بازآفرینی نیچه/ریچارد گات/دکتر عزت الله فولادوند

 تا جايي‌ كه‌ مي‌دانم‌، اكنون‌ شصت‌ سال‌ از آشنايي‌ ايرانيان‌ با نوشته‌هاي‌ نيچه‌ مي‌گذرد. جالب‌ خاطر اينكه‌ نخستين‌ آثاري‌ كه‌ از اين‌ فيلسوف‌ آلماني‌ به‌ زبان‌ هموطنان‌ شعردوست‌ و اهل‌ احساسات‌ ترجمه‌ شد دفتري‌ بود با نام‌ جعلي‌  خدايان‌ اشك‌ مي‌ريزند به‌ ترجمة‌ علي‌ اكبر كسمايي‌ (1325) و سپس‌  بهترين‌ اشعار نيچه‌  به‌ ترجمة‌ شجاع‌الدين‌ شفا (1332) ــ كه‌ البته‌ جاي‌ شگفتي‌ نيست‌ زيرا اشك‌ جزء لاينفك‌ زندگي‌ ماست‌ و بسياري‌ از مردم‌ ما هنوز فلسفه‌ را شعر مي‌دانند و در مرزبندي‌ اين‌ دو مشكل‌ دارند. از آن‌ پس‌ كتاب‌هاي‌ معروف‌ او ــ  چنين‌ گفت‌ زرتشت‌ ،  فراسوي‌ نيك‌ و بد ،  دجّال‌ ، بخش‌هايي‌ از  ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌ ،  شامگاه‌ بتان‌  ــ به‌ فارسي‌ برگردانده‌ شد، و نيز آثاري‌ در شرح‌ زندگي‌ و انديشه‌هاي‌ او، از جمله‌  نيچه‌  به‌ ترجمة‌ راقم‌ اين‌ سطور (طرح‌ نو، چاپ‌ چهارم‌، 1384). ولي‌ نيچه‌ نيز مانند ديگر بزرگان‌ انديشه‌ هنوز معماست‌، و هر نسل‌ همان‌ گونه‌ كه‌ افلاطون‌ و اسپينوزا و كانت‌ و هگل‌ را هزار باره‌ به‌ مذاق‌ و بر حسب‌ نيازها و دردهاي‌ خود تفسير مي‌كند، او را هم‌ باز مي‌آفريند و اسباب‌ شگفتي‌ و احياناً سرگرداني‌ نسل‌ پيش‌ مي‌شود. در كشور ما نيز به‌ تناسب‌ دگرگوني‌هاي‌ بزرگي‌ كه‌ در اين‌ سال‌ها روي‌ داده‌، چند گاهي‌ است‌ كه‌ به‌ويژه‌ جوانان‌ نيچه‌ را از نو كشف‌ مي‌كنند و ظاهراً همواره‌ بر شيفتگان‌ او افزوده‌ مي‌شود. مسلم‌ اينكه‌ افسون‌ نيچه‌ به‌ اين‌ زودي‌ باطل‌ نخواهد شد. مقاله‌اي‌ كه‌ ترجمة‌ آن‌ اكنون‌ به‌ نظر مي‌رسد، در بيان‌ و توضيح‌ همين‌ معناست‌.

 ع‌. ف‌.

 او فيلسوفي‌ ضد فمينيست‌ بود كه‌ هيتلري‌ها مصادره‌اش‌ كردند. پس‌ چرا اكنون‌ باب‌ روزترين‌ فيلسوف‌ است‌؟ چه‌ شد كه‌ جوانان‌ با چنين‌ سرعتي‌ از ماركس‌ به‌ نيچه‌ رفتند؟ كنفرانسي‌ علمي‌ دربارة‌ نيچه‌ برپا مي‌كنيد، و مي‌بينيد مانند كنسرت‌ راك‌ مردم‌ هجوم‌ مي‌آورند. نگاهي‌ به‌ يكي‌ از كتاب‌فروشي‌هاي‌ تخصصي‌ مي‌اندازيد، و مي‌بينيد رساله‌هاي‌ چاپ‌ شدة‌ دكتري‌ دربارة‌ نيچه‌ از در و ديوار مي‌بارند. «نيچه‌ براي‌ مبتديان‌» اكنون‌ در دست‌ است‌؛ «نيچة‌ رمان‌نويس‌» در معرض‌ فروش‌ است‌؛ و تي‌شرت‌ نيچه‌ با بعضي‌ از كلمات‌ قصار او اخيراً به‌ بازار آمده‌ است‌.

