یاد عمران صلاحی در رونمایی کتاب گفتگوهایش/ پژمان سهرابی
عصر پنج شنبه يازدهم مهرماه 1378 نشر ثالث در خيابان كريمخان زند شاهد گردهمايى دوستداران عمران صلاحى بود.
در ابتداى اين نشست على دهباشى سخنرانى خود را با شرحى از «تاريخ شفاهى» آغاز كرد: تاريخ شفاهى را ترجمه معادل انگليسى Oral History دانستهاند كه يكى از شيوههاى اخير پژوهش در تاريخ است. و بيشتر به شرح و شناسايى وقايع، رويدادها و حوادث تاريخى براساس ديدهها، شنيدهها و عملكرد ناظران و فعالان موارد پژوهش مىپردازد. طبيعى است كه متون اين پژوهشها خصلت گفتارى دارند و حتى متن پياده شده و مكتوب اين گفتگوها باز هم خصلت گفتارى خود را حفظ مىكنند. تاريخ شفاهى به شيوهاى كه ما امروز مىشناسيم در واقع اولين بار در سال 1948 در دانشگاه كلمبياى آمريكا بنياد گذاشته شد و پس از تشكيل انجمن تاريخ شفاهى در سال 1966 و تأسيس بخش تاريخ شفاهى دانشگاه هاروارد در 1967 گسترش پيدا كرد و در حال حاضر در سراسر مراكز دانشگاهى و پژوهشى اين شيوه جايگاه خاصى پيدا كرده و نمونههاى ترجمه و چاپ شده آن را خواندهايم. در ايران هم در سالهاى اخير مراكز متعددى در عرصه تاريخ شفاهى تأسيس شدهاند كه عمدتاً با بودجه دولتى كار مىكنند. ما از كم و كيف فعاليتهاى اين مراكز آگاهىهاى زيادى در اختيار نداريم. اما به هر صورت اين اقدام از طرف هر كس و هر جايى باشد مفيد است. زيرا سرانجام كار مقاديرى سند و مواد اوليه است كه براى محققان و پژوهشگران باقى مىماند.
در اين شش سالى كه محمد هاشم اكبريانى و همكارانش كار ارزشمند «تاريخ شفاهى ادبيات معاصر ايران» را آغاز كردند كتابهايى خواندنى منتشر شده كه به درستى از منابع اصلى تاريخ ادبيات معاصر ايران به شمار مىرود. بنده چون چند سالى است درگير نوعى ديگر از تاريخ شفاهى هستم مىدانم كه اكبريانى و همكارانش با چه مشكلاتى روبرو بوده و هستند.
پس از على دهباشى، محمد هاشم اكبريانى دبير و ويراستار اين مجموعه با اشاره به گستردگى مطالب مربوط به طرح تاريخ شفاهى ادبيات و لزوم ارائه بخشى از اين مطالب در هر جلسه مربوط به رونمايى هر يك از كتابهاى مجموعه، به توضيح روشها و شيوههاى اين كار پرداخت و گفت: در ابتدا با توجه به حوزه كارى خودم يعنى خبرنگارى، احساس كردم كه بيان تاريخ شفاهى و بازگويى ادبياتمان از زبان شخصيتهاى ادبى ضرورت دارد و به واسطه همين ضرورت، اهدافى تعيين نمودم كه براساس آنها بتوانيم كتابها را منتشر كنيم.
بنده با توجه به بضاعتى كه داشتم اهداف را تعيين و پس از مشورت با بعضى دوستان 200 تا 250 سئوال طرح كردم. بنا به تجربههايى كه داشتم تصميم بر اين شد كه اين كار به صورت گروهى انجام شود اما باز هم مشكلات مالى سبب شد كه خبرنگاران حرفهاى وارد اين حوزه نشوند. چون كار بايد در جلسات زياد و گاهى اوقات طى ماهها انجام گيرد و از طرفى آورده مالى چندانى هم براى خبرنگاران نداشت و طبيعى است كه آنها هم وارد چنين كارى نشوند.
