بدان حد بود كه دست‏كم دو شاه ساسانى (نرسى پسر شاپور اول و يزدگرد اول) زن‏هاى يهودى داشتند و حق بود ساسانيان از آنچه درباره كوروش در كتاب‏هاى نحميا و عزرا و استر درباره هخامنشيان آمده است بى‏خبر نباشند.

على‏رغم اين همه قرينه و اشاره شاهديم كه در روزگار ساسانيان است حتى اسم هخامنشيان و شاهان آنها از خاطره‏ها زدوده مى‏شود. در دوره سلوكيان و پارت‏ها هنوز در ميان امراى محلى فارس، نام‏هايى چون داريوش اول و داريوش دوم و اردشير اول و دوم و سوم ديده مى‏شود.

درست است كه بنيادگذار سلسله ساسانيان اردشير نام دارد و يكى از فرزندانش نيز اردشير اسم داشت و حتى اردشير دومى هم در زمان ساسانيان داريم كه شهرت دارد برادر شاپور دوم بود (كه شهرت شگفت‏آورى است). اما ميان اردشير دوم ساسانى و اردشير سوم ساسانى كه چند ماهى بيشتر سلطنت نكرد به مدت نزديك سيصد سال (اگر اردشير دوم برادر شاپور دوم بوده باشد) هيچ يك از شاهان ساسانى اردشير ناميده نمى‏شوند. اين بى‏اعتنايى به نامهاى شاهان هخامنشى اتفاقى بوده است و يا آنكه دليلى دارد كه از آن بى‏خبر هستيم؟

از سوى ديگر شاهديم ساسانيان چه در كليات: مانند اداره كشور مبتنى بر قدرت مركزى، يا معمارى، يا حجارى كتيبه‏ها بر سينه كوه‏ها دنباله‏رو هخامنشيان‏اند. اين تقليد از هخامنشيان در مسائل محدود و مشخص حتى از اين هم آشكارتر است. به عنوان مثال دو يا سه مورد مشخص را يادآور مى‏شوم.

الف. گارد جاودان:

در صفحه 148 شاهنشاهى ساسانى از قول پروكوپيوس نقل شده است «در سپاه ساسانى واحدى از نخبگان وجود داشت كه موسوم به “هنگ جاودان” است».

با اطمينان قريب به يقين مى‏توان گفت الگوى اين واحد همان گارد جاودان مشهور هخامنشى است كه تصاوير آن در نقش‏هاى برجسته هخامنشى آمده و هرودوت شرح مفصلى درباره آن داده است.

ب. گاهشمارى ساسانى:

در اوائل اين نوشته اشاره شد يكى از دلايل است كه نوشته‏اند «اردشير در سال 242 ميلادى اردوان» را شكست داد.

جمله‏اى كه دست‏كم از نظر تاريخگذارى نه تنها حكايت از وسواس در دقت نمى‏كند بلكه فاقد وجاهت علمى است. آيا اين توقع نامعقول است كه خواننده بخواهد بداند خود ساسانيان اين واقعه را چگونه تاريخ‏گذارى كرده بودند.

اگر بخواهيم از ديدگاه يك ايرانى روزگار ساسانى تاريخ شكست اردوان پنجم از اردشير اول را شرح بدهيم چاره‏اى نداريم مگر اين كه بگوئيم «اردوان پنجم در همان سال اول سلطنت اردشير يكم تاج و تخت خود را از دست داد».

جمله بالا را با نهايت دقت و رعايت تمام واقعياتى كه در دست داريم نوشتم. زيرا يكى از نخستين كارهايى كه اردشير اول ساسانى پس از شكست دادن اردوان پنجم مى‏كند منسوخ كردن گاهشمارى مبدأدار اشكانى – كه همان گاهشمارى مبدأ سلوكى با تفاوت شصت و پنج سال است – بود. تا همان رسم تاريخ‏گذارى هخامنشيان را كه تاريخ‏گذارى را، با سال سلطنت شاهان معلوم مى‏كردند دوباره گاهشمارى رسمى كشور شود.

چندى پيش خانم مرى بويس در نامه نسبتاً مفصلى از بنده پرسيده بود، فلانى، چرا ساسانيان – گاهشماريى [را] كه مبدأ تاريخى داشت و در زمينه تاريخ‏گذارى گامى پيشرفته و رو به جلو بود – منسوخ كردند و دوباره همان رسم تاريخ‏گذارى، كاملاً دست‏وپاگير، با سال‏هاى سلطنت شاه را از نو رواج دادند. تاريخ‏گذارى كه واقعاً اسباب دردسر و گيج‏شدن تاريخ‏نويس مى‏شود. چنان سيستم تاريخ‏گذارى كه در نتيجه آن در روزهاى آخر عصر ساسانى از يك سو بر طبق شواهد سكه‏شناسى چهار شاه ساسانى هشت سال سلطنت مى‏كنند و از سوى ديگر يقين داريم مدت سلطنت شاهان مذكور فقط دو سال بوده است. امرى ناشى از اين واقعيت كه اگر شاهى ساسانى در اسفند سال n به تخت مى‏نشست و در فروردين سال n+1 از سلطنت خلع مى‏شد – بر طبق سنت تاريخ‏گذارى ساسانى – دو سال سلطنت كرده بود.

* * *

يكى از مسائل ظاهراً حل نشدنى كسانى كه در زمينه گاهشمارى، در ايران پيش از اسلام كار كرده و مى‏كنند، مسئله پرهيز هخامنشيان و ساسانيان از كاربرد مبدأ تاريخى ثابت، مانند تمام ديگر گاهشمارى‏هاى رايج است.

در ميان مورخين تنها توين‏بى را مى‏شناسم كه در فصل مخصوصى راجع به مبدأ، در كتاب مشهور «مطالعه‏اى در تاريخ» متوجه اين نكته شده و توضيح مى‏دهد چرا كيش زرتشت برخلاف ديگر اديان نمى‏تواند مبدأ تاريخى داشته باشد.

ساسانيان نه‏تنها گاهشمارى لااقل به ظاهر معقول مبدأدار سلوكى – اشكانى را منسوخ كرده و به منظور تاريخ‏گذارى از نو سال جلوسى را معمول مى‏دارند بلكه براى عقب نماندن از هخامنشيان، سال‏گردان سيصد و شصت و پنج روزه را، كه معروف است هخامنشيان از مصريان اقتباس كرده بودند، دوباره پا به پاى سال فصلى = سال جلوسى، به‏كار مى‏برند تا بتوانند به گونه‏اى عينى شاهد باشند كه اين سال مصرى‏تبار، سال طبيعى = سال فصلى = سال جلوسى را دور بزند. انگار كه تعهد داشتند گاهشمارى آنان هرچه بيشتر پيچيده بشود زيرا به اين دو نوع سال اكتفا نكرده سال بسيار كهن سيصد و شصت روزه [را] كه از دوازده ماه سى روزه تشكيل مى‏شود و سالى كاملاً قمرى است نيز به كار مى‏گيرند.