 اين‌ امر براي‌ بعضي‌ اسباب‌ نگراني‌ بوده‌ است‌. منتقد فقيد، اَلن‌ بلوم‌، در 1987 در جدل‌نامة‌ دست‌راستي‌ و پرنفوذش‌،  تحميق‌ آمريكاييان‌  ، دربارة‌ سقوط‌ دانشگاه‌هاي‌ آمريكا، گناه‌ را يكسره‌ از تأثير نيچه‌ دانست‌، و شرح‌ داد كه‌ او چگونه‌ زبان‌ مردم‌ آن‌ كشور را آلوده‌ است‌، و تعبيرهايي‌ مانند كاريزما، سبك‌ زندگي‌، تعهد و هويت‌ كه‌ حتي‌ جزء زبان‌ عاميانه‌ شده‌اند همه‌ از نيچه‌ آمده‌اند.

 چندي‌ پيش‌ بالاترين‌ مقام‌ روحاني‌ انگلستان‌، سراسقف‌ كنتربري‌، نيز در خطابه‌اي‌ تلويحاً نيچه‌ را نشانه‌ گرفت‌، و اظهار تأسف‌ كرد از اينكه‌ «مصطلحات‌ سنتي‌ بحث‌هاي‌ اخلاقي‌ ــ از قبيل‌ گناه‌، فضيلت‌، خوب‌، بد، حق‌، ناحق‌، درست‌، خداشناس‌، پرهيزگار ــ اكنون‌ در معرض‌ شك‌ و بدگماني‌ شديد قرار گرفته‌اند.» حملة‌ شديد سراسقف‌ متوجه‌ پيدايش‌ و گسترش‌ نسبي‌گرايي‌ اخلاقي‌ بود و «جهاني‌ كه‌ در آن‌ “حق‌” و “ناحق‌” و “درست‌” و “نادرست‌” جاي‌ استوار گذشته‌ را از دست‌ داده‌اند، و هر كس‌ شخصاً تشخيص‌ مي‌دهد كه‌ از نظر خودش‌ چه‌ چيز حقيقت‌ دارد.» او نگفت‌ كه‌ چه‌ بخشي‌ از گناه‌ را بايد به‌ پاي‌ چه‌ كسي‌ نوشت‌، ولي‌ اَلن‌ بلوم‌ با بصيرت‌ و هوشمندي‌ به‌ اين‌ روند عجيب‌ اشاره‌ كرد كه‌ نيچه‌ اكنون‌ در جناح‌ چپ‌ بيش‌ از جناح‌ راست‌ نام‌آور و پر نفوذ شده‌ است‌.

 چگونه‌ شد كه‌ اين‌ فيلسوف‌ آلماني‌، يكصد سال‌ پس‌ از مرگ‌، از بوتة‌ فراموشي‌ به‌ چنين‌ مقام‌ شامخ‌ و والاي‌ شگفتي‌آوري‌ رسيد؟

