چراغ روشن شبهاي روزگارتويي/ميلاد عظيمي
به بهانه كنسرت استاد محمدرضا لطفى (تهران: 14 – 16 تير 1386)
از شكست تو كه خواهد طرف بست
تنگى دست جهان است اين شكست
«سايه»
محمدرضا لطفى در موسيقى ايران، جايگاه يگانهاى دارد. عوامل متعددى دست در دست هم داده تا لطفى را واجد اين مقام متعالى نمايد. اين عوامل را مىتوان در گزارههاى ذيل برشمرد:
1. بهرهورى از استعداد و خلاقيت هنرى ناب خدا داد.
2. پشتكار و ممارست بسيار؛ استاد سايه مىگفت: «لطفى در دوره جوانى، روزانه 14 تا 15 ساعت تمرين مىكرد.»
3. معرفت و احاطه بر مكتبها و سبكهاى مختلف موسيقى اصيل ايرانى از رهگذر تلمذ نزد «استادان كامل».
4. بهرهمندى از قوه «تحقيق و نقد و انصاف» در شناخت و ارزيابى ميراث هنرى شخصيتها، جريانها و مكتبهاى گوناگون موسيقى ايرانى.
5. وارستگى از بند تعلقات «مادى» و «هنر» را غايت زندگى قرار دادن و «همه» هستى خويش را به پاى آن ريختن.
6. آشنايى و دوستى مستمر با نادرهاى چون هوشنگ ابتهاج كه به گفته لطفى «سرنوشت او و موسيقى اصيل ايرانى را تغيير داد.»
7. نسبت داشتن با فضاهاى باز در عين تبحر و احاطه بر «سنتهاى» موسيقيايى ايران زمين تا آنجا كه هنر لطفى بازتاب دهنده تلفيق كامياب و خلاق سنت و نوآورى در موسيقى ماست؛ خلاقيت اصيل و احساس سرشار ايشان، از هنرش آيينهاى براى انعكاس آمال و آلام جامعه ساخته و نسلهاى پياپى را با ساز او پيوند داده است. (در اين كنسرت اخير نيز طيفهاى رنگارنگ سنى به مهمانى ساز او آمده بودند.)
و… موارد ديگرى نيز بر اين فهرست مىتوان افزود.
پيداست كه جمع اين مزايا در يك فرد و نيز شكلگيرى بستر اجتماعى – فرهنگى كه هنرمندانى چون لطفى، شجريان و عليزاده را پرورش دهد، عجالتاً اگر نه غيرممكن كه بسيار دور از ذهن است. به قول سنايى:
سالها بايد كه تا يك سنگِ اصلى ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن.
بازگشت استاد لطفى پس از سالها به وطن البته نويدبخش تحرك و تحول در موسيقى اصيل ايران بود و هست. برنامههاى لطفى براى پرورش شاگرد در مكتب خانه ميرزا عبدالله، احياء دوباره گروه شيدا و نيز انتشار سامانمند آثار خويش، در كنار وعده برگزارى كنسرتهاى متعدد، شورى در فضاى موسيقى ما ايجاد كرده است. تلاش لطفى براى ايجاد همدلى و ارتباط هنرى بيشتر ميان موسيقيدانان و همچنين طرح مباحث تئوريك جدى به منظور شكل دهى به بستر گفتگو و انتقاد، فوايد مهمى نصيب جامعه موسيقى ما خواهد كرد اما اينهمه به گمان من نبايد موجب شود كه آيينه مهرآيين هنر نوازندگى و آهنگسازى لطفى مكدر گردد. به نظر مىرسد كه نكته اصلى براى استاد لطفى بايد تعالى مستمر هنرشان باشد و همه فعاليتهاى جنبى سودمند ايشان «فرع» اين «اصل» قرار گيرد.
كنسرت لطفى برگزار شد و هياهوى بسيار برانگيخت. نگارنده اين سطور كه هيچ معرفت و شناختى از مبانى فن موسيقى ندارد – به عنوان يك «هوادار» و مخاطب «عادى» هنر لطفى و براساس درك و دريافت صرفاً غريزى خويش، عرض مىكند كه بخشهايى از اين كنسرت (كه در شب اول و سوم آن حضور داشتم)، چندان انتظار مرا از هنرمندى به بزرگى لطفى – كه با سازش زيستهايم و باليدهايم – برآورده نكرده است. (كسانى كه صلاحيت اظهار نظر فنى داشتهاند هم فىالجمله ابراز رضايت كامل نكردهاند.) واكاوى و بررسى علل و دلايل اين موضوع البته با خود استاد لطفى و مشاوران امين و آگاه اوست و علاقمندان به لطفى همچنان اميدوارند كه در كنسرتهاى بعدى، با همان لطفى هميشگى كه زخمههاى خون پاش و نغمهريزش سيراب كننده عواطف و نيز هشيار كننده «خرد» آنها بوده است، رو به رو گردند.
