ایران = هیلانه / جلیل اخوان زنجانی
واژه هيلانه در كتاب المدخل ابومعشر آمده است و ما در اين باره سخن ميگوييم.
به نظر نگارنده واژه هيلانه از قديمترين ايام در يونان و ايران و آسياي صغير نام مشهوري بوده است. اما در نوشتهها و لهجهها با يكديگر فرق داشته، حال ميگوييم چطور شده است كه «ايران» به «هيلانه» تبديل شده است.
ابومعشر مينويسد: «طلوع ميكند در وجه دوم زني كه او را برومي “باوالق” (بينقطه) و بفارسيه “لقا” (بينقطه) گويند و آن را “هيلانناب” (فقط “ي” نقطه دارد) نيز ميگويند و بر بالاي كرسي نشسته» .
زني كه بر كرسي نشسته است مربوط به صُور احكام نجومي است و نبايد آن را با كوكب ذات الكرسي cassiopeia اشتباه كرد.
در نسخهها نام زني را كه بر كرسي نشسته، چون بدون نقطه است نميتوان خواند اما در كتاب المغني به صورت هيلانه آمده است.
ابن هبنتا نوشته است: «در وجه دوم از جدي كه براي مريخ است، طلوع ميكند در آن زني كه به او “ابراسا” (بدون نقطه) ميگويند و همچنين “هيلانه” گويند كه برنشسته است بر تخت و زير درخت مو» .
در كتاب تنگِ لَوشا، در برج پانزدهم از برج جدي از هيلانه نام ميبرد و نوشته است: «از جانب او زني كه او را به زبانها، خاصّه به زبان گيلان ما، هيلانيا خوانند» .
تنگِ لَوشا تصريح ميكند كه نام هيلانه، در همه جا معمول بوده است. و اين ماهي همان هيلانه است كه يونس عليهالسلام در پوشاك او رفته است و در مجله بخارا در دو شماره پيشين، در اين باره با عكس نينوا و پارساگاد توضيح دادهام.
نام هيلانه در طي قرنها در ايران فراموش شده است و فقط نامي از آن به جاي مانده است. هيلانه (257 ـ 336 ميلادي) نام مادر قسطنطين بزرگ (Constantine) است كه از 307 تا 337 ميلادي سلطنت كرده است.
ابوريحان بيروني نوشته است: «…قسطنطين مادر خود هيلانه را براي جستن چوب صليب به بيتالمقدس فرستاد…» .
Helena در اسطوره يوناني يكي از پنجاه دختر زئوس (Zeus) است و اينطور به نظر ميآيد كه هيلانه دختر زئوس براي يونانيها بعد از داستان جم (= دريا) بهوجود آمده باشد كه جم شكل بالاپوش ماهي را به تن كرده است. (در دو شماره پيشين مجله بخارا در اين باره توضيح داده شده است.)
مسعودي نام هيلانه را، در مروج الذهب «هلاني» نوشته است.
حمزه اصفهاني نوشته است: «نخستين سال فرمانروايي (قسطنطين) بتپرستي را ترك كرد و به مسيحيت گراييد و به سال هفتم فرمانروايي، مادرش هيلاني رُهاوي (منسوب شهر رها) كه پدر قسطنطين وي را از شهر “رُها” به اسارت آورده بود…» .
«و شهر رُها از موصل شش فرسخ فاصله داشته، منسوب آن “رُهاوي” است» . و نام آن به يوناني ادسا (Edesse) است و نام امروزي اروفا است كه در كشور امروزي عراق است كه جزو ايران بوده است و نام «ايران» كه همان «ايلان» است كه در زبان يوناني «هيلانه» شده است.
علاوه بر اين گفتني است كه نام هيلانه در يمن نيز رايج بوده است. غزالي در كتاب سرّالعالمين روايتي نقل ميكند كه صعب بن جبل كه از بني حمير بوده مادرش «هيلانه» نام داشته است و هيلانه حتماً پدرش يا پدربزرگش جزو ايرانيهاي محكوم به اعدام بوده كه در زمان انوشيروان به يمن فرستاده شده بودند.
