خاطره و تاریخ / دکتر تورج دریایی/ مترجم حسین جنتی مهر
«ساختار گذشته ايران در اواخر دورة باستان»
در چهار لوحه، دو طلا و دو نقره به جاي مانده در تخت جمشيد، داريوش اول حدود امپراطوري خود را در متن زير معين ميكند.
سنگ نبشتهي داريوش اول در تخت جمشيد (DPH) :
«داريوش شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه كشورها، پسر ويشتاسب هخامنشي
داريوش شاه گويد: اين است شهرياري كه من دارم.
از سكاهاي آن سوي سغد، از آنجا تا كوش (حبشه) از هند، از آنجا تا سارد كه آن را اهورامزدا بزرگترين بغان بر من ارزاني داشت، اهورامزدا مرا و خاندان مرا بپايد.»
امپراطورياي كه از ايالت پارس برخاست، قسمت اعظم جنوب غربي آسيا و قسمتهايي از شمال آفريقا و عربستان را در بر ميگرفت. هخامنشيان بر مردم كشورهايي كه فتح كردند، اثري ماندگار به جا گذاشتند، بهويژه مصر، يهوديان و يونانيان كه در انقياد هخامنشيان بودند. حضور هخامنشيان در تاريخ همسايگانش چنان مهم بود كه حتي در اواخر باستان وقتي كه ساسانيان به سوريه و بيشتر نواحي غرب حمله كردند، در نظر مردم روم و ديگران، تجديد حيات و ادامة سياسته شاهنشاهي؟ هخامنشيان بود. از پايان گرفتن شاهنشاهي هخامنشي بدست اسكندر تا شروع شاهنشاهي ساساني پانصد سال طول كشيد. ساسانيان در قرن سوم ميلادي از همان ايالتي برخاستند كه هخامنشيان.
هر دو شاهنشاهي در سياست خارجي توسعهطلب بودند و ويژگيهاي مشترك زيادي با هم داشتند. آيا ممكن است چنين شاهنشاهي مهمي، يعني هخامنشيان كه با مردماني جنگيدند و بر آنها استيلا يافتند چنين اثري در خاطره و تاريخ آنها بگذارند، اما ايرانيان عصر ساساني نميتوانند آنها را به خاطر بياورند؟ علت بيشتر بحث و گفتگو در ميان مورخان جديد جهان باستان اين است كه آيا ساسانيان خاطرهاي از هخامنشيان در ياد دارند. هنوز پاسخ قانع كنندهاي براي اين پرسش وجود ندارد.
در آغاز پرسش دربارهي داشتن خاطرهي تاريخي ساسانيان از هخامنشيان ــ مهمترين و قدرتمندترين امپراطوري كه جهان ديده بود ــ بيهوده به نظر ميرسد. چگونه است كه ايرانيان ساساني كه دقيقاً از همان ايالتي بودند كه هخامنشيان بودند، نميتوانند «اجداد»شان را به خاطر بياورند و به آنها به عنوان پيشگام در سياست توسعهطلبيشان اقتدا نكرده باشند؟ چگونه ممكن است كه ايرانيان ساساني سنگ نوشتههائي را براي ما در تخت جمشيد كه كاخ هخامنشيان بود ــ قومي كه اين بناي تاريخي را ساختهاند ــ بر جاي بگذارند يا مجموعهاي از سنگها با حجّاريهاي برجسته در پايين گورهاي هخامنشي در نقش رستم در پاريس به جاي نهادهاند، از هخامنشيان بياطلاع باشند؟ چگونه امكان دارد مردمي كه اطراف يا درون امپراطوري ساساني زندگي ميكردند ايرانيان هخامنشي را به ياد بياورند، اما ما معتقد باشيم كه خود ساسانيان از اين خاطرهي تاريخي بياطلاع بودند؟ دليلي ارائه شده است كه به راستي اين نظريه داراي مزيتهائي است و آن هم اينكه ممكن نيست ساسانيان هخامنشيان را به ياد آورده باشند. احسان يارشاطر بر دلايل متني و كتن هو فن بر منابع كلاسيك اتكا كردهاند و مايكل روف در رابطه با معماري، در مقالههايشان نشان دادهاند كه نبايد لزوماً فرض كنيم كه ساسانيان هخامنشيان را به ياد داشتند. بنابر اطلاعات من اولين كسي كه برخلاف اعتقاد عمومي معتقد بود كه ممكن نيست ساسانيان هخامنشيان را به خاطر آورده باشند شرقشناس بزرگ قرن نوزدهم نُلد كه بود. نود سال بعد احسان يارشاطر در مقالهي مشهورش اشاره ميكند كه اين فراموشي تاريخي در فرايند تاريخي طولاني رشد و گسترش يافته بود. وي پيش از اين روشن كرد كه تنها منابع كلاسيك به ما ميگويند كه ساسانيان هخامنشيان را به ياد داشتند.، اما منابع ساساني در اين باره خاموشاند. او نتيجه گرفت كه اگر ساسانيان از كساني ياد ميكردند آنها اشكانيان بودند. (274 ق. م تا 224 بعد از ميلاد) سلسلهاي را كه ساسانيان بر كنار كردند اشكانيان بودند نه هخامنشيان. همچنين كتن هوفن دربارهي موضوع منابع كلاسيك گفتة اردشير الو (224 تا 240 م) و خواستها و اظهارات پسرش شاهپور اول (240 تا 270 م) و نيز چگونه نامتحمل است كه اين اظهارات وجود داشته باشند، بحث ميكند. بنا به گفته آمينوس مارسلينوس (Ammianus Marcellinus) هرودين (Herodian) و زوناراس (Zonaras) ، ساسانيان در تلاش براي ا حياي شاهنشاهي هخامنشي و بازگرداندن شاهنشاهي بودند، كتن هوفن به تازگي نشان داد كه اين محصول تاريخنويسي كلاسيك بود نه سند موثق ساساني. روف معتقد است كه سرمشق قرار دادن آثار تاريخي هخامنشيان بوسيلهي ساسانيان واقعاً حاكي از خاطرهي تاريخي اولين سلسله ايراني و حضور آنها در ذهن ساسانيان نيست بلكه آنها از آثار كيانيان تقليد كردهاند. در دوران جديد يارشاطر تنها كسي بود كه اين رشته تاريخي را جستجو كرد. كتن هوفن ساختگي بودن منابع كلاسيك را نشان داد و روف رشتهي بين دو امپراتوري را به لحاظ معماري قطع ميكند.
