هنر شفیعی کدکنی در تصحیح عطار / دکتر محمدعلی موحد

متن‌ سخنراني‌ دكتر محمد علي‌ موحّد

 سه‌ شنبه‌ 20 فروردين‌ 1387 ـ شهر كتاب‌ مركزي

 اولاً خدمت‌ خانم‌ها و آقايان‌ سال‌ نو را تبريك‌ مي‌گويم‌ و به‌ فال‌ نيك‌ مي‌گيرم‌ كه‌ سال‌ نو را اول‌ دشت‌ از دست‌ عطار مي‌كنيم‌. پارسال‌ همين‌ وقت‌ها به‌ مناسبتي‌ دربارة‌  الهي‌نامه‌ ي‌ عطار صحبتي‌ داشتم‌ و آنجا آرزو كردم‌ كه‌ آقاي‌ دكتر شفيعي‌ اين‌ كتاب‌ را مجدداً تصحيح‌ و چاپ‌ كنند. اگر مي‌دانستم‌ دعاي‌ من‌ پيش‌ از پايان‌ سال‌ مستجاب‌ مي‌شود، راجع‌ به‌ اين‌ تورّم‌ هم‌ يك‌ آرزويي‌، دعايي‌ مي‌كردم‌. به‌ هر حال‌ ما از شفيعي‌ متشكريم‌ كه‌ اين‌ فرصت‌ را براي‌ ما فراهم‌ آوردند و اميدوار بوديم‌ كه‌ خودشان‌ هم‌ تشريف‌ داشته‌ باشند، چون مي‌گويند غيبت‌ برادرِ مؤمن‌ خوب‌ نيست‌ و آرزو داشتيم‌ هم‌ زيارتشان‌ كنيم‌ و هم‌ در حضورشان‌ بيشتر تشويق‌ شويم‌.

 شفيعي‌ اين‌ بخت‌ را داشته‌ كه‌ با آدم‌هايي‌ مثل‌ ابوسعيد ابي‌الخير و بايزيد و سنايي‌ و عطار سروكار داشته‌ است‌. او در واقع‌ مصداق‌ اين‌ بيت‌ مولاناست‌ كه‌ فرمود:

 جاني‌ كه‌ رو آن‌ سو كند، با بايزيد او خو كند يا با سنايي‌ رو كند، يا بو دهد عطار را

 مخصوصاً اين‌ تعبير تكة‌ آخر شعر مولانا يعني‌ تعبير بو دادن‌ براي‌ من‌ خيلي‌ جالب‌ است‌.

دکتر محمدعلی موحد ـ عکس از علیرضا فرشته خو

 نمي‌دانم‌ وقتي‌ مولانا اين‌ شعر را مي‌گفته‌ در ذهن‌ او هم‌ همين‌ معني‌ كه‌ در ذهن‌ من‌ است‌ بوده‌ يا چيز ديگري‌. شما لابد با اصطلاح‌ «قهوه‌ بو دادن‌» آشناييد و بسياري‌ از شما هم‌ شايد گذرتان‌ به‌ كارگاه‌هايي‌، كه‌ پسته‌ و بادام‌ را بو مي‌دهند، افتاده‌ باشد. اين‌ بو دادن‌ دو حسن‌ دارد:

 بو دادن‌ سفتي‌ و خامي‌ را از پسته‌ يا بادام‌ برمي‌گيرد و آن‌ را زير دندان‌ نرم‌تر مي‌كند. و عطري‌ هم‌ كه‌ در جريان‌ اين‌ كار يعني‌ در حين‌ بو دادن‌ متصاعد مي‌شود فوق‌العاده‌ است‌. شفيعي‌ واقعاً عطار را بو داده‌ است‌. هم‌ آن‌ را براي‌ آدم‌هايي‌ مثل‌ من‌، كه‌ در خواندن‌ متن‌ مشكل‌ دارند، روشن‌ كرده‌ و گره‌هاي‌ آن‌ را گشوده‌ است‌ و هم‌ كاري‌ كرده‌ كه‌ عطر كلاً عطار متصاعد مي‌شود و مشام‌ خواننده‌ را نوازش‌ مي‌دهد.