 زماني‌ بود كه‌ نيچه‌ را دجّال‌ و پدر معنوي‌ هيتلري‌ها و زهر كشندة‌ فمينيست‌ها مي‌دانستند. البته‌ تقصير او نبود كه‌ خواهرش‌ اليزابت‌ با موسوليني‌ مكاتبه‌ مي‌كرد و پيرو هيتلر شد. نيچه‌ هنگامي‌ در سال‌ 1900 مُرد كه‌ قرن‌ بيستم‌ هنوز درست‌ آغاز نشده‌ بود و حوادث‌ هولناك‌ آن‌ به‌ وقوع‌ نپيوسته‌ بود. امروز با وجود آن‌ دو جملة‌ مشهور «به‌ ديدار زنان‌ مي‌روي‌؟ تازيانه‌ را فراموش‌ مكن‌»، عده‌اي‌ از فيلسوفان‌ فمينيستِ معاصر حاضرند او را تبرئه‌ كنند.

 فريدريش‌ نيچه‌، فيلسوف‌ گهگاهي‌ آلماني‌، بي‌آنكه‌ به‌ شهرت‌ و ثروت‌ برسد در 1889 ديوانه‌ شد. در 1844 به‌ دنيا آمد، در طول‌ دوره‌اي‌ بيست‌ ساله‌ چند كتاب‌ فلسفي‌ نوشت‌، و از ده‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌، هميشه‌ در اتاقي‌ به‌ سر مي‌برد كه‌ خواهرش‌ درِ آن‌ را قفل‌ مي‌كرد. با اين‌ همه‌، در فاصلة‌ آغاز جنون‌ تا شروع‌ جنگ‌ جهاني‌ اول‌  ] در 1914 [ ، نيچه‌ يكي‌ از پرنفوذترين‌ فيلسوفان‌ جهان‌ شد. هيچ‌ هنرمندي‌، اعم‌ از نويسنده‌ و آهنگساز و نمايشنامه‌نويس‌ در اروپا نبود كه‌ در برابر او سر به‌ احترام‌ فرود نياورد.

 مالر  ] آهنگساز آلماني‌ [ ، ديليوس‌  ] آهنگساز انگليسي‌ [ ، استريندبرگ‌ و برنارد شا ] نمايشنامه‌نويسان‌ سوئدي‌ و ايرلندي‌ [ ، ژيد و مان‌  ] رمان‌نويسان‌ فرانسوي‌ و آلماني‌ [ ، فرويد  ] روانكاو اتريشي‌ [ ، ماكس‌ وبر  ] جامعه‌شناس‌ آلماني‌ [ ، پروست‌ و جويس‌ ] رمان‌نويسان‌ فرانسوي‌ و ايرلندي‌ [  همه‌ به‌ افسون‌ او گرفتار آمدند. امروز درك‌ اقبالي‌ كه‌ در آن‌ عصر به‌ نيچه‌ مي‌شد، دشوار نيست‌. او اعلام‌ كرد كه‌ خدا مرده‌ است‌، با اخلاق‌ خفقان‌آور بورژوازي‌ آن‌ روزگار دشمن‌ بود، لذت‌هاي‌ شديد و عميق‌ حسي‌ را مي‌ستود، و، چنانكه‌ يكي‌ از مورخان‌ تاريخ‌ هنر متذكر شده‌ است‌، از «موسيقي‌ و رقص‌ و هيجان‌هاي‌ جنسي‌ و عشق‌بازي‌ و زايش‌ و نفرت‌ و رزم‌ و جنگ‌» تجليل‌ و تمجيد مي‌كرد. بي‌جهت‌ نبود كه‌ چنان‌ تأثير نيرومندي‌ در فوتوريست‌ها داشت‌. شور و شعف‌ او حتي‌ امروز مدرن‌ و مدرنيستي‌ به‌ نظر مي‌رسد. ولي‌ در عين‌ حال‌، عده‌اي‌ در او به‌ چشم‌ كاهن‌ اعظم‌ پسامدرنيسم‌ نيز مي‌نگرند. حتي‌ با گذشت‌ يك‌ قرن‌، نيچه‌ سخنگوي‌ عصر پاره‌ پارة‌ ما و بيانگر دغدغه‌هاي‌ آن‌ است‌.