حال توضيح ميدهيم كه نام «ايران» چگونه به نام «هيلانه» تبديل شده است. «ايران» = «ه ي ل ان ه».
نخست با حرف «الف» آغاز ميكنيم.
در زبان فارسي حرف «الف» و حرف «ه» به يكديگر تبديل ميشوند. در ترجمه تفسير طبري آمده است: «آواز دادند كه نيست انگام (به جاي هنگام) گريختن» . اين واژه در شاهنامه نيز آمده است.
نبودي تموز ايج (به جاي هيچ) پيدانهدي هوا عنبرين بود بارانش مي
دوم حرف «ي» است كه در هر دو مشترك است.
سوم حرف «ر» يا «ل» كه هر دو يكي است و هيچ فرقي با يكديگر ندارند. در نوشتههاي ميخي پارسي هخامنشي حرف «ر» وجود ندارد و براي اداء آن حرف «ل» را به كار ميبردند.
بر روي سكههاي اوايل ساساني واژههاي ‘yl’n = ايلان = ايران و ‘nyl’n = an-erar = انيران = غيرايران، آمده است .
و اين تبديل «ر» به «ل» يا برعكس در بسياري از كلمات فارسي كنوني آمده است. مثلاً در كتاب المدخل الكبير نسخه خطي عربي واژه «نيلوفل» = نيلوفر آمده است و ابومعشر كه از مردم بلخ بوده، اين واژه را مانند پارس باستان به كار برده است.
در آثارالباقيه نام پسر فريدون را سلم، و در ساير نسخهها «شزم» نوشتهاند كه همان «سلم» است. و «سوفال» كه «سوفار» است. و «ديفال» يعني «ديوار» و «بلگ» يعني «برگ» كه در تهران بكار ميبرند. در كتاب آثارالباقيه آمده است: «طبقه دوم ـ ملوك ايلان هستند و معناي اين لفظ (مردم قسمت بالا) ولي اين طايفه همة روي زمين را مالك نشدند و نخستين كسي كه كشورهاي روي زمين را قسمت كرد فريدون چيره و غالب بود كه زمين را ميان اولاد خود قسمت كرد» .
فريدون كه زمين را قسمت كرده از جباران است، و بيروني در التفهيم جبار را «بزرگمنش» ترجمه كرده است . و جبار يك نام سرياني است يعني «گبرا» كه مرد معني ميدهند.
در مروجالذهب نيز به صورت ايلام است… مترجم به صورت ايلام آورده «م» و «ن» هر دو يكي است مانند نجوس و مجوس. ثعالبي نوشته است: «اسفنديار را به دژ كمندان برند» . در شاهنامه فردوسي «كنبدان دژ» است.
يا مانند نام باذام و باذان كه هر دو يكي است. وي كه فرمانده عربستان بود از طرف هرمز پادشاه ايران بود و اولين كسي است كه در يمن اسلام آورده است.
در كشور چين ايران را «ايلان» ميگويند چون زبان آنها برنميگردد. و ايلان نام گُلي است كه من نام آن را فراموش كردهام.
در لغتنامه دهخدا ذيل «العلويون» نوشته است: «علوي گهر، آسماني، اصيل، بلندپايه است كه لغت پادشاهان افريدون و ايرج و سلم و تور است».
و داراشكوه در ترجمه اوپانيشاد ، «آريا» را محترم و مكرم مؤمن وفادار معنا كرده است. من گمان ميبرم كه آريا نژاد نيست بلكه جبّار و بزرگمنش است همان طور كه مترجم، ترجمه كرده است و آريانا يعني سرزمين آريانيان.
مترجم آثارالباقيه ، علويون را «مردم قسمت بالا» ترجمه كرده است اما منظور از قسمت بالا يعني جهت جنوب است، چه آنها در قديم نقشه را از پايين حساب ميكردند.