هدف اين مقاله پرداختن به مسئله به طريقي ديگر است. بيش از رد يا تصديق كردن خاطرهي ساسانيان از هخامنشيان من ترجيح ميدهم اظهار كنم كه فرآيند پيچيدهتري بود آن هم وجود اهداف و سياست تبليغاتي مؤثر. انكار كردن خاطرهي ساسانيان از هخامنشيان هر چند مبهم نميتواند به كلي رد شود. در اين باره اندكي ترديد ميتواند وجود داشته باشد حتي اگر منابع كلاسيك از نظر ايرانيان تصويري ارائه نميكنند. اما همچنين روشن است كه ياد كرد صريح هخامنشيان در اسناد ساسانيان وجود ندارد، بخصوص در resgestae divi saporis divi saporis . و ديگر آنكه من علاقهمندم بيان كنم كه چرا ممكن است ساسانيان در تاريخنويسي خويش هخامنشيان و خاطرهي آنها را كنار گذاشتهاند. اين ميتواند با جستجو در سرشت تاريخنويسي در اواخر باستان روشن شود. و موضوع خاطره در مقايسه با تاريخ همانگونه كه عنوان اين مقاله نشان ميدهد، متاثر از آثار تاريخنويسان فرانسوي مانند P. Norra G. Le. Goff كساني كه به خاطره و تاريخ و مسيري كه در آن جوامعْ گذشتة خويش را ميسازند، پرداختهاند.
اگر ما با فرضيهي يارشاطر، كتن هوفن و روف موافق باشيم كه منابع كلاسيك محصول تاريخنويسي يوناني ــ رومي است كه تقريباً مسلم است، بايد بپرسيم كه چه چيزي در سنت ايراني موجود است كه ارتباط بين هخامنشيان و ساسانيان را بيان ميدارد. شاهنامه كه اساساً حماسهاي از خداي نامة ساساني است به آن ميتوان به عنوان سنت اصيل ايراني اعتماد كرد. به اين علّت منابع پارسي ميانه، همانند بخشهايي در آثار دانشنامهاي زرتشتي، مانند بندهشن و دين كرد روايت خلاصه شدهاي از حماسهي ايراني را ارائه ميدهند. تاريخنويسي ساساني در روايت زرتشتي، كيومرث آغازگر تاريخ آدم (نخستين انسان) است و به دنبال او پيشداديان و كيانيان آمدند و با دشمنان ايران شهر جنگيدند. بنابراين گزارش تاريخي در زمان ويشتاسب آخرين پادشاه كياني زرتشت قادر به تبليغ و اشاعه كيش خود شده بود. از آن موقع به بعد اوضاع آشفته شد. بهمن (Wahman) به سلطنت رسيد سپس وقتي كه تمام جانشينان ذكور قانوني او كشته شدند، زني به نام هما بر تخت نشست. سپس تاريخنويسي زرتشتي از داراي دارايان نام ميبرد كه از قرار معلوم داريوش سوم است كه اسكندر او را از تخت به زير كشيد. اسكندر كتب مقدس زرتشتيان (اوستا) را سوزاند و نسخهاي از آن را به روم فرستاد. كانون توجه به اردشير اول و ديگر شاهان ساساني تغيير يافت. شجرهنامهي اردشير اول در متن زير از منابع متأخر فارسي ميانه است.
اردشير كي پايكان از تخمة ساسان و نافدارا شاه
مجموعهي عنوان و ارتباط به لحاظ تبارشناختي، چشمانداز آخرين ساسانيان را دربارهي دودمان خويش ناشن ميدهد. اردشير به عنوان حاكم كياني شناخته ميشود كه شيفتگي آخرين ساسانيان را نسبت به سلسله كياني نشان ميدهد. و در آخر اين نوشته در اين باره بحث خواهد شد. اما آنچه اينجا ميتواند گفته شود در چهارچوب مطالبي است كه در نوشتهي ديگر فارسي ميانه آمده است كه اردشير ديگري پيش از اردشير بابكان ميزيسته است.
خداوندي اردشير كي است كه بهمن پسر سپند او خوانده شود كه ديوان را
از مردمان جدا كند، همهي جهان را بپيرايد و دين را روا كند
در واقع نشان داده شده است كه اردشير كي با ارتخسرخس دوم (اردشير دوم) يكي دانسته ميشود كه داراي اشارات مهمي به خاطرهي تاريخي ساسانيان از هخامنشيان است. اين قابل ملاحظه است. زيرا كه اردشير دوم با باب كردن پرستش ناهيد در امپراطوري ايران مربوط شده است. ساسانيان با آتشكدهي آناهيتا ربط داده ميشوند كه ممكن است شاهنشاه هخامنشي آنرا (آتشكده) بر پا كرده باشد. و مركز جنگجويان ايراني تخت فرمان ساسانيان بود. همچنين مركز عمدهي فعاليت مخالفان پارتيان شد. و سرانجام بار ديگر از داريوش سوم نام برده ميشود. بنابراين تاكنون از سه شاه هخامنشي ياد ميشود.
آثار بازمانده همراه با علاقهي شديد ساسانيان و بر پائي بناهاي تاريخي به اضافهي بناهاي تاريخي هخامنشي حاكي از نوعي توجه و خاطره است. ارتباط مهم ديگر خاطرهي هخامنشيان و ساسانيان از طريق سنت شفاهي ميباشد. اشكانيان كه در فاصلهي زماني بين دو امپراطوري ايراني (هخامنشيان ــ ساسانيان) حكومت ميكردند داراي سنت خنياگري قوي بودند كه داستانهاي هخامنشي را به همراه داستانهاي پادشاهان كياني انتقال ميدادند. سنت خنياگري در دورهي هخامنشي نيز رايج بود كه داستانهاي پادشاهان را همراه با آواز از بر ميخواندند و بازگو ميكردند. اين شيوهي خنياگري تا پايان دورهي ساساني ادامه يافت.
