از اینجا و آنجا و… / علی دهباشی
يادداشتهايى درباره : يادى از مهدى سحابى – بزرگداشت مهدى سحابى در دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران – عباس جعفرى، عكاس، روزنامه نگار و… – بزرگداشت شاهنامه و دكتر جلال خالقى مطلق – دكتر على اصغر حلبى و پژوهشهاى ادبى – ژان ژاك روسو و مفهوم وطنپرستى – تقىزاده و گرفتارى هميشگى زبان فارسى – مصائب دنيا از نگاه علامه محمد قزوينى – ناصر زراعتى و كتاب گويا – نامه سروا از افشين شاهرودى – اهداء چند مجموعه اختصاصى به كتابخانه مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى – ترجمه كتاب روشنگرى دينى به زبان روسى و كتابخانه اختصاصى همايون صنعتىی زاده.
- · يادى از مهدى سحابى
اگر از آنانى كه او را ديده بودند، از حد يكى دو جلسه تا دوستان ديرينش، بپرسيد كه آيا هرگز تصورى از خاموشى او به ذهنشان متبادر شده بود؟ پاسخ همگى بلااستثنا منفى است. آن چنان بود كه جز زندگى هيچ تصورى از او نمىشد داشت. مردى كه همواره خدنگ مىايستاد و استوار گام برمىداشت. هرگز كسى ناليدن او را نشنيد، نه از روزگار و نه از چيزى ديگر و نه از… اگر درد و غصه داشت، كه حتماً داشت، آنقدر بزرگ بود كه اگر در چشمان هشيار و مهربانش عميق مىشدى شايد آن را حس مى کردی.
به گذشته برگرديم؛ يك دوره هشت ساله كار روزنامهنگارى در كارنامه زندگى سحابى وجود دارد. آنها كه با او كار كردند و همكار او بودند بايد بيايند، بگويند و شهادت بدهند كه سحابى با چه دقت و انضباطى كار مىكرد. كافيست دوره نشريه پيروزى را كه سحابى و دوستان مطبوعاتىاش منتشر مىكردند ملاحظه كنيد، هنوز پس از گذشت دو دهه خواندنى است. سحابى ناگهان عرصه روزنامهنگارى و فعاليت مطبوعاتى را رها مىكند و صحنه فعاليت اجتماعى را به صورت ظريفى ترك مىكند.
تصور بنده اينست كه روحيه حقيقتجويى و عدالتطلبى سحابى در كنار حساسيتهايش ديگر به او امكان حضور در يك ميدان پُر از زد و خورد را نداد. خودش مىگويد: «بعد از انقلاب و بيرون از حيطه روزنامهنگارى عملىترين و سادهترين كارى كه مىتوانستم انجام دهم همين ترجمه بود.» در كار ترجمه تجربه داشت. با ترجمه مرگ وزير مختار در اوايل دهه پنجاه ورودى خوش به اين عرصه را تجربه كرد. اكنون پس از ترك روزنامهنگارى به صورت تمام وقت به ترجمه پرداخت.
سحابى يكى از برجستهترين ادامهدهندگان راه ترجمه در نسل خودش بود. او درست در زمانى كه نسل قبل او يعنى محمد قاضى، ابوالحسن نجفى، نجف دريابندرى، ابراهيم يونسى و ديگران هنوز كار مىكردند فعاليت جدىاش را آغاز كرد و به نتيجه رساند. ظهور سحابى در بطن زندگى ادبى چنين بزرگانى در عرصه ترجمه اتفاق افتاد و خوش درخشيد.
دفتر مجلۀ بخارا از راست کامبیز شافعی، مهدی سحابی و شهاب دهباشی
سحابى همواره پاس ارزشها و دستاوردهاى نسل قبل خود را داشت، حتى زمانى كه در اين اواخر به ترجمه يكى از كتابهاى ترجمه شده توسط نسل قبل خود همت گماشت. اين حقشناسى يا به اصطلاح «فضل تقدم» را همواره رعايت مىنمود. نكته ديگر تداوم كار اوست كه حداقل در اين دو دهه بىوقفه ادامه داشت. دوستى ترجمه 4200 صفحهاى سحابى از رمان پروست را كلمهشمارى كرده بود و به چند صدهزار كلمه رسيده بود. كارى كه سحابى از سال 1369 آغاز و در سال 1378 به پايان رسانده و قريب يك دهه از عمرش را بر سر اين كار گذاشت! كافيست يكبار از روى ترجمه اين رمان عظيم بنويسى ديگر مچ دست و انگشت برايت باقى نمىماند، چه رسد به آنكه به دنياى گسترده و سيلان ذهنى مهمترين نويسنده فرانسه و قرن گذشته گام بگذارى. سحابى اين كار را كرد و سربلند بيرون آمد. او با ترجمه اين رمان دنياى تازهاى از ادبيات جهان را براى فارسىزبانان گشود. پس از او بود كه دهها مترجم نمونههايى از آثار درخشان ادبيات جهان را از ناباكوف تا يوسا ترجمه كردند. آنچه كه او سالهاى بعد انجام داد هر كدام درخشانتر از ديگرى بود. تسلط به زبان ايتاليايى و بعد فرانسوى دستاوردهاى ماندگارى به همراه داشت.
ما به عنوان كِلك و بعد بخارا مورد توجهش بوديم. حُسن ظن او به ما اعتماد و اعتبار مىداد. در كار شب لويى فردينان سلين و ويژهنامهاى كه درآورديم، بىدريغ كمك و سرپرستىمان كرد. هرچند سالها بود كه ديگر جايى حضور پيدا نمىكرد. در مراسم «شب سلين» آمد و با علاقه و خطاب به دوستداران سلين سخن گفت. بعدها در كار ويژهنامه پروست و بعد كالوينو و بعدتر موراويا.
سيمين نطاق دوست هنرمند سحابى در گفتگوى درباره ويژگىهاى سحابى گفته است: «در هيچ قالبى نمىرفت. آزادى روحى كه داشت، آزادى بيانى كه داشت، طنزى كه در زندگى داشت واقعاً بىنظير بود. وقتى اين اتفاق در خانه من افتاد، تمام خانوادهاش اينجا بودند. همه نشسته بوديم، دوستان جمع بودند و همه با هم بوديم. يكى از دوستان، خانم ناهيد آرين، گفت اگر خودش زنده بود، الان اين مجلس را از خنده رودهبر كرده بود. چون حتى مرگ هم برايش مضحكه بود، مسئله مهمى نبود. درست سه روز قبل از اين اتفاق نمىدانم به چه دليلى حرف مرگ شد. به من گفت، سيمين من هرگز فكر مردن را نمىكنم. گفتم، ولى من هر روز صبح. گفت حالا چرا صبح؟ بعد هم كمى حرفهاى مختلف زديم و گذشت.» مرگ سحابى بدون هيچ ترديد ضايعه جبران نشدنى است. او سالها میتوانست باشد و دهها متن مهم از ادبيات جهان را مىتوانست به زبان فارسى برگرداند و براى فرهنگ فقير ما گنجينهاى كه بود كه از دست داديم.
مهدى سحابى متولد 1322 در قزوين بود و در دوشنبه هجدهم آبان ماه 1388 در پاريس بر اثر ايست قلبى خاموش شد.
از مهدى سحابى چهل و سه كتاب منتشر شده كه مشهورترين ترجمه او رمان هفت جلدى مارسل پروست است به نام در جستجوى زمان از دست رفته.