 در دهة‌ 1930، هيتلري‌ها او را نيز مانند بسياري‌ از مشاهير گذشتة‌ آلمان‌ مصادره‌ كردند. لطمه‌ وارد آمد و كاري‌ نمي‌شد كرد. در جهان‌ انگليسي‌ زبان‌ (ولي‌ نه‌ در ديگر جاها) نيچه‌ بي‌آبرو شد و به‌ محاق‌ كامل‌ رفت‌.

 در بريتانيا در آن‌ سال‌هاي‌ عسرت‌، فقط‌ يك‌ تن‌ با ترجمة‌ كلية‌ آثار عمده‌ و نوشتن‌ تنها زندگينامة‌ نيچه‌ در آن‌ زمان‌، نگذاشت‌ نام‌ او يكسره‌ از خاطره‌ها محو شود. اين‌ مرد،
ر.ج‌. هالينگ‌دِيل‌  ، در هر جاي‌ ديگر به‌ مقام‌ يكي‌ از استادان‌ برجستة‌ دانشگاه‌ رسانده‌ مي‌شد. ولي‌ در انگلستانِ هنرنشناس‌ سال‌ها به‌ شغل‌ كوچكي‌ در روزنامة‌  گاردين‌  قناعت‌ كرد، و اكنون‌ نيز در ايام‌ بازنشستگي‌ از روزنامه‌نگاري‌، هنوز به‌ ترجمه‌ و نگارش‌ ادامه‌ مي‌دهد، و رئيس‌ انجمن‌ بريتانيايي‌ نيچه‌ و بسيار مورد مراجعه‌ است‌.

 ترجمة‌ هالينگ‌دِيل‌ از كارهاي‌ نيچه‌ كارآمد و حرفه‌اي‌ است‌ و برخي‌ از نكته‌سنجي‌ها و زيركي‌ها و بذله‌گويي‌هاي‌ نويسنده‌ را به‌ خواننده‌ مي‌رساند. هالينگ‌دِيل‌ آرزو داشته‌ كه‌ مردم‌ را به‌ خواندن‌ نيچه‌ تشويق‌ كند. او عقيده‌ دارد كه‌ فهم‌ نيچه‌ آسان‌ و خواندن‌ آثارش‌ فرح‌بخش‌ است‌، و مي‌گويد: «مردم‌ از خواندن‌ او لذت‌ مي‌برند. اگر بخواهيد آلماني‌ ياد بگيريد، از نيچه‌ نمي‌توانيد بگذريد. او صاحب‌ يكي‌ از شيواترين‌ سبك‌ها در زبان‌ آلماني‌ است‌.»

 ولي‌ ظرافت‌ طبع‌ و باريك‌انديشي‌هاي‌ به‌ كار رفته‌ در كلمات‌ قصار نيچه‌ فقط‌ دليلي‌ سطحي‌ بر اقبال‌ نسل‌هاي‌ جديد به‌ اوست‌. آشكارا بايد عامل‌ مهم‌تري‌ در ميان‌ باشد. هالينگ‌دِيل‌ يادآور مي‌شود كه‌: «ناشراني‌ كه‌ تا ده‌ سال‌ پيش‌ اسم‌ نيچه‌ را نشنيده‌ بودند، امروز سالي‌ سه‌ عنوان‌ از او چاپ‌ مي‌كنند. فقط‌ نام‌ او براي‌ فروش‌ كتاب‌ كافي‌ است‌.» پس‌ چه‌ اتفاقي‌ افتاده‌ است‌؟ هالينگ‌دِيل‌ مشكلي‌ در توضيح‌ جاذبة‌ نيچه‌ نمي‌بيند و مي‌گويد: «نيچه‌ فيلسوفي‌ است‌ كه‌ دربارة‌ اوضاع‌ و احوال‌ كنوني‌ بسياري‌ حرف‌ها دارد.» به‌ نظر او، مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ نيچه‌ «ابداً جزم‌انديش‌ نيست‌. جزميات‌ را متعلق‌ به‌ گذشته‌ مي‌داند و استدلال‌ مي‌كند كه‌ ما به‌ هيچ‌ وجه‌ آنقدر نمي‌دانيم‌ كه‌ بدانيم‌ درست‌ و نادرست‌ چيست‌.»