فردوسى، كه حتماً بايد به عنوان يكى از منابع عمده تاريخ ساسانيان محسوب شود صراحت دارد اين سال سيصد و شصت روزه، تشكيل شده از دوازده ماه قمرى هر يك سى روز، از ويژه‏گى‏هاى ايرانيان ساسانى است. مى‏گويد:

بپرسيد مر زال را مؤبدى‏

از آن پيش‏بين تيزهش بخردى‏

كه از ده و دو تا سرو سهى‏

كه رسته است شاداب و با فرهى‏

از آن هر يكى بر زده شاخ سى‏

نگردد كم و بيش در پارسى‏

نكته جالب اينجاست: اين سؤال و جواب از زال پدر رستم در روزگار و به امر پادشاه ايران، منوچهر، صورت مى‏گيرد. تنها منوچهرى كه مى‏دانم وجود تاريخى داشته است دو تن از امراى محلى فارس بوده‏اند كه از بودن آنان از طريق سكه‏هايشان مطلع هستيم.

نتيجه اين كاربرد انواع سال و ماه و ديگر واحدهاى زمان‏سنجى توسط ساسانيان، موجب ايجاد چنان دستگاه عظيم و پيچيده گاهشمارى مى‏شود، كه بنا به گفته ابوريحان بيرونى و ديگران هر يكصد و بيست سال يكبار لازم بود تمام اهل فضل و علم شاهنشاهى ساسانى از مؤبد و منجم گرفته تا قضات و دبيران يك سال گردهم‏آئى داشته باشند تا هم‏آهنگى‏هاى ناشى از گذشت زمان را كه ميان اين عناصر گوناگون گاهشمارى پس از يكصد و بيست سال پيدا شده بود اصلاح و هم‏آهنگ كنند.

يك نسخه از جزوه حاوى چهارمقاله درباره گاهشمارى ايران را كه آقاى رسول جعفريان به تعدادى محدود تكثير كرده مى‏فرستم تا به آقاى تورج دريايى هديه شود. شايد مقاله «درباره مبدأ گاهشمارى زرتشتى» براى ايشان جالب باشد. به‏خصوص كه ايشان در مقدمه كتاب شاهنشاهى ساسانيان مى‏نويسند «به تاريخ جامع اعتقاد دارند و براى درك تاريخ يك قوم بايد آن را در تماميت و جامعيتش درك كرد» و سرشت زمان و وسواس در اندازه‏گيرى آن ظاهراً يكى از دغدغه‏هاى اصلى دين چه در عصر هخامنشيان و چه در روزگار ساسانيان بوده است. با عرض ادب غايبانه حضور جناب آقاى تورج دريائى.   همايون صنعتى‏زاده‏

پاسخى به نامه صنعتى‏

ايرج افشار عزيز

با تشكر از ارسال نامه آقاى همايون صنعتى‏زاده و كتاب ايشان گاهشمارى در ايران باستان در جواب به نامه جناب صنعتى‏زاده به امر شما بايد متذكر شوم كه نامه ايشان حاوى دو مسئله كاملاً مجزى مى‏باشد.

مسئله اول كه من دوست دارم آن را علمى و آكادمى بنامم راجع به اظهار نظر «آش» ايشان در مورد كتاب شاهنشاهى ساسانى مى‏باشد كه ايشان آن را مانند آشى جانيفتاده و به لعاب ننشته توصيف كرده‏اند. در دنياى آكادميك زمانى كه كسى كتاب و يا مقاله‏اى خصوصاً در مورد تاريخ مى‏نويسد نه درصدد پخت آش است و نه خلق داستان و رمان كه خواه دراماتيك باشد و يا خنده‏دار و يا با كلمات سنگين وزن خواننده را به رؤيا فرو ببرد. متأسفانه «علم تاريخ و تاريخ‏نگارى» درباره ايران باستان هنوز دوران طفوليت خود را طى مى‏كند و با داستان‏پردازى اشتباه مى‏شود.

منظور من از نوشتن اين كتاب تحقيقى درباره دوره ساسانى اين بود كه همگى به‏خصوص انگليسى‏زبانان با اين دوره از تاريخ بيشتر آشنا شوند. دوستان من در دوره دكترا به من گوشزد كرده‏اند كه در حالى كه صدها كتاب درباره امپراطورى «روم» وجود دارد يك كتاب به زبان انگليسى نيست كه تاريخ ساسانى را توصيف كند. كمااينكه دانشجويان خود من نيز در كلاس تاريخ ايران باستان دچار اين مشكل هستند و در مورد ترجمه و چاپ آن به فارسى اين خود شما بوديد كه مرا تشويق كرديد.

در اين كتاب سعى كرده‏ام يافته‏هاى جديد تمدن ساسانى را دوباره بازسازى كنم كه شايد بعد از گذشت شصت سال از كتاب آرتور كريستن‏سن (بيگانه تبار بيگانه)[111] و مرحوم حسن پيرنيا كتاب ديگرى در دسترس دانشجويان قرار گيرد.

جناب صنعتى‏زاده ضعف كتاب را در اين جمله ديده‏اند كه در آغاز كتاب و در فصل اول چنين نوشته شده «در سال 224 ميلادى اردشير يكم توانست اردوان پنجم پادشاه اشكانى را در دشت هرمزگان شكست دهد» و چون ايشان اين مكان را نمى‏شناسند پس كتاب اشكال دارد. خوب است يادآور شوم كه متون تاريخى بسيارى از مكان‏ها را براى نبردها نام مى‏برند كه هنوز شناسايى نشده‏اند و بايد در طول زمان مورد تحقيق و شناسايى قرار گيرد. نام «دشت هرمزگان» را بنده اختراع نكرده‏ام. كافى است سرى به كتاب‏هاى دينورى و طبرى بزنيد (نگاه به تئودور نلدكه، تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، [ترجمه عباس زرياب‏] 1378، ص 44). به اين خاطر ايشان مرا «مورخ بيگانه ايرانى تبار» ناميده‏اند. اما بر حسب منابع تاريخى، گئو ويدنگرن (بيگانه تبار بيگانه ديگر) تنها نظريه مهم را درباره محل اين جنگ مهم داده و آن در نزديكى گلپايگان بوده.

La “Dynesty in the Light of NewEvidence (The Establishment of the Sasanian”)

.743 .p ,1971 ,Roma ,Persia nel Medieeve

اما خرده‏گيرى اصلى آقاى صنعتى‏زاده كه گويا به خاطر آن مرا «ايرانى بيگانه تبار» خوانده‏اند، آن است كه من اصرار ورزيده‏ام كه تاريخ «ميلادى» را براى كتاب خود استفاده كنم!

من نمى‏دانم تحصيلات آقاى صنعتى‏زاده در چه رشته و در كدام دانشگاه بوده، اما كتابى كه به زبان «فرنگى» به چاپ مى‏رسد، از تاريخ ميلادى استفاده مى‏شود و حتى در كشور خودمان نيز براى نوشتن تاريخ باستان از سيستم تاريخى ميلادى (مسيحى) استفاده مى‏كنيم. با اين كار دانشجو و ديگران مى‏توانند بدانند كه در چين، ايران و روم در سال «224 ميلادى» چه گذشته. چون تقويم چينى، ايرانى و رومى با هم مغايرت داشته و در يك كتاب نمى‏توانند بگنجند و به غير از اين تاريخ باستان تبديل به «آش شله قلمكارى» مى‏شود كه كسى از آن سر در نمى‏آورد.