حرف چهارم «الف» است كه در هر دو مشترك است.
حرف پنجم «ن» است كه در هر دو مشترك است.
حرف ششم «ي» است كه برابر با «همزه» است. به نظر نگارنده حرف ششم در «ابراسا» بنا بر نوشتة المغني كه بدون نقطه است و آن را به صورت «ي» مينويسيم و آن برابر است با حرف «همزه» كه فرقي در بين آنها نيست مانند «ارمغان» و «يرمغان».
حرف هفتم دربارة «ايرانييا» حروف «ي الف» است كه در قديم براي «ي الف» معمول بوده است.
در مقدمه برهان قاطع آمده است: «… و “يا” اگر در نظم واقع شود حروف اطلاق گويند و اگر در نثر واقع گردد حروف اشباع خوانند مجملاً چون آخر جميع كلمات فارسي ساكن ميباشد اگر تقاضاي حركتي كند الفي بدان الحاق كنند همچو “رايگانيا و دانيا”، ليكن متأخرين جايز نداشتهاند و عيب ميدانند».
امير معزي به خاقاني گويد:
خاقانيا اگرچه سخن نيك دانيا اين نكته را ز من بشنو رايگانيا
و خاقاني در جواب گويد:
هجو كس مكن كه ز تو مه بود بسال شايد كه او پدر بود و تو ندانيا
ميبينيم كه «ايرانييا» به چه صورت به «ايراسا» بدون نقطه درميآيد و همان «ايرانييا» بدون نقطه است كه ابن هبنتا در كتاب خود آورده است و آن را ايضاً «هيلانه» ناميده است.
گفتيم كه در قسمتي از ايران حرف «ر» نبوده است و اين نام چون به سرزمين يونان رفته است، آن را با حرف «ل» نوشتهاند يعني ELLHNOS هلن كه در جنوب ايران و به خط پارسي و تلفظ پارسي معمول بوده است كه همان «ايلان» است و در نسخه عربي آثارالباقيه نوشته است: «ملوك ايلان و هم العلويان» . اين واژه بايد بعد از آن داخل زبان يوناني شده باشد كه كتزياس در دربار داريوش دوم و اردشير دوم هخامنشي به سمت طبيب در ايران بوده اتفاق افتاده باشد.
در پشت سكههاي اشكاني به زبان يوناني جمله FILELLHNOS آمده كه «فيل هلن» = «دوستدار يونان» ترجمه كردهاند به نظر نگارنده اين نوشته همان واژه «ايلان» يعني «دوستدار ايران» است.
مسعودي از فهرست پادشاهان بطلميوس نقل ميكند:
«سر پادشاهان يونان كه بطلميوس فهرستشان را در كتاب خود آورده «فيليپس» بود كه به معني دوستدار پارسيان است…» .
و اين واقعه برميگردد به فيليپس پدر اسكندر، كه اسكندر از دادن خراج به داريوش سوم خودداري كرده است و جنگ ايسوس در 333 قبل از ميلاد رخ داده است.
تاريخ گسترش زبان يوناني در ايران چنين است كه داريوش اول هخامنشي عدهاي را كه يوناني زبان و ساكن مصر بودند، از برقه مصر آورد و نوشته هرودوت در اين باره چنين است:
«آن دسته از سكنه برقه كه اسير افتاده بودند از مصر به ايران روانه شدند و به فرمان داريوش به اين گروه، از بلخ دهي دادند كه نامش را برقه گذاشتهاند و آن جا ساليان دراز (تا زمان هرودوت باقي و برقرار بود)».
نام اين ده به باكتريا موسوم شد، زبان و خط يوناني در آنجا رواج گرفت و اشكانيان كه از مردم خراسان بودند، خط يوناني و زبان آنها را از باكتريا يا برقه گرفتند و زبان يوناني در ايران گسترش يافت و اشكانيان ايراني بودند برخلاف بعضي كه خواستهاند اشكانيان را از مردم چادر سيبري بدانند اشتباه است.
