قلم قدرتمند نویسندۀ ما/ محمدعلی سپانلو
(متن سخنراني در مراسم رونمايي ترجمة هلندي «جاي خالي سلوچ»)
يكشنبه 16/1/88
جناب آقاي سفير، خانم (سفير)
جناب آقاي دولتآبادي، خانمها، آقايان
در اينجا گرد آمدهايم و اين فرصتي است تازه تا بار ديگر از نويسندة بزرگ معاصر ايران تجليل كنيم. اما تجليل ما خصلتي ديگر دارد، چرا كه فصلي از تاريخ روابط فرهنگي ميان هلند و ايران نيز خواهد بود. اين روابط سابقهاي دراز دارد، مكاتبات سياسي ميان حكومت صفويه و دولت هلند هماكنون در آرشيوها موجود است. در قرن حاضر نيز مبادلات فرهنگي و هنري، هر چند نه در حد كمال مطلوب، اما كم و بيش، ميان هنرمندان دو ملت برقرار بوده است؛ از آن جمله ملاقاتهاي سالانه ميان شاعران دو كشور كه در يكي از آنها من و شاعر هلندي كا. ميخل در دانشكدهاي در شهر روتردام، ترجمة نمونه آثار يكديگر را خوانديم و در پيرامون آن به گفتگو نشستيم.
در ادامة همين روند، ما امروز اينجاييم تا به مناسبت ترجمة رمان جاي خالي سلوچ اثر ممتاز دولتآبادي، به زبان هلندي، هنر خلاّق او را گرامي بداريم. و خوشوقتيم كه خوانندگان هلندي نيز در عداد ديگر زبانهاي زنده دنيا با اثري از دولتآبادي آشنا ميشوند. دولتآبادي در عرصة داستاننويسي ايران بيش از همه با دو رُمان كليدر و جاي خالي سلوچ نامآور شده است. رمان ده جلدي كليدر كه هماكنون در كتابخانة پارسي چون اثري كلاسيك، جاي هميشگي يافته، حداقل بيست بار به چاپ رسيده است و اين تعداد با نگاه سراسري به آثار معاصران تحسينبرانگيز است. قهرمانان كليدر هماكنون در حافظه مردم ايران زندگي ميكنند. نويسنده براساس گويشهاي دهقانان شرق ايران يك زبان ادبي ساخته است كه با آن نه تنها از حماسهها و غمنامههاي گذشته ما مينويسد، بلكه پنداري آيندهاي را هم كه ميتواند باشد، به نوعي در اثر خود از پيش تصوير كرده است. با همه اين احوال، ميدانيم كه همه رمانهاي بزرگ و قطور جهان ويژگي مشتركي دارند و آن اينكه ميتوان، با مروري شتابزده، از برخي صفحات آن گذشت؛ كليدر نيز از چنين امكاني بري نيست، و به همين دليل، در نقد معاصر ما، جاي خالي سلوچ شايد كاملترين اثر دولتآبادي شناخته ميشود، زيرا هيچ صفحهاي و هيچ صحنهاي از آن نيست كه خوانندة با دقتي مجذوبانه، آن را نخواند؛ زيرا كه جادوي جاذبه از خود كتاب برميخيزد.
محمدعلی سپانلو از توانایی های نویسندگی دولت آبادی گفت.
جاي خالي سلوچ كه اخيراً چهاردهمين چاپ آن منتشر شده در اساس داستان يك خانوادة كشاورز ايراني است. نويسنده با طرح شرايط اجتماعي و اقتصادي دوران نشان ميدهد كه چگونه مهاجرت روستاييان به سوي شهرها و ترك و تخليه روستاها، در آينده، روندي شتابناك خواهد يافت. نوعي پيشگويي كه به تحقق پيوست، اما پيشبيني مهمتر از آن، حماسة زن ايراني است كه جاي خالي مرد را پُر ميكند؛ مرگانا ـ زن كه به زمين وفادار است، و خدمتگذار خاك؛ اين عنصر گرامي كه در بسياري از داستانهاي دولتآبادي هم عرصه است، هم قهرمان، و هم انگيزة كنشهاي آدميان؛ و صحنه سرگذشتهاي گاه شاد و اغلب غمناك، و همواره حساس به رويارويي انسان با سرنوشت و با طبيعت.
در تقابل با سرود بلند كليدر كه دنبالههايش مثل خود سرنوشت مبهم است، ترانة ملموس سلوچ فقط زندگي يك خانواده را به عنوان نمونة معرف دنبال ميكند: خانوادة دهقاني كه ناچار است از زمين ببرّد و به خيل محرومان و گرسنگان حاشيه معادن و كارخانهها بپيوندد. اما در نگاه هستيشناسانه دولتآبادي آدميزاد هرگز جاودانه در بنبست نميماند.
در اين فرصت كوتاه اجازه ميخواهم كه به بعضي از فصول درخشان جاي خالي سلوچ اشاره كنم، آنجا كه قلم قدرتمند نويسنده، ما را به ياد رماننويسهاي بزرگ تاريخ مياندازد. اينجا به دو فصل ممتاز اما كاملاً متفاوت نظر دارم: اول كار و كاسبي حاج سالم و پسرش كه با طنزي «گوگول» گونه آغاز ميشود، نويسنده با اعتماد به نفس آن را حتي تا سطح فكاهي روزنامهاي ميرساند و باز از آن برميكشد و به سطح عمومي اثر عودت ميدهد؛ و ديگر فصل فراموش نشدني نبرد شتربان با شتر مست است در كوير. حيوان كينهتوز شتربان را تعقيب ميكند. قلم دولتآبادي اين تعقيب و گريز را آنچنان زنده توصيف ميكند كه ما حتي هُرم نفس و كفِ دهان مرگ را بر پشت گردن خود حسّ ميكنيم. شتربان از بيم خود را به چاهي ميافكند كه وحشت آن يك شبه موهاي سرش را سپيد خواهد كرد. اما قلمي كه اين جدال و اين ظلمت هراسناك را تحرير ميكند، به گمان من، اغلب تا حد «هرمان ملويل» در موبي ديك بالا رفته است.
در پايان از مجاهدت فرهنگي سفارت هلند قدرداني ميكنم،حضور همه شما را سپاس ميدارم و همزبان با شما به محمود دولتآبادي درود ميفرستم.