اين كتاب پنج فصل دارد كه به تاريخ سياسى، مذهبى، اجتماعى، اقتصادى و زبان و ادبيات اختصاص دارد تا پژوهندگان و دانشجويان بتوانند از تاريخ سياسى كه آقاى صنعتى‏زاده و نويسندگان قرن نوزدهم به آن اهميت بيش از حدّ مى‏دهند مى‏توان فراتر رفت و يك تمدن را در ابعاد مختلف و با ديدى ديگر در هر فصل مطالعه كرد و به گونه‏اى ديگر تاريخ ساسانى را نوشت. كارى كه با اين همه مدّعى شصت سال مى‏گذرد كه كسى انجام نداده است.

امّا درباره رابطه ساسانيان با هخامنشيان مطلبى را عنوان كرده‏اند كه كافى بود به همين مجله وطنى خودمان به نام نامه ايران باستان كه بنده سردبير آن هستم به جلدهاى 1 و 2 نظرى مى‏انداختند كه يكى توسط بنده و ديگرى توسط «بيگانه ايرانى تبار» ديگرى به نام آقاى دكتر شاپور شهبازى نوشته شده است. البته يك «بيگانه ايرانى تبار» ديگر به نام دكتر احسان يارشاطر نيز سى و پنج سال پيش مقاله مهمى در اين باره نوشته بود كه به راحتى مى‏توان آن را يافت.

اگر اين كتاب كمبود جدّى دارد ليست منابع در آخر كتاب مى‏باشد كه ناشر آن را فراموش كرده ولى در متن انگليسى آن به چاپ خواهد رسيد.

اما از كتاب ديگر من كه ايشان از ترجمه آن به حق ايراد گرفته‏اند يعنى سقوط ساسانيان دوباره با ويرايش آقاى [روزبه‏] زرين‏كوب به چاپ رسيد كه در اين تابستان نسخه‏اى از آن را برايتان خواهم فرستاد. كتاب ديگر به نام تاريخ و فرهنگ ساسانى كه ققنوس چاپ كرده از نظر من فاقد اشتباه ترجمانى است.

اما مسئله دوم نامه ايشان برخورد شخصى ايشان با من است و آن چسباندن انگ «بيگانگى» و يا به زبان ادبى «بيگانه ايرانى تبار». خاطرم هست زمانى كه جلد اول نامه ايران باستان در ايران به چاپ رسيد روزنامه‏اى در وطن چنين نوشت «دكتر تورج دريايى يكى از “ضدانقلابيون و فراماسونر… براى جوّ سازى عليه فرهنگ اسلامى سردبيرى اين نشريه را به عهده گرفته است”». در آن زمان تحقيقاً متوجه اين سنّت ديرينه در ميان اهل قلم شدم كه هنوز معنى انتقاد را نمى‏دانند. يعنى اگر كسى از نوشته و يا تحقيق كسى خشنود نبود اشكالات آن را موبه مو با ذكر مأخذ بيان نمى‏كند بلكه به سراغ جدّ او، حرفه او، والدين و يا محل زندگى او مى‏رود و يا اينكه او را «بيگانه، ضدانقلاب و نوكر غرب و و و» مى‏نامند.

بنده كه در دربند شميران در سال 1346 به دنيا آمده‏ام افتخار مى‏كنم كه ايرانى هستم و دبستان و چند سالى از دبيرستان را در ايران و اروپا گذراندم و دوره دانشگاهى را در آمريكا گذراندم و اكنون كرسى تاريخ دنياى باستان را در دانشگاه كاليفرنيا دارم. استاد دانشگاه در آمريكا بودن دليل بيگانه بودن نمى‏باشد. بنده تابستان خود را در كنار درياى مديترانه يا اقيانوس آرام نمى‏گذارنم، بلكه به دنبال بقاياى تمدن ساسانى در هر كشورى مى‏گردم تا بتوان بهتر اين دوره از تاريخ‏مان را به جهانيان بشناسانم. كافى است ايشان نامه بنده[112] را كه در همين مجله بخارا كه به نشنال جغرافى National Geographic در جلد 38  .  نوشته‏ام نظر بيندازند تا بيگانه نبودن بنده را دريابند.

با عرض احترام خدمت آقاى افشار      تورج دريايى‏

100

شنبه 21 خرداد 1384

ايرج عزيزم‏

نامه بى تاريخ آقاى دكتر تورج دريايى رسيد. از اينكه ندانسته و نخواسته سبب كدورت و رنجش خاطر ايشان شده‏ام صادقانه پوزش مى‏طلبم. خيال مى‏كنم ايشان بر اين پندارند كه بنده از دنياى آكادميك و دانشگاهى و باسواد هستم و خداى ناكرده قصد اسائه ادب داشته و به اصطلاح عوام خواسته‏ام پا در كفش ايشان بكنم. لطفاً برايشان توضيح بده كه نويسنده نامه عامى و روستايى است. ساده‏لوحانه همه چيز را همان گونه كه مى‏نمايد مى‏بيند. از ديد بنده عوام هر ايرانى كه به تابعيت كشور ديگرى درآيد از نظر حقوقى كلمه ايرانى نبوده و بيگانه و خارجى مى‏شود. در غير اين صورت مشكل پيش خواهد آمد – مثلاً ادعاى افغانى بودن آقاى خليل‏زاد ساتراپ امريكايى افغانستان را بايد پذيرفت.

در ذهن روستائى بنده تا اين اواخر فقط دو نوع يا طبقه ايرانشناس وجود داشت: يكى ايرانشناسان ايرانى مانند تقى‏زاده، پورداود،… و غيره و غيره. نوع ديگر ايرانشناسان غيرايرانى مانند هرتزفلد، خانم بويس، ريچارد فراى و ديگران.

خوشبختانه چندى است گروه يا نوع يا طبقه ديگر هم پيدا شده‏اند كه اميد فراوان مى‏رود در زمينه ايرانشناسى گام‏هاى ارزشمند بردارند مانند منشى‏زاده،… تكرار  مى‏كنم آنچه در ذهن حقير مى‏گذرد تنها جنبه حقوقى مسئله است. والا بنده هنوز حتى سعادت ديدن ايشان را هم نداشته‏ام كه خداى ناكرده بى‏دليل و بى‏جهت قصد اسائه ادب داشته باشم.

مراد من از انگشت گذاشتن بر تاريخ ميلادى فقط و فقط جلب توجه ايشان به موضوع جالب و مشكل احياء گاهشمارى دوره هخامنشيان، از همان آغاز روى كار آمدن ساسانيان، بود.

همان گونه كه صراحتاً نوشتم كتاب ايشان را سودمند و خواندنى يافتم. اما به عنوان ناشر حرفه‏اى بر اين باورم كه اگر مضمون مشخصى را محور قرار داده بودند كتاب قوام و انسجام بيشتر مى‏يافت و در ذهن خواننده – خواه دانشجو يا خواننده علاقه‏مند به تاريخ ايران اثر بيشتر مى‏گذاشت.