* بزرگداشت مهدی سحابی در دانشکدده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران
دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه تهران عصر روز دوشنبه دوم آذرماه 1388 ميزبان گروهى از دوستداران مهدى سحابى بود. در اين نشست على دهباشى، بهرام دبيرى، على اصغر حداد، ليلى گلستان، دكتر جواد مجابى و دكتر هادى سحابى سخنرانى كردند و در خاتمه نيز فيلمى از زندگى او به كارگردانى سهند ساعدى براى علاقهمندان به نمايش درآمد.
جلسه را نخست على دهباشى با فرازهايى از زندگى زندهياد سحابى آغاز كرد.
سخنران بعد از دهباشى بهرام دبيرى بود كه در بخشى از سخنرانى خود چنين گفت : « ما بيرون از جهان ايستادهايم و نمىخواهم از مرگ سحابى سخن بگويم. وقتى مردم در معناى عام در چنبره زندگى روزانه اسيرند، وقتى اجبار دغدغه روزانه باشد ديگر جايى براى آسايش، كنسرت رفتن و موزه ديدن نيست و اين يعنى محروميتى فاجعهبار. اما شگفتا كه در اين سرزمين سى سال پيش از آنكه شعر «سنگ آفتاب» اوكتاويو پاز جايزه نوبل بگيرد اين شعر را احمد ميرعلايى خواند كه جويس، كافكا و همينگوى را هم خوب مىشناخت. نمىخواهم از مرگ سحابى سخن بگويم، بلكه مىخواهم بگويم او كسى بود كه چشم ما را با پروست باشكوه، ماركز و بورخس به جهان گشود. روشنفكر ايرانى در اين وادى سخت كوشيد و ملت هم اين كوشش را ارج نهاد و دانشجويان و نسل جوان نيز همواره چراغ انديشه را روشن نگاه خواهند داشت. مىخواهم از شوخطبعىهاى مهدى سحابى و از مجسمههاى چوبىاش سخن بگويم و شباهت هنرمند با آثارش كه من اين حس را در جوانى هنگام ملاقات اردشير محصص دريافتم. مىخواهم از صلابت مهدى سحابى در كار بگويم امرى كه باعث شد سرانجام مرگ مهدى را دريابيم. به شما گفتم بگذاريد در اين كشتزار گريه كنم.»
علی اصغر حداد ، دوست و همکار مهدی سحابی ـ عکس از مریم آموسا
علیرضا رمضانی و لیلی گلستان در مراسم یادبود مهدی سحابی
در ادامه دكتر على اصغر حداد مترجم آثار كافكا و دوست پنجاه ساله مهدى سحابى ضمن برشمردن ويژگىهاى سحابى چنين گفت:
« مىگويند مرگ حق است كه اين چنين ست اما حيف كه به نوعى زودهنگام است و مرگ مهدى سحابى از آن مرگهاى زود به هنگام بود. به قول شوپنهاور: “بايد خيلى زندگى كرد تا پير شد و قدر زندگى را فهميد.” اما مهدى پير نشده بود. ذهنى خلاق داشت و همچنان ترجمه مىكرد. بازنشسته هم نشده بود. مهدى اين هارمونى را داشت كه با همه گرم بگيرد و بدون كينهجويى با آنها برخورد كند. بايد عمر طولانى داشت تا فهميد كه زندگى چقدر كوتاه است. اما با وجود اين كوتاهى، انسانها خودخواه هستند و مىخواهند از خود اثرى برجاى گذارند. مهدى براى جاودانه شدن بسيار كارها كرد و من به عنوان مترجم مىخواهم درباره اثرى كه جناب دهباشى و آقاى دبيرى اشاره كردند، سخن بگويم: در جستجوى زمان از دست رفته. اثرى كه مهدى ده سال تمام رويش كار كرد و بايد اهل قلم باشى تا بدانى كار هر كسى نيست. تداوم روزمره، ذهن روشن و نيروى بدنى مىطلبد. به گمان من براى شناخت فرهنگ هر كشورى شاخصههاى گوناگونى وجود دارد يعنى اينكه ادبيات جهانى در چه ظرف معينى ريخته شده باشد. مهدى با ترجمه در جستجوى زمان از دست رفته گنجينه ادبيات ايرانى را غنا بخشيد و همين يك اثر كافى است تا ياد و خاطره او را زنده نگاه دارد و من به عنوان يك دوست برايش تداومى بيش از اين در ذهنم تصور مىكنم.»
سپس نوبت خشايار ديهيمى بود كه ايشان به علت كسالت حضور نداشتند و آنگاه ليلى گلستان رشته سخن را به دست گرفت و گفت: «… مهدى روشنفكر واقعى بود. روشنفكر واقعى كسى است كه جامعهاش را متحول مىكند و از دانستههايش به ديگران مىبخشد و راه را براى تحول ديگران باز مىكند. مهدى برنامهريزى كرده بود تا گوشهاى از اين وظيفه متحول شدن جامعه را بر عهده گيرد كه موفق هم شد. روش او اين بود كه سرش را پائين بگيرد و كارى به كار ديگران نداشته باشد و كار خودش را بكند. در انتخاب كتاب در زمينه ترجمه آدم بسيار خوشسليقهاى بود و با برنامه جلو مىرفت و نويسندگان ناشناسى همچون سيلونه را به ما شناساند. در همه دنيا رسم بر اين است كه هر از چند گاهى كتب كلاسيك دوباره ترجمه و به زبان زنده روز شود. مهدى هم اين كار را كرد و كتابهاى مهمى را دوباره ترجمه كرد: سرخ و سياه، مادام بووارى، تربيت احساسات و آثار ديگر كه به نظرم لازم بود دوباره ترجمه شوند. حال در اين ميان ترجمه در جستجوى زمان از دست رفته به كنار. سحابى با ترجمه اين اثر كار عظيمى كرد. هيچكدام از مترجمين جرأت ترجمه آن را نداشتند چون قطور بود و مشكل ولى ده سال ترجمه آن به طول انجاميد و همت آن هم فقط در مهدى بود. او ظرايف اين كتاب را به خوبى مىشناخت و از پس ترجمه جملات طولانى پروست با آوردن فعل بر سر جمله به خوبى برآمد. سحابى يكى از شريفترين آدمهايى بود كه من مىشناختم. هميشه در مراسم سوگوارى رسم بر اين است كه از خصايص خوب كسى بگويند اما مهدى به معناى واقعى دوست بود و مىشد رويش حساب كرد…»
دکتر جواد مجابی در بزرگداشت مهدی سحابی
یادداشتی دسته جمعی در یادبود مهدی سحابی
سپس دكتر جواد مجابى در باب اهميت هنر ترجمه مهدى سحابى چنين گفت:
« ترجمه چه در زمينه پژوهشى و چه در زمينه آفرينش كمك مؤثرى به ما مىكند و ما همواره مديون مترجمين هستيم خاص آن دسته كه آثارى را به طور گزينشى مورد توجه قرار دادند. مثلاً مترجمى چون مهدى سحابى اين امر را آگاهانه و هوشمندان به عهده داشت و در انتقال ذهنيتى نو به فرهنگ ايران مؤثر بود. پروست در 18 نوامبر 1922 به خاك سپرده شد و مهدى سحابى هم دقيقاً در 18 نوامبر 2009. و عجيب است كه مترجمى كه عاشق پروست بود در همان روز از دنيا رفت و مرگش چه اندوه بزرگى است. معمولاً پس از مرگ هر كسى خصوصاً هنرمندان با تعارف از آنها صحبت مىكنند و مىتوان گفت احساسات برانگيخته مهم هستند اما ما هرچه در مورد مهدى سحابى غلو كنيم باز هم كمكارى كرديم. زيرا كه او خدمت بزرگى به فرهنگ ايران كرد. زندگى پاك و دموكراتى داشت و آوردن صفاتى خوب درباره او از مقوله تعارف نيست. ما اينجا براى ستايش از يك دوست از دست رفته جمع شدهايم و سعى داريم نمونههاى كوچكى از زندگى مهدى سحابى را مطرح كنم. ظاهراً همه مىميرند اثر سيمون دوبوار با ترجمه مهدى سحابى در تيراژ يازدههزار نسخه در سال 62 به چاپ رسيد. اين امر نشان مىدهد كه قلم او براى مردم آشنا است و مىتواند مخاطبينش را داشته باشد. شك نيست كه همه مىميرند اما همه نمىتوانند همچون يك انسان متفكر، پويا و جويا خوب زندگى كنند. اينكه كسى بتواند زندگىاش را نجيبانه و شريف و با شعور ادامه دهد امر دشوارى است و مردم هم برايش خواهان عمرى طولانىاند. مهدى هنر خوب زندگى كردن را مىدانست. پركار و با نظم بود و كارهايش را با دقت و به قول شاملو “با سماجت الماس” انجام مىداد و اين ميزان دقت او ستودنى بود. نه اينكه فكر مىكرد عمرش كوتاه است بلكه به خاطر نيازى كه جامعه به گسترش در زمينه فرهنگ داشت. روزها و هفتهها خود را در خانه حبس مىكرد و ارتباطات كمى داشت مگر با برخى از دوستان و وقتى در جايى حضور مىيافت پر از نشاط و شور و هيجان، صميميت عجيبى داشت…»
بهرام دبیری از سخنرانان مراسم یادبود مهدی سحابی ـ عکس از ماندانا خرم
دکتر هادی سحابی از برادرش گفت ـ عکس از مریم آموسا
در پايان دكتر هادى سحابى برادر مرحوم سحابى گفت:
« با اجازه اساتيد و دانشجويان دانشكده ادبيات. من اهل قلم نيستم. مهدى مفهوم امانتدارى و داشتن وجدان كارى همراه با پشتكار و سماجت را از پدرم آموخت. پدرم پس از مرگ پدرش دكان عطارى را كه داشت رها كرد و راننده جاده شد و به نظرم كه اين كار مستلزم شهامت بود. مهدى از پدرم شعر، خوشنويسى و بذلهگويى را آموخت و مادرم هم به او انساندوستى را ياد داد. مهدى عاشق گل و گياه و فراتر از آن انسانها بود. به پرندگان و پرواز آنان عشق مىورزيد، اكثر آثار تجسمىاش ستايشى است از پرواز. معتقد بود كه زيبايى را فقط انسان بهوجود مىآورد و تنها انسان بىارزشترين چيزها را به آثارى ناب بدل مىكند. قانع بود و به اندك بسنده مىكرد و براى زنان نيز ارزش فوقالعادهاى قائل بود و مىگفت: “آينده بشريت زنانند”. من نيز به نوبه خود مراتب تشكر و سپاس خويش را از جامعه و دانشكده علوم انسانى اعلام مىدارم.»
در خاتمه مراسم فيلمى به كارگردانى سهند ساعدى پيرامون گوشههايى از زندگى مرحوم سحابى به نمايش درآمد.
از جمله شخصيتهايى كه در مراسم يادبود سحابى شركت كرده بودند: ترانه يلدا، محمود حدادى، حامد فولادوند، فرزانه قوجلو، گلبرگ برزين، محمد افتخارى، فرزانه طاهرى، ژاله آموزگار، محمد حسين محمدى، سودابه فضايلى، احمد محيط طباطبايى، محمود گلابدرهاى، رضا جعفرى، مجيد يوسفى، عليرضا رمضانى، سيد حسن مختاباد و جمعى از دانشجويان رشته زبان و ادبيات فرانسه و ايتاليايى و دانشكده ادبيات دانشگاه تهران.
پوستر مراسم یادبود مهدی سحابی کار جواد آتشباری
- عباس جعفرى، عكاس، روزنامهنگار و…
با عباس جعفرى به لطف مهدى جامى آشنا شدم. از همان ملاقات اول هر دو به اين نتيجه رسيديم كه بايد حداقل بيست سال قبل با يكديگر آشنا مىشديم و چه كارها كه تاكنون كرده بوديم. دير نشده بود. عباس گريزپا بود و كمتر در دسترس بود. يك سر و هزار سودا. امروز از دامنه قافلان كوه تلفن مىكرد، هفته بعد از زابل و همينطور در دامان طبيعت ايران مىگشت و هميشه عدهاى را با خود همراه كرده بود. وقتى ده روز از او بىخبر مىماندم بايد حدس مىزدم كه يا در هيماليا است يا در «آكونكاگوا» در بلنداى رشته كوههاى آندز. گرفتار اين آلودگى هوا و مشكلاتش نبود. به همين جهت همواره او را سرزنده، شاد و پرانرژى مىيافتى. عباس يك همفسر دائمى داشت و آن همسر ارجمند و گرامىاش فرخنده صادق است كه اكنون سوگوار آن همراه خود است. ما با عباس جعفرى در شبهاى بخارا «شب نيكول فريدنى» را برگزار كرديم. اين شب اساساً به اشاره و همت او برگزار شد و او خود از سخنرانان بود.
عباس جعفرى متولد دهم شهريور 1341 در مشهد بود. درس و مشق ابتدايى و متوسطه را در همان شهر گذراند. شوق و علاقه وافر عباس به طبيعت و كوهنوردى از همان دوران آغاز مىشود. از سال 56 كلوپ كوهنوردان مشهد را تشكيل مىدهد و فعاليتهايش جدىتر مىشود. سال 67 به تهران مهاجرت مىكند و در همكارى با فدراسيون كوهنوردى فعاليتهايش را ادامه مىدهد. در سال 84 با فرخنده صادق ازدواج مىكند و در همان سال اين زوج به قله اورست صعود مىكنند. بخشى ديگر از زندگى عباس جعفرى عكاس و خبرنگارى بود. با بسيارى از نشريات از جمله طبيعت، سفر، طبيعتگردى و… همكارى داشت و مقالات و عكسهايش در اين نشريات به چاپ رسيده است.
زندگى عباس جعفر پُر سفر و پُر خطر بود و گاهى نگرانكننده. با اينكه در بيشتر سفرها تنها نبود اما ذاتاً اهل خطر كردن بود. پيش از آنكه به آخرين سفر زندگيش برود ديدمش. با هم در راسته كتابفروشىهاى مقابل دانشگاه تهران به كتابفروشىها سرك مىكشيديم و گاهى هم كتابى مىخريديم. گفت «آخر ما را نزد آقاى ايرج افشار نبردى. كتاب گلگشت را دوبار خواندم خيلى دلم مىخواهد با اين مرد كه ايران را وجب به وجب زير پا گذاشته و يادداشت برداشته ديدار كنم.»
عباس جعفری در روزهای قبل از سفر بی بازگشت
در مراسم اهداى جايزه موقوفات دكتر محمود افشار در محل لغتنامه دهخدا در ازدحام مراسم كوتاه عباس را به آقاى افشار معرفى كرده بودم و قرار ضمنى هم گذاشتيم ولى نشد.