هنوز راههاي ديگري وجود دارد كه ما نظر قابل قبولتري را ارائه كنيم كه ممكن است ساسانيان دربارهي هخامنشيان آگاهي داشته باشند. اگر چه منابع كلاسيك موجود كانون توجه و بحث ميباشند؛ اما كسي به منابع دگير كه محصول اواخر دوران باستان بودند توجه نكرده است. با خواندن آنچه كه متون غيرمذهبي فارسي ميانه ناميده شدهاند و محصول دوران ساسانيان است، هر كسي ميتواند روابط بين شاهان ساساني و يهوديان تحت سلطهي آنان را دريابد، به ويژه با رهبران جامعهي يهودي. آيا زمينهاي براي چنين همكاري وجود داشت؟ براي نمونه در «شهرستانهاي ايرانشهر» آمده است كه چندين شاه و شاهزادهي ساساني نتيجهي ازدواج شاهان ساساني با زنان يهودي ميباشند. (بند 10)
«شهرستنان خوارزم را نر سه يهودزاده ساخت»
همچنين بند 47
«شهرستان شوش و شوشتر را شيشين دخت زن يزد گرد پسر شاپور ساخت
او دختر RESH GALUT پادشاه يهود و مادر بهرام گور بود.»
Galutha s Re فارسي ميانه از Resh Galut آرامي است: «رهبر تبعيدي». ما همچنين اطلاع از رابطهي نزديك يهوديان و ساسانيان را از منابع غير ساساني كسب كرديم. اين منابع از زمان يزدگرد اول (399 ــ 20420) است كه بنا بر تلمود او با جامعهي يهودي پيوند داشت. حتي گفته ميشود كه يزدگرد اول با ربيها با احترام رفتار ميكرد و از كتب مقدس براي آنها نقل مينمود و البته با زني يهودي به نام شيشن دخت ازدواج كرد. اين سخن ممكن است تا حدودي محصول تاريخنويسي يهوديان باشد، اما كسي نميتواند صحت تاريخي رابطهي بين ساسانيان و يهوديان را انكار كند.
يهوديان ميتوانستند مهمترين منبع انتقال اطلاعات دربارهي هخامنشيان به ساسانيان باشند، حتي اگر ساسانيان مستقلاً دربارهي هخامنشيان بياطلاع باشند. خاطرهي هخامنشيان در كتاب مقدس بسيار مهم است البته روايتهاي پارسي ميانهي كتاب مقدس از اواخر دورهي باستان در دسترس بودند. تئودورت Theodoret در قرن پنجم ميلادي اظهار ميكند كه تورات به فارسي ميانه ترجمه شده بود. آيا بر اين باور هستيم كه روحانيون زرتشتي قادر بودند كه از اديان سامي اطلاعات ارزنده داشته باشند؟ همچنانكه شكند گمانيك ويژار آن را ثابت ميكند. جائي كه آنها قادر بودند به نقد و تحليل مشروح داستان سفْرِ تكوين و ساير داستانها بپردازند، آيا به طريقي قادر به كسب اطلاعات در دوره ساساني نبودند؟ به عبارت ديگر آيا آنها قادر به مطالعه و كسب اطلاع از يهوديان يا از ترجمههاي متون بيگانه دربارهي ايرانيان هخامنشيان در اوج قدرتشان، نبودهاند؟
همچنين از تلمود منابع بيشتري از روايت اِستَر وجود دارد كه ميتوانست در ايران از بر خوانده شود يا نشود، نشان ميدهد كه بيان شفاهي داستانها دربارهي هخامنشيان نيز ممكن بود. داستان اِستَر بخش اصلي شناختهخامنشي بود كه يهوديان به ساسانيان منتقل كردند. نه تنها تورات علاقي يهوديان به هخامنشيان را منعكس ميكند بلكه نقاشيهاي ديواري دو را اُروپوس (Dura Europos) ياد كردِ داستان اِستَر در اواخر باستان را نشان ميدهند.
اين ما را به كنيسه دو رااُروپوس در سوريه هدايت ميكند. جايي كه اطلاعاتي مهم و اساسي دربارهي آگاهي ساسانيان از داستان اِستَر در تورات ارائه شده است. در زمان حكومت شاپور اول (240 ــ 270. م) مقامهاي رسمي ساساني در دورا اروپوس گرد آمدند. محل ملاقات آنها كنيسهاي بود كه يكي از سالمترين و مفصلترين نقاشيهاي ديواري، روايت اِستَر تورات را نشان ميدهد. صحنه نقاشي آهاسوئروس (Ahasuerus) يا (Artaxerxes/ Ardaxsir) را نشان ميدهد كه بر تخت شاهي در حضور يهوديان در حال دريافت پيامي است. مُرد خاي سوار بر اسب سلطنتي است كه هامان آن را نگه ميدارد. آنچه مهم است وجود چندين نوشتهي ديواري فارسي ميانه، منسوب به قرن سوم ميلادي است كه در آن صحنه جاي دارند. تاريخ ديوار نگارهها را در سال 255 و 256 ميلادي تعيين كردهاند.
اليسايوس ميگويد كه در دوران يزد گرد دوم (438 ــ 457. م) يهوديان براي دربار و شاه درباره داستانهاي تورات در خصوص ايرانيان و رفتار يهوديان سخن ميگفتند: ترجمه تورات به ديگر زبانهاي ايراني ميانه هنوز موجود است كه احتمالاً اثر مسيونرهاي مسيحي در امپراطوري ساساني و آسياي ميانه بود. داستانهاي هخامنشي سرشار از سنت يهودي ــ ايراني است، كه تداوم اين خاطره را در بين يهوديان ايران نشان ميدهد. يهوديان، ايرانيان ساساني را به ياد اين گذشتهي شكوهمند ميانداختند. هخامنشيان هنگامي كه بر آسيا حكومت ميكردند با همهي مردم به ويژه يهوديان، اهل تساهل بودند. بنابر مطالب تلمود ربيهاي يهود سعي كردند كه فرار از پرداخت مالياته را در اوايل قرن چهارم ميلادي در بين مردم تبليغ كنند، زيرا اردشير هخامنشي يهوديان را از پرداخت ماليات معاف كرده بود. اين چنين همزيستي يهوديان و ايرانيان در عصر ساساني، تصويري از آنها را (يهوديان و ايرانيان) در عهد هخامنشي منعكس ميكند.