از كاربرد اصطلاح «آش» هم عذر مى‏خواهم. ايشان به علت كرامت فضل و دانش خودشان بايد نسبت به عوام و مردم كوچه و بازار كه ناخواسته ناچار از كاربرد اصطلاحات عوامانه هستند گذشت و عطوفت داشته باشند. باز هم از اينكه باعث كدورت خاطر ايشان شدم عذر مى‏خواهم.

اينجا باران آمد. هوا بهشتى شده است. جايت خالى است.   همايون‏

101

سوم آبان ماه 1386

ايرج عزيزم‏

آنچه همراه اين عريضه تقديم مى‏شود عبارت است از:

الف. جزوه ترجمه شهر و روستا در ايران دوره سلوكى (نشانى كتاب اصلى در زير صفحه اول آمده است) همراه با زيرنويس‏ها. صفحه‏بندى ترجمه را با كتاب انگليسى تطبيق داده علامت‏گذارى كرده‏ام. براى جلوگيرى از اشتباه صلاح اين مى‏دانم كه شماره زيرنويس‏ها مسلسل باشد نه صفحه به صفحه.

ب. جزوه ترجمه «كاروانسراهاى اشكانى – تأليف ايزدور خاركسى همراه با تعليقات دبليو. اچ. شوف.

ج. ترجمه فصل اول كتاب ششمين پادشاهى منارك شرقى تأليف جورج راولينسون‏

The Sixth Great Oriental Monarch by George Rawlinson

و زيرنويس‏هاى مربوطه.

د. نسخه اصلاح شده و غلطگيرى شده از جغرافياى ادارى هخامنشيان توين‏بى.

توصيه مى‏كنم نسخه‏اى از ترجمه رساله پهلوى شهرستان‏هاى ايران[113] و جغرافياى‏ موسى خورنى به عنوان پيوست بر كتاب افزوده شود.

ه’. ترجمه فصل بيستم از بخش دوم جلد سوم تاريخ كمبريج ايران با عنوان «تقسيمات جغرافيائى و ادارى ساسانيان، آبادى‏ها و اقتصاد» تأليف كريستوفر برونر – سى و يك صفحه تمام از تاريخ كمبريج – در شرف اتمام است. پس از حروف‏چينى ارسال خواهد شد. تا زمانى كه فصل‏هاى بالا را حروف‏چينى مى‏كنند تقديم خواهد شد.[114]

قربانت، همايون‏

102

1386

ايرج عزيزم‏

نمونه‏هايى كه داده بودى غلطگيرى كنم تا آنجا كه ممكن بود اصلاح كردم. به شرح زير:

1. تقسيمات جغرافيايى و ادارى ايران ساسانى: كه بايد دوباره غلطگيرى كنم به علت باريكى حاشيه سفيد نمونه‏ها نتوانستم زيرنويس‏ها را درست بياورم. لطفاً سفارش كن يك بار ديگر نمونه بگيرند و بدهند تا زيرنويس‏ها را بياورم.

2. پيوست‏هاى با عنوان «سلطان نشين گم شده هرمز» و «خوارزم».

3. ترجمه مقاله‏اى كه در مجله ايران آمده و برايم فرستادى تا ترجمه كنم.[115]

راجع به ديگر بخش‏هاى كتاب كار ديگرى از من ساخته نيست. يادآورى كنم كه در آغاز كتاب مؤلف آن را «توين‏بى» آورده‏اند كه درست نيست. «توين‏بى» يكى از مؤلفين كتاب است. اسامى ديگر مؤلفين بخش‏هاى كتاب را از جمله راولينسون و ايزه‏دور خاركسى و كريستوفر برونر را نيز بايد آورد.

4. كتاب مقدمه‏اى لازم دارد كه اگر بخواهى منتظر دكتر [محمد حسن‏] گنجى بنشينى، به علت كسالت عيال او، بايد مدت‏ها منتظر بمانى. سعى خواهم كرد خودم چيزى بنويسم. نمى‏دانم از عهده برمى‏آيم يا نه. اگر چيزى نوشتم كه خودم پسنديدم برايت خواهم فرستاد. اگر پسنديدى بگذار. اگر هم نپسنديدى بيانداز دور. يقين داشته باش دلخور نخواهم شد. خودم مى‏دانم بيسواد هستم.

5. نقشه‏اى برگرفته از اطلس «دنياى هلنى و رومى» را همراه مى‏فرستم. واجب است در كتاب بيايد. توجه كن به اسم درياى «ارياتره» به جاى خليج فارس كه اكثريت قريب به اتفاق محققين غربى آن را با درياى «اريتره» اشتباه كرده‏اند.[116] قربانت، همايون‏

103

دوم بهمن ماه هشتاد و شش‏

جناب آقاى دكتر محقق داماد[117]

رياست محترم شوراى توليت موقوفات دكتر محمود افشار

پس از عرض سلام و تحيت، اينجانب همايون صنعتى‏زاده فرزند عبدالحسين به شناسنامه 428 تهران در تعقيب نظر واقف آن موقوفات و به منظور تعميم زبان فارسى در كشورهاى آسياى ميانه و انتشار مطالب مربوط به فرهنگ و ادب فارسى مصمم است مبلغى (در حدود هشتاد ميليون تومان) مؤبداً در اختيار آن موقوفه قرار دهد تا هر نوع و در هر زمان كه مناسب است از عوايد آن به مجله‏هاى جدّى ادبى فرهنگى غيردولتى كه در جهت همين مقاصد در ايران انتشار مى‏يابد كمك شود.

در حال حاضر تا وقتى كه مجله ادبى و فرهنگى بخارا به سردبيرى آقاى على دهباشى بر منوال كنونى منتشر مى‏شود مصلحت مى‏دانم كه منحصراً به اين مجله به صورت كمك تهيه دفتر و يا اجاره محل دفتر مجله مزبور پرداخت شود. خواهشمند است دستور فرماييد كه عجالتاً مبلغ چهل ميليون تومان به كدام حساب بانكى پرداخت شود.

بديهى است به مجرد اينكه اين نيت بالفعل انجام شد بلافاصله باقيمانده مبلغ مزبور به حسابى كه معلوم خواهيد كرد پرداخت خواهد شد. پيشاپيش از مرحمتى كه در اين كار خير و فرهنگى خواهيد فرمود نهايت تشكر و امتنان را دارم.