با عباس جعفری در دیدار با پروفسور ماری کخ
دوست ناآرام من كه فقط در طبيعت و بلنداى قلهها آرامش مىيافت سرانجام كار خود را كرد. در سفرى كه به اتفاق همسرش فرخنده صادق به نپال رفته بود، خود را به جريان رودخانه «تريشولى» سپرد و قايق تكنفره (كاياك) او را با خود برد. در همان هفته اول قايق واژگون شدهاش بى او توسط گروه جستجوگر نپالى در مرز چين و نپال پيدا شد. از آن روز يعنى شانزدهم شهريور 1388 تا به امروز ما دوستدارانش به اتفاق همسر گرامىاش منتظر هستيم تا عباس برگردد. در مراسمى كه به ياد و خاطره او برگزار شد سخنرانان نپذيرفتند كه او ديگر نيست.
- بزرگداشت شاهنامه و دكتر خالقى مطلق
عصر شنبه 21 آذرماه 1388 (12 دسامبر 2009) گردهمايى دوستداران فرهنگ، زبان و ادبيات فارسى (Encyclopedia Iranica Benefit Gala Dubai) برگزار شد. اين گردهمايى به منظور بزرگداشت سراينده شاهنامه و مصصح كاملترين متن شاهنامه، دكتر جلال خالقى مطلق، تشكيل شد. ابتدا خانم ساغر ياسمى اعلام برنامه كرد. سپس منوچهر هوشمند گزارشى از فعاليتهاى فرهنگى و از چگونگى برگزارى مراسم گفت. سپس سردبير بخارا در معرفى و اهميت كار دكتر خالقى سخن گفت. بعد دكتر جلال خالقى مطلق طى سخنرانى مبسوطى از اهميت شاهنامه و ساختار ادبى و تاريخى شاهنامه گفت. خانم سيلوانا سلمانپور از شاعرانى بود كه قطعه شعرى در رثاى فردوسى و شاهنامه خواند. نقالى بخش ديگرى از اين مراسم بود كه مصطفى سعيدى و گروهش در عهده داشتند. بخش ديگرى از مراسم به پرسش و پاسخ دكتر خالقى و على دهباشى اختصاص يافت. سرانجام دكتر جلال خالقى پنج دوره از شاهنامه را امضاء كردند كه توسط دوستداران شاهنامه به نفع انجمن و برگزارى مراسم خريدارى شد.
على دهباشى در معرفى دكتر جلال خالقى چنين گفت:
سخنم را با اين كلام محمد على فروغى (سياستمدار، اديب و استاد برجسته) آغاز مىكنم كه از اين جملات عبارتى مهمتر و عميقتر نديدهام. آنجا كه مىنويسد: «شاهنامه هم از حيث كيفيت بزرگترين اثر ادبيات و نظم فارسى است، بلكه مىتوان گفت يكى از شاهكارهاى ادبى جهان است و اگر من هميشه در راه احتياط قدم نمىزدم و از اينكه سخنانم گزافه نمايد احتراز نداشتم مىگفتم شاهنامه معظمترين يادگار ادبى نوع بشرست…»
تصحيح متون ادبيات كلاسيك در ايران براساس شيوههاى شناخته شده در معيارهاى جهانى در ايران سابقه چندانى ندارد. كوششهايى كه در اين زمينه انجام شده مربوط به پنجاه سال اخير است.
از متن شاهنامه دهها بلكه صدها نسخه خطى با روايات گوناگون توسط كاتبان در هزار سال اخير تهيه شده است. بسيارى از آنها در بلاياى طبيعى و هجوم اقوام بيگانه به ايران از بين رفته است.
از سال 1313 كه به مناسبت سالگرد هزارمين سالروز تولد فردوسى مراسمى در ايران برگزار شد توجه به شاهنامه و ارائه نسخه واحد و منقح مورد توجه استادان و محققان ايرانى قرار گرفت. اين كوششها در طول 75 سال گذشته بيشتر در معرفى شاهنامه و راز و رمز دنياى اساطير و تاريخى بود و كوششهايى براى زدودن ابهامات متن شاهنامه كه اغلب به خاطر نبودن يك نسخه واحد بود انجام شد. در اينجا بايد حتماً از خدمات ملكالشعراى بهار، ابراهيم پورداود، سعيد نفيسى، عبدالحسين نوشين، مجتبى مينوى، شاهرخ مسكوب، اسلامى ندوشن، غلامحسين يوسفى، محمد جعفر محجوب، محمد امين رياحى و دهها تن ديگر در زمينه شاهنامه پژوهى ياد كرد.
آخرين اقدام قبل از اينكه دكتر خالقى كار سترگ خود را آغاز كند، فعاليتهاى بنياد شاهنامه بود كه در سال 1351 آغاز شد و فقط موفق به ارائه «داستان رستم و سهراب» و داستان «فرود» شد و آن بنياد تعطيل شد.
اما كارى كه دكتر جلال خالقى مطلق چهل سال قبل آغاز كرد سرانجام به پايمردى خودش به نتيجه رسيد و براى اولين بار متن كامل و علمى شاهنامه كه توسط يك انديشمند ايرانى تصحيح شده بود در اختيار قرار گرفت.
معرفى دكتر خالقى كه امروز هر ايرانى صاحب انديشه و تفكر او را مىشناسد كارى است آسان و در عين حال دشوار. زيرا بيان روزها، هفتهها، ماهها و سالهايى كه در اين چهل سال بر ايشان گذشته است امكانپذير نيست. با نگاهى حتى گذرا به متن شاهنامه تصحيح ايشان شايد بشود راهى به درك كار جاودانىاش پيدا كرد.
دكتر خالقى در بيستم شهريور ماه 1316 در تهران متولد شد. دوران دبستان را در خيابان مولوى دبستان نوشيروان و در دبيرستان مروى در خيابان ناصرخسرو ادامه تحصيل دادند. در همان دوران دبيرستان رئيس انجمن ادبى مدرسه و از پايهگذاران كارگاههاى ادبى كه به شعرخوانى و اجراى نمايش مىپرداختند بودند.
دکتر جلال خالقی مطلق در مراسم شب شاهنامه
سپس براى ادامه تحصيل به آلمان رفتند و در دانشگاه كلن در رشته شرقشناسى، تاريخ و مردمشناسى ادامه تحصيل دادند و سرانجام در سال 1349 (1970) از دانشگاه كلن درجه دكترى گرفتند و از سال 1350 (1971) در بخش ايرانشناسى دانشگاه هامبورگ به تدريس پرداختند. دكتر خالقى در طى اين سالها دهها سخنرانى در دانشگاههاى معتبرى همچون: فرايبورگ، ليدن، شيكاگو، سوربن، وين، بركلى، پرينستون و… ايراد كردند.
از دكتر خالقى علاوه بر تصحيح متن شاهنامه چند جلد يادداشت و دو جلد كتاب نيز در زمينه شاهنامهشناسى منتشر شده است.
همچنين يكصد و شصت و پنج مقاله به زبان فارسى و پنجاه و دو مقاله به زبان آلمانى و انگليسى منتشر شده است.
و اما حاصل عمر دكتر خالقى تصحيح متن كامل شاهنامه است كه امشب به افتخار فردوسى و شاهنامهاى كه ايشان كار كردند گرد هم آمدهايم.