تصميم بر اين شد كه از تعدادى از دانشجويان ادبيات استفاده كنيم و خانم دكتر پروين سلاجقه خيلى كمك كرده و دانشجويانى را به ما معرفى نمودند كه اين دوستان صرفاً براساس علاقه و همتى كه داشتند فعاليت را آغاز كردند. در ابتدا مشكل ما با اين افراد در انجام گفتگو بود كه با صحبتهايى كه كرديم و تمريناتى كه خود بچهها به صورت دو به دو با هم انجام دادند، مشكل برطرف شد.
پس از كامل شدن گفتگوها، نواقص آنها توسط خودم برطرف و سئوالات تكميلى طرح مىشد. سپس متن كامل و حروفچينى شده در اختيار خود شخصيت ادبى قرار مىگرفت و پس از تأييد نهايى توسط ايشان، كار به مراحل فنى وارد مىشد. پنج جلد از اين مجموعه يعنى كتابهاى صادق هدايت، صمد بهرنگى، هوشنگ گلشيرى، م. آزاد و على باباچاهى به همين شيوه منتشر شد ولى به علت مشكلات مالى ناشر قبلى، مجموعه مدتى متوقف ماند تا اينكه آقاى جعفريه لطف كردند و قبول كردند اين كار در نشر ثالث ادامه پيدا كند. آقاى عبدالله مدنى، آقاى اورنگ، آقاى شلوغى، آقاى ارشدى، آقاى باژن و خانم طاهرى كه همگى واقعاً زحمت كشيدند.
اما كتابهايى كه بعد از اين منتشر خواهد شد؛ كتاب مهدى غبرايى و جواد مجابى و زندهياد نصرت رحمانى است. كتابهاى ديگرى هم در راه است؛ گفتگو با آقاى مهدى سحابى در حال انجام است. مجوز كتاب آقاى ضياء موحد را دريافت كردهايم و منتظر ايشان هستيم كه از لندن تشريف بياورند و عكس در اختيار ما بگذارند. كتاب آقاى عبدالعلى دستغيب كارهايش انجام شده.
سخنران بعدى جلسه آقاى «منوچهر احترامى» بود كه گفت: من فكر كردم مرا مىگذاريد آخر جلسه، من هم مىبينم ديگران چه مىگويند و خلاصه از روى دست آنها چيزكى مىگويم! حالا شما مرا غافلگير كردهايد.
عرض كنم كه امروز صبح يك دفعه يادم افتاد كه عصر بايد خدمت شما باشم، گفتم يك نطقى بكنم و چيزهايى را نگاه كنم و برداشتم مجموعه گزيده شعرهاى طنز صلاحى را ورقى زدم. از طرف ديگر يك سال و نيمى است كه دچار وير بازگشت به دوران جوانى شدهام. آخر آدم اواخر عمر يك بازگشتى پيدا مىكند، آقاى مرادى كرمانى هم كه الان جلوى من نشسته دارد تأييد مىكند، بله بازگشتى به دوران جوانى و بعد هم انالله! من هم بازگشتم به آن دوران و نشستم مقدار زيادى از اشعار سپيد، نه وزن و قافيهدار، جوانها را خواندم. يك سال و نيمى است كه همينطور مثل شاگرد مكتبىها دارم اينها را مىخوانم. بعد اشعار عمران را خواندم و ديدم آن چيزى كه سالها به آن اعتقاد داشتهام در من راسختر شد، كه عمران صلاحى نگاهش به فرهنگ شرقى و ايرانى ما خيلى نگاه درست و اساسىاى است. خيلى با رگ و پى اين نگاه را پيدا كرده. درباره شعر صلاحيت حكم كردن ندارم و نمىخواهم هم داشته باشم، ولى در مورد عمران اين اعتقاد را دارم كه خيلى خوب به شرق نگاه كرده است.