جسارت ورزيده نسخه‏اى از كتاب تأثير علم بر انديشه را كه تنها براى آقايان مدرسين حوزه علميه قم ترجمه و ارسال داشته‏ام تقديم مى‏شود. اميدوارم فرصت تورق پيدا شود.[118]

با عرض نهايت ادب و اخلاص‏

همايون صنعتى‏

104

پنج شنبه 24 مرداد 1387

ايرج عزيزم‏

به ضميمه آن بخش‏هايى از كتاب جغرافياى تاريخى ادارى ايران باستان كه خواندن نمونه‏هاى چاپى آن و اصلاح غلطهاى چاپى آن بر عهده من است تقديم مى‏شود. البته تا آنجايى كه توانستم و به چشمانم رسيد غلطهاى چاپى آن را اصلاح كردم به استثناى ترجمه مقاله آقاى مهرداد ديزجى كه منتظرم فتوكپى ديگرى از اصل مقاله به دستم برسد. در مورد شهرستان‏هاى ايران و جغرافياى موسى خورنى كارى از دست من ساخته نيست. اصل خبر در دسترسم نبود كه اصلاح كنم.

چند زيرنويسى را كه مربوط به بخش چهارم «روزگار ساسانيان» مى‏شود از قلم افتاده بود اصلاح كردم و افزودم.   با عرض ارادت، همايون‏

105

سه‏شنبه چهارم آذرماه 1387

ايرج عزيزم‏

امروز صبح از شنيدن صدايت خوشحال شدم. نمونه‏هاى كتاب جغرافياى ادارى تاريخى ايران باستان به ضميمه تقديم مى‏شود. پيوست‏هاى با عناوين «هرمز سلطان‏نشين گم شده» و خوارزم، همچنين بخش مربوط به ساسانيان تأليف كريستوفر برونر همراه با پيوستى كه مربوط به آذربايجان است را پيش از اين نزد آقاى رضايى[119]‏ فرستاده‏ام.

ديگر مطلبى از بابت اين كتاب نزد ارادتمند نيست. چند سطرى هم به عنوان پيشگفتار مترجم فرستاده‏ام اگر در آغاز كتاب بيايد شايد بد نباشد. اگر هم نيايد اتفاقى نخواهد افتاد.

آخر همين هفته عازم بندرعباس هستم. يكى دو نكته كه شايد تذكر آن سودمند باشد:

الف. توين‏بى تنها مؤلف بخش اول كتاب جغرافياى ادارى هخامنشيان است.

ب. مؤلف پيوست دوم بخش دوم كتاب با عنوان «خوارزم» و. و. تارن است.

اميدوارم پيوست اول بخش دوم كتاب سلطان‏نشين گم شده هرمز را با حوصله بخوانى. سپس با آقاى ستوده بنده را در بندرعباس سرافراز فرمائيد. سعى خواهم كرد نقشه‏ها و عكس‏هاى هوايى منطقه را به دست آورم. دنيا را چه ديدى. شايد در معيّت شما بزرگان تاريخ ايران اثر و يا ردى از اين سلطان‏نشين فرضى سلوكى در فاصله ميان ميناب و ولاشگرد اثرى پيدا شد.   قربانت، همايون‏

106

سه‏شنبه سوم ديماه 1387

ايرج عزيزم‏

براى پنجمين يا ششمين بار اين كتاب جغرافياى تاريخى – ادارى ايران باستان را خواندم. گمان مى‏كنم كتاب را حفظ كرده‏ام. چند نكته به نظرم قابل ذكر مى‏رسد. برايت مى‏نويسم تصميم نهائى با جنابعالى.

1. در متن و زيرنويس‏ها بيش از پنجاه بار از نوشته ايزدور خاراكسى با اسم «كاروانسراهاى اشكانى» ياد شده. يا تمام آنها را بايد عوض كرد و يا عنوان منزلگاه‏هاى اشكانى[120].

. 2. در متن به كرات به «جدول پيتوتينگر» اشاره شده است. توضيح اينكه اين جدول چيست در زيرنويس صفحه 280 آمده است. به نظرم جاى درستى نيست.

3. در تمام طول كتاب، مخصوصاً در زيرنويس‏ها عطف مى‏شود به كتاب‏

The Periplus of the Aerythraean sea

كه فارسى درست آن مى‏شود سفرنامه درياى اريتره‏اى.

اصل كتاب جزوه‏اى است در حدود 23 – 22 صفحه. اما نسخه‏اى كه در اختيار من است متجاوز از 322 صفحه است. بقيه تعليقات آقاى شوف (همان كه كاروانسراهاى اشكانى را نيز به انگليسى ترجمه كرده است) مى‏باشد.

مؤلف كتاب دريانوردى گمنام از سده اول ميلادى است. يكى از مهمترين اسناد جغرافيايى آن روزگار است. اين كتاب را به اختصار در مقاله «اسم اصلى خليج فارس» معرفى كرده‏ام. هرچه بگويم چه كارى اسم ايرانى‏الاصل اين دريا (كه شامل اوقيانوس هند نيز مى‏شود) دست محققين بزرگ غربى داده كم گفته‏ام.

در همين كتاب زير چاپ توين‏بى در صفحه 41 (ترجمه فارسى) مى‏گويد: «شك بود آيا برديه به هنگام شكار نزديك شوش كشته شد يا در درياى اريتره غرق شده بود» كه آشكار است كه مراد از اريتره در اينجا خليج فارس است و نه درياى قرمز.

در صفحه 326 از قول پوليبوس نقل شده: «دشت ميشان اپارخى درياى قرمز» دشت ميشان كنار خليج فارس است و نه درياى قرمز.

لااقل ده موردديگر همانند سراغ دارم. در ترجمه انگليسى كتاب مشهور خنوخ Book of Enech The چاپ بريل آمده است: «رود فرات به درياى قرمز مى‏ريزد».

مشكل اساسى اين است كه تلفظ درست و دقيق «اريتره» را نداريم. نمى‏دانم در متن اصل يونانى چگونه بوده است؟ به هر حال شايد بى‏ضرر باشد همان مقاله «اسم اصلى خليج فارس» چاپ شده در بخارا را جمع و جور كرده و به عنوان يكى از پيوست‏ها آورده شود. آنچه مسلم است اين كه لااقل تا اواخر سده اول ميلادى اسم خليج فارس و اوقيانوس هند مرسوم نبوده و اين گستره آبى با نام درياى اريتره شناخته مى‏شده.

4. مقاله آقاى ديزجى به زبان انگليسى را من همراه ندارم. بايد از همان مجله ايران رونويسى كنى.   قربانت، همايون‏

خنوخ يا اينوخ همان ادريس پيغمبر در ادب فارسى است. كتاب به شدت متأثر از فرهنگ ايرانى است. به‏خصوص بخش نجومى آن كه نويگه باوئر آن را مدون كرده است. اين بخش را ترجمه كرده‏ام. اما چون مى‏دانم به درد هيچ كس نخواهد خورد دليلى براى چاپ آن نمى‏بينم.

5. در متن چندين بار عطف شده به كتاب Sajastan از ارنست هرتزفلد در حواشى كتاب تارن «يونايان در باكتريا و هند» دست‏كم پنجاه بار به اين كتاب عطف داده شده است. همه‏جا، حتى كتابخانه كنگره امريكا را گشتم و اثرى از اين كتاب پيدانكردم. چرا؟[121]

همايون صنعتى‏

107

30 بهمن 1387

ايرج عزيزم‏

1. يكدست كردن نام‏هاى جغرافياى كه مؤلفين مكان‏ها و زمان‏هاى گوناگون با تلفظهاى كم يا بيش همانند اما مختلف نوشته‏اند نوعى جفا در حق خواننده است. تصورى نادرست در ذهنش پيدا مى‏شود.