دكتر خالقى بهترين سالهاى زندگيشان را صرف تصحيح شاهنامه و حل مشكلات متن آن كردند. هفت روز هفته، روزى ده ساعت. از شنبه تا جمعه كار مىكردند. ايشان با هزينه شخصى خود مدتها خود را وقت صرف تهيه فيلم و عكس از نسخههاى شاهنامه در اقصى نقاط جهان نمودند. آن روزگار وسايل اسكن و از اين قبيل وجود نداشت. دكتر خالقى متن تصحيح خود را بر اساس دستنويسهاى كتابخانه ملى فلورانس، كتابخانه بريتانيا در لندن، كتابخانه طوپقاسراى در استانبول، كتابخانه عمومى دولتى لنينگراد، نسخه قاهره، كتابخانه دانشگاه ليدن، كتابخانه ملى پاريس، كتابخانه پاپ در واتيكان، كتابخانه دانشگاه آكسفورد، كتابخانه دولتى برلين و چند نسخه ديگر آغاز كرد كه تعداد آنها در برخى موارد به شانزده نسخه رسيد. و كلاً دكتر خالقى پنجاه شاهنامه را، از خطى و سنگى و چاپى، بررسى كرده و مورد سنجش قرار دادند.
در زمان تصحيح متن، ايشان يادداشتهايى درباره موضوعات و ابيات شاهنامه نوشتهاند كه چاپ اين يادداشتها آغاز شده است و تصور مىرود به شش جلد برسد. علاوه بر اينها دو جلد مقالات دكتر خالقى در زمينه شاهنامه و فردوسى با عناوين گل رنجهاى كهن و سخنهاى ديرينه منتشر شده كه هر شاهنامهپژوه و اصولاً هر كسى كه مىخواهد شاهنامه را بهتر درك كند بايد اين دو جلد كتاب را بخواند.
دكتر خالقى در حوزه ترجمه هم كار كرده است. از جمله بايد به كتاب اساس اشتقاق فكرى، اثر پاول هرن و هاينريش هوبشمان اشاره كنيم. همچنين ترجمه دو كتاب حماسه (پديدهشناسى تطبيقى شعر پهلوانى) و ايرانيان در كتاب بزم فرزانگان از ايشان منتشر شده است.
سرانجام اينكه تصحيح و ويرايش دكتر خالقى از شاهنامه كه با مقابله و سنجش قديمترين و معتبرترين نسخهها فراهم آمده، چاپى است كه با خواندن آن مىتوانيم بگوييم پس از گذشت چندين سده ما متن خود فردوسى را مىخوانيم.
پس از على دهباشى نوبت به سخنرانى دكتر جلال خالقى رسيد كه درباره شاهنامه و اهميت آن در ادبيات فارسى سخنرانى خود را ارائه كرد. بخشهايى از صحبتهاى دكتر خالقى را با هم مىخوانيم. دكتر خالقى در بخشى از سخنان خود چنين گفت:
« همه ما هنگامى كه از اهميت شاهنامه سخن به ميان مىآيد، در اين نظر اتفاق داريم كه شاهنامه يكى از مفاخر ملى ماست، ولى بنده مطمئن هستم كه اگر شما از صد نفر نابرگزيده بپرسيد كه چرا شاهنامه يكى از مفاخر ملى ماست، بيش از نود نفر آنها اهميت ملى شاهنامه را در تبليغ ميهنپرستى و شاهدوستى و شرح پيروزىهاى ايرانيان بر دشمنان آنها مىدانند كه تازه در همين جا هم اغلب فراموش مىگردد كه شاهنامه سرگذشت شكستهاى ايرانيان هم هست و اصطلاحى كه به طعنه مىگويند “شاهنامه آخرش خوش است”، از همين جا برخاسته است. به سخن ديگر وقتى ما از اهميت ملى شاهنامه سخن مىگوييم، غالباً تنها به اهميتى كه اين كتاب براى مليت ما دارد نظر داريم. ولى اهميت ملى شاهنامه خيلى بيش از اين است.
براى شناخت همه جهات اهميت شاهنامه بايد بىاغراق دهها كتاب مستند و صدها مقاله تحقيقى نوشت و اين كار هم وقتى ممكن است كه بر پايه يك متن پالوده انجام گيرد. يعنى نخست بايد تصحيح نسبتاً معتبرى از اين كتاب فراهم شود و متن كتاب از دستبردهاى بيگانه و چندين هزار بيت الحاقى پاك گردد. در تحت اين شرايط اگر من بنا به سابقه يك ربع قرن كار با شاهنامه امشب در محضر شما اين گستاخى را به خود مىدهم و در شرح برخى از اهميتهاى اين كتاب، آنچه را كه بايد در هزار صفحه با ذكر شواهد فراوان گفت در چند صفحه خلاصه مىكنم، به هيچ روى اين ادعا را ندارم كه حق مطلب را به خوبى ادا كرده و چيزى ناگفته نگذاشته باشم. بلكه مطالبى است در حد يك يادآورى، به شيوهاى كه در خطابه مرسوم است، آن هم خطابهاى كه براى عموم علاقهمندان باشد و نه براى چند تن اهل فن.
ايشان همچنين درباره: 1. شاهنامه و ميتولوژى 2. شاهنامه و تاريخ 3. شاهنامه و فرهنگ باستان 4. شاهنامه و ادبيات پهلوى 5. شاهنامه و فرهنگ ايران اسلامى 6.شاهنامه و زبان فارسى 7. شاهنامه و ادبيات فارسى 8. شاهنامه و هنر شاعرى 9.شاهنامه و مليت ايرانى سخن گفتند. در اينجا بخش شاهنامه و تاريخ را با هم مىخوانيم:
« در شاهنامه بخش ساسانيان را كه با حدود 17 هزار بيت بيش از يكسوم حجم كتاب را تشكيل مىدهد معمولاً بخش تاريخى شاهنامه مىنامند.
با آنكه اين بخش نيز داراى مطالب افسانهاى بسيار هست، ولى باز از نظر مطالب تاريخى داراى اهميت بسيار زيادى است. درباره تاريخ ساسانيان ما داراى مآخذى به زبانهاى يونانى و لاتينى و ارمنى و سريانى و پهلوى و عربى و فارسى هستيم. ولى مطالب شاهنامه حتى پس از كنار گذاشتن افسانهها و شرح و بسطهاى شاعرانه آن باز از نظر مقدار بر مطالب آثار ديگر مىچربد. گذشته از اين در بخش به اصطلاح داستانى و نيمه تاريخى شاهنامه نيز مطالب تاريخى بهخصوص درباره اشكانيان هست كه شناخت كم و چون آنها به خاطر كماطلاعى ما از جزييات تاريخ آن دوره دشوار است. به گمان من از مطالب شاهنامه از منوچهر تا دارا فقط مقدار ناچيزى تاريخ هخامنشى و روايات اوستايى و بيش از هشتاد درصد آن تاريخ و ادبيات پارتى است. اخبار بيشتر اين پادشاهان بهويژه آنچه در پادشاهى كيخسرو آمده است به هيچ روى نمىتواند با سرگذشت كىهاى اوستايى ارتباط داشته باشد و گويا اين علت كه در روايات ملى ما شاهان و تيولداران پارتى نسبت خود را به شاهان و پهلوانان اوستايى مىرسانند يا مىرساندند، سبب خلط تاريخ و ادبيات پارتى با روايات اوستايى شده است.
(متن كامل سخنرانى دكتر خالقى را در شماره آينده ملاحظه خواهيد كرد.)
- دكتر على اصغر حلبى و پژوهشهاى ادبى
دكتر على اصغر حلبى از چهرههاى دانشگاهى و از نويسندگان بنام عرصه ادبيات فارسى و عرفان است. تقريباً هيچگاه گفتگويى از وى به چاپ نرسيده است. آرام كار خودش را كرده و كارنامه درخشانى را ارائه نموده و تازه اين اول عشق است.