در صورت بررسي تاريخهاي نوشته شده در ايران چون فارسنامهي ابن بلخي هر كسي در مييابد كه يهوديان مهمترين منبع اطلاعات بودند. در اين متن غير از داريوش سوم، داريوش ديگري به نام داريوش بزرگ ناميده ميشود. جالب اينكه در اين نوشته ــ فارسنامهي ابن بلخي آمده است كه يكي از كارهاي بزرگ داريوش كبير بر پائي ديوان بريد بود كه منسوب به داريوش اول است. همچنين در اين كتاب به بهمن (Wahman) در متون فارسي ميانه) لقب دراز دست داده شده كه متعلق به اردشير يكم است. حتي فارسنامهي ابن بلخي ذكر ميكند كه به كوروش لقب نگاه كنيد به فارسنامه ابنبلخي (Asaswaris) داده شده است كه ممكن است تحريفي از هخامنش (Haxamais) باشد. فارسنامه اظهار ميكند كه مادر كوروش يهودي بود و طبق سنت يهود او را ختنه كردند. همچنين كوروش موجب رونق دوبارهي اورشليم شد و همسري يهودي داشت. ابن بلخي مدعي است كه ساسانيان اخلاف كوروش ميباشند. اگر چه احتمالاً حاصل ديد يهود است، اما نشان ميدهد كه يهوديان سبب ارتباط ساسانيان با هخامنشيان شناخته ميشوند. پس اگر طبق گفتهي يهوديان هخامنشيان يهودي بودهاند اخلاف آنها يعني ساسانيان نيز اصل و نسبي يهودي دارند.
بدين ترتيب مدرك كافي غير صريح وجود دارد كه اظهار ميكند ساسانيان بايستي دربارهي هخامنشيان آگاهي داشته باشند. شهبازي نيز اين نظر را تأييد ميكند كه دست كم ساسانيان نخستين از هخامنشيان اطلاع داشتند. اما مسئله اين است كه پس چرا ساسانيان در آن زمان آن اطلاعات را در تاريخنويسي رواج ندادهاند؟ چرا اين ارتباط ضمني است نه واضح؟ من پيش از اين پاسخهاي مقدماتي براي علت اين قصد ساسانيان ارائه كردهام. كسي بايد به اجمال ويژگي تاريخنويسي در اواخر باستان را بررسي كند، در حاليكه ميتوانيم به عنوان نمونه تاريخنويسي روم را بكار ببريم. از قرن سوم ميلادي و با اوزبيوس (Eusebius) صاحب (Historia Ecclesiastica) ما به تاريخ نمايانده شده مطابق كتاب مقدس (انجيل يا تورات) معمول در غرب، پي ميبريم. در اين تاريخنويسي شخصيتهاي كتاب مقدس در تاريخ بشري از جمله تاريخ امپراطوري روم آميخته شده است. در ايران ساساني نيز نگرشها همزمان شروع به تغيير كردند، بخصوص در دوران حكومت شاپور دوم (قرن چهارم ميلادي). سكههاي شاپور دوم آخرين سكههايي هستند كه شاه را «داراي تباري از ايزدان» خطاب ميكند. بعد از آن ديگر سرشت و تبار ايزدي پادشاهان بر روي سكههايي كه به صورت انبوه توليد ميشدند پديدار نشد. اين ممكن است عمدتاً ناشي از مقامات ديني زرتشتي است كه داراي سلطه و نفوذ محكمي در امپراطوري ساساني بودند، ــ مانند كليساي كاتوليك در قرون وسطي ــ و سر بر آوردن نيروي قدرتمندي بود. اگر چه در اواخر باستان دگرگوني از «تبار ايزدي» به آنچه ميتوانيم «تبار اوستايي» بناميم، آغاز شد. اين بيشتر شبيه موقعيتي در امپراطوري روم شرقي بود، جايي كه متون مقدس آغاز جديدي از تاريخ بشري را ارائه كردند. و پادشاهان يهود نمونه و سرمشق شدند. در ايران هر كسي ميتواند دليل آورد كه پيشداديان از سلسلههاي اوستايي هستند اما به خصوص كيانيان كانون توجه ساسانيان شدند همانگونه كه در كتاب مقدس آنها آمده است اكنون ساسانيان پادشاهاني نبودند كه هخامنشيان اجداد آنها بودند بلكه اسلاف آنها بيشتر در اوستا انعكاس يافتند.
اين تغيير جهت به «ايدئولوژي كياني» از سكههاي ساسانيان در اواخر قرن پنجم ميلادي آشكار است، كه براي اولين بار بر روي سكه عنوان «رام شهر» (كسي كه آرام بخش كشور نامند) را ميخوانند. دو پادشاه ساساني اين عنوان را بكار بردهاند يزدگرد اول (399 ــ 420. م) و بهرام پنجم (420 ــ 438. م) . و اتفاقاً در ايادگار زريران حماسهي دورهي اشكاني «رام شهر» عنوان ويشتاسب آخرين پادشاه كياني است. سپس لقب كي (كياني) نمايان ميشود و واژهي كهنتري در اوستا با كيانيان ارتباط يافت يعني «خوره». وانگهي اين طريقهي تاريخنويسي تازه كه ميتوان آن را «تاريخنويسي مذهبي» ناميد با اوستا آغاز شد و ساسانيان اخلاف كيانيان شدند.