2. مختصر شباهت دو اسم حكايت از دو مفهم نمى‏كند. مانند آتن = شهر، اتنا = ايزدباذ.

3. شش فهرست از نام ساتراپى‏هاى هخامنشى از شاهان هخامنشى به‏جا مانده است. نه‏تنها املاها و تلفظهاى اسامى با هم يكسان نيستند بلكه با يك نظم هم نيامده‏اند. شوش، سوس، شوشيانا، شوشن، سوزيانا – مصداق اين عرض است.

4. چه اصرارى دارى كه خواننده بازنشسته را از اين هم كه هست سوراخ نشمينگاه او را فراخ‏تر كنى. بگذار كمى سرگردان شود. حيران شود. بلكه بداند كه نمى‏داند. شايد خدا خواست به صرافت جستجو افتاد.

5. ظاهراً تمام صفحات شماره‏هاى نادرست دارند. اشتباه در محدوده 3 – 5 است. آشكار است از دسته گل‏هاى كامپيوتر است. خدا كند هميشه غلط هايش از اين زمره باشد.

واى از آن روزى كه در فشار دادن دكمه سلاح اتمى خطا كند. بلاهت آدمى بى حدّ و حصر است.   قربانت‏

شعرى را كه براى شهين گفتم اصلاح كن. خيالم جمع بود كه بى ذوق هستى اما بعد از آنكه اصطلاح «بانوى گل سرخ» را نوشتى در اعتقادم رخنه پيدا شده است.   همايون‏

تبسم‏هاى بانوى گل سرخ‏[122]

خوش آن روزى كه ما را هم، دلى بود

شريك عمر و يار و همدلى بود

شكيبا، باوفا، خوشرو و خندان‏

خرامان سرو ناز خوشگلى بود

نگارى، فكر و ذكرش مهربانى‏

رفيق نكته‏سنج و عاقلى بود

به هنگام مصيبت‏ها، بلاها

عجب مشكل‏گشاى قابلى بود

اگر روزم تمامى رنج و غم بود

چو شب مى‏شد پناه و منزلى بود

كنون من مانده‏ام بى‏دل به دنيا

خوش آن روزى كه ما را هم دلى بود

* * *

اگر مردى، زنى، پيرى، جوانى‏

گرفتار غمى يا مشكلى بود

تبسم‏هاى بانوى گلسرخ‏

دواى درد هر زخم دلى بود

108

كرمان – 3 اسفند 1387

ايرج عزيزم‏

1. به ضميمه مقاله «پانصد سال دموكراسى غربى در ايران باستان» تقديم مى‏شود. براى هر كس مى‏خواهى بفرست از آن ايراد بگيرد تا پيش از آنكه چاپ شود[123] – اگر تصميم به چاپ آن گرفتم – اصلاح شود.[124]

2. نامه آقاى مجيدى[125] و اسناد مربوط را خدمت ايشان فرستادم. كتاب پرس پليس‏اسميت را به ايشان و كتابخانه جناب بجنوردى واگذار فرمائيد.[126] اين كتاب دو جلد ديگر دارد كه من ندارم اما در كتابخانه موزه ايران باستان ديده‏ام. ترجمه و چاپ آنها به زبان فارسى واجب است. جلد چهارمى هم دارد كه همين قطع تخت جمشيد ارسالى را دارد. عكس‏هاى هوايى از مناطق باستان‏شناسى ايران است. آن را دارم بايد براى جناب مجيدى بفرستم.

متن نامه ريچارد فراى‏

3. خواهشمند است هر مقدار از حروف‏چينى اريان[127] فراهم شد فرستاده شود ترجمه صيقل نخورده و پر از غلط و اسقاطى است. معمولاً هنگام تصحيح نمونه‏ها درست مى‏كنم.

دستورالعمل راجع به تعليقات فراموش نشود. كتاب اورل اشميت و چند عنوان همانند ديگر كه دارم به درد خواهند خورد.   قربانت، همايون‏

109

آخرين نامه‏

يادداشتى است با دست لرزان، به خطى دشوارخوان كه در شش سطر به مداد نوشته و بالاى بسترش بوده است. شيرين آگاه آن را روزى كه مجلس تذكر همايون در تهران گرفته شد به من داد. نوشته اين است اگر درست توانسته باشم بخوانم.

دوم شهريور 88 صبح‏

آخرين نامه‏اى كه همايون صنعتى در تاريخ 88/6/2 براى ايرج افشار نوشت.

ايرج افشار

حال من همانند [ناقص مانده است‏]

حال من بسيار بد است. [يك كلمه شبيه تصاحب‏]

بايد حوصله كنيد تا كار به جاى بد برسد.

شما نمى‏دانيد من آلمان [به احتمالى الان‏] كجا هستم.

اما محض رضاى خدا عجله نكنيد

آدم بسيار پخته و عاقل لازم داريد [يا دارند – مشخص نيست‏].


[1] متخصص تاريخ زروان و اديان ايرانى پيش از اسلام

[2] در اين موضوع مقاله‏اى نوشت در مجله آينده چاپ شد. شماره‏هاى 5 و 6 سال 1359

[3] . مقصود آبادى كوشكك نزديك گچسر از منطقه لورا در راه چالوس قبل از كندوان

[4] نقطه چين در اصل است

[5] آبادى بسيارى دلپذيرى است در كوهستان جبال بارز كه اكنون گلاب زهرا در آن منطقه استقرار دارد

[6] . محمود بهزاد

[7] -‏  . متأسفانه آن يادداشت موجود نيست

[8] -اين يادداشت به خط من است براى دكتر هوشنگ نهاوندى. بجز چند سطر كه به خط دكتر هوشنگ نهاوندى (رياست هيأت موسسين انجمن آثار ملى). چون حاوى نكته‏اى درباره نيات همايون صنعتى‏زاده بود جزو نامه‏هاى همايون نگه‏دارى شده است

-[9]  انجمن آثار ملی

[10] – خط دکتر نهاوندی

[11] نامه شماره بعد ديده شود

[12] – این نیت عملی نشد.

. [13]فقط صفحات 18 و 19 از آن برجاى مانده است

[14] -Neuegebauer

[15] پنگان (فنجان) ترتيبى بوده است براى تقسيم آب

[16] – آن را منتشر ساخت.

[17] – قرار بود صنعتى آن را منقح كند و به آن شرح بنويسد

[18] – ظاهراً حدس مى‏زد كه ممكن است روزى محل دفترى راهنماى كتاب (انجمن كتاب) از ميان برود

[19] – آن نامه گم شده است.

[20] – دکترعباس زریاب خویی

[21] – به چاپ رسید و منتشر شد

[22]. در مجله آينده به چاپ رسيد.

[23] مرادش مجله آينده است. هنوز در ذهنش نام راهنماى كتاب بوده

[24] – او چند دوره مشترك شده بود كه به كتابخانه ارسال شود و دفتر مجله به مرسوم اين رسم كه در غرب رايج بود نام اهداكننده را چاپ مى‏كرد

[25] – فریدون جنیدی

[26] – مقصود سازمان کتاب است.