 اما اين‌ دقيقاً همان‌ نكته‌اي‌ است‌ كه‌ اَلن‌ بلوم‌ را آنچنان‌ نگران‌ مي‌كرد و بر آن‌ مي‌داشت‌ كه‌ بگويد نيچه‌ ذهن‌ جوانان‌ آمريكايي‌ را به‌ فساد مي‌كشاند. هالينگ‌دِيل‌ ادامه‌ مي‌دهد: «مسألة‌ بزرگ‌ مورد منازعه‌، نسبي‌ كردن‌ ارزش‌هاست‌. حمله‌ متوجه‌ ارزش‌هاي‌ اساسي‌ اخلاقي‌ است‌. بلوم‌ عقيده‌ دارد كه‌ نيچه‌ ماية‌ اصلي‌ همة‌ دردسرهاست‌.» او مي‌گويد: «موج‌ كنوني‌ علاقه‌ به‌ نيچه‌ از آمريكا شروع‌ شد. هر روز جايي‌ در آمريكا اسم‌ نيچه‌ در ميان‌ مي‌آيد. در دانشگاه‌ها علاقة‌ شديد به‌ او وجود دارد. بسياري‌ از ميليون‌ها نفري‌ كه‌ هر سال‌ به‌ دانشگاه‌ مي‌روند، فلسفه‌ مي‌خوانند، و عجيب‌ بود اگر نيچه‌ نمي‌خواندند.» به‌ عقيدة‌ هالينگ‌دِيل‌، علاقة‌ دوباره‌ به‌ نيچه‌ در آمريكا «از 1950 با كتاب‌ والتر كاوفمن‌ آغاز شد. كاوفمن‌ يهودي‌ آلماني‌تباري‌ بود كه‌ سعي‌ داشت‌ با معرفي‌ نيچه‌ به‌ عنوان‌ وارث‌ نهضت‌ روشنگري‌  ] در قرن‌ هجدهم‌ [ ، به‌ او اعادة‌ حيثيت‌ كند. اين‌ كار در آمريكا،
برخلاف‌ انگلستان‌، بسيار كُند صورت‌ گرفت‌.»

 كتاب‌ والتر كاوفمن‌،  نيچه‌: فيلسوف‌، روانشناس‌، دجّال‌  ، زمينه‌ را براي‌ بازگشت‌ نيچه‌ در مقام‌ يكي‌ از بزرگان‌ نهضت‌ روشنگري‌ آماده‌ كرد. ولي‌ علاقة‌ جديد آمريكاييان‌ به‌ نيچه‌ از جايي‌ ديگر مايه‌ مي‌گيرد كه‌ مسلماً ويرانگرتر و شورش‌برانگيزتر است‌. سرچشمة‌ آن‌، ورود ترجمة‌ نوشته‌هاي‌ فيلسوفان‌ فرانسوي‌ پيرو مسلك‌ نيچه‌ ــ باتاي‌، دُلوز  ، دريدا، فوكو، ليوتار   ــ به‌ آمريكا در دهه‌هاي‌ 1970 و 1980 بود. كتاب‌هاي‌ اين‌ نويسندگان‌ سپس‌ از آمريكا به‌ انگلستان‌ رسيدند.