همچنين بايد متذكر شد كه بين خاطره و تاريخ بايد تمايز قائل شويم به جاي نظريهي تقابل فراموشي و تاريخ كه احسان يارشاطر بيان كرده بود. نورا (Nora) كسي كه دربارهي تاريخ جديد بحث ميكند ــ قبلاً نظرات مهمي را دربارهي اختلاف، تمايز و حتي تقابل بين خاطره و تاريخ ارائه كرده است. لگاف Le Goff ــ از جمله كساني است كه دربارهي موضوع خاطره به تفصيل بحث كرده است ــ وي نظرات بسيار مهمي دربارهي دوران باستان و ميانه بيان كرده است. لگاف در نظراتش دربارهي جوامع داراي فرهنگ شفاهي و مكتوب عقايدي را متذكر ميشود كه همچنين مناسب با ساسانيان است. او ميگويد كه عقايد جمعي را بايد در حول سه بن مايه تنظيم نمود. دو تاي اول ميتواند شامل دورهي ساسانيان باشد. نخست هويت جمعي كه بر اسطوره بنا شده بود بخصوص اسطورهي پيدايش (آغازين). تصور ساسانيان از ايران و ساكنانش چنين بود كه مردمي در خاطرهي جمعي ايرانيان از بعضي مناطق آسياي مركزي به سوي قلمرو ساسانيان در ايران كوچ داده شدهاند، همانگونه كه در اوستا ياد شده است. بن مايه دوم كه تأكيد شده بود شهرت خاندانهاي مهمي بود كه در تبارشناسي بيان شده است. و آگهي آشكار است كه ساسانيان با انتخاب القاب و نسب كياني، كيانيان را در تبارنامهي خويش جاي دادند. اردشير اول در متون فارسي ميانه با عنوان اردشير كي شناخته ميشود (اردشير فرزند كيانيان).
در عهد ساسانيان به نظر ميرسد كه خاطره از حوزهي دنيوي انتقال داده شده و خاطره از تاريخ جدا گشت. دقيقاً اين همان است كه در اواخر باستان در ايران رخ داد، جائي كه اين خاطره معطوف بود بر تاريخ الهي جدا شده از تاريخ واقعي كه منابع كلاسيك ميشناختند. اگر چه از شخصيتهاي تاريخي مانند داريوش و اسكندر نام ميبرند، آنها تقويتكنندهي خاطرهي جمعي (خاطرهي زرتشتي) شده براساس ايدئولوژي كياني مذكور در اوستا بودند. طرح كلي اوستا همان گونه بود كه ساسانيان در آغاز استفاده ميكردند، كيانيان به ياري اهورامزدا و ساير خدايان بر ايران حكومت كردند. بنابراين سرزمين مقدس ايران را شخصيتهاي مخالف دين زرتشت مانند اسكندر تصرف كرده بودند و مشروعيت حاكمان از بين رفته بود. ساسانيان كه با كيانيان مربوط شده بودند اكنون قادر بودند كه دوباره سرزمين ايران را بدست آورند و به ياري اهورامزدا و ساير خدايان حكومتشان را بر پا دارند و حكومت بر حقي را فراهم آورند. اين خاطرهي زرتشتي شده از سنت تاريخنويسي يوناني ــ رومي كه هخامنشيان و اشكانيان را به خاطر ميآوردند، دور ميشد. اوستا خاطرهاي از هخامنشيان نداشت. هنوز سنتهاي روم، يهود و مسيحيت احتمالاً بعضي فشارها را بر خاطرهي جمعي ايرانيان در سرزمين پارس وارد كرده است، ياد كردِ عظمت هخامنشيان. هر چند اين فراموشي آگاهانهي ساسانيان به دلايل خاصي عمدتاً سبب پيدايش خاطرهي جمعي يا «تاريخنويسي مقدس» شد.
براي مطالعة ما مناسبترين Le Goff در ارتباط با وقايع اروپاست، كه قابل مقايسه با موقعيت ايران ساساني است، جايي كه ميتوان به جاي پيروان مسيح، زرتشتيگرايي را گذارد. «در قرون وسطي طبقات مهم اجتماعي خاطره جمعي شكل يافته را دستخوش دگرگوني فراواني ميسازند. تغييرات اساسي ناشي از گسترش مسيحيت به عنوان دين و ايدئولوژي حاكم و نيز ناشي از حاكميت تقريباً انحصاري كه كليسا در حوزهي فكري كسب ميكند، مسيحي شدن خاطره و ابزارشناسي خاطره، دستهبندي خاطره جمعي به صورت برگزاري ادواري مراسم و گسترش خاطرة درگذشتگان به ويژه در گذشتگان قديس، اهميت خاطره در نظام آموزشي مبتني بر هم شفاهي و هم كتبي، و سرانجام انتشار رسالههايي دربارهي خاطره، همهي اينها شاخصترين خصوصيات خاطره در قرون ميانه ميباشند». براي زردتشتيان ايران بر اثر گسترش دين، خاطره نيز متحمل دگرگوني بياندازهاي شد. و زرتشتيگرايي ايدئولوژي حاكم در ميان اشراف و نخبگان و حكومت شد. موبدان زرتشتي از طريق آموزش شفاهي مجموعهي سرودهاي مقدس و داستانهاي پادشاهان كياني اوستا (يشتها) در آتشكدههايي در سطح محلي تأكيد داشتند. در كنار موبدان زرتشتي حكومت نيز خود را به عنوان مهمترين قسمت ارتباط بين ساسانيان و سلسلههاي اوستا پذيرفت. «خاطره زرتشتي شده» آفريدهي اواخر دوره ساسانيان در ايران بود.
اين زرتشتي شدن خاطره بدين مع ني بود كه طريقهي تازهي نگريستن به گذشته در ايران ساساني تكوين يافته بود، بخشي بود از آنچه كه ميتوان آن را «ايدئولوژي كياني» ناميد. در اين خاطره يا تاريخ مقدس كه در خلال دورهي ساسانيان خلق شده بود، هخامنشيان بر حسب عملكردشان به عنوان ناقلان كيش و كتاب مقدس داراي اهميت بودند، هخامنشياني كه اسكندر به حكومت آنان پايان داد. اما براي تاريخنويسي ساساني، آنها بياهميت بودند، زيرا راه تازهاي نگريستن به گذشتهشان در كتاب مقدس فراهم شده كه با پيشداديان و به خصوص كيانيان كه حاكم بر ايرانيان بودند، آغاز شد. هخامنشيان در تاريخ تازه خلاصه و منطبق شدهاند با شاهان كياني، كساني كه گاهي القابشان را ثبت كردهاند همانگونه كه در فهرست پادشاهان كياني ابوريحان بيروني فراهم آمد.
