مسعود نوش آذر از میان ما رفت/ دکتر تورج دریایی
باستانشناس ساسانى از ميان ما رفت
دكتر مسعود آذرنوش در 25 نوامبر در سن 63 سالگى بر اثر حمله قلبى در تهران درگذشت. مشاهدات بنده درباره ايشان به عنوان محقق تاريخ و فرهنگ ساسانى در آن سوى آبها است. اولين بار با كار دكتر آذرنوش در كتابخانه دانشگاه كاليفرنيا در لسآنجلس آشنا شدم، زمانى كه هنوز در آن دانشگاه دانشجو بودم. پاياننامه دكتراى ايشان نيز در كتابخانه موجود بود و به اين موضوع واقف شدم كه آذرنوش در همين دانشگاه درس خوانده و در حقيقت هم مدرسهاى بودهايم. پس از آن مقالات عالمانه ايشان را به فرانسه، انگليسى و گاه فارسى نيز مىخواندم و افتخار مىكردم كه يك چنين فرهيخته ايرانى متخصص باستانشناسى دوره ساسانى در ميان ما است. او يكى از معدود باستانشناسانى بود كه مقالاتش فراتر از حيطه باستانشناسى به كار مىآمد و فقط به جماعت باستانشناس مختص نبود و به كار تاريخدانان نيز مىآمد. كتاب او كه بر حسب پاياننامه دكترايش بود درباره قصر حاجىآباد در استان فارس است. نهتنها يافتههاى باستانشناسى او در اين كتاب خارقالعاده بود و تنديس چندى از بزرگان ساسانى زمان شاپور دوم را نمايان كرد بلكه نقاشىهاى كمياب دوره ساسانى و رابطه دنيايى ايران و كوشان را به ما بهتر مىشناساند. همچنين فصل اول كتاب كه به تاريخ اين دوره پرداخته بود نمايانگر درك عميق او از تاريخ ساسانى مىباشد.
اولين بار كه دكتر آذرنوش را ملاقات كردم رئيس پژوهشكده باستانشناسى ميراث فرهنگى بود. او با دلسوزى و راهنمايى باستانشناسان جوان و همكارى با باستانشناسان خارجى و ديگران رونقى دوباره به باستانشناسى كشور داد. او را بعدها در كرمانشاه در حال سر زدن به حفارى باستانشناسان جوان ديدم. اين خود نشاندهنده دلسوزى او براى باستانشناسى كشور بود. گهگاه او را عصبانى مىديدم كه فرياد به آسمان مىكشيد. كسانى كه او را مىشناختند مىدانستند كه دكتر آذرنوش موجودى احساساتى است كه از بىنظمى و بىدقتى رنج مىبرد. يكبار كه احساساتى شده بود جرئت كردم كه به او بگويم كه چرا اينچنين از خود بىخود مىشود و او گفت آقاى دكتر، اگر بنده اينجا دلسوزى نكنم چه كسى دلش براى باستانشناسى ايران سوخته و اگر اينجا نباشم و بيايم خارج چه كسى مىماند كه به كارهاى باستانشناسى برسد؟ او راست مىگفت، او بود كه دلش مىسوخت و فرياد مىكشيد و كار مىكرد و دلسوزى مىكرد. دكتر آذرنوش بود كه به عنوان مهمترين باستانشناس دوره ساسانى در دنيا مىتوانست در خارج به راحتى تدريس كند، اما در ايران ماند چون براى باستانشناسى و كشورش دلسوز بود. آذرنوش چنان دلسوز بود كه حتى زمانى كه در دانشگاه تهران جايى نداشت و نمىتوانست تدريس كند و زمانى كه پست خود را به عنوان رئيس پژوهشكده باستانشناسى از دست داد هنوز به جامعه علمى و باستانشناسى كشور خدمت كرد. او با دكتر فاضلى، كه جانشين او بود همكارى مىكرد، همكارى كه كمتر در اين دوران مىبينيم. اين دلسوزى آذرنوش براى وطنش بود.
براى من از آن غمانگيزتر اين بود كه سال گذشته با آذرنوش و چند تن از دوستان در تهران قصد آن داشتيم كه يك مؤسسه مطالعات ايران باستان را در كشور داير كنيم، اما عجل به ما زمان نداد و آذرنوش را از ما گرفت. رفتن او از اين دنيا فاجعهاى است فراتر از آنچه قابل تصور مىباشد. من فكر نمىكنم تا سالها دوباره يك چنين محقق و باستانشناس مهم دوره ساسانى را در كشور داشته باشيم. اميد است كه جوانان باستانشناس سعى در پر كردن جاى خالى آذرنوش كنند. جاى آذرنوش بسيار خالى است.