 عطار از بزرگان‌ خوش‌ شانس‌ ماست‌. و اين‌ شانس‌ را بزرگان‌ ديگر كمتر دارند. تصحيح‌ آثار او از نيكلسون‌ ــ كه‌ آدم‌ فوق‌العاده‌اي‌ است‌ ــ شروع‌ مي‌شود و از ايرانيان‌، مرحوم‌ گوهرين‌، دكتر نوراني‌ وصال‌، مرحوم‌ دكتر محمد جواد مشكور، و دكتر استعلامي‌ … اينان‌ محققاني‌ هستند كه‌ در تصحيح‌ آثار عطار كار كرده‌اند. گروه‌ ديگري‌ از متخصصان‌ در آثار او تحقيق‌ و تتبع‌ كرده‌اند؛ مانند مرحوم‌ سعيد نفيسي‌ و مخصوصاً دو بزرگ‌ ديگر: بديع‌الزمان‌ فروزانفر و هلموت‌ ريتر. فروزانفر سه‌ مثنوي‌ عطار را از اول‌ تا آخر تحليل‌ كرده‌ و مشكلاتش‌ را شرح‌ داده‌ است‌؛ ولي‌ كار ريتر ــ الحق‌ والانصاف‌ ــ بايد گفت‌ كه‌ از مقوله‌اي‌ ديگر است‌. ريتر مسائلي‌ را گرفته‌ و نگاه‌ عطار نسبت‌ به‌ آن‌ مسائل‌ را بررسي‌ كرده‌ است‌. مثلاً نگاه‌ عطار نسبت‌ به‌ زندگي‌، مرگ‌، عشق‌ و نگاه‌ او به‌ ديوانگي‌. آن‌ عالمي‌ كه‌ از هر دو عالم‌ بيرون‌ است‌. و اين‌ ديوانه‌هاي‌ عطار طرفه‌ موجوداتي‌اند. مختل‌المشاعر نيستند. انسان‌هايي‌ هستند كه‌ قيد اعتقادات‌، آداب‌ و رسوم‌، عرف‌ و تمام‌ اينها را زده‌اند. آزاد شده‌اند. هوش‌، نكته‌بيني‌ و نكته‌سنجي‌، كه‌ در اينها هست‌، فوق‌العاده‌ است‌.

 عطار هم‌ در نثر و هم‌ در نظم‌ دست‌ بالايي‌ دارد. يعني‌ شايد پيش‌ از سعدي‌ فقط‌ عطار است‌ كه‌ در هر دو مقوله‌ ادب‌ فارسي‌ از چنين‌ پايگاهي‌ برخوردار است‌.

 عطار ــ به‌ قول‌ قديمي‌ها ــ شاعري‌ «مُكْثِر» و به‌ قول‌ خودش‌ «بساگوي‌» است‌. خودش‌ هم‌ جوابش‌ را گفته‌ است‌:

 بسا گويم‌؟ ــ تو مشنو مي‌تواني‌!

 عظمت‌ بعضي‌ از آدم‌ها مثل‌ كوه‌ و درياست‌. آدم‌ مي‌رود لب‌ دريا، گشتي‌ مي‌زند و تني‌ هم‌ به‌ آب‌ مي‌زند و برمي‌گردد. در دريا كه‌ زندگي‌ نمي‌كند. اين‌ بزرگان‌ هم‌ چنين‌ هستند. دستت‌ كه‌ به‌ دامن‌شان‌ رسيد، بنشين‌، آنقدر كه‌ دلت‌ مي‌خواهد، گوش‌ كن‌. بعد مرخصي‌! دريا همچنان‌ سر جاي‌ خودش‌ هست‌ و سرود موجها ادامه‌ دارد…