اين گونه كنار نهادن هخامنشيان از حافظهي تاريخيشان به نظر ميرسد كه بايستي آگاهانه و عمدي باشد. حتي اگر چه منابع كلاسيك تصويري جعلي از هخامنشيان را در خاطرهي ساسانيان نشان ميدادند، در واقع ما نميتوانيم پيوند نزديك رهبري يهوديان با حكومت را انكار كنيم، به علت اينكه منابع كلاسيك تاريخ گذشتهي ايران و هخامنشيان و احسان آنها نسبت به يهوديان را يادآوري نميكردهاند. وقتي كه ساسانيان سنگ نبشتههايشان در تخت جمشيد و يا سنگ نگارههايشان در نقش رستم را به جاي گذاشتند. بدين معني بود كه ساسانيان ساختمانهاي پيشين را به مثابه اقتدار و مالكيت آنها را به عنوان اخلاف هخامنشيان در نظر داشتند.
موضوع بيشتر براي دانشمندان جديد دقيقاً يكسان دانستن سازندگان بناها با هخامنشيان است تا براي ساسانيان. چون آنها هر كسي كه بودند، هخامنشيان باشند يا ديگران، اكنون آن بناها بنابر تاريخنويسي دورهي ساساني به عنوان آثار تاريخي كياني شناخته شدهاند. پدران و اجداد ساسانيان كه به ياد آورده شدند و ستايش گرديدند همان مردماني هستند كه اين بناها را ساختهاند. و در عصر جديد ما ميدانيم كه بايد هخامنشيان باشند. اما در واقع از دورهي شاپور دوم ساسانيان پنداشتند كه پدران و اجدادشان بايد كيانيان باشند.
بنابراين و به اين دليل از اواخر دورهي ساساني پرسپوليس را تخت جمشيد ميخواندند. زمان شاپور دوم با ديدي نو تاريخ، مقدس، مكتوب و از بر شده بود. ساسانيان خود را وارثان كيانيان ميدانستهاند، كيانياني كه «خوره» را كسب كردند و حاكمان ايران شهر بودند. همين خاطره بود آن چه كه شاه شاهان بايستي از آن تقليد كرده باشد، شاهي كه از پارس بود. سرزميني كه هخامنشيان از آنجا بودند ــ اما شاهي كه نگرش اوستا را اختيار كرده بود. با گسترش زرتشتيگرايي در شكل بنيادين آن و شايد اشكال ديگر، افسانههاي كياني گسترش يافتند. و ساسانيان ادعا كردند بايستي از دودمان كياني باشند براي اينكه به خودشان مشروعيت بخشند. اين دليلي بود براي اين كه هخامنشيان حذف شوند، بهتر است بگوييم از تاريخ رسمي يا خاطرهي جمعي رانده شدند؛ تاريخ مقدسي كه در ايران اواخر باستان خلق شده بود. تكوين هويت جمعي در اواخر باستان پيشرفت عمدهاي بود كه نه تنها بر رفتار يك جامعهي مذهبي نسبت به ديگر مذاهب اثر داشت، بلكه همچنين به طريقي تأثير گذاشت كه آنها به گذشتهي تايخي و ميراثشان پي بردند. درست به همين علت ساسانيان كه از همان ايالت هخامنشيان (پارس) برخاسته بودند، ارتباط خود را با كيانيان بر گزيدند، كساني كه حاكمان ايران بودند، و ثبت و ضبط تاريخ هخامنشي را به روميان واگذاردند.
منابع و مآخذ:
1 ــ فارسي باستان رولاند. ج. كنت، ترجمه و تحقيق سعيد عربان، ناشر سازمان تبليغات اسلامي حوزه هنري، چاپ اول، 1379.
2 ــ دليلي را كه من بيهوده ميدانم مربوط به كساني نيست كه اين موضوع را به پرسش گرفتهاند بلكه حمايت قاطع عالمانه، قبل از 1970 بر اين نظر بود كه ساسانيان هخامنشيان را به ياد ميآورند. كتن هوفن آنها را ــ جمعآوري كرد و خلاصه منابع عبارتند از:
G. Rawlinson, The Seventh Great Oriental Monarchy, p. 12; F. Justi, » Geschichte des alten Persien « , Grundriss der Iranischen Philologie, p. 177; J. de Morgan, Numismatque de la perse andtique, fasc. 3, col. 557; Ghirshman, Iran Parthians and Sassanians, p. 133; E. Porada, Alt – Iran: die Kunst in Vorislamischer Zeit, p. 191; M. Jean Gaje, La montee des Sassanides et I’hevre de Palmyre, p. 121; W. Ensslin, » Severus Alexander: Foreign Policy, « Cambridge Ancient History, vol. xii, 1939, pp. 68 – 72; M. Benier » L’emaire romain de l’avenement des Severes au concile de Nicee « , Histoire Romaine, vol. iv/ l, Paris, 1937, P. 106. More resently see J. Wisehofer, » Iranische Anspruche an Rom auf ehemals ashaimenidische Territorie, « Archaologische Mitteilungen aus Iran, vol. 19, 1986, pp. 177 – 185.
3 ــ ايران باستان، يوزف و يسهوفر، ترجمه مرتضي ثاقبفر، ناشر: ققنوس، چاپ چهارم، صفحه 200 ــ 201، 270
4 ــ تاريخ ايرانيان و عربها در زمان ساسانيان، تئودور ئلدكه، ترجمه عباس زريابخويي، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1378، صفحه 18 در بين گروهي كه از عقايد نلدكه پيروي ميكردند.
Th. Mommsen, The Provinces of the Roman Empire, Barnes and Noble, 1885 (reprint 1996), vol. ii, p. 3.
5 ــ احسان يارشاطر «آيا ساسانيان وارثان هخامنشيان بودند؟»
چاپ در ص 525 و 1971 Roma, و Accademia Nagionale dei lincei و La persia nel medioevo . آيا ميتواند اطلاعات دقيق اردشير از هخامنشيان و احساس غرور او از چنين دودمان قدرتمندي بر جانشيان او تأثير نداشته باشد و بيخبر باشند. كساني كه ميتوانستند از احساس غرور او به يكسان سهيم شوند. پاسخ مثبت ما را در دشواريهاي پيچيده و وضعيت مبهمي گرفتار ميسازد. بلكه به نظر ميرسد كه حاكمان روم كه گفتههاي هرودت، دانستيهاي آنها را از گذشتة ايران شكل ميداد، همانگونه در منابع يوناني حفظ كردند تا گفتههاي شفاهي اردشير.
