پیام بزرگ آدمیت، امید/ محمد علی سپانلو

(متن سخنرانى در يكمين سالروز درگذشت دكتر فريدون آدميت)

جمعه 14 فروردين 1388

در تدوين سير تاريخ بيدارى ايرانيان فريدون آدميت پديده ‏اى است يگانه. اگر امروز ما آگاهانه در عصر مشروطيت به سر مى‏ بريم، يعنى اين آگاهى به ما نوعى وجدان تاريخى داده (پس محدوده توقعّات آينده را مى‏شناسيم) بيشتر از همه مديون سلسله كتاب‏هايى هستيم كه آدميت در طى چهار دهه انتشار داد، از فكر آزادى تا ايدئولوژى نهضت مشروطيت.

افزون بر اين زنجيره جستجو و استنباط تاريخى، او به روشنگرى جنبه‏ هاى مكمل كار نيز بى‏توجه نبود، اين است كه رسالات مستقلى درباره چهره‏ هاى موثر اين روند – اينكه چگونه ميل به ترقى به انديشه قانون و حكومت ملى مى‏ انجامد – نيز تأليف كرد، چهره ‏هايى چون طالبوف، ميرزا آقاخان كرمانى، ميرزا فتحعلى آخوندزاده و ديگران.

محمد علی سپانلو از پیام آدمیت به نسل های آینده گفت ـ  عکس از شهرزاد هزار نژاد

به هر حال پايان‏ بخش آن كوشش درازآهنگ، محصول تاريخى اين مجاهدات يعنى تدوين نخستين قانون اساسى كشور ايران بود و بدين طريق حلقه بر نطفه اصلى وظيفه‏ اى كه آدميت خود بر عهده گرفته بود، بسته شد. بگذريم از منابع قبلى چون تاريخ مشروطيت كسروى و تاريخ بيدارى ناظم ‏الاسلام كرمانى كه چون مقدمات با ارزشى عصاى دست آدميت بوده‏ اند، ولى ميراث او تا اين لحظه رقابت‏ناپذير و بدون جانشين برجا مانده است.

من مى‏ بينم كه بيشتر تأليفات سياسى و اجتماعى كه در ساليان اخير در زمينه مشابه  پديد آمده، خط شروع و وجهه نظرشان را به نحوى از خود او گرفته‏ اند، يعنى آدميت در آگاهى آنها حضور داشته، حتى اگر مقصد نهايى آنها نفى يا تخطئه او بوده باشد.

اينجا به نكته مهمى مى ‏رسيم و آن اينكه گويا مردم ايران ايرادبگيران را بيشتر مى‏ پسندند. آنچه عوام صنعت «مچ‏گيرى» مى‏ نامند انگار نزد توده‏ ها – و البته اهل فرهنگ – مقبول‏تر است از آفرينشى كه ناگزير در آن لغزش‏هايى هم يافت مى‏ شود. البته ديكته ننوشته غلط ندارد. كس يا كسانى عمرى صرف كرده‏ اند، مبحثى گشوده‏ اند، نظريه‏ اى آورده‏ اند كه شايد بنايى از انديشه يا ساختارى از هنر در آن ملحوظ باشد، آنگاه مچ‏گيرى پيدا مى‏ شود كه در فلان فرعيات آن اثر نقصان و شك وجود دارد، تا با كاستن صاحب اثر بر گرانى خود بيفزايد. مثال نمى‏آورم، فقط اشاره كنم كه بعضى از استادان فقيد عرصه فرهنگ و ادب ما معروفيت و مقبوليت شان مرهون همين مچ‏گيرى‏هاست و چه سرنوشتى!

باز مى ‏گرديم به ميراث آدميت. آيا با بستن صفت طعنه‏ آميز «ايرانى» به كلمه «مشروطيت» نظرگاه تاريخى آدميت بى‏ اعتبار خواهد شد؟ آيا روشنفكران دوران بيدارى و حكومت ملى نمى ‏دانسته ‏اند كه دست به چه معامله‏ اى زده‏ اند؟ آنچه آنان به عنوان مصلحت زمان يا تاكتيك در نظر گرفته بودند، حالا كه معمّا حل شده بايد با ناديده گرفتن امكانات سياسى دوران، يكسر محصول خام‏ طبعى آنان دانسته شود؟ ايرادبگيران جاه‏ طلب، يا به قول آدميت «چيزنويسان» آيا حساسيت بزنگاه‏هاى تاريخى را درك كرده‏ اند؟ كافى است كتاب انديشه ترقى يا ايدئولوژى… را بنگريم، نويسنده نقد مى‏ كند امّا حساسيت مواقع را هم مى‏ شناسد. يعنى نقد او به گونه ‏اى نيست كه گويى ترجيح مى ‏دهد همچنان «محمد على ميرزا» حاكم ايران مى‏ ماند.

آدميت در اواخر عمر البته بسيار عصبى و اندكى بى ‏انصاف شده بود، شايد واكنش محيط ناسازگار در او چنين بود. امّا در مجموع آثار اصلى او متين و خردمندانه است. به سادگى حكمى صادر نمى‏ كند امّا نشان مى‏ دهد كه ما به آسانى به اين مرحله تاريخ‏مان نرسيده ‏ايم. چراغ خدمات كوشندگان نخستين در افق نگاه ما روشن است.

چند سال پيش يك شاعر متفكر فرانسوى كه به ايران آمده بود، و در پايان شعرخوانى در كاخ هشت بهشت اصفهان با دانشجويان رشته زبان فرانسه دانشگاه آن شهر گفتگو كرده بود، به من گفت: «به بسيارى كشورها سفر كردم. به‏ خصوص با نسل جوان ممالك معروف به “جهان سوم” حشر و نشر داشته‏ ام امّا چيزى را در جوانان شما مى‏ بينم كه جاى ديگر نديده ‏ام و آن اميد و آرمان است.» و من، سپانلو، به ياد آوردم كه از هم آغاز جوانى كه نوشته‏ هاى آدميت را مى ‏خواندم اذعان مى‏ كنم كه اگر چيزى شبيه به آرمان در ذهن و عمل من مانده باشد، بخشى از آن مرهون آثار آدميت است، پيام بزرگ او كه در عين عسرت تاريخى نااميد نباشيم، پس با اين كلمه به پايان مى‏ رسم: اميد