على اصغر حلبى فرزند على اكبر حلبى به سال 1323 ه. ش. در شهرستان اردبيل متولد شد. تحصيلات ابتدايى و متوسطه را در همان شهر به پايان رسانيد. (و همراه با آن در مدارس علميه قديم عربيت و فلسفه را از دو استاد مشهور آن زمان فرا گرفت) آنگاه به دانشگاه تهران آمد و در دانشكده ادبيات به تحصيل در رشته فلسفه محض پرداخت و ليسانس گرفت. سپس براى تكميل معلومات، اول به آمريكا و يك سال بعد به انگلستان – دانشگاه ادينبرا (اسكاتلند) سفر كرد و مدت شش سال به مطالعه و تحقيق در فلسفه و فرهنگ اسلامى پرداخت، و در مجالس درس و بحث فردريك كاپلستن و مونتگمرى وات حاضر شد و به اخذ درجه دكترى در فرهنگ و فلسفه اسلامى نايل آمد (1359 / 1980). از آثار چاپ شده او (گذشته از مقالات متعدد كه زير عنوانِ معجزه ايرانى بودن (انتشارات زوار، 1381 ه. ش.) چاپ شده، كارهاى زير را نام مىتوان بُرد:
1. آشنايى با علوم قرآنى (چاپ هفتم، اساطير)؛ 2. تأثير قرآن و حديث در ادب فارسى (اساطير، چاپ هشتم)؛ 3. تفسير كبير امام فخر رازى (9 مجلد، اساطير)؛ 4. تاريخ علم كلام (اساطير)؛ 5. ترجمه و توضيح و تصحيح شرح باب حادى عشر از علامه حلى – فاضل مقداد (چاپ سوم، اساطير)؛ 6. ترجمه تهافت الفلاسفه ابوحامد غزالى (چاپ سوم، انتشارات زوار)؛ 7. ترجمه برگزيده رسائل اخوان الصفاء (چاپ دوم، اساطير)؛ 8.تاريخ نهضتهاى دينى – سياسىِ معاصر (چاپ سوم، انتشارات بهبهانى)؛ 9. تاريخ انديشههاى سياسى در ايران و جهان اسلامى (انتشارات بهبهانى، چاپ دوم)؛ 10. مبانىِ انديشههاى سياسى در اسلام (انتشارات بهبهانى)؛ 11. افسانههاى ازوپ (داستانسراى يونانى، ترجمه، چاپ سوم، اساطير)؛ 12. شرح هفده قصيده ناصرخسرو (اساطير، چاپ دوم)؛ 13. گزيده حديقه سنائى (چاپ چهارم، اساطير)؛ 14. ترجمه قرآن مجيد (اساطير)؛ 15. نيچه، فيلسوف فرهنگ، كاپلستن (ترجمه، انتشارات بهبهانى)؛ 16. تاريخ فلاسفه ايرانى (چاپ سوم، انتشارات زوار)؛ 17. تاريخ فلسفه در جهان اسلامى (اساطير، چاپ دوم)؛ خواندنىهاى ادب فارسى (چاپ سوم، زوار و اساطير)؛ 18. انسان در اسلام و مكاتب غرب (چاپ سوم، اساطير)؛ 19. عبيد زاكانى (طرح نو، چاپ دوم)؛ 20. تصحيح و توضيح اخلاق الاشراف عبيد زاكانى (اساطير، چاپ دوم)؛ 21. نُه داستان از ولتر (زوار، چاپ دوم)؛ 22. نامههاى فلسفى ولتر (انتشارات بهبهانى، چاپ دوم)؛ 23.فلسفه معاصر، كاپلستن (چاپ دوم، زوار)؛ 24. تاريخ تمدن اسلام (چاپ سوم، اساطير)؛ 25. ترجمه تهذيب اخلاق ابن مسكويه رازى (اساطير)؛ 26. شناخت عرفان و عارفان ايرانى (چاپ چهارم، زوار)؛ 27. مبانى عرفان و احوال عارفان (چاپ سوم، اساطير)؛ 28. قواعد العقايد غزالى (انتشارات جامى)؛ 29. تهافت التهافت ابن رشد اندلسى (انتشارات جامى)؛ 30. سير فلسفه در اروپا (سه مجلد، آلبرت آدمى، انتشارات زوار)؛ و 22 كتاب ديگر.
وى مقالاتى در دائرةالمعارف تشيع؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامى و مجله ادبيات و فرهنگ نوشته است. فعلاً عضو هيأت علمى دانشگاه آزاد اسلامى – واحد تهران، دانشكده ادبيات است. و در دانشگاههاى تهران (دوره دكترى علوم سياسى)، دانشگاه پيام نور (كارشناسى ارشد و دكترى ادبيات) و در مركز علوم و تحقيقات و دانشگاه آزاد (رشته علوم سياسى) درسهايى داشته يا دارد.
- ژان ژاك روسو و مفهوم وطنپرستى
در بين اوراق به جا مانده از دوران مجله كِلك به دستنويس يادداشتى برخورد كردم كه نمىدانم خط كيست. مطلبى است از زندهياد دكتر ابوالفضل قاضى شريعت پناهى. با نمونه دست خط ديگرى كه از ايشان داشتم مقايسه كردم خط ايشان نبود. در هر حال ترجمهاى از آن زندهياد كه از سال 1345 تا زمان درگذشت (1377) استاد حقوق سياسى دانشگاه تهران بود. دكتر قاضى متولد 1310 در سمنان بود و فارغالتحصيل حقوق و علوم سياسى از دانشگاه ژنو و داراى تأليفات و ترجمههايى كه هنوز تدريس مىشود. متن دكتر ابوالفضل قاضى شريعت پناهى را با هم مىخوانيم:
بر سر در خانه پدرى ژان ژاك روسو، متفكر و فيلسوف قرن هجدهم در شهر ژنو، عبارت منثور زيبايى نقش بسته است كه حاكى از عشق سوزان اين مرد بزرگ به زادبوم اوست. اينك ترجمه آن به زبان فارسى.
بودم آنگاه كه نوباوه و خُرد
پدرم تنگ در آغوش فشرد
يادم آيد به رُخم بوسهزنان
گرم و لرزنده ز شور و هيجان
گفت اى نوگل شاداب بهار
وطنت را – پسرم – دوست بدار
علی دهباشی ، دکتر محمد علی امیری، دکتر ابوالفضل قاضی شریعت پناهی و دکتر بزرگ نادرزاد
- گرفتارى هميشگى زبان فارسى[1]
شنبه 15 مرداد
… امروز يكى از مجلات هفتگى را مىخواندم، از غلطهاى فاحشى كه در آن مىديدم متحير و در عين حال متأثر شدم.
اصولاً من نسبت به زبان حساسيت خاصى دارم، دوست دارم زبان ملّى من اصيل و خالى از اشتباه و غلط باشد و ظرف گشاد بىدروپيكرى نباشد كه لغات خارجى با سهولت داخل آن گردد.
در دورههاى گذشته سنا، وقتى پاى زبان به ميان كشيده مىشد بىاختيار عنان از كفم ربوده مىشد. پا مىشدم و درباره آن صحبت مىكردم. ولى در دوره فعلى كه قريب سه سال از عمر آن مىگذرد با وجودى كه تقريباً در تمام جلسات آن شركت كردهام تاكنون لب از لب باز نكردهام.. چون به قدرى دامنه غلطنويسى در كتب و مطبوعات ما توسعه يافته و ريشه دوانيده است كه نمىدانم دست روى كداميك از اين غلطها بگذارم. اين است كه چارهاى نمىبينم جز اينكه سكوت كنم و تأسف بخورم و دم برنياورم…[2]
- مصائب دنيا از نگاه علامه محمد قزوينى
مصائب دنيا كه پير مىكند:
قلم فرنگى بدنويس كه يك نوكش قدرى معيوب شده باشد.