 حالا نمونة‌ كوچكي‌ از زيباترين‌ و شورانگيزترين‌ تجليات‌ طبع‌ عطار را براي‌تان‌ مي‌خوانم‌:

 دختر ترسا چو برقع‌ برگرفت‌ بند بند شيخ‌ در آتش‌ گرفت‌

 گرچه‌ شيخ‌ آنجا نظر در پيش‌ كرد عشق‌ ترسازاده‌ كار خويش‌ كرد

 گفت‌: چون‌ دين‌ رفت‌، چه‌ جاي‌ دل‌ است‌؟ عشق‌ ترسازاده‌ كاري‌ مشكل‌ است‌

 كمتر شعري‌ اين‌قدر روان‌، بي‌پيرايه‌، صميمي‌، عالي‌ و در اوج‌ مي‌توان‌ يافت‌:

 كمتر شعري‌ اين‌ قدر…

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ـ عکس از زهرا حامدی

 عطار گاهي‌ معاني‌ بسيار را در يك‌ «تك‌ بيت‌» جمع‌ مي‌كند. قهرمانان‌ مثنوي‌هاي‌ او مانند  منطق‌الطير ،  مصيبت‌ نامه‌  و  الهي‌ نامه‌  معمولاً در پي‌ گم‌گشته‌اي‌ هستند. سراغ‌ گمشده‌اي‌ را مي‌گيرند و از زمين‌ و زمان‌ نشاني‌هاي‌ او را مي‌پرسند. در آخر مصيبت‌نامه‌ بيتي‌ هست‌ كه‌ من‌ آن‌ را خيلي‌ دوست‌ دارم‌. مي‌گويد:

 آنچه‌ تو گم‌ كرده‌اي‌، گر كرده‌اي‌ هست‌ نزد تو، تو خود را پرده‌اي‌

 در يك‌ بيت‌ اصلاً تمام‌ بحث‌ها را جمع‌ كرده‌ و درهم‌ فشرده‌ است‌.

 عطار دو جنبة‌ خيلي‌ قوي‌ هم‌ دارد كه‌ شايد كمتر درباره‌اش‌ بحث‌ شده‌ است‌:

 يكي‌ اينكه‌ او مترجم‌ زبردستي‌ است‌. اين‌ را شايد نشنيده‌ايد و جايي‌ مطرح‌ نشده‌ است‌ ولي‌ حقيقت‌ دارد.  تذكرة‌الاوليا  را كه‌ مي‌خوانيم‌؛ مثلاً فرض‌ كنيد «معراجنامة‌ بايزيد» را اگر با متن‌ عربي‌اش‌، كه‌ در دست‌ است‌، مقايسه‌ كنيم‌ مي‌بينيم‌ در اين‌ ترجمه‌ چه‌ كرده‌ است‌. تمام‌ اينها روايت‌هاي‌ عربي‌ بوده‌ كه‌ برگردانده‌ است‌، و در اين‌ كار، دستي‌ قوي‌ دارد. تك‌ بيتي‌ هست‌ كه‌ ابن‌ سينا وقتي‌ به‌ گرگانج‌ مي‌رود آن‌ را مي‌خواند كه‌ :

 دُخولي‌ باليقينِ كما تَراهُ و كُلُّ الشكِّ في‌ امرِ الخروجِ

 حالا نمي‌دانم‌ كه‌ اين‌ بيت‌ از خودِ ابن‌ سينا است‌ يا از ديگري‌ است‌ و او به‌ آن‌ تمثّل‌ جُسته‌ است‌ در هر صورت‌ عطار آن‌ را چنين‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌:

 فرورفتن‌ در اين‌ دريا يقين‌ است‌ ولي‌ تا چون‌ برآيم‌، بيمْ اين‌ است‌!