 اين‌ متفكران‌ فرانسوي‌ ابداً نيچه‌ را وارث‌ نهضت‌ روشنگري‌ نمي‌دانستند. به‌ گفتة‌ هالينگ‌دِيل‌: «در نهضت‌ روشنگري‌ عقيده‌ بر اين‌ بود كه‌ افكار درست‌ به‌ اعمال‌ درست‌ مي‌انجامند. اما نيچه‌ هيچ‌ گونه‌ درست‌ و نادرست‌ مطلق‌ نمي‌شناسد. ريشة‌ نسبي‌ شدن‌ اخلاق‌ به‌ او مي‌رسد.» در فرانسه‌ و بيشتر كشورهاي‌ اروپايي‌، برخلاف‌ آمريكا و انگلستان‌، هيچ‌ وقفه‌ و گسستي‌ در شور و شوق‌ روشنفكران‌ به‌ كارهاي‌ نيچه‌ پديد نيامده‌ بود.

 وارثان‌ فكري‌ نيچه‌ پس‌ از وقايع‌ ماه‌ مه‌ 1968 به‌ شدت‌ در فرانسه‌ عوض‌ شدند. در 1973 ژيل‌ دُلوز نوشت‌: «امروز اگر بپرسيم‌ قضية‌ نيچه‌ به‌ چه‌ صورت‌ درآمده‌ است‌، بايد بدانيم‌ كه‌ به‌ چه‌ كساني‌ رجوع‌ كنيم‌: به‌ جواناني‌ كه‌ نيچه‌ مي‌خوانند… آنچه‌ امروز جوانان‌ در نيچه‌ كشف‌ مي‌كنند آن‌ چيزي‌ نيست‌ كه‌ نسل‌ من‌ در او كشف‌ مي‌كرد. چه‌ شده‌ كه‌ امروز آهنگسازان‌ جوان‌، نقاشان‌ جوان‌ و فيلمسازان‌ جوان‌ در كارهايي‌ كه‌ مي‌كنند چشمشان‌ به‌ نيچه‌ است‌؟»

 پاسخ‌ ساده‌ است‌. نسل‌ دهة‌ 1960 در فرانسه‌، ناگهان‌ متوجه‌ شد كه‌ پيامبر كيش‌ ضدفرهنگي‌ كه‌ در آن‌ اوقات‌ تازه‌ چشم‌ به‌ جهان‌ مي‌گشود، نيچه‌ است‌. در فضاي‌ «هر چيزي‌ رواست‌»، به‌ نظر جوانان‌ چنين‌ مي‌رسيد كه‌ پاسخگوي‌ هيچ‌انگاري‌ و دلهرة‌ آنان‌، نوشته‌هاي‌ اوست‌. امروز پس‌ از گذشت‌ ده‌ها سال‌ كه‌ تجديد علاقه‌ به‌ نيچه‌ به‌ جهان‌ انگليسي‌ زبان‌ رسيده‌ است‌، شگفت‌ نيست‌ كه‌ اين‌ امر به‌ موازات‌ احياي‌ هنر و موسيقي‌ دهة‌ 1960 صورت‌ مي‌گيرد. اما بعضي‌ سؤالات‌ همچنان‌ به‌ جاي‌ خود هست‌. چرا هيتلري‌ها نيچه‌ را مي‌پسنديدند؟ چرا كمونيست‌ها آنچنان‌ با او سر عناد داشتند؟ و چرا زنان‌ در پذيرفتن‌ او با مشكل‌ روبرو بوده‌اند؟

 روشنفكران‌ هيتلري‌ در استفادة‌ ابزاري‌ از نيچه‌ مشكلي‌ نداشتند. بنا به‌ توضيح‌ هالينگ‌دِيل‌: «پيش‌ از جنگ‌ جهاني‌ اول‌، نيچه‌مآبي‌، به‌ دليل‌ سبك‌ نيچه‌، به‌ همه‌ در آلمان‌ سرايت‌ كرده‌ بود. خوي‌ و منش‌ نظامي‌ بسيار ستايش‌ مي‌شد، و تصور مي‌رفت‌ كه‌ اين‌ امر مورد تأييد نيچه‌ است‌. در آن‌ زمان‌، هيتلري‌ها مي‌خواستند همه‌ را به‌ سود خودشان‌ ضبط‌ كنند. نيچه‌ و حتي‌ شيلر را هم‌ ضبط‌ كردند. تنها كسي‌ كه‌ به‌ چنگشان‌ نيامد گوته‌ بود.»