سيف الله گلكار سخنران بعدى بود كه در بخشى از سخنرانى خود چنين گفت: در گستره ادبيات ايران نامهايى هستند كه هزاران سال باقى خواهند ماند. ما شاعران و طنزپردازان بسيارى داريم اما شاعرى چون حافظ است كه نامش باقى مىماند و پس از هفتصد سال هنوز هم شعرهاى او را درك نكردهايم. اين اولين كتابى است كه درباره زندگى عمران صلاحى نوشته شده و امروز شما ملاحظه مىفرماييد، اما كتابهاى بسيارى درباره عمران نوشته خواهد شد، زمانى كه شعرهاى او فهميده شود، زمانى كه معناى طنز او فهميده شود. طنز عمران طنزى كوبنده است، شعر او شعرى ملموس است. ما شاعر زياد داريم؛ شاعرانى داريم كه در خانه مىنشينند، طبع خوبى دارند و راجع به هزاران چيز خودشان صحبت مىكنند ولى تا تحت تأثير قرار نگيرند و تا چيزى را به عينه نبينند، شعر نمىگويند. من با عمران سفرهايى داشتهام و ديدهام چگونه تحت تأثير قرار گرفته و شعرهايى سروده. من در سوگنامهاى كه براى عمران صلاحى گفته بودم نوشتهام: «شعر عمران با همه سادگى و لطيف بودنش پر بار و عميق است. سالها بايد بگذرد تا به عمق گفتهها و سرودههايش پى ببريم و مفهوم آنها را دريابيم. براى نمونه مىگويم؛ برداشت من و شما از بهشت چيست؟ ستارهاى دوردست با همه چيزهايى كه در انديشه آدمى مىگنجد؟ يا اجتماع همه ستارگان كه هر كس ستارهاى داشته باشد؟ يا آنجا كه آزارى نباشد؟ نه، بايد برداشت عمران را از بهشت به يادتان بياورم: «آدم به جرم خوردن گندم با حوا سُررانده از بهشت – اما چه غم، حوا خودش بهشت است» مىبينيد با سادهترين واژهها و كوتاهترين شكل آدمى را فراتر از مرزهاى هستى مىبرد. بهشت ملموس را نشان مىدهد و كانون هستى را در آدم و آدمى مىبيند. پيام او عميق است، بسيار عميق. اگر نيك بيانديشيم تاكنون چنين ستايشى از آدمى، از بهشت و بهويژه از زن شنيده نشده است. براى پى بردن به پيامهاى او به چشم و گوش ديگرى نياز داريم.» شعر عمران بايد سالها بعد فهميده شود، سنجيده شود تا به ارزش ادبى اين مرد بزرگ و ارزش طنز او پى ببريم.
سپس على دهباشى از كامبيز درمبخش كه سوابق دور و درازى در دورانهاى قبل و بعد انقلاب با عمران داشته است درخواست كرد براى حضار صحبت كند. كامبيز درمبخش گفت: همانطور كه مىدانيد من بيشتر كارهايم تصويرى است و به همين مناسبت نمىتوانم زياد صحبت كنم اما سعى مىكنم آن چيزهايى كه در دلم است و در اين سالها به يادم مانده گوشههاييش را براى شما تعريف كنم. چند روز پيش كه من مجله تنديس را ورق مىزدم ديدم گزارشى از آقاى «امير سقراطى» چاپ شده راجع به عمران عزيز و جالبترين قسمت قضيه اين است كه ايشان يك جنبه ناشناختهاى از كارهاى عمران را توضيح داده بودند و من خيلى خوشحال شدم كه بالاخره كسى به اين بخش ناشناخته توجه كرد. چون عمران كاريكاتور هم مىكشيد و چقدر خوب هم مىكشيد و كاريكاتورهايى كه از چهره هنرمندان و نويسندگان و شعرا خلق كرده بود بسيار ديدنى بود. به هر حال عمران در درجه اول به عنوان كاريكاتوريست به توفيق آمد و من يكى از افتخاراتم اين است كه با عمران هميشه در يك اتاق بوديم و چندين سال بإ؛ظج ظظ هم كار كرديم و يكى از محسنات و ويژگىهاى عمران اين بود كه هيچ وقت خودش را نمىگرفت، هيچ وقت خودش را گم نمىكرد. من بيست و دو سال آلمان بودم و بعد از اينكه مراجعت كردم باز اين افتخار را داشتم كه در مجله گل آقا دو سالى با عمران همكار باشم و ما روبروى هم مىنشستيم و او با اينكه در اين بيست و دو سالى كه گذشته بود غولى شده بود براى خودش و همه جا اسمش بود و كتابهاى زيادى منتشر كرده بود و در مراسم مختلف و در راديو و تلويزيون و همه جا سخنرانى مىكرد، ولى هيچ وقت خودش را گم نكرد. اين آدم هميشه سربهزير و ساكت بود و البته خود من هم يك مقدار همينطور هستم! و اميدوارم همه هنرمندها همينطور باشند.