6 ــ همان صفحه 531
7 ــ
Dios, Herodian, Herodians History, Cambridge, 1969, 4. 2. 2; Dio Cassius Roman History Cambridge, 1993, p. 483$ Ammianus Marcellinus, The Later Roman Empire, Cambridge, 1986, 27 – 4 – 6.
8 ــ
E. Kettenhofen » Die Einforderung des Achamenidenerbes Durch Ardaslr: Eine Interpretatio Romana « , Orientalia Lovaniensia Periodica, vol. 15, 1984, p. 190; idem., » Einige Uberlegungen Zur Sasanidischen Politik gegenuber Rom im 3. Jh. N. Chr., « » The Roman and Byzantine Army in the East, ed. E. Dabrowa, Cracow, 1994, pp. 99 – 108. «
9 ــ
M. Roaf, upersepolitan Echoes in Sasanian Architecture: Did the Sasanians attempt to re – create the Achaemenid empire? » The Art and Archaeology of Ancient Persia New Light on the Parthian and Sasanian Empires, V. S. Curtis, R. Hillenbrand, J. M. Rogers, I. B. Tauris, eds., London & New York, 1998, p. 6. «
10 ــ براي اين عقيده كه سرزمينهاي مورد ادعاي شاهپور اول مناطقي هستند كه ساسانيان قلمرو خويش ميپنداشتند و بر سر آنها با روميان رقابت ميكردند نه با هخامنشيان. نگاه كنيد به
Z. Rubin, » The Roman Empire in the Res Gestae Divi Saporis – the Mediterranean World in Sasanian Propag anda, « Electrum, Ancient Iran and the Mediterranean Worldm vol. 2, 1998, pp. 177 – 186.
11 ــ اين ماجرا در اواخر ساسانيان تكرار شد، زماني كه قباد دوم كليه وارثان ذكور را كشت، خواهرش پوران بر تخت نشست.
12 ــ بررسي دربارة داراي داريان سلسله هخامنشي كه از داريوش اول تا داريوش سوم است، ممكن ميباشد. نشان داده شده است كه داريوش اول قادر بود قدرت دودمان ديگر خاندان هخامنشي را فراهم آورد آن هم كورش و كمبوجيه كه از دودمانخ ديگري بودند. آيا ممكن است كه ساسانيان چنين واقعيتي را به ياد بياورند؟ شايد اشارهاي است كه كوروش بعد از داريوش اول نقش ثانوي در تاريخ هخامنشي داشت.
13 ــ ياد كردن روم بجاي يونان به ما ميگويد اكنون كه دربارة تاريخنويسي ساساني بحث ميكنم، كه اتفاقات گذشته در شرايط سياسي اواخر باستان جاي داده شدهاند. البته اين ديدگاهي ايستا از تاريخ دربارة ساسانيان را نشان ميدهد، شايد پذيرش تبليغ روميان كه ادامه يونانيان بودند. وانگهي حمله دشمنان خارجي به ايران و نابود كردن كتاب مقدس و مذهب به طور ادواري ديده ميشود و ساسانيان اين را ثبت كردند.
14 ــ پژوهشي در اساطير ايران، مهرداد بهار، ناشر آگه، 1375، صفحه 184 ــ 185.
15 ــ كارنامه اردشير بابكان، صادق هدايت، صفحه 173.
16 ــ زند و هومن يسن، صادق هدايت، صفحه 173.
17 ــ مري بويس اولين كسي بود كه اردشير كي را با ارتخرخس دوم يكي ميدانست تاريخ كيش زردشت، جلد 3، مري بويس و فرانتز گرنز، ترجمه همايون صنعتيزاده، ناشر توس چاپ اول، 1375، صفحه 7، 264 و 488.
همچنين بنگريد به
S. Amir – Arjomand, » Artaxerxes, Ardaxrstr, and Bahman « , Journal of the American Oriental Society
18 ــ ممكن است سه نفر باشند، دو داريوش و ارتخرخس دوم.
19 ــ مري بويس
M. Boyce, » Some Remarks on the Transmission of the Kayanian Heroic Cycle, « Serta Cantabrigiensia, Studies Presentedto the xxll International Congress of Orientalists, Mainz, 1954, p. 49;
همچنين «گوسان پارتي و سنت نوازندگي ايراني» ترجمه مسعود رجبنيا، تحقيق و بررسي توس سال 1369.
20 ــ
Strabo, Geography, 1930, 15. 3. 18; in regard to stories about Cyrus see Xenophon, Cryopaedia, Cambridge, 1925, I. ii. 1. Also see H. Sancisi – Weerdenburg, The Death of Cyrus, » Papers in Honor of professor Mary Boyce, Acta Iranica 11, 1985, p. 462. For the pre – Achaemearo re « Ashaemenid Iranian tradition of court poets see I. Gershevitch, » Old Iranian Literaturr « Handbush der Orientalistik, Band 2, Iranistik – Literature, and Cologne, 1968, p. 2. For the importance of the oral tradition i n Ashaemenid and Sasanian Oersia see p. o. Skjaerv, » Thematic and Linguistic Parallels in the Achaemenian and Sasanian Inscriptions, « Papers in Honor of Professor Mary Boyce Acta Iranica 11, 1985, p. 593; idem., » Royalty in Early Iranian Literature, « Proceedings of the Third European Conference of Iranian Studies, Part1, Old and Middie Iranian Studies, N. Sims – Williams, ed., Wiesbaden, 1998, pp. 99 – 107; and P. Huyse, » Noch einmal U parallelen zwischen Achaemeniden – und Sasanideninschriften, « Archaologische Mitteilungen aus Iran, vol. 23, 1990, pp. 177 – 183; for Sasanian Persia see V. Sarkhosh Curtis, » Minstrels in Ancient Iran, « The Art and Archaeology of Ancient Persia, New Light on the Parthian and Sasanian Empires, V. Sarkhosh Curtis et al., I. B. Tauris Publishers, London and New York, 1998, pp. 182 – 187.
21 ــ تاريخ كمبريج، جلد 3 بخش دوم، احسان يارشاطر، ترجمه حسن انوشه، اميركبير چاپ دوم، 1380، صفحه 354.