 اليزابت‌ خواهر نيچه‌ يادداشت‌هاي‌ تكه‌پارة‌ او را از سبد كاغذهاي‌ باطله‌ جمع‌ كرد و پس‌ از مرگ‌ او به‌ نام‌  ارادة‌ معطوف‌ به‌ قدرت‌  انتشار داد، و نازي‌ها آن‌ را با جلد شميز و كيفيت‌ نازل‌ پخش‌ كردند. يكي‌ از برجسته‌ترين‌ ايدئولوگ‌هاي‌ فلسفي‌ هيتلري‌ها موسوم‌ به‌ آلفرد باوملر در 1937 نوشت‌: «وقتي‌ امروز جوانان‌ آلماني‌ را مي‌بينيم‌ كه‌ زير پرچم‌ مزين‌ به‌ صليب‌ شكسته‌ رژه‌ مي‌روند… و وقتي‌ به‌ آنان‌ ندا مي‌دهيم‌ “درود بر هيتلر”، در همان‌ حال‌ و با همان‌ فرياد گويي‌ به‌ فريدريش‌ نيچه‌ درود مي‌فرستيم‌!»

 هيتلري‌ها ممكن‌ بود چيزهايي‌ در نيچه‌ ببينند كه‌ بپسندند، ولي‌ كمونيست‌ها مسلماً نمي‌پسنديدند. گئورگ‌ لوكاچ‌، فيلسوف‌ آلماني‌ مجارستاني‌تبار، همت‌ بسيار صرف‌

 تحقير و بي‌اعتبار كردن‌ نيچه‌ كرد، و در كتاب‌ معروفش‌  نابودي‌ عقل‌   (1952) نوشت‌ كه‌ كل‌ آثار او جدل‌نامه‌اي‌ عليه‌ ماركسيسم‌ و سوسياليسم‌ است‌. از انتقادهاي‌ لوكاچ‌ يكي‌ اين‌ بود كه‌ نيچه‌ خواسته‌ است‌ «براي‌ بورژوازيِ درگير مبارزات‌ اجتماعي‌ و تحصيل‌كردگان‌ امپرياليسم‌، اخلاق‌ جديدي‌ اختراع‌ كند.» لوكاچ‌ معتقد بود كه‌ كوشش‌ كاوفمن‌ براي‌ ربط‌ دادن‌ نيچه‌ به‌ هگل‌ و به‌ نهضت‌ روشنگري‌ چيزي‌ مگر تاريخ‌بافي‌ در خدمت‌ امپرياليسم‌ آمريكا نيست‌ و مردود است‌.

 جدال‌ لوكاچ‌ با نيچه‌ بسياري‌ را در جناح‌ چپ‌ با او هم‌عقيده‌ كرد. نيچه‌ به‌ انكار عقل‌ و نفي‌ امكان‌ شناخت‌ جهان‌ متهم‌ شد. لوكاچ‌ او را به‌ دليل‌ جاذبه‌اش‌ براي‌ حيواني‌ترين‌ و وحشيانه‌ترين‌ غرايز آدمي‌ تقبيح‌ مي‌كرد، و كل‌ فلسفة‌ وي‌ را ذاتاً فاسد و پوچ‌ و ميان‌تهي‌ و دروغ‌ مي‌شمرد و مردود مي‌دانست‌.