 يا آن‌ شعري‌ كه‌ در  تذكرة‌الاوليا  آورده‌ است‌ كه‌ وقتي‌ حلاج‌ را پاي‌ دار مي‌برند آن‌ را مي‌خواند:

 حبيبي‌  ] «نديمي‌»  Ñ در متن‌ استعلامي‌ و علامه‌ قزويني‌ [  غيرُ منسوبٍ إلي‌ شيئيٍ من‌ الحَيفِ

 سَقاني‌ مِثلُ ما يَشْرَبْ كَفِعْلِ الضَيْفِ بالضَيفِ

 فَلَمّا دارَتِ الكَأسُ، دَعا بالنطْعِ والسَيْفِ

 كذا مَنْ يَشْرَبُ الراحَ مَعَ التنينِ بالصَيْفِ

 اين‌ را عطار در جايي‌ از  منطق‌ الطير  ترجمه‌ كرده‌ است‌:

 هر كه‌ را با اژدهاي‌ هفت‌ سر در تموز افتاد دائم‌ خواب‌ و خَور

 اين‌ چنين‌ چيزيش‌ در كار اوفتد كمترين‌ كارش‌ سَرِ دار اوفتد

 در اين‌ هنر عطار تا حالا كسي‌ صحبت‌ نكرده‌ و بسيار جاي‌ بحث‌ دارد.

 هنر ديگر او، كه‌ فوق‌العاده‌ است‌ و هيچ‌ نظيري‌ ندارد، قصه‌گويي‌ (حكايت‌ گويي‌) است‌. عطار حكايت‌هاي‌ بسياري‌ دارد كه‌ نمايانگر قدرت‌ و غناي‌ تخيل‌ او است‌. حالا ممكن‌ است‌ اصل‌ بسياري‌ از حكايت‌ها را هم‌ از جاهايي‌ گرفته‌ باشد. ولي‌ نقل‌ آنها به‌ مناسبت‌، و تصرّفي‌ كه‌ در ساختار حكايت‌ها مي‌كند تا با مقصد وي‌ سازگار دربيايد و چاشني‌ ظرافت‌ و طنزي‌ كه‌ غالباً در بازگو كردن‌ قصه‌ها مي‌افزايد نشان‌ از خلاقيت‌ ذهن‌ و پختگي‌ طبع‌ او دارد. من‌ زماني‌ مي‌خواستم‌ تعداد قصه‌هايي‌ را كه‌ عطار در چهار مثنوي‌ خود آورده‌ است‌ را بشمرم‌. بعداً ديدم‌ كه‌ مرحوم‌ فروزانفر تمام‌ اينها را شمرده‌ است‌: در الهي‌ نامه‌  282 قصه‌ و در  مصيبت‌نامه‌  347 قصه‌ هست‌. و چهار مثنوي‌ او مجموعاً 897 قصه‌ دارد.

 بخشي‌ از مطالب‌  تذكرة‌الاوليا  نيز حكايت‌هايي‌ است‌ كه‌ از بزرگان‌ تصوف‌ نقل‌ شده‌ است‌، كه‌ به‌ شمارش‌ فروزانفر، 918 حكايت‌  تذكرة‌الاوليا  در آن‌ هست‌. دربارة‌ ديوانگان‌ در آثار عطار اشاره‌اي‌ كردم‌. 115 حكايت‌ از ديوانگان‌ در آثار او وجود دارد كه‌ هر كدام‌ از آنها نمونه‌ بديع‌ و درخشاني‌ از طنز عطار است‌. البته‌ حكايت‌هاي‌ طنزآميز او فقط‌ محدود به‌ ديوانگان‌ نيست‌؛ مثلاً قصة‌ آن‌ سگ‌ و ابوسعيد در  الهي‌نامه‌ : صوفيي‌ صبح‌ زود به‌ حمام‌ رفته‌ و غسل‌ كرده‌، پيراهن‌ نو پوشيده‌، حالا طيّب‌ و طاهر مي‌خواهد برود و نماز بخواند. سگي‌ دنبال‌ او راه‌ مي‌افتد و موس‌ موس‌ كنان‌ به‌ او نزديك‌ مي‌شود. صوفي‌ با عصايش‌ بر سر او مي‌زند. سگ‌ يكراست‌ مي‌رود خانقاه‌ صوفيان‌، نزد ابوسعيد ابي‌الخير مي‌رود و شكايت‌ مي‌كند. صوفي‌ را احضار مي‌كنند. ابوسعيد هرچه‌ به‌ سگ‌ لابه‌ و التماس‌ مي‌كند، كه‌ غرامت‌ بر من‌ گير و او را ببخش‌، سگ‌ قبول‌ نمي‌كند و مي‌گويد كه‌ من‌ گول‌ لباس‌ او را خوردم‌ و خيال‌ كردم‌ صوفي‌ است‌، اهل‌ صفا و سلامت‌ است‌ و با ديگران‌ فرق‌ مي‌كند و حالا:

 عقوبت‌ گر كني‌ او را، كنون‌ كن‌ وزو اين‌ جامة‌ مردان‌ برون‌ كن‌

 تا ديگر سگي‌ مثل‌ من‌ فريب‌ ظاهر او را نخورد.

 حكايتي‌ ديگر دارد دربارة‌ ديوانه‌اي‌ كه‌ سوار تنة‌ درختي‌ شده‌ بود (به‌ عنوان‌ اسب‌) و به‌ ميدان‌ شهر آمده‌ بود كه‌ امروز به‌ جنگ‌ خدا مي‌روم‌! بچه‌هاي‌ محل‌ دنبال‌ او راه‌ افتادند و همهمه‌اي‌ درگرفت‌.

 از آن‌ طرف‌ يك‌ امير ترك‌ مي‌آمد. به‌ آنجا رسيد و ماجرا را فهميد و با چماق‌ بر سر آن‌ ديوانه‌ زد. و او ــ خونين‌ و مالين‌ ــ برگشت‌ و رفت‌.

 مردم‌ پرسيدند: چه‌ شد؟!

 گفت‌: من‌ مردِ مردانه‌ به‌ جنگش‌ رفتم‌. او خود مخفي‌ شد و آن‌ ترك‌ را فرستاد و با من‌ چنين‌ كرد.

 اين‌ طنزهاي‌ او بي‌نظير است‌. در حكايتي‌ ديگر از گدايي‌ مي‌گويد كه‌ گرسنه‌ بود، و به‌ هر در كه‌ زد، گفتند: خدا بدهد! بالاخره‌ به‌ مسجد (خانة‌ خدا) رفت‌ و ديد آنجا هم‌ خبري‌ نيست‌. فرش‌ خانة‌ خدا را جمع‌ كرد و زير بغلش‌ زد. وقتي‌ بيرون‌ مي‌رفت‌، دربان‌ مسجد جلوي‌ او را گرفت‌. و پرسيد: كجا؟!

 گفت‌: گرسنه‌ام‌. هر جا كه‌ رفتم‌، گفتند: خدا بدهد! من‌ هم‌ اينجا آمدم‌ ولي‌ خبري‌ نبود. انگار خدا نان‌ ندارد.

 خنديدند و غذايي‌ براي‌ او آوردند. مردم‌ از او پرسيدند: چه‌ مي‌خوري‌؟ گفت‌: نان‌ خدا! گفتند: چطور است‌؟ گفت‌: اين‌طوري‌ كه‌ نشد! كار به‌ گروگان‌ كشي‌ كشيد. تا گرويي‌ را از او نگرفتم‌، ناني‌ نداد.

 نكته‌ها را ببينيد و طرز بيان‌ را.

 بيش‌ از اين‌ مزاحمتان‌ نمي‌شوم‌. بزرگاني‌ هستند و راجع‌ به‌ كارهاي‌ دكتر شفيعي‌ انشاءا.. به‌ تفصيل‌ بيشتر مستفيذ خواهند كرد.