پيرهن سردست بلند.
زيرپيراهن سردست كوتاه.
سيگارى كه دود ندهد.
شيرى كه آبش بچكد.
كفش تنگ.
- ناصر زراعتى و كتاب گويا
ناصر زراعتى دوست نويسنده، كارگردان و مطبوعاتى ما سالهاست كه دست زن و بچه را گرفته و رحل اقامت در جنوب سوئد افكنده است و سالى يكبار هم به ديدار فاميل و دوستان به تهران مىآيد و در ضمن سركشى به ناشران كتابهايش به دوستان هم مىرسد. اخيراً نامهاى از زراعتى از آنسوى آبها داشتم كه از كارهاى تازه و دلمشغولىهايش گفته است. با هم مىخوانيم:
گوتنبرگ – سوئد
على دهباشى عزيز!
اولاً ممنون از مهر هميشگىات در فرستادن بخاراها…
ثانياً واقعاً خسته نباشى و پايدار باشى كه اين همه كار مىكنى…
ثالثاً ما اينجا تاكنون دوازده تا كتاب شنيدنى [همان كتاب گوياست منتها چون در L.A هم مؤسسهاى هست كه اين نام را به ثبت رسانده ما ترجيح دادهايم بگوييم «كتاب شنيدنى» كه اتفاقاً ايهام هم دارد: هم مىشود آنها را شنيد و هم «شنيدنى» است!] درآوردهايم و تلاش مىكنيم به كتابخانهها بفروشيم. يك نمونهاش را – همين مدير مدرسه – برايت مىفرستم (يكى هم براى خانم سيمين دانشور فرستادهام به ياد همسرش) اميدوارم فرصت كنى بشنوى. اگر نظرى داشتى ما را بىنصيب نگذار. ضمناً ببين آيا امكان نشر اين كتاب شنيدنى در ايران هست يا نه…
از راست ناصر زراعتی، ایرج پزشکزاد و علی دهباشی
بقيه كارهامان فعلاً اينهاست: 1. در محاصره (محمود درويش با صداى حقشناس) در يك CD ؛ 2. برگزيده شعرهاى محمد على سپانلو با صداى شاعر (در يك CD)؛ 3. سفرنامه ايتاليا فروغ فرخزاد با صداى پروين محمديان (در دو CD)؛ 4. به سوى طبس با صداى ناصر زراعتى در سه CD ؛ 5. خاطرات تاجالسلطنه با صداى خانم محمديان در هفت CD ؛ 6. با درد در صدف، از خودم، با صداى خودم در سه CD ؛ 7. بيست شعر از نيمايوشيج از سرى شعرهاى نيما با صداى خودم. 8. غزل غزلهاى سليمان و كتاب جامعه از كتاب مقدس با صداى خودم. 9. مهپاره ترجمه صادق چوبك با صداى پروين محمديان و من؛ 10. مهتابى و ملكوت از م. اسلاميه با چند صدا و 11. ديوان عالمتاج قائم مقامى (ژاله)… برايت ايميل كامل آنها را مىفرستم. فعلاً زياد مصدع نشوم. شاد و سربلند و پيروز باشى. دوست تو ناصر زراعتى.
روی جلد CD کتاب مدیر مدرسه
- نامهى سروا از افشين شاهرودى
افشين شاهرودى استاد رشته عكاسى و مدير نشريه عكاسى خلاق از زمره معدود عكاسانى است كه دست به قلم دارد و پيش از اين چند مجموعه از سرودهاى وى منتشر شده است. نشريه عكاسى خلاق هم حكايت از حساسيتهاى مديرش افشين شاهرودى دارد. نشريهاى كه مدام با ضرر و زيان روبرو است و افشين شاهرودى ابتدا اندوخته خود را بر سر انتشار مجله گذاشت و حالا ديگر كفگير به ته ديگ خورده است.
پس از نمايشگاه عكس هديه تهرانى آنهم با انواع و اقسام حمايتهاى دولتى، جامعه هنرى نسبت به تبعيض و شيوهاى كه براى برگزارى آن نمايشگاه اتخاذ شد عكسالعمل نشان دادند. برخى از نوشتهها از هر دو طرف به افراط گرائيده بود. اما بيانيه افشين شاهروى كه تاريخ دهم دى ماه 1388 را دارد از متانت خاصى برخوردار بود كه بخشى از آن را با هم مىخوانيم:
« … متأسفانه طى يك سال گذشته شاهد برگزارى نمايشگاههاى عكس بسيار ضعيفى از سوى بعضى از بازيگران سينما بودهايم كه در واقع حاكى از رواج سطحىنگرى عوامانهاى از سوى اين پديدههاى تازه عكاسى ما است. به نظر من اين مسئله با اقدام ضدفرهنگى مؤسسه فرهنگى هنرى صبا در جريان برگزارى اكسپو عكس صبا در آبان و آذر سال 87 بىارتباط نيست. اكسپوى تقليدى و بىمحتوايى كه ناشيانه كوشيد از حساسيت مردم نسبت به بازيگران سينما استفاده كرده و عكسهايى سطحى و عوامانه را با نام و امضاى بعضى از بازيگران شكست خورده در عرصه سينما كه هنرشان مورد پسند بچه بازارىهاى بىخيال و شيوخ شكمگنده و خرفت عرب است؛ به مردم سادهپسند قالب كند. اگرچه توفيقى براى برگزاركنندگان اكسپو حاصل نشد اما زمينهاى ايجاد گرديد كه ظرف يك سال گذشته در شرايط كسادى بازار بازيگرى، دكانهاى عكاسى دو نبش و لوكسى با فروش بسيار بالا براى تعدادى از اين بازيگران باز شود.
در آبان و آذر 87 مجموعه فرهنگى هنرى صبا به تقليد از اكسپوهاى بىريشه و دست چندمى مانند دبى و شارجه، اكسپوى عكسى را برگزار كرد كه چند تن از بازيگران سينما هم مانند بسيارى از علاقمندان به عكاسى در آن شركت كردند. برگزاركنندگان اكسپو اين موضوع را مستمسك قرار داده و براى جلب توجه كسانى كه اكسپو را قبول نداشته و در آن شركت نكرده بودند و همچنين جلب مخاطب، حضور آنان را در بوق تبليغاتى خود كردند. آنان در بزرگنمايى حضور ضعيف اين بازيگران در اكسپو آنقدر اغراق و زيادهروى كردند كه عدهاى از عكاسان با رنجيدگى خاطر اكسپو را تحريم كرده و از آن خارج شدند. اما متأسفانه مسئولين صبا به جاى آنكه واقعبينانه به اين موضوع انديشيده و سياستهاى نادرستى را كه در پشت نقاب فرهنگ پنهان كرده بودند اصلاح كنند؛ موضوع را به عنوان مخالفت عكاسان با بازيگران سينما تبليغ نمودند. متأسفانه امروز تبعات جهتگيرىهاى هدفمند آن مؤسسه را از حضور ضعيف بازيگران درجه چندم سينما و آثار سطحى آنان، شاهديم. شاهديم كه سازمان معظم ميراث فرهنگى به نمايشگاهى كه هيچ قرابتى با اهداف آن سازمان ندارد وام هشتاد ميليون تومانى مىدهد و فلان مقام مسئول هم كه لااقل نويسنده اين سطور تاكنون خبرى از حضور ايشان در نمايشگاههاى هنرى نشنيده است در شب افتتاح نمايشگاه با دسته گل حاضر شده و عكسى را هم به چند ميليون مىخرد.