پس از سخنان كامبيز درمبخش، قرار بود پيام «بيژن اسدىپور» خوانده شود اما قبل از آن، على دهباشى توضيحات شنيدنىاى راجع به سابقه همكارى و رفاقت بين بيژن اسدىپور و عمران صلاحى و پرويز شاپور براى حضار بيان كرد كه خود گوشهاى جذاب از تاريخ شفاهى ادبيات ايران بود، كه اينك به طور كامل در اينجا نقل مىگردد تا خوانندگان مجله از حضار جلسه عقب نمانند:
«از حلقه يارانى كه عمران از اوايل دهه چهل با آنها بود، گروهى سه نفره بود كه امروز ديگر دونفرشان نيستند؛ شاپورخان بود، عمران بود و بيژن اسدىپور. كه از اوايل دهه چهل تا آخرين روزهاى زندگى، اينها ارتباط ادبى و نوشتارى خود را ادامه دادند، چه آن روزها كه در تهران زندگى مىكردند و چه بعدها كه بيژن اسدىپور به امريكا مهاجرت كرد.
در اوايل دهه پنجاه بيژن اسدىپور انتشارات كتاب نمونه را بنياد گذاشت. در همين خيابان دانشگاه كه نبش آن كتابفروشى گوتنبرگ بود، كه حالا لوازمالتحرير فروشى شده، بعد انتشارات طوس بود، بعد انتشارات رز و بعد كتاب نمونه، كه ناشر اولين كتاب بسيارى از نويسندگان و شاعران مطرح امروز و در ضمن ناشر كتابهاى ديگرى از نويسندگان و شاعران مهم آن دوره بود، با آرمِ كتاب نمونه. اولين كتاب عمران هم در همين انتشارات چاپ شد.
اين همكارى ادبى مابين اين سه تن همانطور كه عرض كردم هميشه وجود داشت و سرحلقه اين ارتباط هم واقعاً بيژن اسدىپور بود كه هميشه در اين راه تلاش مىكرد. كارهاى مشترك زياد كردهاند؛ طنزآوران امروز ايران كتابى است كه انتشارات مرواريد درآورده و كار مشترك عمران صلاحى و بيژن اسدىپور است و موش و گربه كارى كه شاپورخان طرحهايش را كشيده و بيژن متنش را نوشته است. متجاوز از ده جلد كتاب حاصل همكارى اين سه نفر است. و حالا از اين حلقه ادبى دو نفرشان رفتهاند و يك نفر مانده كه اينك در امريكا مجله دفتر هنر را منتشر مىكند كه همگى ديدهايد كه با چه نفاستى و چه دقت و انضباط خاصى درمىآيد. آن هم با وجود دشوارىهاى كار در غربت و كمبود ارتباطات و امكانات و اسدىپور در اين ده سال اين كار را ادامه داده است.
از بيژن اسدىپور خواهش كرديم كه يادداشتى براى جلسه امشب بفرستد، ايشان هم نوشت و براى ما فكس كرد. از خانم «مهناز عادلى» كه صفحه تپق را در روزنامه اعتماد ملى دارند و بىارتباط با كار صلاحى و اسدىپور نيستند، خواهش كرديم اين پيام را بخوانند:
«دوستان ارجمند سلام!