22 ــ
S. Munk, Notice sur Rabbi Saadia Gaon et sa version arabe dsaie et sur une version persane manuscrite de la Bibliotheque Royle, paris, 1838; Sh. Shaked, Middle Persian Translations of the Bible, Encyclopaedia Iranica, vol. iv, Routledge & Kegan Paul, London and New York, 1990, p. 207.
23 ــ
Shaked, of. Cit., p. 206.
24 ــ
M. Rostovtzeff, Dura – Europos and its Art, Clarendon press, Oxford, 1938, pp. 112 – 113.
25 ــ تاريخ كمبريج، پيشين، صفحه 345 به بعد.
N. Sims – Williams, » Sogdian Translations of the Bible, « Encyclopaedia Iranica, vol. iv, Routledge & Kegan Paul, New York and London, 1990, p. 207.
27 ــ
A. Netzer, » Some Notes on the Characterization of Cyrus the Great in the Jewish and Judeo – Persian Writings, « Acta Iranica, Hommage Universel, E. J. Brill, 1974. p. 35.
28 ــ
J. P. Asmussen, » Judeo – Persian Translations of the Bible, « Encyclopaedia Iranica, vol. iv, Routledge & Kegan Paul, New York and London, 1990, p. 268.
29 ــ تاريخ كمبريج، پيشين، صفحه 359.
30 ــ فارسنامه ابن بلخي، لسترنج، نيكلوسون، دنياي صفحه 55.
31 ــ همان صفحه 54.
32 ــ ع. ش. شهبازي اعتقاد دارد كه نخستين پادشاهان ساساني از هخامنشيان اطلاع داشتند و در زمان شاپور دوم به «ايدلوئوژي كياني» تغير جهت يافت «نامه ايران. ش 1 صفحه 69. من موافق با ارزيابي او هستم بنگريد
My review of The Art and Archaeology of Ancient Persia: New Light of the Parthian and Sasanian Empores, V. Sarkhosh Curtis, et all., eds., in Iranian Studies vol. 33, nos. 1 – 2, 2000, p. 240.
33 ــ
T. Daryaee, » National History: The Nature of Sasanid Zoroastrian Historiography, « Iranian Studies, vol. 28, nos. 3 – 4, 1995, pp. 129 – 141; also see my review of Wisehofers article on » Ardaxsir « for Encyclopaedia Iranica » Sasanian Persia « (ca. 224 – 651 CE), Iranian Studies, vol. 31, nos. 3 – 4, 1998, pp. 433 – 434.
34 ــ اين عنوان بر روي يك مهر شخصي شاهان قرن پنجم مدادي است كه Gignaux Ph. ف، ژينيو به تازگي نشان داده است يك مهر قباد را كه پسرش يزدگرد هنوز عنوان «نژاد از ايزدان» دارد مطالعات ايراني جلد 29، ش 2، سال 2000، صفحه 164 تا 165.
35 ــ
M. Morony, » Sasaniads, « Encylcopedia of Islam, C. E. Bosworth et al., eds., 1996, pp. 74 – 75.
36 ــ
The legend reads: mazdysn bgy lmstry… Mlk;n Mlk, In a paper titles » Early Sasanian Titulature, « in the Memorial Volume for R. Gخbl in Society for Ancient Numismatics.
من بحثي طولاني دربارة تغيير عنوانها و جنگ قدرت بين پادشاه و روحانيون در زمان شاپور دوم و موبدش آتورپاد مهر اسپندان ارائه كردهام كه در بهار 1999 نوشتهام و هنوز منتشر نشده است بنگريد به نظرات من دربارة اين تغيير در دوران شاپور دوم در مقاله
in review of » The Art and Archaeology of Ancient Persia « , Curits, Hillenbrand, Rogers, eds., in Iranian Studies, Winter 2000.
و نيز ويسهوفر دربارة قدرت روحانيون زردشتي در زمان شاپور دوم مطالبي را بيان كرده است. منبع شماره 3، صفحه 214 به بعد.
37 ــ اياتكار زريران، مأخذ شماره 14، صفحه 268 و 274. «كسي را كه آرامبخش كشور است مينامند» اگر موافق باشيم كه قبلاً اين عنوان لقبي بود. در زمان ساسانيان از طريق اياتكار زريران شناخته شد. بنابراين اختيار لقب كياني يزدگرد اول و بهرام پنجم، قديميترين نشانه است كه شاهان ساساني لقب كياني را اختيار كردند، كي پيشين.
38 ــ
T. Daryaee, The use of Religio – Propeganda on the Coinage of Xusroll,; Jaurnal of the Amreican Numismatic Society, vol. 26, spring 1989, pp. 7 – 8.
40 ــ
see also J. Le Goff P. Nora’s three volume edited work Faire de l’ histoire, paris, gallimard, 1974, where they make important comments on the issue of constructing the past in the introduction. For modern views also see, A. dirlik, » whither history? Encounters with historism, postmodernism, postcolonialism, « Histoey after the Three Worlds, Post Eurocentric Historiographies, A. dirlik, V. Bahl, and P. Gran, Rowman & littlefield Rublishers. Lanham, boulder, New york, Oxford, 2000. pp. 241 – 257.
41 ــ
J. Le Gaff, history and memoryp, columbia university press, New york, 1992
42 ــ
Ibid., p. 58.
43 ــ
Ibid., P. 65: J. P. vernant, Mythe et pensee Etudes de psychologice historique, paris, 1965, pp. 73 – 74
44 ــ
Le Gaff, op. cit., p. 68
45 ــ
Daryaee, » National history, « p. 134.
46 ــ
M. Back. Die Sassanidischen Staatsinschriften, Acta Iranica 18, E, J. Brill, Leiden, 1978, p. 326: G. Gnoli, Suggest That The Sasanians Saw The Achaemenids As Forefathers, The Idea Of Iran: An Essay On Origins Rome, 1989, p. 119: Idem., » L’ inscription De Sabuhr a la ka be – ye Zardost et la p ropagandde Sassanide, » Historieet cultes de Lasie centrale preislamique, p. Bernardand F. Grenet. Eds., Paris, 1991, Pp. 57 – 63 «
47 ــ
I. Gershevith, » An Iraniaanist’s View ofthe Soma Controversy, « P. Gigonouxanda. Tafazzoli, Eds., Memoraul Jeande Menasce, Louvain, 1974, p. 53