مترجمان زبان خاموش تفاهم/ محمود دولت آبادی
(متن سخنراني در مراسم رونمايي ترجمة هلندي «جاي خالي سلوچ»)
يكشنبه 16/1/88
با سلام به شما خانمها و آقايان
سپاسگزارم از شما ميزبان محترم، جناب سفير ـ آقاي رادنيك و بانو بئاتريس فان فولن هوفن
نيز سپاسگزارم از مهمانان گرامي ؛ از آنكه دانستم اين مهماني به مناسبت ترجمة كتابي از من به زبان هلندي برگزار ميشود. از اين لطف خاص هم ممنونم. چندي پيش به همين مناسبت در كشور شما بودم، در لاهه. به سهم خود خرسندم از شنيدن آخرين خبرها كه لاهه بار ديگر عرصة شروع گفتگوهايي بوده است كه اميدوارم روشنايي روي خوش را به همراه ادامه دهد؛ روشنايي روي خوش ما با همة جهانيان. لاهه يعني اروپا ـ نگيني بر حلقة اروپا. اميدوارم اين شروع ختم به خير باشد. در لاهه ـ همچنين در آلمان سپاسگزاري خود را از مترجم كتاب آقاي دِفريس از مسئولين نشر كتاب و از انجمن قلم هلند ابراز داشتم؛ اكنون نيز سپاسگزاري خود را مكرّر ميكنم. هم امسال در پيامي به مناسبت گراميداشت مترجمي در زبان نروژي كه عمري به ترجمة آثاري از ادبيات ايران گذرانده است، مترجمان را به زبان خاموش تفاهم اصطلاح كردم و همچنين باور دارم كه اگر مترجمان ـ فرض محال ـ نميبودند، اين حدّاقل شناخت و فهم متقابل هم نميبود و دنيا از اينكه هست، به سوءتفاهمهاي بيشتري دچار ميماند. پس بار ديگر قدرشناسي خود را نسبت به همة اين زبانهاي خاموش تفاهم بيان ميدارم. برخي آثار من ابتدا به زبان آلماني برگردانده و معرّفي شد به همت بانو زيگريد لطفي و همدلي همسر او ـ زندهياد ـ محمد حسن لطفي كه خود معرف و مترجم افلاتون ـ فيلسوف يگانة يونان بود در زبان فارسي. جالب اينكه من بعد از انجام كار متوجه شدم كه بانو لطفي بيش از دو سال وقت خود را صرف ترجمة كتاب كرده بود و سپس خواست كه معدودي از واژگان را براي وي معنا كنم. چنان طبعي در نظرم بسيار پسنديده و احترام برانگيز آمد و همين اتفاق پسنديده اين بار در هلند پيش آمده بود؛ يعني كاري را انجام دادن در سكوت و سپس ارائة آن تا خودِ كار سخن بگويد. درنگ من در معناي چنين رفتاري از آن است كه شخصاً با همين شيوه كار كردهام و رفتار كردهام. زيرا اصل همين است؛ كار با درون در خلوت درون، و در ساعاتي از شبانهروز كه فقط خدا بيدار و بيناست. فرسودگي تن و شكفتگي روح. رياضت. آري… كار براي من همواره در مقام رياضت و عبادت بوده است. به اين سبب عادت من شده است كه سر فرو بيندازم و به خاك كف كوچه ـ راه نگاه كنم، و به خود مجال ندادهام تا از بيرون به جلوت خود نظر كنم. زيرا خطر از خود راضي شدن و توقع را ميشناختهام و دريافتهام نيز كه مراقبت از كار و خود، بخش مهمي از رنجيست كه در كار ميگذارم؛ و اين را مراقبت نيمايي اصطلاح ميكنم كه تأثير آن در تمامي آثار بزرگان ادب پارسي نمايان است. شايد انتظار ميرفته از خودم گلايهمند باشم كه چرا در پشت آثارم حامي يا به اصطلاح ايجنتِ فعّالي نداشتهام تا پيشتر و بيش از اين آثار اين قلم فراگيري داشته باشد؟ اما خود ميانديشم ممكن نبوده است؛ مگر ميتوان براي رياضت و عبادت خود، در همان آن و آنات پيوسته به چيز ديگري هم انديشيد؟ نه؛ من دهقان زادهام و با گردش فصول آشنا هستم. ميكاري و ميپروري و محصول را به بار و بركت ميرساني؛ همين. با پايان كار تو، كار ديگران آغاز ميشود؛ و آن هم آهنگ خود را دارد و حوصلة مناسب خود را ميطلبد. مثل خاك؛ مثل خاك بايد بود. پر از تحمل و بردباري. پس من به استثناي كودكي و شتاب نوجوانيام كه جز با تماشاي ستارگان شب كوير آرام نميگرفتم، ديگر همة عمر سر خويش را فرو فكنده نگه داشتم و فقط به زمين و به خاك راه نگريستم. پدرم نيز در شكوه جواني به من گفته بود چنين كنم «سرت را زياد بالا مگير پسرم!» هم در مسير كار و سپري شدن عمر به ياد ميآوردم سخني از مادرم را كه در كودكيهايم به مناسبتهايي او به ديگري گفته و من شنيده بودم كه «درخت هر چه بار بيشتري بياورد، سرش فروتر ميآيد!» و من عملاً مصداق حقيقي آن اندرز و مثالها شدم؛ چه در تنهايي و خلوتِ خانه و يا در عبور خاموش كوچهها. آنك توازن دست و ذهن و گامهاي به آهنگ در نهر آرام موسيقايي كه در ذرّات وجودم جاري بود؛ و باور اينكه كاري انجام ميدهم، كاري ـ كارهايي انجام خواهم داد روي برگهاي سپيد كاغذ، در عميقترين سكوتهاي شبانه. خرسندي، شوق، وجد، سماع به تكِ تن. بهتر آنكه شب خاموش و كوي خلوت است ـ به هنجار باش آقا؛ دنيا چون تو بسيار به خود ديده است.» اين صدا هم نهيبي از درون بود.
محمود دولت آبادی خطابۀ خود را در زمینۀ تقدیر نویسندگیش بیان کرد.
اما… اين نيز هست كه چون سر برميآوري و يك بار در آينه به خود مينگري ـ حيرت مكن! ـ مردي را ميبيني كه به رنگ خاك درآمده است. ابروها هم سپيد شدهاند به تاوان عشق، به تاوان عشق و صبوري و خاك! آسمان كجاست؟!
نه! سرخورده نيستم و پشيمان نيز نه! تقدير من همين بود و مجالِ بيانِ توانايي من همين. مجال و فرصتي كه همواره فراچنگ ميآوردهام در مسير آن همه دشواريها، گرفتاريها، مصائب و موانع در جدالي پايانناپذير و بردباري ناگزير. صبر و حوصله. به مَثَل در سال جاري خورشيدي، سرانجام اثري را به چاپ سپردهام به اميد نشر كه ربع قرن از نگارش آن ميگذرد. پس تمايز قائل هستم بين ظرفيّت و توانايي ذهن با امكان و مجال بيان توانايي در به انجام رسانيدن خلاقيّتهاي ذهن و جان. اينجا ايران است و نياكان من، همچنين كار كرده و بار امانت را به منزل رسانيدهاند. يعني با صبوري و قناعت و بردباري نظر به فراتر از خود داشتن؛ با روشندليِ يك كودك، سالخوردگي يك پير در عين نيرومندي جواني كه خستگي را تحقير ميكند.
باري… تقدير من همين بود و مجالِ بيانِ توانايي همين، و چنين. و آسمان هست و باور دارم كه فصلها به نوبت از راه ميرسند!
سخن را نگه داشتم سال بيست بدان تا سزاوار اين گنج كيست
با تشكراز شما ـ محمود دولتآبادي ـ تهران ـ فروردينماه يكهزاروسيصدوهشتادوهشت