على دهباشى خواست كه من هم چند كلمهاى در ارتباط با عمران صلاحى به عرضتان برسانم چون مىدانم بسيارى از شما مرا نمىشناسيد به عرضتان مىرسانم كه نام من بيژن اسدىپور است. حتماً مىگوييد اين بابا ديگر چهكاره است، سرِ پياز است يا تهِ پياز؟ من البته كارهاى نيستم و در اينجا مثل اغلب شما به عنوان دوست عمران با شمإ؛عچ ظظ سخن مىگويم. همانطور كه همه بهتر از من مىدانيد عمران صلاحى انسانى ساده و صميمى و بسيار دوست داشتنى بود. همه اين سالها با صداقتى كمنظير كارش را كرد. او با همه فروتنى و نجابتى كه داشت از شهامتى كمنظير برخوردار بود. من اين شانس را داشتم كه دو كتاب طنزآوران امروز ايران و يك لب و هزار خنده را با او انتشار دهم. كتاب ديگرى را هم در دست داشتيم، كتابى كه در ارتباط با لحظات خصوصى اهل ادب است، من نامش را گذاشتهام خصوصيات يعنى مطالبى كه خصوصى است. مىبينيد در اين دورى سوادمان هم نم كشيده است. به هرحال اميدوارم روزى به كمك ياشار نازنين بتوانم آن را منتشر نمايم. 11 سالى هم من و عمران و پرويز شاپور صفحات طنزى را در اين طرف جهان با عنوان صافكارى انتشار داديم. البته اين صفحات هنوز هم ادامه دارد. عمران و شاپور دو انسان خلاق، هنرمند و بسيار شريف و درست كردار بودند. مطمئن هستم جايشان در قلب مردم ايران خالى خواهد بود.
آرزوى سلامت و شادكاميتان را دارم. با سپاس فراوان از عزيزم على دهباشى.
با احترام. بيژن، استاكتون، مهرماه 1387»
ياشار صلاحى سخنران بعدى از حضار كه در روز بينالتعطيلين در جلسه شركت كرده بودند تشكر كرد چرا كه روزنامهها تعطيل بوده و خبرگزارىها هم اقدامى نكرده بودند و در كل اطلاعرسانى دقيقى راجع به مراسم انجام نشده بود. او همچنين از آقايان اكبريانى و باژن نيز به خاطر آن همه زمانى كه براى اين كار صرف كردند و فقط مدتى نزديك به دو سال را صرف انجام آن مصاحبه مفصل نمودند، تشكر كرد. و اشاره كرد كه؛ پدر مىگفتند: «نمىدانم اين مصاحبه ممكن است براى كسى جالب باشد. و اصلاً به چه دردى مىخورد؟» ما هم فكر مىكرديم لابد همينطور است ولى بعدش به ارزش قضيه پى برديم كه اين كار ارزشمند است و كارى است كه حالا حالاها به شدت لازم است و زندگى خصوصى هنرمندان بايد ثبت و ضبط گردد.
وى در مورد كتاب به ذكر چند نكته كوتاه اكتفا كرد و گفت: يك نكته مكانهاى مصاحبه بود كه شامل كافه و گوشه پارك و خيابان و يك جاهاى اينجورى بود و علتش هم اين بود كه بابا دفتر كار نداشت. يك جايى كه بتواند خلوتى كند و يك آرامشى داشته باشد. ناچاراً اينجور جاها مصاحبه انجام مىشد و اين باعث شده كه آن لحن طنزآميزى كه از او سراغ داريم در اين مصاحبه كمتر ديده شود. بالاخره در اين مكانهاى محل گفتگو، رفت و آمدهايى بود. و كسى از راه مىرسيد و سلام و عليكى و اينها يك مقدار تمركز را كم مىكرد، براى همين، شوخىهايى كه معمولاً از پدر سراغ دارم در اين مصاحبه كم ديدم.
پس از ياشار صلاحى، هوشنگ مرادى كرمانى كه بين حضار نشسته بود، سخنرانى كوتاهى كرد. هر چند كه اسم ايشان در زمره سخنرانان مراسم نبود اما على دهباشى با اين جمله كارى كرد كه هوشنگ مرادى كرمانى راه فرارى نيابد: «آقاى مرادى كرمانى! اين يادداشتها و كلى اشاره از دور و نزديك آمده كه شما بايد چند دقيقهاى صحبت كنيد، جواب جمعيت را بدهيد، بفرماييد.»