نكته ديگرى كه بىمناسبت نيست به آن اشاره شود، «آواز»هاى لطفى است كه خود استاد از آن با عنوان «صدا» تعبير مىكند. من شخصاً «آواز» لطفى را دوست دارم و به گمان من صداى لطفى ملاحت و «آنى» خاص به كارهايش مىبخشد. در كنسرت نياوران مسائلى درباره آواز و به خصوص نحوه مواجهه استاد با شعر وجود داشت كه چند مورد آن ذكر مىشود:
الف – استاد لطفى در ابتداى هر بخش از كنسرت، از دو دفتر شعرِ خود، «فال» مىگرفت و بعد شروع به نواختن مىكرد. به عبارت ديگر ايشان با شعر نيز مانند موسيقى برخورد «بداههاى» داشتهاند و طبعاً از آنجا كه تسلط ايشان بر ادبيات و شعر فارسى به اندازه تبحرشان در موسيقى نيست، شعر و موسيقى در كليت امر، سازوارى و تناسب بايسته را نداشته و نه تنها حق شعر گزارده نشد بلكه بعضاً مانع و مخل التذاذ هنرى كامل مخاطب از موسيقى نيز گشت.
ب – همين برخورد بداهى با شعر موجب شد كه ايشان بعضاً اشعار را نادرست بخوانند و هنرمندى چون ايشان «حتماً» بايد شعر را به بهترين و صحيحترين نحوادا فرمايند.
ج – به نظر مىرسد كه در انتخاب اشعار نيز دقت كافى به عمل نيامده بود. شعرى كه لطفى انتخاب مىكند بايد در شأن سازش باشد.
د – بعضاً محتواى شعر با فضاى عاطفى موسيقى سازگارى نداشته است.
ه’. تقطيع مصرعها و تكيه و تكرار برخى از قسمتها در آواز چندان مناسب نبوده است.
و – شايد لزومى نداشته باشد كه ايشان همه ابيات يك غزل را بخوانند؛ انتخاب از ابيات گزيده و متناسب با فضاى عاطفى موسيقى كارآمدتر است.
نكته پايانى اينكه اگر استاد لطفى مىپسندند كه موسيقىشان صبغه عرفانى [و به اصطلاح متداول روزنامهها «درويشى» داشته باشد] شأن هنر متعالى ايشان آن است كه سازشان بيانگر اوجهاى ديرياب تكههاى تابناك عرفان ايرانى باشد؛ يعنى عرفان بايزيد، خرقانى، بوسعيد، حلاج و مولانا نه تصوف بازارى و مبتذل «جامه سپيدان دل سياه» معاصر. هنر سترگ لطفى، بدون نياز به برخى اشعار و اذكار، فىنفسه در افق عاطفى عرفان اصيل ايرانى قرار دارد، ضمن اينكه به علت شمول و كليت آن – كه خصيصه هنر واقعى است – صاحبان جهان بينىهاى ديگر را نيز تسخير مىكند…
كنسرت لطفى با همه قال و مقالهايش به پايان آمد؛ در اين معركه، در كنار برخى نقدهاى مشفقانه، به قول بيهقى البته «بسيار انتقامها و تشفيها نيز رفت» اما آنچه باقى مىماند حكايت تداوم حضور گلرنگ و تعالى بخش هنر استاد لطفى و نغمههاى لطيف تراز نفس فرشتگان ايشان در زندگى من و بسيارى چون من است…
اى مطرب شيرين نفس، هر لحظه مىجنبان جرس
آيد مرا شام و سحر از بانگ تو بوى وفا
بار دگر آغاز كن، آن نغمهها را ساز كن
بر جمله خوبان ناز كن اى آفتاب خوش لقا
گلزار و باغ عالمى، چشم و چراغ عالمى
غائب مبادا صورتت يكدم زپيش چشم ما