 اين‌ سخنان‌ به‌ گوش‌ مؤمنان‌ به‌ يقين‌ علمي‌ ماركسيسم‌ بسيار شيرين‌ بود، ولي‌ در دهة‌ 1960 قدري‌ كهنه‌ مي‌نمود. پس‌ از فروپاشي‌ كمونيسم‌ شوروي‌ در دهة‌ 1990، كسي‌ كه‌ خوانندگانش‌ را از دست‌ داد لوكاچ‌ بود نه‌ نيچه‌. به‌ گفتة‌ اَلن‌ بلوم‌، بسياري‌ از چپگرايان‌ آمريكايي‌ مفتون‌ نيچه‌ شده‌ بودند. البته‌ بسياري‌ از چپگرايان‌ ذكور. زنان‌ به‌ آن‌ آساني‌ متقاعد نمي‌شدند. كارول‌ ديته‌ يكي‌ از زنان‌ نسل‌ جديد فمينيست‌هاي‌ پيرو نيچه‌ است‌ كه‌ مي‌كوشد كمبودهاي‌ استاد را رفع‌ و رجوع‌ كند. او در كتاب‌ تازه‌اش‌،  زنان‌ و نيچه‌: فراسوي‌ تازيانه‌  ، پنهان‌ نمي‌كند كه‌ نيچه‌ نيز در بسياري‌ از نگرش‌هاي‌ معمول‌ عصر خويش‌ نسبت‌ به‌ زنان‌ شريك‌ بود، و مي‌افزايد: «او از اول‌ تا آخر مخالف‌ سرسخت‌ آزادي‌ زنان‌ عموماً و خصوصاً امكانات‌ تحصيلي‌ برابر براي‌ آنان‌ بود، زيرا عقيده‌ داشت‌ كه‌ برابري‌ به‌ بي‌مايگي‌ مي‌انجامد.»

 ولي‌ ديته‌ بيش‌ از آن‌ به‌ نيچه‌ ارادت‌ دارد كه‌ قضيه‌ را به‌ همين‌ جا ختم‌ كند، و در كتابش‌ به‌ زنان‌ پيرامون‌ نيچه‌ كه‌ مستقيماً تحت‌ تأثير او بودند نگاهي‌ دقيق‌ مي‌اندازد و به‌ اين‌ نتيجه‌ مي‌رسد كه‌ آنان‌ همه‌ او را ستايش‌ مي‌كردند و زن‌ستيزي‌هاي‌ او را ناديده‌ مي‌گرفتند و از تأثير رهايي‌بخش‌ نوشته‌هاي‌ وي‌ در زندگي‌ خودشان‌ سپاسگزار بودند.

 هالينگ‌دِيل‌ هم‌ موافق‌ است‌ كه‌ زندگي‌ و آثار نيچه‌ خالي‌ از مسأله‌ نيست‌، و مي‌نويسد: «نيچه‌ مسلماً ويرانگر است‌، و هميشه‌ مي‌تواند بر نادرستي‌ عقايد شما انگشت‌ بگذارد و اعتقادتان‌ را به‌ صحت‌ تصوراتتان‌ متزلزل‌ كند. نيچه‌ مي‌گويد آنچه‌ درست‌ است‌ به‌ اين‌ جهت‌ درست‌ است‌ كه‌ به‌ چشم‌ شما درست‌ است‌. و البته‌ اگر شما هم‌ مانند او استدلال‌ كنيد كه‌ عقل‌ به‌ حقيقت‌ منتهي‌ نمي‌شود، آن‌ وقت‌ مي‌بينيد كه‌ بنياد اخلاق‌ زير پايتان‌ به‌ لرزه‌ درآمده‌ است‌.»

 بنابراين‌، هنگامي‌ كه‌ به‌ دنياي‌ اطرافتان‌ نگاه‌ مي‌كنيد كه‌ هيچ‌ گاه‌ يك‌ جا نمي‌ايستد و پيوسته‌ در حركت‌ است‌، و احساسي‌ از آن‌ زلزلة‌ قريب‌الوقوع‌ به‌ شما دست‌ مي‌دهد، خوب‌ است‌ نظري‌ تازه‌ نيز به‌ نيچه‌ بيفكنيد