هوشنگ مرادى كرمانى گفت: سلام خدمت دوستان عزيز. اول بنا نبود كه بسوزند عاشقان، بعداً قرار شد كه بسوزند عاشقان! عرضم به حضورتان كه حرفى ندارم، حتى اگر از قبل هم به من گفته بودند باز هم حرف زيادى نداشتم. فقط مىتوانم در مورد عِمران يا عُمران بگويم. من يك دفعه ازش پرسيدم كدام درست است؟ گفت: «هر دو تا را مىگويند ولى عِمران درستتر است» كرمونىها هم همينطور مىگويند. اينجا هم همه گفتند عُمران و پسرش آمد گفت عِمران. نفهميديم بالاخره كدام درست است. آقاى ياشار كدام يكى درست است؟ [جواب ياشار قشنگ است: ما كه عِمران صدا مىكرديم ولى خودش مىگفت هر جور راحتيد. خودش از همه درستتر بود.]
بگذريم. چيزى نزديك به چهل يا سى و هفت هشت سال پيش «نادر نادرپور» يك برنامه در راديو داشت و من و گروهى از جوانها را دور خود جمع كرده بود. البته ما هم آن وقتها جوان بوديم! عمران صلاحى را براى اولين بار آنجا ديدم و خود او باعث شد كه من هم وارد آن جمع شوم و برنامههايى بنويسم. از همانجا آشنايى ما شروع شد و خيلى جاها با هم بوديم و آخرين بار او را در كوه ديدم كه يك هفته بعدش از دنيا رفت.
آنجا و در آن ديدار به من گفت كه «در تاجيكستان به ادبيات كودكان مىگويند “ادبيات بچهگانه” و به نويسنده ادبيات كودكان هم مىگويند “بچهنويس”. و من در شيراز سخنرانى مىكردم گفتم هوشنگ مرادى كرمانى هم بچهنويس ماست» [خنده حضار] و گفت من اين را پشت سر تو گفتم! و همينطور كه شما اينجا خنديديد من هم آنجا خنديدم. بعد گفتم: عمران من يك چيزى دوست دارم بهت بگويم. گفت: بگو. حالا من با خودم كلنجار مىرفتم كه بگويم يا نه؟ آخرش گفتم: ببين، من شعر تو را فوقالعاده دوست دارم ولى طنزت را خيلى وقتها دوست ندارم. طنزت خيلى رو است و روزنامهاى شده. تو بايد بنشينى و يك رمان طنز بنويسى و به نظر من تو هم استعدادش را دارى، هم تجربهاش را دارى و هم نامت الان جورى است كه فروش مىرود. يك چيز ماندنى مثل دايى جان ناپلئون.
يكى از مسايلى هم كه هميشه مرا اذيت مىكرد اين بود كه مىگفت: «من هيچ جايى براى نوشتن ندارم.» و فكر كنيد يك آدمى در قواره عمران صلاحى يك ميز، يك جايى نداشت كه بنشيند و بنويسد و پسرش هم به آن اشاره كرد. عمران به من مىگفت كه اكثر نوشتههايش را مىرود در آشپزخانه مىنويسد و اين واقعاً دردناك است. يكى از بهترين طنزنويسان ما يكى از بهترين شاعران ما و كسى كه اين همه دوست داشتنى و مهربان بود با چنين مشكلى دست به گريبان بود. عمران واقعاً آدم مهربانى بود. يادش به خير آن موقع كه پيكان داشت، آخر جلسات مىايستاد ببيند كى مانده و ماشين ندارد و آنها را مىرساند. و يك شب هم من و محمد قاضى را رساند كه در يك جا و فرصت ديگرى خاطرهاش را تعريف خواهم كرد.
سپس مراسم رونمايى با اهداى نمادين يك نسخه از كتاب توسط خانم سيمين بهبهانى به همسر و فرزندان عمران پايان يافت.
خانم بهبهانى پس از اهداى كتاب، به ياد عمران صحبت كوتاهى كردند: به ياد مىآورم پارسال در تالار ارسباران به من گفتند چند كلمهاى راجع به عزيزم، عمران صلاحى بگو و من رفتم پشت ميكروفون و فقط توانستم اشك بريزم.
