آدمیت به ما تأمل در تاریخ را آموخت/ جواد مجابی
مرا چند بار فرصت ديدار دكتر آدميت دست داد، هر دو سه بار در منزل دكتر غلامحسين ساعدي؛ شايد يك بار هم در كانون نويسندگان. در مهمانيهاي منزل ساعدي چند نفر ديگر هم بودند از جمله هما ناطق و دكتر پاكدامن و هزارخاني و اين ديدارها در نيمة دوم دهة پنجاه بود. دكتر آدميت كوتاه سخن بود و گزيدهگوي و بيشتر خاموش با توجه در اقوال ديگران و بصير بر احوال آنان. كتابهاي او را خوانده بودم و براي او حرمتي خاص در دل داشتم. رفتار موقر و منش خردورزانهاش مرا به شدت مجذوبش ميكرد. يك بار هم در سالهاي پاياني دهة پنجاه، پس از قراري تلفني به منزل ما در كوي نويسندگان آمد. آمدنش را موهبتي دانستم. شتاب داشت و بيشتر از نيم ساعت نماند. پس از تعارفات كوتاه، از من خواست آنچه را، در تلفن به عنوان يك سند پيش من سراغ كرده بود، نشانش دهم. سند را آماده كرده بودم. در تلفن گفته بود كه در روزنامه اطلاعات در بخش 120 هزار روز تاريخ ايران، گويا عكسي از اميركبير چاپ شده بوده كه او نديده بود و دانسته بود كه من آن مجموعه را دارم. عكس را كه منسوب به اميركبير بود و به هنگام انتشارش سروصدايي هم به موافقت و مخالفت انگيخته بود خدمتش ارائه كردم. نگاه كرد و سريع گفت: اين اميركبير نيست و رجل قاجاري ديگري است، اسمش را گفت كه حالا به خاطر ندارم.
آن موقع تا حدي گرد و خاك حوادث ايام فرونشسته بود و چهرهها و حوادث از غبار هيجانات عمومي بيرون ميآمدند. براي همه ــ خاصه ما خانهنشينان بيمزده ــ اين دغدغه پديد آمده بود كه چه پيش آمد و چه خواهد شد؟
ـ آقاي دكتر! نميخواهيد اين حوادث و ريشههايش را رمزگشايي كنيد با همان نگاه تحليلي كه به قضاياي مشروطيت پرداختهايد؟
نيشخندي زد و گفت: من مورخ مشروطيتم، وظيفه دارم كه سيماي آن دوران را روشن كنم. آن دوران كه براي همه روشن بشود، ديگران راحتتر ميتوانند دربارة اين حوادث حرف بزنند. تاريخ اين دوران را ديگران خواهند نوشت.
البته دكتر در رسالة آشفتگي در فكر تاريخي اشارهاي گذرا به تاريخناشناسي انواع متجدداني داشت «كه مفهوم مدنيت جديد را در كل آن نفهميدند، هم جن و پري را شناختند و هم فيزيك اتمي را و خواستند قوانين طبيعي را بر آن پايه بشناسند.»
سه نوع تاريخيت
در مقالهاي به تفصيل در مورد اين سهگونه نگرش، حرف زدهام و در اينجا حاصلش را ميآورم. در ايران، اهل تاريخ ما، سه نوع برخورد و رفتار با مسائل تاريخي داشتهاند؛ يكي «تاريخ نگاري» است، دو ديگر «تاريخ نگري» و سومي را من «تاريخ انگاري» نام نهادهام. ميكوشم به كوتاهي در اين سه زمينه نظرم را عرضه كنم:
اما تاريخنگاري مرسوم ايراني: غالب مورخان از آغاز نوشتن رسالهها يا در نهايت كار، تاريخ دستنوشت خود را براي ارائه به اميري و پادشاهي تدارك ميكردهاند. در نتيجه تاريخي كه ناظر بر احوال مقامات و سلسلههاي گذشته بود يا فتوحات حاكمان موجود را گزارش ميكرد در ساية تيغ و فريبندگي درم و دينار تنظيم ميشد. راوي ناگزير سلطان حاضر را به چاپلوسي ميستود و دشمنان او را با بدترين صفات مينكوهيد. در دوران استبداد مزمن، كمتر كتاب تاريخي است كه در آن مستند بودن وقايع و عقلانيت امور، زير تأثير ترس و طمع از مسير حقيقياش منحرف نشده باشد، در اينجا يك نوع تاريخ كه قرار است دربر دارندة واقعيتهاي وقايع گذشته و حقايق ناشي از آنها باشد تبديل شد به انواع تاريخها :
تاريخ افسانهوار ـ كه به جاي تاريخ قصه ميگفت و افسانههاي مندرآوردي شخصيتها را محاصره ميكرد، با ستايشهاي اغراقآميز يا نكوهشهاي پرمبالغه، طوري كه پسند خاطر سلطان فعلي و اطرافيان با نفوذ باشد.
تاريخ جعلي ـ كه در آن راوي خدمتگزار درباري، وقايع را به سود حاكم تغيير ميدهد تا جايي كه شكست را نوعي پيروزي و قتلعام مردمان را نوعي رحمت خداوندگاري مينامد و ترسي هم از شاهدان كنوني و آگاهان آينده ندارد.
تاريخ خوابآور ـ نوعي كتاب بيضرر مشتمل بر بعضي وقايع گسستة تاريخيِ مفرّح، براي گذران ايام فراغت خاقان در آن زمان و غلغلك ذهن سادة خوانندگان بيشمار در زمان خودمان.