[27] – چاپ برلین به کوشش تقی ارانی

[28] – مهندس محمد حسین اسلام پناه

[29] – وكيل متشخص دادگسترى در كرمان

[30] -دبير فاضل ادبيات فرزند محمود دبستانى (كه در 1304 به درگاهى) شهرت داشت و سرلشكر درگاهى او را مجبور كرد كه از نام خانوادگى خود دست بردارد. از اعضاى دادگسترى داور بود و مقاله ابن‏سينا را در مجله آينده سال اول (1304) نوشت

[31] – اگر گم نكرده باشم كمى اغراق است و خود گفته نگاه داشته است.

[32] ـ همسر او و همسر من در خارج بودند.

[33] – مرادش منظومه­های حماسی است.

[34] به عنوان نگاهى به سه كتاب تازه. آينده سال 6 (1359): 294 – 298: نوروز و بنياد نجومى آن (يحيى ذكا)، خاكسار و اهل حق (نورالدين مدرسى چهاردهى)، ايران باستان از م. مولد (ترجمه ژاله آموزگار.

[35] – ايشان در آن ايام بر چاپخانه افست مديريت داشت

[36] زغال را همه موارد با «ذال» نوشته است

[37] -به دعوت هانس روبرت رويمر كه رئيس زمينار شرق‏شناسى بود. آنجا مى‏رفتم كه درباره وضع مراكز پژوهشى و دانشگاهى ايران با توجه به پيشامد جنگ صحبت بشود. برت فراگنر از سوى ايشان مأمور شده بود كه كتابچه راهنمايى درست كنيم. P

[38] دوستم دكتر هوشنگ دولت‏آبادى پدر اوست

[39] – ناظر است به مقاله‏اى كه با عنوان «راه آينده» نوشته بودم. (سال ششم)

[40] مراد تجديد طبعى است كه به مراقبت دوستان چنگيز پهلوان و وحيد نوشيروانى انجام شد (ده جلد)

[41] – دکتر اصغر مهدوی

[42] – عبدالرحیم جعفری

[43] -درباره انصبا محمد حسين اسلام‏پناه در بخارا شماره…. يادداشتى دارد (ضمن تازه‏ها و پاره­ها)

[44] – نام آبادیی است که کارخانۀ گلاب آنجاست.

[45] شايد اشاره‏اش به مقاله زبان فارسى نشانى والاى قوميت ايرانى از دكتر جواد شيخ‏الاسلامى است

[46] آن قسمتى كه مربوط به كودتاى 1299 بود. تمام خاطراتش از رضاشاه (خوب و بد) در دفتر تاريخ (جلد چهارم) چاپ شده است

[47] دو عكس دسته‏جمعى رجال قاجارى است كه تا آن زمان نديدم چاپ شده باشد. وثوق‏الدوله در آنها ديده مى‏شود

[48] دنبالۀ آن مفقود است.

[49] – على وثوق فرزند وثوق‏الدوله كه از دوستان و معاشران سال 1358 بودتا درگذشتش

[50] – عكس نسخه چاپ زاخائو را مى‏خواست

[51] – اين تلگراف به مناسبت درگذشت پدرم قطعاً به اشاره همايون بوده است

[52] همايون بعد از اين تاريخ امكان مكاتبه نداشت و در زندان بود

[53] – چون فكر كاغذسازى دستى به آداب سنتى را پيدا كرده و در كتاب مزارات كرمان خبر از بودن كاغذسازى در كرمان خوانده بود مى‏خواست سرى بزنيم به كاغذكنان (خانج قديم) نزديك ميانه و ناچار من مى‏بايست همراهش باشم

[54] ناظر به سفرى است كه با هم به خطه لارستان رفتيم و به ديدن كاريان بردمش

[55] – پژوهشگاه علوم انسانى منظورش بود يا شركت كتاب‏هاى علمى و فرهنگى كه آقاى سياه‏پوش در آن دو جا صاحب سمت بود

[56] تاریخ کیش زرتشت ( سه جلد)

[57] – جمشید سروش سروشیان

[58] – اگر اشتباه نكنم «پير مغان» منظورست

[59] – مجله‏اى است به انگليسى كه مؤسسه بلوچستان‏شناسى دانشگاه ناپل چاپ مى‏كرد و چند شماره‏اش را داشتم

[60] – ورق دیگرش موجود نیست.

[61] محمد دانش‏پژوه فرزند دوستم محمد تقى دانش‏پژوه كه استاد و طبيب قلب و دوستخواه بيمارست

[62] – زمانی بود که در زندان بود.

[63] – به اين سفر مى‏رفتيم كه در بيابان‏هاى چاه افضل و زرده با روستائيان از وضع تقسيم آب و ارتباط آن با سماوات آشنا شود

[64] ـ کامران فانی

[65] ـ منظورش مطلبى است كه سيد حسن تقى‏زاده در مقدمه آزادى و حيثيت انسانى تأليف جمال‏زاده نوشته است

[66] – اشاره است به سفرى كه با هم به آن دره رفتيم و چند بلوچ را از سؤال‏هاى خود گيج و ويج كرده

[67] – آن قدر كه مى‏دانم هيچ صاحب همتى پيدا نشد

[68] -به گفته يزديها همداماد = باجناق همايون

[69] – از سروده­های همایون است.

[70] – مدیر مؤسسه الفرقان

[71] – استاد تاریخ ایران در SOAS

[72] – دوست فقیدم استاد زبان فارسی در SOAS

[73] – از على اكبر خطائى كه دو بار چاپ كرده‏ام

[74] – مورخ معروف تاریخ چین در چند جلد

[75] – در كتاب ارج ايرج كه دانش‏پژوه و زرياب بنياد آن را نهادند چاپ شده است. شرمنده آن دو دوست نازنين هستم

[76] – كتابى است كه به نام «سخنواره» چاپ كردم و بخش اروپايى آن را دوست فقيدم دكتر هانس روبرت رويمر فراهم ساخت

[77] – كنفرانس ترتيب يافته يونسكو بود در آن شهر كه او از كرمان آمد و من هم از تهران رفتم

[78] – فرزند محمد آگاه. محمد همدرس و دوست همايون بود. چون محمد آقا زود فوت كرد و بهروز و شيرين كوچولو بودند اختيار سرپرستى بر آنها بر عهده همايون افتاده بود. اينك هر دو دوستان دلخواه من‏اند

[79] – منظور سخنواره است.