خانم تهرانى مىگويد كه براى برگزارى نمايشگاهش كه عكسهاى آن را از ميان شصت هزار عكس انتخاب كرده، از كشورهاى مختلفى پيشنهاد داشته است ولى او ترجيح داده كه آن را در ايران برگزار كند. نمىدانم چقدر اين گفته صحت دارد ولى به ياد نقاشى مىافتم كه عدهاى باسمههاى توليدى را به عنوان نقاشى ايرانى به شيوخ هنر نفهم، قالب كردند و نام و حيثيت و اعتبار هنرى ما را زير سؤال بردند. نقاشى كم بود حالا نوبت عكاسى است.
دست آخر اينكه مىگويند دوستم سيفالله صمديان در اين قضايا دست دارد و حتى قيمتگذارى عكسهاى بعضى از اين بازيگران را هم او انجام مىدهد، ولى من باور نمىكنم.
در پايان اميدوارم انجمن عكاسان ايران كه با هدف اعتلاى عكاسى ايران و بالا بردن فرهنگ ديدارى جامعه، پا به عرصه فعاليت گذاشته است در تأمين اين هدف خود كه وظيفه سنگينى را بر دوش دستاندركاران آن مىگذارد؛ به درستى عمل كند. اگر مردم شناخت كافى از عكس و تصوير پيدا كرده و با فرهنگ درست ديدن آشنا باشند هرگز نمىتوان گنجشك را به جاى قنارى به آنها فروخت.»
- اهداء چند مجموعه اختصاصى به كتابخانه مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى
در سال 1387 – 1388 كتابخانههاى اختصاصى زير متعلق به برخى خاندانها و شخصيتهاى علمى كشور به كتابخانه مركز اهدا گرديده است.
1. محمد حسين گرگانى (از سوى بازماندگان) 3972 جلد.
2. على بهراميان، پژوهشگر مركز، 395 جلد.
3. على اصغر رحيمزاده صفوى، محقق و نويسنده (از سوى بازماندگان) 381 جلد.
4. محمدرضا اصغرزاده پارسا. (از سوى بازماندگان) 951 جلد.
5. مهدى بيانى، استاد دانشگاه (از سوى بازماندگان)، 1655 جلد.
6. كاظم رجوى، شاعر و محقق، (از سوى بازماندگان)، 1200 جلد.
7. حسن تهرانى نصر، دبير آموزش و پرورش، 705 جلد.
8. شاهرخ مسكوب، محقق و نويسنده، (از سوى دكتر حسن كامشاد)، 497 جلد.
9. كاظم موسوى بجنوردى، بنيادگذار و رئيس مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى، 2440 جلد.
10. احمد سعيدى، محقق و نويسنده، (از سوى دكتر فرخ سعيدى)، 361 جلد.
11. بخشى از كتابخانه آيتالله محمد حسن كاشانى نجفى؛ آيتالله حاج ميرزا حبيبالله رشتى (از سوى خانواده محمدرضا رحيمى، مهندى غروى) 460 جلد.
12. فرجالله پورسرتيپ – خانم شهره كبير، 513 جلد.
- ترجمه كتاب روشنگرى دينى به زبان روسى
كتاب روشنگرى دينى تأليف آقاى دكتر سيد مصطفى محقق داماد عضو پيوسته و رئيس گروه مطالعات اسلامى به همت رايزنى فرهنگى ايران در مسكو به زبان روسى ترجمه و توسط انتشارات سلامپرس در روسيه منتشر شد. در اين كتاب آموزههاى اسلامى با شيوهاى خردپذير و با استناد به آيات قرآنى به ويژه سوره مباركه فرقان مورد بحث قرار گرفته است. مباحث اخلاقى و عقلى قرآن كريم مبناى گفتارهاى اين كتاب است. در بخشى از مقدمه روسى كتاب به قلم مؤلف آمده است: «ترجمه اين مباحث به زبان روسى و انتشار آن در فضاى مردمانى كه سالها فشار و خفقان ايدئولوژى ماركسيستى را تحمل و در مقابل آن مقاومت كردهاند و هويت دينى خويش را فراموش نكردهاند، مىتواند براى فرافكنى انديشه اسلامى تجربه جديدى محسوب گردد و استقبال اين عزيزان به مطالعه اينگونه آثار نشان مىدهد كه گرايشهاى دينى ريشه در فطرت پاك انسانها دارد و هيچ نيرويى نمىتواند آن را زائل كند. خورشيد دين هرگز غروب نمىكند و با شير اندرون و با جان به در مىرود.»
روی جلد کتاب دکتر سید مصطفی محقق داماد به زبان روسی
- كتابخانه اختصاصى همايون صنعتىزاده
مرحوم همايون صنعتىزاده چندى پيش از درگذشت، از آقاى ايرج افشار خواسته بود تا طى نامهاى از مركز دائرةالمعارف استمزاج شود آيا كتابخانه ايشان را به عنوان اهدايى مىپذيرند يا نه؟ چون مديريت مركز با خوشوقتى ذيل نامه مورخ 1387/11/8 ايشان، مجموعه اهدايى را با امتنان پذيرفته بودند، مراتب به جناب صنعتىزاده اطلاع داده شد. پس از آن ايشان طى مرقومه مورخ 1387/11/25 به كتابخانه نوشت كه كتابخانه متعلق به مركزست، مشروط بر اينكه «مادامالحيات حق استفاده از كتابهاى مزبور براى ايشان محفوظ باشد» و به ضميمه آن صلحنامهاى به خط خود به تاريخ همان روز به مركز ارسال داشت. پس از درگذشت ايشان و مذاكره با حضرات مهدى آگاه و خانم نوشين سرلتى (خواهر همسر مرحوم صنعتىزاده) و بهروز آگاه و شيرين آگاه ترتيب انتقال مجموعه كتابهاى ايشان را – كه مشتمل بر آثار مهمى در زمينههاى ايرانشناسى مخصوصاً به زبان انگليسى و نيز سفرنامههاى خارجى قديمى و مقاديرى از انتشارات مؤسسه فرانكلين است كه خود او مؤسس آن بود و كتب فرهنگى ديگر – داده شد. طبق رويه مركز، چون اين مجموعه از حيث تعداد و كيفيت واجد اهميت است به صورت مجموعه مستقل نگاهدارى و فهرستبندى مىشود. و براى ابراز تشكر و مشخص بودن كتابهاى اين مجموعه، برگه خاصى در ابتداى هر يك از مجلّدات با نام آن مرحوم چسبانده خواهد شد. همچنانكه در لوحه اسامى اهداكنندگان نيز نام ايشان درج مىشود.
منزل علی آگاه 1382 ـ از راست : علی آگاه، منوچهر آگاه، مرادی کرمانی، روح الامینی، همایون صنعتی، باستانی پاریزی، ابراهیم زاده ، کیانی، صارمی و نیاز کرمانی ـ عکس از علی دهباشی
( مركز دائرةالمعارف بزرگ اسلامى (مركز پژوهشهاى ايرانى و اسلامى)
بخارا 73-72، مهر ـ دی 1388
[1] – نقل از مقالات تقىزاده جلد پنجم: تاريخ، اجتماع، سياست، مرداد 1355، صفحه 121 بخشى از «خاطرات يك هفته من.»
[2] نقل از «مسائل پاريسيه»، يادداشتهاى علامه محمد قزوينى، جلد اول، به كوشش: ايرج افشار و على محمد هنر، انتشارات بنياد موقوفات افشار، تهران 1385