ميتوان انواع تاريخنگاريهاي بيمعنا را ــ كه در گذشته و اكنون معمول است ــ در اينجا رديف كرد. اين بدنة معيوب تاريخنگارانه، نبايد ما را غافل كند از استثناهايي در گذشته چون تاريخ بيهقي و در زمان ما تاريخ مشروطيت كسروي كه در عين گزارش وقايع به تأملات خردمندانه و عبرتاندوزيهاي بشري آراستهاند. اندك شمارند اين نوع كتابها و در زمينة نظم شاهنامه را داريم كه فردوسي با نگرشي خردورزانه و پرتأمل، اسطوره و افسانه و تاريخ ايران را، با تكيه بر منابع دقيق؛ زمينهاي شكوفا براي شناخت يك ملت نموده است.
اما در تاريخ نگري: اساس كار، نگرش علمي و فلسفي پژوهشگر به وقايع و حقايق تاريخي يك عصر بر اساس اسناد و دادههاي موجود است. در اينجا بينش اجتماعي تاريخنگر، احاطة او بر كل تاريخ يك كشور و ارتباطش با جهان، كارآيي دارد به شرطي كه او به پيشداوريهاي غرضمند و جزميتهاي هدفمند، پايبند نباشد. هدفش كشف حقايق تاريخي از درون انبوه يافتههاي اصيل باشد. متفكري است اين تاريخنگر جويا، كه رازگشاي معماهاي يك عصر است.
نمونة اعلاي تاريخنگري را در كتابهاي دكتر آدميت يافتهام. اگرچه بخشي از مواد خام مورد مطالعة اين تاريخنگر، انبوه كتابهاي تاريخي دوران مشروطيت و پيش از آن است اما او با مراجعه به اسناد و منابع رسمي و غيررسمي، ادبيات و رسانههاي فرهنگي دوران، نوشتههاي مورخان خارجي و اسناد آرشيوهاي دولتي و شخصي، درستي و نادرستي مطالب را با يكديگر ميسنجد. تاريخنگر، به انتظام ذهني منسجم نياز دارد كه قادر به سنجش عقلاني امور و ارزيابي دقيق وقايع باشد. ذهن روشن نقّادي كه قدرت كاوش تا اعماق يك واقعه را دارد و ميتواند ربط نهان يا آشكار آن واقعه را با كل وقايع دريابد. اين ميسر نميشود مگر كه تاريخنگر، با احاطة نسبي بر تاريخ كشورش و جهان، تأملات خردورزانه دايمي خود را براي نقد وضعيت مورد بررسي، با شيوهاي علمي و همه سو نگر به كار گيرد.
آدميت با كتابهاي ژرفنگرانهاش، واقعيتهاي دوراني نزديك به ما را با توجه به تمامي چشمانداز و جزئيات پنهان و آشكارش، به نسل ما آموخت. كوشيد تا ما با سيماي واقعي مردم و فرهنگ ايران عصر مشروطيت آشنا شويم و با آن دستاوردها و معيارهاي عقلاني به تأمل در كل تاريخ ايران بپردازيم. آيا ما چنين كرديم؟ عبرتآموزي از تاريخ غالباً بعد از آزمودن فاجعة تاريخي براي سادهانديشان ميسر ميشود، اين ديگر عبرت نيست؛ خودآوارِ تاريخي است.
اما تاريخ انگاري: فرد يا گروه تاريخ انگار، ربطي به جامعة مدني ندارد، غالباً از دل روابط قبيلگي ميجوشد. قبيلهاي مهاجم ــ مثلاً تاتارها ــ از دل بيابان برميجوشد، بر شهر چيره ميشود، آن هنجار و اسلوب و ساختار جاري را با پندارها و زندگي پيشين خود ناسازگار مييابد، به انكار و تخريب آن برميخيزد، و آداب قبايلي خود را، يا آنچه را از تاريخ قصهوارش ميشناسد، بر ويرانههاي آن نظام و هنجار سوار ميكند و معلوم است كه سوار نشده است مگر ويرانهاي بر ويرانهاي و آباداني چندان مطلوب تاتاران نبوده است. اما تاريخ انگاران همه از قبايل قديمي نيستند، در زمان حاضر هم تاريخ انگار، فراوان داشتهايم كه ميخواستهاند تاريخ را به قامت ناساز خود بُرش دهند و بپوشند. مثلاً هيتلر و استالين و ايدي امين و خمرها و ملاعمرها.
گفتي تاريخ انگار ربطي به جامعة مدني ندارد اما هيتلر از درون جامعة مدني برخاست / بله اما عليه جامعة مدني اقدام كرد با ميليتاريزه كردن قبيلهوار نژاد برتر كه خود را جدا و ممتاز كند از اجتماعات ديگر /. باري تاريخ انگار ميانگارد كه تاريخ از او شروع شده يا براي او فتح شده است. از خود و حكاياتِ موهوم نياكانش هنجاري ميسازد كه بدان خوگر بوده است و اين هنجار نظامي برساخته، ستيزهگر، ناسازگار با ديگران، و ستمپيشه است و ستمگرياش ناشي از ميل جاانداختن يك استثناي قبيح بر قاعدة جاري جهان است. يكي از تأملات جدي آدميّت در وقايع مشروطيت، هشدار حضور بالقوة تاريخ انگاراني است كه در متن تاريخ رعيتپرور مذبوحانه تلاش ميكنند.