عمران يكى از بچههاى من بود و من بسيار دوستش داشتم. من از سال 48 با عمران آشنا شدم. آن موقع من در راديو ترانه مىسرودم و بعد هم عضو شوراى ترانه شدم كه ترانههاى بچهها و جوانها را مىديديم. من بودم و نادر نادرپور و رويايى و صهبا و بيژن جلالى و فريدون مشيرى و كسان ديگر كه روى ترانهها نظر مىداديم. و عمران را آنجا ديدم كه خيلى جوان بود. هجده نوزده سال تقريباً. عمران ترانههايش را مىآورد آنجا و مىديدم كه بسيار پسر بااستعدادى است و ترانههايش لطف ديگرى دارد. بعدها جلساتى داشتيم در منزل من، منزل آقاى مجابى و دوستان ديگر به خصوص شادروان حميد مصدق، كه خانم لاله مصدق سالها زحمت اين جلسات را مىكشيدند. عمران هميشه در اين جلسات حضور داشت. با ما بود.
يكى از خصوصيات عمران چند وجهى بودنش بود. به خصوص وجه طنزش بسيار قوى بود. وقتى مجله سخن به دستم مىرسيد اولين مطلبى كه مىخواندم آقاى شكرچيان بود يا حالا حكايت ماست. و اين طنزها اگر جمع شده باشد، وقتى چاپ شود واقعاً اثر بسيار ارزشمندى در طنز فارسى خواهد بود. بهخصوص كه هميشه در آن اشاراتى هم به وقايع روزگار و ناملايمات آن شده بود.
من يادم مىآيد كه هميشه عادت داشتم شبها تنها بخوابم و در اتاق را ببندم. گاهى نصف شبها كه بيدار مىشدم ياد مطالب طنزى كه در اوقات روز خوانده بودم مىافتادم و با صداى بلند مىخنديدم و همسرم مىآمد در مىزد و مىگفت: «چى شده، ديوانه شدى؟» و من مىگفتم: «نه ياد مطلب عمران افتادم.»
در شعر نو و همينطور در شعر كلاسيك، در هر دو تبحر داشت. مىتوانم بگويم به اندازه يكديگر. و اگر شعرهايش جمع شده و ديوانش منتشر شود، صدق گفتار من ثابت خواهد شد. در ترجمه از تركى هم مهارت داشت. بهخصوص آن كتاب ملانصرالدين كه ترجمه كرده بود بسيار بسيار كتاب جالبى بود و يادگار خوبى از خودش به جا گذاشت. رباعىهاى زيبايى هم مىگفت كه بعضى از آنها هنوز در ذهن من مانده. اين رباعىها پيامهاى اجتماعى خيلى جالبى بود كه بسيار طنز قوىاى داشت. طنزى كه هر چند باعث خنده شديدى مىشد اما اگر به آنها واقعاً فكر مىكرديم گريهاى به دنبال داشت.
عمران از لحاظ خُلقى بسيار متواضع، بسيار مهربان و بسيار دوست و صميمى بود. هيچ وقت تظاهر نكرد. و من فكر مىكنم اگر آدمى بود كه مىخواست خود را معرفى كند و وجههاى داشته باشد، بسيار بيش از اينها نامش بر سر زبانها مىافتاد. ولى عمران اصلاً چنين آدمى نبود. بسيار متواضع بود و بسيار خجول. گاهى اوقات چهار كلمه حرف كه با آدم مىزد گونههايش سرخ مىشد و عرق مىكرد. آدمى بود بسيار پاكدامن و اخلاقى. بچهاى بود كه انسان مىتوانست واقعاً به او افتخار كند و حيف حيف حيف كه زود از دست رفت.
خاطرهاى از او دارم كه باز مربوط است به همان تالار ارسباران. اگر يادتان باشد آنجا سنى دارد كه از سطح زمين فاصله دارد و عمران وقتى رفت شعر بخواند، از وسط جمعيت آمد و يك دفعه يك جست زد و رفت بالا و نشست پشت صندلى و شروع كرد به خواندن شعر. موقع برگشت هم همين كار را تكرار كرد و سالن به شدت برايش دست زد. مىبينيد كه عمران اصلاً مردنى نيست.
اين مراسم با حضور نويسندگان، شاعران، دوستداران عمران صلاحى و سردبيران نشريات و سايتهاى ادبى برگزار شد.