دربارة زبان يوناني، اين مطلب را، ابننديم نقل كرده است اما زمان آن را نميدانيم وي گويد: «… كتابهاي پاره پاره بود كه در باروي شهر اصفهان ميان صندوقهاي به دست آمد، و به زبان يوناني بود و كساني كه آن را ميدانستند، مانند يوحنا و ديگري آن را استخراج نموده و معلوم شد كه نام سربازان و جيره آنان است…» .
آنچه كه ابن نديم نوشته است ثابت مينمايد كه زبان يونان در ايران رواج داشته است. در تخت رستم بر ديوار كعبه زردشت نوشتهاي به زبان يوناني هست كه آن مربوط به اهل بيزانس است كه زبان روم شرقي بوده است و آن مربوط به يونان امروز نيست. و آسياي صغير كه سوريه جزو آن است زبان آنها يوناني بود و نوشتهاي كه در كعبه زردشت بر روي ديوارة آن است و متعلق به شاپور اول ساساني است و آن براي دولت روم شرقي است كه بخوانند و آگاه شوند.
راجع به اسكندر كه در صفحات پيش آورديم اين نيز جا دارد كه بگويم كه تلويزيون اروپا هر موقع از اسكندر و فتوحات او سخن به ميان ميآيد و به باكتريا نسبت ميدهند و ميگويند: مو بور و چشم آبيهاي كه در افغانستان هستند مربوط به سربازان اسكندر است كه با زنان آن ناحيه نكاح كردند و نسل جديد كه به وجود آمد و همان ياران اسكندر است كه از آن نكاح بهوجود آمدهاند. اما اين مسئله كاملاً اشتباه است چون اسكندر مصري است و اگر هم از يونان بوده باشد مردم يونان چه در زمانهاي قديم و چه اكنون موي بور و چشم آبي ندارند كه بگويم كه مردم شمال افغانستان از نسل سربازان اسكندر نيستند. هرودوت كه از مردم تركية امروزي است در اين باره نوشته است:
«بودينيها كه طايفهاي پرجمعيت و نيرومند ميباشند چشمان آبي و كبود و موي سرخ دارند. شهري در ديار آنهاست به نام گلونيوس كه خانهها و معابدش از چوب ساخته شده…» .
جلیل اخوان زنجانی
در كتاب ايران باستان «چشمانشان به رنگ آبي آسماني و موهايشان زرد» آمده است. چشمان آبي در افغانستان و شمال ايران تا كردستان پراكندهاند و تمام اينها كنيزهايي بودهاند از مردم روس و سوئد كه به صورت برده به ايران آورده ميشدند. در كشور سوئد سكههايي از سامانيان يافتهاند و اين نشان ميدهد كه با سامانيان دادوستدهايي انجام ميگرفته است و اين بازرگاني با سوئد و همسايگان اروپايي از چه زمان شروع شده است ما نميدانيم و اين بازرگاني يقيناً از شمال، و سرزمين روس فعلي بايد انجام گرفته باشد.
هرودوت نوشته است: «و موي سرخ دارند» اين دسته از مردم با موي سرخ در اروپا به فراواني موي زردها نيستند كه از مردم شمال اروپا هستند و بيشترشان صورت ككومكي دارند و كتاب ايران باستان كه ترجمه از فرانسه است رنگ مو را زرد نوشته است و به يقين در ترجمه موي زرد آمده بوده است.
باستانشناسان در جنوب سيبري زناني مرده را يافتهاند كه موي سرشان زرد است.
دربارة چشم آبيهاي در شرق مديترانه بايد گفت: موقعي كه اروپائيان براي نجات اورشليم اقدام به جمعآوري مردم كردند و راهي آسيا از طريق بيزانس و راه دريايي مديترانه رهسپار لبنان امروزي شدند و جنگهاي صليبي صد سال طول كشيد، مردان اروپايي در يكصد سال با زنان لبناني و بنادر اطراف نكاح كردند و چشم آبيها بهوجود آمدند.