[80] – از دوستان فارسى‏دان كه رايزن فرهنگى هند در ايران بود

[81] – در سلسله انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار چاپ شد (تهران

[82] – مترجم كتاب بارتولد: جغرافياى تاريخى ايران}

[83]– جغرافياى ادارى هخامنشيان كه موقوفه دكتر محمود افشار چاپ كرد (1379) و در سال 1388 چاپ ديگر آن انتشار پيدا كرد همراه مقاله‏هايى درباره پارتها و ساسانيان و نام «جغرافياى ادارى ايران باستان (1388

[84] – عموماً مى‏خواست كه دكتر ستوده هم بدواً آن گونه مطالب را بخواند

[85] – از آغاز نامش جغرافياى ادارى هخامنشيان تصويب شد و مشكلى نبود

[86]. همين شد. همايون آمد و با هم رفتيم به كوشكك و كَلَك كار را با حضور ستوده كَنديم

[87] توسط دكتر كتايون مزداپور به چاپ رسيد كه نام آن مجموعه را «سروش پير مغان» گذاشتم و به همين نام چاپ شد زيرا تناسب داشت با نام خانواده‏اش سروش سروشيان و كتابى كه به نام پير مغان نوشت. خانم مزداپور نام ديگرى را پسنديده بودند

[88] – متخصص بلوچ پژوهى. ولى آن مقاله در جاى ديگر چاپ شد. P}

[89] – محمدعلی پیشاهنگ از دوستان و فرهنگیان نیریز است.

[90] – بالاخره پس از چندى از دكتر نصرت‏الله رستگار مقيم وين درخواه شدم و ايشان از طريق شعبه ايرانشناسى توفيق حاصل كرد و كپى آن اسناد مهم را دست همايون رسانيد

[91] -. چاپ حروفى و حتى عكسى آن نامه هشت صفحه‏اى بلند فعلاً ضرورتى ندارد

[92] – از بنادر گردشگری هند

[93] – برجسته‏ترين صاحب هنر در كتاب آرايى چاپى سى سال پيش ازين بود. او فرزند مرحوم محمد وحيد تنكابنى بود كه مدت درازى از اواخر عهد رضاشاه. سمت معاونت وزارت فرهنگ را بر عهده داشت و اصولاً معلم رياضيات بود

[94] فرزندم درگذشته 15 اسفند 1382

[95] – همايون با ايشان به معرفى من قراردادى براى ترجمه قانون مسعودى بست كه سرانجام نيافت

[96] – از آبادى‏هاى ميان ميانه و منطقه تكاب و آتشكده تخت سليمان

[97] – اين نوشته‏اش در جلد اول «ستوده نامه» به چاپ رسيد

[98]. به آن سفر رفتيم و ميان ده‏مرده و همايون الفتى پيدا شد

[99] – بعدها به او پيشنهاد كردم كه عنوان منزلگاه‏ها را مرجح بداند زيرا همه داراى كاروانسرا به معنى واقعى نبوده‏اند

[100] – اين نامه تايپ شده است روى كاغذ گلاب زهرا

[101] -جمه كرد و به چاپ رسيد، فقط قسمت ايران و مربوطات به آن

[102] -ايشان دكتر اكمل‏الدين احسان اوغلو استاد دانشگاه استانبول است كه آن موقع رئيس مؤسسه پژوهشى IRCICA (مربوط به كنفرانس دول اسلامى) بود و اينك دبيركل كنفرانس دول اسلامى است. تخصص ايشان تاريخ علوم در سرزمين‏هاى اسلام است و صاحب تأليفات متعدد

[103] – نقطه چین از همایون صنعتی

[104] -اين عادت عجيب و شايد ناگزيرانه در جنوب هم مرسوم بود و آن گونه جاها به «خرفت خانه» معروف بود.

[105] -چون ايشان در دائرةالمعارف فارسى با دكتر غلامحسين مصاحب كار مى‏كرد و دقيق و پركار بود همايون صنعتى به او تعلق خاطر داشت. آقاى خسروى سال‏هايى هم با دانشنامه جهان اسلام همكارى داشت. همايون تا كسى را نسنجيده بود كارى بدو نمى‏سپرد

[106] – چون بى‏اجازه او از كتاب بيست و سه قصه تولستوى او نقل كرده بودند صدايش را درآورده بودند

[107] – تورج خود به مطالب اين نامه جواب نوشت كه به دنبال اين نامه چاپ شده است

[108] – دريايى خودش هم از آن ترجمه بسيار ناراضى بود و تجديد تحرير آن توسط روزبه زرين‏آب سرانجام نيكو گرفت

[109] – عبارت درستى نيست «مورخ ايرانى مهاجر» مناسبت دارد

[110] – كريستن‏سن هم كتاب با همين عنوان داشت كه سى سال پيش از ايران در زمان ساسانيان نوشته بود. نك مقدمه كريستن‏سن بر چاپ اول كتاب

[111] – اشاره است به تقسیم بندی همایون

[112] – اين نامه درباره آن بود كه آن نشريه نام خليج فارس را تحت تأثير جوّ ملل عرب به نحو غيرواقعى و تاريخى و حقيقى و به طور سياسى نوشته بود و تورج دريايى محققانه به آنها پاسخ داد.

[113] – ترجمه تورج دريايى است كه همايون خود انتخاب كرد و آقاى دريايى به دلپسندى اجازه داد كه اضافه شد و مشخص شد در مباحث علمى ميان دو جستجوگر بخل و خست نيست

[114] – اين مقالات در «جغرافياى ادارى ايران باستان» چاپ شد.

[115] – درباره جغرافياى ادارى آذربايجان به قلم قدرت آذرى اميرچى

[116] – در اين باره همايون صنعتى يادداشتى در مجله بخارا منتشر ساخت. اينك از تورج دريايى بايد درخواست كرد كه مقاله‏اى بنويسد و ايرانيان را از مطالعاتى كه در آن خصوص شده است مطلع گرداند

[117]

[118] – اما از اين پيشنهاد منصرف شد چون خواست كمك خود را با اختصاص دادن بخشى از مستغلات پدريش براى كارهاى دفترى و انبارى بخارا به ثمر برساند و اين كار را كرد

-[119]. آقاى بيوك رضايى از متخصصان حروف‏چينى و چاپ كه سال‏هاست با من دوستى و همكارى دارد

[120] – چون به او پیشنهاد کردم.

[121] – به خواهش من مشخصات جايى را كه اين تحقيق چاپ شده است آقاى عسكر بهرامى يافت و براى همايون فرستادم. نسخه آن نشريه در كتابخانه موزه ايران باستان (تهران) موجود است

[122] – به مناسبت سالروز درگذشت «بانوى گلسرخ». لقبى كه دوستم ايرج افشار به او داد

[123] – در مجلۀ بخارا چاپ کرد.

[124] – ريچارد فراى چند سطر توسط آرش افشار فرستاد كه به او دادم. اين است كه در اين جا بطور عكسى چاپ مى‏كنم

[125] . در مورد اهداى كتابخانه خود به مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى

[126] – چون جلد كتاب خراب شده بود كتاب را به صحاف داد و خانم نوشين سرلتى به فرموده او آن را به كرمان برد تا با كتابخانه يكجا تحويل گردد

[127] -به درخواست انتشارات موقوفه دكتر محمود افشار به ترجمه آن پرداخت و به پايان رسانيد. ولى مشغول بازخوانى و بازنويسى آن بود كه درگذشت. اوراق را به فرموده او نوشين سرلتى به من داده است تا راهى براى آماده شدن آن پيدا شود

بخارا 73-72 ، مهر و دی 1388